درس چهارم:خلافت الاهی

 

درس چهارم:

خلافت الاهی

 

از دانشجو انتظار مى‌رود با فراگیرى این درس:

1. مراد و معناى جانشینى انسان در زمین و ملاك این جانشینى را بیان كند؛

2. با قلمرو مصداقى اسمایى كه خدا به انسان یاد داد آشنا شود؛

3. دیدگاه‌هاى گوناگون دربارة كرامت انسان را تبیین كند؛

4. ضمن معرفى مكتب اومانیسم بتواند كاستى‌هاى آن را نشان دهد؛

5. بتواند مفهوم وجودشناختى و ارزش‌شناختى كمال را بیان كند.

 

خلافت الاهی(1)

در آیات مربوط به آفرینش انسان، در چند مورد، این مطلب آمده است كه خداوند به فرشتگان فرمود: همین كه آفرینش انسان به پایان رسید و در او از روح خویش دمیدم، بر او سجده برید. ولی در سورة بقره با تفصیل ویژه‌ای ماجرای خلقت انسان بیان شده و در آن، گفتار فرشتگان دربارة آفرینش انسان آمده است:

وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِكُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ * وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِی بِأَسْمَاء هَـؤُلاء إِن كُنتُمْ صَادِقِینَ * قَالُواْ سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنتَ الْعَلِیمُ الْحَكِیمُ * قَالَ یَا آدَمُ أَنبِئْهُم بِأَسْمَآئِهِمْ فَلَمَّا أَنبَأَهُمْ بِأَسْمَآئِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ؛(2) «(و به یاد آر) زمانی را كه پروردگار تو (ای پیامبر(صلى الله علیه وآله)) به فرشتگان فرمود: من در زمین خلیفه‌ای قرار خواهم داد. آنان گفتند: آیا در آن كسی را قرار می‌دهی كه فساد و خونریزی كند، در حالی‌كه ما تو را تقدیس می‌كنیم و تسبیح می‌گوییم؟ خدا فرمود: من چیزی می‌دانم كه شما نمی‌دانید. سپس به آدم همة «اسما» را آموخت؛ بعد آنها را بر فرشتگان عرضه داشت و فرمود: مرا از نام‌های ایشان خبر دهید اگر


1. محمود رجبی، انسان‌شناسی، ص 137 ـ 140.

2. بقره (2)، 30 ـ 33.

راستگویانید. گفتند: تو منزّهی، ما دانشی نداریم جز آنچه خود به ما آموخته‌ای، همانا تویی دانای حكیم. به آدم فرمود: آنان را از آن نام‌ها بیاگاهان؛ و چون آدم آنان را از آن نام‌ها باخبر ساخت، خدا به فرشتگان فرمود: آیا به شما نگفته بودم كه من پنهانِ آسمان‌ها و زمین را می‌دانم و نیز آنچه را آشكار یا پنهان می‌كردید؟»

آنچه در این آیه مورد توجه ماست، همان جملة اول است؛ یعنی جمله إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً. می‌خواهیم ببینیم كه منظور از خلافت چیست و اگر بتوان بدان مقام گفت، چه مقامی بود؟ نیز می‌خواهیم بدانیم خلافت از كیست و آیا این خلافت به شخص حضرت آدم اختصاص دارد یا شامل بعضی دیگر یا همة انسان‌ها نیز می‌شود؟ پس موضوع بحث تنها مسئلة خلافت حضرت آدم است.

 

مفهوم خلافت

خلافت از ریشة خَلف به معنای «پشت سر» گرفته شده است. معنای «فعلی» آن، پشت سر آمدن و لازمة آن، جانشین شدن است. در قرآن كریم، به همین معنا الفاظی از همین خانواده به كار رفته است؛ هم دربارة امور غیرانسانی و هم دربارة انسان‌ها. از جمله در مورد انسان می‌فرماید:

فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلاَةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا؛(1)و(2)«پس از آنان، جانشینان ناشایسته‌ای روی كار آمدند كه نماز را تباه و از شهوات پیروی كردند و به زودی (مجازات) گمراهی خود را خواهند دید».

فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُواْ الْكِتَابَ...؛(3)و (4) «پس از آنان، جانشینانی جای آنها را گرفتند كه وارث كتاب شدند».


1. ر.ك: ابوعلی الفضل بن الحسن الطبرسی، جوامع الجامع، ج 2، ص 401.

2. مریم (19)، 59.

3. ر.ك: ملافتح‌الله كاشانی، منهج الصادقین، ج 4، ص 129.

4. اعراف (7)، 169.

خلف یعنی نسلِ پس از نَسلی. در كاربردهای عادی نیز می‌گوییم: خلفاً عن سلف؛ «نسلی از پس نسلی». این واژه دربارة اشیا نیز به كار رفته است:

وَهُوَ الَّذِی جَعَلَ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً لِّمَنْ أَرَادَ أَن یَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُورًا؛(1)«او کسی است که شب و روز را جانشین یكدیگر قرار داد برای کسانی که بخواهند پند گیرند یا شکرگزار باشند».

و چه‌بسا «اخْتِلاَفُ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ» كه در موارد بسیاری از قرآن ذكر شده، به همین معنا باشد. كلمة اختلاف، به معنای «پی‌درپی درآمدن» در موارد بسیار به كار می‌رود. در اول «زیارت جامعه» نیز در خطاب به امامان معصوم(علیهم السلام) می‌گوییم: «و مختلف الملائكة»؛ یعنی؛ شما از خاندانی هستید كه فرشتگان نزد شما رفت و آمد می‌کنند.

