فصل سوم:دشمنـان

 

 

فصل سوم

 

 

دشمنـان

 

 

 

 

 

هدف دشمنیها

سیری در تاریخ و تأملی در جدالهای ابنای بشر، از هابیل و قابیل گرفته تا طالوت و جالوت، و از حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) و ابوسفیان گرفته تا امام خمینی(رحمه الله) و پهلوی، گویای آن است كه همگیِ این ستیزه‌ها از یك حقیقت سرچشمه می‌گیرند.

ولایت و سروریْ به نحو تكوینی از آنِ حق و پیروانِ اوست. خداوند همچنین تشریع فرموده است كه پیامبران و بندگان راستینش، جانشینان حقیقیِ او در زمین باشند و نیز همان‌طور كه آنان را آزاد آفریده، خواسته است كه زیر یوغ بندگی غیر او نروند و جان و تن خویش را به سلطه و سلطنت غیر او نسپارند. راه و منشِ اهل حق نیز جز پیروی از دستور خداوند و طریق تسلیم و بندگی او ـ یعنی دین ـ نیست. در سویِ مقابل، آنان كه تسلیم امر پروردگار عالم نمی‌شوند و همچون شیطان، از صفِ بندگان مطیع فرمانِ الهی بیرون می‌روند، سر عصیان بر می‌دارند و در زمین برتری می‌جویند و فساد می‌كنند. این تضاد‌ها از زمان هابیل و قابیل آغاز شده و تا امروز ادامه داشته است، و همچنان نیز ادامه خواهد یافت؛ یعنی همواره اهل باطل، برتری و سروریِ اهل حق را تاب نیاورده‌اند، و به پیروی از خواستِ نفسشان و نیز وسوسة شیطان، با تعدّی و دست‌اندازی، دیگران را به استضعاف كشانده‌اند، و در مقابل، پیامبران و پیروان حق نیز به اقتضای حقِ خویش و فرمان خداوند، با برتری طلبیِ اهل باطل مبارزه كرده‌اند. بنابراین، دین خدا، كه همیشه با قدرت‌طلبی و منفعت‌جوییِ اهل باطل مغایرت و ضدیت دارد، همواره مورد تنفّر و خصومت اهل طاغوت بوده است، و به تبعِ آن، پیروان حق نیز همیشه مغضوب و منفور ایشان بوده‌اند. پس هدف

دشمنیهای اهل كفر با اهل ایمان، از میان برداشتن بزرگ‌ترین و اصیل‌ترین مانعی است كه آنان را از برتری‌جوییهایشان در زمین باز می‌دارد، و این مانعِ سترگ، همان «دینِ» خداست. بنابراین اگر مخاصمات میانِ انسان‌ها را درست واكاوی كنیم، سرانجام تمام آنها به نبرد میان حق و باطل باز می‌گردند و «دین‌ ستیزیِ» اهل باطل آشكار می‌شود.

مبارزات مردم مسلمان ایران به رهبری روح‌الله موسویِ خمینی(رحمه الله)، با حكومت پهلوی و هوادارانِ آن نیز مصداقی از همین اصلِ كلّی است: در این سویِ میدان، مردم مسلمان و رهبر دینی‌شان خواستار اجرای حدود و احكام اسلام بودند، و در آن سویْ رژیم پهلوی و قدرتهای هوادارِ آن، كه قوانین و آموزه‌های دینِ خدا را با موجودیت و منافع خویش در تضاد می‌دیدند با تمام قوایشان به سركوب دین و دین‌داران كمر بستند. بنابراین هدف دشمنیهای آنان با نهضت امام خمینی، «ستیز با دین» و از میان برداشتنِ اسلام بوده است.

پس از پیروزی نهضت و تحقق نظام جمهوری اسلامی نیز این جدال همچنان ادامه یافته است و دشمنان خارجی و داخلی با شیوه‌های گوناگونی برای نابودی نظام كوشیده‌اند؛ ولی هدف آنان نیز خارج از قاعدة كلّی فوق نیست و تنها برخی شگردها و جلوه‌های ستیزه‌جویی‌هایشان تغییر یافته است. بنابراین برای شناسایی دشمنان قیام خرداد می‌باید جلوه‌ها و شگرد‌های دشمنی با دین خدا را باز كاوید و آنها را با دشمنان نهضت دین‌طلبانة امام خمینی(رحمه الله) در سال 42 و نیز هم‌امروز مقایسه كرد.

 

جلوه‌ها

ستیز میان حق و باطل تا پایان دنیا پایان نمی‌پذیرد. اول‌بار شیطان بود كه با نافرمانی از حق، بر آدم(علیه السلام) ـ نخستین پیامبر خدا ـ حسد ورزید و با او دشمنی كرد، و توانست با وسوسة آدم و حوّا، آنان را از باغ بهشت به عالم خاك فرو

كَشَد. پس از آن نیز، یاران او همواره با فرستادگان خداوند و پیروان آنان در كشمكش و ستیزه بوده‌اند. پس از پیامبران نیز نوبت به امامان و اولیای دین رسید. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) به فرمان خداوند، اهل‌بیت خویش را «ولی» و جانشین خود معرفی كرد و زمام امر دین و مسلمین را به ایشان سپرد. در این باره نیز دشمنیها ادامه یافت و جلوه‌ای دیگر به خود گرفت. این خصومت همچنان باقی ماند تا سلسلة امامت با غیبت كبرای دوازدهمین معصوم(علیه السلام) وارد مرحله‌ای دیگر شد. فقیهان دین، با ویژگیهایی كه معصومان(علیهم السلام) بر شمرده‌اند، پس از ایشان، امر ولایت را ادامه می‌دهند، و بر مردم فرض شده است كه از ایشان اطاعت كنند. در این مرحله نیز عداوتِ اهل باطل با اصحاب حق ادامه دارد و در قالبی و جلوه‌ای جدید رخ نموده است. به این ترتیب دشمنی یاران باطل با پیروان حق هر بار در جلوه‌ای جدید آشكار شده است، كه ما آنها را ذیل سه عنوان «نبی ستیزی»، «ولی ستیزی»، «روحانی ستیزی» بر می‌رسیم.

 

نبی‌ستیزی

نخستین جلوة عداوت شیطان با اهل حق، «نبی ستیزی» است. او پس از سرپیچی و عصیان در برابر امر خداوند، و بیرون شدن از صف ملائك و مقربان، قسم یاد كرد كه یك دَم از دشمنی با انسان باز ننشیند و از پیش و پس و چپ و راست،(1) برای آنان دام بگشاید و ایشان را در سركشی از امر حق، با خود همراه سازد.


1. قَالَ فَبِمَا أَغْوَیْتَنِی لأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِیمَ * ثُمَّ لآتِیَنَّهُم مِّن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَیْمَانِهِمْ وَعَن شَمَآئِلِهِمْ وَلاَ تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِین؛ «[(شیطان)] گفت: پس به سبب آنكه مرا به بیراهه افكندی، من هم برای [فریفتن] آنان، حتماً بر سر راه راست تو خواهم نشست. آن‌گاه از پیش روی و از پشت سرشان و از طرف راست و از طرف چپشان بر آنها می‌تازم و بیشترشان را شكرگذار نخواهی یافت» (اعراف، 16 ـ 17).

او قَسَمی راست یاد كرده بود، و از همان دَم به وسوسة آدم و حوّا پرداخت، و باعث هبوط آنان شد. سپس نوبت به فرزندان آدم رسید. او توانست با فریبكاریهایش فرزندانِ غیر مُخلَصِ او را فریب دهد و از میان آنان پیروانی برای خود پرورش دهد كه همواره با دین خدا و اهل حق بستیزند و در زمین فساد كنند و خون بریزند.

خداوند نیز همواره پیامبرانی معصوم می‌فرستاد تا راه درستِ زیستن را به آدمیان نشان دهند. به این ترتیب «نبی‌ستیزی» از نخستین جلوه‌های «دین‌ستیزیِ» اهل باطل به شمار می‌آید. آشنایی بیشتر با هدف بعثت پیامبران، راه را برای شناختن بهتر این جلوه از دین ستیزی هموارتر می‌سازد.

 

اهداف و وظایف پیامبران

قرآن كریم، و همین‌طور معصومان(علیهم السلام) اهداف گوناگونی برای بعثت پیامبران بر شمرده‌اند كه همة آنها را می‌توان ذیل عنوان جامع «هدایت انسان» گرد آورد. انبیای الهی آمدند تا مردم را با هدف خلقتشان یعنی پرستش خدا و دوری از طاغوت آشنا سازند: وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوت؛(1) «ما در هر امّتی رسولی برانگیختیم كه خدای یكتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب كنید».

همچنین پیامبران مأمور شدند تا فرزندان آدم را از ظلمات بیرون آورند و به نور الهی رهنمون شوند: الر كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَی صِرَاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِید؛(2) «الر، این كتابی است كه بر تو نازل كردیم تا مردم را از تاریكی‌ها به سوی روشنایی، به فرمان پروردگار در آوری؛ به سوی راه [خدای] عزیز و حمید».


1. نحل (16)، 36.

2. ابراهیم (14)، 1.

رفع اختلاف از میان امّتها نیز از جمله رسالتهای پیغمبران است: لِیُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذِی یَخْتَلِفُونَ فِیهِ وَلِیَعْلَمَ الَّذِینَ كَفَرُواْ أَنَّهُمْ كَانُواْ كَاذِبِین؛(1) «هدف این است كه آنچه را در آن اختلاف داشتند برای آنان روشن سازد، و كسانی كه منكر شدند، بدانند كه دروغ می‌گفتند».

رسولان همچنین آمدند تا مردم را پاك وپاكیزه كنند و به آنان كتاب و حكمت بیاموزند و آنچه نمی‌دانستند به ایشان یاد دهند: كَمَا أَرْسَلْنَا فِیكُمْ رَسُولاً مِّنكُمْ یَتْلُو عَلَیْكُمْ آیَاتِنَا وَیُزَكِّیكُمْ وَیُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَیُعَلِّمُكُم مَّا لَمْ تَكُونُواْ تَعْلَمُون؛(2) «همان‌طور كه در میان شما، فرستاده‌ای از خودتان روانه كردیم، [كه] آیات ما را بر شما می‌خواند، و شما را پاك می‌گرداند، و به شما كتاب و حكمت می‌آموزد، و آنچه نمی‌دانستید به شما یاد می‌دهد».

یكی دیگر از منافع وجود انبیا این بود كه غیر از ابلاغِ اصل حكم به مردم، در زمینة مشاجرات میان آنان به قضاوت می‌نشستند و آن احكام را بر مصادیقش تطبیق می‌دادند: إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَیْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللّه؛(3) «ما این كتاب را به حق بر تو نازل كردیم تا به آنچه خداوند بر تو آموخته، در میان مردم داوری كنی».

«برخی انبیا مقامی بالاتر از قضاوت نیز داشته‌اند؛ یعنی رسماً رئیس حكومت و جامعه بوده‌اند و مردم می‌بایست از آنان اطاعت كنند. آیة 64 سورة نساء می‌فرماید: وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّه؛ «هیچ پیامبری را نفرستادیم جز آنكه دیگران به امر خدا مطیع فرمان او شوند».

بنابراین هر پیامبری، هر چه ادعا كند كه از جانب خداست و لازم است انجام شود، مردم باید بپذیرند ... . اگر فرمود من به عنوان حاكم جمعیت تعیین


1. نحل(16)، 39.

2. بقره (2)، 151.

3. نساء (4)، 105.

شده‌ام تا در شئون سیاسی و تدبیر امور اجتماعی از من اطاعت كنید، مردم باید اطاعت كنند».(1)

به این ترتیب رسولان الهی همواره كوشیده‌اند زمینه‌ای فراهم كنند كه بیشترین افراد، در بهترین حالت هدایت یابند و در پرتو آموزه‌های وحی به سوی خداوند حركت كنند و زندگی دینی را در عرصة حیات بشری تحقق بخشند.(2) این‌چنین است كه غل و زنجیر از پای انسانها گشوده می‌گردد و آنان رستگار می‌شوند: الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِندَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِیلِ وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلاَلَ الَّتِی كَانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُواْ بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُواْ النُّورَ الَّذِیَ أُنزِلَ مَعَهُ أُوْلَـئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُون؛(3) «همانان كه از این فرستاده، پیامبر درس نخوانده ـ كه [نام] او را نزد خود در تورات و انجیل نوشته می‌یابند ـ پیروی می‌كنند، ... و [همان پیامبری كه از دوش آنان] قید و بندهایی را كه برایشان بوده است بر می‌دارد. پس كسانی كه به او ایمان آوردند و بزرگش داشتند و یاری‌اش كردند و نوری را كه با او نازل شده است پیروی كردند، آنان همان رستگاران‌اند».

تأمل در رسالتهای مزبور و دیگر وظایف انبیا، و نیز بررسی مجاهدتهای آنان در انجام مأموریتهای الهی‌شان گواه آن است كه ایشان همگی كوشیدند تا اصلاحات و شایسته‌سازیهایی واقعی در جوامع صورت دهند: إِنْ أُرِیدُ إِلاَّ الإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِیقِی إِلاَّ بِاللّه؛(4) «من قصدی جز اصلاح [جامعه]،‌ تا آنجا كه بتوانم، ندارم، و توفیق من جز به [یاری] خدا نیست». مهم‌ترین گام اصلاحی آنان نیز در هم شكستن ارزشهای دروغین و بتهای فرهنگیِ تراشیده


1. محمّدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن: راه و راهنماشناسی، ص 36 (با اندكی تلخیص).

2. شوری (42)، 13.

3. اعراف (7)، 157.

4. هود(11)، 88 .

شده در فكر و دلِ انسانها، و پدید آوردن انقلابی فرهنگی در تمدنهاست. پیامبران می‌كوشیدند تا ارزشهایی نظیر مال و ثروت و فرزند و جاه و قدرت و شهرت را از میان بردارند و ارزشهایی حقیقی همچون تقوا، ایمان و عمل صالح را جای‌گزین آنها سازند،(1) و آدمی را از پرستش غیر خداوند آزاد كنند.(2)

 

ویژگیهای سردمداران مخالفان

همان‌طور كه پیامبران برای انجام رسالتشان و رسیدن به اهداف الهی‌شان، بسیار كوشا و مصمّم بودند، در مقابل آنان دشمنان و مخالفانِ سر سختی نیز بودند كه مانع فعالیت ایشان می‌شدند.

اما آیا همة مخالفان در این ستیزه‌جوییها نقش یكسانی داشته‌اند، یا آنكه ابتدا گروه خاصی به مخالفت برخاسته، دیگران را نیز به تكذیب انبیا فرا می‌خواندند و آنان را با خود همراه می‌ساختند؟

قرآن فرض دوم را درست می‌شمارد، و گروهی را سردمداران مبارزه با انبیا، و از پیشگامانِ انكار و تكذیب معرفی می‌كند. بنابراین ابتدا گروه خاصی به مخالفت بر می‌خواستند و سپس با بهره‌گیری از شگرد‌های مختلف اسباب انحراف افكار عمومی را فراهم می‌آوردند.

قرآن كریم برای سردمدارانِ مخالفت با انبیا اوصافی چند بر شمرده كه یكی از مهم‌ترینِ آنها «اِتراف» است. اتراف یعنی دچار سركشی و طغیان شدن بر اثر زیادیِ نعمت. آیات پُر شماری مُترفان را پیشروانِ مخالفانِ انبیا دانسته‌اند:

وَمَا أَرْسَلْنَا فِی قَرْیَةٍ مِّن نَّذِیرٍ إِلاَّ قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَافِرُونَ * وَقَالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوَالًا وَأَوْلاَدًا وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِین؛(3) و ما


1. حجرات (49)، 13؛ كهف (18)، 28؛ سبأ(34)، 428.

2. بقره (2)، 21؛ آل عمران(3)، 51؛ نحل (16)، 36.

3. سبأ(34)، 34 ـ 35.

در هیچ شهری هشدار دهنده‌ای نفرستادیم جز آنكه خوش‌گذرانانِ آنها گفتند: ما بر آنچه شما بدان فرستاده شده‌اید كافریم، و گفتند: ما دارایی و فرزندانمان از همه بیشتر است و ما عذاب نخواهیم شد.

اینان به صراحت كفر خود را اعلان می‌كرده‌اند و سرمایة مادی و كسانِ خویش را ملاك هر گونه برتری و عامل نجات از هر خطر و مصیبتی می‌شمرده‌اند.

همچنین، پیش از دیگران، «مهتران» و سران قوم بودند كه عَلَم سركشی و كفر بر‌می‌داشتند: قَالَ الْمَلأُ مِن قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاكَ فِی ضَلاَلٍ مُّبِین؛(1) «مهترانِ قومش (قوم نوح) گفتند: واقعاً ما تو را در گم‌راهی آشكاری می‌بینیم».

از این آیه و نیز آیات چندی در این باره آشكار می‌شود سران قوم، كه اهل استكبار و گردنكشی نیز بوده‌اند، پیشروان مبارزه با دعوت انبیای الهی بوده‌اند.(2)

 

انگیزه‌های ستیز با انبیا

بازكاویِ كتاب وحی در زمینة خاستگاههای درونیِ مخالفت با دعوت انبیا، نكات فراوانی به دست می‌دهد. شاید بتوان اموری را كه قرآن، انگیزه‌های ستیزه‌جویی با پیامبران می‌خواند، به چند عامل كلّی تحویل برد.

1. استكبار: دلیل كفر ورزیِ بسیاری معاندانِ رسالت، حالت تكبری است كه در جانِ بسیاری سركشان از دعوت انبیا ریشه دارد. آن‌گاه كه موسی(علیه السلام) فرعونیان را به توحید دعوت كرد، آنان در مقابل دعوت او استكبار ورزیدند و مقام بلندی برای خود می‌پنداشتند و همین امر مانع قبول دعوت موسی(علیه السلام) شد:


1. اعراف(7)، 60. همچنین در این زمینه مراجعه كنید به: اعراف(7)، 66؛ اعراف(7)، 75 ـ 76؛ اعراف (7)، 88 .

2. ر.ك: محمّدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن، ج 5، ص 63 ـ 65.

ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِم مُّوسَی وَهَارُونَ إِلَی فِرْعوْنَ وَمَلَئِهِ بِآیَاتِنَا فَاسْتَكْبَرُواْ وَكَانُواْ قَوْمًا مُّجْرِمِین؛(1) «پس بعد از آنان موسی و هارون را با آیات خود به سوی فرعون و سرانِ [قوم] وی فرستادیم، [ولی آنان] گردنكشی كردند و گروهی تبهكار بودند».

2. برتری جویی: عامل دیگری كه موجب تكذیب انبیا می‌شود و تا حدی شبیه كبر است برتری جویی بر دیگران است: ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَی وَأَخَاهُ هَارُونَ بِآیَاتِنَا وَ سُلْطَانٍ مُّبِین * إِلَی فِرْعوْنَ وَمَلَئِهِ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كَانُوا قَوْمًا عَالِین؛(2) «سپس موسی و برادرش هارون را با آیات خود و حجتی آشكار فرستادیم به سوی فرعون و سرانِ [قوم] او، ولی تكبر كردند و مردمی گردنكش (برتری‌جو) بودند».

3. ظلم: یكی دیگر از عوامل مخالفت با فرستادگان پروردگار، ظلم است:

وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا...؛(3) «و با آنكه دلهایشان بدان یقین داشت، از روی ظلم و برتری جویی آن را انكار كردند...».

4. هوای نفس: پیامبران مبعوث می‌شدند ومردم را به توحید و نفی طاغوت می‌خواندند اما دعوت آنان با خواهشهای نفسانی مخالفان سازگاری نداشت:

أَفَكُلَّمَا جَاءكُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَی أَنفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُم؛(4) «پس چرا هرگاه پیامبری چیزی را كه خوشایند شما نبود برایتان آورد، كبر ورزیدید؟»

5. آلودگی به گناه: اعمال انسان رابطه‌ای تكوینی با ملكات نفسانیِ او دارند، و بر همین اساس آلودگی انسان به گناه، سبب می‌شود كه در نفس او ملكاتی پدید آید كه او را از پذیرش حق باز می‌دارد:


1. یونس(10)، 75.

2. مؤمنون(23)، 45 ـ 46.

3. نمل(27)، 14.

4. بقره(2)، 87 .

الَّذِینَ یُكَذِّبُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ *وَمَا یُكَذِّبُ بِهِ إِلاَّ كُلُّ مُعْتَدٍ أَثِیم؛(1) «آنان كه روز جزا را دروغ می‌پندارند، و جز هر تجاوزپیشة گنهكاری آن را دروغ نمی‌گیرد...».

6. احساس بی‌نیازی: آدمی آن‌گاه كه خود را بی‌نیاز احساس می‌كند طغیان می‌كند:

كَلاَّ إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَی *أَن رَّآهُ اسْتَغْنَی؛(2) «حقا كه انسان سركشی می‌كند، همین كه خود را بی‌نیاز پندارد».

 

انواع دشمنان انبیا

همان طور كه وظایف و فعالیتهای پیامبران دامنه‌ای وسیع و ابعادی مختلف دارد، دشمنان ایشان نیز گونه‌گون‌اند و جنبه‌های مخالفتهای آنان با رسولان صورتهایی پر شمار دارد. مقصود آن است كه هر پیامبری كه در جامعه‌ای مبعوث می‌شد، بسته به گسترة حوزة مأموریت خود،‌ می‌بایست با فسادهای خاص و شایعِ آن جامعه نیز مبارزه می‌كرد و ارزشهای از میان رفته یا تحریف شدة آن جامعه را احیا می‌ساخت.

البته روشن است كه مبارزات رسولانی همچون نوح، ابراهیم، موسی، عیسی(علیهم السلام) و حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) گستره‌ای بسیار وسیع‌تر از دیگران دارد، و در نتیجه دامنة مخالفتها با آنان نیز بزرگ‌تر است. ولی به هر روی، همان‌طور كه قرآن می‌فرماید هیچ پیامبری مبعوث نشده، مگر آنكه دشمنی از جنیان و آدمیان داشته است.(3)

بنابراین مبارزه با انبیای الهی، كه خود جلوه‌ای از دین ستیزی اهل باطل است، انواع و تقسیماتی دارد، و می‌توان آنها را به دو عنوان كلّی ذیل تقسیم كرد.

