در فصل قبل اشاره كردیم كه حقیقت «عرفان» امرى است كه مربوط به شناخت خداى متعال است و اشاره شد كه عرفان، از شناخت خداى متعال و صفات و افعال او، شناختى كه نه از راه فكر و استدلال؛ بلكه از طریق ادراك قلبى و دریافت باطنى حاصل مىشود. به طور خلاصه، عرفان یعنى شناخت خدا؛ ولى نه غایبانه و از راه عقل و برهان، بلكه با قلب و دل، و رؤیت حضور او در عمق روح و جان.
بنابراین حقیقت عرفان چیزى جز واصل شدن به خداوند و ادراك آگاهانه و حضورىِ آن ذات متعال نیست؛ و به همین دلیل گفته شد، به تعبیرى، حقیقت، روح، كنه و غایت دین نیز چیزى جز «عرفان» نیست.
هم چنین اشاره شد كه گرایشات عرفانى و ریشه عرفان؛ یعنى «خداجویى، خداپرستى، و خدادوستى»، امرى فطرى است. امور فطرى نیز همچنان كه بیان شد، در همه افراد، انسانها و در همه زمانها وجود دارد و نسبت به اصل آن، تخلف و اختلافى در میان آدمیان یافت نمىشود؛ همانگونه كه آیه كریمه نیز مىفرماید:
فِطْرَتَ اللهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ الله؛(1) سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرینش خداى، تغییرپذیر نیست.
آفرینش الهى و امور فطرى كه شؤون آفرینش هستند، تغییرپذیر نیستند. بنابراین
1. روم (30)، 30.
انسان از روز آغاز پیدایش بر روى این كره خاكى، داراى این تمایل بوده است و از همان آغاز زندگى در این سیاره، براى ارضاى این خواست تلاش كرده است. آن خدایى كه انسان را براى تكامل در جهان آفریده، از همان ابتدا راه تكامل واقعى را به او نشان داده است. از همینرو است كه نخستین انسان، پیامبر الهى بوده است.
اما راههایى كه خداوند متعال براى تكامل بشر و رفع نیازهاى مادى و معنوى او به صورت «دین» و «شریعت» و به وسیله انبیا نازل فرموده است، به تدریج در طول زمان به واسطه عوامل مختلف دچار انحرافها و تحریفهایى شده است.(1)
اسلام پیدایش دین توحیدى را همراه با پیدایش انسان دانسته و نخستین انسان را پیامبر توحیدى مىداند. ما مسلمانان معتقدیم كه نسل بشر به حضرت آدم(علیه السلام) منتهى مىشود و او خود پیامبر خدا بود و دین حق را به فرزندانش آموخت و از اینرو نخستین انسانها موحد و یكتاپرست بودند. پس از آن به تدریج و بر اثر عوامل مختلف، دین توحیدى به صورت دینهاى شركآمیز تحریف شده است و ادیانى كه امروز در گوشه و كنار دنیا به صورت بتپرستى و شبه بتپرستى وجود دارد، همه اَشكال تحریفشدهاى از ادیان توحیدى است كه در ابتدا وجود داشته است.
از نظر زمانى نزدیكترین دین به اسلام كه امروز به نوعى شرك تبدیل شده، دین مسیحیت است. تردیدى نیست كه حضرت عیسى(علیه السلام) هیچگاه مردم را به پرستش خود
1. البته در بین جامعهشناسان در این مسأله اختلاف است كه آیا نخستین دینى كه بشر به آن گرایش پیدا كرده، دین توحید بوده است و بعد بهتدریج ادیان شركآمیز پدید آمدهاند یا نخستین دین شرك بوده و بعد كمكم ادیان شركآمیز به وحدت گراییدهاند و در نهایت دین توحید پیدا شده است. عدهاى بر این عقیدهاند كه بشر ابتدا مشرك بوده و طوایف مختلفى بر حسب گوناگونىِ عوامل اجتماعى، انواعى از شركها را در جامعه خودشان به وجود آوردهاند، مثلا هر قبیلهاى كه بزرگشان از دنیا مىرفت، سمبلى یا مجسمهاى از او مىساختند و آن را احترام مىكردند، و به تدریج این احترام به صورت پرستش بت در آمده و بعد در میان قبایل و طوایف، بتهاى متعدد و معبودهاى زیادى پیدا شده و به این ترتیب دنیاى شركآمیز تولد یافته است. البته این نظریه از نظر اسلام مردود است.
نخواند و هرگز ادعا نكرد كه «من خدا یا پسر خدا هستم»؛ ولى پیروان حضرت مسیح، به عوامل و انگیزههاى مختلفى پدیده شرك را با مسیحیت مخلوط كرده، اساس مسیحیت را بر اعتقاد به تثلیث قرار دادند. آنان براى خدا سه عنصر و یا به تعبیر خودشان سه «اقنوم» قایل شدند: پدر، پسر و روح القدس، یا طبق عقاید برخى دیگر از طوایف مسیحیان: پدر و مادر و فرزند.(1)
قرآن كریم در موارد متعددى، بر سر همین مسأله با مسیحیان وارد بحث و مناقشه شده است، كه شما چگونه قایل به سه خدا شدهاید؟
لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ؛(2) نگویید [خدا] سه گانه است. این سخنى بسیار گران است كه از فساد آن نزدیك است آسمانها از هم بپاشد، زمین تكهتكه شود و كوهها از جاى خود كنده شوند:
وَقالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً * لَقَدْ جِئْتُمْ شَیْئاً إِدًّا * تَكادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنْشَقُّ الأَْرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا؛(3) و گفتند: [خداى]رحمان فرزندى اختیار كرده است. حقیقتاً چیز زشتى را [بر زبان]آوردید. چیزى نمانده است كه آسمانها از این [سخن]بشكافد و زمین چاك خورَد و كوهها به شدت فرو ریزند.
بنابراین، تثلیثى كه اكنون در مسیحیت وجود دارد، بدون شك ساخته دست كسانى است كه خود را بزرگان مسیحیت قلمداد مىكردند. اما اینكه چرا این كار را كردند، داستان مفصلى دارد كه در اینجا، از محل بحث ما خارج است. غرض این است كه ما در عصرى قریب به عصر اسلام شاهد چنین تحریف بزرگى در یك دین توحیدى و آسمانى
1. اكثر مسیحیان تثلیث را «پدر، پسر و روح القدس» مىدانند و پسر را حضرت مسیح و روح القدس را واسطه بین پدر و پسر. ولى بعضى دیگر به جاى روح القدس حضرت مریم را مىپرستند و مجسمه ایشان را در كلیساها نصب و آن را عبادت مىكنند.
2. نساء (4)، 171.
3. مریم (19)، 88 ـ 90.
بودهایم و در حالى كه دین مسیحیت دینى توحیدى بوده اما مردم آن را تحریف كرده، به صورتى شركآمیز در آوردند. نظیر همین جریان در ادیان گذشته نیز وجود داشته است.
ادیانى كه انبیاى عظام(علیهم السلام) براى مردم آوردهاند همه دین توحیدى بوده و ما در عالم، دین آسمانى غیر توحیدى نداشتهایم. آنچه كه امروزه به صورت شركهاى مختلف دیده مىشود، همگى ساخته دست انسانها است.
بنابراین نخستین دین آسمانى، دین توحیدى بوده و مردم در ابتدا موحد بودهاند، ولى به تدریج در اثر عوامل مختلفى همچون جاهطلبى برخى از مقامپرستان و هوسبازى بعضى هواپرستان، ادیان شركآمیز به وجود آمده است.
حقیقت «عرفان» نیز كه همان روح و مغز دین است، در ابتدا از طرف انبیا براى راهنمایى و هدایت بشر وارضاى حس فطرى عرفانى آورده شده است؛ ولى به تدریج در طول تاریخ دستخوش تحریفها و انحرافهایى گردیده است.
دین به معناى مجموعهاى از عقاید، احكام و دستورات اخلاقى به منزله كالبد است كه روح آن، توجه به خدا و واصل شدن به حق تعالى است. واضح است كه شرافت بدن انسان، به واسطه روح است و مطلوب اصلى، تكامل روح است و بدن تنها ابزارى براى رشد و تعالى روح است. از اینرو هدف اصلى همه انبیا این بوده كه بشر را به خدا نزدیك و روح او را ملكوتى كنند؛ یعنى راه تكامل معنوى و «عرفانى» را به او بیاموزند. راه تكامل معنوى و روحى كه انبیا به بشر ارائه دادند، راهى خدایى و عارى از هر گونه كژى بود؛ ولى با تأسف، همان گونه كه احكام و عقاید ادیان مختلف تحریف و مسخ شده است، روح عرفانى ادیان نیز چه از بُعد نظرى و عقیدتى و چه از بعد عملى و سیر و سلوك رفتارى مورد تحریف واقع شده است.
تاریخ ادیان نشان مىدهد كه در قدیمىترین ادیان شناخته شده، عناصر عرفانى وجود
داشته است. در ادیان هندى، از هندوئیسم، بودیسم، مذاهب جوكى(1) و سایر مشتقات
1. جوكى یا یوگى (Yogin) به مرتاضان هندى و پیروان فلسفه یوگا (Yoga) گفته مىشود. یوگا در اصل به معناى رام كردن حیوانات سركش است و معناى تحتاللفظى آن به فارسى «یوغ» است و به یوغى كه سالك طریق حقیقت بر گردن نفس امّاره مىنهد، اشاره دارد تا از این طریق با تحمّل ریاضتهاى سخت و انجام تمرینهاى جانكاه و جانفرسا، روح خود را از قید و بندهاى مادّى برهاند. بر اثر تحمّل این ریاضتهاى شاق است كه جوكى صاحب قدرتها و قواى فوقالعاده و معجزهآسا مىگردد.
واضع و مؤسّس فلسفه یوگا، فیلسوفى هندى به نام پاتانجلى (Patanjali) است كه در حدود قرن دوم پیش از میلاد زندگى مىكرده است. راه و روشى كه او براى نجات نفس اختراع كرده است، طریقه یوگا خوانده مىشود. او فلسفه خود را در كتابى به نام راگا یوگا (Raga Yoga) به تحریر درآورده است كه دانشمند بزرگ مسلمان، ابوریحان بیرونى، این كتاب را به عربى ترجمه كرده است.
فلسفه یوگا به طور كلّى فلسفه ریاضت است كه نتیجه آن تسلط كامل بر نفس و تزكیه روح و انصراف و انقطاع از علایق و اسباب جهان مادّى است. هدف مكتب یوگا نهتنها رهایى از شرّ نفس سركش و نجات دادن آن از ناپاكىها است؛ بلكه هدف اساسى رسیدن به مرز كشف و شهود و ارتباط با حقیقت جهان و روح كلّى و واقعیّت مطلقه است.
جوكیان با انجام اعمال پر مشقّت و جانكاه جسمانى مىخواهند نفس سركش را رام و حجاب تاریك مادّیت را از پیش روى خود بردارند تا از این طریق به معنویت مطلق دست یابند. برخى تمرینها و ریاضتهاى جوكیان عبارتند از: بىحركتى، حبس دم و انضباط تنفسى، قبض حواس، تمركز مدام قواى دِماغى، اِمحاى تمام افكار و اندیشهها، و انجام كارهایى كه شخصیت ظاهرى و انسانى فرد را به كلّى نابود سازد. این تمرینها و ریاضتها معمولا با نشستن آرام و پیوسته به شكل چهارزانو و همراه با تأمّل انجام مىگیرد؛ ولى شیوههایى دیگر نیز معمول است؛ مانند ایستادن، وارونه ایستادن، خم شدن و آویختن دستها، و زیستن بر روى تختى كه از سراسر آن میخهاى تیزى سر برآورده است. این عملیات چهبسا براى سالها ادامه یابد و با مشقّتهایى دیگر، مانند پیش رو نهادن آب و تشنه به سر بردن همراه باشد.
حبس دم به گونهاى است كه در اثر تمرینهاى سخت، تنفّس كاهش مىیابد و جوكى در طول مدّتى مدید و بسیار طولانى تنها به چند نفس بسنده مىكند. جوكیان همچنین با چنین روشهایى ضربان نبض و سایر كارهاى بدن را تحت اختیار خود در مىآورند. در همه این حالات، بدن شیوههاى تازهاى را برمىگزیند و زنده مىماند. دانشمندان مغرب زمین بارها آزمایشهاى علمى گوناگونى را روى جوكیان انجام داده و واقعى بودن برخى از این حالات را به اثبات رساندهاند. از جمله یك هیأت علمى فرانسوى به رهبرى دكتر بروس (Brosse) در سال 1936 تحقیقات و آزمایشهایى در باب حبس دم یوگیان انجام داد و دستآوردهاى خود را منتشر كرد. در این زمینه گفته شده است چهبسا یك یوگى بر اثر تمرینهاى سخت بتواند، چنان تنفس خود را كاهش دهد كه در طول سال به چند نفس بسنده كند! و چهبسا یك یوگى را به مدت شش ماه دفن كنند و پس از این مدت قبر او را بشكافند و او را بیرون آورند و وى با یك نفس زندگى را از سر گیرد!
پاتانجلى، مؤسّس فلسفه یوگا، در كتاب راگا یوگا براى تهذیب نفس و ریاضت، هشت قاعده بدین شرح وضع كرده است: 1. اجتناب از هواى نفس 2. رعایت نظامات مذهب جوكى 3. نشستن به طرز معیّن 4. تنظیم نفَس و تكرار لفظ اُم (om) 5. توجه به باطن و ترك محسوسات 6. تمركز حواس 7. مراقبه و تفكّر 8. وصول به مقام فنا یا ایشوارا.
جوكى ایمان دارد كه در آیین یوگا مىتوان هر عضو را از راه تمركز حواس و توجه به آن بىحس كرد، و نیز مىتوان به دلخواه خود نامرئى شد و یا بدن را از حركت بازداشت و یا به رازهاى گذشته و آینده آگاهى حاصل كرد.
مذهب هندى، نوعى گرایش به عرفان وجود داشته است. این مطلب حتى در مورد یهودیت نیز كه پیروان آن در بین همه ادیان، بیش از همه گرایش به مادیات دارند صادق است. یهودیان، هم اعتقاداتشان آمیخته به جسم و ماده است، به طورى كه كتاب توراتِ تحریف شده، خدا را به صورت جسم معرفى مىكند، و هم انگیزهها و اندیشههاى یهودیان، اندیشههاى مادهگرایانه و مادهپرستانه است و علاقهاى كه یهودیان به مال، ثروت و امور دنیا دارند در كمتر قومى دیده مىشود؛ ولى با این وجود در برخى از دانشمندان و علماى یهود گرایشهاى عرفانى دیده شده است. حتى پارهاى از بزرگان یهود از بزرگان عرفان به شمار رفتهاند كه برخى از آنها معاصر حضرت عیسى(علیه السلام)بودهاند. در میان مسیحیان نیز فرقههایى كه گرایشهاى عرفانى داشتهاند بسیار زیاد بوده و اكنون نیز به نسبت فراوان هستند.
