صوت و فیلم

صوت:
فیلم:

فهرست مطالب

جلسه بیست‌وسوم؛ محبت؛ رکن دوم ایمان

تاریخ: 
چهارشنبه, 12 ارديبهشت, 1397

بسم الله الرحمن الرحیم

آن چه پیش‌رو دارید گزیده‌ای از سخنان حضرت آیت‌الله مصباح‌یزدی (دامت‌بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1397/02/12، مطابق با پانزدهم شعبان1439 ایراد فرموده‌اند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.

 (23)

محبت؛ رکن دوم ایمان

اشاره

محور بحث‌های این دوره ایمان بود. بحث ما به این جا رسید که ایمان فقط علم و شناخت نیست و ممکن است انسان به چیزی علم داشته باشد، ولی در عین حال ایمان نداشته باشد. در جلسه گذشته گفتیم علم و معرفت شرط لازم برای ایمان است، و اگرچه علم با ایمان مساوی نیست، ولی ایمان بدون علم نیز حاصل نمی‌شود. در این جلسه اگر خدای متعال توفیق دهد، اندکی درباره عنصری که انسان باید افزون بر علم و معرفت داشته باشد تا ایمان پیدا کند، صحبت می‌کنیم.

رابطه محبت با ایمان

در قرآن داستانی درباره حضرت ابراهیمعلی‌نبینا‌و‌آله‌وعلیه‌السلام آمده است، و از قرائن نیز روشن می‌شود که تا قبل از آن زمینه‌ای برای مطالعه درباره آسمان‌ و ماه و ستاره‌ها برای حضرت ابراهیم نبوده است. در روایات آمده است که پدر حضرت ابراهیم، ایشان را برای نجات از شر نمرودیان به غاری برده بود و ایشان تا مدت‌ها در آن غار زندگی می‌کرد. از این‌جا در قرآن آمده است که شبی ستاره‌ای در آسمان دید و گفت: هذا ربی. اما فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لا أُحِبُّ الآفِلِینَ؛[1] پس از این‌که آن ستاره ناپدید شد، گفت: من غروب‌کنندگان را دوست ندارم. بعد داستان دیدن ماه و خورشید پیش آمد؛فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَـذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِن لَّمْ یَهْدِنِی رَبِّی لأكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ * فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَـذَا رَبِّی هَـذَآ أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ یَا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ.[2] نکته‌ای که در این آیات جلب توجه می‌کند این است که ایشان گفت: «من غروب‌کنندگان را دوست ندارم»، و با این استدلال، ربوبیت را از ستاره، ماه و خورشید نفی کرد.

این چه استدلالی است که گفت: چون غروب کرد، دوستش ندارم؛ بنابراین خدای من نیست؟ بزرگان در این‌ باره توضیحاتی داده‌اند؛ از جمله این‌که گفته‌اند: این گفت‌وگو در اصل برای تعلیم و تربیت دیگران بوده است، و ایشان با این سخنان می‌خواست به دیگران بیاموزد که این‌‌ها خدا نیستند. یکی از وجوهی که می‌توان در این‌باره گفت، این است که ایمان افزون بر علم نیازمند کشش است، و این همان است که به آن محبت می‌گوییم. ایمان به خدا یعنی انسان خودش را تسلیم او کند، از او اطاعت کند، به خاطر او از خواسته‌های خودش چشم‌پوشی کند و با امر و نهی او مخالفت نکند. این حالت خودبه‌خود ایجاد نمی‌شود. برای ایجاد این حالت باید کششی در دل انسان باشد و خدا را دوست بدارد.