 

دشمنان بی‌نقاب

گونه‌ای از دشمنان انبیا كسانی هستند كه به طور آشكار و مستقیم با اصل


1. مطففین(83)، 12.

2. علق(96)، 6 ـ 7.

3. فرقان(25)، 31؛ انعام(6)، 112.

توحید و مدعای دعوت، و نیز با اصل نبوّتِ فرستادگان خدا مخالفت می‌كنند و با شیوه‌های متنوعی مانع ابلاغ رسالت و دعوت آنان می‌شوند. همچنین در فعالیتهای اصلاحی و دیگر اموری كه جزو وظایف پیامبران بر شمرده شد كار شكنی می‌كنند و به صراحت با آنان عناد می‌ورزند. به این ترتیب، این دسته دشمنان اعمّ از كسانی هستند كه از درون جامعة حوزة دعوتِ آنان برمی‌خیزند یا از بیرون مرزها به مبارزه و فعالیت می‌پردازند.

 

دشمنان نقابدار

پس از آنكه پیامبران با تحمل مرارتهای دعوتِ ابتدایی‌شان موفق می‌شدند در امّت خود، حركتی اجتماعی پدید آورند، و به نوعی قدرت را به دست می‌گرفتند یا موفق می‌شدند حكومتی دینی بر پا سازند، كسانی پیدا می‌شدند كه در ظاهر خود را پیرو و طرف‌دار آنان قلمداد می‌كردند ولی در باطن و به طور پنهانی با انبیا‌ و تعالیم و فعالیتهایشان دشمنی می‌ورزیدند. اینان نیز به شیوه‌هایی مخصوصِ خود بر ضد دین خدا و فرستادگان او می‌جنگیدند. فتنة سامری بر ضد دعوت موسی(علیه السلام) از این دست دشمنیهاست.(1)

 

بزرگ‌ترین دشمنان اسلام در زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله)

اگر چه با نگاهی دقیق، دشمنان اسلام در زمان حیات پیامبر(صلى الله علیه وآله) را نیز می‌توان به دو دستة مزبور تقسیم كرد؛ ولی در آن روزگار، فعالیت منافقان در


1. پس از آنكه موسی به شوق مناجات پروردگار و دریافت احكام تورات، پیش از بزرگان قوم بنی‌اسرائیل به میعادگاهِ طور شتافت، سامری كه به ظاهر از قوم بنی‌اسرائیل و پیروان موسی(علیه السلام) ولی در باطن فردی منحرف و منافق بود، بنی‌اسرائیل را چنان فریب داد كه به گوساله پرستی روی آوردند. او مجسمه‌ای زرّین ساخت كه شكل و صدایی شبیه گوساله داشت. سپس با استفاده از ضعف اعتقادی بنی‌اسرائیل و فقدان حضرت موسی(علیه السلام)، آن مجسمه را خدای آنان و خدای موسی خواند (طه،88) و به این ترتیب آنان را به شرك واداشت (برگرفته از: ناصر مكارم شیرازی، ، ج 13، ص 267ـ292).

قیاس با دوره‌های بعد چندان نظرگیر نبود. در این دوره معاندانِ اصلیِ اسلام، همان دشمنان خارجی بودند.

1. كفار و مشركان: این گروه از دشمنان، كسانی بودند كه آشكارا با اصل دعوت پیامبر(صلى الله علیه وآله) به توحید و یگانه پرستی مخالفت می‌ورزیدند و نبوّت حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) را انكار می‌كردند و سخن ایشان این بود: مَا أَنتَ إِلاّ بَشَرٌ مِّثْلُنَا؛(1) «تو جز بشری همچون ما نیستی».

این دشمنان پس از نخستین دعوت آشكار پیامبر(صلى الله علیه وآله) لب به استهزای او گشودند، و وی را دیوانه‌ و جِن زده خواندند.(2) سپس وی را تطمیع كردند، و وقتی پاسخ منفی شنیدند دست به آزار و شكنجة پیروان او گشودند. آنان همچنین مانع گرایش اشخاص و قبایل به اسلام می شدند و می‌كوشیدند تا از رسیدن آیات وحی به گوش تشنگان آن جلوگیری كنند.

كفار و مشركان عرصه را چنان بر مسلمانان تنگ كرده بودند كه گروهی به دستور پیامبر به حبشه هجرت كردند. پس از مدتی نیز پیامبر و بنی‌هاشم و دیگر یاران او از جانب كفار قریش تحریم و طرد شدند و به ناچار در شِعب ابوطالب منزل گزیدند.

این دشمنیها پس از هجرت به مدینه نیز ادامه یافت و جنگها و خون‌ریزیهای فراوانی به بار آورد. جنگهای بدر و احد و خندق و حنین و ... همگی رهاورد این ستیزه‌جوییها بود.

2. اهل كتاب: این عنوان دربارة كسانی به كار می‌رود كه خود را پیرو انبیای الهیِ پیش از رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) می‌دانند و به ادیان آسمانیِ قبل از اسلام معتقدند. پیروان موسی(علیه السلام) و عیسی(علیه السلام) (یهود و نصارا) عمده‌ترین گروههای اهل كتاب را تشكیل می‌دهند.


1. شعراء(26)،154.

2. فَاسْتَهْزَؤا مِنهُ و قالوا جُنَّ محمّد بن عبداللّه… ... (محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 18، ص 180).

دومین دسته از دشمنان اسلام در زمان پیامبر ـ و نیز پس از ایشان ـ همین اهل كتاب‌اند. اهل كتاب و به‌خصوص یهودیانِ آن زمان، از ابتدا با نبوّت حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) و حقانیت كتاب آسمانی او مخالفت ورزیدند. پس از هجرت مسلمانان به مدینه، و تأسیس حكومت اسلامی، پیامبر(صلى الله علیه وآله) با یهودیان از درِ مسالمت وارد شد و با آنان پیمانهای صلح‌آمیزی بست؛ اما آنان كه حسد و كینة فراوانی از اسلام و پیامبر آن در دل داشتند پس از مدتی كوتاه با كفار مكه هم‌دست شدند و جنگ مشتركی علیه مسلمانان سامان دادند. نمونة بارز این جنگ‌افروزی‌ها، هم‌گامی و توطئة «بنی‌قریظة» مدینه و نیز همدستی یهودیان با كفار مكه، در برافروختن آتشِ جنگی به نام احزاب (خندق) در سال پنجم هجرت بود.(1)

ذكر این نكته ضروری است كه در میان اهل كتاب اقلیتی بودند كه به دعوت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) پاسخ مثبت دادند و خداوند در قرآن از آنان به نیكی یاد كرده است:

وَإِنَّ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَمَن یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَمَا أُنزِلَ إِلَیْكُمْ وَمَآ أُنزِلَ إِلَیْهِمْ خَاشِعِینَ لِلّهِ لاَ یَشْتَرُونَ بِآیَاتِ اللّهِ ثَمَنًا قَلِیلاً أُولَـئِكَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ إِنَّ اللّهَ سَرِیعُ الْحِسَاب؛(2) و البته از میان اهل كتاب كسانی هستند كه به خدا و بدانچه به سوی شما نازل شده و به آنچه به سوی خودشان فرود آمده ایمان دارند در حالی كه در برابر خدا خاشع‌اند و آیات خدا را به بهای ناچیزی نمی‌فروشند. اینان‌اند كه نزد پروردگارشان پاداش خود را خواهند داشت. آری، خداوند زودشمار است.

به هر روی، با وجود آنكه ضربه‌های دشمنان خارجی بر پیكر اسلام نوپای عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله) بسیار سنگین و سهمگین بود، امدادهای غیبی خداوند، تدبیر و تیزبینی و دوراندیشی رسول اكرم(صلى الله علیه وآله)، و رشادت و پایمردی و شهادت‌طلبی


1. محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 20، ص 196.

2. آل‌عمران(3)، 199.

مؤمنان راستین، موجب پیروزی مسلمین و اعتلای اسلام می‌شد، و رفته‌رفته زمینه‌ای فراهم می‌آمد كه فرهنگ اسلام از حجاز به روم، ایران، افریقا و دیگر سرزمینها راه یابد. ولی این نه بدان‌ معناست كه ستیز با دین خدا پایان یافته بود و اسلام و حكومت آن، قدرت بی‌رقیب عالم گشته و حقِ حكومت به دست صاحب و اهلِ آن سپرده شده بود. بلكه در این میان، اهل باطل جلوه‌ای دیگر می‌یافتند و دشمنان دین در قالب و صورتی دیگر، به ترفند‌هایی كاری‌تر بر ضد اسلام می‌اندیشیدند.

سالهای پر بركت عمر پیامبر(صلى الله علیه وآله) سپری می‌شد و منافقان و دشمنانِ داخلی قوت می‌گرفتند و به نوعی هم‌سو با دشمنان خارجی، در انتظار فرصتی بودند تا بر ضد دین محمّد(صلى الله علیه وآله) بشورند و نام و ریشة آن را از زمینِ دلها بركنند.

 

ولیّ ستیزی

سال دهم هجری فرا رسید، و پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در راه بازگشت از آخرین حج خود، مأمور شد تا امر ولایت را ابلاغ كند. كاروان صدهزار نفریِ حجاج،(1) روز هجدهم ذی‌حجه به منطقة غدیر رسید و پیامبر فرمان توقف داد و فرمود رفتگان باز گردند و صبر كرد تا ماندگان برسند. پس از جمع شدن مسلمانان، حضرت هنگام ظهر بر فراز منبری از جهاز شتران رفت و در حضورِ نزدیك به صدهزار نفر، علی(علیه السلام) را ـ با فرمان خداوند ـ به عنوان امام و جانشینِ پس از خود معرفی كرد و فرمود: مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَهذا عَلیٌ مَولاه...؛(2) «هركس من


1. دربارة شمار حجاج كاروان پیامبر روایتهای مختلفی بر جای مانده است. برخی دیگر از این روایات، شمار حاضران را 90 هزار بعضی دیگر 114 هزار یا 120 هزار یا 124 هزار نفر ذكر كرده‌اند. ر.ك: ناصر مكارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 5، ص 8 .

2. محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 37، ص 209.

مولا و فرمانروای او هستم، این علی مولای اوست...». ایشان این سخن را سه یا چهار بار تكرار كرد و پس از آن چنین دعا فرمود: اللّهم والِ مَن والاه وَ عادِ مَن عاداه...؛ «بار الها، دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن دار...». سپس فرمود: اَلا فَلْیبلغِ الشّاهدُ الغائب؛ «آگاه باشید، حاضران این خبر را به غایبان برسانند».(1)

به این ترتیب امام علی(علیه السلام) از جانب خداوند به جانشینی پیامبر منسوب شد و آتش كینه و حسد دشمنان دین افروخته‌تر گشت، و از همان روز دسیسه‌ها و توطئه‌های دشمنان ولایت، كه همان معاندان دین خدا و رسول او بودند، شدت گرفت. بیشترِ مخالفان امام علی(علیه السلام) را همین دشمنان داخلی و منافقان تشكیل می‌دادند؛ همانان كه خداوند در شرح حالشان می‌فرماید:

وَمِنَ النَّاسِ مَن یَقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْیَوْمِ الآخِرِ وَمَا هُم بِمُؤْمِنِینَ * یُخَادِعُونَ اللّهَ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَ مَا یَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنفُسَهُم وَمَا یَشْعُرُون؛(2) و پاره‌ای از مردم می‌گویند ما به خدا و روز بازپسین ایمان آورده‌ایم؛ حال آنكه ایمان نیاورده‌اند. اینان خدا و مؤمنان را فریب می‌دهند ولی جز خویشتن را نمی‌فریبند، و خود نمی‌فهمند.

رسول خدا(صلى الله علیه وآله) هفتاد روز بعد از ابلاغ جانشینی امام علی(علیه السلام) درگذشت. همان هنگام، جمعی از سران مهاجرین و انصار، بر خلاف آنچه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در جمع صد‌هزار نفریِ روز غدیر امر فرموده بود، در سقیفه گرد هم آمدند و برای جانشینی پیامبر تصمیم گرفتند. سرانجام ابوبكر انتخاب شد و زمام امر جامعة مسلمین را به دست گرفت. پس از او نیز عمر و عثمان خلافت كردند. زمامداری سه خلیفه تا 25 سال طول كشید.


1. تفصیل این خبر از منابع و متون اهل سنّت، در جلد اول كتاب معالم المدرستین، اثر علامه سید مرتضی عسگری، ص 493 ـ 496 آمده است.

2. بقره(2)، 8 ـ 9.

ابوسفیان كه از بزرگ‌ترین دشمنان اسلام به شمار می‌آمد در زمان خلافت عمر، خلیفه را وادار كرد تا حكومت شام را به فرزندش معاویه بسپارد، و چنین شد، و به این ترتیب بخشی از نقشه‌های درازمدت او بر ضد اسلام تحقق یافت. یعنی بنی‌امیه پایگاه قدرت بزرگی در ممالك اسلام ایجاد كردند تا در زمان مناسب انتقام خود را از خاندان رسول و بنی‌هاشم باز گیرند و به آرزوی دیرین خود یعنی سلطنت بر همه قلمرو اسلام دست یابند.

پس از قتل عثمان مهاجران و انصار و بقیة مردم به منزل امام هجوم آوردند و از ایشان خواستند كه زمام حكومت را به دست گیرد. علی(علیه السلام) به درخواست آنان را پاسخ مثبت نداد، اما پافشاری ایشان بیشتر شد و سرانجام امام(علیه السلام) خواهش ایشان را پذیرفت و در ذی‌حجةالحرام سال 35 ابتدا طلحه و زبیر و پس از آنان همه مردم، جز شمار اندكی از مهاجرین و انصار با او بیعت كردند.

«ولیّ ستیزی»، كه از جملة بزرگ‌ترین جلوه‌های دشمنی اهل باطل بر ضد دین است، در دوران حكومت امام علی(علیه السلام) چنان شدت گرفت كه حدود چهار سال از حكومتِ كوتاه حضرت به جنگ و فتنه و آشوب سپری شد؛ حكومتی كه همه عمرش چهار سال و نُه ماه بود.

 

ناكثین، مارقین، قاسطین

اولین بیعت كنندگان با امام علی(علیه السلام)، یعنی طلحه و زبیر، نخستین عهد‌شكنان (ناكثین) او بودند. این دو نفر كه عمری در ركاب پیامبر خدا و به نام دفاع از اسلام شمشیر زده بودند، سرانجام از روی جاه‌طلبی و قدرت‌دوستی و زیاده‌خواهی، پس از آنكه با درخواست آنان در زمینة حكومت بر بصره و كوفه مخالفت شد، بیعت خود را با امام شكستند و با هم‌دستی عایشه، اولین جنگ خونین را در زمان حكومت امیر‌المؤمنین(علیه السلام) و بر ضد ایشان بر پا كردند.

پس از شكست سنگین و سریع این گروه، معاویه به بهانة خون‌خواهی عثمان پرچم سركشی برافراشت، و جنگ صفین درگرفت.

زد و خوردهای فراوانی میان دو لشكر پیش آمد و سپاه امام علی(علیه السلام) تا آستانة پیروزی بر قاسطین پیش رفت. اما با خدعة عمروبن عاص، و ماجرای معروف قرآنهایِ بر نیزه و پیشنهاد حَكَمیت، در سپاه امام علی(علیه السلام) اختلاف افتاد. جمع كثیری از مقدس مآبانِ ساده اندیش، با تحریك منافقان فریب خوردند و امام را كه مصمم به ادامة نبرد بود و قصد داشت ریشة فتنه را بخشكاند، تهدید به مرگ كردند. سپس به كوشش برخی منافقان سپاه عراق، ماجرای حكمیت شكل گرفت و ابوموسی اشعری فریب عمروعاص را خورد، و جنگ، به نتیجة مطلوب نرسید.

جنگ نهروان نیز درست پس از نبرد صفین رخ داد. همانان كه با تهدید و اجبار، امام را به قبول حكمیت واداشته بودند (مارقین) بر امام خروج كردند كه چرا تن به حكمیت داده است و با معاویه نمی‌جنگد! احتجاجهای محكمِ امام و فرستادگان وی، بسیاری خوارج را از جنگ با امیر مؤمنان منصرف ساخت اما چهار هزار نفر آنان پس از جنایتهای وحشتناكی كه مرتكب شدند، سرانجام برای نبرد، در برابر سپاه امام صف كشیدند. در این جنگ خون‌بار نیز جز نُه تَن، بقیة چهار هزار نفرِ سپاه خوارج كشته شدند، و پیامد‌های دردناك آن تا مدتها گریبان امّت اسلام را رها نكرد.

پس از این جنگ نیز عالَم اسلامْ روی آسایش ندید. امام علی(علیه السلام) بعد از فرونشاندن فتنة خوارج دستور آماده‌باش برای جنگ با معاویه داد، ولی بسیاری از لشكریانِ كم‌تقوا و بی‌وفا، به بهانه‌های مختلف از اطاعت امر ولیّ خدا سر پیچیدند و حاضر به ادامة جهاد نشدند. معاویه نیز كه از این ضعفِ مردم عراق با خبر شده بود، به تعدّی به شهرها و حدودِ حكومت امام علی(علیه السلام) و آشوبگری و اختلاف انگیزی بیشتر دست گشود. برای مثال، بسربن ، فرمانده

خشن و سنگ‌دل خود را برای قتل عامّ مردم یَمَن به آن دیار گسیل داشت و به او فرمان داد كه «تمام كسانی كه در اطاعت علی هستند به قتل برساند».(1)

ابن ابی الحدید می‌گوید: «معاویه پرچم عداوتِ علی(علیه السلام) را بر پا داشت، لعن او را انتشار داد، خودش در همه جا بر حضرت لعنت می‌فرستاد،(2) و در پایان خطبة نماز جمعه نیز می‌گفت: «خدایا، ابوتراب از دین تو برگشت، و مانع [پیمودن] راه تو شد؛ پس به لعنتی مصیبت‌بار، لعنتش كن و به عذابی دردناك گرفتار».(3)

همچنین معاویه به این منظور بخش‌نامه‌ای صادر كرد و به سراسر بلاد تحت سلطه‌اش فرستاد تا آنان نیز حضرت را لعن كنند. این فرمان اجرا شد و لعنِ ولیّ خدا به صورت یك سنّت در آمد،(4) و تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز ادامه یافت.(5)

ابن ابی الحدید از قول جاحظ ـ دانشمند معروف اهل‌سنّت ـ می‌گوید جمعی از مردم به معاویه گفتند: تو كه به آرزویت (دربارة علی(علیه السلام)) رسیدی پس چرا از لعن علی بن ابی‌طالب دست بر نمی‌داری؟ او در پاسخ گفت: «به خدا سوگند، از این كار دست نمی‌كشم مگر آنكه كودكان و خردسالان بر چنین سنّتی تربیت شوند، و بزرگان در عمل به آن به كهن‌سالی برسند، و این روش تا زمانی كه دیگر كسی فضیلتی از او را به یاد نداشته باشد و منقبتی از وی را بازگو نكند ادامه خواهد یافت».(6)


1. ابن‌ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج 1، ص 340.

2. محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 33، ص 176 ‌ 177 (پاورقی).

3. اللّهمّ إنّ اباتراب الحد فی دینك و صدّ عن سبیلك، فّالعَنْهُ لَعْناً وبیلاً و عَذِّبْهُ عذاباً الیما: (ابن‌ابی الحدید، شرح نهج‌‌البلاغه، ‌ج 4، ص 56 ـ 57).

4. ابن ابی الحدید به نقل از كتاب ربیع الابرار، نوشتة زَمَخْشری، از قول جاحظ می‌گوید در دورة بنی‌امیه بیش از 70 هزار منبر وجود داشت كه بر آنها، طبق سنّت معاویه، لعنت علی(علیه السلام) صورت می‌پذیرفت (محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 33، ص 178، پاورقی).

5. ابن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج 4، ص 57.

6. محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 33، ص 214.

تفاوت‌ دشمنان امام علی(علیه السلام) و پیامبر(صلى الله علیه وآله)

به این ترتیب‌ مهم‌ترین تفاوت ستیزه‌جوییهای زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) و دشمنیهای دوران امام علی و دیگر امامان معصوم(علیهم السلام) با دین خدا در آن بود كه دشمنان پیامبر، به صراحت، اصل توحید و وحی و نبوّت را انكار می‌كردند، اما دشمنان امیر مؤمنان، اغلب از درون جامعه اسلامی بر می‌خاستند و ادعای مسلمانی داشتند و به نام خدا و اسلام، بر ضد ولیِّ خدا توطئه می‌كردند یا با او می‌جنگیدند: اینان ابتدا حكومت حضرت را تا 25 سال به تأخیر انداختند و در این زمان طولانی، امّت اسلام و نیز جامعة بشری را از بركات بی‌شمار حكومت علوی محروم ساختند.(1) در دوران حكومت امام(علیه السلام) نیز با پیمان‌شكنیها و فتنه‌انگیزیهای بسیار، جنگها و آشوبهای داخلیِ خانمان سوزی بر پا كردند، و به این صورت، جلوه‌ای دیگر از دین ستیزی را در تاریخ اسلام بنیان نهادند.

پس از شهادت حضرت علی(علیه السلام) امانتِ الهیِ ولایت به امام حسن(علیه السلام) سپرده شد و سلسله ولایت و امامت، طبق امر الهی، تا آخرین امام معصوم، یعنی حضرت حجة بن الحسن(عج) ادامه یافت. هر یك از این امامان معصوم(علیهم السلام) بسته به وضعیت زمانه و وظایف خاصی كه بر عهدة آنان نهاده شده بود به اصلاح جامعه می‌پرداختند و با مظاهر طاغوتِ زمانة خویش مبارزه می‌كردند. مخالفان آنان نیز با شگرد‌های متنوعی با آن امامان و اصلاحگریها و مبارزات ایشان مقابله می‌كردند و با ایشان دشمنی می‌ورزیدند.

ذكر این نكته مهم است كه «نبی‌ستیزی» یا «ولیّ ستیزی» صرفاً محدود به دورة حیات و حضور آنان نمی‌شود؛ بلكه عداوت با معصومان و دعاوی آنان پس از زمان حیات ایشان نیز با ترفند‌هایی كه در آینده به آنها اشاره خواهیم كرد، ادامه یافته است.


1. نهج‌البلاغه، خطبة 3.