به هر حال، اصل معنای خلافت همین نشستنِ چیزی جای چیز دیگر است. در محسوسات این معنا روشن است. غالباً الفاظ در ابتدا در موارد حسی به كار رفته و می‌توان گفت برای معانی حسی وضع شده است. سپس به تدریج بنابر احتیاج بشر به درك مفاهیم اعتباری و معنوی، همان الفاظِ وضع شده در مورد حسیات، در امور اعتباری و معنوی نیز به كار رفته است. در افعال و صفات خدا نیز مثلاً مفهوم عُلوّ ابتدا برای عُلوّ حسی وضع شده، سپس در علوّ اعتباری به كار رفته است و بعد در علوّ حقیقی و معنویِ خدا بر مخلوقات. خلافت نیز نخست برای جانشینی حسی وضع شده و سپس در امور اعتباری به كار رفته است؛ یعنی كسی كه مقام اعتباری دارد، كسی را جانشین خود می‌کند و در اینجا دیگر وحدت مكان لزومی ندارد؛ اما مسئلة اختلاف زمان مطرح است. گاهی نیز از این وسیع‌تر در نظر گرفته می‌شود و خلافت در امور حقیقی معنوی به كار می‌رود؛ مانند مقام خداوند بزرگ كه در اینجا دیگر مسئلة زمان هم مطرح نیست و در مورد او ـ جلّ جلاله ـ نمی‌توان گفت: زمانی مقامی داشته و بعد آن را به دیگری واگذارده است. در اینجا نوعی رابطة تكوینیِ ویژه بین خدا و برخی


1. فرقان (25)، 62.

مخلوقات وجود دارد؛ مخلوقاتی كه مقامشان چندان عالی است كه گویا در مرز مقام وجوبی قرار گرفته‌اند؛ چنان‌كه در دعا آمده است:

لا فرقَ بینك وبینهم الاّ انّهم عبادك وخلقك؛(1) «میان تو و آنان فرقی نیست جز آنکه آنان بندگان و آفریدگان توانَد». كارهایی كه خدا می‌کند از آنان سر می‌زند، با این فرق كه كارهای خدا استقلالی است و آنها با كمك و اذن خدا كارها را انجام می‌دهند؛ در مورد اینان تعبیر می‌شود كه خلیفة خدایند.

 

منظور از خلیفه در آیة مذكور چیست؟

در قرآن كلمة خلیفه و جمع آن خلفاء و خلائف، در موارد بسیار به كار رفته است. در مورد كلمة مفرد خلیفه:

وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً؛(2)«و یاد کن از هنگامی كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من روی زمین جانشینی قرار خواهم داد».

یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِیفَةً فِی الأَرْضِ فَاحْكُم بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ؛(3)و (4)«ای داوود! راستی که ما تو را در زمین خلیفه قرار دادیم، پس در میان مردم به حق داوری كن».

و در بقیة موارد، آیات دربارة انسان‌هایی است كه خلفاء یا خلائف نامیده شده‌اند.

در مورد خلافت حضرت داوود(علیه السلام) وقتی آیه را بررسی می‌كنیم پیداست كه خلافت از سوی خداست؛ هم جاعل خلافت و هم مستخلَفٌ عنه خداست.

در خلافت اعتباری و حقیقی ماورای طبیعی چند چیز باید لحاظ شود:


1. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 95، ص 392.

2. بقره (2)، 30.

3. ر.ك: ابوجعفر محمد الطوسی، التبیان، ج 8، ص 556 و محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج 17، ص 204.

4. ص (38)، 26.

1. خالف یا مستخلَف: (كسی كه جای دیگری را می‌گیرد: اگر خود جای دیگری را بگیرد، «خالف» و اگر كسی او را بگمارد، «مستخلَف» است).

2. مخلوف یا مستخلفٌ عنه: كسی كه جای او گرفته شده است.

3. مستخلِف: آن ‌كه كسی را جای دیگری می‌گمارد.

4. مستخلَفٌ فیه: مكان یا كاری كه مورد خلافت قرار می‌گیرد. مثلاً در آیة مورد بحث ما، ارض مستخلفٌ فیه است.

حال ببینیم در آیة یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِیفَةً فِی الأَرْضِ كه داوود خلیفه و مستخلف خداست، مستخلفٌ عنه كیست؟ حضرت داوود خلیفة كیست و نیز مستخلفٌ فیه چیست؟

این مطلب با توجه به آیه ذیل روشن می‌شود:

یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِیفَةً فِی الأَرْضِ فَاحْكُم بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلاَ تَتَّبِعِ الْهَوَى فَیُضِلَّكَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ؛(1)«ای داوود! راستی که ما تو را در زمین خلیفه قرار دادیم، پس میان مردم به حق داوری کن و از هوای نفس پیروی مکن که تو را از راه خدا گمراه سازد».

حال كه خلیفه شدی بین مردم به حق قضاوت كن. پس مستخلفٌ فیه قضاوت است. این كار نیابت از چه كسانی است؟ آیا از انسان‌های پیش از داوود یا حاكم قبل از وی یا از خدا؟

كسانی كه با بینش اسلامی آشنایند می‌دانند كه از دیدگاه اسلام، حكومت از آنِ خداست: إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ(2) حكم تنها از آنِ خداست و هر كس بخواهد حكومتِ حقّی داشته باشد باید از سوی خدا منصوب شده باشد. پس كسی كه از سوی خدا نصب شود، طبعاً خلیفة خداست.


1. ص (38)،  26.

2. یوسف (12)، 40.

این چه نوع خلافتی است؟ پاسخ آن است كه این خلافتی است در یك امر تشریعی، جعلی و اعتباری. قاضی بودن یك مقام تكوینی نیست، بلكه تشریعی است؛ گرچه شخص باید لیاقت قضاوت داشته باشد.