بنابراین در مذاهب معروف دنیا، اعم از مذاهب ابراهیمى، و مذاهبى نظیر هندوئیسم و بودیسم كه به صورت آیینهاى بتپرستى در آمدهاند، گرایشهاى عرفانى وجود داشته و بزرگانشان كسانى بودهاند كه در راه تكامل معنوى و عرفانى، ریاضتها
مىكشیدهاند و زحماتى متحمل مىشدهاند تا به آن كمال روحى و معنوى نایل شوند. الآن هم آیینهاى بودیسم و آیینهاى جوكى و آیینهایى كه در بین چینىها، تبّتىها و هندىها رواج دارد، همه از نوعى گرایش عرفانى سرچشمه مىگیرد. اینها همه نشانه آن است كه تمایل به «عرفان» به معناى عامش، تمایلى فطرى است، و چون دین براى ارضاى فطرت است، بهطور طبیعى براى ارضاى این خواست فطرى كه عالىترین و لطیفترین خواست انسانى است، راههایى ارائه داده است؛ بلكه اساساً مىتوان گفت حقیقت و روح ادیان، عرفان است و سایر مسایل به منزله كالبد و اندامهاى این پیكر است.
در این میان، سخن در این است كه این تعالیم و هدایتها دست نخورده باقى نمانده و به علل و عوامل مختلف، دست خوش تحریفها و انحرافهاى گوناگونى واقع گردیده است.
اصولا یكى از علل مهم تجدید نبوتها، وقوع همین تحریفها و انحرافها در ادیان بوده است. همه انبیا بر حسب مقتضیات زمان و استعداد بشر هر عصر، راههاى وصول به مقصد، خدا و حق را به بشر نشان دادهاند؛ ولى چون به تدریج در عقاید و اصول نظرى دین و نیز در روشهاى عملى ارائه شده از سوى انبیا انحرافاتى ایجاد مىگردید، پیامبر بعدى مبعوث مىشد تا براى تصحیح آن انحرافات اقدام نماید.
اكنون سخن در این است كه اسلام نیز از قاعده مستثنا نیست. امروزه در میان مسلمانان و گوشه و كنار عالم اسلام بسیارى از مطالب شكل اصلى و اولیه خود را حفظ نكرده و تصرفاتى در آنها صورت گرفته و پیرایهها و خرافاتى بدانها راه یافته است. این تحریفها و انحرافها به بخش خاصى هم اختصاص ندارد و كم و بیش در همه ابعاد اسلام، اعم از عقاید، احكام، آداب و رسوم، مسایل سیاسى، اجتماعى، اقتصادى و سایر امور مربوط به اسلام اتفاق افتاده است.
از همینرو وجهه همت رهبر فقید انقلاب، حضرت امام(رحمه الله) این بود كه به تعبیر خودشان «اسلام ناب محمدى(صلى الله علیه وآله)» را عرضه كنند و شوائب و پیرایههایى را كه به اسلام
بسته شده، بزدایند و با خرافات و انحرافاتى كه در اسلام به وجود آمده و امروزه در میان طوایف مختلف مسلمانان رواج دارد مبارزه كنند.
در همین راستا ما ابتدا در این فصل مرورى خواهیم داشت بر برخى موضوعات و مسایل مربوط به بحث تحریفها و انحرافها در آموزههاى عرفانى و دامها و خطرهاى موجود در مسیر عرفان، و سپس در فصل آینده به تبیین عرفان حقیقى و ذكر شاخصههاى عرفان صحیح اسلامى خواهیم پرداخت.
بسیارى از تحریفهایى كه در ادیان رسمى و آسمانى واقع شده، از روى عمد، آگاهانه و از جانب دانشمندان همان دین بوده است. در بسیارى از موارد، علماى ادیان، به سبب عوامل نفسانى خویش، دین و كتاب خدا را تغییر دادهاند. قرآن نیز مؤید این مطلب است كه بسیارى از تحریفها به عمد و از روى طغیان و سركشى بوده است:
كانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْكُمَ بَیْنَ النّاسِ فِیَما اخْتَلَفُوا فِیهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلاَّ الَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ؛(1) مردم امتى یگانه بودند؛ پس خداوند پیامبران را نویدآور و بیم دهنده بر انگیخت، و با آنان كتاب [خود] را به حق فرو فرستاد تا میان مردم در آنچه با هم اختلاف داشتند داورى كند. و جز كسانى كه [كتاب] به آنان داده شد و دلایل روشن براى آنان آمد، به سبب انحراف از حق و ستمگرى، در آن اختلاف نكرد.
در آیهاى دیگر نیز همین مطلب را با اندكى اختلاف تعبیر چنین بیان مىكند:
إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللهِ الإِْسْلامُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ
1. بقره (2)، 213.
بَغْیاً بَیْنَهُمْ؛(1) در حقیقت، دین نزد خدا همان اسلام است. و كسانى كه كتاب آسمانى به آنان داده شد اختلافى [در آن] ایجاد نكردند مگر بعد از آگاهى و علم، آن هم به سبب ظلم و ستم در میان خود.
یكى از كارهاى علماى یهود و نصارا این بود كه مطالبى را از خودشان مى نوشتند و آن ها را به خدا نسبت مى دادند و مى گفتند، این ها گفته هاى خدا است. قرآن در این باره مىفرماید:
فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللهِ؛(2) واى بر آن ها كه نوشته اى با دست خود مى نویسند، سپس مى گویند: «این از جانب خدا است».
بنابراین به تصریح قرآن، بسیارى از تحریفها در دین، به عمد و عالمانه صورت گرفته است. البته در مواردى نیز این مسأله ناخواسته و سهوى بوده است؛ براى مثال، گاهى نسخههایى پاك شده است، و یا در ترجمه، مطلب درست منتقل نشده است، و مواردى از این قبیل.
از اینرو به جز قرآن كریم كه خداوند خود مصون ماندن آن از تحریف را ضمانت فرموده است،(3) سایر كتابهاى آسمانى دستخوش تحریفهاى فراوانى واقع شدهاند. امروزه از كتاب حضرت نوح و ابراهیم(علیهما السلام) هیچ اثرى در دست نیست و نمىدانیم چه بر سر آنها آمده است. مطالب تورات موجود به حدى دگرگون شده كه در بسیارى موارد، خود بر بطلان خویش گواهى مىدهد؛ براى مثال، در حالى كه تورات به عنوان كتابى كه حضرت موسى(علیه السلام) آن را از جانب خدا براى مردم آورده مطرح مىشود، در آن مىخوانیم كه «موسى در فلان تاریخ از دنیا رفت». آیا مىشود حضرت موسى زنده باشد و چنین آیهاى بیاورد كه، موسى در فلان تاریخ از دنیا رفت؟!
1. آل عمران (3)، 19.
2. بقره (2)، 79.
3. خداوند در قرآن در این باره مىفرماید: إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنّا لَهُ لَحافِظُونَ، (حجر، 9)؛ بىتردید ما خودْ این قرآن را فرود آوردیم و بى تردید نگاهبان آن خواهیم بود.
خرافات بسیارى سراسر تورات موجود را پر كرده كه آن را به صورتى مبتذل درآورده است. یكى از مطالب معروف تورات موجود، داستان پایین آمدن خدا در شبى از آسمان، و كشتى گرفتنش با حضرت یعقوب است! تورات مىگوید، شبى خدا از آسمان به زمین آمد و با جناب یعقوب پیامبر مشغول كشتى گرفتن شد! یعقوب چنان قدرتى داشت كه خدا را بر زمین زد و روى سینهاش نشست و تا نزدیكىهاى صبح خدا را رها نمىكرد و از روى سینهاش بلند نمىشد. هر چه خدا التماس مىكرد كه مرا رها كن، یعقوب گوشش بدهكار نبود! تا آنكه نزدیك شد كه سپیده صبح طالع شود. در این هنگام خدا گفت، اى یعقوب مرا رها كن! زشت است، الآن سپیده سر مىزند و مردم در روشنایى روز مرا زیر دست و پاى تو مىبینند و آبرویم مىرود! یعقوب گفت، اگر مىخواهى رهایت كنم، باید به من بركت بدهى، و خدا به او بركت داد و آن گاه یعقوب دست از سر خدا برداشت و اجازه داد تا خدا به آسمان باز گردد!!
این تنها بخشى از متن تورات موجود است. آیا هیچ عاقلى مىتواند باور كند چنین خزعبلاتى كلام رحمانى و معارف وحیانى باشد؟!
و اما در مورد انجیل باید گفت، اصولا در عالم كتابى به این عنوان كه حضرت عیسى(علیه السلام) آورده باشد وجود ندارد. در طول تاریخ مسیحیت انجیلهاى متعددى وجود داشته كه به تدریج برخى از آنها كنار گذاشته شده و محو گردیده است. اكنون چهار انجیل مختلف در دست مسیحیان وجود دارد كه مجموع آنها كتاب «عهد جدید» را تشكیل مىدهد. این اناجیل چهارگانه هر كدام به نام یكى از حواریّون حضرت عیسى(علیه السلام) است (نظیر انجیل یوحنا، انجیل متى و...) و هیچكدام كتاب حضرت عیسى(علیه السلام) و به نام شخص آن حضرت نیست. تمام این اناجیل گزارشى از زندگى حضرت مسیح(علیه السلام) و كتابهایى تاریخچه مانند است و آهنگ آنها نقل تاریخ است؛ مثلا مىگوید، عیسى(علیه السلام) وارد فلان شهر شد و به مردم چنین گفت و آنان در پاسخ چنین گفتند و....
در هر صورت، «عهد جدید» علاوه بر آنكه در درون خود مشتمل بر تناقضات
فراوانى است، به هیچ وجه آهنگ یك كتاب آسمانى كه خدا بر پیامبرى وحى كرده باشد، ندارد و مسیحیان خود نیز ادعا ندارند كه انجیل كلام خدا و كتابى آسمانى است.
غرض این است كه گرچه عرفان ریشه در معارف وحیانى و الهى دارد و روح و حقیقت دین را تشكیل مىدهد؛ ولى نباید از این مسأله غفلت كرد كه محتواى ادیان و كتابهاى آسمانى در طول تاریخ دستخوش تحریفها و انحرافهاى جدى و فراوانى گردیده است. از اینرو عرفانها و تعالیم عرفانى موجود را نیز كه برگرفته از ادیان الهى ـ و یا به تعبیرى، روح و محتواى اصلى آنها است، نباید حقیقت را محض و عارى از هر گونه تحریف و آموزههاى خرافى و باطل دانست. نگاهى به تعالیم و روشهاى متفاوت و بعضاً متضاد و متناقض عرفانهاى موجود، گواهى متقن و مؤیدى روشن بر این مطلب است. در این میان، همانگونه كه اشاره كردیم، تنها كتاب آسمانى كه به اراده الهى از گزند تحریف مصون مانده و خواهد ماند قرآن كریم است. البته از قرآن كه بگذریم، در تعالیم اسلام در مجموع، تحریفها و انحرافهاى مهم و متعددى پدید آمده و امروزه بالعیان شاهدیم كه چه در زمینه مسایل نظرى و چه در ابعاد عملى اسلام، اختلافات بسیارى میان طوایف مختلفى كه خود را به اسلام نسبت مىدهند وجود دارد.
دو نمونه از انحراف در صدر اسلام
پیش از ورود به اصل بحث و بررسى علل و عوامل و تشریح فرآیند وقوع انحرافها و تحریفها در باب عرفان، براى آنكه روشن شود اصولا انحراف از تعالیم اسلام چگونه اتفاق مىافتد، مناسب است برخى نمونههاى واقع شده از انحراف را ذكر كنیم. در این زمینه ما به عمد دو نمونه از صدر اسلام و زمان حضور پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امیرالمؤمنین على(علیه السلام)را مىآوریم تا پاسخى روشن به این پرسش باشد كه با وجود تعالیم و بیانات روشن قرآن و رهبران دین، چگونه ممكن است كسانى راه خطا در پیش گیرند.
نمونه اول مربوط به زمان پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) است. هنگامى كه آیاتى درباره عذاب قیامت و مشكلات عالم آخرت نازل شد، عدهاى تصمیم گرفتند كه هر یك به نوعى، دنیا و لذتهاى آن را بر خود حرام كنند. یكى عهد كرد كه شبها را تا به صبح بیدار باشد و نیارامد. دیگرى گفت همه روزها را روزه خواهم گرفت و لب به طعام و شراب نخواهم زد. در میان آنان یكى هم عثمان بن مظعون بود كه با خود عهد كرد از آن پس در گوشهاى مشغول عبادت شود و تا پایان عمر با زنان معاشرت نكند. وى انسانى خوب و مسلمانى معتقد و متدین بود و بعدها به مقامات بالاترى در اسلام و ایمان نیز رسید؛ ولى در آن مقطع چنین تصمیمى گرفته بود. همسرش از بستگان پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) بود و به منزل آن حضرت رفتوآمد داشت. در یكى از روزها كه به خانه پیامبر(صلى الله علیه وآله) و دیدن یكى از همسران آن حضرت آمده بود، سر و وضعى ژولیده و به هم ریخته و نامرتب داشت. همسر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پرسید این چه سر و وضعى است؟ همسر عثمان بن مظعون در پاسخ گفت: مدتى است شوهرم به من اعتنایى ندارد؛ بنابراین خودم را براى چه كسى آراسته كنم؟ همسر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پرسید: مگر چه اتفاقى افتاده است؟ گفت: شوهرم مشغول عبادت شده و از من دورى گزیده است. این خبر به گوش پیامبر(صلى الله علیه وآله) رسید. آن حضرت عثمان را خواستند و به او فرمودند: این كارها براى چیست و چرا چنین رویّهاى در پیش گرفتهاى؟ عثمان گفت: از هنگامى كه آیات عذاب نازل شده است، دیگر در ما نشاطى براى التذاذ از زندگى دنیا باقى نمانده است و ما تصمیم گرفتهایم با مشغول شدن به عبادت و كم كردن خور و خواب و ترك آمیزش با همسرانمان كارى كنیم كه شاید از عذابها و سختىهاى آخرت و جهنم نجات پیدا كنیم. حضرت فرمودند: شما در اشتباه هستید، من كه پیامبر شما هستم و خداوند مرا الگوى زندگى شما قرار داده است كِىْ اینگونه رفتار كردهام؟ آیا من همیشه روزه مىگیرم؟ از همسرانم كنارهگیرى مىكنم؟ آیا من غذاى خوب نمىخورم؟ من به عنوان پیامبر و الگوى شما روزى را روزه مىگیرم و روزى را افطار مىكنم، ساعتى را در
مجالست با همسرانم مىگذرانم و ساعتى را به عبادت خدا مىپردازم. شما اگر تابع من هستید، باید از رفتار من الگو بگیرید، نه اینكه روشى را از پیش خود اختراع كنید.
با این سخنان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) عثمان بن مظعون پى برد راهى كه در پیش گرفته اشتباه است و راه رسیدن به خدا و آخرت نه چنان است كه او تصور كرده است. از این رو از آن طریقه باطل دست برداشت و شیوه زندگى خود را طبق سنّت رسول خدا(صلى الله علیه وآله)تغییر داد.(1)
نمونه دوم مربوط به زمان حكومت امیرالمؤمنین على(علیه السلام) است. مىدانیم كه در زمان حكومت آن حضرت سه جنگ مهم براى ایشان پیش آمد كه در هر سه، هر دو طرف، یعنى هم لشكر امیرالمؤمنین(علیه السلام) و هم سپاه مقابل، از مسلمانان بودند و به همین سبب نیز آزمونى بزرگ براى لشكریان و اصحاب امیرالمؤمنین(علیه السلام) به حساب مىآمد. در آن زمان نیز مانند روزگار ما بسیارى از افراد بودند كه به دلیل ناآگاهى و كج فهمى و تفسیر و تحلیلهاى غلط، در این مسأله اشكالتراشى مىكردند. آنان مىگفتند، ما چگونه به روى كسانى شمشیر بكشیم كه آنها نیز مثل ما نماز مىخوانند و خدا و رسول و قرآن را قبول دارند؟ براى دعواى دو نفر ـ حضرت على(علیه السلام) و معاویه ـ بر سر حكومت و خلافت، آیا سزاوار است ما با هم بجنگیم و خون یكدیگر را بر زمین بریزیم؟! اصولا براى امور دنیایى، قدرت و ریاست نباید با هم نزاع كرد، بروید و با هم كنار بیایید و بىجهت جان و مال مسلمانها را به خطر نیندازید!
به هر حال، كسانى در آن زمان با چنین توجیه و تفسیرهایى، گرچه در كنار معاویه و سایرین نمىایستادند؛ ولى از حمایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و همراهى با آن حضرت نیز دریغ مىورزیدند. یكى از این افراد، شخصى به نام «حسن بصرى» بود. او از مشایخ مهم متصوفه به شمار مىرود و بسیارى از صوفیه خود را به او نسبت مىدهند و تصوف در اسلام تقریباً با او آغاز مىشود.
1. ر.ك: بحارالانوار، ج 70، ص 116، باب 51، روایت 4.
در زمان حكومت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و هنگامى كه آتش فتنه «جمل» در بصره به وسیله طلحه و زبیر روشن شد و آن حضرت براى مقابله و جنگ با آنان به بصره لشكركشى كرد، پیش از شروع جنگ، حسن بصرى قصد عزیمت از بصره را نمود. امیرالمؤمنین(علیه السلام) به او فرمود: چرا به جنگ نمىآیى؟ پاسخ داد: من عبادت خدا را دوست دارم و مىخواهم به عبادت مشغول باشم. حضرت فرمود: جهاد در راه خدا هم عبادت است. گفت: ندایى شنیدم كه مىگفت: «القاتل و المقتول كلاهما فى النار»؛ یعنى طرفین جنگ، كشنده و كشته شده، هر دو در آتشند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمودند: آیا آن ندا كننده را شناختى؟ گفت: نه. حضرت فرمود: او برادرت شیطان بود!
مگر هر صداى غیبى، وحى از جانب خدا است؟ انسان باید رفتارش را با كتاب و سنّت بسنجد و بنگرد خدا چه فرمان داده است، قرآن چه مىگوید، سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) چیست و رسول خدا(صلى الله علیه وآله) چه دستورى دارد. صرف اینكه صدایى از غیب بشنود، نمىتواند براى انسان دلیل و حجت درست كند. انسان باید معیارش براى تشخیص، كتاب خدا و سنّت رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) باشد.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) به حسن بصرى فرمود، ملاك در اینجا این است كه بر اساس أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الأَْمْرِ مِنْكُم،(1) تو باید فرمان مرا كه خلیفه برحق رسول خدا(صلى الله علیه وآله) هستم اطاعت كنى و به جنگ بیایى. با این همه، حسن بصرى از اطاعت فرمان آن حضرت سر باز زد و به جنگ نیامد.(2)
یكى از انحرافهاى مهم در باب عرفان، كه از امثال همین حسن بصرىها آغاز شده ـ و در جریان عثمان بن مظعون وى نیز ابتدا چنین برداشت ناروایى كرده بود ـ این است كه
1. نساء(4)، 59.
2. ر. ك: بحارالانوار، ج 32، ص 225، باب 4، روایت 175.
عدهاى فكر مىكنند عرفان به معناى دست شستن از زندگى دنیا و كنارهگیرى از مردم، جامعه، گوشهاى نشستن، عبادت كردن و ذكر گفتن است. استدلالى هم كه اینگونه افراد براى خود مىكنند این است كه مىگویند: تقرب حقیقى به خداوند، از طریق توجه قلبى به ذات اقدس حق حاصل مىشود. هر قدر توجه قلبى انسان به خدا بیشتر باشد تقربش هم افزونتر مىشود. پس براى اینكه انسان تقرب بیشترى پیدا كند، بهتر این است كه با كنارهگیرى از مردم و دنیا، توجهات مزاحم را كنار بزند و تنها در گوشهاى بنشیند و به عبادت و ذكر مشغول شود تا كمكم از این طریق توجه كامل و در نتیجه تقرب كامل پیدا كند.
در پاسخ اینان و استدلالشان باید گفت: درست است كه توجه به خداوند انسان را به حضرت بارى تعالى نزدیك مىكند؛ ولى این مربوط به بُعدى از قلب است كه كارش توجه است و این بُعد، همه وجود انسان نیست. اصل كلى در مورد تقرب به خدا این است كه این تقرب در سایه «بندگى» حاصل مىشود. بندگى نیز باید سراسر وجود انسان را پر كند. در این میان، هر عضوى را بندگى خاصى است. بندگى هم باید در چشم، گوش، دست، پا و زبان و هم در قلب و دل تجلى كند. آرى، بندگى دل این است كه پیوسته به خدا توجه داشته باشد؛ ولى انسان كه تنها دل نیست و دل نیز همه كارش توجه نیست. دل جایگاه ایمان، عاطفه، محبت، بغض و بسیارى چیزهاى دیگر نیز هست. توجه تنها یك بُعد دل و یك كار آن است. البته این بعد و این كار دل بسیار مهم است و روح سایر عبادات محسوب مىشود. ارزش هر عبادتى به اندازهاى است كه نیتْ خالص و دل در آن توجه و حضور داشته باشد؛ ولى این توجه باید در اعمالِ سایر اعضا ظهور پیدا كند، نه اینكه آدمى براى آنكه هیچ نبیند و نشنود و توجهش به جاى دیگرى جلب نشود، دست، پا، گوش و چشمش را ببندد، گوشهاى بنشیند و به عبادت مشغول شود. بلى، اگر همان گونه كه در روایات آمده و سنّت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه معصومین(علیهم السلام) بوده است، انسان در شبانهروز شبهنگام كه همه خاموشند و در خوابند، ساعتى را براى توجه به
خدا اختصاص دهد بسیار خوب است، آن هم به این شرط كه مزاحم با تكلیف واجبش نباشد. اگر كسى راست مىگوید و خیلى علاقهمند است به خدا توجه كند، نیمههاى شب و دو ثلث از شب گذشته، از بستر گرم برخیزد، نماز بخواند و سر به سجده بگذارد و در آن حال توجهش را از همه چیز قطع كند و روى دلش را تنها متوجه خدا نماید. پس از آن نیز باید توجه داشته باشد كه گرچه شب زندهدارى و راز و نیاز سحرگاهى یكى از بهترین راههاى ارتباط با خدا و توجه به مبدأ هستى است؛ ولى همه زندگى شب زندهدارى نیست. اسلام دستور نمىدهد شب تا صبح احیا بگیر و بعد صبح تا شب را به خواب و استراحت بپرداز! اگر چنین باشد پس چه وقت به كسب علم و دانش بپردازد؟ چه وقت جهاد كند و امر به معروف و نهى از منكر نماید؟ كسب مال حلال و تأمین زندگى خود یا رسیدگى به مستمندان و درماندگان چه مىشود؟ آیا عرفان به معناى شب تا صبح عبادت كردن و صبح تا شب لمیدن و آرمیدن و دل خوش داشتن به گناه نكردن است؟! به فرض كه با پیش گرفتن چنین رویّهاى هیچ معصیتى از انسان صادر نشود؛ ولى آیا این گناه نكردن ارزش محسوب مىشود؟ كسانى كه چنین رویّههایى در عرفان دارند، بعضاً مرام و مسلكشان اینگونه است كه مىگویند، پس از چند صباحى اینگونه عبادت كردن و معصیت نكردن، فرد واصل الى الله مىشود و به مقام «انسان كامل» مىرسد و به حقیقت حق نایل مىگردد. در اینجا است كه از عالم تكلیف گذر مىكند و همه چیز براى او تمام مىشود و دیگر هیچ تكلیفى متوجه او نیست!
به راستى آیا چنین است؟! اگر مسأله به این سادگى بود پس چرا خود ائمه و انبیا(علیهم السلام)كه راه را بهتر از ما مىدانستند، خود را به آب و آتش مىزدند؟ اگر چنین بود، امام حسین(علیه السلام) به جاى آنكه به كربلا بیاید و خود و عزیزانش كشته شوند و اهل بیتش به اسارت بروند، به گوشهاى مىرفت و تنها عبادت مىكرد و ذكر مىگفت؛ پس چرا چنین نكرد؟
از این رو با نگاه به رفتار و زندگى اهلبیت(علیهم السلام) درمىیابیم كه راه كامل شدن و به
حقیقت رسیدن این نیست، بلكه سیر و سلوك باید همه جانبه باشد و در آن، همه ابعاد وجودى انسان مورد توجه قرار گیرد و متكامل گردد. در فصل بعد در این باره بیشتر سخن خواهیم گفت.
علت همه انحرافهایى كه در عالم، از بدو پیدایش تا پایان آن، رخ داده و خواهد داد دو چیز بیشتر نیست و تمامى انحرافها از این دو اصل ریشه مىگیرد: یكى نادانى و دیگرى هواپرستى. گاهى كسانى عمداً و عالمانه و به سبب تمایلات نفسانى مسایلى را به غلط ترویج و تفسیر مىكنند، و گاه نیز كسانى چون دستشان از واقعیت كوتاه است و به حقیقت دست نیافتهاند در چنین ورطهاى گرفتار مىشوند. به عبارت دیگر، در تمامى انحرافها، یا افراد نمىدانند واقعیت چیست، و یا مىدانند، ولى نمىخواهند بگویند و عمل كنند. هر انحرافى را كه در عالم اتفاق افتاده در نظر بگیریم، سرچشمهاش یكى از این دو امر است و سومى ندارد. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نهجالبلاغه مىفرماید:
اِنَّما بَدْءُ وُقوعِ الْفِتَنِ اَهواءٌ تُتَّبَع وَاَحْكامٌ تُبْتَدَع؛(1) سرمنشأ همه فتنه ها پیروى از خواهش هاى نفس، و احكامى كه برخلاف شرع صادر مى گردد، است.
بدعتگزاران كسانى هستند كه یا منافعشان را در آن بدعت مىبینند و از طریق آن به هوا و هوسهایشان مىرسند، و یا نیتشان خیر است و نمىخواهند انحرافى ایجاد كنند، ولى به سبب جهل و نادانى در دام انحراف گرفتار مىشوند و امرى خلاف كتاب و سنّت را بنیان مىگذارند.
از آغاز عالم تاكنون هیچ امتى از این دو عامل انحراف مصون نبوده و تا دامنه قیامت نیز نخواهد بود. دلیل آن نیز این است كه این عالم، عالم آزمایش است:
1. نهجالبلاغه، خطبه 50.
إِنّا خَلَقْنَا الإِْنْسانَ مِنْ نُطْفَة أَمْشاج نَبْتَلِیهِ؛(1) ما انسان را از نطفه اى آمیخته آفریدیم تا او را بیازماییم.
و آزمایش هنگامى ممكن است و معنا دارد كه دستكم دو راه پیش پاى انسان وجود داشته باشد و انسان بتواند از میان آنها یكى را به اختیار خود انتخاب كند. از این رو براى آنكه همیشه بساط آزمایش گسترده باشد، باید همیشه دو راه خیر و شر و امكان انحراف براى بشر وجود داشته باشد، و در این صورت است كه اختیار و انتخاب معنا مىیابد.
در هر صورت تمام ملل دنیا به این دو عامل انحراف مبتلا بوده و هستند و مسلمانان نیز از این قاعده مستثنا نبوده و نیستند. در طول تاریخ اسلام، پیوسته كسانى در اثر جهل و نادانى به انحراف كشیده شدهاند و بعضى نیز به دلخواه و براى رسیدن به هوا و هوسهایشان بدعتها و انحرافهایى را در دین پدید آوردهاند. از همان بدو امر و در صدر اسلام، حتى در زمان حیات خود پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) كسانى بودند كه تمایلاتشان با برخى احكام و عقاید اسلام وفق نمىداد و میانه خوبى بانداشتند و مورد پسند آنها نبود. گاهى نیز چنان جرأت و جسارت پیدا مىكردند كه نارضایتى خود را بر زبان مىآوردند و علناً به پیامبر(صلى الله علیه وآله) اعتراض مىكردند. این در حالى است كه طبق نص صریح قرآن، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در حوزه احكام و مسایل مربوط به دین هیچ چیزى را از پیش خود و بر اساس میل و سلیقهاش نمىفرمود، بلكه تمام آنچه كه به مردم ابلاغ مىكرد سخن وحى بود:
وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحى؛(2) و از سر هوس سخن نمى گوید. این سخن به جز وحیى كه وحى مى شود، نیست.
1. انسان (76)، 2.
2. نجم (53)، 3 و 4.
و عجب این است كه همین افراد بعدها از طرف مسلمانان كاندید جانشینى پیامبر(صلى الله علیه وآله) شدند و بر جایگاه آن حضرت تكیه زدند و امروزه نیز اكثریت مسلمانان آنها را جانشینان پیامبر و یا شخصیتهایى ممتاز و مورد تأیید مىدانند.
از جمله مواردى كه در زمان حیات خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) برخى علناً به آن اعتراض كردند مىتوان به مسأله «عمره تمتع» اشاره كرد كه حكم آن در قرآن كریم آمده است. بر اساس احكام نورانى اسلام، برخى افراد اگر بخواهند حج بهجا بیاورند باید به نیت «حج تمتع» محرم شوند. حج تمتع به این صورت است كه فرد ابتدا به نیت «عمره تمتع» محرم مىشود و پس از انجام اعمالى از احرام خارج مىشود و با فرا رسیدن ایام حج و روز عرفه باید دوباره احرام ببندد و اعمال حج را بهجا آورد. اما برخى افراد، براى انجام حج لازم نیست دو بار یك بار به نیت عمره و یك بار به نیت حجـ محرم شوند، بلكه تنها یك بار براى اعمال حج محرم مىشوند و وقتى هم محرم شدند تا اعمال حجشان را كامل نكنند از احرام خارج نمىشوند. كسى كه محرم مىشود بیست و چهار چیز بر او حرام مىشود و تا موقعى كه اعمالش را انجام نداده همچنان در حال احرام و آن بیست و چهار چیز بر او حرام است. پس از انجام اعمال، فرد به اصطلاح «مُحِلّ» مىگردد و محرّمات احرام براى او حلال مىشود. از جمله محرّمات احرام، یكى، هر گونه تمتّع و بهره جنسى زن و مرد از یكدیگر است. در حج تمتّع، طبق توضیحى كه دادیم، در فاصله بین پایان اعمال عمره و احرام حج، حاجى از احرام خارج و محرّمات احرام، از جمله تمتّع از زن، براى او حلال مىگردد.
در هر صورت، در یكى از سالها و طبق شرایطى كه پیش آمده بود، برخى از مسلمانان براى انجام حج باید به نیت حج تمتع محرم مىشدند، كه طبیعتاً پس از انجام اعمال عمره، از احرام خارج شده و مُحلّ مىگردیدند و محرّمات احرام، و از جمله تمتع از زنان، براى آنان حلال مىشد، تا ایام حج فرا برسد و بخواهند براى اعمال حج محرم شوند. این در حالى بود كه در همان سال، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و گروهى از مسلمانان كه همراه
آن حضرت بودند شرایطشان به گونهاى بود كه طبق احكام اسلام تنها یك احرام، و آن هم براى انجام اعمال حج، داشتند و طبعاً قبل از تكمیل اعمال نمىتوانستند از احرام خارج و به اصطلاح مُحلّ شوند. این اولین سالى بود كه چنین وضعیتى پیش آمده بود و وحى نازل شد كه برخى باید آنگونه و برخى اینگونه احرام حج ببندند. خلیفه دوم در آن سال جزو كسانى بود كه باید به حج تمتع محرم مىشد و همچنانكه اشاره كردیم، در حج تمتع حاجى پس از انجام اعمال عمره مُحلّ مىشود و محرمات احرام، از جمله تمتع از زن بر او حلال مىگردد. این حكم، كه اشاره شد آن سال براى اولین بار ابلاغ و اجرا مىگردید، به نظر عدهاى، و از جمله خلیفه دوم، بسیار تعجب آور بود و به مذاق آنان خوش نیامد! مىگفتند، مگر چنین چیزى شدنى است؟! مردم بیایند براى عبادت و از راه دور رنج سفر را بر خود هموار كنند و این همه زحمت بكشند تا چند روزى با حرام كردن برخى لذایذ دنیا بر خود به ذكر و عبادت خدا مشغول شوند؛ آن گاه درست در وسط این معركه و پس از انجام اعمال عمره، بگوییم، بروند و مشغول لذایذ جنسى شوند و آب غسل از سر و روى آنان بچكد؟!
این ناخشنودى خلیفه دوم و جمعى دیگر از مسلمانان به این صورت هم نبود كه تنها در قلب و دل آنان باشد، بلكه رسماً و علناً به این حكم اعتراض كردند و گفتند، ما از پیامبر(صلى الله علیه وآله) شرم مىكنیم كه ایشان محرم باشند و ما به بدنمان عطر و روغن بزنیم و با زنان معاشرت داشته باشیم!(1)
آرى، در حالى كه قانون خدا به مردم اجازه داده كه چند روزى را كه معمولا بین عمره و حج فاصله مىشود از احرام خارج شوند، آنان به نظرشان آمد كه ـ نعوذ بالله ـ این حكم، حكم درستى نیست و معنا ندارد كه حاجى در وسط اعمال عمره و حجّ، از احرام خارج شود و دوباره به دنیا و لذتهاى جنسى بازگردد!
1. ر. ك: بحارالانوار، ج 21، ص 385 ـ 386، باب 36، روایت 10.
خلیفه دوم در مورد ازدواج موقت و «متعه نساء» نیز همین مشكل را داشت و این حكم به مذاق او خوش نمىآمد. از این رو با وجود آنكه این حكم در زمان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) اعلام و اجرا شده بود و بعداً خلیفه اول نیز با آن مخالفتى نكرده بود؛ ولى خلیفه دوم در زمان خلافت خویش آن را ممنوع اعلام كرد! این ممنوعیت، پس از او به صورت حكم دایمى در آمد و امروزه نیز تقریباً تمامى مذاهب اهل سنّت ازدواج موقت را حرام مىدانند. این در حالى است كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این باره فرموده است:
فَلَوْلاهُ ما زَنى اِلاّ شَقِىٌّ او شَقِیَّةٌ لاَِنَّهُ كانَ لِلْمُسْلِمینَ غِناءٌ فِى الْمُتْعَةِ عَنِ الزِّنا؛(1) اگر نبود عمر (و حكم او به ممنوعیت ازدواج موقت) هیچ مسلمانى مرتكب فحشا نمى گردید، مگر مردان و زنان روسیاه و جهنمى؛ چرا كه ازدواج موقت باعث بى نیازى مسلمانان از ارتكاب فحشا مى گردید.
به هر حال این تفكر كه آثارش هنوز هم باقى است و حتى در عالم تشیع نیز كم و بیش تأثیراتى گذاشته، یكى از عوامل مهم و اساسى انحراف در اسلام به شمار مىرود. همان گونه كه اشاره كردیم، ریشه این اندیشه به زمان خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) باز مىگردد و كسانى در حضور خود آن حضرت نارضایتى و ناخشنودى خود را از برخى احكام اسلام ابراز كردند. هم اینان كه پس از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در مصدر كارها قرار گرفتند، بدعت گذارى در احكام و معارف اسلام را بنیان نهادند. این امر باعث گردید از همان صدر اسلام بین مسلمانان در عقاید، احكام و چگونگى رفتار فردى و اجتماعى اختلاف پدید آید. مصیبتهاى اهل بیت(علیهم السلام) و خون دلهایى كه به آنان داده شد نیز از همین جا نشأت گرفت. گرچه آن بزرگواران با تدبیر الهى و خردمندانه خویش و صبر و شكیبایى بىنظیر توانستند در طول بیش از دو قرن و نیم، اساس اسلام را در جامعه تحكیم بخشند و از اضمحلال و فروپاشى بنیانهاى اساسى آن جلوگیرى كنند. اگر تدبیرها و تلاشها و
1. بحارالانوار، ج 53، ص 30، باب 28، روایت 1.
صبر و تحمل آن بزرگواران نبود، اسلام در همان دهههاى اول پیدایشش كاملا مسخ مىگردید و چیزى از آن باقى نمىماند.
در هر صورت، در طول تاریخ اسلام، گروهى عالمانه و آگاهانه تحریفها و انحرافهایى در آن پدید آوردهاند و افرادى نیز از سر جهل و ناآگاهى به این دام افتادهاند. ناآگاهى افراد نیز گاهى در اثر علل و عوامل طبیعى بوده و در موارد بسیارى هم برنامهریزى شده بوده و با طرح و نقشه دسیسه گران و دشمنان شكل گرفته است. علاوه بر آن، درجات ناآگاهى نیز یكسان نبوده و در نتیجه، بسته به درجه جهل و ناآگاهى مردم، میزان تحریف و انحراف پدید آمده نیز متفاوت بوده است.
در هر حال، بخشى از این انحرافها مربوط به بحث فعلى ما مىشود؛ یعنى انحرافهایى كه در روشهاى تقرب به خداى متعال ـ و آنچه اصطلاحاً عرفان نامیده مىشود ـ رخ داده است. در اینجا نیز كسانى دانسته و آگاهانه امور باطلى را از پیش خود اختراع كردهاند و كسانى نیز در اثر جهل و بىاطلاعى، این روشهاى باطل را پذیرفته و از آنها تبعیت كردهاند. این روشهاى باطل تدریجاً در طول قرنها از نسلى به نسل دیگر منتقل شده و تا آنجا رسیده كه ما امروزه شاهد فرقهها و مرام و مسلكهاى مختلف و متنازعى هستیم كه هر یك دیگرى را نفى مىكند و مدعى حق بودن خود و باطل بودن دیگران است. در این میان، فعالیت و حركتى براى تمیز حق از باطل كمتر صورت مىگیرد و هر كس بدان چه در دست دارد و پسندیده است دل خوش كرده و به همان اكتفا مىكند. در این معركه معمولا تعصبات قومى و فرقهاى حرف اول را مىزند و هر فرقهاى با حمایت و تبعیت از مرام و مسلك خویش، سایر مرامها و مسالك را تخطئه مىكند. در حالى كه اگر اینان به راستى طالب حقیقت و تقرب به حق متعال هستند، بایستى با روشى صحیح حق را از باطل، و سره را از ناسره جدا كنند تا هم خودشان از ضلالت و گمراهى نجات یابند و هدایت شوند و هم اسباب ضلالت و انحراف دیگران را فراهم نیاورند.
در نگاهى دیگر مىتوان انحراف و انگیزههاى آن در مسایل مربوط به عرفان را به سه قسم تقسیم كرد. یك بعد این مسأله مربوط به بنیان گذاران و پرچمداران فرقههاى باطل و انحرافى است كه اصطلاحاً «قطب» نامیده مىشوند. بعد دیگر مربوط به اهداف و انگیزههاى كسانى است كه از این سردمداران حمایت مىكنند و با انواع وسایل و ترفندهاى مالى و تبلیغاتى دیگران را به طرف آنان سوق مىدهند. بعد سوم مسأله مربوط به كیفیت به دام افتادن افراد سادهلوح است و اینكه چگونه است كه كسانى كه خودشان حسن نیت و انگیزههاى صحیح دارند، به دام مدعیان دروغین و فریب كاران مىافتند.
اما آنچه مربوط به سردمداران این فرقهها است، باید بگوییم كه انگیزه اصلى اینان همان انگیزهاى است كه بسیارى از منحرفان و اتباع شیطان را در طول تاریخ به دام انداخته و موجب پیدایش ادیان و مذاهب مختلف شده است. همان گونه كه پیش از این اشاره كردیم و قرآن كریم نیز مؤید این مطلب است، بسیارى از اختلافها در ادیان، از ناحیه دانشمندان و علماى آن ادیان، و با انگیزهها و اغراض شخصى و دنیوى ایجاد شده است:
إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللهِ الإِْسْلامُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ؛(1) در حقیقت، دین نزد خدا همان اسلام است. و كسانى كه كتاب آسمانى به آنان داده شد اختلافى [در آن] ایجاد نكردند مگر بعد از آگاهى و علم، آن هم به سبب ظلم و ستم در میان خود.
یا در آیهاى دیگر مىفرماید:
كانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْكُمَ بَیْنَ النّاسِ فِیَما اخْتَلَفُوا فِیهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلاَّ الَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُم
1. آل عمران(3)، 19.
الْبَیِّناتُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ؛(1) مردم امتى یگانه بودند؛ پس خداوند پیامبران را نویدآور و بیم دهنده بر انگیخت، و با آنان كتاب [خود] را به حق فرو فرستاد تا میان مردم در آنچه با هم اختلاف داشتند داورى كنند. و جز كسانى كه [كتاب] به آنان داده شد و دلایل روشن براى آنان آمد، به سبب انحراف از حق و ستمگرى، در آن اختلاف نكرد.
انگیزه اصلى این سردمداران در ایجاد این بدعتها و تحریفها را مىتوان در دو امر خلاصه كرد: یكى «جاه و مقام» و دیگرى «مال و ثروت».
بسیارى از كسانى كه دست به تأسیس آیینها و فرقههاى جدید زده و مىزنند، براى آن است كه بتوانند از اموال مردم استفاده كنند. آنان سعى مىكنند به بهانهها و از طرق مختلف، مردم، به خصوص ثروتمندان را جذب خویش كنند و از مال و ثروت آنها به نفع خودشان بهرهبردارى نمایند. البته این انگیزه، انگیزهاى بسیار پست است و در كسانى وجود داشته كه در نهایت لئامت و پستى بودهاند؛ ولى به هر حال با بررسى معلوم مىشود كه در موارد متعددى انگیزه اصلى تأسیس فرقهها و آیینهاى جدید، همین انگیزه بوده است.
انگیزه دوم، یعنى «جاه و مقام»، نسبت به انگیزه دوم بالاتر و برتر است. بسیارى از افراد تحت تأثیر این انگیزه دست به ایجاد فرقهها و آیینهاى جدید زدهاند و عطش ریاست و محبوبیت و شهرت، آنها را به ایجاد بدعت و تحریف در تعالیم دینى واداشته است.
حب جاه و مقام و عطش ریاست و شهرت و محبوبیت از جمله غرایزى است كه حتى در نفوسى كه در مراحل عالى كمال انسانى هستند وجود دارد و ریشه كن كردن آن بسیار دشوار است. براى انسانهاى وارسته صرفنظر كردن از خواستههاى حیوانى كار چندان مشكلى نیست و افراد بسیارى را مىتوان یافت كه از كنار این تمایلات، در جایى كه مخالف شرع و دستورات دینى باشد، به آسانى عبور مىكنند. اما در مورد «حب جاه
1. بقره(2)، 213.
و مقام» مسأله فرق مىكند. غلبه بر این غریزه و تحت تسلط درآوردن آن به اندازهاى مشكل است كه در بین علماى اخلاق و سیر و سلوك چنین مشهور است كه: آخِرُ ما یَخْرُجُ مِنْ قلوبِ الصِّدّیقین حُبُّ الْجاه؛ یعنى آخرین چیزى كه از قلوب صدیقین بیرون مىرود حب جاه و مقام است.
در نوع افراد معمولا اینگونه است كه كنترل شهوات حیوانى نظیر خور و خواب و غریزه جنسى، آسانتر از كنترل قوه خشم و غضب است. كم نیستند كسانى كه در كنترل قواى شهوانى خود موفقند اما در تسلط بر خشم و غضب خود توفیق چندانى ندارند و به هنگام غضب، كارهایى بسیار ناروا انجام مىدهند و سخنان و كلماتى به غایت زشت بر زبان مىرانند.
اما دشوارتر از این دو، تحت كنترل درآوردن میل و علاقه به ثروت و مالاندوزى است. انسان ممكن است با انجام برخى تمرینها و مداومت بر بعضى اعمال موفق شود نیروى خشم و غضب خود را مهار نماید و به جایى برسد كه به هنگام غضب عنان اختیار از كف ندهد. همچنین با بالارفتن سن و به خصوص در اواخر پیرى و سالخوردگى، تمایلات شهوانى به طور طبیعى در انسان كمرنگ مىشود. اما علاقه به مال و ثروت به عكس است و به هنگام پیرى نهتنها تضعیف نمىشود، بلكه همان گونه كه در روایات آمده است بیشتر هم مىشود:
یَهْرَمُ ابْنُ آدم ویَشُبُّ مِنْهُ اثْنانِ الْحِرْصُ عَلَى الْمالِ وَالْحِرْصُ عَلَى الْعُمْرِ؛(1) آدمى زاده پیر مى شود در حالى كه دو خصلت در او جوان مى شود: حرص بر مال و حرص بر عمر (ادامه حیات).
افراد سالخوردهاى دیده شدهاند كه على رغم از كارافتادگى و اینكه امیدى نبوده كه خودشان بتوانند از ثروتشان بهره و لذتى ببرند؛ ولى همچنان تا آخرین روزهاى عمرشان در فكر جمع مال و افزون كردن ثروتشان بودهاند! حرص بر جمع مال در برخى از افراد
1. بحارالانوار، ج 73، ص 161، باب 128، روایت 7.
به اندازهاى است كه چیزى كم از جنون ندارد! از این رو مبارزه با این میل و غریزه ذاتى، از مبارزه با دو غریزه قبلى (شهوت و غضب) مشكلتر است.
اما به هر حال كسانى موفق مىشوند از این دام نیز رهایى یابند و به مال و ثروت دنیا پشت پا بزنند و خود را از اسارت آن در آورند، ولى كمتر كسى است كه بتواند خود را از بند حب جاه و مقام آزاد كند. دلبستگى به شهرت و محبوبیت و مقام، علاقهاى است كه در اعماق دل و جان آدمى ریشه دارد و قطع آن از مشكلترین كارها در مسیر تزكیه نفس و خودسازى است. همان گونه كه اشاره كردیم، در میان ارباب سیر و سلوك و علماى اخلاق مشهور است كه مىگویند: آخِرُ ما یَخْرُجُ مِنْ قُلوبِ الصِّدِّیقینَ حُبُّ الْجاه. مقام «صدّیقین» یكى از عالىترین مراتب كمال انسانى و تعالى معنوى است. «صدّیق» كه از ریشه «صدق» است، كسى است كه ادعاى عبودیت و بندگى را عملا به اثبات رسانده و به راستى درصدد است بنده شایسته خداوند باشد. قرآن كریم در موارد متعددى براى تكریم و تعظیم برخى انبیا و اولیاى بزرگ الهى، از آنان با وصف «صدّیق» یاد مىكند؛ براى نمونه، در وصف پیامبر بزرگ الهى، حضرت ابراهیم(علیه السلام) مىفرماید:
وَاذْكُرْ فِی الْكِتابِ إِبْراهِیمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا؛(1) و در این كتاب، ابراهیم را یاد كن، زیرا او صدّیقى [واجد صداقت در حدّ عالى] و پیامبر بود.
در هر صورت، با اینكه مقام «صدّیقین» چنین مقام منیع و والایى است؛ ولى گفته شده، آخرین چیزى كه از دلهاى صدّیقین بیرون مىرود و آنان موفق مىشوند ریشهاش را در قلب خود بخشكانند حب جاه و مقام است!
از این رو نباید تصور كرد این انگیزه، محرك افراد دون همتى است كه همّشان تنها پركردن شكم و ارضاى شهوت است؛ بلكه چنین كسانى بسیار دورند از اینكه تحت تأثیر علاقه به شهرت و ریاست، دست به كارى بزنند. كسانى كه از سایر دامها، نظیر شهوت و غضب و ثروت آزاد شدهاند، تازه در دام حب جاه و مقام و شهرت مىافتند.
1. مریم (19)، 41.
كسى كه اسیر مقام و شهرت است، نهتنها از اسارت حب مال و ثروت رسته، بلكه حتى حاضر است مال و ثروت خویش را نیز صرف كند تا به شهرت و محبوبیت برسد. گاهى افرادى، زندگى زاهدانهاى در پیش مىگیرند، كم مىخورند و كم مىخوابند، ساده زندگى مىكنند و اموالشان را صرف فقرا و كارهاى خیر مىكنند، تنها به این انگیزه كه نامشان بر سر زبانها بیفتد و از شهرت و محبوبیت برخوردار شوند. حتى كسانى حاضر مىشوند از ثروت و راحت و آسایش خود در زندگى دنیا صرف نظر كنند صرفاً براى آنكه پس از مرگشان مردم از آنها به نیكى و عظمت و احترام یاد كنند!
در هر صورت، انگیزه جاه و مقام گاهى باعث مىشود كسانى دست به دین سازى و اختراع مذهب و فرقه بزنند تا مریدان و پیروان و طرفدارانى پیدا كنند و مورد تكریم و تعظیم آنان واقع شوند. طبیعتاً هر چه احترام و تكریم و تعظیم پیروان و مریدان بیشتر باشد، این خواسته و غریزه آنان نیز بیشتر ارضا مىگردد و نقطه اوج ارضاى این خواسته آنجا است كه اینان در چشم مریدان تا مقام الوهیت و خدایى بالا روند.
بنابراین انگیزه جاهطلبى بزرگترین عاملى است كه افرادى را وادار مىكند دین و مذهب جدید بسازند و فرقه و مسلكى تازه ابداع نمایند. این افراد به دنبال آن هستند تا پیروانى پیدا كنند كه آنان را تا حد پرستش تعظیم و تكریم كنند. كسانى كه به چنین جنونى مبتلا هستند، حاضرند سعادت مردم را فداى این خواسته شیطانى خویش كنند. طبیعى است كه چنین افرادى به آسانى تسلیم حق نمىشوند و زیربار دلیل و برهان نمىروند. آنان مقصودى دارند كه همه برهانها و دلیلها باید در راه آن فدا گردد. این تشنگان مقام و ریاست وتعظیم و تكریم، براى ساختن معبد الوهیت و خدایى خویش حاضرند تمامى حقایق را در این معبد ذبح كنند.
روشهایى كه دینسازان و اختراعكنندگان مذاهب و فِرَق براى جذب افراد و رسیدن به
مقاصد خویش در پیش مىگیرند كم و بیش مشابه است. آنان در ابتدا سعى مىكنند افرادى از ثروتمندان و سرمایهداران را به دام بیندازند و جذب كنند. طبیعى است كه به راه انداختن چنین دم و دستگاه و تشكیلاتى نیاز به پول و امكانات و تأمین منابع مالى دارد. براى جذب مردم به یك مذهب اختراعى نمىتوان به زور و فشار متوسل شد، بلكه باید از طریق تبلیغ و تطمیع وارد شد و تبلیغ و تطمیع نیز نیازمند برخوردارى از امكانات مالى است. از این رو یكى از اولین كارهاى بنیان گذاران مذاهب اختراعى و ساختگى، جذب متمولین و كسانى است كه از امكانات مالى و ثروت نسبتاً خوب و قابل اعتنایى برخوردارند.
اما براى جذب این ثروتمندان باید از چه راهى وارد شد؟ پاسخ این است: با استفاده از احساسات دینى و گرایشهاى عرفانى كه در فطرت انسان ریشه دارد. همان طور كه پیش از این بیان كردیم، حس خداجویى، خداگرایى و گرایش به مسایل عرفانى، به صورت طبیعى و فطرى در نهاد هر انسانى وجود دارد. كسانى با استفاده (و در واقع سوء استفاده) از این خواست و تمایل فطرى، در جهت مطامع خود بهره بردارى مىكنند. انسانها به طور طبیعى و فطرى به دنبال ارضاى این تمایل هستند و دین سازان نیز با توجه به همین امر، با تأسیس دینهاى جعلى و ساختگى، ارضاى تمایلات عرفانى و گرایشات خداجویى و خداپرستى را در جهت تأمین منافع و مقاصد سوء خود قرار مىدهند. در واقع آنان با ارضاى بدلى این تمایل فطرى، افراد را به سمتى سوق مىدهند كه از طریق آنها به اغراض شخصى خود دست پیدا كنند.
یكى از بهترین راهها و شیوهها براى ارضاى بدلى خواست عرفانى این است كه به مردم بقبولانند كه مىتوان از راههاى بسیار سهل و ساده و تلاش و كوششى اندك به مقامهاى عالى عرفانى دست یافت. طبع بشر راحت طلب است و انسان پیوسته این هوس خام را در سر مىپروراند كه با كمترین زحمت، به بهترین و بیشترین نتیجه برسد. این قضیه در مورد عرفان و نیل به مقامات عرفانى نیز صادق است و كسانى به دنبال راهى
هستند كه پیمودن آن بسیار آسان باشد و یك شبه همه مسایل را حل كند و آنان را به قلههاى رفیع مقامات عرفانى برساند! افرادى سودجو و فرصتطلب نیز با دست گذاشتن بر روى همین رگ خواب آدمى، به سوء استفاده از افراد مىپردازند. آنان مىگویند ما راهى را به شما نشان مىدهیم كه در كمترین زمان ممكن و با تحمل كمترین دشوارى، شما را به سرمنزل مقصود مىرساند؛ و آن راه این است كه با یك «قطب واصل الى الله» بیعت كنید و دست در دست او بگذارید. آرى، به همین سادگى، تنها با یك دست دادن و دست بوسیدن همه مسایل حل مىشود و تمام درهاى عالم معنا و ملكوت و بهشت به روى شما گشوده مىشود! نیازى نیست سالها ریاضت بكشید و خود را به رعایت واجبات و محرمات و اجراى دقیق ضوابط و احكام شرع ملتزم سازید، تنها كافى است با جناب قطب بیعت كنید و جناب ایشان دستى بر سر شما بكشند! اگر چند روزى هم تأخیر شد نگرانى به خود راه ندهید و مطمئن باشید كه به زودى به مقامات عالى عرفانى نایل خواهید شد!
این رهزنان سعى دارند با القاى چنین توهماتى، به افراد بباورانند كه راهى بسیار كم مؤونه و بىدردسر براى رسیدن به خدا وجود دارد. شما مىتوانید هر چه مىخواهید به زشتكارى و گناه مشغول شوید؛ درمان آن در نهایت تنها یك بیعت با قطب است، و بیعت هم كه مؤونهاى ندارد!
اگر به راستى انسان بتواند از این طریق به عالىترین مقامات عرفانى برسد، دیگر بهتر از این چه مىخواهد؟! ارتكاب هر فسق و فجورى آزاد است و چارهاش تنها یك بیعت است! حداكثر این است كه شبهاى جمعه هم در حلقه ذكرى شركت كنید و سالى یك مرتبه هم به زیارت قطب مشرف شوید؛ پس از آن دیگر كار تمام است و هیچ مشكلى نیست و خیالتان از بابت همه چیز كاملا راحت و آسوده باشد!
اگر كسانى بتوانند چنین مطالبى را در اذهان مردم جا بیندازند، طبیعى است كه پس از آن موفقیت زیادى در نیل به مقاصد سوء خود خواهند داشت. كم نیستند ثروتمندانى كه
ثروتها و دارایىهاى كلانى را با چپاول و ظلم و غصب حقوق دیگران به چنگ آوردهاند و براى كاهش تنشهاى روحى و خلاصى از عذاب وجدان، دلشان مىخواهد ثروتشان بر سر جاى خود محفوظ باشد و تنها با پیشكش كردن اندكى از آن به پیشگاه قطب، جبران مافات نموده، عارف و واصل به حق گردیده و یك شبه تمام عوالم و مقامات عرفانى را درنوردیده و به مقام «فِی مَقْعَدِ صِدْق عِنْدَ مَلِیك مُقْتَدِر»(1) نایل گردند!
اگر به راستى چنین باشد آنان نهتنها از این ناحیه ضررى نكردهاند، بلكه با بیعت با قطب و تقدیم و پیشكش برخى هدایا، به عالىترین مقامات انسانى هم رسیدهاند و در عالم آخرت نیز همنشین انبیا و اولیا خواهند بود! اینان چون دستشان به دست قطب زمان رسیده است دیگر مشكلى نخواهند داشت!
متأسفانه این شیوه بسیار كارگر بوده و به خصوص در مورد دو طایفه بسیار مؤثر واقع شده است: یكى همین ثروتمندانى كه وصفشان رفت، و دوم، صاحب منصبانى كه عمرى بر مردم ستم روا داشتهاند و به دنبال مستمسكى براى آرامش روح خود مىگردند. این مسأله به ویژه در زمانهاى سابق بسیار دیده مىشد كه خوانین و رؤسایى كه با حمایت یا حكم دولتها و حكومتها بر مردم مسلط مىشدند، ممكن بود در اعماق دلشان سوسویى از یك حس دینى وجود داشته باشد و به كلى منكر خدا و قبر و قیامت نشده باشند. اینان مىخواستند هم خان بودن و ریاستشان محفوظ باشد و هم از عذاب الهى و آتش جهنم نجات یابند، و اگر بشود همنشین اولیاى خدا نیز باشند، دیگر «نور على نور» خواهد بود!
مخترعان مذاهب و فرقهسازان همیشه سعى كردهاند طعمههاى چرب و نرمى را از این طایفه دوم به دام بیندازند. روش این شیادان براى این كار نیز این است كه با تبلیغات و تلقینهاى مكرر، خیال این خوانین و رؤسا را از بابت ظلمها و جنایتهایى كه كردهاند آسوده سازند و آنها را متقاعد كنند كه اگر با قطب دست بیعت بدهند و به جناب او
1. قمر (54)، 55.
ارادت بورزند و ذكرى بگویند و سبیلى بگذارند همه مشكلاتشان حل مىشود و در سلك اولیاء الله در خواهند آمد!
شیادان دینساز هنگامى كه این دو دسته، یعنى صاحبان ثروت و صاحبان قدرت را جذب كردند ابزار خوبى براى به دام انداختن دیگر افراد در دست خواهند داشت. آنان با معرفى افراد فقیر به مریدان ثروتمند خود و حل مشكلات مالى و مادى ایشان، زمینه جذب اینگونه افراد را فراهم مىكنند. همچنین كسانى كه در منطقه سلطه و قدرت و حاكمیت رئیس و خانى زندگى مىكردند، براى آنكه از آزار و اذیت و زورگویىهاى او نسبت به خود بكاهند، به فرقه و مسلكى كه آن رئیس و خان اهل آن بود، مىگرویدند؛ یعنى هم مسلك شدن با خان وسیلهاى براى در امان ماندن از شرّ او محسوب مىشد. بدین ترتیب، جذب ثروتمندان و قدرتمندان در واقع مقدمه و زمینهاى براى به تور انداختن دیگران بود.
اى كاش مسأله به همان چه تا بدین جا بیان كردیم ختم مىشد! متأسفانه بالاتر از همه آنچه گفتیم، مفسده عظیمى است كه در پشت همه این مسایل قرار دارد و بسیار خطرناك و پیچیده است. آن مفسده، طرح و نقشه و توطئهاى است كه استعمارگران از به راه انداختن این حركتها دنبال مىكنند. طبق شواهد و قراینى كه وجود دارد، مؤسسان مذاهب و فرقههاى جعلى، یكى از بهترین ابزارها در دست استعمارگران براى نیل به مقاصد شومشان هستند.
اگر تاریخ قرون معاصر جهان و تاریخ سدههاى اخیر ایران را مطالعه كنیم و پیدایش مذاهب و فرقههاى مختلف را مورد بررسى و كاوش قرار دهیم، مىتوانیم دست قدرتهاى استعمارى را در پشت صحنه تأسیس بسیارى از این فرقهها ببینیم. مطالعه اسرار پشت پرده این داستان، به خوبى عمق خطرى را كه از این ناحیه وجود دارد بر ملا
خواهد ساخت. متأسفانه ورود تفصیلى به این مسأله ما را از بحث اصلى این نوشتار دور خواهد كرد؛ ولى اگر مجالى مىبود، شرح و بسط این ماجرا حقیقتاً بسیار عبرتآموز و روشنگر است. این مطالعه نشان خواهد داد كه اگر نگوییم همه، تقریباً اكثر قریب به اتفاق این فرقههاى جدیدالتأسیس از آبشخور یك «عرفان دروغین» تغذیه شده و سوءاستفاده كردهاند.
به عنوان نمونهاى از این شواهد تاریخى، مىتوانیم به چهرهاى به نام «كینیاز دالگوركى» اشاره كنیم. این شاهزاده روسى كه در زمان قاجاریه در ایران زندگى مىكرد از طرف دولت پادشاهى تزارى مأموریت داشت تا دست به ساختن فرقههاى مذهبى بزند و از این طریق بین مردم اختلاف بیفكند و از قدرت و صولت اسلام و روحانیت در میان مردم بكاهد. او پس از ورود به ایران به ظاهر مسلمان شد و در سلك طلبگى در آمد و به تحصیل علوم دینى پرداخت. وى سالها در حوزههاى علمیه ایران و پس از آن در عراق، در درسهاى بزرگان و علماى متعددى شركت كرد و در علوم دینى به مراتب و درجات بالایى دست یافت. از جمله اساتیدى كه دالگوركى در درس وى شركت مىكرد سید كاظم رشتى بود. در همین درس بود كه او مهره مناسبى را براى اهداف خویش پیدا كرد و با او طرح دوستى ریخت و بسیار گرم گرفت و روابط بسیار نزدیكى برقرار كرد. این فرد یكى از شاگردان سید كاظم رشتى به نام «سید علىمحمد شیرازى» بود كه بعدها به «سید علىمحمد باب»(1) شهرت یافت. دالگوركى او را مهره بسیار مناسبى براى مقاصد
1. وى متولد اول محرم سال 1235 ق است. سید علىمحمد شیرازى تحصیلات مقدماتى خود را در مكتبخانه و نزد استادى به نام شیخ عابد گذراند و چون در همان ابتداى كودكى پدرش را از دست داده بود به همراه دایى خود به بوشهر رفت و در آنجا مدتى به كار تجارت مشغول بود. وى در كنار تجارت به تحصیل علوم عربى پرداخت، ولى اعتناى زیادى به علوم متداول آن زمان نداشت و بیشتر به خواندن دعا و اذكار و ریاضتهاى صوفیانه اهتمام داشت. او در هواى گرم تابستان بوشهر ساعتها بالاى پشتبام زیر آفتاب مىایستاد و به خواندن برخى دعاها و اوراد مشغول مىشد. طبق نظر برخى نویسندگان، همین كار او موجب برخى اختلالات فكرى در وى شده بود. وى بعداً به كربلا رفت و حدود دو سال در درس سید كاظم رشتى كه در آن زمان رئیس طایفه شیخیه بود شركت كرد. آشنایى او با كینیاز دالگوركى مربوط به همین زمان است. سید علىمحمد شیرازى پس از این دو سال و تحت تأثیر القائات كینیاز دالگوركى ادعاهایى را مطرح ساخت. به علت اختلافاتى كه در سخنان و تعبیرهاى او وجود دارد ادعاهایش تا حدودى در پرده ابهام باقى مانده، ولى با ملاحظه كتابها و نوشتههایش مىتوان فهمید كه او حداقل پنج بار ادعاى خود را تغییر داده است. ابتدا ادعاى «ذِكریّت» مىكرد، كه به سید ذكر مشهور شد. بعد ادعاى «بابیت» داشت و ادعا مىكرد كه با امام زمان(علیه السلام) رابطه دارد و باب آن حضرت است و مردم مىتوانند از طریق او با امامزمان(علیه السلام) كه در پس پرده غیبت است ارتباط برقرار كنند. سپس پا را فراتر گذاشت و ادعاى «مهدویت» كرد و گفت اصلا من خود امام زمان هستم. اما ادعاهاى او در این حد نماند و پس از ادعاى مهدویت، مدعى «پیامبرى» و آوردن شریعت و كتاب آسمانى جدید شد. ادعاى پنجم او نیز چنان كه از برخى كلمات وى استفاده مىشود، «الوهیت» و «خدایى» بوده است!
شروع ادعاهاى او از سال 1260ق (1844م) بود و شش سال بعد و پس از فراز و نشیبها و آشوبها و غائلههایى كه این ادعاها به همراه داشت، سید علىمحمد شیرازى در شعبان 1266ق به دستور امیركبیر، وزیر ناصرالدین شاه قاجار (كه در آن موقع حاكم تبریز بود) در تبریز تیرباران شد.
خود تشخیص داد و بیش از همه خود را به او نزدیك كرد. سید علىمحمد اهل قلیان بود و او از این فرصت استفاده مىكرد و گاهى بر آتش قلیان مقدارى حشیش مىگذاشت و نتیجتاً حالت نشئگى به وى دست مىداد. دالگوركى در عالم نشئگى مطالبى را به سید القا مىكرد. كمكم به سید علىمحمد گفت كه شما نماینده امام زمان(علیه السلام)هستید و من به شما و مقام بسیار والایتان واقفم و ایمان دارم! در اثر این القائات و تحت تأثیر مواد مخدر كمكم خود سید علىمحمد هم این مطلب باورش شد و در همان عوالم نشئگى و حالت نیمه مستى حرف هایى زد و ادعاهایى مطرح كرد و سرانجامِ كارها و داستان او به پایه گذارى فرقه «بابیت» و «بهائیت»(1) منجر شد.
1. بهائیت فرقهاى است كه بنیانگذار آن یكى از مریدان سید علىمحمد شیرازى به نام میرزاحسینعلى نورى، ملقّب به «بهاءالله» مىباشد. میرزاحسینعلى در دوم محرم سال 1233ق (21 اكتبر 1817م) در تهران متولد شده و بنابراین دو سال از سید علىمحمد باب بزرگتر است. او علوم مقدماتى را در تهران و نزد میرزا نظرعلى حكیم و برخى دیگر مرشدان صوفى فرا گرفته و مدت دو سال نیز هنگامى كه در سلیمانیه عراق بوده تحصیلات خود را نزد شیخ عبدالرحمان عارف ادامه داده است. بابیان و بهائیان مدعىاند باب و میرزا حسینعلى درس نخوانده و استاد ندیده بودهاند و علمشان خدایى و لدنّى بوده است، همانگونه كه خود علىمحمد باب در لوح سلطان كه براى ناصرالدین شاه نوشته، مىگوید: «من از این علوم رایج بین مردم نخواندهام و به مدرسهاى داخل نشدهام». اما از نظر تاریخ، قطعى و مسلّم است كه هم باب و هم بهاء مدتى درس خوانده و نزد اساتیدى تحصیل كردهاند؛ گرچه این تحصیلات به درجه قابل توجهى نرسیده است. میرزا حسینعلى علاقه و ارادت خاصى به صوفیه داشت و اساس ادعاهاى او نیز رنگ صوفیانه داشت.
میرزا حسینعلى در سن 27 سالگى با باب آشنایى پیدا كرده و در همین سالها و در زمانى كه سید علىمحمد در زندان بوده به او گرویده است. او پس از مرگ باب مدتى هم مرید برادر خود میرزا یحیى (ملقّب به صبح ازل) بود كه طبق وصیت علىمحمد باب بایستى بعد از باب جانشین او مىشد. اما میرزاحسینعلى بعداً از اطاعت میرزا یحیى سرپیچى كرد و خودش ادعاى پیامبرى و آوردن شریعت مستقل كرد و باب را هم مبشِّر ظهور خود دانست و گفت منظور باب كه در كلماتش گفته بود بعد از او «مَنْ یُظْهِرُهُ الله» خواهد آمد، میرزا حسینعلى است (البته علىمحمد باب گفته بود این ظهور، 2001 سال بعد از ظهور او خواهد بود، در حالى كه میرزا حسینعلى تنها چند سال بعد از ظهور باب ادعاى پیامبرى كرد) و گفت مراد از بازگشت حضرت مسیح به دنیا من هستم.
اما داستان ملقب شدن میرزا حسینعلى به «بهاء» از این قرار است كه باب در نامهاى به مریدان و هواداران خود كه در «بِدَشت» گرگان جمع شده بودند، براى چند نفر از سركردگان آنها لقبهایى داده بود؛ از جمله، به ملاحسین بشرویهاى لقب «باب الباب»، به محمدعلى بارفروشى لقب «قدّوس» و به زرینتاج لقب «طاهره» داده بود، ولى براى میرزاحسینعلى لقبى نفرستاده بود. میرزا حسینعلى از این مسأله ناراحت شد و تصمیم به ترك آن جمع گرفت؛ ولى زرینتاج كه باب به او لقب طاهره داده بود و نفوذ زیادى در جمع بِدَشت داشت از او دلجویى كرد و گفت من لقب «بهاءالله» را هم به تو مىدهم.
در هر صورت، بهائیان میرزا حسینعلى نورى را پیامبر و رئیس خود مىدانند كه در سال 1269ق ظهور كرده و ادعاى پیامبرى نموده است. او سرانجام در سال 1309 در سن هفتاد و شش سالگى در عكّا واقع در فلسطین از دنیا رفت و قبر وى نیز در همانجا است.
آرى ریشه و اساس پیدایش دم و دستگاه و تشكیلات «بهائىگرى» به یك شاهزاده جاسوس تزار روس باز مىگردد كه اصلا به قصد فرقه سازى و اختراع مذهب و پاشیدن تخم تفرقه در میان مسلمانان وارد ایران شده بود.
اكنون نزدیك دو قرن از تأسیس این دین سراپا جعلى و باطل مىگذرد و تاكنون هزاران نفر به دام این آیین ساختگى افتادهاند. امروزه هم بهائیان در كشورهاى مختلف، در اروپا و امریكا و مكانهاى دیگر پراكندهاند و جلسات و مجمعهایى دارند و گاهى تحت عنوان «اسلام نوین» براى گسترش بهائیت و جلب پیروان جدید تلاش مىكنند. علاوه بر فعالیتهاى رسمى و آشكار، تشكیلات بهائیت بسیارى از فعالیتهاى خود را به صورت پنهانى انجام مىدهد كه از چشم ما پنهان است و از آنها اطلاع چندانى نداریم. خود من در یكى از دوردستترین نقاط افریقا، جایى كه هیچ اثرى از اسلام و تبلیغات اسلامى نبود، شاهد فعالیت بهائیت بودهام. آنان در آنجا محفلى ایجاد كرده بودند و با نام «اسلام نوین» مردم را به بهائیت فرا مىخواندند. همه اینها نتیجه فعالیت یك جاسوس روسى است كه با نقشه قبلى به ایران آمد، به تحصیل علوم دینى پرداخت، در درس سید كاظم رشتى، سید علىمحمد شیرازى راه پیدا كرد و با القاى مطالبى به او، آیینى ساختگى و خرافى به نام بابیت و سپس بهائیت را بنیان نهاد.
همین سید علىمحمد باب رفقاى دیگرى نیز داشت كه آنها هم در درس سید كاظم رشتى شركت مىكردند و گرایشهاى صوفىمآبانهاى داشتند. آنها نیز مذاهب دیگرى، نظیر «شیخیه»(1) را تأسیس كردند و در گوشه و كنار كسانى را به خود مشغول داشتند.
1. ریشه این گروه به شیخ احمد اَحسایى (1166 ـ 1241) باز مىگردد. درباره شیخ احمد احسایى و ادعاهاى او در بین شیعیان اختلافنظر وجود دارد. بعضى او را تكفیر كردهاند؛ ولى كسانى مانند كاشفالغطاء معتقدند به دلیل وجود كلمات متشابه در سخنان او، تكفیر وى جایز نیست.
شیخ احمد احسایى در مورد «عدل» معتقد بود كه آن نیز یكى از صفات خدا است و نمىباید آن را بر سایر صفات ترجیح داد و به عنوان یكى از اصول دین قلمداد كرد. از این رو او عدل را از جمله اصول دین نمىدانست. در مورد معاد نیز نظر شیخ احمد احسایى بر این بود كه در روز قیامت انسان با تركیب و عنصرى كه اكنون دارد، یعنى با این گوشت و پوست ظاهرى تجدید حیات نمىكند بلكه با عنصر «هِوَرقلیایى» كه تركیبى متفاوت از تركیب فعلى بدن است احیا مىشود. شیخ احمد بر اساس همین مبنا در مورد امام زمان(علیه السلام) نیز نظرى مشابه دارد و مىگوید حضرت صاحبالزمان(علیه السلام) به جهان هِوَرقلیا رفت. شیخ نوید مىداد كه امام زمان(علیه السلام) در قالب و كالبد دیگرى پیدا خواهد شد. همین نظر و عقیده بود كه بعداً سید علىمحمد باب آن را مایه فكرى خود قرار داد و بر آن انگشت نهاد.
پس از مرگ شیخ احمد احسایى به سال 1242ق پیروانش به شدت و حرارت دنبال نظریات وى را گرفتند. از جمله شاگردان او سید كاظم رشتى بود كه پس از شیخ احمد مدت 17 سال ریاست شیخیه را بر عهده داشت. همانگونه كه گذشت، سید علىمحمد باب از جمله شاگردان همین سید كاظم رشتى است. از دیگر شاگردان سید كاظم رشتى باید به حاج كریمخان كرمانى اشاره كرد كه پس از وى در كرمان ادعاى جانشینى سید كاظم را نمود و این ادعا از طرف بسیارى از شاگردان سید كاظم پذیرفته شد. شیخیه كرمان در واقع پیروان او محسوب مىشوند.
برخى از این فرقهها اكنون به كلى منسوخ شده و از بین رفتهاند و برخى هنوز هم كم و بیش رواج دارند؛ از جمله «شیخیه» هنوز هم در گوشه و كنار، از جمله در استان كرمان پیروان و طرفدارانى دارد.
نظیر همین مسأله، تأسیس فرقه «اسماعیلیه» و «قادیانى»ها(1) و دهها مذهب و فرقه
1. فرقه قادیانى كه نام دیگر آن «احمدیه» است به پیروان «غلاماحمد قادیانى» (1255 ـ 1326ق) گفته مىشود. وى در هند و در قادیان از ایالت پنجاب به دنیا آمد و علوم متداول خود را در فارسى و عربى به خوبى آموخت. او از كوچكى حالتى متفكر داشت و برخلاف میل پدرش كه مىخواست او را به خدمت دولت انگلستان درآورَد گوشهنشینى گزید و از درآمد املاك خود زندگى مىكرد. وى در حدود چهل سالگى كتابى به نام «براهین احمدیه» منتشر كرد كه مورد توجه و اقبال مردم واقع شد. او در پنجاه سالگى اعلام كرد كه از جانب خداوند به او وحى رسیده و مجاز در گرفتن بیعت از مردم شده است. به دنبال این دعوت گروهى از مردم نیز به وى گرویدند. غلاماحمد در سال بعد خود را مسیح و مهدى موعود و تاراكریشنا خواند و تا پایان عمر گرفتار مخالفت مسلمانان و مسیحیان و هندوان بود.
پیروان غلاماحمد بعد از وى به دو دسته تقسیم شدند و در اینكه آیا وى ادعاى پیامبرى كرده یا نه، و اگر چنین ادعایى كرده مقصودش چه بوده دچار اختلاف نظر شدند. پس از مرگ وى پیروانش مولوى نورالدین را به عنوان خلیفه انتخاب كردند. بعد از مرگ مولوى (1914م) اغلب سران احمدیه و اقلیتى كه تحت تأثیر تمدن غربى بودند جدا شده و در لاهور انجمنى به نام «انجمن اشاعت اسلامى احمدیه» براى نشر آنچه تعالیم غلاماحمد مىدانستند تأسیس كردند، ولى اكثر پیروان غلاماحمد در قادیان باقى و به مؤسس فرقه و خاندان او وفادار ماندند و این دسته به «جماعت احمدیه» معروفند.
جماعت احمدیه كه افرادش را قادیانى و میرزایى نیز مىخوانند پس از تأسیس كشور پاكستان در سال 1947 مركز خود را از قادیان در هند به محلى در 145 كیلومترى جنوب غربى لاهور در پاكستان منتقل كرده و آنجا را «ربوَه» نامیدند و در آن به ساختن شهرى مشغول شدند. به ادعاى خود آنان عددشان به نیم میلیون نفر مىرسد. آنان تا جایى كه ممكن است مرافعات میان خود را با موازین شرعى فیصله مىدهند. جماعت احمدیه شورایى مذهبى به نام مجلس مشاورت دارند ولى قدرت نهایى در دست رئیس مذهب است و هریك از افراد فرقه 4/1 درصد درآمد خود را به عنوان زكات به دستگاه مذهبى مىپردازد.
گروه دیگر از پیروان غلاماحمد قادیانى، یعنى پیروان انجمن اشاعت اسلامى احمدیه، غلاماحمد را پیامبر نمىدانند بلكه او را مجدِّد مىشمارند. مركز این گروه در لاهور و عددشان نسبت به گروه سابق بسیار كمتر است، ولى فعالیت این دسته به مراتب بیشتر از ایشان است و سخت در پراكندن تعلیمات اسلامى در سراسر جهان كوشش مىكنند. آنان مبلّغان بسیار زبردستى دارند و در درجه اول مردم را به اسلام دعوت مىكنند و ترجمههاى فراوانى از قرآن و زندگى پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) به زبانهاى مختلف منتشر كردهاند.
جعلى دیگر در هندوستان است كه مؤسسان آنها افرادى فریب خورده و آلت دست استعمار، به خصوص استعمار پیر انگلیس بودهاند. مىدانیم كه قبل از امریكا، سالهاى متمادى، انگلیس اولین و بزرگترین قدرت استعمارى دنیا محسوب مىشد و بسیارى از مصیبتهاى اسلام و مسلمانان در سراسر دنیا به نقشهها و توطئههاى این روباه پیر استعمار مربوط مىشود. البته بعدها امریكایىها در زمینه استعمار و چپاول ملتها و كشورها گوى سبقت را از انگلیسىها ربودند؛ ولى در عمل بسیارى از همان روشها و سیاستهاى استعمارى انگلیسىها را ادامه دادند و به كار گرفتند.
در هر صورت، امروزه محل زندگى بسیارى از رؤساى این فرقهها و مذاهب ساختگى در كشورهاى اروپایى و امریكا است و زندگىهایى بسیار مجلل و مرفه و كاخهاى آن چنانى دارند. پیروان و مریدهاى بیچاره اینها از این طرف دنیا اموالى را جمع مىكنند و با كمال افتخار و با هزار زحمت براى آنان مىفرستند. آنها نیز دستى بر سر این مریدهاى بینوا مىكشند، بر سر آنها منت مىنهند و این اموال ناقابل را از آنان مىپذیرند! البته گاهى هم براى عوام فریبى، برخى از اموال و هدایا را رد مىكنند و
مىگویند آنها را نمىپذیریم. پیروان فرقه «آقاخانى» (از فرقههاى اسماعیلى هندوستان) هر ساله هم وزن رئیسشان یكى از جواهرات را به پیشگاه او تقدیم مىدارند! گاهى طلا و گاهى جواهرات دیگر؛ حتى در یكى از سالها هموزنش الماس گذاشتند.
در بسیارى از كشورهاى افریقایى، مراكز بهداشتى، مراكز آموزش و پرورش و نظایر آنها در اختیار همین فرقه اسماعیلیه است كه عمدتاً از طرف انگلستان حمایت مىشوند. من خودم برخى از این مراكز را در افریقا از نزدیك دیدهام. بیمارستان مجهزى به نام «آقاخان»(1) رئیس فرقهشان، مىسازند و مىگویند این اهدایى «آقاخان» به ملت فلان كشور افریقایى است. بیماران را به صورت مجانى در آنجا ویزیت و حتى بسترى مىكنند. بیمارى كه به این بیمارستان مراجعه مىكند و چند روز بسترى و پذیرایى مىشود و سلامت خود را باز مىیابد، هنگامى كه از بیمارستان مرخص مىشود خود به خود تابع و پیرو فرقه است.
1. «آقاخان» شهرت و عنوان كلّىِ امام فرقه نزارى (نزاریه) اسماعیلیه است. این لقب اولبار به حسنعلىشاه(آقاخان اول) پسر شاه خلیلالله محلاتى داده شد كه بعد از قتل پدر مورد لطف و انعام فتحعلى شاه قاجار واقع شد و شاه یكى از دختران خود را به عقد ازدواج وى درآورد. آقاخان به سبب تحریك و توطئههاى حاج میرزا آغاسى و بعضى درباریان در سال 1256ق سر به شورش برداشت و چندى در كرمان عصیان نمود اما كارى از پیش نبرد و عاقبت به سند رفت و در آنجا به انگلیسىها در دفع غائله سند كمك كرد. پس از آن بسیار سعى كرد كه دوباره به ایران بازگردد اما توفیق نیافت. ناچار به بمبئى رفت و در آنجا سكونت جست. هرچند به درخواست دولت ایران ناچار شد چندى از بمبئى دور شود و در كلكته سكونت جوید، لیكن پس از اندكى باز از كلكته به بمبئى رفت و آنجا را مركز فرقه و دستگاه خویش قرار داد. پس از مرگ آقاخان اول پسرش علىشاه یا آقاخان دوم به جاى او امام اسماعیلیه شد؛ ولى امامت او طولى نكشید و در سال 1303ق پسرش سلطان محمدشاه یا آقاخان سوم كه كودكى 8 ساله بود به جاى او نشست. او در سال 1906م اتحادیه مسلمانان تمام هند را تشكیل داد تا طرفدارى مسلمانان هند را به حكومت بریتانیا در آن كشور جلب كند. وى در دهه 1930 و بعد از آن نماینده هند در جامعه ملل بود. آقاخان سوم طىّ عمر طولانى خود به شهرت و جاه و مكنت فراوان رسید. وى در ژنو از دنیا رفت و اگرچه قبلا پسر خود علىخان را به ولیعهدى خویش انتخاب كرده بود؛ ولى برحسب وصیت او نوهاش كریمخان یا آقاخان چهارم جانشین او شد.
این روش و حكایتى كه اجمالى از آن را باز گفتیم، تقریباً روشى بین المللى است و اختصاص به تأسیس یك فرقه و مذهب خاص ندارد. اكثر این فرقهها و مذاهب با همین روشها، و عمدتاً به دست عمال انگلیس و امریكا، تأسیس و سپس گسترش یافتهاند. (این هم كه تعبیر به اكثر مىكنیم از باب احتیاط است؛ چون در مورد برخى از این فرقهها اطلاع دقیق و درستى در دست نداریم؛ ولى آنهایى را كه اطلاع داریم، مذاهبى كه درست شده ـ و غالباً هم در میان مسلمانان بوده است ـ از همین روشها استفاده شده است.)
اما هدف دولتهاى استعمارى و انگلیس و امریكا از این كار چیست؟ همان گونه كه پیش از این اشاره شد، یكى از اهداف مهم و كلى در این مسأله، ایجاد «اختلاف و تفرقه» است. براى استعمارگران، ایجاد اختلاف در بین مسلمانان، هرچند در حد اختلاف دو شهر، دو قبیله و دو طایفه، همیشه یكى از اهداف مهم و اساسى بوده است. براى نمونه، یكى از اختلافاتى كه سابقاً در ایران بدون هیچ مایه و زحمتى درست كرده بودند و تقریباً در همه شهرها و مناطق ایران وجود داشته است، دعواى «حیدرى» و «نعمتى» بوده است.(1) البته من خودم ندیده بودم و سنم آن قدر نیست كه چنین اختلافى را به خاطر
1. طریقه «حیدریه» سلسلهاى است شیعى، مربوط به شیخ صدر از صوفیان قرن هفتم هجرى. این طریقه از خراسان به سراسر ایران انتشار یافت. به گفته ابنبطوطه حیدریه به زهد مفرط مشهور و ممتاز بودند و از امتیازاتشان این بود كه درویشان طریقت نمىبایست ازدواج كنند.
گروهى از جوانمردان در دوره صفویه پیرو طریقه شیخ صفىالدین اردبیلى شدند و به مناسبت نام سلطان حیدر، پدر شاه اسماعیل صفوى (متوفاى سال 898ق) به نام حیدرى معروف شدند و گروه «قزلباش» را تشكیل دادند و شاه اسماعیل را «مرشد كامل» و «صوفى اعظم» و قطب خود مىدانستند. این گروه در زمان شاهعباس با مریدان شاه نعمتالله ولىّ كه «نعمتى» خوانده مىشدند درافتاد و در نتیجه شاهعباس صفوى براى رفع استیلاى قزلباشان آنان را خلع سلاح كرد.
و اما طریقه «نعمتاللهیه» سلسلهاى است شیعى كه مؤسس آن صوفى و شاعر نامى قرن هشتم هجرى، شاه نعمتالله ولى كرمانى است. وى مدتى در سمرقند و یزد به سر برد و سرانجام 25 سال آخر عمر خود را در خانقاهى كه در قریه «ماهان» نزدیك كرمان بنا كرده بود، گذراند و مرقد او نیز اكنون در آنجا است و زیارتگاه مىباشد. شاه نعمتالله ولى مقبولیت فراوانى میان عامه مردم داشته، وى را «ولى» و «شاه» مىخواندند كه به معناى «شاه عارفان» است. از آن پس همه شیوخ این سلسله «شاه» نامیده شدند.
طریقت نعمتاللهى از قرن هشتم هجرى تاكنون در ایران و هندوستان انتشار دارد و شاخههاى مختلفى از آن منشعب شده است. پس از آنكه در قرن دهم هجرى و پس از آن مذهب شیعه در ایران پیروز گردید و رسمیت یافت، نفوذ طریقههاى درویشىِ شیعىِ حیدریه و نعمتاللهیه فزونى یافت و به ویژه در میان شهرىها بسط پیدا كرد. این دو طریقه براى كسب نفوذ در میان ساكنان بلاد و بازرگانان و اصناف و پیشهوران به رقابت و مبارزه با یكدیگر برخاستند. مورخان ایرانى و جهانگردان اروپایى در قرنهاى دهم و یازدهم و دوازدهم هجرى خاطرنشان كردهاند كه در بسیارى از شهرهاى ایران، اهالى بلاد به دو دسته طرفداران حیدریان و هواخواهان نعمتیان (حیدرى و نعمتى) تقسیم مىشدهاند.
بیاورم؛ ولى حكایت آن را از پدرم و دیگران كه خود شاهد این اختلاف بودهاند، شنیدهام. استعمارگران به وسیله عمّال خود در مناطق و شهرها مردم را به دو دسته «حیدرى» و «نعمتى» تقسیم كرده بودند. این اختراع آنها به ویژه در روز عاشورا ظهور پیدا مىكرد و ثمر مىداد. دسته نعمتىها یك شعار داشتند و دسته حیدرىها شعارى دیگر. براى اینكه كدام دسته زودتر وارد امامزاده یا تكیه بزرگ شهر بشود دعوا بالا مىگرفت و چوبها را مىكشیدند و به جان هم مىافتادند، چند نفر كشته مىشدند و خونها ریخته مىشد كه دسته حیدرىها جلوتر وارد شود یا دسته نعمتىها! این اختلاف در طول سال هم خود را نشان مىداد و حیدرىها و نعمتىها بر سر هر مسأله اجتماعى رو در روى هم مىایستادند. در این میان حتى یك نفر هم نمىدانست كه اصلا «نعمتى» و «حیدرى» یعنى چه و از كجا آمده و این دعوا بر سر چیست!
شیاطین و استعمارگران همیشه چنین رقابتهایى را با نام و شیوههاى مختلف بین مردم ایجاد كردهاند و آنها را رو در روى یكدیگر قرار دادهاند. هدف این است كه مردم در یك جهت و در یك خط حركت نكنند و هر وقت خواستند حركتى اجتماعى انجام بدهند یكى پیدا شود و بگوید این كار مربوط به حیدرىها است، تا نعمتىها كنار بكشند و همكارى نكنند، یا بگوید مربوط به نعمتىها است، تا حیدرىها همراهى نكنند و ساز مخالف بزنند. دعواهاى مختلف ترك و فارس، عرب و عجم، بروجردى و
خرمآبادى و امثال آنها همگى یك هدف مشترك را دنبال مىكنند و آن، ایجاد اختلاف و شكستن وحدت یك امت، یك ملت، یك قوم، یك شهر و... است.
در این میان یكى از بهترین اختلافها در جهت مقاصد شوم استعمارگران اختلافات مذهبى است كه نمونه بارز آن، اختلاف شیعه و سنى است. بهره بردارىهایى كه دشمنان از دامن زدن به اختلاف شیعه و سنى كرده و مىكنند از حد و اندازه بیرون است. البته اختصاص به اختلاف شیعه و سنى ندارد و استعمارگران انواع گوناگونى از اختلافات مذهبى را درست كردهاند. براى مثال، یك نمونه از این اختلافها، اختلافى با عنوان «شیخى» و «بالاسرى» است كه در استانهاى كرمان و یزد و استانهاى جنوبى كشورمان بین مردم درست كردهاند. یك دسته از اینها تابع شیخ احمد احسائى و طرفداران حاج كریم خان كرمانى هستند كه به آنها «شیخى» مىگویند و یك دسته تابع روحانى دیگرى كه به آنها «بالاسرى» گفته مىشود. اصل این اختلاف هم از اختلاف دو عالم در این بحث ناشى شده كه آیا نماز خواندن در بالاى سر امام معصوم(علیه السلام) جایز است یا خیر. منظور این است كه در حرم ائمه(علیهم السلام) كه مشرف مىشویم و زیارت مىكنیم، آیا بالاى سر امام(علیه السلام) و در موازات آن هم مىتوان نماز خواند یا حتماً باید پشت سر و عقبتر از محل سر مبارك امام(علیه السلام) بایستیم. عموم فقهاى ما مىفرمایند براى رعایت ادب و احترام، جلوتر از آنجایى كه بدن مطهر و سر مبارك امام معصوم(علیه السلام) قرار گرفته، نباید نماز خواند؛ ولى مساوى و موازى سر امام(علیه السلام) نماز خواندن اشكالى ندارد. در این میان عدهاى پیدا شدهاند كه نماز خواندن را در مكان مساوى و موازى سر امام(علیه السلام) هم جایز ندانستهاند و گفتهاند كه نماز حتماً باید پشت سر امام(علیه السلام) خوانده شود. همین امر منشأ اختلاف و فرقه سازى شده و دو طایفه، یكى شیخى و یكى بالاسرى، را مقابل یكدیگر قرار داده است. البته به بركت تأسیس جمهورى اسلامى ایران، بسیارى از این بساطها و اختلافها برچیده شده و امیدواریم با هر چه هشیارتر و آگاهتر شدن مردم، بقیه این قبیل اختلافات بىاساس و بیهوده نیز از میان برداشته شود.