روحانی ستیزی

دو گونة‌ اصلی از جلوه‌های دشمنی اهل باطل با دین خدا گذشت. پیروان طاغوت از آن روی با انبیای الهی مبارزه كردند كه ایشان را بزرگ‌ترین و اصیل‌ترینِ موانعِ سلطه‌جویی، قدرت پرستی و ثروت طلبی و به طور خلاصه مانع همة مطامع خود می‌یافتند.

خاتم انبیا، محمّد مصطفی(صلى الله علیه وآله) نیز سلسلة باطل ستیزیِ پیامبران را با معرفی و برگزینیِ امامان معصوم(علیهم السلام) ادامه داد، و به این ترتیب «ولیّ ستیزیِ» اهل باطل آغاز گرفت و آن نیز ادامه یافت. اما خاتَمِ سلسله امامت، مهدی موعود(عج)، به خواست خداوند، پای در سراپردة غیبت نهاد، و زعامت امر دین در این دوران به فقیهان و عالمان دین سپرده شد؛ عالمانی كه خودْ عاملانِ دین باشند.

 

جایگاه و رسالت علمای دین در اسلام

مكتب اسلام برای عالمان و حاملان معارف دین منزلت ویژه‌ای در نظر گرفته است،‌ و خدا و رسول(صلى الله علیه وآله) بر حفظ این جایگاه و احترام به صاحبان آن تأكید كرده‌اند؛(1) آن‌چنان كه، تجلیل و تكریمِ علما همچون تجلیل و تكریم پیامبر و خداوند قلمداد شده است.(2) اما دلیل این تكریم و تأكیدها چیست؟

اسلام، دینِ خاتَمِ انبیا، كامل‌ترین مكتب، و جامعِ تمام دستورالعملهایی است كه انسان برای قرب خداوند به آنها نیاز دارد،‌ و سعادتِ دنیا و‌آخرتِ او، تنها با پای‌بندی به این شریعتِ جاوید و آسمانی میسر می‌شود. از سوی دیگر، برای شناسایی درست و دقیقِ اسلام و احكام و معارف آن، می‌باید به كتاب خدا و سنّت معصومان(علیهم السلام) مراجعه كرد. این امرِ عظیم و ظریف از عهدة هر كسی بر نمی‌آید، و شاهدِ این مدعا، تمام بدعتها و افراطها و تفریطها و انحرافاتی است


1. محمّد محمّدی ری‌شهری، میزان الحكمه، ج 6، ص 456 ـ 468.

2. همان، ص 489، ش 13602.

كه از صدر اسلام تا كنون، و به نام قرآن و اسلام صورت پذیرفته است. از این سوی برای آنكه اسلام بتواند نقش خویش را در سعادت انسان به نحو كامل ایفا كند باید كسانی باشند كه راه شناخت واقعی آن را بدانند.

اما تنها راهِ شناخت اسلامِ واقعی در زمان فقدان ائمّه اطهار(علیهم السلام) و غیبت امام عصر(عج) عبارت است از تحقیق درست در كتاب و سنّت و استفاده از اَدلّة قطعیِ عقلی؛ چراكه در این دوران، دسترسی به امام معصوم(علیه السلام) نوعاً میسور نیست.(1) بر این اساس برای یافتن حقیقتِ تعالیم و معارف وحی می‌باید به كمك شیوه‌ها و براهین قطعیِ عقلی به كتاب و عترت مراجعه كرد و علوم و مواریث اهل‌بیت(علیهم السلام) را به دست آورد، و این كار، تنها به دست طالبانِ سخت‌كوش و با تقوای علوم دین صورت می‌گیرد، و در اختیار همة مردم نهاده و تبلیغ می‌شود؛ یعنی در واقع فقیهان و عالمانِ راستین دین‌اند كه با بهره‌گیری از علوم عقلی و نقلی، روات و احادیثِ معتبر را شناسایی می‌كنند و با استفاده از شیوه‌های معتبر و یقین‌آور، معارف و احكام دین را از منابع و معادن آن بر می‌آورند، و به تعلیم و تبیین و نشر آنها می‌پردازند؛ چهره‌های تابناكی همچون شیخ مفید، شیخ طوسی، شهید اول (محمّد بن مكّی)، و شهید ثانی (شیخ زین‌الدین)، علامه حلّی و شیخ مرتضی انصاری نمونه‌هایی از این مجموعه‌اند.

نتیجه آنكه بقا و پویایی اسلام، در گرو وجود فقیهان پرهیزگار و روحانیانِ تقوا پیشه‌ای است كه جسم و جان خود را وقف دین خدا ساخته و ادامة راه پیامبران و امامان معصوم(علیهم السلام) را بر عهده گرفته‌اند.

افزون بر شناخت آموزه‌ها و احكام دین، شناخت نیازهای جامعه، از رسالتهای مهم روحانیان است. آنان می‌باید با كیاست و تیزبینی نیاز‌ها و مشكلاتِ فرهنگی و عقیدتیِ زمانه‌شان را باز شناسند و در پی رفع آنها كوشش كنند. همچنین می‌باید توطئه‌ها و دین‌ستیزیهای بدخواهانِ دین و جامعه را


1. ر.ك: محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 52، ص 151 ـ 172؛ ج 53، ص 318.

در‌یابند و با فعالیتهای علمی و فرهنگی و اجتماعی خود به دفع شبهات و انحرافات بپردازند.

 

نفوذ و اقتدار معنوی روحانیت

نظر به جایگاه علم و عالمان دینی در مكتب اسلام و نیز وظایف و مسئولیتهایی كه دین برای ایشان تعیین‌ كرده است، وجود زمینة نفوذ و قدرتِ معنوی فقیهان و علمای وارسته را در میان تمام توده‌های مردم و طبقات مختلف اجتماعی ـ به‌خصوص در جوامع دینی ـ آشكار می‌سازد. به عبارت دیگر یك روحانی حقیقیِ دین‌شناس، هم باید در میان مردم و در خدمت خلق خدا باشد و در تعلیم و نشر معارف دین و مسائل روزآمد جامعه و تطبیق آنها با یكدیگر بكوشد و برای رفع شبهات فكری و عقیدتی، و تبیین و حل مشكلات و مسائل شرعی مردم بكوشد، و هم باید در پی ارشاد ارباب قدرت و امر به معروف و نهی از منكر آنان و دفاع از ساحت دین در مقابل كج‌رویهای حكومتها باشد. به این ترتیب میان روحانیت و تمام طبقات اجتماع تعامل و ارتباطی بسیار نزدیك برقرار می‌شود و زمینة نفوذ و قدرت معنوی و اجتماعی عالمان و اندیشمندان دینی فراهم می‌آید.

از سویی اگر در خاستگاه نبی‌ستیزیها و ولیّ ستیزیهای اهل باطل، نظری دیگر افكنیم، در می‌یابیم علت آن همه دشمنیها، اینجا نیز وجود دارد. به عبارت دیگر، «دین» كه عامل اصلیِ نبرد میان اهل حق و اهل باطل بود، در این مقام نیز رخ می‌نماید و مانع زیاده‌خواهی و بیداد‌گریهای طاغوت می‌شود، و در این میان فطرتهای پاك مردم و انسانهای آزاده، همان‌طور كه خداوند آنان را آفریده است، در پی یاری دین خدا و نیز یاری پیروان و مدافعان دین خدا بر می‌آیند، و به این ترتیب روحانیت به یكی از دشمنان خطرناكِ طاغوت تبدیل می‌شود؛ دشمنی كه هستی و موقعیت اهل باطل را تهدید می‌كند.

آگاهی دشمنان از اقتدار روحانیت

با آنكه نفوذ معنوی روحانیت در میان مردم، چیزی نیست كه از نگاه دولتها و حكومتها پنهان بماند، برخی وقایع موجب می‌شود كه گستره و عمق این اقتدار معنوی، بر صاحبان قدرتهای سیاسی و حكومتها روشن‌تر گردد. بعضی حوادث تاریخی و اجتماعیِ تاریخ معاصر ایران نیز از این جمله‌اند، و وقوع آنها، هشداری برای دولتهای فاسق و حكومتهای دین‌ستیز بوده و هست. برای مثال ماجرای تحریم تنباكو یكی از نمودهای اقتدار معنویِ عالمان دینی به شمار می‌آید.

ماجرای قرار داد رِژی(تنباكو): امتیاز انحصار كامل تولید، فروش و صدور توتون و تنباكو به مدت 50 سال به تالبوت انگلیسی واگذار شد. او نیز در برابر متعهد شد كه سالانه پانزده‌هزارلیره، و پس از پرداخت كلیه مخارج و سود سهام به میزان پنج درصد، یك ربع از منافع سالیانه را به ناصرالدین شاه قاجار بپردازد.

برای كسب این امتیاز، ظاهراً هیچ پولی به طور رسمی پرداخت نشده بود؛ اما با این حال، هم در اسناد ایرانی و هم در اسناد انگلیسی یاد شده است كه ناصرالدین شاه و مقامات عالی رتبه، رشوه‌های گزافی گرفته بودند.

این امتیاز هر عملی را در زمینة توتون و تنباكو مطلقاً به كسب اجازه از صاحب امتیاز، مشروط می‌ساخت. در عوض، صاحب امتیاز، به توتون‌كاران وعده می‌داد كه در مقابل محصولشان، پول نقد به آنها بپردازد یا احیاناً محصول آنها را با نرخ بهرة ناچیزی پیش‌خرید كند.(1)

قرارداد مزبور از سویی برای اقتصاد ایران ـ به طور كلّی ـ و برای صنعت دخانیاتِ كشور، كه در آن زمان رونق داشت بسیار زیان‌بار بود و از سوی دیگر با مبانی فقهی شریعت اسلام مغایرت داشت.(2) به همین روی، مخالفتهای داخلی مردم و علمای دینی را در پی داشت. اما ناصرالدین شاه به این اعتراضات توجهی نكرد، و فعالیتهای انگلیسیها روز‌به‌روز موجب وخامت اقتصاد داخلی و نارضایتیِ بیشتر مردم شد.


1. ر.ك: نیكی، ر.كِ، تحریم تنباكو در ایران، ترجمة شاهرخ قائم‌مقامی، ص 40.

2. ابراهیم تیموری، تحریم تنباكو، اولین مقاومت منفی در ایران، ص 87 ـ 88.

سرانجام پس از آنكه فعالیتهای مردمی و مكاتبات برخی علما با ناصرالدین شاه به نتیجه نرسید، مرجع تقلید زمان، مرحوم آیت‌الله العظمی میرزا محمّدحسن شیرازی حكم تحریم تنباكو را صادر كرد:

«بسم ‌الله الرحمن الرحیم. الیوم استعمال تنباكو و توتون ـ بأیّ نحو كان ـ در حكم محاربه با امام زمان(عج) است. حرّره الاحقر محمّدحسن الحسینی».(1)

پس از صدور این فتوا، در زمانی كمتر از یك نیمروز حدود صدهزار نسخه از آن به دست مردم نگاشته شد و این خبر به سرعت به تمام نقاط ایران رسید:

این فتوا با انضباط تمام رعایت شده، تمام توتون‌فروشها دكانهای خود را بسته و تمام قلیانها را برچیدند، و اَحدی نه در شهر و نه در میان نوكرهای شاه در اندرون او لب به استعمال دخانیات نمی‌زنند.

مردم ایران هر وقت فتوایی از طرف ملایی متنفذ یا مجتهدی معتبر برسد، با انضباط تمام اطاعت آن را گردن می‌نهند... .(2)


1. همان، ص 103؛ حسن اصفهانی كربلائی، تاریخ دخانیه یا تاریخ وقایع تحریم تنباكو، ص 118.

2. بخشی از یادداشتهای دكتر فووریه ـ پزشك مخصوص ناصرالدین شاه ـ دربارة فتوای میرزای شیرازی (همان، ص 104 ـ 105).

شیخ حسن كربلائی در این باره می‌نویسد: «از بركات توجّه مخصوص حضرت امام عصر ـ عجل الله تعالی فرجه و ظهوره و صلی ‌الله علیه و علی آبائه الطاهرین ـ همة این اصناف مختلف مردم دارالخلافه، از مرد و زن، عالم و عامی، عالی و دانی، بزرگ و كوچك با همة آن طبایع مختلفه و آرای متخالفه، چنان در كمال تمكین و انقیاد، همگی بر سر این یك نقطه متفق و مجتمع شدند كه تا عصر جمعه [یك روز پس از رسیدن خبر فتوای میرزای شیرازی] در تمامیِ این چنین شهر عظیم، از هیچ نقطه و محلّی دودِ دخان و چپق و قلیان بلند نمی‌شد؛ حتی از حرمهای پادشاهی و مجالس ادارات دولتی و سرای دیوانیان و قهوه‌خانه‌ها و سربازخانه‌ها نیز بالمرّه دود دخانیه برداشته شد؛‌ به حدی كه قلیانها را تماماً شكسته و میانة‌ قلیانها سوخته گردید... . مردمِ اوباشِ بَلَد، و به اصطلاحِ وقت، مَشتی‌ها كه از هیچ روی، هیچ باكی از هیچ‌گونه مناهی و معاصی ندارند، به غیرت اسلامیّت، چپقها را یك‌سره شكستند، و شكستة‌ چپقها را بر تختگاه ادارة كمپانیِ امتیاز انداختند. از این جماعتِ‌ مَشتی‌ها این كلمه به فزونی شنیده می‌شد: من عرق را علانیةً و بر ملا می‌خورم و از هیچ كس هم باكی ندارم ولی چپق را تا آقای میرزا حلال نكند، لب نخواهم زد، و نیز این كلمه كه می‌گفتند: عرق را به امید شفاعت صاحب زمان می‌خورم ولی چپق را به چه امید بكشم؟» حسن اصفهانی كربلائی، تاریخ دخانیه یا تاریخ وقایع تحریم تنباكو، ص 119.

به این ترتیب، حكم شرعیِ میرزای شیرازی در تمام شهر‌ها و روستاهای ایران به اجرا در آمد و خرید و فروش و استعمال دخانیات به كلّی متوقف شد؛ به طوری كه در دربار نیز بساط تدخین و تمام قلیانها را جمع‌آوری كردند.(1) با این حال ناصرالدین شاه و صدر اعظم او به شدت بر قرارداد خود با تالبوت اصرار می‌ورزیدند و با تطمیع و تهدید و سركوبهای بسیار كوشیدند تا حرف خود را بر كرسی بنشانند؛ ولی با پافشاری میرزای شیرازی و پایمردی و پشتیبانی مردم، سرانجام پادشاه ایران مجبور شد قرارداد ذلّت‌بار خود را با كمپانی انگلیسی لغو كند.

گریه تلخ میرزای شیرازی: تحریم تنباكو به فتوای آیت‌الله العظمی میرزای شیرازی بازتاب اجتماعی و سیاسیِ شگرفی داشت. این واقعه قدرتهای داخلی و خارجی را شگفت‌زده كرد و عمق و گسترة حقیقی اقتدار روحانیت را در جامعة دینی ایران آشكار ساخت.

پس از شكست ناصرالدین شاه در این ماجرا و لغو قرارداد انحصار توتون و تنباكو، همة مردم شادمان شدند، اما وقتی این خبر به مرحوم میرزای شیرازی(رحمه الله) رسید، ایشان به سختی گریه كرد. از ایشان دربارة علت ناراحتی‌شان سؤال كردند. ایشان پاسخ داد: «برای اینكه دشمنان فهمیدند كه مركز قدرت، اسلام است.(2) آنها از این پس در صدد از بین بردن این قدرت مركزی بر می‌آیند و با او ستیز خواهند كرد».

در حقیقت از همان روزِ نخستِ پس از صدور فتوا نیز دشمنان و بدخواهان متوجه اقتدار دین و روحانیت در جامعه مذهبی ایران شدند و دست‌به كار ترفند‌ها و دسیسه‌چینی‌ بر ضد اسلام و روحانیت گردیدند،‌ و كوشیدند تا با «تهدید به حبس و تبعید»، «تطمیع»، «تفرقه‌افكنی میان عالمان دین»،


1. ر.ك: ابراهیم تیموری، تحریم تنباكو، اولین مقاومت منفی در ایران، ص 112 ـ 230.

2: الاسلام یعلو و لا یُعْلی علیه (محمد بن حسن حرّ عاملی، وسائل الشیعة، ج 17، ص 376).

«ابراز مودت به برخی روحانیان»، «تحریف شخصیت» و ... این نقش و قدرت بی‌بدیل را تضعیف و نابود سازند.(1)

 

حقیقتِ روحانی‌ستیزی

همان طور كه از گفتة مرحوم میرزای شیرازی بر می‌آید، آنچه موجب دشمنی با روحانیت شده است، همان امری است كه مایه عداوت با ائمّه اطهار و پیامبران(علیهم السلام) بوده است، و آن، ستیز با دین خداست. بنابراین، روحانی‌ستیزی نیز جلوه‌ای دیگر از ستیزه‌جوییهای اهل باطل با پیروان حق است:

قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُكَ الَّذِی یَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لاَ یُكَذِّبُونَكَ وَلَكِنَّ الظَّالِمِینَ بِآیَاتِ اللّهِ یَجْحَدُون؛(2) [ای پیامبر] به یقین، می‌دانیم كه آنچه می‌گویند تو را سخت غمگین می‌كند. در واقع آنان تو را تكذیب نمی‌كنند، لكن ستمكاران آیات خدا را انكار می‌كنند.

 

شگردها

جلوه‌های اصلی دشمنیها بر ضد دین تبیین شد، و روشن گشت كه دشمنانِ حق، عداوت خویش را با دین خدا،‌ اغلب در مبارزه با انبیای الهی، امامان معصوم(علیهم السلام) یا جانشینان آنان در دوران غیبت، یعنی فقیهان دین و روحانیانِ راستین، بروز می‌دهند. این هر سه جلوه، در واقع به یك حقیقت باز می‌گردند، ‌و تمام این تباهكاریها از یك چاه متعفن می‌جوشند.

اما شیطان و همكارانش ـ چه از جنیان و چه از آدمیان ـ همچون شجره‌ای بزرگ و نفرین شده‌اند با شاخ و برگ‌های بسیار، كه هرگاه شاخه‌ای از آن


1. در این زمینه مراجعه كنید به: حامد الگار، نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت، ص 297، 298، 304، 305، 306؛ نیكی رِ.كدی، تحریم تنباكو در ایران، ص 146ـ153.

2. انعام (6)، 32.

شكسته و كَنده شود، دوباره شاخه‌ای دیگر می‌روید و میوه‌ای تند و تلخ و زهر‌آگین می‌رویاند. به دیگر سخن، در زمان انبیا(علیهم السلام) هر پیامبری كه مبعوث می‌شد، كفار و مشركان با وی به مخالفت بر می‌خاستند و بسته به ویژگیهای اجتماعی و باورهای غالب آن روزگار و نیز با توجه به دعاوی پیامبرشان از ترفندهای گوناگونی بر ضد آنان مدد می‌جستند و با او از راههای مختلفی دشمنی می‌ورزیدند.

پس از پیامبر خاتم(صلى الله علیه وآله) و در دوران امامت نیز این دشمنیها پایان نگرفت؛ بلكه در جلوه‌ای دیگر و با شگرد‌هایی نوین و گاه قدیمی ادامه یافت. با ‎آغاز غیبت امام عصر(عج) و شروع مرحلة جدید حیات مسلمین، كه فقهای پاك‌سرشت و پرهیزگار ـ با ویژگیهایی كه اهل‌بیت(علیهم السلام) تعیین كرده‌اند ـ زعامت دین را بر عهده دارند، ستیزه‌جوییهای پیروان باطل با شگردهایی پیچیده و نوپدید ـ افزون بر ترفندهای پیشینیان ـ آغاز شد و تا امروز همچنان ادامه دارد.

در این مقام بر آنیم تا برخی گونه‌های اصلی این شگرد‌ها را بازكاوی كنیم.

 

ترور شخصیت و ترورِ شخص

آیات پرشماری در قرآن كریم، از اصلِ مخالفتِ اقوام پیشین با پیامبران حكایت می‌كنند. برخی از این آیات، پاره‌ای اقوام را، برای نمونه، نام می‌برند و سپس عكس‌العمل مشترك آنان را در مقابل دعوت انبیا بیان می‌كنند:

أَلَمْ یَأْتِكُمْ نَبَأ الَّذِینَ مِن قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِینَ مِن بَعْدِهِمْ لاَ یَعْلَمُهُمْ إِلاَّ اللّهُ جَاءتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَیِّنَاتِ فَرَدُّواْ أیْدِیَهُمْ فِی أَفْوَاهِهِمْ وَقَالُواْ إِنَّا كَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ وَإِنَّا لَفِی شَكٍّ مِّمَّا تَدْعُونَنَا إِلَیْهِ مُرِیب؛(1) آیا خبر كسانی كه پیش از شما بودند، قوم نوح و عاد و ثمود، و آنان‌كه بعد از ایشان بودند [و] كسی جز خدا از آنان آگاهی


1. ابراهیم(14)، 9.

ندارد، به شما نرسیده است؟ فرستادگانشان دلایل آشكار برایشان آوردند، ولی آنان دستهایشان را [به نشانة اعتراض] بر دهانهایشان نهادند و گفتند: ما به آنچه شما بدان مأموریت دارید كافریم، و از آنچه ما را بدان می‌خوانید سخت در شكّیم.

از سیاق این آیه بر می‌آید كه این امر به چند قوم خاص باز نمی‌گردد؛ بلكه در میان اقوام فراوانی جاری بوده است، و تمام این اقوام داستان مشتركی دارند: پیامبران الهی برای آنان مبعوث شدند، ولی همگی به شدت و صراحتْ آماج تكذیبها و دشمنیها قرار گرفتند.(1)

اما این ستیزه‌جوییها با ترفند‌ها و شیوه‌های مختلفی صورت می‌پذیرفت كه اینك به اصلی‌ترین گونه‌های آنها می‌پردازیم.

 

ترور شخصیت پیامبران

نخستین مرحله ضدیت با دعوت انبیای الهی این بود كه شخصیت آنان را در میان مردم تضعیف می‌كردند و می‌كوشیدند تا از این طریق مانع اقبال دیگران به ایشان گردند. این كار با شگرد‌های مختلفی صورت می‌گرفت.

استهزا و تمسخر: تمام پیامبران، بی‌هیچ استثنایی آماج تمسخر و استهزا قرار گرفته‌اند:

یَا حَسْرَةً عَلَی الْعِبَادِ مَا یَأْتِیهِم مِّن رَّسُولٍ إِلاَّ كَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُون؛(2) «دریغا بر این بندگان، هیچ فرستاده‌ای برای آنان نیامد مگر آنكه او را ریشخند می‌كردند».

