بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
وَ اسْتَدْلِلْ عَلَى مَا لَمْ یَكُنْ بِمَا كَانَ فَاِنَّمَا الاُْمُورُ اَشْبَاهٌ وَ لاَ تَكْفُرَنَّ ذَا نِعْمَة فَإِنَّ كُفْرَ النِّعْمَةِ مِنَ أَلاَْمِ الْكُفْرِ وَاقْبَلِ العُذْرَ؛
از آنچه بوده بر آنچه نبوده استدلال كن؛ چه كارها مانند هم و نظیر یكدیگرند. ناسپاس ولىنعمت مباش كهناسپاسى نعمت، پستترین كفر است وعذرپذیر باش.
در شرح نامه حضرت امیر المؤمنین على(علیه السلام) به امام حسن(علیه السلام) به این جمله رسیدیم كه حضرت مىفرمایند: براى امورى كه به وقوع نپیوسته به آنچه كه واقع شده است استدلال كن؛ یعنى حوادث و جریانهاى گذشته را چراغ راه آینده قرار بده. بعد با تكیه بر همین سخن و در مقام تعلیل مىفرمایند: چون حوادث شبیه هم هستند، مىتوان از یك شبیه به شبیه دیگر استدلال كرد.
این جمله در میان كلمات و سخنان حضرت(علیه السلام) جنبه موعظه و نصیحت دارد و یك بحث علمى و فلسفى نیست(1)؛ بلكه به استناد یك حقیقت مسلّم، افراد غافل را موعظه مىكند و از خواب غفلت بیدار مىسازد. به این بیان كه وقتى انسان حوادث روزگار را بررسى مىكند، پى مىبرد كه رخدادهاى عجیب و غریبى بر زندگى بشر گذشته و آدمى از یك تاریخ پر فراز و نشیب عبور كرده تا به اینجا رسیده است و به یقین آن حوادث هنوز پایان نپذیرفته و همچنان
1. در فلسفه، قاعدهاى وجود دارد كه مىگوید: حكم الامثال فى ما یجوز و فى ما لایجوز واحد؛ چیزهایى كه شبیه هم هستند احكام یكسانى دارند. این قاعده در میان فلاسفه محل بحث است. در هر حال، منظور این است كه این عبارت حضرت (و استدلل ...) ربطى به آن قاعده فلسفى ندارد.
در جریان است و مكرراً لباس تحقق مىپوشد. یكى از عمومىترین پدیدههاى این عالم آن است كه همه كسانى كه در این عالم زندگى مىكردند از اینجا بار بستند و خانهها و اموالشان را به دیگران سپردند. حال از این قانون مسلّم، باید بفهمیم كه روزى ما هم از این منزل ویران خواهیم رفت و مال و منال و خانه و كاشانه ما به دیگران مىرسد؛ پس به این روزگار گذرا و به متاع بىبهاى آن دل نبندیم كه این دلبستگى موجب آن مىشود كه بین حرام و حلال تفاوت نگذاریم و براى تحقق آرزوها و هوسهاى خود به حرام نیز دست دراز كنیم. آنقدر به دنیا و مال و فرزند دل مىبندیم كه ما را از انجام وظایف شرعى و تكالیف الهى دور مىسازد و این در حالى است كه انسانِ جویاى كمال نباید حتى مستحباب و وظایف اخلاقى را بر هواى دنیا و ثروث آن رها كند؛ چه كمترین میزان ضرر و خسران ناشى از دلبستن به امور دنیا این است كه توجه انسان را به امور و ارزشهاى معنوى كم مىكند؛ در حالى كه توجه ذهنى و تمایل قلبى انسان مىباید صرفاً متوجه امور معنوى و متعالى باشد. روشن است كه نماز بىحضور قلب و عبادت عارى از توجه قلبى بر قساوت قلب انسان مىافزاید؛ همانگونه كه مطالعه بدون تمركز حواس، از فهم و درك تهى است. پس دلبستن به دنیا و علاقهمندى به خانه و همسر و فرزند، عاقلانه نیست؛ چراكه اگر تمام این دلبستگىها از راه حلال و مشروع نیز به دست آمده باشد باز هم براى ترقى و پیشرفت انسان مضر است و ضرر غیر قابل جبرانى در پى دارد.