پس مسلّم است كه خلافت در این آیه، خلافت از سوی خدا و تشریعی است. آیا داوود خلافت تكوینی هم داشته است؟ از این آیه چیزی برنمی‌آید؛ گرچه نفی هم نمی‌شود. شاید داشته است و همان منشأ خلافت تشریعی هم شده، ولی آیه بیانی ندارد، یا دست‌كم ما نمی‌توانیم از آن چنین استفاده كنیم.

 

انسان جانشین چه كسی؟

«خلفاء» و «خلائف» كه در سایر موارد از سوی خدا به انسان‌ها گفته شده است به چه معناست؟ آیا جانشین خدایند یا جانشین كسان دیگر؟ برخی گفته‌اند همة این موارد خلافت از خداست. ولی با دقت در این آیات به این نتیجه می‌رسیم كه منظور در این موارد، خلافت و جانشینی به جای گذشتگان است. شواهد تعیین كننده‌ای نیز پیدا می‌شود؛ مثلاً می‌فرماید:

وَاذكُرُواْ إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاء مِن بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ؛(1)«و به یاد آورید هنگامی كه شما را جانشینان قوم نوح قرار داد».

در مواردی نیز تعبیر یَسْتَخْلِفَكُمْ...؛(2) «شما را در زمین جانشینان سازد» و در موردی دیگر إِن یَشَأْ یُذْهِبْكُمْ وَیَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ؛(3) «اگر بخواهد شما را می‌برد و خلق تازه‌ای می‌آورد» (كه به معنای یستخلف می‌باشد) آمده است. به هر حال به نظر می‌رسد كه در این موارد منظور، جانشینی انسان‌هاست؛ مخصوصاً انسان‌هایی كه غالباً عاصی بوده‌اند؛ پس به معنای جانشینی خدا نیست، بلكه جانشینی به جای گذشتگان است.


1. اعراف (7)، 69.

2. اعراف (7)، 129.

3. ابراهیم (14)، 19.

برخی دربارة آیة پیشین (إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً) كه دربارة حضرت آدم است، نیز گفته‌اند كه در اینجا هم خلافت از گذشتگان است؛ یعنی پیش از آدم روی زمین موجوداتی بوده است، یا انسان‌هایی كه منقرض شده‌اند، یا چیزهایی مانند انسان كه در برخی روایات نسناس نامیده شده‌اند یا جن و یا چیزهای دیگر و اینك خدا می‌فرماید به جای آنها آدم را آوردیم. پس این خلافت، یعنی جانشینی آدم به جای مخلوقات قبل از او. شاهد هم می‌آورند كه فرشتگان گفتند: أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ... چون فرشتگان آن موجودات قبل را دیده بودند كه فساد و خونریزی می‌کرده‌اند، گفتند: آیا باز می‌خواهی موجودی خلق كنی كه افساد كند؟ به نظر می‌رسد كه این وجه، صحیح نیست و منظور، خلافت الاهی است؛ زیرا:

اولاً، همین‌كه خدا به فرشتگان می‌فرماید: من خلیفه قرار خواهم داد، بی‌آنكه بگوید خلیفه از طرف چه كسی و یا چه كسانی، خود این ظهور دارد كه خلافت از خودِ «من» (خدا)، می‌باشد. اگر حاكمی اعلام كند من جانشینی تعیین خواهم كرد، آنچه در ابتدا به ذهن می‌آید این است كه به جای خود، خلیفه تعیین می‌کند.

گذشته از این، می‌خواهد مطالبی برای فرشتگان بیان كند كه برای دریافت امر سجده آماده شوند. هنگامی كه خدا می‌خواهد به فرشتگان بگوید در نظر دارم موجودی بیافرینم، قاعدتاً باید آن را معرفی كند كه این موجود چیست یا اشاره كند كه چرا باید آنها برای او سجده كنند. مناسب مقام، معرفی و فراهم آوردن زمینة اطاعت امر است، پس مناسب است بگوید: موجودی خلق خواهم كرد كه خلیفة خود من است و شما باید بر او سجده كنید. اگر تنها بگوید كه موجودی است كه جای دیگران را می‌گیرد، گفتن ندارد. این وجهی است كه جانشینی خدا را اثبات می‌کند.

ثانیاً، هنگامی كه خدا می‌فرماید می‌خواهم موجودی بیافرینم كه خلیفة من است، فرشتگان می‌گویند: آیا كسی را خلیفه می‌كنی كه افساد و خونریزی خواهد كرد، در حالی كه ما تو را تسبیح و تقدیس می‌كنیم؟ این یك درخواست مؤدبانه است حاكی از اینكه بهتر است ما را خلیفه كنی نه موجودی خونریز را. از جملات بعدی كه خدا به آنها می‌فرماید: أَنبِئُونِی بِأَسْمَاء هَـؤُلاء إِن كُنتُمْ صَادِقِینَ؛ «اگر راست مى‌گویید اسم‌هاى

اینها را به من خبر دهید»، می‌توان دریافت كه فرشتگان ادعایی داشته‌اند كه قابل صدق و كذب بوده است. «ان كنتم صادقین» یعنی چه؟ آنها در چه چیز اگر صادق‌اند، جواب دهند؟ ظاهراً یعنی اگر راست می‌گویید كه شما بیشتر لایق خلافت هستید، به من خبر دهید. و ظاهراً آنچه فرشتگان را مجاب كرد همان بود كه دانستند آدم دانشی دارد كه آنها ندارند؛ پس معلوم می‌‌شود كه آنان ادعا داشتند كه لایق‌ترند. اینك به نتیجة نهایی می‌رسیم: اگر صرفاً مسئلة جانشینی كسی به جای كسی بود (و نه جانشینی خدا)، دیگر چه نیازی بود به اینكه فرشتگان بر لیاقت خود تأكید كنند؟ آنها كه مزاحم انسان نیستند و آنها نیز آفریدة خدا هستند. پس آنان به رسیدن به مقام ارجمندی طمع داشتند و این چیزی جز خلافت الاهی نمی‌تواند باشد.

