بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1396/11/04، مطابق با ششم جمادیاولی1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(13)
اصول اعتقادات، پایههای ارزش اخلاقی
بحث ما در دو جلسه گذشته درباره ارتباط اخلاق با دین بود و گفتیم دین اسلام شامل همه عرصههای زندگی میشود و دستورات اسلامی در هر زمینه ارزشهایی را مطرح میکند. بنابراین ارزشهای اخلاقی آن چنان نیست که اختصاص به حوزه محدودی از زندگی داشته باشد، بلکه شامل همه عرصههای زندگی میشود. به دنبال این بحث این پرسش مطرح میشود که آیا ارزشهایی که دین در عرصههای اخلاقی مطرح میکند با ارزشهایی که در جامعه مطرح میشود و در محاورات عرفی روی آن تکیه و در محافل علمی و دانشگاهی از آن بحث میشود، یکسان است یا اینگونه نیست و ممکن است در جایی علمای اخلاق کاری را خوب و ارزشمند معرفی کنند، ولی دین آن را ارزش نداند. این سؤال هنگامی مطرح میشود که در همان جایی که اخلاق حکم دارد، دین نیز نظری داشته باشد. روشن است که اگر حوزههای اخلاق و دین با هم تفاوت داشته باشد، تضادی پیدا نمیشود و هر یک در حوزه خودش قضاوت میکند. اما اکنون که فرض کردیم دین شامل همه عرصههای زندگی میشود و مطالب اخلاقی را نیز در برمیگیرد، این سؤال مطرح میشود که آیا پاسخ دین به سؤالات اخلاقی عین پاسخی است که علما و دانشمندان و فیلسوفان اخلاقی میدهند یا با هم تفاوت دارد؟
میدانیم که حتی دانشمندان یک علم نیز در همه مسائل آن علم، نظر واحدی ندارند و در بسیاری از مسایل با هم اختلاف دارند. شاید نتوانیم علمی را نشان دهیم که همه مسائلش از طرف متخصصان، به صورت یکسان حل شده باشد و پاسخ همه یکی باشد. البته اختلاف، کم یا زیاد دارد و مسایل اختلافی در برخی از علوم مثل ریاضیات بسیار نادر و کم است، ولی اکثر علوم اینگونه نیست و حتی نظر دانشمندان علوم طبیعی که همیشه با تجربه سر و کار دارند و میتوان نتایج آنها را با تجربه سنجید و اثبات یا نفی کرد، مختلف است. اختلافی که همه ما از آن اطلاع و با آن سر و کار داریم، اختلاف نظر پزشکان در معالجه بیماریهاست که صرفنظر از بعضی از بیمارهایی که اصلا نمیشناسند، در معالجه بیماریهایی که شناختهاند نیز با هم اختلاف دارند. این مسئله به این معناست که دانشمندان و صاحبنظران در حل مسائل این علم با هم اختلاف دارند. وقتی صاحبنظران علوم تجربی و بشری اینگونه با هم اختلاف دارند، اختلافنظر در بین متخصصان اخلاق با دینشناسان و اسلامشناسان بسیار طبیعی است.
در جلسات گذشته اشاره کردیم که پاسخ برخی از مسائل اخلاقی از طرف صاحبنظران و مکاتب مختلف اخلاقی متفاوت است. برای مثال از نظر کانت شرط ارزش اخلاقی این است که کار به قصد اطاعت حکم عقل انجام گیرد، و اگر کسی از روی عواطف یا به امید رسیدن به ثواب کاری را انجام دهد، کارش ارزش اخلاقی ندارد. همچنین مکاتب مختلف درباره لزوم انجام یا عدم انجام یک کار با هم اختلاف دارند. برای مثال کانت معتقد است که ارزش راستگویی مطلق است و در هیچ شرایطی نباید دروغ گفت. او میگوید اخلاقا همه باید راست بگویند حتی اگر این راستگویی موجب مرگ یک مؤمن یا پیغمبری شود. ولی بسیاری از مکاتب دیگر و از جمله اسلام معتقدند که در این جاها شرایط دیگری است و ارزشهایی با هم تضاد و تزاحم پیدا میکنند. باید دید کدام ارزش در آن زمینه مهمتر است و آن را مقدم داشت؛ بنابراین در بعضی از مواقع باید دروغ گفت. برای مثال اگر میتوان جان مؤمن بیگناهی را با یک دروغ نجات داد، باید این دروغ را گفت و جانش را داد. همانگونه که ملاحظه میفرمایید در خود علم اخلاق و مکاتب اخلاقی نیز اختلاف وجود دارد، بنابراین طبیعی است که نظر دین در مسائل اخلاقی در مواردی با نظر متخصصان اخلاق تفاوت کند.
