صوت و فیلم

صوت:

فهرست مطالب

جلسه چهاردهم؛ پاداش‌هایی ویژه برای زاهدان

تاریخ: 
چهارشنبه, 2 بهمن, 1370

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم

الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَصَلَّی اللَّهُ عَلَی سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ.

يا أحْمَدُ! هَلْ تَعْرِفُ ما لِلزّاهِدِينَ عِنْدِي؟ قالَ: لا يا رَبِّ. قالَ: يُبْعَثُ الْخَلْقُ وَيُناقَشُونَ الْحِسابَ وَهُمْ مِنْ ذلِكَ آمِنُونَ.

إنَّ أدْنى ما أُعْطِي الزّاهِدِينَ فِي الاْخِرَةِ أن أُعطِيَهُمْ مَفاتِيحَ الجِنانِ كُلَّها حَتّى يَفْتَحُوا أيَّ باب شاءُوا وَلا أحْجُبَ عَنْهُمْ وَجْهِي وَلاَنْعَمَنَّهُمْ بِألْوانِ التَّلَذُّذِ مِنْ كَلامِي وَلَاُجْلِسَنَّهُمْ فِي مَقْعَدِ صِدْق وَأُذَكِّرَهُمْ ما صَنَعُوا وَتَعِبُوا فِي دارِ الدُّنْيا وَأفْتَحُ لَهُمْ أرْبَعَةَ أبْواب، باباً يَدْخُلُ عَلَيْهِمُ مِنْهُ الْهَدايا بُكْرَةً وَعَشِيّاً مِنْ عِنْدِي، وَباباً يَنْظُرُونَ إلَى الظّالِمِينَ كَيْفَ يُعَذَّبُونَ، وَباباً يَدْخُلُ عَلَيْهِمْ مِنْهُ الْوَصائِفُ وَالْحُورُ الْعِينُ.

بخش‌هایی از روايت معراجى بود كه در ارشاد القلوب ديلمى نقل شده است. گفت‌وگويى است بين پيامبر اكرم‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله و خداوند متعال در شب معراج. بخش‌هایی از اين روايت را خوانديم، به اين قسمت رسيديم كه خداوند متعال به پيغمبر اكرم خطاب فرمود كه اهل دنيا را دشمن بدار و اهل آخرت را دوست بدار. حضرت سؤال كردند كه اهل دنيا چه كسانى هستند و اهل آخرت چه كسانى؟ خداوند متعال اوصافى را براى اهل دنيا و اوصافى را براى اهل آخرت ذكر فرمودند كه تا جایی كه خداوند متعال توفيق داد توضيحاتى درباره آن‌ها داده شد.

دلیل ذکر اوصاف اهل دنیا و اهل آخرت

در ضمن عرایض، دو نكته را عرض كردم كه باز به خاطر اهميتش تكرار می‌کنم؛ يكى اينكه معناى این‌که اهل آخرت اين اوصاف را دارند و اهل دنيا آن اوصاف را دارند اين نيست كه مردم دو دسته هستند، يا بايد حتماً تمام اوصاف اهل دنيا را داشته باشند يا تمام اوصاف اهل آخرت را. درواقع يك دسته كاملين اهل دنيا را ذكر فرموده كه كاملاً متمول در دنيا هستند و يك دسته كاملين اهل آخرت را ذكر كرده كه متمول در آخرت‌خواهى و اعراض از دنيای مذموم هستند.

كسانى هستند بين بين؛ تا يك حدى طالب دنيا هستند و تا يك حدى طالب آخرت‌اند. اگر در مقام معارضه و تعارض بين دنيا و آخرت، نهايتاً آخرت را ترجیح دادند يعنى اگر ديدند يا بايد دستشان به‌کلی از سعادت آخرت محروم بشود و مبتلا به عذاب ابدى بشوند تا دنیایشان راحت باشند، يا بالعكس، در اینجا اگر آخرت را ترجيح دادند جزو اهل آخرت هستند گو اینکه گرایش‌هایی به دنيا هم دارند و به‌عبارت‌دیگر اهل دنيا و اهل آخرت مراتبى دارند، مراتبى كه قابل شمارش نيست، بنابراين معنايش اين نيست كه اگر يك كسى را ديديم كه بعضى از اوصاف اهل دنيا را دارد ما حتماً او را دشمن بداريم و بگوييم اين چون اهل دنياست و اوصاف اهل دنيا در او هست و از طرفی خداوند متعال هم فرموده بود كه اهل دنيا را دشمن بداريد، او را دشمن بدانيم. اگر این‌جوری باشد على می‌ماند و حوضش و كسى براى اهل آخرت باقى نمی‌ماند. هر كسى کمابیش نقایصى دارد كه در اهل دنيا يافت می‌شود.

نكته دوم اين است که از آن طرف نبايد فكر كنيم كه چون اهل آخرت بايد اين اوصاف را داشته باشند و فراهم كردن، تهيه و اکتساب این اوصاف سنگين و مشكل است بنابراين بگوييم ما اهل آخرت نيستيم، چون نمی‌توانیم همه این‌ها را تحصيل بكنيم پس رها می‌کنیم. اين هم يك اشتباه است که ناشى از همان اشتباه اول است. پس ذكر این‌ها براى اين است كه توجه پيدا بكنيم كه چه صفاتى مذموم است و انسان را جزو دنياخواهان و دنیاطلبان و دنیاپرستان قرار می‌دهد و چه صفاتى ممدوح است تا انسان سعى كند كه آن‌ها را هر چه بيشتر به دست بياورد، گو اینکه مراتب كاملش مخصوص اولياى خداست و همه كس به آن دسترسى ندارند.