 

ملاك خلافت

ملاك تفویض خلافت الاهی از سوی خدا به آدم، چه بود؟ از آیات قرآن درمی‌یابیم كه ملاك، «علم به اسما» بود. اما آیا فرشتگان هیچ‌یك از این اسما را نمی‌دانستند یا برخی را می‌دانستند؟ كلمة كُلَّهَا در آیه، حاكی از آن است كه همه را نمی‌دانستند؛ ولی برخی از اسما را می‌دانستند. اگر اسما، اسمای خدا باشد بی‌گمان فرشتگان نام‌های خدا را می‌دانستند و تسبیح و تقدیس آنها گواه این مطلب است. دست‌كم اسم سبّوح و قدّوس را می‌دانستند. شاید بتوان گفت: ملاك خلافت، جامعیت بین اسما است؛ یعنی موجودی لایق خلافت است كه همة اسما را بداند.

 

اجمالاً می‌توان گفت: وقتی خدا مستخلف و در همان حال مستخلفٌ عنه باشد، خلیفه باید كارهای خدایی كند؛ در آنچه مربوط به حوزة خلافت اوست، علم داشته باشد؛ باید خدا و صفات الاهی و نیز مخلوقات او را بشناسد تا بداند وظیفه‌اش را نسبت به آنان چگونه انجام دهد.

چه‌بسا این وجه كه گفتیم، بتواند تأیید كند كه مراد از اسما، هم اسمای خدا و هم مخلوقات است.

آیا درجة علمی حضرت آدم ـ كه علم جامع و كاملی بود كه از سوی خدا به آدم اعطا شد و او را صالح مقام خلافت كرد ـ در همین عالم مادی یا در عالمی دیگر بود و آیا بالفعل به وی داده شد یا آنكه تنها، استعداد آن به او تفویض گردید؟ نمی‌توان پاسخ قطعی به این پرسش‌ها داد. اجمالاً می‌توان ادعا كرد كه مناسبت حكم و موضوع مقتضی این است كه هم اسمای خدا را بداند و هم اسمای مخلوقات را، و چون موضوع، خلافت مطلق است، قاعده این است كه به همة‌ اسما و صفات خدا علم داشته باشد تا بتواند خلیفه‌ای كامل برای او و نیز عالم به همة مخلوقات باشد؛ و این وجه، جمع بین دو دسته روایتی است كه یكی ناظر به اسمای خدا و دیگری مخلوقات می‌باشد.

 

خلافت الاهی، ویژة آدم یا همة انسان‌ها(1)

آیا این خلافت ویژة حضرت آدم است یا در انسان‌های دیگر نیز ممكن است؟ آیه دلالتی بر انحصار در حضرت آدم ندارد و شاید بتوان از جملة أَتَجْعَلُ فِیهَا... كه فرشتگان گفتند و از پاسخ خدا بهره برد كه خلافت منحصر به آدم نبوده است؛ زیرا فساد و افساد در مورد حضرت آدم كه معصوم بود، مطرح نبود و جا داشت كه پاسخ داده شود: آدم، افساد و خونریزی نمی‌کند. اما اینكه همة انسان‌ها این مقام را دارا باشند، گمان نمی‌‌رود كسی كه با مبانی اسلامی آشنا باشد، چنین چیزی بگوید. مقام خلافتی كه حتی فرشتگان لایق احراز آن نبودند، چگونه ممكن است به انسان‌های بسیار پلید و شرور برسد؟ تنها، كسانی چون انبیا و امامان معصوم(علیهم السلام) می‌توانند چنین مقامی داشته باشند. گواه، عبارتی است كه در زیاراتشان مانند زیارت جامعه می‌خوانیم: ورضیكم خلفاء فی ارضه؛ «شما را جانشینان در زمین قرار داد».


1. ر.ك: محمود رجبی، انسان‌شناسی، ص 140.

 

پس اجمالاً می‌توان گفت: خلافت خدا، منحصر به حضرت آدم نیست و در میان نوع انسان، افراد دیگری یافت می‌شوند كه به آن مقام می‌رسند؛ به یك شرط و آن هم «علم به اسما» است.

 

و اما اینكه چه كسانی چنین علمی داشته‌اند، می‌توان از برخی شواهد و قراین دریافت كه امامان معصوم(علیهم السلام) دانشی برتر از دانشی كه ما تصور می‌كنیم، داشته‌اند. همة دانش‌ها (علم الكتاب كلّه) نزد ائمة ما بوده است. در تفاسیر روایی، آیة شریفة «مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» به امیر مؤمنان و امامان معصوم(علیهم السلام) تفسیر شده است.(1)

نكتة دیگر دربارة آیة مورد بحث این است كه غرض اصلیِ آفرینش انسان، تحقق خلافت الاهی روی زمین بوده است. اما از آنجا كه خلفای خداوند، غیرحضرت آدم، از نسل ایشان بودند، می‌بایست قانون توالد و تناسل بر بشر حاكم می‌شد و افراد بسیاری به وجود می‌آمدند تا صالحان از میان آنان به مقام خلافت برسند.

 

تا پایان خلقت انسان، خلیفة خدا بر زمین وجود خواهد داشت؛ زیرا چنان‌كه گفتیم، غرض اصلی همین است و اگر این موضوع منتفی گردد، غرض الاهی از خلقت نقض خواهد شد.

 

كرامت انسان(2)

یكی از مباحثی كه در انسان‌شناسی بررسی می‌‌شود، مقام و پایگاه آدمی نسبت به سایر


1. ر.ك: عبد علی العروسی الحویزی، نور الثقلین، ج 2، ص 521 ـ 524، حدیث 204 ـ 220.

2. ر.ك: محمود رجبی، همان، ص 141.

آفریدگان است. این بحث در فرهنگ بشری، سابقه‌ای دراز دارد و دیدگاه‌های گوناگونی نیز در این زمینه عرضه شده است. برخی گفته‌اند كه انسان برترینِ آفریدگان است و دست‌كم تا جایی كه دانش بشری بدان رسیده است موجودی كامل‌تر از انسان وجود ندارد. از سوی دیگر، در این نظر تشكیك‌هایی شده است؛ از جمله اینكه این نظر ناشی از خودخواهی انسان است كه می‌خواهد بر همة موجودات جهان، چیرگی یابد و همه را زیر یوغ خویش بكشد. دستة نخستین، به امتیازهای هوشی و استعدادهای گوناگون انسان، و نیز به آثار از قبیل تمدن و پیشرفت‌های صنعتی و امثال آن استدلال می‌کنند. در مقابلْ دستة دوم به جنایات هولناكی كه در طول تاریخ از بشر سر زده است و از هیچ درنده‌ای سر نمی‌زند، استشهاد می‌کنند.

اومانیسم(1) یا انسان‌مداری كه ریشه‌ای ژرف در تاریخ تفكر بشری دارد، در دستة اول قرار می‌گیرد. در این گرایش، انسان، محور حقایق و ارزش‌هاست و همة فعالیت‌های علمی و عملی او بر محور خود آدمی می‌گردد.

این گرایش چهره‌های گوناگونی به خود گرفته و مبنای بسیاری از مكتب‌های فلسفی، اجتماعی، سیاسی و اخلاقی شده است. در این زمان نیز برخی مكتب‌ها را می‌شناسیم كه بر اصالت انسان بسیار تأكید دارند، اما نتایجی كه می‌گیرند چه در سطح فلسفی و چه سیاسی یا حقوقی، مختلف است. از نمونه‌های این گرایش یكی این است كه تقریباً امروز در بیشتر كشورهای ظاهراً متمدن، بر آن‌اند كه باید در قوانین كیفری، كرامت انسانی حفظ گردد، مجازات‌ها باید سبك بوده، جنبة تأدیبی داشته باشد و با مجرم باید به گونة یك مریض رفتار شود و باید او را مداوا كنند. از همین رو، مجازات اعدام در برخی از این كشورها به كلی حذف شده است.

آیا از دید قرآن نیز ارزش هر انسان از هر موجود دیگر بیشتر است، یا بر هیچ موجودی برتری ندارد و یا تفصیلی در كار است و اصولاً ارزش انسان در چیست؟


1. ر.ك: همان، ص 38ـ55.

پاسخ آن است كه لحن قرآن در مورد انسان گوناگون است؛ در برخی آیات برای انسان به طور كلی مزیت قائل شده است:

وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ؛(1)و (2)«هر آینه آدمی‌زادگان را گرامی داشتیم».

از این آیه بر می‌آید كه ظاهراً تمام فرزندان آدم، مورد تكریم الاهی‌اند. در ذیل آیه می‌فرماید: وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِیرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً؛ «و آنان را بر بسیاری از آفریدگان خود برتری دادیم». لحن آیه بسیار ستایش‌آمیز است و ظاهر آن عمومیت دارد. طبعاً آنان ‌كه گرایش‌های اومانیستی دارند از این دسته آیات در تأیید نظر خود كمك می‌گیرند.

اما در برابر، آیه‌هایی با لحن نكوهش‌آمیز وجود دارد:

إِنَّ الإِنسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ؛(3)«راستی که انسان بسیار ستمگر و بسیار ناسپاس است».

إِنَّ الإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً؛(4)و (5)«راستی که انسان حریص و بسیار كم‌طاقت آفریده شده است».

یك دسته آیات هم وجود دارد كه تقریباً تفصیل قایل شده است:

لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ٭ ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ؛(6)«هر آینه انسان را در بهترین ساختار آفریدیم. سپس او را به پایین‌ترین مرحله بازگرداندیم».

ممكن است ابتدا به نظر آید كه آدمی دو مرحله دارد: نخست «احسن تقویم» كه مورد تكریم الاهی است؛ و دیگر «اسفل سافلین» كه سقوط می‌کند. در اینجا این سؤال


1. ر.ك: حسین الخزاعی النیشابوری، روض الجنان و روح الجنان، ج 12، ص 237.

2. اسراء (17)، 70.

3. ابراهیم (14)، 34.

4. ر.ك: محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج 12، ص 60 و ملافتح‌الله كاشانی، منهج الصادقین، ج 5، ص 141.

5. معارج (70)، 19.

6. تین (95)، 4، 5.

پیش می‌آید كه آیا كار حكیمانه‌ای است كه خدا انسان را با كمال بیافریند و بعد او را در چاه ویل سرنگون كند؟

پس باید در این آیات دقت بیشتری كرد كه آن تكریم‌ها یا نكوهش‌ها، به چه اعتباری است و سرانجام نظر قطعی قرآن دربارة انسان و منزلت وی نسبت به موجودهای دیگر چیست؟

مراد از كمال(1)

پیش از آنكه به بررسی تفصیلی آیه‌ها بپردازیم، باید به یك نكته توجه كرد و آن اینكه:

 

گاهی منزلت انسان به عنوان یك امر تكوینی مورد ملاحظه قرار می‌گیرد و به اصطلاح امروز، جنبة «ارزشی» ندارد و گاهی به عنوان یك مفهوم اخلاقی و ارزشی ملاحظه می‌شود. گرچه برخی پنداشته‌اند كه مفهوم كمال و فضیلت، مطلقاً مفهومی است ارزشی و در میان مفاهیم حقیقی چیزی به نام كمال یا فضیلت وجود ندارد؛ ولی این توهم درست نیست. با صرف‌نظر از معیارهای اخلاقی می‌توانیم موجودات را با هم مقایسه كنیم و بگوییم این موجود كامل‌تر از آن دیگری است. مثلاً جماد را با نبات یا نبات را با حیوان مقایسه كنیم و بگوییم ـ فرضاً ـ حیوان كمالی دارد كه نبات ندارد.

 

كلمه «كمال» در امور تكوینی معنای ارزشی ندارد، بلكه در اینجا مراتب وجود در نظر است. هستی، در یك‌جا بارورتر است و آثار بیشتری دارد و در جایی كمتر. به اصطلاح


1. ر.ك: مرتضی مطهری، تكامل اجتماعی انسان، ص 129؛ عبدالله جوادی آملی، انسان در اسلام، ص 32؛ همو، تفسیر موضوعی قرآن كریم، ج 10، ص 51.

فلسفی، وقتی بین موجودات از جهت مرتبة وجودی تفاوت قائل می‌شویم، آنجا مفهوم ارزشی را در نظر نمی‌گیریم و صرفاً امری تكوینی و حقیقی مورد نظر است. مثلاً در مقایسة نبات و جماد، آن دو در حجم، وزن، مقاومت و... اشتراك دارند؛ اما نبات چیزی بیشتر دارد كه در جماد نیست و آن تولید مثل و نیز رشد و نمو است؛ به این لحاظ می‌گوییم نبات كامل‌تر است. به همین گونه، حیوان نسبت به نبات دارای كمالِ «حركت ارادی» و «درك» است كه در نبات نیست.

اما گاهی مقام و منزلت انسان را به عنوان ارزش اخلاقی بررسی می‌كنیم. وقتی می‌گوییم این انسان كامل‌تر است یا شرافت دارد، منظور مفاهیمی است كه دارای ارزش اخلاقی است.(1)

با توجه به این مقدمات، وقتی آیات قرآن را بررسی می‌كنیم، می‌بینیم بسیاری از اختلافات ظاهری كه در آیات هست، به همین جا برمی‌گردد. وقتی خدا می‌فرماید:

وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ؛(2) «ما آدمی‌زادگان را گرامی داشتیم»، در مقام مقایسه با سایر آفریده‌ها چیزهایی را ذكر می‌فرماید كه ارزش اخلاقی ندارد. یك سلسله نعمت‌ها را بیان می‌کند كه به انسان داده و به موجودات دیگر نداده است. در نتیجه، انسان دارای بهرة وجودی بیشتر می‌شود و در دنبال آیه می‌فرماید:

وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ؛«و آنها را در خشكی و دریا (بر مركب‌های راهوار) حمل كردیم و از انواع روزی‌های پاكیزه به آنان روزی دادیم».

این دو جمله می‌تواند تفسیری برای آن كرامت باشد. در برخی تفسیرها آمده است كه منظور از تكریم انسان، مستوی‌القامه بودن اوست كه حیوانات دیگر چنین برتری‌ای را ندارند. چنان‌كه از آیة وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ نیز همین برتری تكوینی برمی‌آید؛ در


1. ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، خودشناسی برای خودسازی، ص 13ـ 18.

2. اسراء (17)، 70.

حالی كه حیوانات با نیروی خود باید طی مسافت كنند، ولی انسان از خود حیوانات هم برای این كار می‌تواند استفاده كند. در قرآن روی همین مسئله نیز تكیه شده است:

وَتَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَى بَلَدٍ لَّمْ تَكُونُواْ بَالِغِیهِ إِلاَّ بِشِقِّ الأَنفُسِ؛(1)«آنها بارهای سنگین شما را به شهری حمل می‌كنند كه جز با مشقت زیاد، به آن نمی‌رسیدید».

وَالْخَیْلَ وَالْبِغَالَ وَالْحَمِیرَ لِتَرْكَبُوهَا وَزِینَةً وَیَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ؛(2)«و اسب‌ها و استرها و الاغ‌ها را آفرید، تا بر آنها سوار شوید و زینت شما باشد، و چیزهایی می‌آفریند كه نمی‌دانید».

برتری و بهره‌گیری انسان از موجودات، منحصر به حیوانات نیست؛ بلكه جمادات و كشتی را نیز در اختیار انسان قرار داده است كه در اختیار حیوان نیست. به همین‌ گونه است جملة وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ كه علاوه بر اینكه نوع غذای انسان از طیّبات است، انسان می‌تواند مواد غذایی را تركیب كند و انواع غذاهای لذیذ ترتیب دهد؛ برخلاف حیوانات كه غذای ساده‌ای از موجودات طبیعی دارند. و سرانجام می‌فرماید: وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِیرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً؛(3) «انسان را بر بسیاری از مخلوقات، برتری دادیم» كه ظاهراً این برتری هم تكوینی است.

اما آنجایی هم كه در مقام مذمت انسان است و صفات و خصلت‌های ناپسندی(4) را برای او ذكر می‌کند، این «ناپسند» گاهی از نظر اخلاقی باید بررسی شود و گاهی از جنبة تكوینی.

وقتی می‌فرماید: وَخُلِقَ الإِنسَانُ ضَعِیفاً؛(5) و (6) «و انسان ضعیف آفریده شده است»، طبعاً یا در مقام مقایسه با موجوداتی است كه این ضعف‌ها را ندارند، مانند فرشتگان كه


1. نحل (16)، 7.

2. نحل (16)، 8.

3. اسراء (17)، 70.

4. گرچه این صفات نیز در مقام ارتباط و پیوستگی با سایر صفات و خصلت‌ها می‌تواند زمینة تكامل انسان را فراهم كند.