عدم تعلق محبت به امور ناپایدار

چیزی که انسان به‌صورت فطری دوست نمی‌دارد، نمی‌تواند متعلَّق ایمان تلقی شود. خداوند برای این‌که بندگانش را به کمال برساند، وسایل مختلفی را برای‌ آن‌ها فراهم می‌کند، و هر روز از راه‌های مختلفی سعی می‌کند آن‌ها را بیشتر جذب کند. روشن است انسان‌ها با چیزی که اصلا با فطرت آن‌ها سازگار نیست، نمی‌توانند خداشناس شوند. اگرچه شناخت و استدلال ساده عقلایی، و صغرا و کبرایی که برای اثبات وجود واجب الوجود تشکیل می‌دهیم، در مقام بحث خوب است، اما این‌که آدم ایمان بیاورد، خودش را تسلیم خدا کند و خواسته‌های خودش را فدای خواسته‌های او کند، چیزی بیشتر از این شناخت می‌خواهد. این چیز همان محبت است و محبت دلیل می‌خواهد؛ بی‌جهت انسان کسی را دوست نمی‌دارد. انسان چیزی را که روزی هست و روز دیگر نیست، دوست نمی‌دارد. حتی درمیان دوستان عادی، انسان به کسانی که هر روز به رنگی در می‌آیند یا دم‌دمی مزاج هستند، دل نمی‌بندد. انسان به کسی دل می‌بندد که وضع ثابتی داشته و قابل اتکا باشد. ستاره‌ای را که اکنون در آسمان ظاهر است و ساعتی بعد ناپدید می‌شود، چگونه پیدا کنم و چگونه عبادت کنم؟ این قابل دوست داشتن نیست. ایمان بدون محبت نمی‌شود و لازمه محبت این است که محبوب وضع ثابت و قابل اعتمادی داشته باشد.

شدیدترین محبت مخصوص خداست

از آیه‌ 165 سوره بقره نیز می‌توان برای این بحث کمک گرفت. در این آیه خداوند درباره کفار و مشرکین می‌گوید که این‌ها بت‌ها و ارباب انواع را پرستش می‌کردند و به این‌ها عشق می‌ورزیدند. سپس می‌فرماید: وَالَّذِینَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ؛ اما مؤمنان محبت شدیدتری نسبت به الله دارند؛ یعنی می‌بایست به الله محبت ورزید و آن محبت کمک می‌کند ‌که انسان ایمان بیاورد. این ایمان است که موجب می‌شود از خداوند اطاعت کامل کنیم؛ همان چیزی که نامش عبادت است و ما برای آن خلق شده‌ایم؛ وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ.[3] این عبادت در صورتی تحقق پیدا می‌کند که مطیع او باشیم. وقتی می‌توانیم مطیع او باشیم که به او اعتماد کنیم. چیزی قابل اعتماد است که اهل افول و غروب نباشد و وضع ثابتی داشته باشد. مؤمنان بیشترین محبت را به خداوند دارند، و این حقیقتی است که بر قاعده‌ای عقلانی اتکا دارد. مؤمنان کسی را می‌شناسند که اولاً از لحاظ استدلال عقلی وجودش با برهان قطعی ثابت می‌شود؛ ثانیاً جاذبه او به خاطر کمالات بی‌نهایتی که دارد، با هیچ موجودی قابل مقایسه نیست. این است که در هر جای دیگری نیز اگر محبتی باشد، محبت کوچک و محدودی خواهد بود، اما شدیدترین محبت مخصوص کسی است که کامل‌ترین کمالات را داشته باشد، و چنین کسی دوست داشتنی‌تر است.

رابطه ایمان و دلبستگی

از امام صادق‌صلوات‌الله‌علیه نقل شده است که فرمود: لَوْ أَنَّ الْعِبَادَ وَصَفُوا الْحَقَّ وَ عَمِلُوا بِهِ وَ لَمْ یَعْقِدْ قُلُوبُهُمْ عَلَى أَنَّهُ الْحَقُّ مَا انْتَفَعُوا؛[4] اگر انسان‌ها حق را بیان کنند، هم‌چنین به لوازم آن شناخت نیز عمل نمایند (نماز بخوانند، روزه بگیرند و در حد امکان از گناه نیز اجتناب کنند)، اما این‌گونه نباشد که دلبستگی خاصی نسبت به حق داشته باشند، نفعی نمی‌برند. برای مثال، فرد می‌خواهد در اجتماع همرنگ مردم باشد؛ جامعه اسلامی است و مردم نماز می‌خوانند؛ می‌گوید: اگر نماز نخوانم طردم می‌کنند. مردم به کسی که نمازش را با قرائت خوب و خضوع و خشوع بخواند، بیشتر احترام می‌گذارند. خب چرا من این‌گونه نماز نخوانم؟! حتی هنگام جهاد، اعلام کرده‌اند که به جهاد بروید. روشن است که جبهه مزایایی دارد، می‌گوییم ما هم چند روزی به جبهه می‌رویم؛ هم فال است و هم تماشا! نماز و جهادی که به این انگیزه‌ها انجام شود، بر اساس این باور نیست که باید رفت و تا پای جان جانفشانی کرد. باید من این کار را دوست بدارم و بخواهم این‌گونه باشم؛ چه مردم بفهمند و چه نفهمند؛ چه تعریف کنند و چه مذمت کنند. گاهی انسان از نظر ذهنی چیزی را قبول دارد و می‌گوید هست؛ حتی برای آن استدلال نیز می‌کند، ولی به آن دل نبسته است. ایمان وقتی است که انسان به آن دانسته دل ببندد و برای او جاذبه داشته باشد.