علاوه بر اینها در روز قیامت تسویه همین اموال حلال، انسان را مدتها در محشر معطل مىكند. این حداقل ضررى است كه از دل بستن به امور دنیا متوجه انسان مىشود. حال در چنین مقامى و به منظور بیان این واقعیت، حضرت على(علیه السلام) مىفرمایند: از گذشتهها براى آینده پند بگیر و توجه كن كه این دنیا به كسى وفا نكرده است؛ چه سرنوشت كسانى كه به دنیا دل بستهاند و توجهشان به ثروت دنیا بوده، خیلى زشت و ناگوار است؛ ولى عاقبتى نیك در انتظار كسانى است كه توجه و توكل آنها به خداست. پس در تمام رفتارها و اعمال خود از گذشتگان پند و عبرت بگیریم و بدانیم كه در آیندهاى مشابه، سرنوشت گذشتگان بر ما نیز خواهد گذشت.
باید توجه داشته باشیم كه میزان بهرهبردارى انسانها از حوادث گذشته و پند گرفتن از تاریخ مختلف است. برخى به اندكى اكتفا مىكنند و توجه چندانى به حوادث گذشته و عبرت گرفتن از آنها ندارند. اینان بیشتر تابع هوسهاى آنى و زودگذر خود مىباشند و تقریباً دربست گوشبهفرمان خواهش دل و تمنّاى نفس خود هستند تا هر وقت میلى در آنها زنده شد آن را اجابت كنند؛ لذا براى آنها منشأ این درخواستها مهم نیست و به هر دلیلى اعمّ از دلایل طبیعى؛ مانند گرسنگى، تشنگى و نیاز جنسى، یا تأثیر محیط و جامعه، خواستههاى دل خود را دنبال مىكنند. آنها هرگز نمىاندیشند كه این عمل به كجا مىانجامد و چه نتیجهاى به دنبال دارد. روشن است كه این گروه از مردم به بهایم و حیوانات پیوستهاند و از بستگان آنها محسوب مىگردند: ذَرْهُمْ یَأكُلُواْ و یَتَمَتَّعُواْ وَ یُلْهِهِمُ الاََمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُون.(1)
در برابر، عدهاى دیگر همیشه درصددند از مسایل و حوادث تاریخى عبرت بگیرند و حوادث گذشته را چراغ راه آینده قرار مىدهند. اما برخى از اینان گاهى در این كار دچار نوعى مغالطه یا افراط مىشوند و مىپندارند از هر حادثهاى مىتوان به هر حادثه دیگرى پل زد و عبرت گرفت و گمان مىبرند هر چیزى دلیل هر چیز دیگر است. اینان متأسفانه گاه در اینباره چنان افراط مىكنند كه حكم مسایل و وظایف روشن اجتماعى را هم به فراموشى مىسپارند و از انجام تكالیف شرعى خود باز مىمانند. براى روشنتر شدن مطلب، مناسب است به یك نمونه عینى اشاره كنیم.
پیش از پیروزى انقلاب اسلامى زمانى كه حضرت امام خمینى(رحمه الله) با طاغوت مبارزه مىكردند،عدهاى مىگفتند: این مبارزه به جایى نمىرسد؛ و به همین دلیل هم مشاركتى در فعالیتها نداشتند. وقتى از آنها سؤال مىكردند به چه دلیل چنین مىگویید و اینگونه قاطعانه پیشبینى مىكنید، در پاسخ مىگفتند: تاكنون چند بار روحانیت علیه رژیم طاغوت اقدام كرده
1. حجر (15)، 3.
ولى راه به جایى نبرده است. در زمان طاغوتِ بزرگ، علما قیام كردند و حتى بعضى در حوادث كشته و و برخى روانه زندان شدند ولى به هدف نرسیدند. این حركت انقلاب هم مثل آن انقلاب قبلى محكوم به شكست است!
