بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
وَ مِنْ خَیْرِ حَظِّ امْرِء قَرینٌ صالِحٌ، فَقارِنْ أَهْلَ الْخَیْرِ تَكُنْ مِنْهُمْ، وَ بایِنْ أَهْلَ الشّرِّتَبِنْ عَنْهُمْ(1)؛
از بهترین بهرههاى انسان، همنشین خوب و شایسته است. پس با نیكان نشین تا از آنان به حساب آیى و از بَدان بپرهیز تا در شمار آنها نیایى.
براى بشر، ارتباط با دیگران یك ضرورت است. شكل و كیفیت این ارتباط است كه مىتواند مفید و یا مضربودن آن را رقم زند. اگر این ارتباط و معاشرت با دیگران به شكلى نیك برقرار گردد و كیفیت حشر و نشر با دیگران بر اساس اعتقادات الهى و حرمتنهادن به ارزشهاى انسانى پایهریزى شود، محصولى جز ترقى و تعالى عاید انسان نخواهد كرد و این ثمره، محصول كم قیمتى نیست؛ چراكه هدف تمام انسانها ترقى و تعالى است. از این روى مىتوان گفت معاشرت با دیگران مىتواند یكى از راههاى پیشرفت انسان باشد و مسیر نیل به اهداف عالى را بگشاید. در این خصوص با عنایت الهى، به قدر توان خود سخن خواهیم گفت.
انسان در زندگى دنیا، گریزى از معاشرت با دیگران ندارد. در حالى كه معاشرت، حكم محتوم زندگى انسانى است و ترك معاشرت به طور كلى در برخى موارد غیرمقدور و یا صحیح نمىباشد، ولى به یقین هر معاشرتى هم مطلوب و پسندیده نیست. حال كه آدمى چارهاى جز معاشرت ندارد، باید بر اساس یك معیار صحیح و سالم با دیگران معاشرت نماید و ملاكى
1. این فراز در نهج البلاغه با كمى تغییر و با عبارت دیگرى بیان شده است.
نیكو و پسندیده براى معاشرت با دیگران در اختیار داشته باشد و بر همان اساس در انتخاب رفیق، دوست و همنشین اقدام نموده، با رعایت آداب معاشرت و طبق معیار معین شده عمل كند. اگر بر اساس آن معیار، دوست خود را برگزیند و با او معاشرت پسندیده داشته باشد، بیشترین و بهترین بهره را از معاشرت با او مىبرد. در واقع یكى از خواستههاى فطرى انسان كه بدون آموزش از دیگران و یا تلقین حاصل مىشود و انسان خود به خود به آن تمایل دارد، همانا میل به معاشرت با دیگران است. این میل فطرى آن چنان مقبول و شدید است كه حتى گفته شده انسان «مدنى بالطبع» است و زندگى اجتماعى جزء طبیعت و فطرت انسان است. البته هم اكنون در صدد اثبات و یا رد این تعبیر نیستم و بررسى آن را به وقت دیگرى حواله مىدهیم و لیكن همه ما به وجدان درمىیابیم كه میل معاشرت با دیگران در نهاد آدمى وجود دارد. گویا از همین روست كه از تنهایى رنج مىبرد. اگر آدمى براى مدتى هر چند كوتاه، در جایى تنها باشد و هیچ كس را نبیند، خیلى به او سخت مىگذرد. به خصوص اگر این تنهایى غیر اختیارى و اجبارى باشد، تحمل آن سختتر است. میل معاشرت با انسانهاى دیگر به حدى قوى است كه به معاشرت با دوست، آشنا و همشهرى محدود نمىشود؛ بلكه هر گاه انسان شخص دیگرى را مشاهده مىكند، علاقهمند است با او ارتباط برقرار نماید و اندك انسى بگیرد؛ مثلا اگر كسى به طور تصادفى در بیابان و یا جنگل گرفتار شود و براى مدتى نتواند با انسانهاى دیگر ارتباط داشته و معاشرت كند، به محض مشاهده یك انسان آنقدر خوشحال و مسرور مىشود كه گویا گمشده خود را یافته است؛ بهگونهاى كه اگر آن فرد كاملا غریبه و ناشناس باشد و حتى زبان او را نفهمد و ارتباط كلامى هم برقرار نشود، باز هم با مشاهده او خیلى خوشحال مىشود و دوست دارد با او صحبتى بكند و انس بگیرد. این رفتار، خود نشانه این است كه میل به معاشرت با انسانهاى دیگر، یك میل فطرى است. البته توجه داریم كه شدت این میل در سنین مختلف، متفاوت است؛ مثلا در سنین نوجوانى این میل بسیار قوى است، در حالى كه بعد از این مقطع سنى با افزایش سن، كمرنگتر مىشود.
واضح است كه خداى متعال طبق حكمتى این میل را در وجود انسان قرار داده است؛ به عنوان نمونه یكى از حكمتهاى آن این است كه معاشرت با انسانهاى دیگر به ویژه با
انسانهاى ایدهآل و كامل، بهترین وسیله نیل به سعادت و مقصد عالى انسانهاست. البته از آن جهت كه ارضاى میلهاى فطرى به دو صورت متعادل و غیر متعادل امكانپذیر است، این میل فطرى نیز از تیررس افراط و تفریط به دور نبوده و زندگى انسان را در این عالم به دو گونه تحت تأثیر قرار مىدهد؛ مثلا انسان، در فطرت خود میل به خوراك دارد. در حالى كه این میل، یك میل فطرى است، اما هر نوع خوراكى و هر اندازهاى مطلوب نمىباشد. معناى فطرى بودن یك میل این نیست كه آن را رها كرده و بدون هیچ قید و شرطى و به هر صورتى آن را ارضا نماییم، بلكه چون به ودیعه نهادن این امیال از جانب خداوند منان، مستند به حكمت است و آدمى در پرتو این امیال به سوى اهدافى سوق داده مىشود، باید با توجه به آن اهداف به دنبال ارضاى آنها باشیم؛ به این معنا كه در برابر این امیال، دو مسیر قرار دارد: یك راه مطلوب كه طى نمودن آن به نفع انسان تمام مىشود و موجب تكامل وى مىگردد و راه دیگر كه غلط و نادرست بوده، به ضرر انسان منتهى مىگردد و طى نمودن آن، موجب انحطاط انسان مىگردد. بىتردید انسان جویاى كمال و تعالى راه نخست را بر مىگزیند كه همان اعتدال در ارضاى امیال مىباشد. البته این قانون در تمام میلهاى فطرى مانند میل جنسى، خوردن، معاشرت و... حاكمیت دارد.
اعتدال در ارضاى امیال، هم مقتضاى شریعت است و هم مفاد حكم عقل. آنچه در این مقام اهمیت دارد همانا تبیین عملى و عینى اعتدال و ترسیم شكل سالم ارضاى آن امیال است. مانند این كه در انسان، میل به معاشرت وجود دارد و وى در ذات خود به این مطلوب و نعمت تمایل دارد. بىتردید، حكمتى در جعل این كار نهفته است، اما به شرط این كه از این نعمت درست استفاده كند؛ مانند این كه انسان دانشمند و متخلق به خلق و خوى ایدهآل و پسندیده را براى معاشرت و رفاقت برگزیند كه در این صورت استفادههاى بسیار سرشارى از معاشرت با او مىبرد و معاشرت با چنین انسانى در تكاملش بسیار مؤثر مىباشد. اما اگر به شرایط رفاقت و معاشرت عمل نكند و با شخصى باب معاشرت را بگشاید كه با اخلاق نیكو و منش پسندیده بیگانه است، به یقین از این معاشرت، جز خسارت و سقوط در قعر مفاسد و مصایب ثمر
دیگرى نمىبرد. اگر نگوییم همه امیال فطرى، شمشیر دو لبه هستند كه هم مىتوانند وسیله خیر باشند و هم وسیله شر، هم مىتوانند وسیله تكامل باشند و هم وسیله سقوط بىتردید، بیشتر امیال فطرى چنین حالتى را دارند كه از آن جمله میل به معاشرت مىباشد.
پس در رفع این تردید و ابهام كه آیا باید بناى زندگى را بر معاشرت بگذاریم و با همه انسانها رفاقت داشته باشیم یا انزوا و اعتزال اختیار كنیم و به طور كلى از دیگران دورى گزینیم، باید گفت كه بنیان زندگى انسانى بر معاشرت با دیگران بنا شده است و لیك باید عنایت داشت كه مقصود آن نیست كه به هر صورتى كه شد و با هركسى كه میسر گردید، معاشرت كنیم و هیچ قید و شرطى در معاشرت نداشته باشیم و هیچ حد و اندازهاى را رعایت نكنیم. همانگونه كه هیچ قاعده و قانونى اقتضا نمىكند كه آدمى به طور كامل ترك معاشرت كند و از انسانها فرار نماید، همان گونه اجازه نمىدهد تا باب معاشرت را به روى همگان بگشاییم و به هر شكلى و با هر كسى و به هر كیفیتى معاشرت داشته باشیم. هیچ كدام از این دو روش افراط و تفریط صحیح نیست و باید اعتدال را با رعایت شرایط آن برگزید.
در بین علماى اخلاق، قانونى مطرح است كه مورد قبول حكماى اسلامى هم مىباشد و آن قانون، همان «اصل اعتدال» مىباشد. البته اگر چه مفهوم و مقصود آنها از معیار و ملاك اعتدال كاملا روشن نیست، ولى به طور اجمالى مىشود گفت این معیار یك اصل صحیح و قابل قبول است. بعضى از علماى اخلاق پا را از این حد فراتر نهادهاند و به تبع حكماى سابق یونان، به خصوص ارسطوییان، اعتدال را ملاك «خوب بودن» و «خیر بودن» یك عمل مىدانند؛ بدین معنا كه مىگویند كار خوب آن است كه در آن از افراط و تفریط پرهیز شده باشد و در آن اعتدال و میانهروى رعایت شده باشد. البته شاید نشود این سخن را به طور كلى قبول نمود، ولى با وجود این ـ اگر اعتدال، معیار نباشد ـ مىشود گفت نشانه بسیار خوبى براى تشخیص برخى اعمال پسندیده و نیك است كه موارد استثناى آن هم خیلى كم مىباشد. گویا رعایت اعتدال در تمام امور، خود عامل نیك شمردن و پسندیده بودن است.
شایان تذكر است كه در روایات اهل بیت(علیهم السلام) نیز عباراتى كه مؤید این مطلب باشد، بیان شده است؛ مثل این حدیث معروف كه امام كاظم(علیه السلام) مىفرمایند: خَیْرُ الْاُموُرِ اَوْسَطُها(1) و یا
1. بحارالانوار، ج 76، ص 292.
تعابیرى همچون: ... اَحَبُّ الاُْموُرِ اِلَیْكَ اَوْسَطُها فِى الْحَقِّ...(1) و خَیْرُ النّاسِ فِىَّ حالاً الَنمَطُ الاَوْسَطِ فَاَلْزِموُه(2). همانگونه كه بیان شد مىتوان این روایات را تنها نشانهاى بر رعایت اعتدال به عنوان یك معیار تلقى نمود والا به عنوان دلیل قطعى كفایت نمىكنند.
به هرحال بعد از معینشدن هدف زندگى باید جهت رسیدن به آن هدف، از امیال استفاده كرد و در حد اعتدال و به شكل صحیح از آنها بهره گرفت تا هدف مورد نظر، تأمین و تحصیل گردد وگرنه ره به تركستان مىبریم.
دانستیم كه تنها تكیه بر اعتدال، سعادتآفرین نیست. در اثبات این سخن، همین بس كه اگر آدمى بىهدف و یا در پى اهداف باطل میانهروى پیشه نماید، هرگز به حق و مقصود ایدهآل نخواهد رسید. از این رو بایستى این حركت معتدل، داراى هدفى صحیح باشد. آدمى اگر هدف زندگى را نیك تشخیص دهد و در بهرهگیرى از امیال، راه اعتدال را پیش گیرد، مظفر است والا نه اعتدال تنها در نیل به سعادت كفایت مىكند و نه صرف تشخیص صحیح هدف، ما را به آن مىرساند.
بعد از آن كه شیوه حركت به سمت هدف كه همان پیشهنمودن اعتدال باشد مشخص شد، اینك به بیان و بررسى هدف زندگى انسانى مىپردازیم.
در مورد انسان و هدف وى حداقل دو بینش وجود دارد: یكى عقیده افرادى كه انسان را مجموعهاى از امور پراكنده و داراى جوانب عدیده مىدانند. معتقدان به این اندیشه مىگویند: انسان داراى ابعاد متعدد است؛ مثلا خوراك دارد، پوشاك دارد، معاشرت با همسر و فرزند دارد، درس خواندن دارد، كسب و كار دارد و...؛ یعنى مجموعهاى از امور مختلف كه هركدام از اینها مىتواند یك مقصد و مقصود خاص داشته باشد. البته این امور مختلف هیچ ارتباطى با هم ندارند. گویا در این بینش، انسان یك موجود نیست، بلكه چندین موجود با هم تركیب و یا
1. نهج البلاغه، كتاب 53.
2. نهج البلاغه، خطبه 127: حال آن دسته درباره من نیكوست كه راه میانه را پویند و از افراط و تفریط دورى جویند. پس همراه آنان روید.
به هم ضمیمه شده و یا به هم چسبیدهاند و موجودى به نام انسان را با شئون مختلف به وجود آوردهاند، در حالى كه این شئون (خوراك، پوشاك، همسرگرفتن، بچهدارشدن، درسخواندن، كسبكردن و...) هیچ ربطى به هم ندارند. به هرحال اینها امور مختلفى هستند كه آدمى باید در هر كدام از این شئون، حد اعتدال را رعایت كند. هدف اصلى، رعایت اعتدال در ارضاى تمام این شئون است.
طبق بینش دیگر انسان موجودى است كه براى رسیدن به یك نقطه مشخص آفریده شده است و همه آنچه گفته شد، ابزارى است براى این كه آدمى از آنها استفاده كند و به آن هدف واحد برسد. اینگونه نیست كه چند هدف را از چند مسیر در نظر داشته باشد و دنبال كند.
براى تصور بهتر این دو بینش، یك دسته سیم را كه در یك كابل گنجانده شدهاند، در نظر آورید. در این كابل هر یك از سیمها از یك جا شروع و به یك جا ختم مىشوند و ارتباطى با هم ندارند و فقط قرین یكدیگر هستند و در محفظهاى گنجانده شدهاند. از آنجا كه این رشته سیمها ربطى به هم ندارند، یكى چراغ را و آن یكى پنكه را روشن مىكند، یكى براى اتو و آن یكى براى روشن نمودن تلویزیون است. كسى كه به این كابل نگاه مىكند فكر مىكند یك چیز است، ولى در داخلش چیزهاى متعدد و مختلفى است؛ چراكه اهداف مختلفى دارند و هر یك از جایى نشأت مىگیرد و به جایى ختم مىشود. حال باید مشخص نمود كه آیا انسان هم یك چنین موجودى است كه در قالب بدن یا روحش رشتههاى مختلفى گنجانده شده است كه هر كدام از یك جا شروع و به یك جاى خاص ختم مىشوند و هرگز به هم ارتباط و اتصال پیدا نمىكنند یا همه اینها، اگر چه ابزارهاى مختلفى هستند، جملگى ما را به یك نقطه و یك هدف مشخص سوق مىدهند؟ آیا این كانالهاى مختلف، همگى به یك دریا مىریزند یا این كه هر كدام از یك جا شروع و به دریایى جدا ختم مىشوند؟ آیا روح انسان موجود واحدى است كه از این مجارى مختلف، تغذیه و از این ابزارهاى متنوع بهره مىگیرد تا سیر خودش را به سمت یك مقصد نهایى و به سوى یك كمال اعلا ادامه بدهد ـ هدف یكى است و بس و انسان هم یك موجود است و بس ـ یا این كه روح انسان، مجموعهاى است از ابعاد مستقل جداگانه كه براى هر بعدى، هدفى خاص تعیین شده است؟
آنگونه كه از آیات و روایات به دست مىآید، از بین این دو بینش، نظر اسلام این است كه حقیقت انسان همان روح الهى اوست كه در این كالبد، دمیده شده است. این بدن، ابزارى است براى این كه آن روح ترقى نماید و تكامل پیدا كند،(1) و به هدفى كه معین شده است برسد و در آنجا از نعمتهاى مادى و معنوى كاملا متنعم گردد.
اما آن هدف چیست و كجاست؟ در ابتدا باید گفت از آنجا كه هنوز به آن هدف نرسیدهایم، حقیقت آن براى ما ناآشنا است؛ چرا كه آن هدف از مقوله یافتنىهاست نه دانستنىها. آن كه نیافته است، نمىتواند حقیقت آن را بشناسد و بشناساند. دانستن تنها، ما را به حقیقت آن هدف عالى رهنمون نمىگردد و حتى نمىتوانیم اسم خاصى برایش بگذاریم. مىدانیم اسم آن «قرب به خداوند» متعال است؛ یعنى آنجایى كه انسان باید به آن جا برسد، جایى است نزدیك خداوند سبحان. تنها مىدانیم كه یك نقطه، مقصد، مقصود و مطلوب است و آن همان نزدیك شدن به خداوند (جلّ جلاله) است و جایى دیگر نیست. پس اگر مىگوییم هدف «قرب الهى» است صرفاً بر اساس اصول و بینش صحیح اسلام كه زندگى حقیقى را همان زندگى ابدى و جاودانه در جوار رحمت حق مىداند، سخن مىگوییم. اگر مىگوییم هدف قرب الهى است از این روست كه در متون اسلامى این اسم و عنوان بیان شده است؛ مانند این كه خداوند سبحان، دعا و خواسته آسیه، همسر فرعون، را اینگونه نقل مىفرماید كه: ...رَبِّ ابْنِ لِى عِنْدَكَ بَیْتاً فِى الْجَنَّة(2)؛ اى خدا در بهشت نزد خودت، خانهاى براى من بساز! همانگونه كه تعبیر «نزد خداوند» نیز در آیات متعدد قرآن وارد شده است؛ مانند: ...لَهُمْ دَرَجاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ...(3)و ... فِى مقعدِ صِدْق عِنْدَ مَلِیك مُقْتَدر(4) ... عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقوُن(5). لَهُمْ دارُ السَّلمِ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ هُوَ وَلِیَّهُمْ...»(6)؛ آنها را نزد خداوند خانه سلامت و آسایش است و خدا دوستدار آنهاست. واژههایى مانند «در همسایگى خدا» و «در جوار رحمت حق» كه تعابیرى عرفانى هستند، نیز به
1. اسفار اربعه، ج 9، ص 97 و 164.
2. تحریم (66)، 11.
3. انفال (8)، 14.
4. قمر (54)، 55.
5. آل عمران (3)، 169.
6. انعام (6)، 127.
این معنا اشاره دارند. گمان مىبرید چه تعبیرى مىتوان آورد تا آن مقصود عالى و ایدهآل را برساند؟ به یقین الفاظ نمىتوانند آن حقیقت را بیان كنند كه انسان به كجا مىرسد و مرتبه وجودى و كمال نهایى انسان چیست؟ تعبیرات عرفى آن، همین عبارات «نزدیك خداوند»، «پیش خداوند»، «در جوار خداوند» و «در همسایگى خداوند» است. به هر حال تمام این الفاظ به آن مقام الهى كه حقیقتش براى ما قابل فهم نیست، اشاره دارند. انشاء الله وقتى به آنجا رسیدیم، خواهیم فهمید كه حقیقت آن چیست.
پس اگر از نعمتهاى مختلف و بىپایان الهى استفاده مىكنیم باید در راه نیل به این هدف مقدس باشد و حركت و پیشرفت خود را با این هدف بسنجیم و منطبق سازیم. باید ببینیم كدام یك از این اعمال ما را به آن هدف نزدیك مىكنند، همان را انجام دهیم و به همان شكل از امیال نهفته در وجود خود بهره بگیریم.
بنابراین معیار ما در انتخاب روش صحیح استفاده از امیال و غرایز، همانا میزان تأثیرى است كه در رسیدن ما به آن هدف دارند. از این روى تنها اعتدال، ملاك صحیح و درستى نیست، بلكه تنها به عنوان اماره و نشانه مؤثر است و نه به عنوان برهان؛ چراكه به دقت نمىتواند راه را نشان دهد كه چگونه باید از این امیال و نعمتها استفاده كنیم. ما نمىدانیم حد اعتدال هر نعمت و هر غریزه و میلى چهقدر و به چه كیفیتى است؟ اگر معیار دقیقى در دست داشته باشیم در حد شناخت و معرفت خود مىتوانیم بفهمیم كه از هر یك از امیال و غرایز چهقدر باید استفاده كنیم تا به هدف نهایى برسیم، ولى اعتدال این ملاك و معیار را به دست نمىدهد و نمىتواند معیار قابل اعتمادى در نیل به اهداف باشد.
حال كه آدمى را چارهاى جز معاشرت و رفاقت نیست و مسیر زندگى ایدهآل به سمت اهداف عالى از لابهلاى زندگى اجتماعى مىگذرد، براى تعیین مسیر زندگى مطلوب، باید در پى یافتن قطب نمایى برآییم كه راه را به ما مىنمایاند و مسیر حركت را به ما نشان مىدهد. البته با شیوه كار این قطب نما نیز باید از قبل آشنا باشیم و بدانیم كه عقربه قطبنما در كدام جهت باید قرار بگیرد تا ما را به سمت آن هدف عالى هدایت و راهنمایى كند و چه باید بكنیم تا عقربه به
طرف آن هدف نشانه رود و ما را به سمت «او»، «الى الله» و «فى سبیل الله» كه همان صراط مستقیم است، رهنمون گردد. مشخص شد كه هدف زندگى پیمودن راه راست، یعنى همان راه پرستش خداوند سبحان، است: وَ أَنِ اعْبُدوُنِى هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیم(1)؛ یعنى هدف را «او» قرار دادن و به سوى «او» حركت كردن و از خود و هر موجودى غیر از حضرت حق جل جلاله نفى استقلال نمودن و طوق بندگى «او» را بر گردن نهادن و «او» را معبود و محبوب خود قرار دادن. این روش و راه، همان راه راست و هدف زندگى است و همه راههاى دیگر باید به این مسیر ختم شوند. سُبُل و راههاى فرعى كه شاخههاى جانبى مسیر الى الله هستند، باید به صراط مستقیم ختم شوند، كه از آن جمله معاشرت با دیگران است؛ معاشرتى كه از میل فطرى و الهى برخاسته است و با رعایت شرایط ارضاى امیال و غرایز و ملاحظه آداب خاص خود، مىتواند راهى به سوى خداوند منان و وسیلهاى براى سوق دادن انسان به طرف حقیقت باشد.
با این بیان مشخص شد كه چرا معاشرت با آدمهاى خوب ترغیب شده است. در واقع از آنجا كه معاشرت با آنها انسان را متوجه خداوند متعال نموده، او را به حق نزدیك مىسازد مورد ترغیب قرار گرفته است؛ چراكه آنها در این سیر و حركت یاور آدمى مىباشند. پس به یقین افرادى كه آدمى را از حق دور و از قلب انسان خدازدایى مىكنند، شایسته معاشرت و رفاقت نیستند و این معیار، ملاك اساسى و یگانه انتخاب دوست و دوستى نمودن است. چه زیباست آن كلامى كه امام صادق(علیه السلام) به نقل از رسول خاتم(صلى الله علیه وآله) از حضرت مسیح(علیه السلام) خطاب به حواریون نقل مىكنند: قالَتِ الحَواریّونَ لِعیسى یا رُوحَ اللّهِ مَنْ نُجالِسُ؟ قال: مَنْ یُذَّكِرُكُمُ اللّهَ رُؤْیَتُهُ وَ یَزیدُ فِى عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ وَ یُرَّغِبُكُمْ فى الآخِرَةِ عَمَلُه(2)؛ حواریون حضرت عیسى على نبینا و آله و علیه السلام به ایشان عرض كردند یا روح الله با كه همنشینى نماییم و دوستى كنیم؟ حضرت در جواب فرمودند با شخصى همنشینى نما كه سه صفت داشته باشد:
1. دیدن او تو را به یاد خدا آورد؛
2. سخن او به علم تو بیفزاید؛
3. عمل او تو را به آخرت ترغیب كند.
1. یس (36)، 61.
2. كافى، ج 1، ص 39، روایت 3.
حال كه مىدانیم هدف زندگى و كمال نهایى انسان همان قرب الهى مىباشد، پس باید در تمام كارها، اعمال، حبها، بغضها و... چیزى مطلوب ما باشد كه ما را متوجه قرب الهى نماید. در این میان، انتخاب دوست با رعایت سه شرط فوقالذكر ما را در مسیر قرب الهى، هدایت مىكند. ویژگى اول دوست خوب آن است كه دیدار او انسان را متوجه خداوند كند. باید با آن كسى رفاقت و معاشرت كنید كه هرگاه نگاهتان به او مىافتد، یاد خدا در دل شما زنده شود. اولین ویژگى یك رفیق خوب در مكتب اسلام آن است كه معاشرت با او یاد خداوند را در دل زنده سازد؛ كسى كه در حرفها، عمل و رفتارش اخلاص مىورزد و تقوا را رعایت مىكند و چنان در انجام وظیفهاش دقت دارد كه وقتى او را مىبینید یاد خدا در دل شما تجلى مىكند. ویژگى دوم یك دوست خوب آن است كه وقتى چند كلمه با او هم صحبت مىشوید، بر شناخت، معرفت و علم شما افزوده مىشود، و هیچگاه حرفهاى چرند و پرند به زبان نمىآورد و از سخنانى كه هیچ فایدهاى نداشته و ندارد، سخت پرهیز دارد و لذا با هر كلامى كه بر زبان جارى مىسازد، حكمت مىآموزد و دردى از دردها و نیازهاى شما را بر آورده مىسازد و یا به معلومات و دانش شما مىافزاید. خلاصه چیزى مىگوید كه به درد شما مىخورد و بر علم شما مىافزاید.
واضح است كه از او چیزى را باید یاد بگیریم كه ما را به هدف، نزدیك مىكند و در راه حركت ما به سوى خدا مؤثر مىباشد. پس دوست ایدهآل آن است كه سیمایش یاد خداوند متعال را در دل شما زنده مىسازد و گفتارش هم به علم شما مىافزاید.
به بیان دیگر، آدمى از سه طریق با دیگران ارتباط برقرار مىسازد: از طریق گفتار؛ از طریق چهره؛ از طریق رفتار و كردار. حضرت على(علیه السلام) در تأثیر رفتار و كردار مىفرمایند: دوست خوب باید كردارش بهگونهاى باشد كه شما را به كارهاى اخروى ترغیب كند. اگر كسى دایماً در فكر آخرت باشد، این طرز تفكر باعث مىشود كه رفتار خودش را به سوى آخرت و سعادت ابدى جهت دهد. از اینرو دیگران عقاید او را در رفتارش منعكس مىبینند و رفاقت با او باعث مىشود كه شما هم به همان سوى كشیده شوید. به هر حال اعمالش بهگونهاى است كه شما را به فكر آخرت و عمل كردن براى سعادت اخروى سوق مىدهد. كسى كه از قیافهاش گناه
مىبارد و در صورت و لباسش شرارت جلوهگر است، هرگز یك دوست خوب و ایدهآل نیست. معاشرت با او نه تنها انسان را به یاد خدا نمىاندازد، بلكه اگر كسى را به یاد شما بیاورد، جز شیطان نخواهد بود. وقتى هم صحبت مىكند از هر چیزى غیر از امور مفید صحبت مىكند؛ مثلا دایماً مىگوید: فلان چیز گران شده، فلان كالا ارزان شده، فلانى فلان كار را كرده و فلان كس آنگونه رفتارى را مرتكب شده است. گاه غیبت مىكند و گاه از دیگران عیبجویى مىنماید و... . حرفهاى خوب و ایدهآل او این است كه بگوید: «چه جنسهایى گران و چه چیزهایى ارزان شده است»، «امروز نمى شود زندگى كرد»، «زندگى خیلى سخت شده است»، «كرایه خانه زیاد سنگین شده است» و... اما این كه این سخنان چه اندازه یاد خداوند را در دل ما زنده مىكند و... هرگز مطرح نیست. رفتار او هم همینطور است و حتى وضعیتى ناگوارتر از این دارد؛ مثلا دایماً به دنبال این است كه كارى بكند تا درآمد بیشترى داشته باشد و زرق و برق زندگىاش را بهتر نماید و لذایذ مادىاش را هر چند از راه گناه و نامشروع بیشتر كند. همواره به فكر این است كه دكوراسیون خانه و مدل ماشین را عوض كند و... رفتار او هم ناگوار و همانند افكارش پریشان است. چنین شخصى حتى اگر دستش به آن آمال دنیوى نرسد، ولى از آنجا كه فكرش به آن آمال دنیوى آلوده است، اندك اندك همین افكار در رفتارش نمودار مىگردد و كردار او را نیز متأثر مىسازد. پس اگر مىخواهیم رفیق انتخاب كنیم باید بر اساس این معیار انتخاب كنیم. یعنى كسى را به عنوان دوست انتخاب كنید كه شما را به هدف الهى نزدیك مىكند و كمك مىنماید تا راه خدا و صراط مستقیم را طى كنید و به بیراهه نرفته، انحطاط پیدا نكنید.
شبیه این بیان با لحن دیگرى در این كلام امیرالمؤمنین(علیه السلام) آمده است كه حضرت(علیه السلام)بعد از تأكید به داشتن رفیق خوب، مى فرماید: یكى از بهترین بهره هاى انسان در زندگى، داشتن رفیق خوب است. روایاتى به این مضمون وجود دارد كه حضرت رسول(صلى الله علیه وآله)مى فرمایند: اِذا اَرادَ اللّهُ بِعَبْد خَیْراً جَعَلَ لَهُ وَزیراً صالحاً اِنْ نَسِىَ ذَكَّرَهَ و اِنْ ذَكَر اَعانَه(1)؛ هرگاه خداوند خیر و خوبى بنده اى را بخواهد، براى او هم نشین صالحى را قرار مى دهد كه اگر (خدا) را فراموش كند، به یادش مى آورد و آن گاه كه به یاد خداست او را یارى مى كند. اگر خدا براى بنده اى خیرخواهى
1. بحارالانوار، ج 77، ص 164، روایت 2.
نماید و خیر او را بخواهد، رفیق خوب نصیب او مىكند... . این سخن، این انگیزه را ایجاد مىكند كه در پى یافتن رفیق خوب برآییم. اگر رفیق خوب و شایستهاى یافتیم، قدرش را بدانیم و او را نگه بداریم و زود و ارزان وى را از دست ندهیم؛ چرا كه رفیق خوب درّ كمیاب است؛ فراوان باید گشت و هزاران سعى باید نمود تا یك رفیق خوب پیدا شود كه به یقین نگهداشتن او خیلى سختتر است. هیچ جاى انكارى نیست كه رفیق و قرین خوب و معاشر ایدهآل در زندگى انسان فوقالعاده اهمیت دارد و نعمت بزرگى است و همگان باید این را بپذیریم.
كسانى كه فكر مىكنند باید به كلى از انسانها دورى كنند و در تنهایى زندگى نمایند از بینش اسلامى صحیح بىبهره هستند و بر خلاف فطرت قدم برمىدارند و مخالف تعالیم اسلامى عمل مىكنند. خداوند منان وجود انسانها را براى یكدیگر نعمت قرار داده است؛ ولى ما گاهى نعمتها را به نقمت تبدیل مىكنیم. ما آدمیان باید از وجود یكدیگر بهترین استفادهها را ببریم و در این میان باب معاشرت و رفاقت، مؤثرترین وسیله خیرى است كه خداوند سبحان به روى بشر گشوده است. آن قدر كه یك رفیق مىتواند در زندگى انسان مؤثر باشد، هیچ عامل دیگرى در جهت دادن به راه زندگى مؤثر نیست. در این بین، نوجوانان بیش از هر گروه دیگرى تحت تأثیر دوستان و همسایگان و گروههاى رفاقت قرار مىگیرند. بىتردید در كنار این عامل، عوامل دیگرى هم وجود دارد كه نقش مؤثرى دارد؛ در حالى كه ما به تأثیر این عوامل درست توجه نمىكنیم. تأثیر دوست در زندگى آدمى تأثیرى عمیق و گریزناپذیر است كه بدون توجه و اراده، تمام ابعاد زندگى را تحت تأثیر قرار مىدهد و این تأثیر آن چنان نافذ و غیر محسوس است كه برخى بزرگان آن را اینگونه تشبیه مىكنند كه تأثیر رفیق بر زندگى انسان همانند لقمه غذایى است كه در دهان گذاشته و جویده مىشود كه انسان از خوردن، جویدن و مزه مزه كردنش لذت مىبرد و متوجه نیست كه این لقمه آرام آرام از گلو پایین مىرود و ناگهان متوجه مىشود كه چیزى در دهانش نیست. رفیق هم همینطور خوبىهاى انسان را مىبلعد بدون این كه انسان متوجه شود. سرمایههاى مادّى و معنوى در اثر معاشرت بد، هیچ و پوچ مىشود و یا برعكس، رفیق خوب سرمایههاى مادّى و معنوى را به كام انسان مىریزد. رفیق خوب مىتواند بدىهاى آدمى را بدون هیچ زحمتى از او سلب نماید و او را از آنها مبرّا
سازد. این در حالى است كه اگر آن فرد خودش بخواهد دنبال رفع آنها برود باید مدتها فكر كند و تلاش نماید تا عیوبش را بشناسد و آنها را برطرف كند؛ آن قدر باید فكر كند، كتاب بخواند، زحمت و ریاضت بكشد و برنامهریزى كند تا تدریجاً یك صفت بد از بین برود؛ اما اگر با یك رفیق خوب معاشرت نماید بدون هیچ زحمتى تدریجاً خلق و خوى پسندیده او در وى اثر مىگذارد و آن صفت زشت تدریجاً از بین مىرود، بدون این كه هیچ تلاشى كرده باشد. عكس این حالت هم ممكن است كه آدمى در اثر معاشرت با دوست بد آرام آرام بدون هیچ توجهى به طور گریزناپذیر از صفات بد او نقش پذیرد. نقش رفیق در عوض كردن روحیات انسان و تغییر دادن صفات آدمى، در حالى كه بسیار آرام و غیر محسوس است، بسیار مؤثر و نافذ مىباشد. كافى است انسان، رفیق خوب انتخاب كند و باب معاشرت با وى را بگشاید تا رفتارش تصحیح و عیبهایش برطرف گردد. این تأثیر مثبت، در صفات و روحیاتى كه بروز و ظهور بیشترى دارد، چشمگیرتر است. همینطور انتخاب رفیق بد و معاشرت با او به سرعت موجب تغییر رفتار و چه بسا باعث هلاكت آدمى مىگردد؛ از اینروى ائمه(علیهم السلام) ما را از مصاحبت و مجالست با رفیق بد برحذر داشتهاند. در ضمن روایتى امام على(علیه السلام) مىفرمایند: اِحْذَرْ مُجالَسَةَ قَرینِ السُّوءِ فَاِنَّهُ یُهْلِكُ مُقارِنَهُ وَ یُرْدى مُصاحِبَه(1)؛ از همنشینى با دوست بد برحذر باش كه رفیق خود را هلاك و همراه خود را خوار مىكند.
به هرحال هیچ نعمتى به پاى رفیق خوب نمى رسد. هم شیرین است و هم گوارا. هم در انسان اثر خوب و مثبت دارد و صفات نیكو در انسان پدید مىآورد و هم عیوب انسان را برطرف و وجود آدمى را از صفات زشت و ناپسند مبرّا مىسازد. هم در مسیر زندگى دنیا كمك و یاور انسان است و هم در حركت به سوى آخرت مشوق و مددكار او مىباشد. به یقین هیچ عاملى مؤثرتر از رفیق صالح نیست: مِنْ خَیْرِ حَظِّ امْرء قَرینٌ صالِح؛ از بهترین بهرههاى انسان و نعمتهایى كه نصیب انسان مىشود، قرین صالح و دوست شایسته است. اگر انسان رفیق خوبى سراغ دارد و مىشناسد باید با او معاشرت نماید و سعى كند در زندگى از وجود او بهره بگیرد. بنابراین اگر مىخواهید از جمله نیكان باشید، با نیكان باشید و اگر مىخواهید از بَدان
1. میزان الحكمه، ج 5، ص 299، ح 10236.
نباشید با بدان مباشید! اگر با افراد خوب معاشرت كردید، خوب خواهید شد: قارِنْ اَهْلَ الخَیْرِ تَكُنْ مِنْهُم؛ با افراد خوب معاشرت كنید تا خوب شوید؛ كه معاشرت با خوبان شما را به سمت خوبىها وخوبان مىكشاند. همانگونه كه اگر با بدان معاشرت كنید، بد مىشوید. اگر نمىخواهید جزء بدان شوید، با اشخاص بد معاشرت نكنید!
در اینجا مسایل زیادى قابل طرح است كه به چند مورد كه اهمیت بیشترى دارد اشاره مىكنیم:
خوبى و بدى یك مفهوم تشكیكى است و مراتب عدیده دارد؛ بنابراین وقتى مىگویند با خوبان معاشرت كنید، در یك افق بسیار بالا مىتواند مقصود از خوبان فقط معصومان(علیهم السلام)باشند؛ چراكه خوب مطلق، آن بزرگان هستند كه هیچ عیبى ندارند. اما بین ما و آنها هزاران فرسنگ فاصله است. هر شخص دیگرى را كه در نظر بگیریم بالاخره نقص و ضعفى دارد. آیا به صرف این كه نقطه ضعفى در كسى مىبینیم باید معاشرت را قطع كنیم و دنبال شخص كاملا خوب كه هیچ بدى و نقطه ضعفى ندارد و صد در صد ایدهآل است، برآییم و تا آن زمان از هر نوع رفاقتى پرهیز كنیم؟ یا وقتى مىگویند با بدان معاشرت نكنید، مقصود كسى است كه همیشه كار بد مىكند؟
مرتبه اعلاى خیر براى اولیا و معصومان(علیهم السلام) محقق است كه متاسفانه دست ما از زیارت آنها كوتاه است و حتى توفیق دیدارشان را هم نداریم، چه رسد به معاشرت كردن و استفاده كردن از خدمت آنها؛ اما اكنون كه دست ما به معصوم(علیه السلام) نمىرسد چه باید انجام دهیم؟ طبیعى است كه خوبى و بدى مفهومى نسبى است. یعنى هم خوب بودن و هم بدبودن مراتب دارد. ممكن است در شهرى یك نفر شاخص و معروف باشد كه از دیگران خوبتر است؛ اگر همه بخواهند با او معاشرت كنند امكان ندارد. چه بسا در شهر خودتان اشخاصى را مىشناسید كه از خوبان هستند و آرزو دارید با آنها معاشرت داشته باشید ولى امكان ندارد و میسر نمىشود. پس این كه مىگویند با نیكان بنشینید و معاشرت كنید مقصود چه كسى است؟
اگر منظور این باشد كه شخص معصوم یا همانند معصوم را برگزینیم، هرگز چنین معاشرتى رخ نخواهد داد. دسترسى به معصوم كه بسیار بعید است و یافتن غیر معصومى كه این اوصاف را داشته باشد نیز كمتر ممكن مىگردد تا آدمى با او باب معاشرت را بگشاید. در این صورت انسان تنها مىماند و نباید با كسى معاشرت كند. یعنى اگر چه معاشرت را ضرورى مىداند، ولى چون فرد مطلوب را كمتر پیدا مىكند، در عمل باب معاشرت مسدود مىشود. پس منظور از این كه مىگویند با نیكان معاشرت كنید چیست؟ طبیعى است كه مقصود آن است كه در بین كسانى كه معاشرت با آنها براى شما میسور است، بهترین را انتخاب كنید. اما معیار انتخاب بهترینها چیست؟ قبلا گفتیم شاخص دوست خوب این است كه ما را به خدا نزدیك كند و ویژگىها و شاخصهایش همان است كه در كلام حضرت عیسى(علیه السلام) بیان آن گذشت.
مطلب دیگرى كه باید بدان بپردازیم این است كه انسان چگونه با اشخاص صالح معاشرت و آنها را به عنوان همنشین انتخاب نماید؟ از چه راهى باب معاشرت را باز كند و حد معاشرت چهقدر است؟ طبیعى است كه در هر قشرى آدم خوب وجود دارد؛ از این رو كیفیت ارتباط با خوبان در هر قشرى متناسب با همان قشر و در محدوده مسؤولیت و فعالیت آنهاست؛ یعنى ارتباط با آنها از همان مسیر خاصى كه مناسبت دارد ممكن مىگردد. گاه فرد خوب در بین علما و معلمان و گاه در بین تجار و كسبه است. به هرحال در همه اصناف و اقشار جامعه آدم خوب وجود دارد و راه ارتباط با وى نیز مسیرى متعارف دارد و باید سعى كنیم از همان طریق تجارت، معلمى و... توجه آن شخص را جلب نماییم. ما باید سعى كنیم اراده حقیقى، و نیت پاك و عطش برخاسته از اعتقاد خودمان را براى خوب شدن به همراه خلوص نیت در راه كسب خوبىها به اهل خیر نشان دهیم تا آنها ما را در جمع خود بپذیرند و ما را به عنوان دوست خود قبول كنند. نیت واقعى ما باید این باشد كه به نحو احسن از وجود آنها و مكارم اخلاق آنها استفاده كنیم و بعد هم در مقام اثبات طورى رفتار كنیم كه بفهمند غرض و مرضى نداشته، جز اصلاح خود هیچ در سر نداریم و مىخواهیم از معاشرت با آنها استفاده كنیم. در واقع چون خوبان در صدد جذب صاحبان انگیزه سالم هستند ما باید خودمان را به ایشان معرفى كنیم و با عمل خود نشان دهیم كه طالب خیر و سعادتیم و اهل
مزاحمت نیستیم و نمىخواهیم وقت و نیروى آنها را تلف كنیم، تا ما را به همنشینى خود بپذیرند و نعمت دوستى و همنشینى خود را ارزانى ما نمایند. حتى اگر واقعاً كسى را صالح تشخیص دادیم و خواهان معاشرت با او هستیم و مىخواهیم از حضورش استفاده كنیم، جا دارد دعا نماییم و با توسل به درگاه ائمه هدى(علیهم السلام) از خداوند منان بخواهیم تا دل او را با ما مهربان كند و شرایطى را فراهم آورد كه بتوانیم از وجودش حداكثر استفاده را بنماییم. البته بعد از آن كه همدیگر را شناختیم و ارتباط برقرار شد، باید حقوقش را رعایت كنیم.
در خصوص حقوق همنشین در ادامه این وصیت بیشتر صحبت خواهیم كرد.