به‌هرحال اين بيان كه بعضى از مردم، دنیاخواه هستند و بعضى آخرت‌خواه، چيزى است كه در خود قرآن كريم به كار رفته و در آيات زيادى تعبير مَنْ أَرَادَ الْآخِرَةَ[1] يا مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ[2] و مَنْ كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا و مَنْ كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ، به كار رفته كه مردم دو دسته شده‌اند؛ اراده‌كنندگان دنيا و اراده‌كنندگان آخرت، دوست‌داران دنيا و دوست‌داران آخرت. اين تعبير قرآنى است. بر اساس اين تعبير، كسانى كه خواستاران آخرت هستند طبعاً نسبت به دنيا بی‌توجه می‌شوند يعنى دنیاخواه نيستند. این‌ها طالب دنيا و كسى كه همش را دنيا قرار بدهد نيستند. پس این‌هایی كه اهل آخرت هستند از دنيا اعراض می‌کنند و نسبت به دنيا بی‌میلی نشان می‌دهند. ازاینجا تعبير زهد پيدا شده است؛ زهد يعنى بی‌رغبتی، وگرنه تعبير زهد در خود قرآن كريم در اين مورد به كار نرفته است. در قرآن کریم كلمه زهد يك جا به كار رفته، آن‌هم درباره برادران يوسف است كه وَ كانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ؛[3] يعنى نسبت به حضرت يوسف بی‌رغبت شده بودند. تعبير قرآنى در مورد آخرت‌طلبان و كسانى كه اعراض از دنيا می‌کنند، ارادة الاخره و ارادة الدنيا است.

رابطه آخرت‌طلبی و زهد

كسانى كه اراده آخرت دارد طبعاً اراده‌شان از دنيا منصرف می‌شود و آن‌وقت زاهد در دنيا می‌شوند. به اين مناسبت بعد از ذكر اوصاف اهل آخرت به بيان اوصاف زاهدان می‌پردازد. می‌فرماید: يا أحْمَدُ! هَلْ تَعْرِفُ ما لِلزّاهِدِينَ عِنْدِي؟ حالا كه اهل دنيا و اهل آخرت را شناختى، آن كسانى كه اهل آخرت هستند و بالملازمه از دنيا اعراض می‌کنند، ميلى به دنيا ندارند، رغبتى به دنيا ندارند، این‌ها که اسماً زاهد ناميده می‌شوند، اصطلاح زهد ديگر ازاینجا در روايات شايع شده است، می‌دانی این‌ها چه مقامى پيش من دارند؟ چه اجر و پاداشى دارند؟ هَلْ تَعْرِفُ ما لِلزّاهِدِينَ عِنْدِي؟ قالَ: لا يا رَبِّ.

امنيت و آسايش در عالم آخرت؛ اولين پاداش خدا به زاهدان

زاهدان كسانى هستند كه اراده آخرت دارند و ميل و رغبتى به دنيا ندارند، به‌عبارت‌دیگر كسانى كه به دنيا به نظر وسيله نگاه می‌کنند نه به نظر هدف؛ أراد الاخره. مثل اين است كه در تعبير امروز بگوييم كسانى كه هدف خودشان را آخرت قرار داده‌اند. كسانى كه طالب دنيا هستند توجهى به آخرت ندارند، دنيا برايشان مطلوبيت بالذات دارد، بالاصاله دارد، دنيا براى آن‌ها اصيل است، اين است كه دنيا را می‌خواهند. كسانى كه دنبال آخرت هستند معنايش اين نيست كه از زندگى دنيا چشم می‌پوشند، نه بخورند، نه بپوشند، نه ازدواج کنند، نه خانه‌ای بنا کنند و نه كارى انجام ب‌دهند؛ اين زهد نيست. اهل آخرت كسانى هستند كه در عين حالى كه دنيا در دستشان است و چه‌بسا بيشتر از ديگران هم در دست دارند اما دنيا براى آن‌ها هدف نيست. به خود دنيا بما هوَ هو، به‌عنوان يك موجود اصيل رغبتى ندارند بلكه آن را وسیله‌ای براى آخرت قرار می‌دهند؛ دنيا را به دست می‌آورند و در راه آخرت صرف می‌کنند. اولين چيزى كه خداوند متعال به چنين كسانى می‌دهد اين است كه وقتى وارد عالم آخرت می‌شوند در حال امنيت و آسايش هستند.

اولين مصيبتى كه انسان در عالم آخرت با آن مواجه می‌شود، فزع و اضطراب و دلهره و نگرانی‌ای است كه در آغاز حشر دارد. اين دلهره براى عموم مردم مگر افراد كمى وجود دارد. اولى كه مبعوث می‌شوند، زنده می‌شوند، از قبرها بيرون می‌آیند، به طرف صحنه محشر حركت می‌کنند، بسيار مضطرب‌اند. اوصافشان در قرآن كريم آمده است؛ يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ* وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ* وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِيهِ،[4]. وَفَصِيلَتِهِ الَّتِي تُؤْوِيهِ؛[5] همه از همديگر فرار می‌کنند از ترس اينکه يكى به ديگرى بچسبد و مانع بشود، كارش را مشكل كند و مسيرش را كُند كند. همه از همديگر فرار می‌کنند و می‌خواهند خودشان را نجات بدهند. روز وانفساست. هر كسى فقط فكر خودش است. حتى عزيزترين اشخاص را، پدر و مادر و دوستان و محبوب و خويشان و نزديكان، همه را در آن وقت فراموش می‌کنند. این‌ها اوصافى است كه در قرآن كريم براى آغاز حشر ذكر شده و اوصاف ديگرى كه همه کمابیش می‌دانیم.

اين حالت اضطراب يك حالت همگانى است و تقريباً عموميت دارد مگر يك عده قليلى که وَهُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ؛[6] يك دسته هستند كه این‌ها از فزع روز قيامت، ایمن هستند. این‌ها يك دسته كمى هستند ولى ديگر همه به اين فزع مبتلا هستند، مضطرب‌اند كه سرنوشتشان چه خواهد شد؟ در اینجا می‌فرماید زاهدان از اين فزع و اضطراب در امان هستند. آن عده قليلى كه در قرآن از آنها اینگونه نام برده شده كه وَهُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ این‌ها همين زاهدان هستند، كسانى كه اراده دنيا ندارند، دنیاخواه نيستند و دنيا براى آن‌ها هدف نبوده است.