بىتردید این سخنان یك استدلال افراطى مغالطه آمیز است و آدمى نمىتواند وظیفه شرعى خود را با استناد به این استدلال و بهانه كه در فلان زمان اثر نكرد و موفق نشد، ترك كند. آیا در مورد تكلیف مهمى چون «امر به معروف و نهى از منكر» مىتوان چنین شیوه استدلالى را پذیرفت و این گونه سخنانى بر زبان جارى ساخت؟ استدلال این است: چون من سال گذشته هم چنین آدمى را نصیحت كردم و همین مطالب را متذكر شدم اما هیچ مؤثر واقع نشد امسال هم مانند سال گذشته فایده ندارد، پس واجب نیست. روشن است كه چنین استدلالى نمىتواند موجب عدم وجوب تكلیفى همانند امر به معروف و نهى از منكر باشد؛ چون ممكن است در این زمان و در این شخص مؤثر افتد. اگر بنا باشد تنها به این دلیل كه فلانى قبلاً به حرف من گوش نداده امر به معروف و نهى از منكر را ترك كنیم پس دیگر چه زمانى و چه موقعیتى براى اجراى این تكلیف باقى مىماند؟! آیا مىتوان به این بهانه كه یك بار گفتم و اثر نكرد این وظیفه سنگین الهى را براى همیشه متروك گذارد؟
نمونه دیگرى از این استدلال این است كه هر جا صحبت از دخالت در مسایل و وظایف اجتماعى است، مىگویند انگلیس از قضیه حمایت مىكند و دست آنها در كار است؛ لذا این مسأله نیز راه به جایى نمىبرد؛ یعنى با این عبارت كه، «این سیاست انگلیس است» بر آن حركت خط بطلان مىكشند. این عبارت تكیه كلامى بوده كه خیلى از افراد سالمند آن را به كار مىگرفتند و از آن نتیجه مىگرفتند: پس این كار فایدهاى ندارد و نباید اقدام نمود. البته برخى از این گروه، انسانهایى بسیار خوب و متدیّن بودند و واقعاً درصدد انجام وظیفه خود بودند، ولى مىپنداشتند این یك استدلال صحیح است كه اگر انگلیس در جایى دست داشته باشد، دیگر باب فعالیت بسته است؛ چه آنها هر كارى كه بخواهند انجام مىدهند و ما محكوم به شكستیم. در جریان همین نهضت اخیر نیز افرادى مىگفتند كه نمىتوان با طاغوت مبارزه كرد؛ چراكه این مبارزه، مبارزه مشت و درفش است و مبارزه مشت با درفش محكوم به شكست است.
مگر مشت در برابر درفش تاب مقاومت دارد؟! آنها اسلحه دارند و با دست خالى نمىتوان به جنگ دشمن مسلح رفت. لذا هر اقدامى، جز شكست و نابودى ثمرهاى ندارد؛ پس اگر ما هم اقدام كنیم نابود مىشویم.
اما از طرفى اگر استدلال كردن به امورِ شبیهِ هم درست نیست، پس چرا امیرالمؤمنین(علیه السلام)مىفرمایند: از گذشته براى آینده استدلال كنید و گذشته را چراغ راه آینده قرار دهید؟ ایشان فرمودند: فَاِنَّمَا الاُْمُورُ اَشْبَاه؛ طبق این فرمایش وقتى پدیدهها شبیه هم هستند، مىتوان از یك شبیه براى شبیه دیگر دلیل آورد. پس استدلال علما و دانشمندان و سیاستمداران بر شكست انقلاب، به دلیل مقایسه آن با شكست روحانیت در مبارزه با طاغوت قبلى، یك استدلال منطقى و صحیح است. این تعارض را چگونه مىتوان پاسخ داد؟
باید در پاسخ گفت بهترین دلیل بر درست نبودن این استدلال، پیروزى انقلاب و تغییر وضعیت كشور است. به بیان علمى، بهترین دلیل بر امكان تحقق یك پدیده، وقوع آن است. در واقع تغییر وضعیت نشان مىدهد كه دو دوره با هم شبیه نیستند تا از مصادیق كلام حضرت(علیه السلام) باشند. در اینجا پیروزى انقلاب، استدلال علما را عملاً ابطال مىكند.
