از دانشجو انتظار مىرود با فراگیرى این درس:
1. با تعریف و انواع انسانشناسی آشنا شود؛
2. بتواند اهمیت و ضرورت انسانشناسی در چارچوب اندیشة بشری را تبیین كند؛
3. بتواند اهمیت و ضرورت انسانشناسی در چارچوب معارف قرآن را بیان كند؛
4. از برخی كاستیهای اساسی انسانشناسی معاصر آگاه شود؛
5. به مزایا و ویژگیهای انسانشناسی دینی پی ببرد.
خدا، انسان و جهان، سه محور اساسی اندیشة بشری است كه در طول تاریخ و در همة جوامعْ پرسشهای مهم، اندیشهسوز و اندیشهساز دربارة آنها طرح شده و همة تلاش فكری انسان متوجه این سه كانون و یافتن پاسخهای درست و مناسب برای پرسشهای مربوط به آنهاست.
در این میان، شناخت انسان اهمیت ویژهای دارد و دانشمندان فراوانی را در رشتههای علمیِ مختلف به خود مشغول ساخته است.(1)در آموزههای ادیان آسمانی، بهویژه اسلام، پس از خدا، «انسان» اساسیترین محور به شمار آمده و آفرینش جهان، فرستادن پیامبران و كتابهای آسمانی، برای رسیدن او به سعادت نهاییاش صورت گرفته است. در جهانبینی قرآن، همة موجودات آفریدة خدایند و هیچ چیز در عرض خدا قرار ندارد، با این حال جهان را از منظر قرآن میتوان مانند دایرهای با دو نقطة استناد به مختصات اصلی، یكی در بالا (خدا) و دیگری در پایین (انسان) در نظر گرفت.(2) از سوی دیگر، با وجود سابقة دیرینه و گستردگیِ تلاشهای بشر در این زمینه، انسانشناسانِ بسیاری از پرسشهای مهمِ ناظر به انسان و زوایای وجود وی ناتواناند و امروزه از «انسان موجودی ناشناخته» و «بحران انسانشناسی» سخن به میان میآورند.
1. از جمله علومی كه به بررسی انسان و رمز و رازهای آن میپردازد، علوم انسانیِ تجربی و فلسفههای مضاف آن، علمالنفسِ فلسفی، خودشناسی، فلسفة اخلاق، عرفان، اخلاق، فلسفة اجتماعی، فلسفة علوم اجتماعی، تاریخ و حقوق است.
2. توشی هیكو ایزوتسو، خدا و انسان در قرآن، ترجمة احمد آرام، ص 92.
پیش از ورود به بحث انسانشناسی از منظر قرآن كریم، در این فصل به بررسی مفهوم انسانشناسی و انواع آن، اهمیت و ضرورت انسانشناسی، بحران انسانشناسی و ابعاد آن و نیز ویژگیهای انسانشناسیِ دینی میپردازیم.
هر منظومة معرفتی را كه به بررسی انسان، بُعد یا ابعادی از وجود او یا گروه و قشر خاصی از انسانها میپردازد، میتوان «انسانشناسی» نامید. انسانشناسی، گونههای مختلفی دارد كه به لحاظ روش یا نوع نگرش، از یكدیگر متمایز میشوند. این مقوله را میتوان بر اساس «روش»، به انسانشناسیِ تجربی، عرفانی، فلسفی و دینی و با توجه به «نوع نگرش»، به انسانشناسی كلان یا كلنگر و انسانشناسی خرد یا جزءنگر تقسیم كرد.