برای مثال، كفار و مشركانِ مكه، با دیدن حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) به مسخره می‌گفتند: «آیا این همان كسی است كه خدایان شما را [به بدی] یاد می‌كند؟»(3) و به این ترفند می‌خواستند او را در نظر دیگران خوار و كوچك جلوه دهند.

 


1. ر.ك: محمّدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن، ج 5، ص 59 ـ 61.

2. یس(36)30. در این باره همچنین مراجعه كنید به: هود(11)، 38؛ حجر(15)، 11؛ زخرف(43)، 7؛ رعد(13)، 12 و 14.

3. انبیاء (21)، 36.

تهمت: آن‌گاه كه مسخرگیها نتیجه‌ای نمی‌بخشید و پایمردی رسولان ادامه می‌یافت، تهمتها و نسبتهای ناروا بر ایشان آغاز می‌شد؛ تهمت جادوگری، دیوانگی، شاعری،(1) سفاهت،(2) سحر زدگی(3) و كهانت از جملة این نسبتهای نارواست.(4)

برای نمونه قرآن می‌فرماید: كَذَلِكَ مَا أَتَی الَّذِینَ مِن قَبْلِهِم مِّن رَّسُولٍ إِلاَّ قَالُوا سَاحِرٌ أَوْ مَجْنُون؛(5) «بدین‌سان بر كسانی كه پیش از آنان بودند هیچ پیامبری نیامد جز اینكه گفتند: ساحر یا دیوانه‌ای است».

بهانه‌جویی و جدال: پس از استهزاها و تحقیر و تهمتها بر ضد انبیا و بی‌نتیجه ماندن تمام این نیرنگها، بهانه‌جوییهای دشمنان آغاز می‌گرفت. آنان می‌كوشیدند به بهانه‌های مختلف از قبول دعوت حق سر باز زنند و دیگران را نیز در این راه با خود همراه سازند: روزی می‌خواستند خدا به طور مستقیم با آنان سخن بگوید؛(6) روز دیگر ایمان آوردن خود را منوط به آن می‌كردند كه معجزاتی همچون معجزات پیامبرانشان در اختیارشان نهاده شود؛(7) گاه می‌خواستند فرشتگان بر آنان نازل شوند(8) یا خدا را به چشم خود و آشكارا ببینند،(9) و گاه به پیامبر می‌گفتند كه باید قرآن دیگری بیاورد،(10)... .


1. صافات (37)، 36؛ انبیاء(21)، 5؛ طور(52)، 30.

2. اعراف (7)، 66.

3. اسراء (17)، 47.

4. تهمتهای دیگری نیز به انبیا(علیهم السلام) نسبت داده شده است؛ از جمله:

دین‌فروشی(غافر، 26)؛ دروغگویی(غافر، 37)؛ افساد در زمین (اعراف، 127؛ غافر، 26)؛ وطن‌فروشی (اعراف، 110؛ طه، 57 و 63؛ شعراء، 35)؛ زورگویی و قتل (قصص،19).

5. ذاریات(51)، 52.

6. بقره(2)، 118.

7. انعام(6)، 123ـ124.

8. فرقان(25)، 21.

9. نساء(4)، 153؛ فرقان(25)، 21.

10. یونس(10)، 15.

سپس ـ وقتی بهانه‌جوییهایشان راه به جایی نمی‌برد ـ نیرنگهای جدیدی ساز می‌كردند.

تطمیع: یكی دیگر از شگردهایی كه مخالفان انبیا به كار می‌برند تطمیع آنان یا پیروان ایشان است، تا بدین طریق، با صَرف اموال هنگفتی ایشان را از ادامة دعوی‌شان باز دارند و نیز مردم را از پیروی راه حق منصرف سازند.(1)

پیشنهادهای سران قریش به حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) برای رها كردن دعوت خویش از جمله این تطمیعهاست. وَلید بن مغیره و ‌بن ربیعه، در مكه، نزد پیامبر آمدند و با پیشنهاد پول و مقام و واگذاشتنِ دخترانشان، از حضرت خواستند كه دست از ادامة رسالت خود بردارد.(2)

تهدید: گام دیگر ستیزه‌جویان با دعوت حق،‌ تهدید اهلِ آن، به شكنجه و اخراج از شهر و دیار و سنگسار و قتل است. برای نمونه، آیه 13 سورة ابراهیم می‌فرماید: وَقَالَ الَّذِینَ كَفَرُواْ لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّـكُم مِّنْ أَرْضِنَآ أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنَا...؛ «و كسانی كه كافر شدند، به پیامبرانشان گفتند شما را از سرزمین خودمان بیرون خواهیم كرد، مگر اینكه به كیش ما باز گردید...».

خشونت و قتل: سرانجام پس از پایمردی و صبر و صلابت انبیا و جدّیت و استقامت پیروان راستینشان، و ناامیدی مخالفان از شگردهای گذشته، دشمنان می‌كوشند تا تهدیداتشان را عملی سازند، و با اقدامات خشونت‌بار، پیامبران و مؤمنان را مجبور به ترك دیار كنند یا آنان آزار و شكنجه دهند و در نهایت به شهادت برسانند.(3)


1. انفال(8)، 36. در این زمینه مراجعه كنید به: محمّدتقی مصباح یزدی، آموزش عقاید، ج 2، ص 116ـ117.

2. ر.ك: هاشم رسولی محلاتی، تاریخ اسلام، ج 1، ص 83 .

3. نساء(4)، 155؛ بقره(2)، 91. شهادت حضرت یحیی به دست سركشان، خروج حضرت موسی(علیه السلام) و قوم بنی‌اسرائیل بر اثر تهدیدات فرعونیان، هجرت تازه‌مسلمانان صدر اسلام به حبشه ، و نیز هجرت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و یارانش به مدینه، نمونه‌هایی از این اقدامات‌اند.

تحریف آرمان‌ها و آموزه‌ها

خصومت با انبیا و جانشینان آنان حتی پس از شهادت یا وفات ایشان پایان نمی‌گیرد، و با شگردهایی دیگر ادامه می‌یابد. یكی از گونه‌های اصلی این شگردها تحریف(1) معارف و آموزه‌هایی است كه پیامبران به منزله ارمغانی آسمانی برای بشر آورده‌اند و با تلاشی خستگی ناپذیر به تعلیم آنها پرداخته‌اند. هدف تحریفگران این است كه تعالیم وحی را به صورتی درآورند كه موقعیت و مطامعشان را به خطر نیندازد و بلكه چنان باشد كه از آنها به سود خویش و هواهای نفسانی‌شان بهره گیرند. به هر روی، آنان با این كار می‌كوشند تا مردم را از راه مستقیم دین و رسیدن به سعادت فردی و اجتماعی محروم سازند.(2)

تحریف، گونه‌های مختلفی دارد كه به اجمال دو صورتِ اصلی آن را بررسی می‌كنیم.

تحریف: این نوع تحریف، خود به دو گونة «تحریف به زیاده» و «تحریف به نقیصه» تقسیم می‌شود، و مراد از آن، افزودن یا كاستن كلماتی بر گفتار معصوم است؛ به گونه‌ای كه با این كار مفهومِ گفتارِ اصلی تغییر كند. مخالفان از این طریق ناگفته‌های فراوانی را، به دروغ، به معصومان نسبت می‌دهند. چنانكه می‌دانیم، كتابهای آسمانی بعد از آنكه در اختیار مردم قرار گرفت، كمابیش دستخوش تحریف و تغییر گردید و امروزه، تورات و انجیل و نیز


1. أَفَتَطْمَعُونَ أَن یُؤْمِنُواْ لَكُمْ وَقَدْ كَانَ فَرِیقٌ مِّنْهُمْ یَسْمَعُونَ كَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ یَعْلَمُونَ؛ «آیا طمع دارید كه [اینان] به شما ایمان بیاورند؟ با آنكه گروهی از آنان سخنان خدا را می‌شنیدند، سپس آن را بعد از فهمیدنش تحریف می‌كردند، و خودشان هم می‌دانستند» (بقره، 75).

2. آیات 75 سورة بقره، 46 سورة نساء، 13و 41 سورة مائده از رواج این شگرد در میان یهودیان خبر داده‌اند.

دیگر كتابهای آسمانیِ اصلی در اختیار ما نیست.(1) اما به رغم تمام تلاشهای دشمنان اسلام، این نوع تحریف هرگز به قرآن راه نیافته‌ است و این كتاب‌ آسمانی بر اساس وعدة خداوند،(2) از هرگونه تحریف لفظی مصون و محفوظ مانده است.

علمای اسلام جملگی بر مصونیت قرآن از تحریف لفظی اتفاق نظر دارند. محقق معروف، مرحوم كاشف‌الغطاء می‌گوید: «شك نیست كه قرآن از هرگونه كمبود (و تحریف) در پرتو حفظ خداوند محفوظ مانده است؛ همان‌گونه است كه صریح قرآن و اجماع علما در هر عصر و زمان به این امر گواهی می‌دهند، و مخالفت افراد نادر، اصلاً قابل اعتنا نیست».(3)

در احادیث و روایات بر جای مانده از پیامبران و امامان معصوم(علیهم السلام) نیز تحریف لفظی راه یافته است، و این امر، خود از جمله ‌شگردهای نبی‌ستیزان و ولیّ‌ستیزان به شمار می‌آید.

اهل فن،‌گاه از این سلسله اخبار با عنوان اسرائیلیات یاد می‌كنند.

گفتنی است برای بازشناسی روایات و احادیث معتبر از میان كلّ اخبار بر


1. علامه طباطبایی می‌گوید: «رویدادهایی كه بر تورات و كتابهای عهد عتیق گذشته است جای هیچ شكی را باقی نمی‌گذارد كه اسناد آن مقطوع و بریده است و سندش تنها به یك شخص ـ یعنی «عزرا» ـ می‌رسد؛ بدون اینكه مستند وی در نقل مطالب و منابع اطلاعاتش در گردآوری و تحقیق معلوم باشد. لذا این از هم‌گسیختگیِ آشكار، محققان غربی را وادار ساخته كه این كتابها را از نظر تاریخی ضعیف دانسته، آن را مجموعه‌ای از افسانه‌های ملّی بنی‌اسرائیل بدانند» (تفسیر المیزان، ج 3، ص 34). همچنین علامه شعرانی می‌گوید: از شواهد زندة تحریف انجیل این است كه در قرآن كریم هر جا از كتاب عیسی(علیه السلام) نام برده، انجیل را به صورت مفرد به جمع، و نزول آن را از جانب خداوند تعالی معرفی می‌كند، و این دو صفت می‌رساند كه اناجیل بسیاری كه در بین نصارا متداول بوده است، حتی معروف‌ترین آنها یعنی اناجیل چهارگانه را انجیل واقعی ندانسته آنها را به رسمیت نمی‌شناسد بلكه در آنها اسقاط و تحریفی روی داده و مدت‌ها بعد از عیسی(علیه السلام) نوشته شده است. (نثر طوبی، ج 2، ص 44).

2. نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُون؛ «بی تردید، ما این قرآن را به تدریج نازل كرده‌ایم و قطعاً نگهبان آن خواهیم بود» (حجر،9).

3. ر.ك: محمّدجواد البلاغی النجفی، آلاء الرحمن فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 25.

جای مانده، دانشی با نام «علم الحدیث» تأسیس شده است، و حدیث شناسان، به مدد شیوه‌هایِ گوناگونِ این علم، اسرائیلیات و اخبار ناسره را كشف می‌كنند و این ترفند دیرینِ دین‌ستیزان را خنثی می‌سازند.

تحریف معنوی: گاه تحریف در آموزه‌های دین به گونه‌ای است كه نص قرآن یا متن كلام معصوم را تغییر نمی‌دهند؛ بلكه آنها را بر خلاف مفهوم و مراد حقیقی‌شان تفسیر و تأویل می‌كنند. بیشترین تحریفها در زمینة آموزه‌های قرآنی و آرمانهای انبیا و امامان(علیهم السلام) از همین قسم‌اند. تحریفگران با اهداف سیاسی یا روانیِ مختلف و نیز با دستاویزهای گوناگون، خواسته‌های نفسانی خویش را بر دین تحمیل می‌كنند و مطالبی را به قرآن و پیامبران و امامان(علیهم السلام) نسبت می‌دهند كه با روح آموزه‌های دین ضدیت دارد.

متون تفسیری و روایی نیز وقوع چنین تحریفهایی را خبر داده‌اند. ابوذر(رحمه الله) می‌گوید هنگامی كه آیة یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ...(1) نازل شد، پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: روز قیامت از مردم سؤال می‌كنند كه با ثقلین (قرآن و عترت) چه كردید؟ آنان می‌گویند: اما الاكبر فَحَرَّفناهُ و نَبَذْناه وراء ظهورنا، و اما الاصْغَرُ فعادیناه و ابغضناه و ظلمناه ...؛(2) «ما ثقل اكبر (قرآن) را تحریف كردیم و پشت سر انداختیم، و با ثقل اصغر(عترت پیامبر) دشمنی كرده، كینه ورزیده، [بر آن] ستم روا داشتیم...».

این شگرد، پیشینه‌ای بس كهن دارد، و سابقه تحریف معنوی در آموزه‌های اسلامی به دوران صدر اسلام باز می‌گردد. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نیز در این‌باره می‌فرماید: قال‌ الله جل جلاله: ما آمَنَ بِی مَنْ فَسَّرَ بِرَأیِهِ كلامی؛(3) «خداوند متعال فرموده است: كسی كه سخن مرا بر اساس رأی خود تفسیر كند به من ایمان نیاورده است».


1. آل عمران (3)، 106.

2. سید هاشم حسینی بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ج1، ص 308، حدیث 1.

3. محمّد بن علی ابن بابویه (شیخ صدوق)، عیون اخبار الرضا(علیه السلام)، ج 2، ص 107.

ولیّ‌ستیزی، تأویل وتحریف

نبی گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) بارها از دشمنیها و دسیسه‌های مسلمان‌نمایانِ زمانه با امیر مؤمنان(علیه السلام) خبر داده‌اند و «تأویل آیات قرآن» را از مهم‌ترین شگردهای حق‌ستیزی آنان پس از خود خوانده‌اند.(1) پاره‌ای از روایات نبوی، باطن دشمنان پیامبر(صلى الله علیه وآله) را همانند باطن دشمنان امام علی(علیه السلام) می‌دانند و تصریح می‌كنند كه نبرد آنان با پیامبر اسلام بر سر تنزیل قرآن بوده و پس از آن نیز در زمان امیر مؤمنان(علیه السلام) بر سر تأویل قرآن خواهد بود.(2)

امیر مؤمنان(علیه السلام) همان‌طور كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) پیش‌بینی كرده بود، پس از رحلت ایشان همواره با این دشمنانِ دین در ستیز بود و سرانجام نیز به دست همانان به شهادت رسید. ایشان همچنین ادامه یافتن ترفند تأویل و تحریف در دین و آموزه‌های قرآن را پس از خود، پیش‌بینی می‌كنند و می‌فرمایند:(3)

زمانی بعد از من خواهد آمد كه در آن، چیزی مخفی‌تر از حق، و آشكارتر از باطل، و فراوان‌تر از دروغ و افترا بر خدا و پیامبرش نخواهد بود. نزد مردم آن زمان كالایی كسادتر از قرآن یافت نمی‌شود، اگر درست تلاوت و تفسیر شود؛ و كالایی پرخریدارتر از آن نخواهد بود، هرگاه از معنای اصلی تحریف شود و به دلخواه تفسیر گردد. در شهرها چیزی ناشناخته‌تر از معروف و آشناتر از منكر نخواهد بود. حاملانِ قرآن، آن را به كناری نهاده، حافظان قرآن آن را فراموش خواهند كرد. در آن روزگار قرآن و اهل قرآن از میان مردم رانده و تبعید می‌شوند و هم‌گام و هم‌سفر یكدیگر در یك راه‌اند و هیچ پناه‌دهنده‌ای آنان را پناه نمی‌دهد.


1. ر.ك: محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 32، ص 293، 296، 298، 300، 303، 307، 309.

2. ر.ك: همان؛ محمّدباقر محمودی، نهج السعادة فی مستدرك نهج‌البلاغة، ج 1، ص 397.

3. دربارة پیشگویی امام علی(علیه السلام) دربارة فتنه‌های فرهنگیِ پس از خود تا به امروز، و جایگاه بدعت در دین، مراجعه كنید به: محمّدتقی مصباح یزدی، تعدّد قرائت‌ها، تحقیق و نگارش غلامعلی عزیزی‌كیا، ص 88 ـ102.

قرآن و اهلش در آن زمان (به ظاهر) در میان مردم‌اند ولی (در واقع) در میان آنان نیستند، و با آنها هستند اما با آنان نیستند! زیرا گم‌راهی با هدایت همراه نمی‌شود گرچه در كنار هم باشند. مردم در آن روز، بر تفرقه و جدایی از یكدیگر اتفاق دارند، و از جماعت به پراكندگی می‌گرایند. گویا آنان پیشوای قرآن‌اند و قرآن پیشوای آنان نیست. جز نامی از قرآن نزدشان باقی نمی‌ماند و جز خطوط آن چیزی از آن نمی‌شناسند.(1)

 

تحریف معنوی حدیث غدیر

همان‌طور كه برخی از دشمنان انبیای الهی پس از آزمودن ترفندهای گونه‌گون خویش، به حربة شیطانیِ تحریف معنوی آموزه‌های وحی و فرموده‌های فرستادگان معصومِ خداوند روی می‌آوردند، بسیاری از معاندان ولایت نیز پس ا‌ز آنكه تلاشهای خود را در ضدیت با اهل‌بیت(علیهم السلام) و انكار خلافت امام علی(علیه السلام) و فرزندان معصومش(علیهم السلام) شكست‌خورده یافتند، دست به كار تحریف معنوی اخبار و روایاتی شدند كه به ولایت و جانشینی امیر مؤمنان و دیگر امامان شیعه(علیهم السلام) دلالت یا تصریح دارند. یكی از بزرگ‌ترین موانعی كه بر سر راه این گروه قرار دارد، واقعه و حدیث غدیر است. كثرت ناقلان واقعة غدیر و نیز ثبت حدیث شریف غدیر در منابع و متون مختلف تاریخی، روایی و تفسیری مانع از انكار و


1. (نهج‌البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خ 147).

تكذیب و تحریف لفظیِ آن شده است.(1) از این روی، تلاشهای فراوانی صورت گرفته است تا مفاد اصلی حدیث تحریف شود، و از این طریق، خلافت امام علی(علیه السلام) پس از پیامبر(صلى الله علیه وآله) نفی گردد. رایج‌ترین شیوه‌ برای این كار، تحریف در معنای كلمه كلیدی «مولی» در حدیث مزبور است.

مخالفانی همچون فخرالدین رازی (متوفای 606 ه‍ . ق) در كتاب تفسیر كبیر و شاه ولی‌الله صاحب الهندی در كتاب التحفة الاِثنی عشریّه و برخی دیگر ـ از قرنها پیش تا به امروز ـ با روشها و انگیزه‌هایی گوناگون كوشیده‌اند ثابت كنند كه «مولی» در این حدیث شریف به معنای «محب» و «دوست» و نه به معنای «اولی بالتصرف» به كار رفته است و در نتیجه واقعه و حدیث غدیر، ارتباطی با جانشینی پیامبر و موضوع ولایت و امامت ندارد.

این تحریف و تأویلها در حالی صورت می‌گیرد كه تمام شواهد و قراین متصل و منفصل،(2) گواه آن‌اند كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در روز غدیر، علی(علیه السلام) را به جانشینی خویش برگزیده است. در آن روز پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) كاروانی نزدیك به صدهزار نفر(3) را در صحرای غدیر و زیر آفتاب سوزان متوقف كرد و دستور داد كسانی كه پیش‌تر رفته‌اند بازگردند و صبر كرد تا آنان كه عقب‌ مانده‌اند به توقفگاه برسند.

شدت گرما به حدی بود كه مردم و حتی خودِ حضرت گوشه‌ای از لباس خود را به سر انداخته، گوشه‌ای دیگر را زیر پای خود نهاده بودند و گروهی از شدت گرما عبای خود را به پایشان پیچیده بودند.


1.…، و نیز از 84 نفر از تابعین و 360 دانشمند و 26 كتاب نقل كرده است (الغدیر، ج 1، ص 14 ـ 158).

2. قرینة متصل آن قرینه‌ای را گویند كه در خود عبارت وجود دارد؛ نظیر سیاق متن، و مراد از قرینة منفصل، شواهد و شرایط خارج از متن است. برای مثال در حدیث غدیر زمان، مكان، شرایط خاص حاكم، آیات و روایات دیگر در این زمینه، جزو قراین منفصل به شمارند.

3. درباره شمار افراد كاروان پیامبر(صلى الله علیه وآله) اعداد دیگری (90، 114، 120، 124 هزار نفر) نیز نقل شده است (ناصر مكارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج1، ص 8).

پیامبر(صلى الله علیه وآله) عدّه‌ای را مأمور كرد كه جایگاهی را برای سخنرانیِ بزرگی آماده سازند و پس از ساعتی، هنگام ظهر نماز جماعت برقرار شد و پس از آن حضرت برخاست و بر فراز منبری كه برپا ساخته بودند ایستاد و سخنرانی كرد. حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) در این سخنرانی تاریخی(1) ابتدا خداوند را حمد و ثنا گفت، و بعد به بندگی وخضوع خود در مقابل پروردگار شهادت داد. سپس فرمود فرمان قاطعی از جانب خداوند دربارة علی(علیه السلام) رسیده كه اگر آن را به انجام نرساند رسالت خود را به جای نیاورده است. ایشان در ادامه به صراحت مسئله امامت و ولایت علی(علیه السلام)  را گرفت و او را از زمین بلند كرد و به روشنی فرمود: من كنت مولاه فهذا علیٌ مولاه. سپس او و پیروانش را دعا فرمود و دشمنانش را نفرین كرد و پس از پایان سخنرانی، مردم نزد پیامبر و علی(علیه السلام) روی آوردند و به آنان تبریك و تهنیت گفتند و با ایشان بیعت كردند.

با این وصف، و با نظر به آنچه در منابع معتبر روایی و تاریخی دربارة واقعة غدیر آمده است، معقول نیست كه پیام غدیر، تنها دعوت مردم به دوستی علی(علیه السلام) باشد، و این نوع ستیزه‌جویی با حق، فتنه‌ای است كه خودِ پیامبر(صلى الله علیه وآله) در همان روز از آن خبر داد و مردم را از گرفتار شدن در دام آن بر حذر داشت.