خوب است در اینجا براى اثبات و بیان تغییر وضعیت به یك نمونه جالب توجه اشاره كنیم:
اینچنین معروف است كه در بین شهرهاى ایران یكى از مذهبىترین، شهرها، یزد است؛ لذا آن را دارالعباده نامیدهاند. مدارس دینى متعددى در آن شهر وجود داشته و دارد و توجه مردم به مسایل دینى از قدیم زیاد بوده و هست. سابقاً در این شهر، در سال پنجم و ششم دوران تحصیل، در بین معلمان مسلمان، كسى كه روخوانى قرآن را درست و صحیح بداند، وجود نداشت و اگر كسى در خواندن قرآن با مشكلى مواجه مىشد، مىبایست از یك معلم زرتشتى سؤال مىكرد. باید تذكر دهم كه این سخن بیان یك واقعیت مسلّم و تاریخى در شهر یزد است نه یك افسانه؛ یعنى واقعیت موجود در یك كشور اسلامى شیعه در شهر دارالعبادة یزد این بود كه وقتى سؤالى درباره روخوانى قرآن پیش مىآمد، ازیك معلم زرتشتى پاسخ مىگرفتند؛ اما چرا؟
پنجاه سال پیش از آن، سیاستمداران انگلیس تصریح كرده بودند كه تا قرآن در میان مردم رواج دارد، نمىتوان بر آنها مسلط شد. لذا با طراحى و نقشهاى حساب شده قرآن را از دست مسلمانان گرفتند؛ تا جایى كه حتى معلمان مدارس از روخوانى آن ناتوان بودند. در همین باره لطیفهاى را به این صورت نقل مىكنند كه قرآن را جلوى معلمى گشودند و سوره «یس» را آوردند و از او خواستند كه بخواند. آن معلم اینگونه خواند: بسم الله الرحمن الرحیم، یِسْ؛ یعنى یاسین را «yes» خواند. به هر حال گرچه این یك لطیفه است اما از یك واقعیت تلخ حكایت دارد.
در زمان ما هم دولتهاى استعمارى و به خصوص شیطان بزرگ به این نتیجه رسیدهاند كه تا ولایت فقیه در ایران اسلامى حاكمیت دارد، این دولتها و دستنشاندگانش نمىتوانند بر این كشور حاكم شوند؛ لذا مىگویند باید ولایت فقیه را از مردم گرفت و آنها را از محور ولایت دور ساخت تا به اهداف خود برسیم.
باید توجه داشته باشیم كه جدا كردن مردم از ولایت فقیه، مشكلتر از حذف قرآن از میان آنها نیست. جداكردن این ملت از قرآن كار آسانى نبود و كسى جرأت نداشت به مردم بگوید قرآن نخوانید؛ ولى آنها نقشه كشیدند و در یك طرح درازمدت، بعد از سالها موفق شدند. البته امروز مشاهده مىكنید كه به بركت انقلاب اسلامى بچههاى پنجساله، حافظ تمام قرآن هستند؛ در حالى كه در آن روزگار معلمان سى یا چهلساله روخوانى قرآن را بلد نبودند. آنها چنان طراحى كردند كه آرام آرام قرآن را از برنامهها حذف نمودند و آنقدر درسهاى جنبى دیگر براى محصلان در نظر مىگرفتند كه فرصت پرداختن به قرآن را نداشتند. حال گمان مىكنید جدا كردن مردم از ولایت فقیه مشكلتر از جداكردن آنها از قرآن كریم است؟!