دانشوران در طول تاریخ برای حل معماها و پرسشهای مطرح شده دربارة انسان، شیوههای مختلفی را در پیش گرفتهاند. برخی به بررسی مسئله با روش تجربی پرداخته و «انسانشناسی تجربی»(1) را بنیان نهادهاند كه در برگیرندة همة رشتههای علوم انسانی است.(2)
1. انسانشناسی تجربی را نباید با انسانشناسی به مفهوم anthropologyخلط كرد. چنانكه در متن درس اشاره شد، انسانشناسی تجربی، شامل همة شاخههای علوم انسانی از جمله آنتروپولوژی میشود. آنتروپولوژی در طول تاریخ كاربردهای مختلفی داشته، ولی در كاربرد رایج آن در محافل علمی و دانشگاهی در عصر حاضر، یكی از شاخههای علوم اجتماعی یا علوم انسانی تجربی است كه به مسائلی مانند منشأ پیدایش انسان، توزیع جمعیت و پراكندگی آن، ردهبندی انسانها، پیوند نژادها، خصیصههای فیزیكی و محیطی و روابط اجتماعی و موضوع فرهنگ، با روش تجربی میپردازد.
2. واژة علوم انسانی در فارسی، گاه معادل واژة «humanitis» و گاه معادل واژة «Social sciences» قرار داده میشود. واژة humanitis كه بهتر است برابرْنهادِ فارسی آن را دانشهای انسانی یا معارف انسانی قرار دهیم، در نخستین كاربردش، بر آن دسته از آثار لاتینی و یونانی اطلاق میشود كه برخلاف خداشناسیِ اهل مدرسه در قرون وسطا، به جنبة انسانی میپردازند. این واژه در اروپا و آمریكا برای تفكیك رشتههای ادبیات، زبانها، فلسفه، تاریخ، هنر، خداشناسی و موسیقی از علوم اجتماعی و طبیعی به كار برده میشود و به لحاظ روش، به روش تجربی و علمی محدود نیست. معارف دینی نیز در صورتی كه محصول اندیشة بشر تلقی شود، در این قلمرو قرار میگیرد. بر این اساس، معارف دینی به مثابة بینشها و ارزشهای دریافت شده از سوی خداوند و ماورای طبیعت، خارج از این حوزه است. واژة Social sciencesكه معادل دقیق آن «علوم اجتماعی تجربی» است، گاه به معنای مجموعة علوم تجربی انسانی در برابر علوم تجربی طبیعی به كار میرود و شامل جامعهشناسی، روانشناسی، علوم سیاسی، اقتصاد و حتی علوم تربیتی، مدیریت و شاخههایی از علم حقوق میشود و گاه در كانون آن، جامعهشناسی، اقتصاد، علوم سیاسی و انسانشناسی (anthropology) قرار دارد و روانشناسی اجتماعی، زیستشناسی اجتماعی، جغرافیای اجتماعی و شاخههای مرزی آن، حقوق، فلسفة اجتماعی، تئوریهای سیاسی و تحقیقات تاریخی (تاریخ اجتماعی، تاریخ اقتصادی) از جهت روش، شاخههای مشترك آن به شمار میآیند. ر.ك:
Kuper Adman, the social sciences Encyclopedia, Rotlage and kogan paul.
و همچنین، ر.ك: بولك بارس و دیگران، فرهنگ اندیشة نو، ترجمة پاشایی
و نیز، ر.ك:
Theodorson George, A modern Dictionary of Social Sciences.
گروهی راه درست شناختِ انسان را سیر و سلوك عرفانی و دریافت شهودی دانسته و با تلاشهایی كه از این طریق انجام دادهاند، به نوعی شناخت از انسان دست یافتهاند كه میتوان آن را «انسانشناسی عرفانی» نامید. جمعی دیگر، از راه تعقل و اندیشة فلسفی به بررسی زوایای وجود انسان دست یازیده و او را از این منظر كاویده و نتیجه تلاش فكری خود را «انسانشناسی فلسفی» نامیدهاند. گروهی نیز با استمداد از متون دینی و روش نقلی، درصدد شناخت انسان برآمده و «انسانشناسی دینی» را پایهگذاری كردهاند.
آنچه در سلسله بحثهای آیندة این كتاب مورد نظر است، بررسی انسان با روش نقلی و در پرتو قرآن است.
انسانشناسی مورد نظر در این كتاب، انسانشناسی كلانیا كلنگراست. به این لحاظ، موضوع انسانشناسی در این كتاب انسان به طور كلی است و قلمرو آن را مجموعه
مسائل كلی و كلانِ ناظر به انسان تشكیل میدهد و انبوه دادههای تجربی كه از انسانها در اوضاع، زمان و مكان خاصی سخن میگویند یا بُعدی خاص از آدمی را بررسی میكنند (= انسانشناسی خُرد)، از قلمرو آن خارجاند.