مراتب محبت

نتیجه این‌که رکن دوم ایمان، محبت است؛ البته همان‌گونه که مراتب معرفت متفاوت است، مراتب محبت نیز متفاوت است. این تفاوت در دوستی‌های عادی نیز قابل مشاهده است؛ انسان گاهی نسبت به یک دوست چنان می‌شود که با یک اشاره او، آن‌چه را او دوست دارد، برایش فراهم می‌کند. جمله‌ای از جناب سیدحسن نصرالله‌ادام‌الله‌بقائه‌الشریف به یاد آوردم که خود از زبان ایشان شنیدم. ایشان می‌فرمود: در ایران، آن‌هایی که انقلابی واقعی هستید، هرگاه بفهمید که مقام معظم رهبری امری فرموده‌اند، خودتان را موظف می‌دانید که اطاعت کنید، اما ما اگر احتمال بدهیم ایشان چیزی را دوست دارند، کوتاهی نمی‌کنیم؛ بدون این‌که امری بکنند. علاقه‌ ما به رهبر شما این‌گونه است.

یکی از مراتب ایمان این‌است که انسان در آن منتظر امر و تشویق و تهدید خدا نمی‌ماند، همین که بداند او چیزی را دوست دارد، این هم دوست دارد و عمل می‌کند. این ایمان عالی است. مرتبه پایین ایمان، مرتبه‌ای است که انسان سعی می‌کند گناه نکند. کمی بالاتر این است که از شبهات هم اجتناب می‌کند. کمی بالاتر این است که افزون بر این‌ها از مکروهات نیز اجتناب می‌کند. اما آغاز همه این‌ها این است که انسان باید نسبت به آن کسی که به او ایمان می‌آورد، کشش داشته باشد، باید محبت داشته باشد و هر قدر ایمان کامل‌تر باشد، این محبت شدیدتر می‌شود.

محبت به متعلقات محبوب

نکته دیگر این‌که اگر انسان کسی را دوست داشته باشد، متعلقات او را نیز دوست خواهد داشت. شاید شما نیز تجربه کرده باشید که انسان وقتی کسی را دوست می‌دارد، تصویرش را نیز دوست می‌دارد. کودکان را دیده‌اید که وقتی تصویر امام را از تلویزیون می‌بیینند، اظهار محبت می‌کنند و آن را می‌بوسند. من اشخاصی را در همین شهر قم سراغ دارم که با هزار زحمت تکه‌ پارچه‌ای از لباس مقام معظم رهبری به دست آورده‌ و آن را در جعبه‌ای گذاشته‌اند تا هر روز آن را ببینند. محبت این چنین است. وقتی انسان کسی را دوست می‌دارد، متعلقاتش را هم دوست می‌دارد و هر چه این متعلقات نزدیک‌تر باشد، آن را بیشتر دوست دارد. هرچه این متعلقات به او شبیه‌تر باشد، بیشتر آن‌ را دوست می‌دارد. از این‌جاست که می‌گوییم تنها محبت به خود محبوب، برای ایمان کافی نیست و باید محبت‌های دیگر ما نیز به او انتساب پیدا کند.