بیست سال طراحى و برنامهریزى كردهاند تا ولایت فقیه را از جامعه اسلامى بگیرند و متأسفانه تا حدودى نیز موفق شدهاند. حداقل جرأت چنین جسارتى را پیدا كردهاند كه آن را در دانشگاهها مطرح كنند. حتى به دانشجویان گفتند ولایت فقیه دلیلى ندارد جز آنكه از نظر
قانونى در قانون اساسى آمده است قانون اساسى نیز چون یك محصول بشرى است احتمال خطا در آن وجود دارد و راه مصونیت از خطا تغییر قانون است و فعلاً چون در قانون اساسى آمده است قبول مىكنیم والاّ اگر قانون اساسى بگوید ولایت فقیه لازم نیست آن را كنار مىگذاریم؛ چرا كه اعتبار ولایت فقیه وابسته به اعتبار قانون اساسى است! به تعبیر واضحتر مشروعیت ولایت فقیه از قانون اساسى ناشى مىشود و با تغییر قانون اساسى، ولایت فقیه دیگر اعتبارى نخواهد داشت.
اینان چنین القا مىكنند كه گویا قانون اساسى وحى منزل است و از آسمان نازل شده و پشتوانه و اعتباردهنده ولایت فقیه است! در صورتى كه ولایت فقیه از اعتقادات مذهبى ما شیعیان است و این ولىّ فقیه است كه به قانون اساسى اعتبار مىدهد. اگر امضاى ولىّ فقیه نباشد، نه قانون اساسى اعتبارى دارد، نه قوانین عرفى. آنچه ما را ملزم مىسازد تا در راه دین فداكارى كنیم و جان و مال و عمرمان را بدهیم، حكم ولىّ فقیه است؛ چه دستور او دستور دین و فرمان خداست. اگر در زمان طاغوت مردم به خیابانها مىریختند و سینههاشان را سپر گلولهها مىكردند، به خاطر فرمان نایب امام زمان(علیه السلام)بود امروز نیز براساس دستور ولىّ فقیه است كه براى هر گونه دفاع از اسلام و نظام اسلامى آمادهاند. مردم ما به استناد اینكه ولىّ فقیه، نایب امام زمان(علیه السلام) است و فرمان وى فرمان خدا و رسولالله(صلى الله علیه وآله) است اطاعت از وى را واجب مىدانند؛ وگرنه انسان با استناد به چه دلیلى خود را به خطر بیندازد و ضرر و زیان مالى و جانى را پذیرا شود؟
دشمنان اسلام قبل از مسلمانان اهمیت و جایگاه ولایت فقیه را فهمیدند و براى كمرنگ نمودن آن برنامهریزى كردند كه چگونه آن را از جامعه اسلامى دور سازند. آنان تلاش مىكنند تا ضرورت ولایت فقیه را در اذهان مردم مخدوش كنند و فكر و قلب مسلمانان را از اطاعت او تهى سازند و متأسفانه در بسیارى از موارد نیز موفق شدهاند. امروزه ما مسلمانان مىباید هوشیارتر از گذشته با این ترفندهاى سیاسى و فرهنگى برخورد كنیم و زمینه عقوبت الهى را فراهم نسازیم و خودمان را از نعمت بزرگ ولایت محروم نكنیم.
براى پىبردن به گوشهاى از اهمیت این نعمت كافى است، نظرى گذرا به اوضاع كشور
همسایهمان، افغانستان داشته باشیم. مردم مسلمان افغان براى بیرون راندن قواى كفر و مبارزه با حكومت طاغوت جانفشانىها كردند تا در آن مبارزه پیروز شدند. سختىهایى كه مردم مسلمان افغان در مبارزه با طاغوت زمان خود متحمل شدند از سختىهایى كه ما در كشور ایران تحمل كردیم، هیچ كمتر نیست. اما آنهمه زحمت طاقتفرسا و خونهاى بر زمینریخته به كجا انجامید؟ نزدیك دو دهه است كه به جان یكدیگر افتادهاند و به عنوان مسلمان از خون همدیگر وضو مىسازند؛ چون در میان آنها ولى فقیه كه محور و جهتدهنده تمام فعالیتهاست، جایگاهى ندارد. در كشور ایران به بركت اهلبیت(علیهم السلام) و فرهنگ خاص تشیع، موضوع ولایت فقیه، مسألهاى پذیرفته شده است. در كشور افغانستان چون بیشتر مردم سنّى مذهبند اصلاً با ولایت فقیه آشنایى ذهنى ندارند و آن را نمىشناسند؛ حتى به فرض پذیرش این موضوع به عنوان قانون، كسى كه صلاحیت لازم را داشته باشد، وجود ندارد. خداى متعال به كشور ایران و شیعیان نعمتى داده كه مردى الهى، چون شمع، در میان جمع خود دارند.