 

عالمان شیعه و آرمان غدیر

اهمیت واقعة غدیر و موضوع جانشینی امیر مؤمنان علی(علیه السلام) پس از رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) چنان والاست كه بسیاری از اندیشمندان شیعه تمام عمر خویش را صرف پرداختن به جنبه‌های گوناگون آن كرده‌اند.

میرحامد حسین(متوفای 1306 ه‍ . ق.) از جمله بزرگانِ فرهیخته‌ای است كه


1. محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 37، ص 201ـ217؛ ابومنصور طبرسی، الاحتجاج، ج 1، ص 46؛ ابن فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ج1، ص 89 .

در شرایطی بسیار سخت و استثنایی، همه عمر خویش را صرف اثبات امامت و ولایت امیر مؤمنان(علیه السلام) و دیگر امامان شیعه كرده و حاصل این تلاشها را در كتاب نفیس عبقات الانوار فی امامة الائمة الاطهارگرد آورده است.(1)

از جمله دستاوردهای میرحامد حسین می‌توان از اثبات تواتر حدیث غدیر نام برد. او همچنین كوشیده است تا مفاد صحیح این حدیث را استخراج و تبیین كند. این دانشمند گران‌ارجِ هندی ثابت می‌كند كه مفاد كلمة «مولی» در این حدیث شریف، همان مفاد عبارت قرآنی النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِم(2) است، و سرانجام نتیجه می‌گیرد كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) بر همة مردم ولایت دارد و پس از او علی(علیه السلام) عهده‌دار این ولایت است.

یكی دیگر از شخصیتهای برجستة عالم تشیع كه به طور گسترده دربارة حدیث غدیر تفحص و تدقیق كرده، مجاهد بزرگوار، علامه امینی(رحمه الله) است. در میان معاصران كسی همچون ایشان نمی‌توان یافت كه این‌چنین عمیق و دقیق به واقعه و حدیث غدیر پرداخته باشد.

كتاب ارزشمند و بی‌نظیر الغدیر (در 12جلد) اثر ماندگار این عالم فرزانه، حاصل سالها تلاش خستگی ناپذیر در این عرصه است.

علامه امینی در جلد نخست این كتاب، پس از اثبات حتمی بودن و تواتر حدیث،


1. مرحوم شیخ آقا بزرگ تهرانی در جلد 15 الذریعة، ص 214ـ215 می‌نویسد: مرحوم میرحامد حسین، كتاب عبقات الانوار فی امامة الائمة الطهار را كه نقد باب هفتم كتاب التُّحفةُ الاثنی عشریّة است، در دو بخش تنظیم كرده است. بخش اول آن در تبیین مضمون آیات شریفة قرآنی است كه در باب امامت به آنها استدلال شده است. متأسفانه این بخش از كتاب كه جلد بزرگی است چاپ نشده است؛ ولی نسخة خطی آن در كتابخانه خود میرحامد حسین در «لكنهو» و نیز در كتابخانه شاگردش سید رجبعلی‌خان سبحان‌الزّمان در «جكروان» موجود است. بخش دوم این كتاب كه در جهت تشریح روایات دوازده‌گانه مربوط به امامت معصومین و پاسخ به شبهه‌ها و اشكالات صاحب التُّحفة الاثنی عشریّة، اثر شاه ‌ولی‌الله صاحب الهندی است، در دوازده جلد تنظیم شده كه در سال 1381 ه‍ .ق. برای نخستین بار در ایران به چاپ رسید. سید محسن امین همچنین دوازده تألیف دیگر از ایشان نام برده است (اعیان الشیعة، ج4، ص 381).

2. «پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است» (احزاب، 6).

به بحث مهمی با عنوان «مفاد حدیث» می‌پردازد. او در این بحث، معنای واژة «مولی» را در عبارت من كُنتُ مَولاه فهذا علیٌ مولاه بررسی می‌كند. وی با شیوه‌ای بسیار دقیق ثابت می‌كند با آنكه 27 معنا برای این واژه بر شمرده‌اند، تنها «اولویت در تصرف» است كه می‌تواند مراد حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) در این حدیث باشد.

علامه در تأیید این نظریه، پس از ذكر آیة 15 سورة حدید،(1) گفتار 42 تن از مفسران بزرگ و اندیشمندان نامدار اهل سنّت را دربارة مفهوم واژه مولی در این آیه مطرح می‌كند. 27 تن از این مجموعه معتقدند تنها معنای مورد نظر آیه از این كلمه، همان «اولویت» است و 15 نفر دیگر نیز بر این باورند كه «اولویت» می‌تواند یكی از معانیِ مورد نظر باشد. ایشان پس از آنكه با شیوة خاص خود دیگر معانی یاد شده برای این واژه در حدیث مزبور ـ به‌خصوص معنای محبت و دوستی ـ را ردّ می‌كند،(2) شبهه‌های فخر رازی و دیگران را در این زمینه پاسخ می‌گوید، و پس از آن قراین بیست‌گانه‌ای بر می‌شمارد كه معنای مورد نظر را تأیید و اثبات می‌كنند. وی آن‌گاه به نقل احادیثی می‌پردازد كه مفهوم «مولی» را درحدیث غدیر، اولویت در تصرف دانسته‌اند،(3)


1. فَالْیَوْمَ لاَ یُؤْخَذُ مِنكُمْ فِدْیَةٌ وَلا مِنَ الَّذِینَ كَفَرُوا مَأْوَاكُمُ النَّارُ هِیَ مَوْلاكُمْ وَبِئْسَ الْمَصِیر؛ «پس امروز نه از شما و نه از كسانی كه كافر شده‌اند، عوضی پذیرفته نمی‌شود: جایگاهتان آتش است؛ آن سزاوار شماست و چه بد سرانجامی است» (ترجمه محمّدمهدی فولادوند).

2. عبدالحسین امینی، الغدیر، ج1، ص 365 ـ 370.

3. برای نمونه در جلد نخست الغدیر به نقل از كتاب شمس الاخبار (ص 38) آمده است: لما سئل النبی… عن معنی قوله من كنت مولاه فعلیّ مولاه» قال: الله مولای اولی بی مِن نفسی لا أمر لی معه، و أنا مولی المؤمنین اولی بهم من انفسهم لا أمر لهم معی، و من كنتُ مولاه اولی به من نفسه لا أمر له معی فعلی مولاه اولی به من نفسه لا أمر له معه؛ آن‌گاه كه از پیامبر… دربارة این‌ گفتار ایشان سؤال شد كه فرمود: «هركس من مولای او هستم، علی مولای اوست» [ایشان] فرمود: خداوند مولای من است [یعنی] از من نسبت به خودم سزاوارتر است [و] من در پیشگاه او از خود چیزی (سخنی) ندارم، و من مولای مؤمنین هستم [یعنی] از ایشان نسبت به آنان سزاوارترم [و] آنان در برابر من از خود چیزی(سخنی) ندارند، و هر كسی كه من مولای او هستم سزاوارتر از او نسبت به خودش هستم [و] او را در برابر من امری (سخنی) نیست؛ پس [دربارة چنین كسی] علی مولای اوست و از او نسبت به خودش سزاوارتر است [و] او را در برابر وی (علی(علیه السلام)) امری (سخنی) نیست. «عبدالحسین امینی، الغدیر،‌ ج1، ص 386» (ترجمة عبارت عربی از نگارنده است).

و سرانجام این بحث را با ذكر گفتار 12 نفر از شخصیتهای سرشناس اهل سنّت در تأیید همین مضمون به پایان می‌برد، و نتیجه می‌گیرد كه حدیث غدیر اثبات می‌كند كه امیر مؤمنان علی(علیه السلام) خلیفة بلافصل پیامبر(صلى الله علیه وآله) بوده، پس از رحلت نبی اكرم(صلى الله علیه وآله) امامت و ولایت امّت اسلام به او و فرزندان پاك‌نهادش سپرده شده است.

اما به رغم تمام این تلاشها و مجاهدتهای اندیشمندان شیعه در دفاع از حریم امامت و ولایت، امروزه نیز از درون و بیرون جامعة‌ اسلامی آرمانِ بلندِ غدیر به چالش و تحریف كشیده می‌شود.

همچنین این تحریفها به واقعة غدیر و امامت امیر مؤمنان(علیه السلام) محدود نبوده، رفته رفته تمام آموزه‌های بنیادینِ اسلام را در بر می‌گیرد، كه در مباحث آینده به برخی از آنها خواهیم پرداخت.

 

دین‌ستیزی جدید و شگردها

آن‌چنان كه در فصلهای پیشین گذشت، همة مخاصمات بشری، به جدال میان حق و باطل باز می‌گردد، و در این خصومتها،‌ اهل باطل جلوه‌های گوناگونی به خود می‌گیرند. نبی‌ستیزی، ولیّ‌ستیزی و روحانی‌ستیزی از عمده‌ترینِ این جلوه‌ها به شمار می‌آیند. همچنین در خلال گفتارهای قبل، پاره‌ای از مهم‌ترین شگردهایی كه پیروانِ طاغوت بر ضد انبیا و امامان معصوم(علیهم السلام) به كار می‌بردند بررسی شد. دستة نخستِ این شگردها مشتمل بود بر استهزا و تمسخر، تهمت،‌ بهانه‌جویی، تطمیع،‌ تهدید، ‌خشونت و قتل و... و به طور كلّی آنچه می‌توان ترور شخصیت و شخص نامید. دستة دیگر نیز عبارت بود از تحریف تعالیم و آموزه‌های ایشان؛ از تأویل و تفسیرِ به رأیِ آموزه‌های قرآن و دیگر كتب آسمانی گرفته تا تحریف احادیثِ بر جای مانده از معصومان(علیهم السلام).

اینها پاره‌ای از مهم‌ترین شگرد‌هایی بود كه درباره انبیا و اولیای معصوم الهی(علیهم السلام) به كار گرفته شده‌اند. اما در عصر حاضر، كه دشمنیهای اهل باطل با دین ـ افزون بر جلوه‌های گذشته ـ در چهرة روحانی‌ستیزی جلوه نموده است،‌ ترفند‌های جدیدی نیز به وجود آمده كه با افزوده شدن و آمیختن با شگردهای پیشین، وضعیت پیچیده‌تر و نوپدیدی فراهم آورده است. پاره‌ای از این پیچیدگیها معلول ظهور مدرنیسم و پست‌ مدرنیسم در غرب و ورود آموزه‌های آنها به قلمروهای تمدنی و فرهنگی جوامع مسلمان، و بروز تضادها و تعارضهای بنیادین میان تعالیم وحی و باورهای خودساختة غرب و غربزدگان است.

حاصل این تضادها و نیز خودباختگی و شیفتگیِ برخی روشنفكران در برابر فرهنگ غرب موجب آن شده كه فضای فكری و فرهنگی جامعه آلوده گردد و هجمه‌ها علیه دین و دین‌داران روز به روز فزونی گیرد؛ به طوری كه امروزه بیشترِ اصول و فروع اسلام مورد انكار واقع شده یا مخدوش گشته است كه نمونة آن در سخنان یكی از دگراندیشان معاصر آمده است: «روزگاری چون اسرار طبیعت كشف نشده بود و كسی از آنها آگاهی نداشت، معتقد بودند كه این عالَم از غیب الغیوب آمده است و به قول مولانا به غیب الغیوب باز می‌گردد. ولی این‌گونه عقاید به دوران ما قبل مدرنیته باز می‌گردد؛ اما امروزه همه می‌دانند كه نه از پیش طرح‌ و نقشه‌ای برای این جهان كشیده شده، نه از ناحیه غیب آمده است و نه به سوی غیب‌ الغیوب باز می‌گردد».

بنابراین مقابله با شگردهای امروزینِ دین ستیزان، افزون‌ بر ضرورت آشنایی با آموزه‌های اسلام و شگردهای دیرینِ نبی‌ستیزان و ولیّ‌ستیزان، نیازمند آگاهی از پیشینه و وضع امروز غرب و نیز تعامل كشورها و جوامع مسلمان با فرهنگ غرب و آموزه‌های مدرنیته و فرا مدرنیته است، و در این میان بازكاوی شخصیت و آراء و مبارزات امام خمینی و تحقیق در ترفند‌هایی

كه مخالفانِ او طیِّ مبارزات قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به كار برده‌اند، مدخلِ بسیار خوبی برای ورود به این بحث خواهد بود. همچنین بررسی دگرگونیهایی كه پس از رحلت ایشان در جامعه اسلامی ایران ـ چه در عرصة سیاست‌گذاریهای مختلف دستگاههای حكومتی، چه در عرصه‌های غیر حكومتی ـ رخ داده است و مقایسة‌ وضعیت كنونی، با اوضاع دوران حیات امام خمینی(رحمه الله)، راه‌گشای كشف و دفع بسیاری از شگردهای دین‌ستیزانِ امروز است.

 

حذف شخصیت و شخص امام(رحمه الله)

گفته‌ها و عملكردهای امام خمینی(رحمه الله) در تمام دوران مبارزه با رژیم پهلوی ـ و نیز پس از آن ـ به روشنی گواهی می‌دهد كه «احیای دین و مبارزه با دین‌ستیزان»، بزرگ‌ترین هدف او از تشكیل و ادامه نهضت 15 خرداد 42 بوده است. سخنرانیها، بیانیه‌ها، اعلامیه‌ها و نیز وصیت‌نامة‌ تاریخیِ ایشان، شاهدان صدقِ این مدعایند. این آرمان بلند، امام را به منزلة مظهر حق و بزرگ‌ترین نمودِ روحانیت، آماج كینه‌توزیها و دشمنیهایِ بزرگ‌ترین جلوه‌های طاغوت قرار می‌داد. از این روی، شگرد‌های معمولِ دشمنان ایشان ـ همان‌طور كه انتظار می‌رفت ـ برضدّ ایشان و پیروان و آرمانهایشان به كار افتاد، و به این ترتیب از میان بردن شخصیت و شخص ایشان در دستور كار دشمنان قرار گرفت. از سال 40 و 41 به بعد، رژیم پهلوی به طور مستقیم و غیر مستقیم و با انواع افتراها و تهمتها سعی كرد شخصیت این فقیه آزاده و دانشمندِ شجاع را وارونه و مخدوش جلوه دهد. برای مثال محمّدرضا پهلوی و دیگر سرانِ رژیم در سخنرانیها و مصاحبه‌هایشان با خبرنگاران داخلی و خارجی، همچنین بسیاری مطبوعات وابسته به دستگاه حكومت و نیز برخی گردانندگان مجلات خارجیِ كشور‌های اسلامی از امام با عنوان «عامل

بیگانه» و «وابسته به اجانب» یاد می‌كردند،(1) تا از این راه، اقتدار معنوی او را زایل، و مردم را از گِرد وی پراكنده سازند.

همان طور كه آشكار است این شگردها، بسیار شبیه ترفندهایی است كه دشمنانِ پیامبران ابتدا دربارة ایشان به كار می‌بردند و با سعی در تخریب شخصیت آنان می‌كوشیدند تا ایشان را در نظر مردم خوار و سخیف و مجنون و... بنمایانند و مانع پیروی از آنان شوند. این شیوه همچنین درباره دیگر رهبران و مبارزان نهضت اِعمال می‌شد و آنان نیز به شیوه‌های گوناگونی آماج تهمت و افترا و استهزا و... واقع می‌شدند. اما پس از آنكه كار مبارزه با رژیم پهلوی بالا گرفت، شدت مخالفت امام خمینی(رحمه الله) با دستگاه طاغوت به جایی رسید كه موجودیت آن را به خطر انداخت. رژیم در تحلیل‌های خود به این نتیجه رسید كه جز برخورد قهر‌آمیز با رهبر نهضت، راهی باقی نمانده است، و به این ترتیب پس از سخنرانیِ عصر عاشورای (13 خرداد) سال 42، شبانه به منزل


1. در كتاب انقلاب سفید، منسوب به محمّدرضا پهلوی، دربارة ماجرای 15 خرداد چنین می‌خوانیم:

«این غائله به تحریك عوامل ارتجاع توسط شخصی صورت گرفت كه مدعی روحانیت بود... در عوض مسلّم بود كه این شخص ارتباط مرموزی با عوامل بیگانه دارد؛ به طوری كه دیدیم رادیوهای آوارگانِ بی‌وطنِ حزب سابقِ توده، یعنی حزبی كه اصولاً با خداشناسی مخالف بود از این شخص به كرّات با عنوان آیت‌الله تجلیل كردند و مقام او را، به اصطلاح، به عرش رسانیدند. ولو اینكه احیاناً تحریكات این شخص از جای دیگر آب می‌خورد» (انقلاب سفید، ص 454؛ جلال‌الدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج 2، ص 51، پاورقی).

همچنین حسن پاكروان (رئیس وقتِ سازمان مخوف امنیت رژیم پهلوی) در مصاحبه‌ای كه عصر روز 15 خرداد 42 ترتیب داده بود گفت: «... اخیراً روش برخی از روحانیون طوری بوده است كه اشكالات قابل ملاحظه‌ای ایجاد كرده است و اولیای امور را وادار نموده است برای حفظ مصالح عالیه مملكت اقدام نمایند... . این اشخاص بدون در نظر گرفتن مصالح عالیة كشور با تمام عناصر مرتجع هم‌دست شدند و متوالیاً تحریك كردند، از هیچ كار كوتاهی نكردند، از هیچ‌ تهمتی خودداری نكردند، و كار به جایی رسید كه با عوامل خارجی تماس گرفتند و ...» (جلال الدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج 2، ص 48).

ایشان هجوم بردند و او را ربودند و به محل نامعلومی انتقال دادند؛ به گونه‌ای كه تا مدتها كسی از وی هیچ اطلاعی نداشت، و سرانجام با تلاش برخی علما و چهره‌های سرشناس مذهبی، ‌محل نگهداری ایشان معلوم شد و امكان ملاقات با امام فراهم آمد.(1)

علاوه بر دستگیری و زندان، رژیم پهلوی در جریان مبارزات حضرت امام، سالها ایشان را از ایران تبعید كرد، تا به خیال خود با دور ساختنِ او از میان مردم،‌ یاد و اقتدار وی را رفته رفته از دلها بركَنَد.

به این ترتیب حذف فیزیكی و برخوردهای قهر‌آمیز علیه امام و روحانیت و مردم، شگرد دیگری است كه دین‌ستیزان بر ضد دشمنان خود به كار می‌گیرند و به این صورت ترفند دیرین نبی‌ستیزان و دشمنان اهل‌بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) به نوعی در این مقام نیز تكرار می‌شود.

 

تحریف آرمانهای نهضت امام خمینی

ملّی خواندن نهضت امام خمینی(رحمه الله)

نهضت امام خمینی(رحمه الله) با هدف صیانت و احیای دین و به پشتیبانی روحانیت و مردم آغاز شد و با پایمردی و جان‌فشانی آنان تداوم یافت و به رغمِ تمامِ ضدیتهای دشمنان داخلی و خارجیِ آن سرانجام در 22 بهمن سال 1357 به بار نشست.

آرمانهای بلند‌ این نهضت بر همة دوستان و دشمنان آن روشن است و نقش والای رهبری امام خمینی(رحمه الله) نیز بیش از دوستان، بر دشمنانِ انقلاب آشكار و پذیرفته است. اما با این حال پس از رحلت رهبر كبیر انقلاب و گشوده شدن عرصه‌ای جدید برای ستیزه‌جوییهایِ دین‌ستیزانِ زمان ـ همان‌طور كه پس از رحلت رسول ‌خدا(صلى الله علیه وآله) آموزه‌ها و كلمات ایشان


1. در این باره مراجعه كنید به: حمید روحانی، بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، ‌ج 1 ص 581.

دستخوش بی‌توجهی و تحریف شد ـ خاستگاهها و آرمانهای امام نیز مورد بی‌اعتنایی و تحریف واقع می‌شوند.

یكی از این شگردها، تلاش برای نادیده گرفتن یا فروكاستن نقش امام خمینی(رحمه الله) در نهضت و پیروزی انقلاب اسلامی، یا اساساً ملّی خواندنِ این حركت دینی و شیعی است. این دسته از دشمنان چنین وانمود می‌كنند كه «نهضت پانزده خرداد،‌ حركتی ملّی بوده، ریشه در نهضت ملّی شدن صنعت نفت و حركت «جبهة ملّی» به رهبری دكتر محمّد مصدق دارد؛ زیرا اگرچه این حركت با كودتای 28 مرداد 32 سركوب شد، با تلاشها و فعالیتهای نیروهای ملّی ادامه یافت. در این میان، آخوندی هم در قم پیدا شد و اعلامیه‌ای صادر كرد، و آخوندهای دیگر هم با او همراه شدند و صحبتی از دین به میان آوردند؛‌ همان‌گونه كه تعدادی از ماركسیستهایی كه به صف نهضت پیوسته بودند، از ماركسیسم و كمونیسم سخن می‌گفتند و از این نوع گرایشات فكری خاص دَم می‌زدند و از آنها حمایت می‌كردند. اما روند اصلی نهضت نه ربطی به دین و متدینان داشته و نه با ماركسیستها و كمونیستها مرتبط بوده است. حركتِ آغاز شده از سوی مردم، برای رشد اقتصاد و ثروت و سرمایه، و بهبود وضع معیشتی افراد جامعه صورت گرفته است. پس هدف عمدة مردم، ملّی كردن و رفاهِ زندگی و پیشرفت بوده، و به هیچ وجه انگیزه‌ای به نام حمایت از دین و مذهب مطرح نبوده است».

این ترفندی است كه برخی گروههای شناخته شده و معاند با دین و روحانیت به كار برده‌اند و همچنین برخی احزاب و گروههایی كه خود را مذهبی می‌خوانند و بعضی چهره‌های انقلابی كه خود را معتقد به امام و مدافع آرمانهای او قلمداد می‌كنند در دام آن گرفتار آمده‌اند.(1) اما باید توجه داشت كه هدف از


1. امام خمینی(رحمه الله) در زمان حیاتشان به این افراد و احزاب هشدار داده‌اند. در این باره مراجعه كنید به: صحیفة نور، ج 15، ص 15.