بنابراین یكى از اهداف مهم استعمارگران از ایجاد و تقویت فرقهها و مسالك و مذاهب گوناگون، روشن كردن آتش اختلاف و تفرقه و رو در رو قرار دادن مردم است. این در واقع همان سیاست معروف «تفرقه بینداز و حكومت كن» است و شیاطین و قدرتهاى استعمارى در ایجاد این اختلافها به دنبال تأمین هر چه بیشتر منافع خودشان هستند. موضوع اختلاف هم مهم نیست كه چه باشد، مهم این است كه اختلاف و نزاع و درگیرى وجود داشته باشد و همه آبها به یك جوى ریخته نشود.
از این رو در برخورد با این مسأله باید بسیار مراقب باشیم تا ناخودآگاه در دام دشمنان نیفتیم و آب به آسیاب دشمن نریزیم و همان كارى را نكنیم كه او مىخواهد. گاهى خود ما نیز نادانسته و در حالى كه قصد ارشاد و هدایت داریم، خود آتش بیار معركه مىشویم و به اختلافات دامن مىزنیم و سر و صداى جدیدى راه مىاندازیم. اگر ما براى مبارزه با فلان مسلك و فرقه، آتش اختلاف تازهاى را روشن كنیم، این عین خواسته دشمنان و بدخواهان اسلام و مسلمانان است. شیاطین مىخواهند به هر وسیله كه شده، كارى كنند كه مردم به جان هم بیفتند و اینكه چه كسى غالب یا مغلوب مىشود براىچندان اهمیتى ندارد. همان طور كه اشاره كردیم، براى آنها اصل وجود اختلاف، تفرقه و نزاع و درگیرى مهم است. در این نزاع از هر طرف كه كشته شود به سود آنها است.
از این رو وارد شدن در این معركه و طریقه برخورد با این مسأله باید بسیار هوشمندانه و منطقى باشد و باید به شدت از كارهاى نسنجیده و بدون برنامه و خام و عجولانه پرهیز كرد؛ كه در غیر این صورت جز زیان بیشتر براى جامعه اسلامى و نفع افزونتر براى دشمنان ثمرى در پى نخواهد داشت.
انگیزه دومى كه استعمارگران از دین سازى و ترویج مذاهب و فرقههاى جعلى دنبال مىكردند مقابله با ماركسیسم بود. مىدانیم كه تا اوایل دهه نود میلادى و طى تقریباً هفتاد سال، دنیا شاهد رویارویى دو ابرقدرت بزرگ شرق و غرب و اردوگاه ماركسیسم
و كمونیسم از یك سو و كاپیتالیسم و سرمایهدارى از سوى دیگر بود. دولتهاى غربى و در رأس آنها امریكا كه عمدتاً در اردوگاه كاپیتالیسم قرار مىگرفتند، دشمن شماره یك خود را ماركسیسم مىدیدند و با تمام توان به مقابله با آن برخاسته بودند. ماركسیسم شعار «دین افیون تودهها» را سر مىداد و به شدت با هر نوع دین و مذهب مخالف بود. از این رو ترویج بىدینى و نفى مذهب در نهایت به نفع ماركسیسم و به ضرر امریكا و اردوگاه سرمایهدارى بود و به عكس، روى آوردن جوامع به دین، مانعى محكم در راه نفوذ و گسترش ماركسیسم محسوب مىشد. به همین دلیل دولتهاى غربى و در رأس آنها امریكا وانگلیس، براى حفظ منافع خود و براى آنكه سدّى در برابر نفوذ و گسترش قدرت اتحاد جماهیر شوروى سابق و اردوگاه كمونیسم ایجاد كنند به تبلیغ و ترویج ادیان مختلف دامن مىزدند. براى جلوگیرى از نفوذ كمونیسم كافى بود كه نام دین در میان باشد و نوع دین چندان اهمیتى نداشت. البته سعى بر این بود ـ و مراقب بودند ـ كه دینى باشد كه ضررى براى امریكا نداشته باشد، همان چیزى كه امام خمینى(رحمه الله) از آن به «اسلام امریكایى» تعبیر مىكردند و نمونه بارز آن را مىتوان اسلام سازشكار در برخى كشورهاى عربى دانست.
بر این اساس، تأسیس و اختراع مذاهب و فرقههاى دینى مختلف، در واقع ابزارى براى مقابله با ابرقدرت شوروى و كمونیسم محسوب مىشد و عامل دومى بود كه باعث مىگردید دولتهاى استعمارى غربى به این كار دامن بزنند. البته پس از فروپاشى اتحاد جماهیر شوروى و اضمحلال اردوگاه كمونیسم، این عامل در حال حاضر خود به خود منتفى است؛ ولى نباید نقش بهسزاى آن را طى بیش از هفتاد سال از یاد برد. این در حالى است كه عامل اول (ایجاد اختلاف) بیش از صدها سال است كه وجود داشته و هم چنان نیز وجود دارد.
در این میان هدف سومى نیز براى دین سازى و جعل فرقهها و مذاهب جدید وجود دارد كه پیدایش بیدارى اسلامى در دهههاى اخیر، و به ویژه انقلاب اسلامى ایران، عامل
آن بوده است. پیدایش انقلاب اسلامى ایران و برخى دیگر از حركتهاى دهههاى اخیر در جهان اسلام، امریكا و دولتهاى غربى را متوجه این نكته ساخت كه اسلام مىتواند تهدیدى بسیار جدى و به مراتب خطرناكتر از كمونیسم براى آنها باشد. از این رو جامعه شناسان و سایر دانشمندان و نظریهپردازانِ خود را بسیج كردند تا راه چارهاى براى این مسأله پیدا كنند.
این ملاحظه را از یاد نبریم كه نفى دین و مبارزه با اصل اسلام، از آنجا كه زمینه را براى پیشرفت و نفوذ كمونیسم مهیا مىكرد، راهكارى نبود كه دولتهاى غربى و امریكا بخواهند و بتوانند آن را انتخاب كنند. از این رو باید راهى را انتخاب مىكردند كه در آن، اسم اسلام محفوظ بماند اما اسلامى باشد كه خطر بیدارى ملتها و ایجاد حركتهایى نظیر انقلاب اسلامى ایران را به همراه نداشته باشد. به این ترتیب، هم مسأله بازدارندگى اسلام در مقابل نفوذ و گسترش كمونیسم حفظ مىشد و هم تهدید بودن آن براى اردوگاه غرب و كاپیتالیسم منتفى مىگشت.
چارهاى كه بدین منظور اندیشیده شد این بود كه حس عرفانى و دینى مردم را به صورت بدلى و به وسیله اسلامى دستكارى شده ارضا كنند، اسلامى كه فرد تمام حواسش به خدا و ارتباط فردىاش با خدا باشد و هیچ رنگ سیاسى و وارد شدن به مسایل اجتماعى نداشته باشند. بهترین راه براى این كار ترویج گرایشهاى صوفیانه بود. گرایشهایى كه به افراد تلقین مىكرد كه شما باید به فكر تكامل معنوى خودتان باشید، ذهنتان را به امور دنیایى مشغول نكنید و كارى به مسایل سیاسى نداشته باشید و اگر هم احیاناً پیشرفت كارتان در گرو سازش با قدرتها و دولتها و صاحبان زر و زور بود این كار را انجام دهید!
در این باره اگر مسایل و جریانات نیم قرن اخیر ایران ـ به ویژه از سال 42 به بعد ـ را بررسى كنیم، مىبینیم كه اكثریت ـ اگر نگوییم همه ـ مشایخ متصوفه روابط خوبى با دربار و درباریان داشتهاند. طى این مدت بسیارى از كسانى كه به مقامات عالى رسیدند،
از نخست وزیر گرفته تا وزرا و نمایندگان مجلس و سایر مناصب مهم و كلیدى، از طرفداران فرقههاى مختلف متصوفه بودهاند. از سال 42 به بعد، رژیم گذشته به ترویج تصوف و بناكردن خانقاههاى با شكوه و احیاى فرقهها و مذاهب باطل و تشكیلات متعدد فراماسونرى نمود و كمكهاى مالى فراوانى در اختیار آنها قرار داد. نمونههاى متعددى از این قبیل وجود دارد كه در تاریخ ثبت و ضبط و اسناد عینى و خدشهناپذیر آن در دست است. دكتر اقبال یكى از این نمونهها است كه به یكى از فرقههاى معروف متصوفه وابسته بود.(1) از زمان او خانقاههاى مجللى در ایران ساخته شد و تبلیغات گستردهاى براى ترویج مشرب صوفىگرى صورت گرفت. در این دوره، كتابهاى متعددى از صوفیه پیاپى چاپ و منتشر شد. پس از انقلاب، برخى از این قبیل كتابها، با چاپ و كاغذ عالى در خارج از كشور چاپ و به داخل قاچاق و توزیع مىشود. هم اكنون بسیارى از كتابهاى تبلیغى صوفیه چاپ فرانسه، آلمان، امریكا و برخى دیگر كشورهاى اروپایى است. آقایان شیوخ و قطبهایى كه در آن كشورها تشریف دارند و در خانههاى بسیار مجلل و با وضعى بسیار تشریفاتى و مرفه به گذران عمر مشغولند، ترتیب چاپ این كتابها را مىدهند و آنها را براى هدایت و ارشاد مردم مستضعف مىفرستند! این حضرات كه دلشان براى این مردم كباب است و از اینكه مردم ما از حقایق و دقایق عرفانى دور و محرومند بسیار دلنگران و ناراحتند، لطف فرموده و با
1. خانواده اقبال از زمره چهل خانوادهاى است كه گفته شده با دربار پهلوى مرتبط بوده و در آن نفوذ داشتهاند. دكتر منوچهر اقبال فارغ التحصیل رشته پزشكى است و پدرش یكى از زمینداران و ملاّكان بزرگ خراسان بوده است. خانواده اقبال بیش از یك قرن در استان خراسان صاحب نفوذ بودهاند و به سبب همین نفوذ است كه دكتر منوچهر اقبال به دربار فراخوانده مىشود. او از نمایندگى مجلس شروع كرد و سپس مناصب: سفیرى، آجودانى شخص شاه، ریاست دانشگاه تهران، نخستوزیرى و وزارت دربار را تجربه كرد. آخرین سمت او ریاست هیئت مدیره شركت ملى نفت بود. دوره نخست وزیرى اقبال كه از فروردین 1336 تا شهریور ماه 1339 (5/3 سال) به طول انجامید، طولانىترین دولت در زمان رژیم پهلوى پس از شهریور 1320 به حساب مىآید.
هموار كردن انواع رنجها و سختىها بر خود، این كتابها را با هزاران زحمت نوشته، چاپ كرده و براى ما مىفرستند!
در هر صورت، هدف مهم دشمن از ترویج و اشاعه تصوف در دو سه دهه اخیر ـ یعنى پس از پیروزى انقلاب اسلامى در ایران ـ این است كه گرایشهاى دینى و عرفانى مردم را از مسیر صحیح اسلامى منحرف كنند. دلیل اتخاذ این سیاست نیز این بود كه اولا تجربه نشان داده بود كه تلاش براى ریشهكن كردن و كشتن گرایشهاى دینى و عرفانى راه به جایى نمىبرد و ثانیاً، بر فرض امكان آن، چون در نهایت به نفع اردوگاه كمونیسم تمام مىشد، انجام آن به صلاح امریكا و دولتهاى غربى نبود. از این رو بین اسلام تحول آفرین و حركت بخش و نفى كلى اسلام و گرایشهاى عرفانى، راه سومى را مبنى بر ترویج دینها و عرفانهاى انحرافى انتخاب كردند. این مسیر انحرافى مىبایست مسیرى باشد كه حركت اجتماعى و هشیارى و آگاهى سیاسى در آن وجود نداشته باشد. در چنین عرفان و دینى شما اگر طالب خدا هستید، مىتوانید در خانهاى، خانقاهى و محفلى جمع شوید و تا صبح «هو» بكشید تا آنجا كه از نفس بیفتید و مدهوش گردید! اما صبح كه بیدار شدید و از خانه بیرون آمدید (نماز خوانده یا نخوانده كه چندان هم مهم نیست!) كارى نداشته باشید كه در مملكت چه مىگذرد و امریكا چه مىكند و فلان روحانى چه گفته است.
در این دین و عرفان بدلى، جماعت روحانى، افرادى سطحى و قشرى معرفى مىشوند كه بویى از عرفان و مسایل عرفانى كه روح دین است نبردهاند و تنها به مشتى واجب و مستحب و احكامى كه قشر و پوسته دین هستند مشغولند و دل خوش كردهاند. دعواى این جماعت با شاه و حكومت و وارد شدن آنان در مسایل سیاسى نیز مصداق بارز مشغول شدن به دنیا و امور دنیایى و غافل گشتن از خدا و یاد او است! عارف بالله و واصل به حق كسى است كه دست بیعت با قطب و شیخ فرقه داده و روى دل از سیاست و سیاستبازان و جماعت روحانى برتافته و یكسره در كار «یا هو» و حلقه ذكر در آمده است!
بدین ترتیب یكى دیگر از اركان مهم این عرفان بدلى، علاوه بر جدایى مردم و افراد از سیاست و مسایل اجتماعى، فاصله انداختن بین مردم و روحانیت است؛ چرا كه روحانیت با هدایتها و روشنگرىهاى خود مىتواند براى قدرتهاى استعمارى و منافع آنان بسیار خطرناك باشد. البته امریكا و انگلیس و سایر استعمارگران از قبل هم كم و بیش نسبت به قدرت روحانیت و خطر آنان براى خود و منافعشان واقف شده بودند؛ ولى پیروزى انقلاب اسلامى در ایران به رهبرى روحانیت و امام خمینى(رحمه الله) این مسأله را بیش از پیش براى آنان آشكار ساخت و از این رو آنان تلاش خود را براى مقابله با این خطر و جدایى مردم از روحانیت چند برابر كردند.
در هر صورت در پیمودن مسیر عرفان باید بسیار محتاط و هشیار بود، چرا كه دامهاى بسیارى در این راه گسترده شده و خطر انحراف به شدت رهرو و سالك را تهدید مىكند. امروزه استعمارگران «تصوف» را در واقع به انگیزه مبارزه با اسلام علَم كردهاند و به نام اسلام و عرفان درصدد بركندن ریشه اسلام و عرفان حقیقىاند. متأسفانه باید اعتراف كنیم كه عدهاى افراد سادهلوح نیز فریب این دغلبازان را خورده و در دام این عرفانها و اسلامهاى جعلى و انحرافى گرفتار شدهاند.