پس حتى اگر به اسلام اعتقاد نداشته باشند انصاف این است كه اعتراف كنند ولایت فقیه یك موهبت الهى و ضامن سعادت جامعه است و اگر ما هم از این نعمت الهى برخوردار نبودیم افغانستان دیگرى پیش روى داشتیم؛ چراكه اختلافات قومى در ایران كمتر از افغانستان نیست و تعداد اقوامى كه در ایران هستند از اقوام افغان بیشتر است. شاهد این مدعا اختلافات اوایل پیروزى انقلاب است. اختلافات گروههایى چون خلق كرد، خلق تركمن، خلق عرب و خلق بلوچ و... كمتراز اختلافات فرقهاىِ موجود در افغانستان نبوده و نیست؛ اما آنچه تمام مردم ما را زیر یك پرچم جمع كرده، رهبرى الهى است كه ما آن را ولایت فقیه مىنامیم. اگر آن قدرت الهى نبود كدام قدرت حزبى و تشكیلاتى و... مىتوانست چنین وحدتى به وجود آورد؟ امروز برخى روشنفكران كشور، عاشق مملكتِ چندحزبى هستند و براى «پان كردیسم» و «پان تركیسم» و «پان عربیسم» تلاش مىكنند. عقیده ما در برابر، تقویت مبناى فكرى و عملىِ ولایت فقیه است. این ناسپاسى است كه با سخنان بیهوده و عملكرد نادرست خود، پایههاى فكرى، اعتقادى و عملى ولایت فقیه را سست كنیم. بزرگترین
ناسپاسى آن است كه، خداى ناكرده، دموكراسى را جایگزین ولایت فقیه كنیم. در راستاى همین پدیده و پدیدههاى همانند آن است كه امیرالمؤمنین على(علیه السلام) مىفرمایند: وَ لاَ تَكْفُرَنَّ ذَا نِعْمَة فَإِنَّ كُفْرَ النِّعمَةِ مِنْ أَلاَْمِ الْكُفْر؛ ناسپاس ولىنعمت مباش كه ناسپاسى پستترین كفر است. بدترین كفرها و كفرانها ناسپاسى نعمت است. انسان چهقدر باید حقناشناس باشد كه چنین نعمت عظیمى را خداوند منان چنین ارزان در اختیار وى قرار دهد. ولى او بىمهابا آن را از دست بدهد؟ كمال نابخردى است كه انسان با جسارت تمام، نعمتى را كه مایه افتخار و عزت دنیا و سعادت آخرت است رد كند. در برابر این ذهنیت جاهلانه، سكوت برخى اندیشمندان[؟!] است. آیا بىاعتنایى در برابر برخى از روشنفكران غربزده كه چنین نعمتى را به مسخره مىگیرند صحیح است؟ آیا شایسته است كه ما در برابر زیر سؤال بردن ولایت فقیه و مخدوش ساختن اعتبار آن آرام بنشینیم؟
مناسب است در اینجا با تأملى كوتاه و مختصر در قرآن، مواردى از شكر نعمت و كفران آن و پیامدهاى هر یك را بررسى كنیم.