این ترفند كم‌رنگ كردن صبغة اسلامی نهضت، از بین بردن وجدان دینی مردم و پراكنده ساختنِ آنان از گِردِ محورِ ولایت است. نظری به رویدادهای قیام و نهضت خرداد این حقیقت را آشكار می‌سازد كه مردم دین‌پرور ایران با در خطر دیدن كیانِ اسلام به نحو خودجوش بر ضد رژیمِ پهلوی شوریدند و در این راه از نثار جان و مال خویش دریغ نورزیدند. اگر این وضع ادامه یابد، هر زمان دیگر نیز كه ملّت مسلمان، شریعت مقدس اسلام را در خطر ببینند به پا می‌خیزند و خود برای كندنِ بنیانِ دشمنان دینشان قیام می‌كنند. بنابراین برای دفع خطر این نیروی عظیم، می‌باید وجدان دینیِ مردم مسلمان را از میان بُرد و یكی از شیوه‌های رسیدن به این مقصود، ملّی جلوه دادن نهضت و انقلاب مردم ایران است.

 

تحریف بنیادی‌ترین شعار نهضت

تحریف دیگری كه در زمینه آرمانهای اساسی نهضت صورت گرفته، پیشنهاد تغییر در بنیادی‌ترین شعار انقلاب، یعنی «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» است. آرمان اصلی امام و امّت شیعة ایران، كسب استقلال و آزادی در سایة تعالیمِ جامع و جاودانة اسلام بوده است، و در دیدگاه اسلام، حفظ مصالح معنوی انسان، كه تنها در پرتو دین تحقق می‌یابد، از اهداف نخستین و اساسی به شمار می‌آید. این امر، مهم‌ترین نقطة اختلاف میان دین اسلام و سایر مكاتب فلسفیِ رایج در دنیاست. بر این اساس، حذف «جمهوری اسلامی» و جای‌گزینیِ «پیشرفت» در شعار و پس از آن در عمل، به چه معناست، و چه پیامدهایی خواهد داشت؟ آیا پیشنهاد «استقلال، آزادی، پیشرفت» به جای «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی»‌ در جامعه‌ای كه امروزه آماج سهمگین‌ترین بدعتها و تحریفهاست، و ارزشهای اومانیستی و سكولاریستیِ غرب بیش از هر زمانی، فرهنگ دینیِ آن را تهدید می‌كند، پیشنهادی خیرخواهانه است؟

ایران برای ایرانیان

یكی از نخستین خاستگاههای نهضت 15 خرداد،‌ ماجرای لایحة انجمنهای ایالتی و ولایتی بود.(1) در یكی از بندهای این لایحه، شرطِ «اسلام» از جمله شرایط انتخاب كنندگان و انتخاب شوندگان حذف، و سوگند به كتاب مقدس، جای‌گزین سوگند به قرآن شده بود.

امام خمینی(رحمه الله) به رغم ظاهر موجّه و منطقیِ این لایحه، باطنِ باطل آن را دریافت و مقصود طراحانِ اصلیِ‌ آن را زمینه‌چینی برای رسمیت بخشیدن به مسلكهای ضالّه‌ای همچون بهائیت و در نهایت، از میان برداشتن نام اسلام و استقرار حكومتهای لائیك و دین‌ستیز در كشور‌های مسلمان دانست و با تمام قوا و امكانات خود به مخالفت با آن برخاست.

بر خلافِ هشدار و بیدار باش بزرگی كه رهبر حكیم و دوراندیش نهضت به تمام آیندگان خویش داد، امروزه به دلایل گوناگون و در درون نظام اسلامی شعارهای مشابهی طرح و با صرف هزینه‌هایی هنگفت ترویج و تبلیغ می‌شود؛ شعار زیبا و ظاهرفریبی همچون «ایران برای ایرانیان» از این جمله است. مقصود اصلی از طرح چنین شعارهایی، نادیده گرفتن مرزبندی میان مسلمان و غیرمسلمان است، و طراحان آن برای تثبیت نظر خود، مسئله درجه‌بندی شهروندان را به همراه استدلالهایی مغالطه آمیز طرح و ردّ می‌كنند: چون انسانِ درجة یك و درجة دو نداریم، پس در جامعه تمام مردم باید از حقوق یكسان برخوردار باشند، و به این ترتیب اقدام برای تشكیل احزاب و دست‌یابی به مقامات كشوری و لشكری نیز از جمله حقوق آنان است.

باید توجه داشت با آنكه در اسلام اصل وحدت در انسانیت پذیرفته است، منشأ تمام حقوق و تكالیف، همین اصلِ مشترك میان تمام انسانها نیست؛ بلكه ملاك بعضی از حقوق و تكالیف، ویژگیهای خاصی غیر از اصل انسان بودن است. توضیحی كوتاه در این باره به روشن ساختن مدعا كمك می‌كند.


1. ر.ك: همین كتاب، فصل 1، ص 11.

بر اساس بینش توحیدی اسلام، هستی متعلق به خداست و هر كسی هرچه دارد از آنِ اوست. این اصل، امور تكوینی و تشریعی را در بر می‌گیرد. به این ترتیب منشأ همة حقوق خداست و هموست كه می‌تواند دیگران را از حقوقی برخوردار یا محروم سازد. اما آیا خداوند همگان را به یكسان از تمام حقوق بهره‌مند ساخته است؟

ملاكِ حقوقی كه خداوند به بندگان اعطا می‌كند جایگاه و موقعیتی است كه آنان در نظام هستی دارند، و در مقابلِ تكالیف خاصی كه بر عهده دارند از حقوق خاصی نیز بهره‌مند شده‌اند.

تكلیفِ عمومی و كلّی انسانها در مكتب اسلام حركت در مسیر كمال و قرب الهی است و لازمة آن، داشتن امكانات و ظرفیتهای لازم و نیز وجود راهكارها و قوانینی است كه او را در این راه مدد ‌رساند و راهنمایی ‌كند. بر این اساس حق حیات، حق آزادی در انتخاب، و حق برخورداری از مواهب مادی و غریزی برای انسان پدید می‌آید و متناسب با این حقوق تكالیفی نیز بر عهدة او نهاده می‌شود. از سویی بر حكومت اسلامی و نیز بر هر فردی واجب است تا عوامل رهزن و مزاحمی را كه مانع حركت جامعه اسلامی یا فرد به سوی كمال می‌شوند، كنار زَنَد. در نتیجه، ملاك برخورداری از حقوق، قابلیتهای افراد و شرایط و ظرفیتهای رشد و تكامل آنهاست كه با توجه به آنها تكالیفی نیز بر عهدة آنان نهاده می‌شود و در پرتو آنها حقوق اعطا می‌گردد.

همچنین در زمینة حقوق و تكالیف، نباید تأثیر اختلافات طبیعی و اكتسابی را از نظر دور داشت.‌ برای مثال با توجه به اینكه مرد هرگز نمی‌تواند نقش طبیعی زن را در وضع حمل‌ و شیردهی و تربیت كودك بر عهده گیرد، نمی‌تواند از حقوق خاصی كه در این زمینه برای زن در نظر گرفته شده بهره‌مند باشد و اسلام در این‌باره وظایفی را نیز برای او معین كرده است. همچنین یك فرد بی‌سواد و بی‌اطلاع از علوم سیاسی كه شرایط لازم برای احراز پُستهای مهمی

همچون ریاست جمهوری را ندارد، نمی‌تواند با استناد به اصل وحدت در انسانیت، مدعی چنین حقی شود.

با توجه به این نكات و با نظر به دیگر مبانی و اصول شریعت مقدس در این زمینه می‌توان گفت كه در حكومت اسلامی حقوق و وظایف غیر مسلمان با مسلمان متفاوت است. غیر مسلمان نه همة وظایف یك مسلمان را بر عهده دارد و نه از همة حقوق او برخوردار است.(1)

اما به هر روی طرح و ترویج شعارهایی از این دست ـ كه از سالهای پایانی دهة دوم انقلاب روی به گسترش نهاده است ـ جز میدان یافتن فرقه‌ها و مسلكهای ضالّه و احزاب و گروههای دین‌ستیز و سكولار و سوء استفادة دشمنان داخلی و خارجی انقلاب نتیجه‌ای نخواهد داشت.

 

تهاجم فرهنگی اساسی‌ترین شگرد دین ستیزان

شكل‌گیریِ قیامها و نهضتهای سیاسی در ایران، مرهون عوامل گوناگونی است. اما اگر نمونه‌هایی همچون جنبش تحریم تنباكو،‌ نهضت مشروطیت، قیام سردار جنگل، نهضت ملّی شدن صنعت نفت و بسیاری حركتها و قیامهای دیگر در تاریخ سیاسی ایران به درستی و دقت بازكاوی شوند، آشكار می‌گردد كه «اسلام‌خواهی و دین‌پروری مردم» و «رهبری و اقتدار معنوی روحانیان و علمای دین» عوامل اصلیِ شكل‌گیری و پیروزی آنها بوده است، و رژیمهای حاكم نیز رفته‌رفته به این امر بیشتر پی می‌بردند و می‌كوشیدند تا این موانع بزرگ را از پیش روی بردارند. عظمت نهضت پانزدهم خرداد اما،‌ چنان نظرگیر و رعب‌انگیز بود كه نقش دو عامل فوق را برجسته‌تر، و خطر آنها را برای بقای حكومت پهلوی و در حقیقت ادامه استعمار ایران به دست


1. برای آگاهی بیشتر در این زمینه مراجعه كنید به: محمّدتقی مصباح یزدی، نظریه سیاسی اسلام، ج1، ص 311ـ320.

قدرتهای جهانی، آشكارتر ساخت. از این روی آنان سعی كردند با برخورد‌های قهر‌آمیز و سركوب مردم، دستگیری و زندان و كشتار مبارزان، دستگیری و زندان و تبعید امام خمینی(رحمه الله) و یارانشان، و... با آنان مقابله كنند.

وارونه جلوه دادنِ حقیقت نهضت، و تحریف شخصیت امام و فعالان و مبارزان برجستة نهضت نیز از جمله ترفندهایی بود كه رژیم برای حفظ و بقای خود به كار می‌بُرد. اما با وجود این، حركت مردم ایران با همة مشكلات و فشارها و فراز و نشیبهای پیش‌رویش با قدرتِ تمام ادامه یافت و سرانجام پس از پانزده سال، در 22 بهمن‌ماه 1357 به پیروزی رسید. به این ترتیب همة شگردهای رژیم پهلوی و راهكارهایی كه قدرتهای خارجی حمایت‌كنندة‌ آن به كار بسته بودند شكست خورد و با تولد جمهوری اسلامی ایران، تمام محاسبات و معادلات سیاسیِ آنان در هم ریخت.

پس از آن، قدرتهای سلطه‌طلب دنیا، و به‌خصوص امریكا، كوشیدند تا با طراحی و اجرای كودتای نوژة همدان، حملة نظامی طبس،‌ زمینه‌سازی برای به قدرت رساندن مهره‌هایی خود فروخته همچون بنی‌صدر،‌ محاصرة اقتصادی، اِعمال فشارهای سیاسی بین‌المللی، ایجاد فتنه‌ها و آشوبهای داخلی، بر افروختن آتش جنگ تحمیلی و پشتیبانی تمام عیار از آن و... حكومت تازه‌تأسیس اسلامی را از میان بردارند؛ اما رهبر و ملّت ایران به یاری خداوند و با قدرت و صلابت در برابر این ستیزه‌جوییها مقاومت كردند و تمام تلاشهای بدخواهانشان را نقش بر آب ساختند.

اِعمال این شگردها ـ هرچند همگی‌شان به شكست انجامید ـ و مشاهدة واكنش ملّت ایران در مقابل آنها، قدرتهای سلطه‌جوی دنیا را به شناساییِ دقیق‌تر نقاط قوت و ضعف، و راهكارهای نفوذ كردن و ضربه‌زدن به نظام جمهوری اسلامی رهنمون شد. بر این اساس، آنان دریافتند كه با وضع موجود،‌ مقابلة مستقیم با ملّت مسلمانِ ایران بی‌ثمر است و همچنین مبارزة رو در رو با اصل اسلام و آموزه‌های دینی و ولایت فقیه ـ كه بزرگ‌ترین نقطة قوت این

نظام به شمار می‌رود ـ نتیجه‌ای معكوس خواهد داشت، و به این نتیجه رسیدند كه باید با استفاده از شگرد‌های پیچیده و نامحسوس، در فرهنگ مردم نفوذ كنند و با ایجاد استحاله در عناصر اصلیِ آن ـ یعنی باورها، ارزش‌ها و رفتارها ـ پایه‌های قدرت و مایه‌های پیروزی نظام جمهوریِ اسلامی را متزلزل سازند. به این ترتیب، شگرد پیچیده و دراز مدتِ «هجوم فرهنگی» در دستور كار مخالفان اسلام و انقلاب قرار گرفت. امام خمینی(رحمه الله) در این باره می‌فرماید:

آن كارشناسها فهمیده بودند كه این پیروزی از اسلام است. مردم كه نمی‌آیند برای امور دنیوی به شهادت برسند. مردم می‌گویند ما می‌خواهیم برای اسلام شهید بشویم ... . این جهت، جهتی اصیل است؛ اصل مطلب است. [دشمنان گفتند] این را باید شكست. با قلمها،‌ با گفتارها شروع كردند به حمله‌كردن به این سنگر؛ [به بهانه‌های مختلف از این قبیل كه] اسلام امروزه دیگر به درد نمی‌خورد؛ اسلام مال هزار و چهارصد سال پیش است؛ اسلام حالا دیگر بیخود است... .(1)

 

نسل جوان؛ كانون هجمه ‌فرهنگیِ دشمنان

دگرگون ساختن باورها و ارزشها، امری مشكل و در عین حال بسیار ظریف و پیچیده است، و بی‌تردید صعوبت این كار زمانی بیشتر می‌شود كه اعتقاداتْ نهادینه شده و در جان آدمی رسوخ كرده باشند. از سوی دیگر، سرمایه‌گذاریِ فرهنگی دربارة نسلهایی كه اثر پذیری آنها بسیار زمان و توان می‌طلبد و همچنین از عمر آنها، در قیاس با نوجوانان و جوانان، مدت زیادی باقی نمانده است برای دشمنان چندان ثمره‌ای نخواهد داشت. بنابراین، آنان در عین حال كه برای استحالة فرهنگی تمام جامعة مسلمان برنامه‌های بسیار فراگیری دارند، بیشترِ توان و سرمایة خود را در این زمینه،‌ برای هجوم به نسل جوان و نوجوان


1. صحیفه نور، ج 11، ص110.

به كار می‌برند؛ نسلهایی كه در كوره‌های پر حرارت مبارزات پیش‌ از پیروزی انقلاب آبدیده نشده‌اند و نفْسهایی كه در بوتة تجربة طولانی جنگْ ساخته و پرداخته نگشته‌اند، و پس از مدتی زمام امور كشور را به دست خواهند گرفت.

 

تربیت و به‌كارگیری قدرت‌طلبانِ داخلی

هجوم نظامی به كشورها و سرزمینهای دیگران، از جمله روشهایی است كه برای قدرتهای استعماری بسیار هزینه‌بردار بوده، تبعات و تلفات زیادی در پی دارد،‌ و امروزه كمتر از این شیوه‌ها استفاده می‌كنند. قدرتهای سلطه‌جو ـ همان گونه كه پیشتر گذشت ـ برای رسیدن به اهداف استعماری‌شان راههای بسیار كوتاه‌تر و كم‌هزینه‌تری یافته‌اند. یكی از این راهها شناسایی و جذب افراد جاه‌طلب و ناراضی از دستگاه حاكم است. تجربه‌های تاریخیِ بسیار، این واقعیت را تأیید می‌كنند كه احزاب و افراد جاه‌طلب، همواره مهره‌های كارآمدی برای اهداف استعماری قدرتهای بیگانه بوده‌اند، و استعمارگران پس از شناسایی و جذب آنها، سالها به تربیت ایشان می‌پردازند و با تقویت روحیه غرب‌گرایی در آنان، ایشان را مقهور تمدن و صنعت و تكنولوژی خویش می‌سازند. این مهره‌های بی‌هویت و خودباخته، به این ترتیب، شخصیتهای دست‌آموزی می‌شوند كه در اختیار بیگانگان قرار می‌گیرند، و طبق خواسته‌های ایشان عمل می‌كنند. این افراد از راههای مختلفی شناسایی و جذب می‌شوند: گاه از میان دانشجویان مستعدی كه برای تحصیل به كشورهای خارجی سفر می‌كنند و گاه از بین كسانی كه داخل كشورند و در دستگاههای حكومتی نفوذ كرده و صاحب مقام و منصب‌اند. (1)


1. در این باره اسناد منتشر شده‌ای در دست است كه تصریح می‌كنند امریكایی‌ها در فلان سال تصمیم گرفته‌اند از میان طرف‌داران امام كسانی را شناسایی كنند كه روزی برای اجرای سیاستهایشان مفید باشند، و در این اسناد از افرادِ خاصی نام برده‌اند كه امروزه پستهای حساسی را در دستگاه‌های حكومتی در اختیار دارند.

یكی از بزرگ‌ترین كاراییهای این مهره‌ها برای دشمنان، ترویج آموزه‌های فرهنگی غرب در جامعه و به‌خصوص در میان نسل جوان، و مقابله با باورها و ارزشهای خودی و دینی، و تأویل و تحریف آنها به نفع تعالیم اومانیستی غرب است.

 

ترویج ملّی‌گرایی به جای ارزشهای اسلامی

برجسته ساختن چهره‌های ملی‌گرا در حد قهرمانان ملّی و سعی در مطرح كردن آنان به جای چهره‌های بزرگ دینی نظیر امام خمینی(رحمه الله) از جمله تلاشهایی است كه برای به انحراف كشیدن جامعه و به‌خصوص نسل جوان صورت می‌گیرد. برای مثال پیوند زدن میان نهضت‌ دینی پانزدهم خرداد و نهضت ملّی شدن صنعت نفت كه به همت نخست‌وزیر وقت، دكتر محمّد مصدق صورت گرفت، یكی از این نمونه‌هاست؛ به این ترتیب كه حركت مذهبی پانزده خرداد را كه در نهایت به پیروزی انقلاب و برپایی نظام جمهوری اسلامی انجامید، ادامة نهضت ملّی شدن صنعت نفت جلوه می‌دهند؛ و در مرحلة دوم این تحریف تاریخی نیز، نهضت خرداد را صرفاً ملّی‌گرایانه می‌خوانند، و چنین نتیجه می‌گیرند كه جمهوری اسلامی، انقلابی است كه در حقیقت به رهبری دكتر مصدق و با انگیزه‌ای ملّی‌گرایانه پیروز شده است و ملّت ایران به خاطر گرایشات میهن پرستانه‌شان از جان خویش گذشته‌اند و رژیم وطن‌فروش پهلوی را سرنگون ساخته‌اند!(1) به این ترتیب سعی می‌شود ذهن و جانِ نسل جوانِ جامعه سمت و سویی غیرمذهبی و صرفاً ملّی‌گرایانه به خود گیرد، و در این بستر و به دور از آموزه‌های غرب‌ستیزِ اسلام، نسل جدیدِ انقلاب به سمت غرب و فرهنگ آن سوق یابد.


1. این تحریف در حالی صورت می‌گیرد كه نادیده گرفتن نقش اساسی آیت‌الله كاشانی در این مبارزات، از نظر تاریخی امكان ناپذیر است.

روی كار آوردن دولتهای متمایل به غرب

پس از دو مرحلة قبل، گام بعد برای انحراف جامعة اسلامی و به‌خصوص نسل جوان، روی كار آوردن دولتهای غرب‌زده است؛ چراكه وجود و حضورِ دولتی اسلامی و مدافع ارزشهای اصیل امام و انقلاب، یكی از بزرگ‌ترین موانعِ استحالة فرهنگی جوامع مسلمان به شمار می‌آید.

 

پیامدهای هجوم و استحاله ‌فرهنگی

با توجه به رویكرد كلان دشمنان در زمینة تهاجم فرهنگی،‌ می‌توان دریافت كه «تربیت و به‌كارگیری قدرت‌طلبان داخلی»، «ترویج ملّی‌گرایی به جای ارزشهای اسلامی» و «روی كار آورد دولتهای متمایل به غرب» به منزلة زمینه‌سازی برای پیاده كردن شگردهای اصلیِ استحالة فرهنگی جامعه اسلامی‌ و به‌خصوص نسل جوان‌اند و نقش مقدّمی دارند. با فراهم شدن این مقدمات، دشمان می‌توانند هجمه‌های خطرناك و مرگ‌بار خود را در حوزه‌های باورها و ارزشها و رفتار‌ها سامان دهند و بر جان و ایمان مردم مسلمان بتازند.

اما پیش از پرداختن به برخی مظاهر این هجمه‌ها،‌ پرداختن به پیامد‌های استحالة‌ فرهنگی، ما را در فهم بهتر جهت‌گیریهای دشمنان در این زمینه یاری می‌دهد.

بی‌تردید آنچه موجب قیام و مقاومت ملّت مسلمان در برابر رژیم پهلوی و نیز حكومتها و قدرتهای استعماریِ پشتیبان آنها شد روحیة دین‌مداری و اسلام‌خواهی آنان بود. مردم مسلمان و با ایمانِ ایران،‌ یقین داشتند كه تنها راه دست‌یابی به سعادتِ آخرت و خوش‌بختی دنیا، عمل به تعالیم جاویدانِ این دین است. از این روی برای برپاییِ آن قیام كردند و با یاری خداوند و به رهبری امام خمینی(رحمه الله) توانستند رژیم قدرتمندِ پهلوی را ساقط كنند. آنان می‌دانستند اگر در این راه پیروز شوند گامی بلند در راه رسیدن حكومت

اسلامی برداشته‌اند و به این ترتیب زمینة رسیدن به سعادت دنیا و آخرت را فراهم ساخته‌اند، و اگر هم در این میدان به شهادت می‌رسیدند، باز هم به فوز عظیمی دست یافته بودند. این نگره عمیق دینی، ‌رهاورد ایمانِ وثیقی بود كه مردم شیعة ایران در دل داشتند، و این همه، حاصل یقین به آیات نورانی قرآن و گفتار و كردارِ بی‌نقصِ معصومان(علیهم السلام) بود. به عبارت دیگر این قدرت بی‌كرانِ ملّت،‌ برخاسته از یقین قلبی و سترگی بود كه آنان از آموزه‌های دینی‌شان به دست آورده بودند،‌ و بر اساس همان ایمان و یقین، به رهبریِ ولیّ‌ فقیه زمانه‌شان گردن می‌نهادند و برای حفظ ارزشهای دینی‌شان از بزرگ‌ترین دارایی‌شان به راحتی می‌گذشتند و در راه آرمانهای خود جان می‌دادند. این‌چنین بود كه سركوبهای خونین رژیم پهلوی نتیجه‌ای عكس می‌بخشید و قیامهایی به بزرگیِ نهضت پانزدهم خرداد رخ می‌داد و پیروز می‌گشت. همچنین مقاومت شگفت‌انگیز مردم در مقابل قدرتهای بزرگ جهان پس از پیروزی انقلاب، در نهایت به همین یقین و ایمان وثیق آنان باز می‌گشت.