اهمیت و ضرورت انسانشناسی را میتوان از دو منظر بررسی كرد:
بامعنا بودن زندگی انسان، به تصویرهای مختلف از او بستگی تام دارد و این تصویرهای مختلف را تحقیقات انسانشناختی در اختیار ما قرار میدهد. برای مثال اگر در انسانشناسی به این تصویر دست یابیم كه انسان دارای هدف معقول و متناسبی نیست كه در طول زندگی خود به سوی آن در حركت باشد، یا اگر انسان را موجودی بدانیم كه محكوم جبر زیستی، اجتماعی، تاریخی و الاهی است و خود نمیتواند سرنوشت خویش را رقم زند، در این صورت، زندگی انسان بیمعنا و سراسر پوچ و بیهوده خواهد بود؛ ولی اگر انسان را موجودی هدفدار (هدفی معقول و متناسب) و مختار تصویر كردیم كه میتواند با تلاش به آن هدف برتر دست یابد، زندگی وی معقول و بامعنا میشود.(1)
1. مسئلة معنایابی زندگی، امروزه در رواندرمانی (psychotheratpy) اهمیت فراوانی یافته و یكی از شاخههای رواندرمانی، معنادرمانی (logotherapy) نام گرفته است. روانشناسانِ معنادرمان معتقدند همة بیماریهای روانی را كه منشأ جسمانی ندارند، میتوان با معنادار كردن زندگی درمان كرد. ویكتور فرانكل (Emil Viktor Frankle) بنیانگذار معنادرمانی معتقد است: معنا دادن به زندگی باید به گونهای باشد كه فرد برای زیستن خود به تصویری از هدف نهایی دست یابد تا در پرتو آن، همة زندگی برایش معنادار شود و پرسش بیپاسخ كه معنادار بودن زندگی وی را متزلزل سازد، برایش باقی نماند. در این صورت است كه همة بیماریهای روانی كه منشأ جسمانی ندارند، علاجپذیرند. برای آگاهی بیشتر از معنادرمانی، ر.ك: ویكتور فرانكل، انسان در جستجوی معنا، ترجمة اكبر معارفی؛ همو، پزشك و روح، ترجمة بهزاد بیرشك؛ همو، فریادناشنیدة معنا، ترجمة بهزاد بیرشك.
همة نظامهای اجتماعی و اخلاقی، در صورتی از پشتوانة لازم برخوردار خواهند بود كه به حل درست و روشن پارهای از مسائل اساسیِ انسانشناختی كه مبنای آن نظامها را تشكیل میدهد، دست یافته باشند. در واقع، دلیل وجودی نظامها و نهادهای اجتماعی، برآوردن نیازهای اساسی انسان است و در صورتی كه نیازهای اصیل انسانی از نیازهای كاذب وی بازشناسی نشود، و نظامهای اجتماعی و اخلاقی بر اساس نیازهای واقعی و اصیل انسان و متناسب با هدف نهایی او پایهریزی نگردد، این نظامها پشتوانة منطقی و معقول نخواهند داشت.(2)
مقصود از علوم انسانیِ تبیینی، آن دسته از علوم انسانی ـ تجربی است كه به بررسی و تبیین پدیدههای انسانی میپردازد و از حد وقایعنگاری و توصیف صِرف، فراتر رفته، درصدد كشف سازوكار و قوانین حاكم بر پدیدههای انسانی است. موجودیت و اعتبار این علوم، در گرو حل برخی مسائل انسانشناختی است. برای مثال، اگر در مسئلة طبیعت و سرشت مشترك انسانها به پاسخی مثبت نرسیم و به كلی منكر مشتركات فراحیوانیِ انسانها شویم، علوم انسانی به علوم حیوانی و زیستی فرو كاسته خواهند شد. در این صورت، علوم انسانی به مفهوم واقعی آن وجود نخواهند داشت؛ زیرا در این تصویر، انسانها یا حیوانی پیچیدهترند كه با توسعة همان علوم حیوانی و زیستی میتوان به شناخت قوانین حاكم بر آنها و رفتارها و روابطشان نایل آمد، یا هر انسانی،
1. مقصود ما از واژة «نظام اجتماعی» مجموعهای به هم پیوسته و دارای ارتباط منطقی از باورداشتها و ارزشها است كه در حوزهای خاص برای تنظیم روابط اجتماعی به منظور دستیابی به هدفی معین در نظر گرفته میشود؛ مانند نظام اقتصادی اسلام. نظام اجتماعی در این بحث با مفهوم نظام اجتماعی در علوم اجتماعی كه ناظر به روابط به هم پیوستة اعضا و بخشهای مختلف یك جامعه است، متفاوت و در عین حال مشابه و جنبة انتزاعی آن بیشتر است. با توضیح یادشده تفاوت قانون علمی و نظریة اجتماعی با نظام اجتماعی نیز روشن میشود.