حال این پرسش مطرح میشود که ریشه و ملاک این اختلاف در چیست؟ ملاک اختلاف نظر کانت با سایر نظرات در این است که او مقوم ارزش اخلاقی را نیت اطاعت عقل میداند و میگوید اگر این نیت نباشد، کار هیچ ارزشی ندارد. ریشه اختلاف دین با سایر نظرات چیست؟ چرا نظر دین در بعضی از مسائل با نظر عموم مردم در تعیین ارزشهای اخلاقی متفاوت است؟
از دیرباز بین دانشمندان، اختلافی بنیادی درباره رابطه ارزش و منفعت مطرح بوده است و در دوران جدید نه تنها این اختلاف در بین محافل علمی و دانشگاهی حل نشده، بلکه بالا گرفته است. آن اختلاف این است که آیا ذات ارزش با نفع و سود دو مقوله متفاوت هستند و ربطی به هم ندارد یا این دو یکی هستند؟ بسیاری از دانشمندان بزرگ معتقد بودهاند که ارزشها به نفع و مصلحت برمیگردد. البته این منفعت ممکن است آگاهانه، نیمهآگاهانه یا ناآگاهانه باشد. فردی را فرض کنید که میببیند مظلومی را شکنجه میدهند و میداند که اگر برای نجات او اقدام کند جان خودش به خطر میافتد. اگر این فرد اقدام به خطر کند، کار ارزشمندی انجام داده است ولی ممکن است نفعی در آن نباشد و چهبسا ضرر نیز بکند و خود آسیب ببیند. طرفداران این نظر میگویند در اینگونه از موارد انسان خیال میکند که ارزش و منفعت با هم تفاوت دارند، اما حتی در اینگونه موارد نیز انسان به صورت نیمهآگاهانه یا ناآگاهانه به دنبال منفعت خودش است.
برای مثال وقتی انسان فردی را در سرمای زمستان میبیند که لباس محدود و پارهای دارد و رنگش پریده و مریض است، دلش میسوزد. اگر کسی کار خودش را رها کند یا حتی از مال خودش مایه بگذارد، لباسی برای این فرد بخرد، از او پذیرایی کند و او را به دکتر ببرد، کار خوبی کرده است و کارش ارزش اخلاقی دارد ولی همه این کارها به فایده و نفع خود او برمیگردد. در واقع وقتی این فرد را در این حالت میبیند، ناراحت میشود و احساس بدی پیدا میکند. در پی این احساس خلأی در خودش احساس میکند و میخواهد خودش را راحت کند تا آرامش پیدا کند. به تعبیر دیگر وجدانش ناراحت میشود و میخواهد وجدانش را راضی کند. بنابراین وقتی این کارها را برای این فرد انجام میدهد اگرچه برای او هزینه کرده است و پول و وقت برای او گذاشته است، اما وجدانش راضی شده است. این رضایت وجدان نفعی است که به او میرسد. بنابراین باز هم این کار را برای خوشی و شادی نهایی خودش انجام داده است؛ البته این انگیزه نیمهآگاهانه است و وقتی دارد این کار را انجام میدهد، نمیگوید من این کار را میکنم تا شاد شوم. آن انگیزهای که در خودآگاه اوست، خدمت به دیگران است، اما در پشت این انگیزه، انگیزه دیگری وجود دارد که مخفیتر است. او میخواهد بیماری و مشکل آن شخص برطرف شود تا وجدان خودش راضی شود، یا به فرض اگر دیندار است میخواهد اجر اخروی ببرد. اجر اخروی نیز نفعی است که به خود او میرسد. ظاهرش این است که هیچ نفعی برای خود او ندارد و میخواهد دل دیگری را خوش کند، اما در حقیقت معتقد است که این کار ثواب دارد و در آخرت به او بهشت میدهند.
بنابراین اگر درباره هر کار ارزشمندی دقت کنیم میبینیم که در نهایت به نفعی برمیگردد که به خود انسان میرسد. البته گاهی این نفع بیواسطه است و گاهی با چند واسطه فرد به آن نفع میرسد. این بحثها از قدیم بوده است و شاید شما هم در بعضی مقالات و کتابها آنها را ملاحظه فرمودهاید، و حتی کتابی بحث دنیا و آخرت در اسلام را همان بحث سود و ارزش دانسته بود!