بر این اساس، اگر به طریقی این یقین به تردید و شك بدل شود، ایمان به غیب و وعده‌ها و وعید‌های دین از میان می‌رود، و دستگاه ارزشی، و در حقیقت «غیرت دینی» و نیروی مقاوم و محركِ بی‌نهایتِ ملّت شیعة ایران ـ و نیز تمام ملّتهایی كه انقلاب اسلامی را الگوی عملی خویش قرار داده‌اند ـ روی به ضعف و افول می‌نهد، و اگر چنین شد، مركز و بنیاد اصلی نظام و حكومت اسلامی، یعنی ولایت فقیه، تضعیف می‌شود و رفته‌رفته فرو می‌ریزد.

این همان هدفی است كه دین‌ستیزانِ جدید در پیِ آن‌اند و با كسب آن در حقیقت بلند‌ترین گام برای رسیدن به مطامع استعماری‌شان را برداشته‌اند.

امروزه، تشكیك در مبانی فكری و اعتقادی جامعه و به‌خصوص نسل جوان، با سرعت و قوتِ بسیار صورت می‌گیرد، و وابستگان و فریب‌خوردگان، در تمام عرصه‌های اجتماع ـ از جمله مطبوعات، نشریات، دیگر رسانه‌ها،

دبیرستانها و دانشگاهها ـ در این زمینه فعالیت می‌كنند، و به این تشكیك و تضعیفها دامن می‌زنند.

 

عناصر اصلی فرهنگ

پیش از پرداختن به شگردهای دین ستیزانِ جدید در عرصة فرهنگ، ضروری است تا قدری عناصر اساسی فرهنگ، یا به عبارت دیگر، عرصه‌های اصلی تهاجم فرهنگی را واكاوی كنیم.

فرهنگ، مقوله دامن‌گستر است كه تعاریف پرشماری از آن ارائه كرده‌اند. یكی از این تعریفها، فرهنگ را مجموعه مایه‌هایی می‌داند كه رفتار انسان را از رفتار حیوانات مشخص و ممتاز می‌سازد.

به طور كلّی، سه عنصر یا سه بخش اساسی می‌توان برای فرهنگها برشمرد:

اول، شناختها و باورها؛

دوم، ارزشها و گرایشها؛

سوم، رفتار‌ها و كردارها.

برای تغییر دادن فرهنگ یك جامعه نیز، مهم‌ترین عرصه‌هایی كه می‌باید دیگرگون شوند، همین سه بخش اساسی‌اند:

الف. شناختها و باورها: در این حوزه، بینش افراد دربارة خداوند، جهان و انسان باید تغییر كند.

ب. ارزشها و گرایشها: گذشته از شناختهایی كه انسانها دربارة هر چیز دارند، ضروری است در زندگی آنان ارزشهایی نیز مطرح باشد؛ زیرا زندگی بدون اعتقاد به یك سلسله ارزشها، شكل انسانی پیدا نمی‌كند. زندگیِ آدمی، زمانی از زندگی سایر حیوانات متمایز خواهد بود كه خوب و بد در آن مطرح باشد. كسانی كه اعمالی را به دلیل خوب بودن آنها انجام می‌دهند و كارهایی را به

سبب ناپسند بودنشان وا می‌نهند و به ارزشهایی انسانی پای‌بندند. اما جوامع، از نظر شناخت خوب و بدها، و ارزش‌ و ضد ارزش‌ها با هم اختلاف دارند، و این اختلافها به نوبة خود موجب تفاوت در فرهنگهای آنهاست.

ج. رفتارها و كردارها: وقتی باورها و ارزشها دستخوش دگرگونی شوند،‌ رفتار‌ها نیز خودبه‌خود تغییر می‌كنند. از این روی، كسانی كه می‌خواهند به فرهنگ جامعه‌ای هجوم برند، می‌كوشند تا در ساحَتهای فوق دگرگونیهایی متناسب با اهداف خود ایجاد كنند تا به این ترتیب الگوهای رفتاریِ افراد آن جامعه را تغییر دهند.

 

مظاهر و ترفندهای فرهنگ ستیزی

ترویج شك‌گرایی و نسبیت در حوزه باورها

شگردهایی كه دشمنانِ فرهنگِ دینی به كار می‌برند بسیار متنوع‌اند؛ ولی همان طور كه پیش از این اشاره شد تمامی آنها در سه حوزة باورها و ارزشها و رفتار‌ها قابل اندراج‌اند. آنان در حوزة باورها می‌كوشند تا نگرش جامعه را دربارة خدا، هستی و انسان تغییر دهند؛ به این ترتیب كه روح، فرشته،‌ وحی، مبدأ، معاد، آفریدگار، و... را افسانه و خرافه قلمداد كنند و آنها را حاصل خیال‌بافیهای تاریخیِ انسان بشمارند. چنین فعالیتهایی اگر با بستر‌سازیهای مناسب صورت گیرد بسیار مخرب است و به‌خصوص می‌تواند در ذهن نسل جوان و نیز كسانی كه ارتباط قلبی و معنوی وثیقی با عالم ماورای ماده برقرار نساخته‌اند تأثیر بگذارد.

امروزه در دنیای غرب اعتقاد به آنچه غیرمحسوس و تجربه‌ناپذیر است ردّ می‌شود و معتقدان به ماورای طبیعت، خرافاتی و ایدئالیست قلمداد می‌گردند. گذشته از این، اگر كسی هم به چنین اموری اعتقاد داشته باشد نباید بر آنها تعصب ورزد. آدمی نمی‌تواند به چیزی یقین پیدا كند؛ چراكه اصلاً امر باور

كردنی در عالم وجود ندارد. همچنین به فرضِ اعتقاد یافتن به چیزی،‌ هیچ كس حق ندارد دیگران را به پذیرفتن عقیدة خود فراخواند.

دین، سلسله پندارهایی است در حیطة زندگی شخصیِ افراد و هر كس آزاد است هر اعتقادی داشته باشد، و هرگز نباید در اعتقادات دیگران دخالت كرد؛ چراكه اولاً، استدلالهای فلسفی و تعقلی بی‌اعتبارند و فقط دلایل حسی و تجربی قابل اعتنایند؛ ثانیاً، اگر مقصود از دلیل‌آوریها و جست‌وجوها نیل به یقین و كشف واقعیت است، این امر هرگز تحقق نخواهد یافت. حقیقت و یقین، اموری كشف‌ناپذیر و دست‌نیافتنی‌اند و انسان هرگز نمی‌تواند از چنگ تردید رهایی یابد!

در فرهنگ غرب «دگماتیست» به كسی می‌گویند كه اعتقاداتی جزمی دارد و حاضر نیست از آنها دست بردارد. این اصطلاح امروزه در غرب بار ارزشی منفی دارد. همچنین از سویی، اساساً اعتقاد به مسائل ماورای طبیعی، موهوم و خرافی تلقی می‌‌شود. اینك، با توجه به تبلیغات فراگیرِ ارزشها و مبانی فرهنگی غرب در جوامعی مانند ایران، ترویج این‌گونه گزاره‌ها، به كمك شیوه‌های جذاب و در صورتهایی آراسته، می‌تواند ذهن جوانان پرسشگرِ ما را به خود معطوف و مجذوب سازد. این در حالی است كه قرآن در توصیف پرهیزكاران می‌فرماید: والَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَیْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَبِالآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُون؛(1) «و آنان كه به آنچه پیش از تو فرو فرستاده شده،‌ ایمان می‌آورند و به جهان واپسین بی‌گمان باور دارند»، و به این ترتیب اعتقاد جازم به وحی و عالم غیب و ملكوت را از نشانه‌های متقین می‌شمارد، و همچنین در نكوهش برخی مردمان می‌فرماید: بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِی الآخِرَةِ بَلْ هُمْ فِی شَكٍّ مِّنْهَا بَلْ هُم مِنْهَا عَمُون؛(2) «بلكه دانش آنان دربارة جهان پسین به پایان رسیده است بلكه از آن در شك‌اند، بلكه از [دانش و دریافتِ] آن كورند».


1. بقره (2)، 4.

2. نمل (27)، 66.

این نگرشِ غرب در حوزه باورها، سابقه‌ای دیرین دارد و از حدود قرن پنجم پیش از میلاد آغاز شده است. 25قرن پیش از این، گروهی از متفكرانِ‌ یونانِ باستان كه خود را «سوفیست» (حكیم) می‌خواندند، به حقایق ثابت باور نداشتند و هیچ چیزی را قابل شناختِ یقینی نمی‌شمردند. اینان معتقد بودند كه حقیقتی ورای اندیشه انسان وجود ندارد، و حقیقت برای هر كس امری فردی و شخصی است. در برابر این گروه، همواره اندیشمندانی بودند كه شناخت حقیقی را برای انسان امری ممكن می‌دانستند. از این میان، گروهی راه رسیدن به این شناخت را تجربة حسی می‌شمردند و گروهی دیگر در این زمینه از نیروی عقل مدد می‌جستند.

این نزاع تا به امروز ادامه یافته و سرانجام شك‌گرایان بر دیگران غالب آمده‌اند. شك‌گراییِ امروز به این صورت بروز كرده است كه بیشتر دانشمندان علوم انسانی معتقدند «شناخت» امری نسبی است، یا «واقعیت» همان چیزی است كه گرایش علمیِ رایج آن را افاده می‌كند. در این زمانه، تنها عدة بسیار اندك‌شماری معتقدند شناختِ حقیقیِ مطابق با واقع علمی یا مطابق با نفس الامر برای آدمی،‌ میسور است.

 

قرائتهای مختلف دین

افزون بر تشكیكهای فراگیری كه تاكنون در زمینة اصلِ‌ شناخت و امكان معرفت حقیقیِ مطابق با واقع صورت گرفته است، امروزه شبهة خطرناك دیگری به نام «قرائتهای مختلف از دین» پدید آمده است. این شبهه، مبتنی بر نظریه‌ای فلسفی است كه تفاهم واقعی میان انسانها را ناممكن می‌داند. یعنی وقتی كسی سخنی می‌گوید یا نظریه‌ای را بیان می‌كند، خودِ او، یكی از كسانی است كه برداشتی از سخنِ خودش دارد، و دیگران نیز برداشت یا برداشتهایی دیگر از سخن او خواهند داشت.

به عبارت دیگر مسئله فهمیدن و انتقال معنا از الفاظ یا گزاره‌ها، فقط به مقصود گوینده بستگی ندارد، بلكه امر مشتركی میان گوینده و شنونده است،‌ و الفاظ به تنهایی نمی‌توانند مرادِ گوینده را به مخاطب منتقل سازند.(1)

با این مبنا، هر كسی بر اساس پیش‌دانسته‌های خود، از یك گزاره معنایی را برداشت می‌كند، و بشر از آنجا كه ذهنیاتی پیشینی دارد و این ذهنیات نیز در افراد مختلفْ متفاوت است، هرگاه به قصد فهم سخن یا متنی تلاش كند، ذهنیات او نیز در این فهم اثر می‌گذارد.

در نتیجه هر كلامی فهمهای متعددی، برابر با تعداد فهم‌كنندگانِ آن خواهد داشت، و همگیِ آنها نیز درست خواهند بود. بر این اساس، نمی‌توان كلامی سراغ داد كه همه مردم ـ هر چند هیچ غرض سوئی هم نداشته باشند ـ معنای واحدی از آن بفهمند،‌ و فرض فهمِ معنای واحد ناممكن است.(2)

این مبنا را همچنین برای ضربه زدن به فرهنگ دینی و اساس شریعت،‌ در حوزة آموزه‌های وحیانی نیز سرایت داده‌اند. بر این اساس،‌ آدمی از وحی الهی حقیقت واحد و ثابتی درك نمی‌كند و حتی خودِ پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز به این دلیل كه یك انسان است، در حقیقت، فهم و برداشت خود را به نام قرآن برای مردم بیان كرده است. به این ترتیب، فهم رسول(صلى الله علیه وآله) نیز فهمی شخصی و


1. در این زمینه باید توجه داشت كه اولاً، گرچه نمی‌توان احساسات درونی خود را عیناً به دیگری منتقل كرد، از راه ذكر قراین و آثار و لوزام، این احساسات قابل شناساندن است؛ ثانیاً، آیا می‌توان پذیرفت كه در زمینة مباحث ریاضی، منطقی، فلسفی و دیگر علوم، از طریق الفاظ و گزاره‌ها نمی‌توان معانی را به دیگران منتقل ساخت؟

برای آشنایی بیشتر با این نظریه و نقد آن مراجعه كنید به: محمّدتقی مصباح یزدی، تعدّد قرائت‌ها، نگارش غلامعلی عزیزی‌كیا، ص 53 ـ 59.

2. برای آشنایی بهتر با این نظریه مراجعه كنید به: عبدالكریم سروش، قبض و بسط تئوریك شریعت، ص 301، 302، 348، 487.

متناسب با ذهنیت و شرایط خاص زمانی و مكانیِ وی بوده، ‌كه به صورت این الفاظ وآیات بیان گردیده است.(1)

بنابر‌این نمی‌توان قرآن را وحیِ ناب الهی دانست؛ بلكه قرآن كلام پیامبر است.(2) پس نتیجه‌ آنكه،‌ دین قرائتهای مختلف و صحیحی دارد و هر فرد می‌تواند قرائتی خاصِ خود از آن داشته باشد. قرائت‌ و برداشت هر كسی محترم است و از این جهت هیچ ‌كس مؤاخذه نخواهد شد.

به این ترتیب دشمنان فرهنگ دین با این ترفند خطرناك راه هرگونه تحریف و بدعت در آموزه‌های وحیانی را باز می‌كنند و با طرح نسبیت معرفت باب هجوم فرهنگی به تمام باورها و ارزشهای دینی را می‌گشایند.

 

قبض و بسط معرفت دینی

گام دیگری كه در میدانِ هجمه به باورهای دینی برداشته شده، طرح نظریة سَیَلان یا عدم ثبات معرفت دینی است. بنا بر این نگره، ‌یك فرد ممكن است از یك نصّ دینی برداشتی داشته باشد، اما با گذشت زمان و بروز برخی عوامل ـ نظیر افزوده شدن بر اطلاعات علمیِ وی ـ معرفت او دربارة همان نصّ دینی تغییر كند و آن شخص از آن متن چیز دیگری دریابد. به همین ترتیب، این وضع می‌تواند دربارة امّتها و ملّتهای مختلف،‌ در زمانهای گوناگون صادق باشد.


1. ن.ك: نصر حامد ابوزید، مجله كیان، شماره 54، ص 13ـ 14؛ عبدالكریم سروش، مجلة ‌كیان، شمارة 52، ص 58.

2. در مقابل این نظریه، قرآن كریم می‌فرماید: وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی*إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحَی؛ «و [پیامبر] هرگز از سَرِ هوس سخن نمی‌گوید، این سخن، جز وحیی كه وحی می‌شود نیست» (نجم،‌3ـ4)؛ تَنزِیلٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِینَ *وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَیٌنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیل لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِین * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِین؛ «[پیام] فرود آمده‌ای است از جانب پروردگار جهانیان، و اگر او پاره‌ای گفته‌ها به ما بسته بود، دست راستش را سخت می‌گرفتیم، سپس رگ قلبش را پاره می‌كردیم» (حاقه،‌43ـ46). برای آشنایی بیشتر این نظریه و نقد آن،‌ مراجعه كنید به: محمّدتقی مصباح یزدی، تعدّد قرائت‌ها، نگارش غلامعلی عزیزی‌كیا، ص 61ـ85.

هواداران نظریه مزبور برای اثبات این مدعا از یافته‌ها و استنباطهای فلسفی،‌ روان‌شناختی، جامعه‌شناختی و روان‌شناسیِ اجتماعی مدد می‌گیرند و از این طریق می‌كوشند تا دین را طبق آرا و خواسته‌های خود تفسیر كنند.

بر این اساس، نظر به اینكه فهم دینی تابع مجموعه‌ای از علوم دیگر است و هر تغییری در این علوم بر معرفت دینی اثر می‌گذارد، و نیز با توجه به اینكه علوم تجربی در معرض خطا و اشتباه‌اند، نتیجه گرفته می‌شود كه در فهم دینی نیز خطا و اشتباه راه دارد؛ و حتی انبیای الهی نیز ـ با توجه به اینكه از ابنای بشرند ـ فهم بشری دارند و معرفتشان درباره دین تابع ذهنیات و پیش‌داوریهای آنان است، و فهم آنان از وحی الهی تفسیری بشری و حصولی از امر نازل شدة خداوندی است. به این ترتیب با افزوده شدن بر اندوخته‌های علمیِ بشر طیِّ قرون و اعصارِ گذشته و آینده، پیش‌داوریها و ذهنیتهای او دقیق‌تر و به واقعیت نزدیك‌تر می‌شود و در نتیجه فهم او از نصوص دینی ـ كه صامت،‌ نیازمند تفسیر و از جنس علوم حضوری‌اند ـ تصحیح می‌گردد. نتیجة این نگره آن خواهد بود كه حتی پیامبر(صلى الله علیه وآله) در تلقی و ابلا‎‎غ و تفسیر وحی اشتباه می‌كرده، و چه بسا پس از كشفیات روز‌آمد و فراگیر معاصر، ‌دانشمندانِ امروز وحی الهی را بهتر از برگزیدة خدا بفهمند و تفسیر كنند! بنابراین، تعالیم پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)، همگی از مرتبة اعتبارِ یقینی‌شان فرو می‌افتند، و ایمان و یقینِ مسلمین به متن وحی و سیره و سنّت رسول(صلى الله علیه وآله) و جانشینان معصومش به شك و تردید و ابهام تبدیل می‌شود.

هواخواهان این نظریه می‌گویند با وجود اینكه حقیقت و گوهر دین امری ثابت و تغییر ناپذیر، و نزد خداوند است، علمِ ما آدمیان هرگز بدان احاطه نمی‌یابد و پیامبر نیز آنچه بدو القا شده با فهم بشریِ خود دریافته است و امكان خطا در آن راه دارد. بر این اساس درك اندیشمندان دینی، به طریق اولی در معرض اشتباه و كج‌فهمی قرار دارد و هیچ ضمانتی برای صحت این

معرفت وجود نخواهد داشت. نتیجه آنكه هر كسی دین را با فهم شخصی خود درك كرده و هیچ كس حق ندارد در این زمینه با دیگری مناقشه و سخت‌گیری كند؛ حتّی موحدان هم بر مشركان برتری ندارند و هر كسی تابع ذهنیاتی است كه عرف و عادات و رسوم و علوم برای وی به ارمغان آورده‌اند.(1)

 

تهاجم در حوزة ارزشها

دومین میدانِ ستیز با فرهنگ دین، عرصة ارزشهاست. پس از هجومهایِ ویرانگری كه در عرصة باورها صورت می‌گیرد و حاصل آن سست شدن ایمان و یقین امّت مسلمان و به‌خصوص نسلهای نوجوان و جوان است، نوبتِ تاختن به ارزشها و گرایشهای آنان فرا می‌رسد.

 

اعتباری خواندن ارزشها

دربارة هویت واقعی انسان و استعدادها و تواناییهای او دیدگاههای متفاوت و بلكه متضادی مطرح شده است. در یك دیدگاه، انسان موجودی كاملاً آزاد و مستقل انگاشته می‌شود كه برای شناخت سعادتِ خویش و راه رسیدن به آنْ خودكفاست؛ او موجودی است دارای قدرت مطلق، و رها از قید و بند هر گونه تكلیف و الزام خارجی. در دیدگاه دوم، انسان از قدرت شناخت لازم، و نه كافی،‌ برای رسیدن به سعادت واقعی برخوردار، و نیازمند راهنماییِ الهی است. او تحت تدبیر و هدایت قدرتی ماورایی قرار دارد و برای نیل به مقصود نهایی خویش از جانب خدا و به وسیلة پیامبران تكالیف و الزامهایی بر عهده دارد.

نگرة نخست از این دو دیدگاه را «انسان‌مداری» یا «اومانیسم» نام نهاده‌اند. این دیدگاه در پایان قرن سیزدهم میلادی در جنوب ایتالیا شكل


1. برای آگاهی بیشتر در این زمینه مراجعه كنید به: محمّدتقی مصباح یزدی، چكیده‌ای از اندیشه‌های بنیادین اسلامی، ترجمه و تدوین حسینعلی عربی و محمّدمهدی نادری قمی، ص 31 ـ 43.

گرفت و پس از آن به سراسر غرب سرایت كرد؛ و می‌توان گفت یكی ازعناصر اصلی فرهنگ جدید غرب به شمار می‌آید.

عقل‌گرایی و اعتقاد به خودكفایی عقلِ انسانی در شناختِ خود، هستی، سعادت واقعی و راه رسیدن به آن از جمله مؤلفه‌های اساسیِ اومانیسم است. انسان‌مداران بر آن‌اند كه هرچه از طریق عقل بشری قابل كشف نباشد، وجود ندارد، و به همین دلیل، هر امرِ ماورای طبیعی نظیر خدا، وحی، معاد، و فرشتگان را ـ آن‌چنان كه در بینش دینی مطرح است ـ ادّعاهایی اثبات ناپذیر می‌دانند. آنان در بُعد ارزشها نیز معتقدند كه همه چیز از جمله قواعد اخلاقی،‌ ساخته و پرداختة ذهن بشر است.