2. ر.ك: عبدالله جوادی آملی، انسان در اسلام، ص 34.
دنیایی جداگانه و نوعی منحصر به فرد است كه نمیتوان با بررسی نمونه یا نمونههایی از آن و كشف سازوكار و قوانین حاكم بر آن نمونهها، به قانونی فراگیر دربارة دیگر انسانها دست یافت؛ اما پذیرش سرشت مشترك انسانها (مشتركات فراحیوانی ثابت بین انسانها) زمینة كشف و ارائة این نوع قوانین و تشكیل منظومههای معرفتی گوناگون و حوزههای مختلف انسانی (پایهریزی علوم انسانی) را فراهم میكند. البته این سخن به معنای نادیده گرفتن مشكلات دیگری كه فراروی دستیابی به قانون در علوم انسانی وجود دارد، نیست.
افزون بر آنكه مباحث انسانشناختی در موجودیت و اعتبار علوم انسانی نقش اساسی ایفا میكنند، تعیین قلمرو و سوگیری علوم انسانی و تحقیقات اجتماعی نیز با پارهای از مباحث انسانشناسی پیوندی ناگسستنی دارند. برای مثال، اگر در انسانشناسی، روح مجردِ انسان را یكسره منكر شویم یا پایان زندگانیِ اینجهانیِ هر انسان را به معنای پایان یافتن و نیست شدن وی بدانیم، در بررسی پدیدههای انسانی و تحقیقات اجتماعی، كلیة موضوعات معنوی، ماورایی و امور مربوط با جهان پس از مرگِ انسان و تأثیر و تأثر آن با زندگی اینجهانیِ او نادیده گرفته میشود؛ همة پدیدههای انسانی، تحلیل و تبیینِ صرفاً مادی مییابند و تحقیقات انسانی به سوی ابعاد مادی انسان سوگیری میكنند؛ اما اگر روح به منزلة عنصر اصلی سازندة هویت انسان مطرح باشد، هم جهت تحقیقات به سوی ابعاد غیرمادی و عناصر ماوراییِ مؤثر در زندگی انسان و تأثیر و تأثر روح و بدن خواهد بود و هم نوعی تبیین غیرمادی یا آمیختهای از مادی و غیرمادی در علوم انسانی مطرح خواهد شد. این نكته در ضمن مباحث آینده بیشتر روشن خواهد شد.(1)
1. برای آگاهی از سوگیری علوم انسانی ِموجود به تحلیلهای صرفاً مادی و غفلت از ابعاد معنوی و عنصر ماورایی، ر.ك: دفتر همكاری حوزه و دانشگاه،مكتبهای روانشناسی و نقد آن(بهویژه بخش نقد مكتبها).
تو را زكـنگـرة عـرش مىزنند صـفیر *** ندانمت كه در این دامگه چه افتادست
هم شناخت حضورى انسان راهى است براى شناخت حضورى حق، كه راه عرفان و شهود است، و هم شناخت حصولى آدمى راه شناخت حصولى پروردگار است، كه با تأمل در اسرار و حكمتهایى كه خداوند ـ جلّ جلاله ـ در وجود انسان نهاده است ارتباط مییابد و شناخت آنها بر معرفت آدمى دربارة صفات خدا میافزاید.
آنچه در وجود گستردة آدمى به ودیعه نهاده شده است، نشانههای علم، قدرت و حكمت «او» است و در میان آفریدگان، هیچ پدیدهاى چون انسان و به قدر وى، داراى سرّ و حكمت نیست. از میان آدمیان است كه خلیفةالله به وجود میآید و نخستین انسان، خلیفة الهى بود. انسان دانندة جمیع اسمای الهى و به تعبیر عرفا، مظهر همة اسما و صفات خداوند است. پس شناخت انسان، در شناخت خدا نقشى مهم دارد. قرآن نیز به این معنا اشاراتى دارد:
وَفِی الأَرْضِ آیَاتٌ لِلْمُوقِنِینَ * وَفِی أَنفُسِكُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ؛(1)«در زمین براى اهل یقین نشانههای بسیاری است و نیز در خودتان، آیا نمىنگرید؟!»(2)
همچنین، در آیهاى دیگر میفرماید:
سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ یَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ؛(3)و(4)«به زودى نشانههای خود را در پیرامون
1. ذاریات (51)، 20 و 21.
2. ر.ك: محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج 18، ص 404.
3. ر.ك: همان، ج 17، ص 431؛ عبد علی العروسی الحویزی، نور الثقلین، ج 4، ص 555.
4. فصلت (41)، 53.
جهان و در درون خودشان به آنها نشان میدهیم تا براى آنان آشكار گردد كه او حق است؛ آیا كافى نیست كه پروردگارت بر هر چیز شاهد است؟!»
این آیه بهویژه بر آیات انفسى تكیه میكند. نیز در آیة دیگر میفرماید:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ عَلَیْكُمْ أَنفُسَكُمْ لاَ یَضُرُّكُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ؛(1)و (2)«اى كسانى كه ایمان آوردهاید! مراقب خود باشید. هرگاه شما هدایت یافته باشید، کسی كه گمراه شده، به شما زیانى نرساند».
علامه طباطبایى(رحمه الله) ذیل این آیه، بحث گستردهاى در معرفت نفس آورده و خواستهاند از سیاق آیه استفاده كنند كه تأمل در نفس، راهى براى هدایت است؛ چون صدر آیه تأكید دارد بر اینكه خودتان را بیابید و در خود اندیشه كنید، سپس میفرماید: «لاَ یَضُرُّكُم من ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ»، كه مفاد آن برحسب بیانى كه ایشان فرمودهاند این است:(3) هنگامى كه در نفس خود بیندیشید به هدایت میرسید و دیگر، گمراهی دیگران به شما زیانى نمىرساند. دستكم میتوانیم این بیان را یك وجه محسوب كنیم. نیز در قرآن، همچنانكه آیاتى داریم مؤید این نظر كه معرفت نفس، راهى براى معرفت خداست، آیاتى هم داریم كه نسیان نفس و غفلت از شئون نفس را ملازم با فراموش كردن خدا شمرده است:
نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ؛(4)«خدا را فراموش كردند و خدا خودشان را از یادشان برد».
بدین گونه میتوان دریافت كه توجه به نفس با توجه به خدا نوعی قرابت یا ملازمت دارد؛ چنانكه نسیان و فراموشى نفس با فراموش كردن خدا چنین ملازمتی دارد.
1. ملافتحالله كاشانی، منهج الصادقین، ج 3، ص 326.
2. مائده (5)، 105.
3. محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج 6، ص 174.
4. حشر (59)، 19.
روایات بسیارى نیز در همین زمینه از اهلبیت عصمت و طهارت ـ كه درود خدا و فرشتگان و پاكان و نیكان بر آنان باد ـ در كتابهاى روایى مضبوط است؛ بهویژه در كلمات قصار امیر مؤمنان(علیه السلام) كه در غرر الحكم آمدى جمعآورى شده است.(1)
بارى، یكى از وجوه اهمیت شناخت انسان، همین است كه به خداشناسى كمك میکند؛ چنانكه در روایت آمده است كه راه شناخت خدا، خودشناسى است: من عرف نفسه (فقد) عرف ربّه؛ «هر كس خود را شناسد همانا خدای خود را شناخته است».