در جلسات پیش گفتیم اسلام حد نصابی برای ارزش قائل است که این کف ارزشهاست. از نظر اسلام اگر کسی بخواهد ارزشی را واجد شود که موجب کمال انسان میشود، باید این اندازه از شرایط را داشته باشد. حد نصاب هم این بود که بهگونهای این عمل به خداوند ارتباط پیدا کند؛ بگوید چون خدا گفته است این کار را انجام میدهم. البته در اسلام ارزش زیر حد نصاب و قریب به حد نصاب نیز داریم و کسانیکه کارهای خوبی میکنند، صفای روحی پیدا میکنند و برای جهش روحی آماده میشوند. کسیکه زندگی خودش را وقف خدمت به مردم میکند، گذشت میکند و مشکلات مردم را حل میکند لطافت و نورانیتی پیدا میکند و آماده میشود تا با یک قدم دیگر به سوی کمال پرواز کند؛ آن قدم مسئله ایمان به خدا و قیامت است. تا وقتی ایمان ندارد کارش حد نصاب ارزش را ندارد.
بحث ما درباره اختلاف اساسی بین ارزش رفتار از دیدگاه اسلام و سایر مکاتب بود. با توجه به نکتهای که گفته شد، اجمالا این نکته به دست میآید که در اسلام حد نصاب ارزش این است که انسان کار را بهگونهای با خدا مربوط کند و قصد اطاعت امر خدا در آن باشد، و همانطور که گفتیم خود این قصد نیز مراتبی دارد. اما مکاتب دیگر که حوزه دین را از حوزه اخلاق جدا میدانند، چنین شرطهایی ندارند. آنها یا ارزش را به همان فوایدی برمیگردانند که به انسان میرسد، یا میگویند ملاک ارزش ستایش و مدح عقلاست. یعنی مردم عاقل از کسیکه اینگونه رفتار کند، خوششان میآید و دوستش میدارند، و انسان از آنجا که میخواهد دیگران دوستش بدارند و برایش احترام قائل باشند، آن کار را انجام میدهد. انگیزه اصلی او این است که مردم نگویند عجب انسان بدی است، و از او نفرت پیدا نکنند. این روزها کسانی که در مسابقات ورزشی برنده میشوند نیز احترامی در جامعه پیدا میکنند. انسان دوست دارد که مردم او را بشناسند، احترامش کنند، و عکسش را روی دیوارها بزنند.
دین برخلاف همه مکاتب علمی و فلسفی دنیا، ملاک ارزش رفتار را اطاعت خدا میداند، و این اختلاف نشانه اختلاف در مسایل زیربنایی است. منشأ این ختلاف در حقیقت به نوع جهانبینی این دو برمیگردد. اگر انسان زندگی را محدود در همین زندگی دنیا و موجوداتی بداند که با آنها ارتباط حسی دارد و آنها را درک میکند، و اگر بگوید من تا زندهام و نفس میکشم، هستم و بعد از آن دیگر میمیرم و نیست و نابود میشوم، برای کارهایش نیز به دنبال نفعی است که در همین دنیا به او برسد. چنین کسی هیچ توجیهی ندارد که برای کاری کشته شود، زیرا او ارزش را این میدانست که در این عالم نفعی به او برسد، و با خود میگوید وقتی مُردم دیگر هیچ میشوم، چرا کاری کنم که بمیرم؟! براساس جهانبینی مادی، ارزش هر کار اخلاقی نهایتا تا پای مرگ است و بعد از مرگ ارزشی ندارد.
اما اسلام میگوید: این دنیا با همه طول و عرضش یک سفر است و بعد از مردن تازه به مقصد میرسید و آنجا باید بار بیندازید. زندگی از آنجا شروع میشود. انسان تازه وقتی در آن دنیا مبعوث میشود میبیند تازه اول زندگی است و میگوید: یا لیتنی قدّمت لحیاتی؛ کاش برای حیاتم فکری کرده بودم؛ دنیا که مرگ تدریجی بود. این حیات خودبهخود پیدا نمیشود. انسانها خیلی هنر کنند، سعی میکنند یکی دو روز مرگ مریض را به تأخیر بیاندازند، اما کسی چنین توقعی ندارد که وقتی از دنیا رفت، کسی او را دوباره به این دنیا بازگرداند؛ حتی هیچ کس هم ادعای چنین علمی و قدرتی ندارد. روشن است کسی میتواند دوباره ما را زنده کند که قدرت فوقالعادهای داشته باشد. این کار غیر از خدا از کس دیگری برنمیآید. همچنین در آن عالم _که نمیدانیم چند هزار سال طول میکشد که دوباره زنده شویم_ چه کسی می داند که هر فرد چه کارهایی کرده است و کدام خوب بوده و شایسته پاداش است و کدام بد بوده و مستحق کیفر است؟ روشن است که این محاسبه نیز از کسی غیر از خدا برنمیآید. بنابراین اگر کسی جهان آخرت و حیات بینهایت ابدی را قبول داشته باشد، نمیتواند به خدا اعتقاد نداشته باشد.