خداوند متعال در قرآن كریم در موارد متعددى نسبت به كفران نعمت هشدار مىدهد و آثار كفران یا شكر نعمت را بیان مىدارد. یكى از آن موارد این آیه مباركه است: وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لاََزِیدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِى لَشَدِید.(1) در زبان عربى باب تفعل را براى تشدید مفهوم به كار مىبرند. در اینجا نیز حضرت حق، جلّ جلاله، با شدّت و حِدّت مطلب بسیار مهمى را اعلان مىدارد: اگر از نعمتى كه به شما دادهایم قدردانى كنید حتماً آن نعمت فزونى مىیابد. در عبارت لَئِنْ شَكَرْتُم لاََزِیدَنَّكُم لامِ قسم همراه با تأكید لفظى، اصرار بر این حقیقت را مىرساند، و در ادامه مىفرماید؛ اما اگر كفران نعمت و حقناشناسى كردید، بدانید كه عذاب الهى در انتظار شماست. این از سنتهاى قطعى الهى است كه اگر كسانى قدر نعمت را بدانند، خداوند منّان آن نعمت را براى آنها فزونى مىبخشد و هركس ناسپاسى كند، دیر یا زود نعمت از او گرفته
1. ابراهیم (14)، 7.
مىشود. در طول تاریخ نمونههاى فراوانى وجود دارد كه طبق سنت الهى كفران نعمت موجب محرومیت و شكر نعمت موجب فراوانى آن گشته است كه پرداختن به آن نمونهها از حوصله این گفتار خارج است. ولى لازم مىنماید كه بر دو نعمت برزگ الهى تأكید و تكیه كنیم: یكى نعمت عظیم انقلاب اسلامى و دیگرى نعمت ولایت فقیه. این دو نعمت از بزرگترین نعمتهاى الهى است كه خداى متعال در این زمان به ما اعطا كرده است.
اگر این انقلاب اسلامى و ولایت فقیه نبود امروز این عزت و پیروزى و سربلندى را نداشتیم. تمام سربلندى و عزت ایران و ایرانى محصول انقلاب اسلامى و وجود ولایت فقیه است. پیشرفتهاى مادّى و معنوى این كشور مرهون این دو نعمت بزرگ و بىبدیل است و به بركت این دو نعمت كه خداوند به ما عطا فرموده راه هزاران پیشرفت و ترقى به روى ما گشوده مىشود. فراموش نكنیم كه این دو نعمت به قیمت بیش از هزاران سال تلاش و زحمت مجاهدان و علما به دست آمده و این چراغ فروزان از جوهر جان آنها فروغ و زندگى یافته است. به یاد آوریم حكم معروف مرحوم میرزاى شیرازى را كه وقتى در قضیه تنباكو، حكم به حرمت استعمال توتون و تنباكو داد و آن را مخالفت با امام زمان(علیه السلام) دانست، همه مردم از پیر و جوان، دست از استعمال تنباكو كشیدند و بدون چون و چرا حكم آن بزرگوار را گردن نهادند. این بدان سبب بود كه اعتقاد و باور مردم این بود كه ایشان نایب امام زمان(علیه السلام) است و حكمش واجب الاطاعه مىباشد. از زمان همان حكم دشمنان به قدرت این نیروى عظیم پى بردند و براى دور ساختن مردم از محور ولایت فقیه و شستشوى اذهان و افكار مردم از اندیشه ولایت فقیه برنامهریزى كردند تا بلكه این نعمت الهى را از ما بگیرند. آنها گمان مىكردند كه بعد از دوران پهلوى و در طول پنجاه سال حكومت شاهنشاهى، حاكمیت این نیروى عظیمِ الهى در دلهاى مردم كمرنگ شده است؛ ولى نمىدانستند كه عشق به ولایت فقیه و ارادت به امام زمان(علیه السلام) و نایب او در دلهاى مردم چنان ریشه دوانیده است كه هرگز خشكشدنى نیست و این نعمت و آن فرهنگ، شكوفایى روز افزون دارد و آثار و بركاتش جهانگیر و پرتوافشان خواهد بود. ان شاء الله.