باور به اینكه در میان انسانها كسانى هستند كه به مقام نبوت و رسالت مىرسند، نوعی شناخت انسان است. مىدانیم كه هنگام بعثت پیامبران، هماره برخى شبهه مىافكندند كه انسان لیاقت ندارد به او وحى شود و خدا اگر مىخواست با ما سخن بگوید، از طریق یكى از فرشتگان چنین مىكرد. هنگام بعثت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) نیز دربارة ایشان گفتند:
مَا هَذَا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ... وَلَوْ شَاء اللَّهُ لأَنزَلَ مَلاَئِكَةً ما سَمِعْنَا بِهَذَا فِی آبَائِنَا الأَوَّلِینَ؛(2)و(3)«این (مرد) جز بشرى همچون شما نیست... اگر خدا مىخواست (پیامبرى بفرستد) فرشتگانى نازل مىكرد؛ ما چنین چیزى را در نیاكان خود نشنیدهایم!»
«ما نشنیدهایم كه انسانى پیامبر شود!» چنانكه گفتیم، یكى از دلیلهای این گمان
1. نمونههایی از آن را نیز علامه طباطبایی? ذیل آیة 105 سورة مائده آورده است. ر.ك: همو، المیزان، ج 6، ص 81 .
2. ر.ك: همان، ج 15، ص 28.
3. مؤمنون (23)، 24.
نادرست همین بود كه انسان لیاقت ندارد كه به او وحى شود؛ یعنى در واقع، آن گونه كه آنان از انسان شناخت داشتند، چنین لیاقتى را در وى نمىدیدند. بنابراین اگر انسان درست شناخته شود، از وجوه معرفت انسان یكى همین است كه چنین لیاقتى در نوع انسان وجود دارد.
اگر انسان را داراى روحى بدانیم كه مستقل از بدن میتواند باقى بماند، در آن صورت معاد پذیرفتنی خواهد بود؛ ولى اگر چنین بعدى از ابعاد وجود انسان را نشناسیم، مسئلة معاد اصولاً فرض معقولى نخواهد داشت؛ زیرا اگر انسان همین بدن باشد كه با از بین رفتن متلاشى مىشود، فرض اینكه بار دیگر همین انسان زنده مىگردد، فرض نامعقولى است؛ چون انسانى كه بعد زنده مىشود، موجود دیگرى خواهد بود. یگانه فرض درست معاد، مبتنى بر این است كه انسان وقتى مىمیرد، روحش باقى بماند تا دوباره به بدن برگردد. پس، مسئلة معاد نیز مبتنى است بر شناخت حقیقت انسان كه روح اوست به مثابة موجودى قابل بقا.
تلاشهای فكری فراوانی كه پس از رنسانس در باب روشن ساختن ابعاد وجود انسان صورت گرفت، دادههای فراوانی را پیش روی بشر قرار داده است. در گردآوری این دادهها از روشهای مختلف تحقیق بهره گرفته شده، ولی در این میان سهم روش تجربی بسی افزونتر از روشهای دیگر است و میتوان گفت انسانشناسیِ كنونی بیشتر جنبة تجربی دارد. وجود دادههای فراوانی كه انواع مسائل انسانشناختی را فرا گرفته و ابعاد مختلف و زوایای تاریك وجود انسان را مورد تحقیق قرار داده است،
1. ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، آموزش عقاید، ج 3، ص 7؛ غلامحسین ابراهیمی دینانی، معاد از دیدگاه حكیم مدرس زنوزی، ص 39؛ عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن كریم، ج 12، ص 84.
با وجود فراوانی و عظمت آن، نهتنها نتوانسته ابعاد ناشناخته را حل كند، بلكه خود دچار نوعی بحران شده است.(1)
ماكس شلر، فیلسوف و انسانشناس آلمانی، مینویسد: «هیچ وقت در عرصة تاریخ... انسان آنقدر برای خود مسئله نبوده كه امروز هست... علوم تخصصی كه پیوسته تعدادشان رو به افزایش است و با مسائل انسان سروكار دارند، بیشتر پنهانگر ذات انسان در پردة حجاباند».(2)
برخی از كاستیهایی كه انسانشناسی معاصر را دچار بحران كرده عبارتاند از:
الف) ناسازگاری نظریات با یكدیگر و فقدان انسجام درونی؛
ب) فقدان داور كارآمد و مورد اتفاق؛
ج) نادیده گرفتن گذشته و حیات پس از مرگ انسان.
انسانشناسی دینی در مقایسه با دیگر انواع همعرض خود، امتیازهایی دارد كه به اختصار به آنها میپردازیم:
از آنجا كه انسانشناسی دینی از دستاوردهای وحیانی سود میجوید، و روش وحیانی به قلمرو خاصی محدود نیست، و محدودیتهای دیگر روشها در مورد آن معنا ندارد،
1. هوسرل از جمله كسانی است كه به بحران انسانشناسی پرداختهاند. وی در سخنرانی وین (می 1935) با عنوان «فلسفه در بحران انسانیت اروپایی» و در سخنرانی پراگ (دسامبر 1934) با عنوان «بحران علوم اروپایی و روانشناسی» از این موضوع سخن گفت و یادداشتهای وی در این زمینه پس از مرگش در سال 1954 به صورت كتابی پرحجم با عنوان بحران علوم اروپایی و پدیدارشناسی استعلایی منتشر شد. ر.ك: بابك احمدی، مدرنیته و اندیشة اعتقادی، ص 56.
2. Sheler Max, Iasituation de l’hommo dans la monde, p. 17.
به نقل از: ارنست كاسیرر (1360)، فلسفه و فرهنگ، ترجمة بزرگ نادرزاده، ص 46، 47.
میتواند جامعیتی ویژه داشته باشد؛ به این معنا كه حتی اگر از بُعد خاصی سخن بگوید، این سخن با توجه به مجموعة ابعاد وجودی انسان مطرح میشود و با در نظر گرفتن آنها و متناسب با آنهاست؛ زیرا گویندة سخن از معرفت كامل و جامعی برخوردار است. افزون بر این، بررسی دستاوردهای انسانشناسی دینی به خوبی نشان میدهد كه این انسانشناسی، ابعاد مختلف وجود انسان را مد نظر قرار میدهد و از ابعاد جسمانی و زیستی، تاریخی و فرهنگی، دنیایی و آخرتی، بالفعل و آرمانی، و مادی و معنوی سخن به میان میآورد و در برخی از این حوزهها حقایقی را در اختیار قرار میدهد كه از طریق انواع دیگر انسانشناسی و روشهای آن قابل دستیابی نیست. بیان ابعاد مختلف انسان در انسانشناسیِ دینی با توجه به هدفی كه در تعالیم دینی مد نظر است، به صورت گزینشی بودن محفوظ میماند؛ ولی در هریك از انسانشناسیهای فلسفی، تجربی و شهودی زمینة خاصی مد نظر قرار میگیرد و زمینههای مربوط به انسانشناسی از نوع دیگر، از قلمرو آن خارج است.
بهرهگیری انسانشناسی دینی از معارف وحیانی ـ با توجه به خطاناپذیری این معارف ـ اتقان و استحكامی را برای این نوع انسانشناسی به ارمغان میآورد كه در انسانشناسی فلسفی، عرفانی و تجربی یافت نمیشود. در انسانشناسی دینی اگر انتساب و استناد دیدگاهها به دین قطعی باشد، در اتقان و خطاناپذیری آنها شكی نیست؛ ولی در انواع دیگر انسانشناسی در عین آنكه دادهها از تجربه، تعقل یا سیر و سلوك به دست میآید، خطاپذیری آنها به كلی منتفی نمیشود.