قَالَ یُبْعَثُ الْخَلْقُ وَیُنَاقَشُونَ الْحِسَابَ، در روز قيامت، آغاز بعث و نشر، مردم مبعوث می‌شوند، وَیُنَاقَشُونَ الْحِسَابَ؛ براى حساب و براى حساب كشيدن از آن‌ها مورد مناقشه قرار می‌گیرند و خورده گيرى می‌شود ولى اين زاهدان در امن هستند و اضطراب و فزعى ندارند؛ وَهُمْ مِنْ ذَلِک آمِنُونَ.

كليدهاى بهشت؛ کمترین پاداش زاهدان

این‌ها مربوط به آغاز بعث بود. فرض کنید كه حالا كارشان تمام شد و نوبت به كيفر و پاداش رسيد. می‌فرماید إنَّ أدْنى ما أُعْطِي الزّاهِدِينَ فِي الاْخِرَةِ؛ كمترين چيزى که به‌عنوان پاداش به زاهدان می‌دهم، اولين چيزى كه به آن‌ها می‌دهم این است که أن أُعطِيَهُمْ مَفاتِيحَ الجِنانِ كُلَّها؛ همه كليدهاى بهشت را در اختيارشان می‌گذارم تا از هر درى كه دلشان می‌خواهد وارد بشوند.

در آيات كريمه قرآن اشاره‌ای شده و در روایات، تفاسيرى آمده براى اینکه بهشت، درهايى دارد. بعضی‌ها هستند که فقط از يك در می‌توانند وارد بشوند و بعضی‌ها از چند در. اين زاهدانى كه اهل آخرت هستند با آن اوصافى كه ذكر شد، تمام درهاى بهشت در اختيارشان است و از هر درى بخواهند می‌توانند وارد بشوند. اين هنوز براى ما خيلى روشن نيست و جاذبه ندارد؛ خب بالاخره آدم از يك در وارد می‌شود ديگر، حالا چه اين در باشد چه آن در، چه قدر مهم است؟! اين درست براى ما قابل فهم نيست که وقتى آدم اختيار همه درها را دارد چه فرقى می‌کند با اینکه از يك در وارد بشود؟

این طبيعى است چون ما ورود در بهشت را نمی‌دانیم كه چه جور است و حقيقت درها چیست و چگونه وارد می‌شوند، اين است كه نمی‌توانیم كنهش را درست بفهميم و بفهمیم که اینکه آدم كليد همه اين درها را در اختيار داشته باشد چه ارزشى دارد. چيزهاى ديگری هم است كه نمی‌دانیم، ازجمله، چيزهايى كه بعداً ذكر می‌شود که مقدارى در حدى كه ممكن است بايد توضيحاتى داد تا اقلاً تا حدى يك برداشت مبهم در حد فهم خودمان از این‌ها داشته باشيم.

همان‌طور که اشاره شد اولین پاداش خداوند متعال به زاهدان، امنيت و آسايش بود، يعنى دلهره و اضطرابى ندارند. دوم اینکه كليدهاى بهشت را در اختيارشان می‌گذارم كه از هر درى كه می‌خواهند وارد شوند.

سخن گفتن زاهدان با خداوند متعال

سوم وَلا أحْجُبَ عَنْهُمْ وَجْهِي؛ روى خود را از آن‌ها محجوب نمی‌کنم. اين مطلب مهم‌تری است و شايد اهم مطالب باشد كه باز براى ما ابهام دارد. مشابهش مطلب بعدى است كه البته قدرى قابل‌فهم‌تر است، وَلاَنْعَمَنَّهُمْ بِألْوانِ التَّلَذُّذِ مِنْ كَلامِي؛ انواع لذت‌ها را از سخن من خواهند برد. معلوم می‌شود كه خداوند متعال در روز قيامت با آن‌ها سخن می‌گوید. سخن گفتن با اهل آخرت و اهل بهشت منحصر به انبيا نيست. آنجا همه در حكم انبيا هستند. خداوند متعال با آنها سخن می‌گوید و از اين سخن گفتن لذت‌هایی می‌برند كه انواعى دارد. به خاطر اینکه کلام‌ها انواعى دارد، لذت‌هایی هم كه از آن‌ها برده می‌شود انواع مختلفى دارد. اين تا يك حدى براى ما قابل فهم است. می‌دانیم كه خدا در اين عالم هم با اوليا و انبياى خودش سخن‌هایی گفته است؛ وَكَلَّمَ اللَّهُ مُوسَى تَكْلِيمًا،[7] به يك نحو به همه انبيا تكلم فرموده، وحى فرموده و به بعضی‌ها تعبير به تكليم شده است.

به‌هرحال، اجمالاً می‌دانیم كه یک سخن‌گفتنى مطرح است. خدا در اين عالم هم با بعضى از بندگانش سخن گفته و طبعاً براى آن‌ها هم لذتى خواهد داشت. سخن گفتن كسى مثل خداوند متعال با يك بنده ضعيف حقير مايه افتخار بزرگى است. اين اندازه را کمابیش می‌فهمیم.

نكته اضافى كه اینجا دارد اين است كه اولاً همه اهل بهشت از كلام خدا استفاده می‌کنند مخصوصاً اين زاهدان و اینکه اين استفاده كردن و لذت بردن هم یک‌جور نيست و انواعى دارد. ببينيم این‌ها را می‌توانیم بهتر بفهميم كه استفاده كردن از نظر إلی وجه اللَّه يعنى چه و چه مزيتى دارد؟

نظر به وجه الله؛ بالاترین نعمت اهل بهشت

در خود قرآن كريم آياتى داريم كه بر اين مطلب دلالت می‌کند كه از بالاترين نعمت‌های اهل بهشت اين است كه يَنظُرونَ إلى اللَّه تعالى؛ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ.[8] در روز قيامت چهره‌هایی هست شاداب و خرم که إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ؛ این‌ها به‌سوی خدا نگاه می‌کنند. در مقابلش هم كسانى ذكر شده كه كَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ؛[9] كسانى هستند كه نمی‌توانند از اين نعمت الهى استفاده كنند و محجوب از خدا هستند. كسانى هستند که اهل لقاى الهى و اهل نظر إلى وجه اللَّه هستند و كسانى هم هستند که محجوب هستند. همین‌طور خداوند متعال وقتى می‌خواهد بعضى از طوايف شقى را ذكر بكند كه این‌ها خيلى بدبخت هستند می‌فرماید: لَا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَلَا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ؛[10] در روز قیامت خدا با كفار و معاندين و منافقين سخن نمی‌گوید و به‌سوی آن‌ها نگاه نمی‌کند. اين در مقام تحذير و انذار مردمى است كه آن‌ها را می‌خواهد بترساند، می‌فرماید به‌قدری كار این‌ها سخت می‌شود كه خدا دیگر به این‌ها نگاه نمی‌کند و با آن‌ها سخنى نمی‌گوید. معلوم می‌شود اين مسئله آن‌قدر اهميت دارد و احساس نياز به آن می‌کنند كه اگر بدانند كه بنا نيست خدا با آن‌ها صحبت بكند بايد خيلى بترسند! حقيقت هم همین‌طور است منتها ما چون ارزش سخن گفتن خدا را نمی‌دانیم و لذتش را نمی‌دانیم که چه اندازه است و همین‌طور لذت نگاه كردن خدا به بندگان و نگاه كردن بندگان به خدا را، چون لذتش را نچشیده‌ایم و نمی‌دانیم، نمی‌دانیم محروميتش هم چه بدبختی‌ای دارد. نظير آياتى كه وقتى كسانى را می‌خواهد خيلى سرزنش و توبيخ بكند، می‌گوید خدا این‌ها را دوست نمی‌دارد؛ إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ،[11] لَا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ،[12] خدا این‌ها را دوست نمی‌دارد!

براى كسانى كه متوغل در دنيا باشند مسئله‌ای نيست که خدا آن‌ها را دوست نمی‌دارد، خب نداشته باشد، ولى اگر شعور داشته باشند و بفهمند كه دوست داشتن خدا يعنى چه و آن‌وقت دوست‌نداشتنش چه شقاوت و چه محروميت بزرگى است آن‌وقت خواهند فهميد كه بزرگ‌ترین عذاب‌ها همين است و عذاب‌های ديگر در مقابل اين عذاب، چيزى به حساب نمی‌آید. اگر در این عالم اين را درك نمی‌کنند مال اين است كه غافل هستند. آدم وقتى از چيزى غافل است، اگر چيز مطلوبى باشد اهميتش را درك نمی‌کند و اگر چيز خطرناكى باشد از آن وحشت نمی‌کند چون غافل است و توجه ندارد. هر خطر عظيمى هم رو بياورد، وقتى كسانى نمی‌دانند خب از آن هم نمی‌ترسند. هر چيز مهمى هم باشد، تا كسانى ارزشش را درك نكنند به آن اهميت نمی‌دهند.

محروميت از محبت خدا، بزرگ‌ترین محرومیت برای انسان

پس براى اینکه آدم بفهمد كه چه نعمتى است كه خدا آدم را دوست داشته باشد، با او سخن بگويد، به او نگاه بكند، او بايد شعورش به يك حد نصابى رسيده باشد، بايد عقلش بالغ شده باشد تا بفهمد كه چنين چيزى چقدر ارزش دارد. اگر ما نمی‌فهمیم مال اين است كه فهممان زير حد نصاب است. به قول آن مرحوم، حاج غلامرضا يزدى، می‌گفت برو عقلت را عوض كن! اگر نمی‌فهمیم بايد برويم عقلمان را عوض كنيم؛ شعورمان كم است كه نمی‌فهمیم و الا انسان بالغ بايد بفهمد كه بزرگ‌ترین محروميت براى يك انسان، محروميت از محبت خداست. بچه‌های دو، سه ساله اين را می‌فهمند اما ما نمی‌فهمیم؛ بچه اگر مادرش با او قهر بكند، این قهر کردن براى او از هر اذيت و عذاب و كتكى بدتر است. اینکه احساس بكند كه ديگر محبت مادر را از دست داده و مادر، او را دوست نمی‌دارد. مادرها وقتى خيلى عصبانى می‌شوند به جاى هر كتكى و به جاى هر تنبهى، به بچه وانمود می‌کنند كه ديگر دوستت نمی‌دارم و از تو قهرم. اين از هر عذابى براى بچه دردناک‌تر است. او در سن کوچکی‌اش اين را می‌فهمد ولو نمی‌تواند بيان بكند اما از عملش معلوم می‌شود. آن وقت كه می‌فهمد كه مادر واقعاً ديگر به او محبت نمی‌کند و از چشم مادر افتاده، آن وقت است كه می‌آید خودش را در دامن مادر می‌اندازد و گريه و زارى می‌کند كه غلط كردم، اشتباه كردم، من را ببخشيد، ديگر نمی‌کنم، براى اینکه آن محبت مادر را دوباره باز بيابد. بچه می‌فهمد که اين از همه چيز مهم‌تر است چون مزه‌اش را چشيده و درك كرده كه بيشترين چيزى كه براى او لذت‌بخش است همان است كه بفهمد مادرش به او محبت دارد. آن نگاه محبت‌آمیز مادر از هر چيزى براى او بيشتر ارزش دارد. آن نوازش مادر كه حاكى از محبتش است برای او از شير خوردن و از هر چيز ديگرى لذت‌بخش‌تر است، آن روحش را سيراب می‌کند.

متأسفانه ما هنوز اين را نفهميديم، يا به تعبير ديگر كه يكى از بزرگان می‌فرمودند خدا را به اندازه مادر قبول نداريم! اگر می‌فهمیدیم كه محبت خدا چقدر ارزش دارد، آن‌وقت إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ بزرگ‌ترین انذار و هشدار بود. خيلى مهم است، إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ! همین‌طور اگر می‌فهمیدیم نگاه كردن خدا به انسان چقدر ارزش دارد. باز به‌عنوان تمثيل، آن حالت را مجسم بكنيد كه مادرى رويش را از بچه می‌گرداند و ديگر به او نگاه نمی‌کند. بچه هر چه می‌خواهد حرف بزند، خودش را لوس كند، توجه مادر را جلب كند مادر با او قهر كرده و رويش را می‌گرداند و ديگر نگاهش نمی‌کند. اين ناشى از همان عدم محبت است و مظهرش است. اين است كه بيشتر از همه چيز ناراحتش می‌کند. حالا ممكن است ما عوالم بچگى را در خودمان فراموش كرده باشيم. اگر يك كسى رابطه محبت با يك دوستی داشته باشد و خيلى صميمى باشند، يك وقت دوستش از او قهر كند و هر چه بخواهد با او حرف بزند محلش نگذارد و به او اعتنایی نکند، این قهر کردن آن‌چنان دردناك است كه از هر عذابى، از هر فحشى و از هر كتكى براى او بدتر است. می‌گوید اقلاً يك فحشى به من بده! حاضر است فحشش را بشنود، كتكش را بخورد اما اعتنایى به او بكند. دوستش به او اعتنا بكند و توى سر او بزند خوش‌ترش می‌آید از اینکه توى سرش نزند و اعتنا هم به او نكند. آن اعتنا نكردن، دردناک‌تر است.

کسانی هستند که در روز قیامت آن‌قدر شقاوت دارند و آن‌قدر از رحمت خدا دور هستند که خدا هیچ نگاهی به آن‌ها نمی‌کند؛ لَا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَلَا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ! تعبير رسايى نيست ولى به فهم ما يعنى خدا با آن‌ها قهر كرده است. اين از هر عذابى بدتر است اما به شرط اینکه بفهمند. در اين دنيا نمی‌فهمند چون در اين دنيا از اين مسئله غافل‌اند و شعورش را ندارند و نمی‌فهمند كه اين چقدر ارزش دارد اما در روز قيامت، نياز به محبت خدا در آن‌ها پيدا می‌شود چون دیگر فطرتشان بيدار است و حجاب‌های دنیا برداشته شده است و آنوقت است که آن نياز فطرى به محبت خدا را درك می‌کنند و احساس می‌کنند که اين نياز را دارند و اين نياز از نياز به هر خوراكى و هر آشاميدنى بيشتر است ولى خدا به آن‌ها اعتنا نمی‌کند. نياز به اینکه با خدا رابطه داشته باشند، آن‌ها خدا را ببينند، خدا آن‌ها را ببيند و نگاهى به آن‌ها بكند، آن نياز آن‌جا احساس می‌شود و وقتى ارضا نمی‌شود بزرگ‌ترین عذاب است. آنوقت خواهند فهميد كه خدا كه با انسان حرف نمی‌زند چه عذاب سختى است!

در مقابل، اين نياز كه ارضا می‌شود از همه لذت‌ها بيشتر و بهتر است. لذتش بيشتر است چون بيشترين نياز و اصیل‌ترین نياز آدم را ارضا می‌کند. پس اولين چيزى كه مؤمنین به آن متنعم می‌شوند، هم اولويت از نظر اهميت دارد و هم به حسب اين روايت أدْنى ما أُعْطِيهم تعبير شده است اين است كه این‌ها از خداوند متعال محجوب نمی‌شوند. آن حجابى كه در روز قيامت بين دنیاپرستان و خداوند متعال وجود دارد که آن حجاب اصلش از همين دنيا است و اين در اثر اعمال خودشان است، بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَا كَانُوا يَكْسِبُونَ؛[13] اكتسابات خودشان است كه پرده‌ای روى قلبشان شده است، آينه دلشان زنگ زده، غبارآلود شده، اين حجاب در آن‌جا كاملاً روشن می‌شود و می‌بینند كه نمی‌توانند با خداى خودشان رابطه داشته باشند و خدا را نمی‌بینند. مگر خدا ديدنى است؟ اين مسئله‌ای است كه بايد در علم كلام و جاهاى ديگرى كه مناسبش است بحث بشود. ما اینجا نمی‌خواهیم بحث تفصیلی مطرح بكنيم. الحمد للَّه آقايان هم به اين بحث‌ها احتياجى ندارند ولى اگر به‌طور اجمال اشاره‌ای بكنم، بد نيست.

آیا رؤيت خدا امکان‌پذیر است؟!

در آيات قرآن، تعبيرات رؤيت، نظر و این‌ها به كار رفته و اين موجب شده كه از همان صدر اسلام در بين صاحب‌نظران برداشت‌های مختلفى بشود. يك عده معتقد شدند به اینکه خدا هم ديدنى است، العیاذ باللَّه با چشم ديده می‌شود و حتى رواياتى در اين زمینه‌ها نقل کرده‌اند كه اين روایت‌ها امروز در ميان اهل تسنن شايع است. حتى اینکه خدا جسم است يا از آسمان پايين می‌آید، شب‌های جمعه از آسمان می‌آید پايين و امثال این‌ها يا صورتش مثل ماه شب چهارده می‌ماند و از اين چيزها، در روايات اهل تسنن به‌خصوص زياد است و شايد در روايات شيعه هم چنين مجعولاتى باشد.

به‌هرحال بعضى چنين تصور کرده‌اند كه خدا العیاذ باللَّه مثل اجسام، ديدنى است و با چشم ديده می‌شود. بعضى گفته‌اند نه، در دنيا ديده نمی‌شود ولى در آخرت ديده می‌شود. چون اين آيات در قرآن هست كه در روز قيامت إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ و لذا در دنيا ديده نمی‌شود ولى در آخرت ديده می‌شود. آن‌ها به اصطلاح، معتدل‌ترهای اهل سنت هستند كه معتقدند رؤيت خدا در آخرت صحيح است؛ ولى از آن طرف، ما رواياتى داريم كه رؤيتى كه نسبت به خداوند متعال داده می‌شود به چشم نيست. هم ادله عقلى در اين زمينه داريم و هم ادله نقلى و در اين زمينه هم مثل همه زمینه‌های ديگر روايات اهل‌بیت‌سلام‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين راه گشا و حلال مشكلات بوده و است. از همه روشن‌تر همان تعبيراتى است كه در نهج‌البلاغه است که لاَ تُدْرِكُهُ الْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِيَانِ، وَلكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الاْيمَانِ؛[14] خدا با چشم ظاهر ديده نمی‌شود اما با چشم دل ديده می‌شود. حالا اين ديدن، چیست و چشم دل يعنى چه، این‌ها حالا بماند. عرض كردم که ما اینجا درصدد بيانش نيستيم و نمی‌توانیم هم باشيم و این‌گونه بحث‌ها از حوصله گفت‌وگوهايمان خارج است. اجمالاً خواستيم عرض كنيم كه يك رؤيتى است كه به دل نسبت داده می‌شود، حالا دل چيست و رؤیتش چيست، آن‌ها هم احتياج به توضيحاتى دارد. يك چيزى هست به نام رؤيت قلبى كه اميرالمؤمنين‌سلام‌‌الله‌‌عليه می‌فرمود: لَمْ أعْبُدْ رَبّاً لَمْ أرَهُ! من خدايى را كه ندیده‌ام عبادت هم نکرده‌ام. چنين چيزى هست، حالا اين يعنى چه، باز در تفسير این‌ها هم گفت‌وگوهاى زيادى است و هر كسى به اندازه پايه معرفت خودش سخنى گفته است ولى حقيقتى است به نام رؤيت قلبى و شهود قلبى كه انسان، نه از راه حس ظاهر، بلكه از راه باطن يك ارتباطى با خداوند متعال برقرار می‌کند كه اسم آن ارتباط، رؤيت و شهود و مشاهده است. در عالم آخرت، تمام اهل بهشت كمابيش از اين نعمت بهره‌مند هستند. در دنيا هم اولياى خدا و بندگان شايسته خدا از اين نعمت بهره‌مند بوده‌اند. البته مراتب كامل آن و به نحو اكمل، در آخرت ظهور می‌کند.

مراتب سخن گفتن با خداوند متعال

باری، يكى از خصلت‌هایی كه به زاهدان و آخرت خواهان نسبت داده كه آن‌ها متنعم هستند اين است كه محجوب از خدا نيستند و نظر الى اللَّه و لقاء اللَّه براى آن‌ها ميسر است. همه شما اين روايت را شنیده‌اید، مخصوصاً در ايام جنگ از امام‍رضوان‌‌الله‌‌علیه هم شنیده‌اید كه می‌فرمودند در روايت است كه شهيد ينظر الى وجه اللَّه، نظر الى وجه اللَّه دارد. كسى كه به مقام شهادت برسد و جان خودش را در راه خدا بدهد خدا هم رؤيت خودش را براى او ميسر می‌کند.

لا أحْجُبَ عَنْهُمْ وَجْهِي، يكى اینکه زاهدان، از خدا محجوب نيستند. آن حجابى كه براى ديگران است که كَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ، در مورد زاهدان نيست. وَلاَنْعَمَنَّهُمْ بِألْوانِ التَّلَذُّذِ مِنْ كَلامِي؛ كلام خدا هم انواعى از تلذذ دارد. بستگى دارد به اينكه چه آهنگى داشته باشد و چه نوع بيانى باشد چون انواع مختلفى از سخن، بين گوينده و شنونده رد و بدل می‌شود؛ گاهى سخن به‌عنوان تعليم است. يك حقيقتى را می‌خواهند براى كسى بيان بكنند. گاهى انس گرفتن است، درد دل كردن است. در ذيل همين روايت است كه در روز قيامت، زاهدان را در جايگاه شایسته‌ای می‌نشانم و يادشان می‌آورم كه شما در دنيا چقدر زحمت كشيدید و چه سختی‌هایی را در راه من تحمل كرديد. اين هم يك نوع سخن گفتن است، قدردانى از زحماتى كه بندگان خدا کشیده‌اند. خدا در روز قيامت بندگان شایسته‌اش را می‌نشاند و براى آن‌ها صحبت می‌کند که بله، می‌دانم فلان روز، فلان جا چه زحمتى كشيديد، به خاطر من چه كارى انجام داديد و از آن‌ها قدردانى می‌کند. اين نوع ديگرى از سخن گفتن است تا می‌رسد به انواعى از سخن گفتن كه بين محب و محبوب است، نوعى معاشقه است. در روايات و آيات و دعاها و مناجات‌ها هم به اين جور مطالب اشاره شده است. در آن آيه شریفه‌ای كه خداوند متعال از حضرت موسى سؤال كرد که وَمَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَى؟[15] مفسرين در آن جا گفته‌اند كه حضرت موسى شروع كرد به اوصافى ذكر كردن، قَالَ هِيَ عَصَايَ أَتَوَكَّأُ عَلَيْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَى غَنَمِي وَلِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَى.[16] خب يك سؤال اين بود كه اين‌که در دستت هست چیست؟ كافى بود بگويد اين عصا است ديگر. ولى این شروع به توضيح دادن کرد که اين عصايى است كه وقتى خسته می‌شوم به آن تكيه می‌دهم، وقتى می‌خواهم گوسفندهایم را بچرانم آن‌ها را با اين چوب می‌چرانم، أَهُشُّ بِهَا عَلَى غَنَمِي و اين به این‌ها هم تمام نمی‌شود، خيلى كارهاى ديگر هم با آن انجام می‌دهم؛ وَلِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَى. اين يك حالتى است كه انسان وقتى دوست دارد با محبوبش سخن بگويد در مقام إطناب برمی‌آید، به جاى اینکه جواب كوتاهى بدهد دلش می‌خواهد زياد صحبت بكند. متقابلاً، محبوب هم كسى را که دوستش دارد و واقعاً علاقه دارد به اینکه محبش با او انس بگيرد او هم باب سخن را با او باز می‌کند و به او ميدان می‌دهد كه حرف بزند و اين انس با خداوند متعال با سخن گفتن، لذت خاصى دارد و همین‌طور گاهى به جاهايى می‌رسد كه در لسان أدبا به نام ناز كردن ناميده می‌شود. در دعاها و مناجات‌های ما هم به اين اشاره شده است؛ تَطَوُّل. اگر يادتان باشد در دعاى افتتاح تعبیر تطوّل به كار رفته است. اين همان ناز كردن است كه آن‌قدر خدا به اين بنده حقير فقير عاجز محبت و لطف می‌کند كه كانه به خدا ناز می‌کند. يك حالت مخصوصى براى آدم پيدا می‌شود كه حرف‌هایی می‌زند كه اين حرف‌ها در حال عادى در رابطه عبد و مولا شايسته نيست ولى گاهى در حالت مناجات چنين حالاتی پيش می‌آید. در دعاها هم نظایرش هست. مثلاً در دعاى ابوحمزه است كه وَ لَئِنْ أَدْخَلْتَنِي النَّارَ؛ اگر بدهى من را به جهنم ببرند، آن‌جا لَأُخْبِرَنَّ أَهْلَ النَّارِ بِحُبِّي لَکَ! كأنّه خدا را می‌ترساند كه اگر من را ببرى جهنم، به مردم می‌گویم كه من دوستت می‌داشتم و تو دوستت را آوردى به جهنم؛ لَأُخْبِرَنَّ أَهْلَ النَّارِ بِحُبِّي لَکَ.

اين همین حالت است كه در اثر انبساطی كه پيدا می‌شود، در مقام مناجات آدم از اين جور سخن گفتن لذت می‌برد و خداوند متعال هم به او اجازه می‌دهد كه اين جور سخن بگويد، آن‌هم در روزى كه لَا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَقَالَ صَوَابًا؛[17] در چنين صحنه‌ای كه هیچ‌کس حق حرف زدن ندارد و بعضى از گنهكاران كه حرفى می‌خواهند بزنند به آن‌ها گفته می‌شود که اخْسَئُوا فِيهَا وَلَا تُكَلِّمُونِ،[18] نمی‌گذارند حرف بزنند، مگر به هر كسى اجازه می‌دهند که حرف بزند؟! در آن عالم، كسانى اين جور با خدا انس می‌گیرند و سخنان مختلفى رد و بدل می‌شود و از انواع سخن‌ها، لذت‌های گوناگون می‌برند؛ وَلاَنْعَمَنَّهُمْ بِألْوانِ التَّلَذُّذِ مِنْ كَلامِي.

همين كلام خداوند متعال كه قرآن كريم است و در دست ماست، بيانات مختلفى دارد. شنيدن هر قسمتش يك نوع لذتی دارد. آن‌هایی كه اهلش باشند و دل به كلام خدا بدهند و خودشان را در مقامى فرض كنند كه خداوند متعال دارد با آن‌ها سخن می‌گوید حالاتى پيدا می‌کنند که از هر بخشى از آيات يك نوع لذتى می‌برند. همان جايى كه آيات عذاب و انذار است، در حالى كه اشك از چشمانشان جارى می‌شود در همان حال هم از شنيدن آن آيه و خواندنش لذت می‌برند و اين داستان عجيبى است؛ لذتى است توأم با اشك ريختن و گريه كردن! در عين حالى كه می‌ترسند و از خوف خدا می‌گریند اما در اینکه خداوند متعال دارد با آن‌ها سخن می‌گوید، دارند كلام خدا را می‌خوانند و می‌شنوند از آن لذت می‌برند. پس التذاذ از كلام خدا يك جور نيست، بستگى دارد به اینکه در چه مقامى باشد و چه نوع كلامى باشد. علاوه بر اینکه هرکدام از این‌ها مراتبى از ضعف و شدت دارد. آن‌قدر بين اين مراتب، اختلاف است كه كأنّه متباين هستند. بين لذتى كه يك مؤمن عادى می‌برد با لذتى كه انبیا و اولیای خدا از كلام الهی می‌بردند بسيار فرق است.

مقام هم‌جواری با خداوند متعال!

وَلاُجْلِسَنَّهُمْ فِي مَقْعَدِ صِدْق. باز اين تعبير قرآنى است، فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ.[19] ارزش مقام و جايى كه انسان در آن قرار دارد با صاحب آن مقام و كسى كه انتساب به او دارد تعيين می‌شود. در دنيا اگر ما بخواهيم مناصب و مقامات را بررسى كنيم، بايد ببينيم كه اين مقام و منصب، اين پست، اين صندلى، اين كرسى، انتصاب به چه كسى دارد و در چه جايى است و در هرم قدرت، در هرم عزت و موقعیت‌های اجتماعى چه موقعيتى را دارد.

خداوند متعال هیچ‌کدام از اين مقامات و پست‌ها را سزاوار انسان نمی‌داند. آن مقامى كه واقعاً و حقيقتاً اسمش مقام است و شايسته انسان است كه به آن مقام برسد آن يك جاى ديگرى است. آن مقامى است كه عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ باشد. اين مقامات دنيا، اين عزت‌هایی كه انسان در دنيا براى خودش قائل می‌شود كه ما به فلان شخصى مقرر هستيم، پهلوى فلانى می‌نشینیم، با فلان مقامى ارتباط داريم، به ما اجازه می‌دهند مثلاً سالى يك مرتبه، ماهى يك مرتبه تماس برقرار كنيم، این‌ها همه اعتباريات است. مقام شايسته انسان، آن مقامى كه انسان بايد به آن دل ببندد و ارزش اين را دارد كه آدم دنبال اين باشد كه آن مقام را به دست بياورد آن، جاى ديگرى است. آن، جايى است كه انسان بتواند پهلوى خدا باشد! پهلوى بندگان خدا كه همه بنده‌اند و چيزى از خودشان ندارند. البته هر كس انتسابش به خدا بيشتر باشد، در اين‌جا هم ارتباط با او ارزش بيشترى دارد ولى همه در مقابل خدا هيچ هستند. حالا فرض کنید كسى توانست مجالست با خدا داشته باشد! حالا اين مجالست با خدا يعنى چه، اين باز از همان چيزهايى است كه ما حقيقتش را نمی‌فهمیم ولى انسان به يك مرتبه‌ای می‌رسد كه اگر بخواهيم به زبان بياوريم و به چيزى تعبير بكنيم بايد بگوييم پهلوى خدا نشسته، در جوار خداست! جوار يعنى همسايگى. همسر فرعون گفت: رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ؛[20] براى من در بهشت يك خانه‌ای پهلوى خودت بساز!

در جوار رحمت خدا که می‌گویند يك جايى است، يك مرتبه‌ای است، يك مقامى است، يك پايگاهى از هستى است، يك منزلتى از وجود است كه اگر بخواهيم اسمى از آن ببريم و تعبيرى بكنيم بايد بگوييم مقامى است پيش خدا؛ نزد خدا، مجاور خدا، همسايه خدا.

چقدر اين مقام عالى است، همين بس كه نمی‌شود تعبير كرد. هيچ تعبير ديگرى نداريم كه بكنيم. اين مقام آن‌قدر بلند است، آن‌قدر ارزشمند است كه جاى اين دارد كه بگوييم پهلوى مقام خداست، عند اللَّه است، خانه‌ای است پهلوى خدا، در جوار خدا. حالا اين تعبير را مجازى تلقى كنيم یا كنايه، این‌ها به صناعات ادبى بستگى دارد. حقيقتش اين است كه یک مقام بسيار عالى است؛ مَقْعَدِ صِدْقٍ، راستى جاست. آنجا جاى نشستن است. جايى است كه ديگر انسان آن‌جا سكون اختيار كند و قرار بگيرد. واقعاً جاست. مَقْعَدِ صِدْقٍ؛ راستى جاست، جاى نشستن است.

در چنین جايى خدا بنده زاهدش را می‌نشاند و آن وقت با او صحبت می‌کند. وَلاُجْلِسَنَّهُمْ فِي مَقْعَدِ صِدْق وَأُذَكِّرَهُمْ ما صَنَعُوا وَتَعِبُوا فِي دارِ الدُّنْيا؛ خدا شروع می‌کند به صحبت كردن با او؛ بله، من يادم است كه تو فلان روز، فلان كار را كردى، فلان جا به خاطر رضاى خدا چشم از نامحرم پوشيدى، گوش به فلان صداى ناشايست ندادى، فلان جا غضب خودت را فرو خوردى، از فلان مال و ثروت چشم دوختى، چيزهايى را كه به آن علاقه داشتى در راه من دادى. خدا یکی‌یکی را براى او می‌شمارد؛ چه سختی‌هایی كشيدى، زندان رفتى، شكنجه ديدى، كتك خوردى، مشكلات را تحمل كردى، روزه گرفتى، گرسنگی‌ها كشيدى، تشنگی‌ها خوردى. خدا همه این‌ها را براى او شرح می‌دهد و از او قدردانى می‌کند؛ وَأُذَكِّرَهُمْ ما صَنَعُوا وَتَعِبُوا فِي دارِ الدُّنْيا.

بعد، چهار باب براى او باز می‌کنم. يك باب كه هر وقت می‌خواهد از آن راه به سوى من نگاه كند. يك باب است كه از آن جا همسرانش، حور العين، وارد می‌شوند. يك باب است كه از آن جا هداياى من براى او وارد می‌شود و يك باب هم بابی است كه از آن جا به اهل جهنم نگاه می‌کند و می‌بیند كه آن‌ها به چه عذابى مبتلا شده‌اند و خدا را شكر می‌کند که او را از اين عذاب‌ها نجات داد.

أعاذنا الله ان شاء الله من جمیع نکبات ونقمات ووفقنا الله لما یحب ویرضی

پروردگارا! تو را به مقام اوليايت قسم می‌دهیم، در اين ماه رجب كه ماه عزيز و ماه حرام است، توفيق عبادت و ترك معصيت و توبه مقبول به همه ما عنايت بفرما!

در ظهور ولی‌عصر تعجيل بفرما!

همه ما را از خدمتگزاران آستان آن حضرت محسوب بفرما!

عاقبت امر ما ختم به خير بفرما!

وصلّ علی محمد و آله الطاهرین

 


[1]. اسراء، 19.

[2]. اسراء، 18.

[3]. یوسف، 20.

[4]. عبس، 34،35،36.

[5]. معارج، 10.

[6]. نمل، 89.

[7]. نساء، 164.

[8]. قیامة، 22 و 23.

[9]. مطففین، 15.

[10]. آل عمران، 77.

[11]. شوری، 40.

[12]. اعراف، 55.

[13]. مطففین، 14.

[14]. نهج البلاغه، خطبه 179.

[15]. طه، 17.

[16]. طه، 18.

[17]. نبأ، 38.

[18]. مومنون، 108.

[19]. قمر، 55.

[20]. تحریم، 11.