همانطور که ملاحظه میفرمایید، این دو بینش (اعتقاد به خدا و معاد و عدم اعتقاد به این دو) هویت انسانها را از هم جدا میکند. انسانی که خودش را همین پیکر میداند، حیاتش را نیز همین هفتاد هشتاد سال زندگی دنیا میداند. چنین کسی به موجود دیگری فراتر از عالم ماده اعتقاد ندارد و این مسایل را خواب و خیال و افسانه میشمارد. روشن است چنین کسی تمام دغدغهاش همین چند روز زندگی دنیاست؛ اما کسی که معتقد است زندگی اصلی بعد از دنیاست و آن زندگی تمامشدنی نیست، باید طور دیگری فکر کند. او میداند چیزهایی که در این دنیا به کارش میآید معلوم نیست در آن عالم به دردش بخورد. هر چه از اسکناسها، کیسههای طلا و نقره، ذخایر معدنی، الماسها و... در موزهها و بانکها جمع کند، وقتی مرد اینها دیگر به چه کارش میآید؟! اختلاف اصلی بین ارزشهای مورد قبول اسلام با ارزشهای مورد پسند انسانهای بیدین به دلیل اختلاف در جهانبینیهاست. دو نگرش کلی است؛ البته اختلافات ریز نیز در همه آنها وجود دارد. ویژگی خاص اخلاق در اسلام به خاطر جهانبینی مورد نظر آن است. اسلام میتواند بگوید: اگر کار خیری کردید، هزاران سال در سعادت خواهید بود، ولی انسان مادی میخندد و میگوید: من هفتاد هشتاد سال بیشتر عمر ندارم، هزاران سال چیست؟!
همانگونه که در جلسه گذشته اشاره کردیم جهانبینی دینی در سه کلمه خلاصه میشود؛ اول اینکه عالم آفریدگار دارد، دوم: زندگی ما منحصر به همین زندگی دنیا نیست، و سوم: بعد از اینکه فهمیدیم انسان در این دنیا کارهایی میکند که ارزش و نتیجهاش هزاران سال با اوست، از کجا بفهمیم چه کاری آن فایده را دارد؟ درباره کارهای دنیا خودمان میتوانیم تجربه کنیم و حتی اگر به نتیجه نرسیدیم نیز میتوانیم از تجربیات دیگران استفاده کنیم. اما انسان از کجا بفهمد که چه کاری در دنیا موجب میشود که در آخرت به او باغ بهشت و نعمتهای دیگر را بدهند؟ از کجا بفهمیم چه کاری موجب آن نعمتها میشود؟ روشن است که خود ما هیچ راهی برای این علم نداریم. بنابراین پس از آنکه به آخرت معتقد شدیم باید به یک راه وحیانی معتقد شویم که راه رسیدن به آن نعمتها را نشان بدهد. این سه مسئله همان اصول دین است؛ توحید، نبوت و معاد. به یک معنا خداشناسی، انسانشناسی و راهشناسی. اینها اصل دین است.