جایگاه اصلی محبت، برای اوست و محبت‌های دیگر نیز باید شعاعی از این محبت باشد، وگرنه شرک می‌شود. مؤمن پدر و مادرش را نیز دوست می‌دارد، اما این دوستی به خاطر این است که خداوند فرموده است: پدر و مادر محترم هستند. مؤمن فرزندش را نیز دوست دارد، زیرا خداوند از روی لطف و محبتی که داشته است، این محبت را قرار داده تا درست تربیت شوند. حتی خداوند برای این‌که هرچه بیشتر لطفش به بندگان برسد و سالم‌تر زندگی کنند و بهتر خداپرست شوند و هدف دین و هدف تکامل انسان بهتر تحقق پیدا کند، محبت خاصی بین زن و شوهر قرار داده است؛ وَجَعَلَ بَیْنَكُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً.[5]

حب و بعض فی‌الله

یکی از واژه‌هایی که در روایات در کنار ایمان آمده است، واژه «عروة» است. این تعبیر کمی در ادبیات ما ناآشناست. این واژه در قرآن نیز به کار رفته است. می‌فرماید: فَمَنْ یَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى.[6] عروة در لغت به معنای دستگیره است. معمولا سبوی آب یک دستگیره دارد که انسان آن را می‌گیرد و سبو را بلند می‌کند. هم‌چنین برای دیگ دستگیره می‌گذارند تا استفاده از آن راحت‌تر باشد. در روایات آمده است که ایمان عروه‌ها و دستگیره‌هایی دارد و اگر می‌خواهید ایمان داشته باشید، از این دستگیره‌ها استفاده کنید. در برخی از روایات آمده است که بعضی از این دستگیره‌ها اطمینان‌بخش‌ترند و این معنا را به ذهن می‌رساند که ممکن است بعضی از این دستگیره‌ها سست و قابل شکستن باشند. تعبیری که برای بیان محکم‌ترین دستگیره‌های ایمان آمده است، تعبیر اوثق عری الایمان است.

در روایت آمده است که روزی اصحاب پیغمبر‌صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌ در محضر ایشان نشسته بودند. یکی از شیوه‌های تعلیم و تربیت پیغمبر اکرم این بود که گاهی سوالی را مطرح می‌کردند تا اصحاب پاسخ بدهند و آن‌هایی که درست جواب می‌دادند، تشویق می‌کردند و آن‌هایی که اشتباه می‌کردند، تصحیح‌ می‌کردند. ایشان از اصحاب پرسیدند: أَیُّ عُرَى الْإِیمَانِ أَوْثَقُ؟ کدام یک از دستگیره‌های ایمان محکم‌تر و قابل اعتمادتر است؟ وقتی این سؤال را کردند، برخی از اصحاب گفتند: اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ؛ ما نمی‌دانیم! هر چه شما می‌فرمایید! منتظریم شما بفرمایید، یاد بگیریم. وَقَالَ بَعْضُهُمُ الصَّلَاةُ، وَقَالَ بَعْضُهُمُ الزَّكَاةُ، وَقَالَ بَعْضُهُمُ الصِّیَامُ، وَقَالَ بَعْضُهُمُ الْحَجُ‏ وَالْعُمْرَةُ، وَقَالَ بَعْضُهُمُ الْجِهَادُ؛ دیگران نیز مسائل مختلفی را مطرح کردند، و پیغمبر اکرم همه پاسخ‌ها را گوش دادند؛ سپس فرمودند: همه مطالبی که گفتید، مطالب خوبی بود، اما پاسخ من این نبود. قال: وَلَكِنْ أَوْثَقُ عُرَى الْإِیمَانِ الْحُبُّ فِی اللَّهِ وَالْبُغْضُ فِی اللَّهِ؛[7] محکم‌ترین دستگیره ایمان این است که انسان اگر کسی را دوست می‌دارد، به خاطر خدا دوست بدارد و اگر با کسی نیز دشمنی می‌کند، دشمنی‌اش به خاطر خدا باشد. نباید در حب و بغض‌های ما ملاک شخصی و منافع فردی مطرح باشد.

باید انسان کسی را بیشتر دوست بدارد که خدا بیشتر دوست دارد؛ کسی را ‌که برای راه خدا و هدایت خلق به سوی خدا بیشتر خدمت می‌کند و کارهایی انجام می‌دهد که خدا بیشتر دوست می‌دارد. گاهی انسان با کسی‌که او را فریب داده یا به او توهین کرده است، دشمنی می‌کند؛ اما کسانی هستند که این‌ چیزها در دلشان اثری نمی‌گذارد، و تنها وقتی نسبت به کسی دشمن می‌شوند که ببینند در دل او نسبت به خدا دشمنی وجود دارد. بغض‌ چنین کسانی به خاطر بغض الهی است نه به خاطر ضررهای شخصی. مسائل شخصی در دل مؤمن جایی ندارد و دل او به این‌ها بند نمی‌شود. مؤمن اگر کسی را دوست می‌دارد، برای این است که او را به خدا نزدیک‌تر می‌کند و خدا او را بیشتر دوست می دارد.

محبت به اهل‌بیت، محبت به خداست

ما در عالم کسی را سراغ نداریم که خداوند او را به اندازه اهل‌بیت پیغمبر اکرم و وجود مقدس امام زمانصلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین دوست بدارد. از آنجا که مؤمنان شدیدترین محبت را نسبت به خدا دارند، بنابراین شدیدترین محبت را نیز نسبت به کسانی دارند که خداوند آن‌ها را دوست می‌دارد. انسان متعلقات محبوب را بیش از دیگران دوست می‌دارد. ما کسی را سراغ نداریم که به اندازه اهل‌بیت به خداوند انتساب داشته باشد. هیچ‌ کس را سراغ نداریم که به اندازه ایشان، به تعبیر بزرگان «ذوب در خدا»، و به تعبیر عرفا «فانی در خدا» شده باشد. همه این‌ها تعبیراتی از آن حقیقتی است که انسان در نهایت مراتب محبت درک می‌کند و به آن می‌رسد.

انسان باید چنان شود که دیگر در مقابل او خودش را نبیند و خواسته‌ای نداشته باشد. صبح که از خواب بلند می‌شود، اولین چیزی که به ذهنش می‌رسد، خداست و به دنبال این است که خدا چه چیزی را دوست دارد. می‌گوید: الحمد لله که خدا مرا زنده کرد. این‌که مستحب است که انسان وقتی بیدار می‌شود، ابتدا بگوید: الحمدلله الذی احیانی بعد ما اماتنی، به این معناست که انسان قبل از این‌که هیچ کاری بکند و هیچ حرفی بزند، ابتدا به یاد خدا باشد. اگر محبت نباشد، انسان این‌گونه نمی‌شود. انسان وقتی بیدار می‌شود، اولین کسی را که یاد می‌کند، کسی است که بیشتر دوستش می‌دارد. مؤمن وقتی بیدار می‌شود، ابتدا می‌گوید: الحمدلله الذی احیانی. خواب همانند مرگ است و اگر ادامه پیدا کرده بود با مرگ فرقی نداشت. اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا؛[8] خدا ابتدا این مرگ خواب را نصیب من کرد و جانم را گرفت، اما بعد از آن مرا زنده کرد. درواقع،‌ این بیداری یک نعمت جدیدی است. چیزی بیشتر از حیات برای انسان ارزش ندارد، و همه تلاش می‌کنند که کمی بیشتر زنده بمانند. بنابراین خدایی که این حیات را دوباره به من برگرداند، باید بیش از همه دوست بدارم. به همین نسبت، کسانی‌که عاشق اهل‌بیت هستند، بلافاصله یاد وجود مقدس ولی عصرعجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف می‌شوند که امام حی‌شان است، و همه چیزهای دیگری که انتساب به خدا دارد.

والسلام علیکم و رحمه‌الله.


[1]. انعام، 76.
[2]. انعام، 77-78.
[3]. ذاریات، 56.
[4]. بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏65، ص281.
[5]. روم، 21.
[6]. بقرة، 256.
[7]. الكافی (ط - الإسلامیة)، ج‏2، ص126.
[8]. زمر، 42.