اومانیستها انسان را موجودی می‌دانند كه آزاد به دنیا آمده و باید از هر قید و بندی جز آنچه خود می‌خواهد رها باشد. او باید آزادی خود را در جامعه و طبیعت تجربه كند و خود به تنهایی بر سرنوشت خویش حاكم باشد. بر این اساس آدمی فقط حق دارد، نه تكلیف، و نتیجة‌ چنین نگرشی آن می‌شود كه ارزشهای اخلاقی نیز می‌باید با خواست او تطبیق یابند و تغییرپذیر و نسبی باشند.(1)

یكی از مكاتب‌ انسان محور، كه امروزه در غرب رواج بسیار دارد «پوزیتویسم» است. آموزه‌های این مكتب، به گونه‌ای فراگیر، در زمینة هر یك از رشته‌های علوم انسانی آثار و نتایجی خاص دارد. پوزیتویستها معتقدند تنها اموری ارزش علمی دارند كه قابل حس و تجربه باشند. آنان حتی پای از این فراتر نهاده، گزاره‌های غیر تجربی را اساساً بی‌معنا می‌شمارند.

«پوزیتویسم» در زمینة اخلاق مدعی است «خوب» آن است كه مردم آن را «خوب» می‌دانند و «بد» نیز همان است كه مردم «بد» می‌شمارند، و هیچ معیار و ملاكی برای آنچه در میان مردم وجود دارد و آنان می‌پسندند و اعتبار می‌كنند وجود ندارد، و در ورای پسند و اعتبار مردم هیچ‌ چیز دیگری قابل


1. برای آگاهی بیشتر در این زمینه مراجعه كنید به: محمود رجبی، انسان شناسی، ص 37 ـ 47.

اثبات نیست. آنچه در این باره می‌توان به مثابة واقعیتِ قابل دفاع پذیرفت، تنها همین است كه ارزشها، چیز‌هایی هستند كه انسانها اعتبار می‌كنند.

اگر به جوامع گوناگون نظر كنیم، و دوره‌های مختلف تاریخ را در نظر بگیریم به این واقعیت پی می‌بریم كه در هر یك از آنها، سلسله‌ اموری خوب تلقی می‌شده‌اند كه «باید» انجام می‌شدند، و نیز مجموعه كارهایی بد قلمداد می‌شده كه می‌بایست همگان از آنها پرهیز می‌كردند. اما این بد یا خوب شمردنها، همگی از عواملی اجتماعی، روانی، ... و در شرایط زمانی و مكانی خاصی برمی‌خاستند، و در حقیقت، ‌این عوامل و شرایط بودند كه چنین گرایشهایی را بر می‌انگیختند. این گرایشها خود، ملاك قطعی و ثابتی ندارند و بدین روی ممكن است امروز جامعه‌ای كاری را خوب بداند ولی روزی دیگر در آن جامعه همان عمل زشت تلقی شود، یا در دو جامعة‌ مختلف یك عملِ خاص دوگونه ارزش متضاد داشته باشد. بنابراین خوبی و بدی، ملاكی واقعی و ثابت ندارند، و عوامل و شرایط‌اند كه گرایشهای روانیِ خاصی را در مردم ایجاد می‌كنند. این فراگردها قابل فرموله كردن نیستند و رابطه‌ای منطقی نیز میان آنها نمی‌توان برقرار ساخت. اجمالاً می‌توان دید كه احساسی در اجتماعی پدید می‌آید و مردم چیزی را می‌پسندند و آن را محترم شمرده، زیبا تلقی می‌كنند. به همین ترتیب روزی نیز ممكن است در همین زمینه، نظر آنان تغییر كند و آن چیز را ناپسند بشمارند.

گاه نیز در جامعه‌ای بین برخی گروهها اختلاف نظر‌هایی پدید‌ می‌آید و میان خواسته‌های آنان تعارضاتی پیدا می‌شود، و در نهایت، بسته به اینكه شرایط اجتماعی بیشتر با كدام یك از این گروهها همراه باشد ممكن است گرایشهای آن گروه غالب آید و «خوب» تلقی شود، و دیگر گرایشها كنار روند. بنابراین از نظر پوزیتویستها، هیچ عملی ذاتاً قبیح نیست و خوبی و بدی، ملاك و معیار ثابت و تغییر ناپذیری نزد عقل ندارند.

از همین روست كه در كشوری همچون كانادا، حدود 40 سال قبل ـ به دلیل رعایت عفت ـ پوشیدن لباسهایی با آستین كوتاه در معابر عمومی، حتی برای مردان جرم محسوب می‌شد؛ اما امروزه در پایتختِ همان كشور، بزرگ‌ترینِ راه‌پیماییها در جانب‌داری از همجنس‌بازی و قانونی كردنِ آن برگزار می‌شود.

به این ترتیب پوزیتویسم اخلاقی، با نسبی‌گرایی مطلق در حوزة ارزشها، تنها معیار خوبی یا بدی را خواست و سلیقة انسانها می‌شمارد. اما باید دید فرهنگ اسلام در این زمینه چه می‌گوید.(1)

خداوند در قرآن كریم می‌فرماید:

وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا *فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا * قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا * وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا؛(2) سوگند به نفْس و آن كسی كه آن را درست كرد؛ سپس پلیدكاری و پرهیزكاری را به آن الهام كرد، كه هر كس آن را پاك گردانید، قطعاً رستگار شد، و هر كه آلوده‌اش ساخت قطعاً بازنده شد.

از آیاتی نظیر آنچه ذكر شد، بر می‌آید كه دیدگاه اسلام در باب خاستگاه اخلاق دقیقاً بر خلاف پوزیتویسم اخلاقی است. اسلام معتقد است خوبیهای اخلاقی، آثاری واقعی در نفس دارند و موجب رشد و تكامل نفس می‌شوند و استعداد‌های نهفته در آن را شكوفا می‌سازند و آدمی را به هدف آفرینش او نزدیك می‌كنند. این یك واقعیت است و برخاسته از قراردادهای میان انسانها و تابع سلیقة آنان نیست. یعنی همان‌طور كه بعضی چیزها واقعاً بدن را بیمار و مسموم می‌كنند، برخی رفتارها حقیقتاً موجب آسیب دیدگی و هلاكت روح می‌شوند و آن را به عذاب و شقاوت و بدبختی و دوری از خدا گرفتار می‌سازند؛


1. برای آشنایی بیشتر با پوزیتویسم و نقد آن مراجعه كنید به: محمّدتقی مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج 1، درس 16.

2. شمس (91)، 7ـ10.

و همان گونه كه بعضی غذاها جسم‌ آدمی را توانمند و شاداب می‌كنند، برخی اعمال موجب رشد و تعالی و سُرورِ جان او می‌شوند؛ برای مثال یاد خدا، صداقت، بردباری، سخاوت، و علوم نافع، برای روح انسان همچون غذا هستند و جان آدم بر اثر تغذیه از آنها رشد و نمو می‌كند، و گرایشهای پلید و پست حیوانی، مانند شهوت‌پرستیها، خودخواهیها و حسدورزیها، آفتهایی خطرناك و كشنده برای روح انسان‌ به شمار می‌آیند. بنابراین از منظر اسلام ـ درست در مقابل پوزیتویسم اخلاقی ـ ملاك خوبی و بدی، یك سلسه امور واقعی هستند كه به سعادت و شقاوت انسان باز می‌گردند و در نهایت با روحِ خودِ او ارتباط می‌یابند.

 

تساهل و تسامح

ارزشها و گرایشها، بنا بر آنچه انسان‌مداران و از جمله پوزیتویستها پذیرفته‌اند، تابع عوامل روانی و اجتماعی و در نهایت پیرو خواست و میل انسان‌اند، و در نتیجه از حقیقت ثابت و تغییر ناپذیری ورای ما آدمیان حكایت نمی‌كنند. تمام گزاره‌های ارزشی،‌ و احكامی كه ناظر به وجوب و حرمت یا سزاواری و ناسزاواری یا حسن و قبح‌اند تنها نمودهایی از رغبتها،‌ علاقه‌ها و احساسات درونیِ ما هستند. بنابراین احكام و بایدها و نبایدهای دینی نیز از جمله اعتبار‌هایی هستند كه حقیقت و واقعیتی ندارند. این نگرش به احكام ارزشی و دینی، چالشهای فراوانی را در زمینه‌های گوناگونی همچون اخلاق،‌ احكام اجتماعی،‌ مسائل عبادی و شرعی فراروی می‌نهند.

یكی از نتایج چنین دیدگاهی، تساهل و تسامح در ارزشها و گرایشهاست. اگر ارزشها حاصل میل و سلیقة انسان،‌ و تابع قرارداد و اعتبار افراد یا جامعه بوده، هیچ پشتوانه حقیقی و خارجی‌ای نداشته باشند، هرگز نمی‌توان بر درستیِ یك ارزش‌ در برابر ارزشی دیگر دلیلی اقامه كرد و از حُسن و قبح

اعمال سخنی به میان آورد. بنابراین ممكن است پیروان یك دین چیزی را خوب بدانند و پیروان دینی دیگر همان را زشت و ناپسند بشمارند و آن را تخطئه كنند، و از این جهت، هیچ یك از آن دو نمی‌توانند بر دیگری سخت‌گیری كنند. بر این اساس جنگ و خشونت و مبارزه به خاطر امور ارزشی بی‌معنا و خطا خواهد بود و كسی نباید بر سر مسائلی كه اساساً بر هیچ واقعیت عینی و خارجی‌ای استوار نیستند با دیگران محاجّه یا ستیز كند. بدیهی است تنها راهی كه برای دفاع از باورها و ارزشها باقی می‌ماند ایجاد تفاهم از طریق گفت‌وگو،‌ و مماشات با تمام مخالفان و حتی دشمنان است،‌ و نیز آشكار است كه با پذیرش این دیدگاه، بسیاری از باورها و ارزشهای كلیدیِ اسلام، نظیر جنگ با دشمنانِ دین و شهادت و جانبازی برای حفظ ارزشها از این فرهنگ الهی رخت برمی‌بندند.

اما قرآن كریم در این زمینه می‌فرماید:‏

وَكَأَیِّن مِّن نَّبِیٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ كَثِیرٌ فَمَا وَهَنُواْ لِمَا أَصَابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَمَا ضَعُفُواْ وَمَا اسْتَكَانُواْ وَاللّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِین؛(1) و چه بسیار پیامبرانی كه همراه او توده‌های انبوه، كارزار كردند؛ و در برابر آنچه در راه خدا بدیشان رسید، سستی نورزیدند و ناتوان نشدند، و تسلیم [دشمن] نگردیدند، و خداوند شكیبایان را دوست دارد.

كلمات نخستینِ این آیه، از فراوانیِ شمار پیامبرانی حكایت می‌كند كه برای خدا و به خاطر بر پا داشتن ارزشهای دین قیام كرده‌اند،‌ و بسیاری از دین‌داران نیز در ركاب آنان جنگیده‌اند.

همچنین پاره‌ای از آیات قرآنی، مؤمنان را به ستیز با دشمنان دین تحریص و تشویق می‌كنند. برای مثال:

قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیكُمْ وَیُخْزِهِمْ وَیَنصُرْكُمْ عَلَیْهِمْ وَیَشْفِ


1. آل عمران (3)، 146.

صُدُورَ قَوْمٍ مُّؤْمِنِین؛(1) با آنان بجنگید؛ خدا آنان را به دست شما عذاب می‌‌كند و رسوا می‌سازد، ‌و شما را بر ایشان پیروزی می‌بخشد و دلهای گروه مؤمنان را خنك می‌گرداند.

در آیه‌ای دیگر آمده است:

إِنَّ اللّهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْرَاةِ وَالإِنجِیلِ وَالْقُرْآن...؛(2) در حقیقت خدا از مؤمنان، جان و مالشان را به [بهای] اینكه بهشت برای آنان باشد، خریده است؛ همان كسانی كه در راه خدا می‌جنگند و می‌كشند و كشته می‌شوند. [این] به منزلة وعدة حقی در تورات و انجیل و قرآن بر عهدة‌ اوست... .

و باز در آیه‌ای برای معرفی یاران پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) فرموده است:

مُحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُم؛(3) محمّد(صلى الله علیه وآله) پیامبر خداست و كسانی كه با اویند، بر كافران سخت‌گیر [و] با هم دیگر مهربان‌اند... .

آیه‌ای دیگر مؤمنان را به جهاد و جنگ در راه خدا و برای نجات مستضعفان از دست ستمگران فرا می‌خواند:

وَمَا لَكُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَـذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ وَلِیًّا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ نَصِیراً؛(4) و چرا شما در راه خدا [و در راه نجات] مردان و زنان و كودكانِ مستضعف نمی‌جنگید؟


1. توبه (9)،‌14.

2. همان،‌ 111.

3. فتح (48)، 29.

4. نساء (4)، 75.

همانان كه می‌‌گویند: «پروردگارا، ما را از این شهری كه مردمش ستم‌پیشه‌اند بیرون ببر،‌ و از جانب خود برای ما سرپرستی قرار بده، و از نزد خویش یاوری برای ما تعیین فرما».

این آیه و آیات فراوان دیگری گواهِ آن‌اند كه جنگ و جانبازی در راه خدا و كارزار با دشمنانِ دین، در تاریخِ دیرینِ انبیای الهی ریشه دارد، و خداوند دوستدار كسانی است كه در این میدان پای می‌نهند و در این امر سستی نمی‌ورزند و از خود ضعف نشان نمی‌دهند.

ایثار جان برای حفظ و بقای ارزشها، در سیره امامان معصوم(علیهم السلام) نیز سابقه‌ای بس درخشان دارد، و قیام عاشورا و شهادت امام حسین(علیه السلام) و فرزندان و برادران و یارانش در راه دین، یكی از بزرگ‌ترین الگوهای عملی در فرهنگ شیعه است؛ چنانكه فرموده‌اند: فَلَكُمْ فِیَّ اُسوة؛(1) «من الگویی برای شما هستم».

بنابراین ستیز با دشمن و دفاع از كیان مسلمین و ارزشهای دین، امری معقول و مشروع است و در كنار بسط رحمت و رأفت، یك اصل اساسی در فرهنگ قرآنی به شمار می‌آید. بدیهی است عمل به این دستورات دینی،‌ هرگز به معنای نفی دیگر شیوه‌های صلح‌آمیز و معقول در فرهنگ اسلامی نیست، و هر یك از احكام و تعالیمِ دین شرایط و اقتضائاتی دارند و هر كدام در موقعیت و جایگاه خود به كار می‌روند.

 

پیامد‌های تساهل و تسامح

سهل‌گیری و سازش در حوزة ارزشهای دینی از جمله هجمه‌هایی است كه اگر كارگر شود، بسیاری از آموزه‌های كلیدی اسلام و فرهنگ دینی را كه مایة قوت و قدرت جامعه‌های مسلمان در برابر دشمنان داخلی و خارجی‌شان می‌شود تضعیف می‌كند و از میان بر‌می‌دارد؛ آموزه‌هایی كه به مثابة سدّی


1. تاریخ طبری، ج 4، ص 304.

پولادین از مرز‌های عقیدتی و جغرافیاییِ مسلمین محافظت می‌كنند و آنها را نفوذ‌ناپذیر و شكست‌ناپذیر می‌سازند.

جای‌گزینی فرهنگ تساهل و تسامح در حوزة‌ ارزشها موجب از میان رفتن غیرت دینیِ مسلمانان خواهد شد و حقیقت و آرمان بسیاری از وقایع و حماسه‌های مهم تاریخ اسلام ـ و در نگاهی وسیع‌تر، تاریخ تمام ادیان الهی ـ را از درون منقلب و ضایع می‌كند. تحریف آرمانهای الهیِ امام حسین(علیه السلام) در قیام بزرگ عاشورا، نمونه‌ای از پیامدهای ترویج تساهل و تسامح در حوزة ارزشهاست.

بر اساس تعالیم قرآن و شریعت اسلام، همة انبیای الهی(علیهم السلام) و به‌خصوص نبی اكرم(صلى الله علیه وآله) معصوم‌اند و در گفتار و رفتارشان هرگز مرتكب خطا و اشتباه نمی‌شوند،(1) و مسلمانان نیز به دلیل همین مصونیت از هر خطایی، آنان را بهترینِ‌ الگوها می‌دانند و در گفتار و كردار خود به ایشان اقتدا می‌كنند، و در برابر تصمیمات و دستورات ایشان تسلیم و فرمانبردارند.(2) اما با وجود این، طرف‌دارانِ تساهل و تسامح، با تمسك به آموزه‌های اومانیسم و پوزیتویسم و دستاوردهای عصر پست‌مدرنیسم، هرگونه رفتار خشونت‌آمیز را تخطئه می‌كنند و مماشات و گفت‌وگوی صِرف را راه مقابله با هر تهاجمی، از جمله هجوم به ارزش‌ها و باورها می‌دانند.

بر این اساس، برخوردهای قهر‌آمیز انبیای الهی با دشمنان دین را نیز نادرست خوانده، عصمت آنان از خطا و اشتباه را به چالش می‌كشند. برای مثال، هواداران تساهل، رفتار پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) را با كفار در جنگ بدر، خشونت‌بار و اشتباه قلمداد كرده،‌ می‌گویند ایشان نمی‌بایست در آن روز با كفار قریش و بنی‌امیه می‌جنگید،‌ و اگر محمّد(صلى الله علیه وآله) به جای جنگ و خون‌ریزی،‌ با تساهل و تسامح و گفت‌وگو‌،‌ با آنان از درِ صلح و صفا وارد می‌شد و با بنی‌امیه


1. نساء (4)، 65 و 113؛ احزاب (33)، 21؛ ص (38)، 47؛ جنّ (72)، 27؛ نجم (53)، 2 ـ 4.

2. احزاب (33)، 21 و 36؛ ممتحنه (60)، 4 و 6.

سازش می‌كرد، فرزندان امیه در كربلا از بنی‌هاشم چنین انتقام خونین و خشونت‌باری نمی‌گرفتند و فرزندان رسول خداوند را با آن وضع فجیع به خاك و خون و بندِ اسارت نمی‌كشیدند: «خون به خون شستن محال آمد، ‌محال!» (1) این بدان معناست كه جنگ میان امام حسین(علیه السلام) و یارانش با لشكر یزید و حكومت اموی،‌ تنها یك خون‌خواهی قومی‌ و قبیله‌ای بوده و به دلیل برخورد ناصواب و خشنِ یكی از بزرگانِ قبیلة بنی‌هاشم با قبیلة بنی‌امیه و هم‌پیمانانش رخ داده است. در ماجرای جنگ بدر، قبیلة بنی‌هاشم بر قبیله بنی‌امیه چیره شد و شماری از اعضای آن را به قتل رساند، و در عوض مدتها بعد، به سال 61 هجری، امویان نیز در كربلا مجالی یافتند و بر گروهی از بنی‌هاشم و حامیانشان تاختند و آنان را به تلافیِ كشتگان بدر كشتند. بنابراین آنچه در كربلا رخ داده امری كاملاً طبیعی و عكس‌العمل خشونتی نابجا بوده است.

این همه در حالی است كه نگاهی به سخنان امام حسین(علیه السلام) یا دیگر ائمه معصوم(علیهم السلام) هدف قیام حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) ـ و نیز تمام مخاصمات پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و دیگر انبیا و اولیای الهی با دشمنانشان ـ را روشن می‌سازد، و خاستگاه این جنگ و جدالها را نزاع دیرینِ میان حق و باطل، یا كفر و ایمان ـ و نه خصومت شخصی و خانوادگی و قبیله‌ای ـ می‌شمارد.

امام حسین(علیه السلام) در این‌باره می‌فرمایند:

نَحنُ و بنو امیه اِخْتَصَمْنا فی اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ؛ قُلنا صَدَقَ اللهُ و قالوا كذبَ الله؛(2) ما و بنی‌امیه بر سر خداوند با هم دشمنی ورزیدیم: ما گفتیم خداوند راست گفته، و آنان گفتند خداوند دروغ گفته است.

امام صادق(علیه السلام) نیز می‌فرمایند:

إنا و آل ابی سفیان اهل بیتین تعادینا فی الله. قلنا صدق الله و قالوا


1. اكبر گنجی، صبح امروز، 1378/01/23.

2. ابی جعفر محمّد بن علی ‌بن الحسین، الخصال، ص 42 ـ 43.

كذب الله. قاتل ابوسفیان رسول‌الله(صلى الله علیه وآله)، و قاتَل معاویة علی بن ابی طالب و قاتل یزید بن معاویة الحسین بن علی(علیه السلام)، و السفیانی یقاتل القائم(علیه السلام)؛(1) ما و دودمان ابوسفیان اهل دو خاندانیم كه بر سر خداوند با هم پیكار كردیم. ما گفتیم خداوند راست گفت، و ایشان گفتند خداوند دروغ گفت. ابوسفیان با پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) جنگید، معاویه با علی ‌بن ‌ابی‌طالب(علیه السلام) ستیز كرد، و یزید فرزند معاویه با حسین پسر علی(علیهم السلام) پیكار كرد، و سفیانی با قائم [آل محمّد] (عج) به جنگ برمی‌خیزد.

اما به هر روی، هواخواهان نگرة تساهل و تسامح، از تحلیلهای خود نتیجه می‌گیرند كه خشونت ورزیدن بر سر باورها و ارزشها، كاری ناصواب و بی‌نتیجه است و در این زمینه هیچ راهی جز گفت‌و‌گو و مدارا با مخالفان و دشمنان وجود ندارد، و بر این اساس، قیامها و نهضتهای دین‌خواهانه نظیر نهضت پانزدهم خرداد و خونهایی كه در راه پاسداری از اعتقادات و ارزشهای اسلامی ریخته شده، یك‌سر به خطا و هدر رفته‌اند.

لیكن به رغم تمام این تبلیغات و تلاشها، همچنان كه از گفتار و سیرة معصومان(علیهم السلام) بر می‌آید، اگر برای حفظ مبانی و ارزشهای دین، مبارزه و بذل جان و مال و آبروی انسانها ضرورت یابد، مجاهدت در راه خدا یك تكلیف، و شهادت در راه حفظ دین، بهترینِ ارزشهاست، و آن‌گاه كه جانِ پاك و بلندمرتبه سیدالشهداء(علیه السلام) و فرزندان و یارانش، این‌چنین فدای اسلام می‌گردد،‌ ارزشِ جانهایِ دیگران در قبال دین و پاسداری از ارزشها چقدر خواهند بود؟!

گفتنی است، شگردهایی كه در این بخش بر شمرده‌ شد، تنها بخشی از هجمه‌های فرهنگی دشمنان بر ضد باورها و ارزشهای اسلامی را در بر می‌گیرند، و پرداختن به تمام ترفندهای خُرد و كلانِ دین ستیزان، مقام و مجال وسیعی می‌طلبد.


1. محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 33، ص 165؛ ابی جعفر محمّد بن علی بن الحسین، معانی الاخبار،‌ج 2، ص 328.