5. ابوجعفر محمد الطوسی، التبیان، ج 3، ص 177.

6. نساء (4)، 28.

دارای نیروهایی بیش از انسان هستند، یا احیاناً در برابر قدرت خداوند، ضعف انسان گوشزد می‌گردد تا مغرور نشود؛ یعنی ای انسان! اگر كمالی داری، ضعف نیز داری و همة قدرت‌ها و نیروهای تو در برابر قدرت الاهی، چیزی به حساب نمی‌آید.

آیاتی هم هست كه در آنها كرامت یا مذمت انسان را تنها از دیدگاه اخلاقی باید بررسی كرد.

 

اختیار و مدح و ذمّ اخلاقی(1)

می‌دانیم اصولاً ارزش اخلاقی در سایة اختیار معنا می‌یابد. اگر اختیار نباشد، ارزش اخلاقی هم وجود ندارد. ستایش یا نكوهش اخلاقی در حق كسانی رواست كه با اختیار و گزینش خود، كار پسندیده یا ناپسندی انجام می‌دهند. اگر انسانی مجبور به رفتن راه صحیحی است، از نظر اخلاقی جا ندارد كه ستایش گردد. چنان‌كه اگر فرض شود كه انسانی مجبور به ارتكاب جنایتی شود، باز سزاوار نكوهش نخواهد بود.

 

اختیاری كه در اینجا مطرح می‌شود دارای دو طرف است: این راه یا آن راه، یا دست‌كم اختیار انجام دادن فعل یا ترك آن. اینك می‌پرسیم آیا موجودی كه دو یا چند راه در پیش دارد و مختار است، آیا قبل از اِعمال اختیار، مستحق مدح اخلاقی است؟ خیر، تا پیش از اِعمال اختیار، كاری كه موجب ستایش باشد از او سر نزده است؛ همین‌طور است در جهت منفی. حال می‌پرسیم: آیا صحیح است كه همة انسان‌ها بدون توجه به


1. ر.ك: عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن كریم، ج 10، ص 130 و محمدتقی مصباح یزدی، خودشناسی برای خودسازی، ص 17 ـ 27.

راهی كه انتخاب می‌کنند، مورد ستایش اخلاقی قرار گیرند؟ گفتیم: خیر، پیش از انجام دادن كار خوب یا بد، جای ستایش و نكوهش نیست؛ بعد از انجام دادن فعل هم، برخی ارزش مثبت دارد و برخی منفی. از اینجاست كه دو گونه ارزش مطرح می‌شود: ارزش مثبت برای آنان كه كار خوب کرده‌اند و ارزش منفی برای آنان‌ كه بد کرده‌اند. آیات قرآن كاملاً به این مطلب توجه دارند؛ مثلاً بعد از آیة ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ؛(1) می‌فرماید:

إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ؛(2)«مگر كسانی كه ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده‌اند».

إِنَّ الإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا...؛(3)«راستی که انسان حریص و بسیار كم‌طاقت آفریده شده است»، ...إِلاَّ الْمُصَلِّینَ...؛(4)«مگر نمازگزاران».

خلاصه آنكه یك دسته آیات قرآنی ناظر به كرامت تكوینیِ انسان است و در واقع هدف مدح در آنها، مدح فعل خداست. اگر انسان فضیلتی هم دارد، به اعتبار این است كه متعلق تكریم‌های الاهی است وگرنه با نظر دقیق باید گفت این كرامت‌ها از آنِ خداست. اما جایی كه پای افعال اختیاری به میان آید، دیگر جای كرامت عمومی و همگانی نیست. پس پاسخ ما به این سؤال كه آیا انسان از دیدگاه ارزشی بر همة موجودات مزیت دارد و آیا همة انسان‌ها در این زمینه مساوی‌اند، این است:

 

نه همة انسان‌ها بهتر از همة حیوانات‌اند و نه همه پست‌تر. برخی آن قدر تكامل می‌یابند كه فرشتگان در برابرشان سجده می‌کنند و برخی چندان تنزل می‌یابند كه از حیوانات هم پست‌ترند.


1. تین (95)، 5.

2. تین (95)، 6.

3. معارج (70)، 19.

4. معارج (70)، 22.

یادآوری این نكته شایسته است كه مفاهیم ارزشی از واقعیات جدا نیستند. مفاهیم ارزشیِ اخلاقی در سایة ارتباط افعال اختیاری انسان با كمال حقیقیِ حاصل از همان افعال مطرح می‌گردد؛ یعنی نتیجة ارزش‌های اخلاقی، كمالات تكوینیِ روحی برای خود انسان است. از این رو، واقعاً انسانی كه دارای ارزش اخلاقی مثبت است، از نظر وجودی كامل‌تر است و صرفاً یك قرارداد و اعتبار محض نیست.

بنابراین، گرچه ارزش‌های اخلاقی مفاهیمی است كه در سایة فعل اختیاری انسان معنا می‌یابد و از این دیدگاه انسان نباید با موجودات غیرمختار مقایسه شود؛ ولی به لحاظ نتایج واقعی این ارزش‌ها و حصول كمالات حقیقی برای انسان، باز مقایسه درست است.

پس آیات گاه انسان را با توجه به افعال اختیاری او و ارزش‌های اخلاقی‌اش ستایش می‌‌كنند و گاه نكوهش. آنانی كه دارای مراتب عالی می‌شوند، به مغفرت و رحمت و جوار الاهی می‌رسند:

فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیكٍ مُّقْتَدِرٍ؛(1)«در جایگاه صدق نزد خداوند مالك مقتدر».

تا جوار الاهی بالا می‌روند، به تعبیر بهتری كه قرآن از قول همسر فرعون نقل می‌کند:

رَبِّ ابْنِ لِی عِندَكَ بَیْتًا فِی الْجَنَّةِ؛(2)«پروردگارا خانه‌ای برای من نزد خودت در بهشت بساز».