در انسانشناسی غیردینی، یا انسانِ به كلی بریده از مبدأ و معاد بررسی میشود ـ آن گونه كه در انسانشناسی تجربی و برخی از نحلههای انسانشناسی فلسفی و عرفانی مشاهده
میكنیم ـ یا در باب مبدأ و معاد انسان، در قالبی بسیار كلی سخن به میان میآید كه نمیتواند برای چگونه زیستن و چگونه پیمودن راه كمال، كاملاً راهگشا باشد. اما در انسانشناسی دینی، مبدأ و معادِ انسان، به منزلة دو بخش اساسی وجود انسان مورد توجه و تأكید قرار میگیرد و به بیان روابط زندگی كنونی انسان با مبدأ و معاد به تفصیل و با بیان جزئیات پرداخته میشود. بر همین اساس، محكمترین دلیل حكیمان اسلامی بر ضرورت بعثت انبیا، بر ضرورت آگاهی از رابطة دنیا و آخرت و باید و نبایدهای مؤثر در سعادت انسان و ناتوانی عقل و تجربة بشری از دستیابی به آن مبتنی است.(1)
از دیگر امتیازهای انسانشناسی دینی آن است كه از توجه به رابطة ساحتهای مختلف وجود انسان با یكدیگر غافل نیست و انسان را در یك ساختار كلی كه ارتباط ساحتهای مختلف آن با یكدیگر به خوبی ترسیم میشود، در نظر میگیرد و مطرح میسازد. در این بینش، گذشته، حال و آیندة انسان، ساحتهای جسم و جان، مادّی و معنوی، بینش، گرایش و كنش وی و ارتباط آنها و تأثیر و تأثر هر یك بر دیگری، مورد توجه اكید قرار میگیرد؛ ولی در انسانشناسی تجربی، فلسفی و عرفانی، یا از ارتباط این ساحتها با یكدیگر غفلت میشود، یا بدین گستردگی مورد توجه قرار نمیگیرد و فقط از ارتباط برخی ساحتها با یكدیگر گفتوگو میشود.
1. ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، راه و راهنماشناسی، ص 43، 44.
* هر منظومه معرفتی را كه به بررسی انسان، بُعد یا ابعادی از وجود او، یا گروه و قشری خاص از انسانها میپردازد، میتوان «انسانشناسی» نامید.
* برای شناخت انسان از روشهای گوناگون تجربی، عرفانی، فلسفی و دینی میتوان بهره گرفت.
* در روش انسانشناسی دینی از متون دینی بهره گرفته میشود.
* در انسانشناسی كلان یا كلنگر، انسان به طور كلی مورد بررسی قرار میگیرد.
* در انسانشناسی خُرد یا جزءنگر، از انسان در شرایط، زمان، مكان یا از بُعدی خاص سخن گفته میشود.
* اهمیت انسانشناسی در چارچوب اندیشة بشری آن است كه تبیین معنای زندگی، عقلانیت نظامهای اجتماعی، موجودیت و اعتبار علوم انسانیِ تبیینی، و سوگیری علوم انسانی و تحقیقات اجتماعی به آن وابسته است.
* اهمیت انسانشناسی در چارچوب معارف قرآن آن است كه اولاً، انسانشناسی راهگشای شناخت خداست؛ ثانیاً، تبیین بحث وحی، نبوت و معاد متأثر از انسانشناسی است.
* انسانشناسی معاصر به دلیل ناسازگاری نظریات موجود در آن، فقدان انسجام درونی این نظریات، نبودِ داورِ كارآمد و مورد اتفاق و نادیده گرفتن گذشته و حیات پس از مرگ انسان، دچار بحران است.
* مهمترین ویژگیها و مزایای انسانشناسی دینی عبارتاند از: جامعیت، اتقان، توجه به مبدأ و معاد، و بینش ساختاری.
1. روشهای گوناگون انسانشناسی را توضیح دهید.
2. تفاوت انسانشناسی كلان و خرد را بیان كنید.
3. اهمیت انسانشناسی در چارچوب اندیشة بشری از چه جهات است؟
4. انسانشناسی در چارچوب معارف قرآن از چه جهاتی مهم است؟
5. كاستیهای انسانشناسی معاصر و مزایای انسانشناسی دینی را برشمارید.