اگر ما این بینش را داشته باشیم، نگاهمان به هستی و زندگی تفاوت پیدا میکند. چنین کسی دیگر برای لذتهای زندگی ارزشی قائل نیست. ولی این بدان معنا نیست که باید همه اینها را رها کند و دیگر به دنبال این مسایل نرود. راز قضیه نیز این است که آن زندگی نامحدود، از همین زندگی محدود ساخته میشود. اگر میخواهی دهها هزار سال آنجا سعادتمند باشی، باید اینجا هفتاد -هشتاد سال زحمت بکشی. اگر این دو با هم ارتباط نداشت، باز مسئله حل نمیشد.در آن صورت، این یک زندگی هفتاد هشتاد ساله بود، و آن هم یک زندگی که هزاران سال طول میکشد. ممکن بود کسی بگوید: همانطور که اینجا کار میکنیم، زندگی میکنیم و غذا تهیه میکنیم، وقتی آنجا هم رفتیم، به کشاورزی و دامداری میپردازیم و در باغهای بهشت گلههایمان را میچرانیم و از شیرشان استفاده میکنیم! ولی قضیه این طور نیست. همهچیز آن عالم را، حتی ساختمانها و درختهای بهشتی را، باید با همین کارهای دنیایمان بیافرینیم. در روایتی از پیغمبر اکرمصلیالله علیهوآله نقل شده است که فرمودند: کسی که تسبیح میگوید، برای هر تسبیح درختی در بهشت برایش غرس میشود. وقتی اصحاب این کلام را شنیدید، خیلی اظهار خوشحالی کردند و گفتند: یا رسولالله! ما خیلی درخت در بهشت داریم؛ چون خیلی تسبیح میگوییم، در آنجا درختهایمان زیاد است. حضرت فرمودند: بله این درختها زیاد است، ولی مواظب باشید آتشی نفرستید که آنها را بسوزاند؛ یعنی بعضی از گناهان است که ثوابهای قبلی را نیز از بین میبرد و عمل انسان را حبط میکند.
اگر ما این نگرش را پیدا کردیم، میتوانیم ارزشهای اخلاقی اسلام را درک کنیم، بپذیریم و به دنبالش برویم، اما اگر بینشمان مادی بود، دنیاگرا بودیم و اهمیتی به خدا و زندگی آخرت ندادیم، طبعا از آن ارزشهای اسلامی درباره اخلاق و سایر ارزشها نیز محروم خواهیم بود. فرض کنید امروز اولین روزی است که به تکلیف رسیدهایم و میخواهیم کاری کنیم که بهترین ارزشها را دارا شویم و به بالاترین کمالات و مراتب عالی قرب خدا برسیم. هر انسانی فطرتاً این کمالات را میخواهد، اگرچه همت افراد متفاوت است. روشن است هنگامی میتوانیم این کار را انجام دهیم که ابتدا اعتقاد صحیحی به خدا داشته باشیم و خدا را بشناسیم. هیچ کاری واجبتر از این نیست. اگر خداوند را نشناسیم دیگر موضوعی برای ارزشها باقی نمیماند. گفتیم خداوند آن ارزشها را به انسان در مقابل کارهای خوبی که خودش راهنمایی کرده است، می دهد. اگر کسی به خدا عقیده درستی نداشته باشد، چه ارزشی به دست میآورد؟! بنابراین لازم ترین کار این است که ما خدا و سپس معاد را بشناسیم. در یک کلمه باید ایمان داشته باشیم.
کسب ایمان واجبترین و مفیدترین ارزشهاست. اگر ایمان باشد درختی است که به هنگام خودش میوههای خوب میدهد؛ ضَرَب اللهُ مثلاً كَلِمَةً طَیِّبَةً كَشَجَرةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِی السَّمَاء.[1] اما اگر این نبود، هر چیز دیگر باشد، درختی است که از ریشه در آمده است و به زودی خشک میشود و میپوسد؛ كَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الأَرْضِ مَا لَهَا مِن قَرَارٍ.[2] ریشه درخت باید در زمین باشد، از غذای زمین استفاده کند و آبیاری شود تا سرپا بماند و رشد کند. ایمان نیز همینگونه است. باید در دل ثابت باشد، سپس به وسیله اعمال آبیاری شود تا رشد کند و هر روز، هر ساعت بلکه هر لحظه، در سعادت ابدی ما اثری ببخشد. بنابراین کسب ایمان واجبترین کارهاست. این بالاترین ارزش و نخستین ارزشی است که ادیان مطرح میکنند. وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ؛[3] همه پیغمبران ابتدا ایمان را مطرح میکردند؛ پرستش خدای یگانه و اعتقاد به قیامت. اگر این نباشد جایی برای ارزشهای دیگر نمیماند.
اگر این مطلب صحیح است، جا دارد که ما برای این ارزش بهای بیشتری قائل شویم. شما در طول عمرتان چند درصد وقتتان صرف این کردهاید که کاری کنید این ایمان محکمتر شود، در دل ریشه بدواند و به راحتی با شبههای که در اینترنت، فلان کانال تلویزیونی و... مطرح میشود، به باد نرود؟! آیا نباید به این امر اهمیت داد؟! آیا ما کاری واجبتر از این هم داریم؟!
وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین.