بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه در پی میآید مقالهی از حضرت آیة الله مصباح یزدی میباشد كه در «دومین همایش بینالمللی اندیشه اسلامی»؛ ـ برگزار شده از سوی مركز سازماندهی فعالیتهی فرهنگی استانبول ـ در عید غدیر 1417( اردیبهشت 1376 ) در استانبول تركیه ارائه گردیده است.
انسانها در عرصهی این جهان همانند توپهی رها شده در فضایند كه انرژی هی نهفتهی در درون خود بری پرواز به جهان لایتناهی برین دارند، ولی جاذبههی لذایذ زمینی آنان را به حضیض جهان طبیعت میكشاند و حركتی سقوطی و انحطاط آور در ایشان پدید میآورد و تمایلات نفسانی و تسویلات شیطانی تبلور یافته در تمدن و فرهنگ مادی بر سرعت و شتابشان میافزایند. در این میان، افراد و گروههی اندك شماری هستند كه چشم دلشان بر روی حقایق معنوی باز و گوش جانشان با پیامهی الهی آشنا شده، دامن همّت از آلودگیهی حیوانی برگرفته و به سوی آفاق نورانی ملكوت پر میگشایند و حركتی صعودی در مسیر تكامل خود و نزدیك شدن به مبدأ همه زیباییها، شكوهها، قدرت ها، بهجتها و سرچشمهی بینهایتِ كمالها و در یك كلمه ، به «سوی خدا»؛ آغاز میكنند. اما همانها كه مانند توپهی فرو كوفته بر زمین سقوط میكنند، در بن بست تنگ مادّه سرخورده میشوند و بار دیگر با سرعتی مشابه، ولی در جهت عكس حركت سقوطی، به سوی جهان برین روی میآورند و بسا باشدكه این جریان بارها تكرار شود.
این عكس العمل را هم اكنون در گروهی از مردم سرخورده از فرهنگ منحطّ غربی به خوبی میتوان مشاهده كرد كه شوق و عطش فراوانی نسبت به ارزشهی معنوی در خود احساس میكنند و در پی چشمهی آب زلالی به این سو و آن سو روی میآورند. اما دریغا كه بیشتر آنان در دام افسونگرانی میافتند كه به جی شهد معرفت، شرنگ ضلالت در كامشان فرو میریزند و از چاله گریختگان را به سوی چاه ویل رهنمایی میكنند و از در پشت به دیار دمار و بوارشان میفرستند!
حركت گریز از مركز فرهنگ مادّی و روی آوردن به فراخنی فرهنگ معنوی تنها در گرایشهی فردی خلاصه نمیشود و ما امروز شاهد گسترش حركتهی اسلامخواهانه در اقطارِ جهان، حتی آلودهترین و پلیدترین سرزمین هی آفت زده، هستیم. آنچه به این حركتها شتاب بخشیده پیروزی یك انقلاب بزرگ اسلامی به رهبری عارفی بلند مرتبه است كه با بهرهگیری از استعدادهی شكفته شدهی مردم در پرتو انوار معارف اسلامی بر همهی نیروهی شیطانی فائق آمده و علیرغم موانع سترگی كه از هر سو بر سر راهش به وجود میآورند، همچنان به پیش میتازد. هرچند این نخستین بار نیست كه مردی الهی و عارفی ربّانی رهبری جنبش مردمی را به عهده میگیرد، ولی نشان دادن نمونهی دیگری به این گستردگی و ژرفایی و به این استواری و پایداری آسان نیست.به هرحال، این پدیده نیز میتواند به نوبهی خود، انگیزهی نیرومند بری بررسی نقش گرایشهی معنوی و بویژه نقش عرفان اسلامی در تحولات مثبت و مطلوب در زندگی انسانها باشد.
از دیرباز در جهان اسلام گرایشهایی به نام «عرفان»؛ و «تصوّف»؛ وجود داشته و از قرن چهارم تا هشتم هجری در بسیاری از كشورها مانند ایران و تركیه به اوج خود رسیده است. اكنون نیز نحله هی گوناگون متصوّفان در سراسر جهان اسلام حضور دارند. مشابه این گرایش در میان پیروان سایر ادیان نیز وجود داشته است. با توجه به همین نقطهی اشتراك، این سؤال مطرح میشود كه آیا در اسلام چیزی به نام عرفان اسلامی وجود دارد یا مسلمانان آن را از دیگران گرفتهاند و آنچه به نام «عرفان اسلامی»؛ نامیده میشود در واقع، عرفان مسلمانان است، نه عرفان اسلام؟ و در صورتی كه اسلام چیزی به نام «عرفان»؛ آورده باشد آیا این همان چیزی است كه امروز در میان مسلمانان وجود دارد یا دستخوش تغییر و تحوّل شده است؟
در پاسخ به این سؤال، برخی مطلقاً منكر وجود عرفان در اسلام شده و آن را امری بدعت آمیز و مردود شمردهاند. برخی دیگر آن را خارج از متن اسلام، ولی سازگار با آن دانستهاند. در همین زمینه، بعضی گفتهاند كه تصوّف بدعتی مَرْضی است، مانند رهبانیت در مسیحیت، چنان كه قرآن كریم در این باره میفرماید: «وَ رَهْبانِیَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا كَتَبْناها عَلَیْهِم اِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ الّلهِ»؛ (حدید: 27): رهبانیت را مسیحیان از خود در آوردند و ما آن را برایشان الزام نكردیم جز اینكه به انگیزهی كسب رضوان الهی انجام دهند. و بالاخره گروهی عرفان را جزئی از اسلام، بلكه به منـزلهی مغز و روح آن دانستهاند كه مانند سایر بخشهی اسلام از قرآن كریم و سنّت نبوی سرچشمه گرفته است، نه آنكه از سایر مكاتب و مسالك اقتباس شده باشد و وجود مشابهت بین عرفان اسلامی و سایر عرفانها دلیل اقتباس از آنها نیست، چنان كه مشابهت شریعت اسلام با سایر شرایع آسمانی به معنی اقتباس اسلام از آنها نمیباشد.
نظر اخیر پسندیدهتر است و اضافه میكنیم كه اصالت داشتن عرفان اسلامی به معنی صحّت هر آنچه در عالم اسلام به نام «عرفان»؛ و «تصوّف»؛ نامیده میشود نیست، چنانكه هرگونه عقیده یا رفتاری را كه در میان هر گروهی از منسوبان به اسلام یافت شود نمیتوان عقیده یا رفتاری اسلامی به شمار آورد، وگرنه باید اسلام مجموعهی از عقاید و ارزشهی متضاد و متناقض باشد یا اسلامهی متضاد و متعارضی داشته باشیم. به هر حال، ما در عین اعتراف به وجود عرفان اصیل اسلامی ـ عرفانی كه مرتبهی عالی آن را پیغمبر اكرم (صلی الله علیه وآله وسلم) و جانشینان راستین آن حضرت (علیهم السلام) داشتند ـ وجود عناصر بیگانه را در میان عرفا و متصوّفهی مسلمان انكار نمیكنیم و بسیاری از آراء نظری و شیوههی رفتاری طوایفی از متصوفان را قابل مناقشه میدانیم.
پیش از تبیین اصالت عرفان اسلامی، شایسته است توضیحی درباره واژههی عرفان و تصوّف بدهیم تا از پاره ی خلطها و سوء تفاهمها جلوگیری شود:
واژهی «عرفان»، مانند واژهی همخانوادهاش «معرفت»، در لغت به معنی شناختن است، ولی در اصطلاح، به شناخت ویژهی اختصاص یافته كه از راه حس و تجربه یا عقل و نقل حاصل نمیشود، بلكه از راه شهود درونی و یافت باطنی حاصل میگردد. این مشاهدات به گزاره هی حاكی از آن مشاهدات و مكاشفات تعمیم داده شده است. به دلیل اینكه محصول چنان كشف و شهودهایی معمولاً متوقف بر تمرینها و ریاضتهی خاصی است، روشهی عملی یا آیین سیر و سلوك را نیز «عرفان»؛ نامیده، و آن را با قید «عملی»؛ مشخص كردهاند، چنان كه گزارههی حاكی از شهود را «عرفان نظری»؛ نامیدهاند و بعضاً مانند فلسفهی اشراق با نوعی استدلال عقلی توأم ساختهاند.
اما واژهی «تصوّف»، بنابر اظهر احتمالات، از واژهی «صوف»؛ گرفته شده و به معنی پشمینه پوشی به عنوان نمادی از زندگی سخت و دور از تن پروری و لذّت پرستی است و مناسبت بیشتری با «عرفان عملی»؛ دارد، چنان كه واژهی «عرفان»؛ با «عرفان نظری»؛ مناسبتر است.
بدین ترتیب، در حوزهی عرفان، دست كم سه عنصر را میتوان شناسایی كرد:
یكی، دستورالعملهی خاصی كه به ادعی توصیهكنندگان، انسان را به معرفت شهودی و باطنی و علم حضوری آگاهانه نسبت به خدی متعال و اسمی حسنی و صفات علیی او و مظاهر آنها میرساند.
دوم، حالات و ملكات روحی و روانی خاص و در نهایت، مكاشفات و مشاهداتی كه بری سالك حاصل میشود.
سوم، گزارهها و بیاناتی كه از این یافتههی حضوری و شهودی حكایت میكند و حتی بری كسانی كه شخصاً مسیر عرفان عملی را نپیمودهاند نیز كمابیش قابل دانستن است، هرچند یافتن حقیقت و كنه آنها مخصوص عارفان راستین میباشد.
با توجه به این توضیحات، روشن شد كه عارف حقیقی كسی است كه با اجری برنامههی عملی خاصی به معرفت شهودی و حضوری نسبت به خدی متعال و صفات و افعال او نایل شده باشد و عرفان نظری در واقع، گزارش و تفسیری از آن است كه میتواند نارساییهی بسیاری نیز داشته باشد و با نوعی مسامحه و توسعه در اصطلاح، میتوان همهی سیر و سلوكهایی را كه به انگیزهی یافتن حقیقت و رسیدن به رستگاری انجام میگیرد و حالات روحی و شهودهی ناشی از آنها را عرفان نامید، به گونهی كه شامل عرفانهی هندی و بودایی و عرفانهی بعضی از قبایل ساكن سیری و قبایل بومی آفریقا هم بشود. واژه «دین»؛ هم با همین توسّع و تسامح بر بودیسم و توتم پرستی و مانند آنها اطلاق میگردد.
در اینجا مناسب است اشاره ی به مفهوم حكمت و فلسفه نیز داشته باشیم: واژهی «حكمت»، كه یك واژهی عربی اصیل است، به معنی معرفت محكم و متقن میباشد و غالباً در مورد معارف عملی به كار میرود. در قرآن كریم نیز این واژه در همین مورد به كار رفته است: (اسراء: 39). اما در اصطلاح شایع، به معنی فلسفهی الهی و نیز به معنی فلسفهی عملی و علم اخلاق به كار میرود. در خود علم اخلاق هم طبق اصطلاح خاصی، به معنی ملكهی نفسانی مرتبط با به كارگیری عقل و به عنوان حدّ وسط بین جُربُزه و غَباوت، استعمال میشود و در هر حال، در مورد فلسفههی الحادی و شكاكیت به كار نمیرود، بخلاف واژهی «فلسفه»؛ كه از ریشهی یونانی گرفته شده و به معنی هر نوع تلاش فكری و عقلانی بری فهم مسائل كلّی هستی استعمال میشود، هرچند منجر به انكار معرفت یقینی و ثابت و حتی انكار وجود خارجی گردد.
كسی كه آیات كریمهی قرآن و سخنان پیامبر اكرم و اهل بیت طاهرینش (علیهم السلام) را با دقت مورد توجه قرار دهد بی شك، مطالب بسیار بلند و ژرفی در قلمرو عرفان نظری و نیز آداب و دستورالعملهی فراوانی در ارتباط با سیر و سلوك عرفانی خواهد یافت. به عنوان نمونه، میتوان به آیات مربوط به توحید ذات و صفات و افعال در سورهی توحید و ابتدی سورهی حدید و آخر سورهی حشر و همچنین آیاتی كه بر حضور الهی در سراسر عالم هستی. و بر احاطهی او بر تمام موجودات، و تسبیح و سجده تكوینی همهی مخلوقات بری خدی متعال دلالت دارد، اشاره كرد. (ر. ك. به: ضمیمه 1)
همچنین آیاتی مشتمل بر آداب و سنن ویژهی وجود دارد كه میتوان آنها را آیین سیر و سلوك اسلامی نامید، مانند: آیات تفكر و تأمّل، ذكر و توجّه دایمی، سحرخیزی و شب زنده داری، روزه داری، سجده وتسبیح طولانی درشبها، خضوع و خشوع و اخبات، و گریه كردن و به خاك افتادن هنگام خواندن و شنیدن آیات قرآن، اخلاص در عبادت و انجام كارهی نیك از سر عشق و محبت به خدا و به انگیزهی رسیدن به قرب و رضوان الهی، و نیز آیات مربوط به توكّل، رضا و تسلیم در پیشگاه پروردگار. (ر. ك. به: ضمیمه 2)؛ آنچه در بیانات پیامبر اكرم و ائمّه اطهار (علیهم السلام) و ادعیه و مناجاتهی ایشان درارتباط با این مطالب آمده قابل احصا و شمارش نیست. (ر. ك. به: ضمیمه 3)
در برابر این آیات بیّنات و بیانات رسی پیامبر اكرم و اهل بیت طاهرینش (علیهم السلام)،گروهی راه تفریط و گروه دیگری راه افراط در پیش گرفته اند: گروه اول تنگ نظرانه و ظاهربینانه، آنها را بر معانی ساده پیش پا افتاده حمل كرده و حتی بری خداوند متعال حالات متغیر و نزول و صعود جسمانی قایل شدهاند و آیات و روایات را از محتوی بلند و والی خودشان تهی كردهاند. اینان همان كسانی هستند كه به طور كلّی، منكر وجود چیزی به نام «عرفان»؛ در متون اسلامی شدهاند.گروه دیگری تحت تأثیر عوامل گوناگون اجتماعی، عناصر دخیل و بیگانهی را از دیگران دریافت داشته و پذیرفتهاند و در نتیجه، به اموری معتقد شدهاند كه نمیتوان آنها را برخاسته از متون دینی و مضامین كتاب و سنّت به حساب آورد، بلكه شاید بعضی از آنها مخالف نصوص صریح و غیر قابل تأویل نیز باشد. همچنین در مقام عمل از یك سو، آداب و رسومی از پیش خود وضع كردهاند یا از فرقههی غیر اسلامی وام گرفتهاند و از سوی دیگر، به سقوط تكلیف از عارفِ واصل قایل شدهاند.
البته كسانی كه به همهی عرفا و متصوّفه حسن ظنّ فوق العادهی دارند بری همهی این مطالب توجیهات و تأویلاتی ذكر كردهاند، ولی انصاف این است كه دست كم، برخی از این گونه سخنان توجیه مقبولی ندارد و نباید عظمت شخصیتهی علمی و عرفانی آنچنان ما را تحت تأثیر قرار دهد كه همهی گفتارها و نوشتارهایشان را چشم و گوش بسته بپذیریم و تأیید كنیم و حق هرگونه نقد و بررسی آثار آنان را از دیگران سلب كنیم. اما روشن است كه پذیرفتن حق نقد به معنی صحّه گذاشتن بر داوریهی خام و نسنجیده و اظهارات متعصّبانه و غیر منصفانه و نادیده گرفتن نقطههی مثبت و ارزنده نیست. و در هر حال باید در جستجوی حق و حقیقت بود و طریق عدل و انصاف را پیمود و از خوشبینیها یا بدبینیهی افراطی و بی دلیل احتراز كرد و از خدی متعال بری شناختن حق و پایداری در طریق حق یاری خواست.
بدیهی است بررسی همهی مسائل مربوط به عرفان و تصوّف و حكمت و فلسفه و رابطهی آنها با یكدیگر و رابطهی یكایك آنها با اسلام كاری نیست كه بتوان در یك مقاله انجام داد. از این رو، با رعایت اختصار به اهمّ نكات مورد نظر میپردازیم و بررسی گستردهتر را به مجالی وسیعتر وامیگذرایم.
یكی از مسائل مبنایی، كه مورد اختلاف طرفداران و مخالفان عرفان میباشد، این است كه دربارهی دادههی عرفان ـ كه به فرض، از راه كشف و شهود درونی به دست میآید ـ آیا عقل میتواند به داوری بنشیند و مثلاً، بعضی از آنها را نفی كند یا نه؟ پاسخ به این سؤالات از آن حیث اهمیت دارد كه بسیاری از عرفا مطالبی را اظهار میدارند كه قابل تبیین عقلانی نیست و ادعا میكنند كه آنها را از راه باطن یافتهاند و عقل توان درك آنها را ندارد و طبعاً حق نفی و انكار آنها را هم نخواهد داشت.
مهمترین موضوعی كه مورد چنین گفتگوهایی واقع شده «وحدت وجود»؛ میباشد كه به صورتهی گوناگونی مطرح شده است: یكی آنكه اساساً غیر از خدی متعال هیچ چیزی وجود نداشته است ونخواهدداشت وآنچه به نام موجودات دیگر نامیده میشود توهّمات و خیالاتی بیش نیست. شكل دیگر قضیّه این است كه چیزی خارج از ذات خدا یا خارج از ظرف علم الهی وجود ندارد و بدین ترتیب، نوعی كثرت در وحدت پذیرفته میشود. شكل دیگر مدّعا، كه شیوع بیشتری دارد، این است كه سالك در نهایت سیرش، به مقام فنا میرسد و از او جز اسمی باقی نمیماند و بالاخره، شكل معتدلتر مدعا این است كه سالك به مقامی میرسد كه چیزی جز خدا نمیبیند و همه چیز در او محو میشود. به تعبیر دقیقتر، محو بودن همه چیز را در وجود خدی متعال مشاهده میكند؛ مانند محو شدن نور ضعیف در نور خورشید.در چنین مواردی، معمولاً مخالفان از دلایل عقلی استفاده میكنند و مدّعیان در نهایت، میگویند: اینگونه مطالب فراتر از حدّ عقل است و بدین وسیله، شانه از زیربار تبیین عقلانی مدّعایشان خالی میكنند.
با توجه به این جریانات، این سؤال مبنایی مطرح میشودكه آیا حقایقی وجود دارد كه عقل توان درك وحق نفی آنها را نداشته باشد؟ آنچه در اینجا به اختصار، میتوان گفت این است كه هرچند سر وكار عقل همواره با مفاهیم است و كار عقل شناختن حقیقت وجود عینی و یافتن كُنه هیچ مصداق خارجی نیست ـ چه رسد به وجود متعال الهی ـ ولی احكام ایجابی یا سلبی عقل، در صورتی كه بدیهی یا منتهی به بدیهیات باشد، قابل نقض نیست و از راه مفاهیم بر مصادیق خارجی انطباق مییابد و فرض خطا بودن چنین احكامی مستلزم تناقض است. و به دیگر سخن، گرچه كار عقل معرفت بالكلیه وجود نیست، اما در اعتبار معرفت بالوجه با شرط مذكور نمیتوان تردیدی روا داشت.
اما در خصوص مسألهی وحدت وجود، باید گفت: نفی وجود از غیر خدی متعال و نفی مطلق كثرت نه تنها مستلزم نفی اعتبار احكام عقل است، بلكه همچنین مستلزم نفی اعتبار علوم حضوری متعلق به نفس و افعال و انفعالات آن نیز میباشد. در این صورت، چگونه میتوان بری كشف و شهود، اعتباری قایل شد با اینكه بالاترین سندِ اعتبارش حضوری بودنِ آن است. پس وحدت وجود با چنین تفسیری به هیچ روی، قابل قبول نیست، اما میتوان بری آن تفسیر قابل قبولی در نظر گرفت كه در حكمت متعالیه مطرح شده است، و حاصل آن این است كه وجود مخلوقات نسبت به خدی متعال ربطی و تعلّقی است، و با دقت، میتوان گفت كه عین ربط و تعلق است و از خود هیچ گونه استقلالی ندارد،و آنچه را عارف مییابد همین نفی استقلال از سایر موجودات است كه آن را نفی وجود حقیقی مینامند.
در اینجا، میتوان سؤال را به شكل دیگری طرح كرد و آن اینكه: آیا میتوان حكم عقل را مقدّم بر وجدان و كشف دانست؟ و به دیگر سخن، آیا میتوان بر اساس حكم عقل، كه نوعی علم حصولی است، اعتبار علم حضوری را انكار كرد؟
در پاسخ باید گفت: علم حضوری خالص، در حقیقت، یافتن خود واقعیت است و از این رو، قابل تخطئه نیست، ولی معمولاً علم حضوری همراه با تفسیر ذهنی است، به گونه ی كه تفكیك آنها از یكدیگر نیاز به دقت فراوان دارد و این تفسیرهی ذهنی، كه از قبیل علوم حصولی است، قابل خطا میباشد و آنچه با برهان عقلی رد میشود همین تفسیرهی ذهنی نادرست از مشاهدات و علوم حضوری است، نه آنچه دقیقاً مورد علم حضوری واقع شده است. در مورد وحدت وجود هم آنچه دقیقاً مورد شهود واقع میشود اختصاص وجود استقلالی به خدی متعال است كه با مسامحه، به وجود حقیقی تعبیر میشود و بر اساس آن، وجود حقیقی از سایر موجودات نفی میگردد.
شایان ذكر است كه بزرگان عرفی اسلامی تصریح كردهاند كه بعضی از مكاشفات، شیطانی و نامعتبر و با شواهدی قابل تشخیص است،و در نهایت، با عرضه داشتن آنها بر دلایل یقینی عقلی و بر كتاب و سنّت بازشناخته میشود. روشن است كه بررسی انواع مكاشفات و مشاهدات و انواع علوم حضوری و كیفیت انعكاس آنها در ذهن و علت نادرستی بعضی از تفاسیر ذهنی آنها و راه بازشناسی صحیح از ناصحیح در حدّ این مقاله نیست.
مسألهی مهم دیگری كه شایسته است در پایان این مقاله مورد توجه قرار گیرد رابطهی عرفان عملی با احكام شرعی یا رابطهی طریقت با شریعت است. گروهی تصور كردهاند كه عرفان عملی راه مستقلی بری كشف حقایق است كه بدون رعایت احكام شرعی میتواند مورد استفاده قرار گیرد و اسلام هم یا آن را امضا كرده (بدعت مرْضی) و یا دستكم، از آن منع نكرده است. در این زمینه، بعضی تا آنجا پیش رفتهاند كه اساساً التزام به هیچ دینی را بری رسیدن به مقامات عرفانی لازم ندانستهاند. بعضی دیگر نیز التزام به یكی از ادیان و در شكل معتدلتر، التزام به یكی از ادیان الهی را كافی دانستهاند.
اما از دیدگاه اسلامی، سیر و سلوك عرفانی راه مستقلی در كنار راه شرع نیست، بلكه بخش دقیقتر و لطیفتری از آن است و اگر اصطلاح «شریعت»؛ را به احكام ظاهری اختصاص دهیم، باید بگوییم: طریقت در طول شریعت یا در باطن آن قرار دارد و تنها با رعایت احكام شریعت، قابل تحقق است. به عنوان نمونه، شریعت احكام ظاهری نماز را تعیین میكند و طریقت عهده دار راههی تمركز حواس و حضور قلب در آن و شروط كمال عبادات است. شریعت بر انجام عبادات به انگیزهی مصونیت از عذاب الهی و رسیدن به نعمتهی بهشتی تأكید دارد، اما عرفان به خالص كردن نیت از هرچه غیر خداست تأكید دارد؛ همان كه در لسان روایات اهلبیت (علیهم السلام) «عبادت احرار»؛ نامیده شده است. همچنین شرك در شریعت همان شرك جلی از قبیل پرستش بتها و مانند آن است، اما در طریقت، انواع دقیقتری از شرك خفی و اخفی مطرح است و هرگونه امید بستن به غیر خدا و بیم داشتن از غیر او و كمك خواستن از غیر او و عشق ورزیدن به غیر او ـ در صورتی كه همهی اینها جنبهی اصالت و استقلال داشته باشد و بر اساس اطاعت امر الهی نباشد ـ نوعی شرك محسوب میشود.
بنابراین، انواع بدعتها و آیینهی ساختگی نه تنها مطلوب نیست بلكه میتواند مانع رسیدن به عرفان حقیقی نیز باشد، چه رسد به استفاده از اموری كه صریحاً و قطعاً مورد نهی و تحریم واقع شده؛و هرچند ممكن است بعضی از كارها موجب حالات به اصطلاح عرفانی موقتی باشد، ولی سرانجامِ خوبی ندارد و ممكن است دامی شیطانی بری سقوط نهایی باشد و نباید فریب آنها را خورد. حاصل آنكه راه حق همان است كه خدی متعال بیان فرموده است: «؛ فماذَا بَعْدَ الْحقِّ اِلاّ الضَّلالُ.»؛ (یونس: 32)
الف ـ «سَبَّح لِلَّهِ مَا فِی السَّمواتِ وَ مَا فِی الارْضِ وَ هُوَ العَزیزُ الحَكیمُ لَهُ مُلكُ السَّمواتِ وَ الارْضِ یُحیی وَ یُمیتُ وَ هُوَ عَلی كُلَّ شَیء قَدیرٌ هُوَ الاوَّلُ وَ الآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ البَاطِنُ وَ هُوَ عَلی كُلِّ شَیء عَلیمٌ»؛ (حدید: 1ـ3)
ب ـ «وَ هُوَ مَعُكُم اَینَمَا كُنتُم وَ اللَّهُ بِمَا تَعمَلوُنَ بَصیرٌ»؛ (حدید: 4)
ج ـ «هُوَ اللَّه الَّذی لاَاِلهَ اِلاَّ هُوَ عَالِمُ الغَیبِ وَ الشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحمنُ الرَّحیمَ هُوَ اللَّهُ الَّذی لاَ اِلهَ اِلاَّ هُوَ المَلِكُ القُدُّوسُ السَّلاَمُ المُؤمِنُ المُهَیمِنُ العِزیزُ الجَبَّارُ المُتَكَبِّرُ سُبحَانَ اللَّهِ عَمَّا یُشرِكُونَ هُوَ اللَّهُ الخَالِقُ البَارِیءُ المُصَوِّرُ لَهُ الاَسمَاءُ الحُسنی یُسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّمواتِ وَ مَا فِی الاَرضِ وَ هُوَ العَزیزُ الحَكیمُ»؛ (حشر: 22ـ24)
د ـ «اَ لَم تَرَ اَنَّ اللَّهَ یُسِبَّحُ لَهُ مَن فِی السِّمواتِ وَ الاَرضِ وَ الطَّیرَ صَافَّات كُلٌّ قَد عَلِمَ صَلاَتَهُ وَ تَسبیحَهُ وَ اللَّهُ عَلیمٌ بِمَا یَفعَلُونَ»(نور: 41)
هـ ـ «تُسَبِّحُ لَهُ السَّمواتِ السَّبعُ وَ الاَرضُ وَ مَن فیهِنَّ وَ اِنْ مِنْ شَیء اِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمدِهِ وِ لكِنْ لاَتَفقَهُونَ تَسبیحَهُم»؛ (اسراء: 44)
و ـ «وَ لِلَّهِ یَسجُدُ مَن فِی السَّمواتِ وَ الاَرضِ طَوعاً وَ كَرهاً وَ ظِلالُهُم بِالغُدِوِّ وَ الآصَالِ»؛ (رعد: 15)
ز ـ «اَ وَ لَم یَرَوا اِلی مَا خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیء یَتَفَیَّؤُ ظِلاَلُهُ عَنِ الیَمینِ وَ الشَّمَائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ وَ هُم دَاخِروُنَ»؛ (نحل: 48 و 49)
ح ـ «سَنُریهِم آیَاتُنَا فِی الآفَاقِ وَ فی اَنْفُسِهِم حَتّی یَتَبَیَّنَ لَهُم اَنَّهُ الحَقُّ اَ اَ وَ لَم یَكفِ بِرَبِّكَ اَنَّهُ عَلی كُلِّ شَیء شَهیدٌ اَلا اِنَّهُم فی مِریَة مِن لِقَاءِ رَبِّهِم اَلا اِنَّهُ بِكُلِّ شَیء مُحیطٌ»؛ (فصلّت: 53 و 54)
ط ـ «وَ كَانَ اللَّهُ بِمَا یَعمَلُونَ مُحیطاً... وَ كَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَیء مُحیطاً»؛ (نساء: 108 و 126)
ی ـ «فَاینَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجهُ اللَّهِ»؛ (بقره: 115)
الف ـ «وَ الَّذینَ آمَنُوا اَشَدُّ حُبّاً لِلِّهِ»؛ (بقره: 165)
ب ـ «فَسوفَ یَأتی اللَّهُ بِقَوم یُحِبُّهُم وَ یُحِبُّونَهُ»؛ (مائده: 54)
ج ـ «رَضِی اللَّهُ عَنهُم وَ رَضُوا عَنهُ»؛ ( بیّنه: 8)
د ـ «یَا اَیَّتُهَا النَّفسُ المُطمَئِنَّةُ ارْجِعی اِلی رَبِّكِ رَاضِیَةً مَرضِیَّةً فَادْخُلی فی عِبَادی وَ ادْخُلی جَنَّتی»؛ (فجر: 27(30)
ه ــ «بَلی مَن اَسلَمَ وَجهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحسِنٌ فَلَهُ اَجرُهُ عِندَ رَبِّهِ وَ لاَ خَوفٌ عَلَیهِم وَ لاَ هُم یَحزَنُونَ»؛ (بقره: 112)
و ـ «وَ سَقَاهُم رَبُّهُم شَرَاباً طَهُوراً»؛ (انسان: 21)
ز ـ «وَ مِنَ اللَّیلِ فَاسجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَیلا طَویلا»؛ (انسان: 26)
ح ـ «وَ الَّذینَ صَبَرُوا ابْتِغَاءَ وَجهِ رَبِّهِم»؛ (رعد: 22)
ط ـ «اِلاَّ ابتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الاَعلی»؛ (لیل: 20)
ی ـ «وَ مِنَ النَّاسِ مَن یَشتَری نَفسَهُ ابتِغَاءَ مَرضَاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَئُوفٌ بِالعِبَادِ»؛ (بقره: 207)
ك ـ «فَاعبُدِ اللَّهَ مُخلِصاً لَهُ الدِّینَ اَلاَ لَلَّهِ الدِّینُ الخَالِصُ»؛ (زمر: 2ـ3)
ل «الَّذینَ یَذكُرُونَ اللَّهِ قِیَاماً وَ قُعُوداً وَ یَتَفَكَّرُونَ فی خَلقِ السَّمواتِ وَ الاَرضِ رَبَّنَا مَا خَلَقتَ هذَا بَاطِلا سُبحَانَكَ»؛ (آل عمران: 191)
م ـ «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ وَأَخْبَتُواْ إِلَی رَبِّهِمْ أُوْلَـئِكَ أَصْحَابُ الجَنَّةِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ»؛ (11: 23)
ن ـ «وَ مِنَ اللَّیلِ فَتَهَّجدْ بِهِ نَافِلَةً لَكَ عَسی اَن یَبعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامَاً مَحمُوداً»؛ (اسراء: 79)
س ـ «وَ یَخِرُّونَ لَلاذقَانِ یَبكُونَ وَ یَزیدُهُم خَشُوعاً»؛ (اسراء 109)
الف ـ حضرت علی(علیه السلام) پس از قرائت آیه شریفه «رِجَالٌ لاَتُلهیهِم تِجَارَةٌ وَ لاَ بَیعٌ عَن ذِكرِ اللَّهِ»؛ فرمودند: «اِنِّ اللَّهَ سبحانهُ جَعَلَ الذِّكرَ جَلاءً لِلقلوبِ... وَ اِنَّ لِلذِّكرِ لاَهلا اَخذوهُ مِن الدُّنیا بَدَلا فَلَم تَشغلهم تجارةٌ وَ لاَ بَیعٌ عَنهُ... فَكاَنَّما قَطعوا الدُّنیا الی الآخرةِ وَ هُم فیها فشاهدُوا مَا وَراءَ ذلكَ فَكَانَّما اطَّلعُوا غُیوُبَ اَهلِ البرزخِ فی طُولُ الاِقامةِ فیهِ... فَكشفُوا غِطاءَ ذلك لاِهلِ الدُّنیا... .»؛ (نهج البلاغه)
ب ـ حضرت علی(علیه السلام) در مناجات شعبانیه عرض میكنند: «الهی هَبْ لی كمالَ الاِنقطاعِ اِلیكَ وَ اَنِرْ اَبصارَ قُلُوبِنا بِضیاءِ نَظرها اِلیك حتّی تَخرَقَ اَبصارُ القُلوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ اَلی مَعدنِ العَظمةِ وَ تَصیرَ اَرواحُنا مُعلَّقةً بِعزِّ قُدسكَ.»؛ (مفاتیح الجنان، اعمال ماه شعبان)
ج ـ حضرت امام حسین(علیه السلام) در دعی عرفه عرض میكنند:«الهی عَلمتُ بِاختلافِ الآثارِ وَ تَنَقُّلاَتِ الاَطوارِ اِنَّ مُرَادَكَ مِنّی اَن تَتَعرَّفَ اِلی فی كُلِّ شیء حتّی لاَ اَجهلَكَ فی شیء...كیفَ یُستدلُّ علیكَ بِما هو فی وجودِهِ مُفتقِرٌ الیكَ. اَ یَكونُ لِغیركَ مِن الظُّهورِ ما لیسَ لكَ حتّی یَكونُ هو المُظهِرُ لكَ؟ مَتی غِبْتَ حتّی تَحتاجَ اِلی دلیل یَدلُّ علیكَ؟ومَتی بَعُدتَ حتّی تَكونُ الآثارُ هِی الَّتی تُوصلُ الیكَ؟ عَمِیَتْ عینٌ لاَ تَراكَ علیها رَقیباً و خَسِرَتْ صَفقةُ عبد لم تَجعلْ لهُ مِن حُبِّكَ نصیباً...الهی حَقِّقنی بِحقَایِقِ اَهلِ القُربِواسلُكْ بی مَسلكَ اهلِ الجَذبِ... مَاذا وَجَدَمن فَقَدَكَ؟ و مَا الَّذی فَقَدَ من وَجَدَك؟ لَقدْ خَابَ مَن رَضِی دُونكَ بَدَلا و لَقدْ خَسِرَ مَن بَغِی عنكَ مُتَحَوِّلا... تَعرَّفتَ لكلِّ شیء فَمَا جَهَلَكَ شیءٌ و انتَ الَّذی تَعرَّفتُ الی فی كلِّ شیء فَرَأیتُكَ ظاهراً فی كلِّ شیء... .»
د ـ امام سجاد(علیه السلام) در مناجات عارفین عرض میكند: «؛ الهی فَاجعلنا مِن الَّذینَ تَرَسَّخَتْ اشجارُ الشَّوقِ الیكَ فی حدائقِ صُدُورهم و اَخَذَتْ لَوعَةُ مَحبَّتكَ بَمجامعِ قُلُوبِهم فَهم اِلی اَوكارِ الاَفكارِ یَأوُونَ وَ فی رِیَاضِ القُربِ و المُكاشفةِ یَرتعُونَ... و قُرَّتْ بِالنَّظرِ اِلی مَحبوبِهم اَعیُنُهم.»
آن حضرت در مناجات دیگری عرض میكند: «الهی فَاسُلكْ بِنَا سُبُلَ الوُصُولِ اِلیكَ وَ سَیِّرنَا فی اَقرَبِ الطُّرقِ لِلوفودِ علیكَ...
فَانتَ لاَ غیرُكَ مُرادی و لكَ لاَ لِسِواكَ سَهری و سُهادی و لِقاؤُكَ قُرَّةُ عینی و وصلكَ مُنی نَفْسی و الیكَ شَوقی و فی مَحبَّتكَ وَلَهی... .»
همچنین درمناجات دیگری عرض مینماید: «الهی مَن ذَاالَّذی ذَاقَ حَلاوَةَ مَحبَّتكَ فَرَامَ منكَ بَدَلاومَن ذَاالَّذی اَنِسَ بِقُربكَ فَابتغی عنكَ حِوَلا...؟»
امام صادق(علیه السلام) نیز در اقسام عبادت میفرماید: «انَّ العبادةَ ثلاثةُ: قومٌ عَبَدُوا اللَّهَ عزَّ و جلَّ خَوفاً فتلكَ عبادةُ العَبیدِ و قومٌ عَبَدُوا اللَّهَ تباركَ و تعالی طَلَبَ الثَّوابِ فتلكَ عبادةُ الاُجَرَاءِ و قومٌ عَبَدُوا اللَّهَ عزَّ و جلَّ حُبَّاً لهُ فتلكَ عبادةُ الاَحرارِ و هِی افضلُ العبادةِ.»