بنا به مبانی اعتقادی ما، این قرب (عند) جسمانی نیست. این مقام، همسایگی خداست و در این مرتبه، فرشتگان خدمتگزاران اویند، به استقبال او می‌آیند و به او خوش‌آمد می‌گویند:

سَلاَمٌ عَلَیْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِینَ؛(3)«سلام بر شما، گوارایتان باد. داخل بهشت شوید و جاودانه بمانید».


1. قمر (54)، 55.

2. تحریم (66)، 11.

3. زمر (39)، 73.

اما گاه می‌تواند چندان تنزل یابد كه «شرّ الدّواب» گردد؛ از هر كرم و میكروبی پست‌تر!

لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لا یَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَـئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ؛(1)«آنان دل‌ها (عقل‌ها)‌یی دارند كه با آن (اندیشه نمی‌كنند و) نمی‌فهمند و چشمانی كه با آن نمی‌بینند و گوش‌هایی كه با آن نمی‌شنوند. آنها همچون چهارپایان‌اند، بلكه گمراه‌تر. اینان همان غافلان‌اند».

إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِینَ لاَ یَعْقِلُونَ؛(2)«بدترین جنبندگان نزد خدا، افراد كر و لالی هستند كه اندیشه نمی‌كنند».

فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَى الأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ؛(3)«چراكه چشم‌های ظاهر، نابینا نیست؛ بلكه دل‌هایی كه در سینه‌هاست كور است».

إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللّهِ الَّذِینَ كَفَرُواْ فَهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ؛(4)«به‌راستی بدترین جنبندگان نزد خدا، كسانی هستند كه كافر شدند و ایمان نمی‌آورند».

در مقابل می‌فرماید:

إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ؛(5)«گرامی‌ترین شما نزد خداوند، باتقواترین شماست».

این كرامت غیر از كرامتِ وَلَقَدْ كَرَّمْنَا است. پس چنان‌كه چند بار اشاره كردیم، آیات قرآن ناظر به دو نوع كرامت است: كرامت تكوینی، و كرامتی كه در نتیجه افعال اختیاری به دست می‌آید. شاید دستة میانه‌ای هم وجود داشته باشد و آن در مورد


1. اعراف (7)، 179.

2. انفال (8)، 22.

3. حج (22)، 46.

4. انفال (8)، 55.

5. حجرات (49)، 13.

كسانی است كه امكان تشخیص راه صحیح یا پیمودن آن برای آنها نبوده است (البته فرض انسانی كه به كلی فاقد شناخت باشد، مشكل است مگر مجانین)؛ اینان «مستضعفانِ از حیث شناخت» نام دارند و دستة میانه‌اند، نه دارای ارزش مثبت‌اند و نه منفی:

إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ لاَ یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَلاَ یَهْتَدُونَ سَبِیلاً؛(1)و (2)«مگر مردان و زنان و كودكان ناتوان شمرده كه (به راستی تحت فشار قرار گرفته‌اند)؛ نه چاره‌ای دارند، و نه راهی می‌یابند».


1. ر.ك: محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج 5، ص 50 و محسن فیض كاشانی، الصافی، ج 1، ص 454.

2. نساء (4)، 98.

خلاصه

* خلیفه یعنی جانشین و از مجموع آیات می‌توان دریافت كه خداوند انسان را جانشین خود بر روی زمین قرار داده است.

* از مجموع آیات و روایات به دست می‌آید كه ملاك خلافت و جانشینی انسان، داشتن علم جامع است.

* ملائك برخی اسما را می‌دانستند.

* مراد از اسما هم اسمای خدا و هم مخلوقات است.

* خلافت ویژه حضرت آدم(علیه السلام) نبوده، و هر انسان نیك‌سرشت، راست‌جوی و حق‌مدار همانند پیامبران و امامان(علیهم السلام) نیز دارای چنین مقامی‌ است.

* انسان كامل تا پایان خلقت، جانشین خدا بر روی زمین خواهد بود؛ زیرا غرض اصلی آفرینش تحقق خلافت الاهی روی زمین بوده است.

* دربارة كرامت انسان سه دیدگاه وجود دارد: الف) هر انسانی بر هر موجودی كرامت و شرافت دارد؛ ب) انسان كامل بر هر موجودی شرافت و كرامت دارد؛ ج) انسان از هر موجودی پست‌تر است.

* مكتب اومانیسم طرفدار آن است كه هر انسانی از هر موجودی شریف‌تر و برتر است و انسان، محور هستی است.

* آیات قرآن دربارة كرامت انسان متفاوت هستند و از جنبه‌های گوناگون دربارة انسان مطالبی بیان شده است.

* مفهوم كمال، هم می‌تواند مفهومی حقیقی و وجودشناختی باشد، هم می‌تواند مفهومی ارزشی باشد.

* برخی فضیلت‌ها یا كاستی و ناپسندها كه قرآن برای انسان قائل شده است جنبة تكوینی دارد، نه ارزش اخلاقی.

* ارزش اخلاقی انسان در پیوند با اختیار مطرح می‌‌شود.

 

پرسش

1. مراد از جانشینى انسان در زمین و ملاك این جانشینى چیست؟

2. آیا خلافت و جانشینى الهى بر زمین مخصوص حضرت آدم(علیه السلام) بوده است؟ چرا؟

3. دیدگاه‌هاى گوناگون دربارة كرامت انسان را بیان كنید.

4. مكتب اومانیسم را به اختصار شرح دهید و كاستى‌هاى آن را بیان كنید.

5. مفهوم كمال را بیان كرده، انواع آن را توضیح دهید.