یكى از مباحثى كه در فرهنگ ما با عرفان آمیختگى پیدا كرده و به خصوص مدعیان دروغین عرفان از آن دم مىزنند مسأله «كشف» و «كرامت» است. همه ما كم و بیش و گوشه و كنار شنیدهایم كه فلان كس داراى كشف و كرامت است. بسیارى از بزرگان و اولیاى خدا را سراغ داریم كه داراى چنین مقاماتى بودهاند و برخى از آنها حتى در زمان حیاتشان به كشف و كرامت مشهور بودهاند و مردم به آنان ارادتى خاص داشتهاند. به هر حال تعبیر كشف و كرامت، در عرفان اسلامى تعبیرى كاملا شایع و رایج است و در مورد افراد متعددى، به ویژه رؤساى فرقههاى منحرف ادعا شده است كه داراى چنین مقاماتى بودهاند. پیش از هر بحثى پیرامون كشف و كرامت لازم است درباره این دو اصطلاح توضیحى ارائه كنیم تا مفهوم آنها دقیقاً روشن گردد.
اولا باید بدانیم كه «كشف» و «كرامت» دو واژه مترادف و هم معنى نیستند، بلكه دو مقوله مختلفند و معنا و ماهیتشان با یكدیگر متفاوت است. «كشف» یا «مكاشفه» عبارت است از اینكه انسان در حال بیدارى یا حالى متوسط بین خواب و بیدارى كه از آن به «خلسه» تعبیر مىشود چیزهایى را مشاهده مىكند كه دیگران درك نمىكنند. در مكاشفه گاهى حالتى شبیه خواب براى انسان پیش مىآید، ولى البته خواب نیست. در بسیارى از موارد نیز چشم انسان كاملا باز است و مشاهداتى برایش دست مىدهد، شبیه كسى كه چیزهایى را در خواب مىبیند. انسان در حال مكاشفه ممكن است صدایى را بشنود، كسى را در حال كارى ببیند، یا حادثهاى را كه اتفاق مىافتد مشاهده كند.
و اما منظور از «كرامت» این است كه شخص از نظر روحى داراى قدرتى است كه كارهاى خارق العادهاى از او سر مىزند و مىتواند تصرفاتى در عالم وجود انجام دهد. براى مثال، مىتواند طى الارض كند (یعنى مسافتى طولانى را در زمانى بسیار كوتاه بپیماید)، مریضى را شفا دهد، یا بدون اسباب ظاهرى چیزى را از جایى به جایى منتقل كند. در صورتى كه این كارها مستند به اذن الهى و نشانه ارتباط با خدا باشد، «كرامت» نامیده مىشود. مرتبه بالاتر این امر كه توسط انبیا و اولیا و ائمه اطهار(علیهم السلام) و براى اثبات دعوى نبوت و امامت صورت مىپذیرد «معجزه» نامیده مىشود. یكى از تفاوتهاى مهم معجزه و كرامت همین است كه گرچه هر دو از مقوله امور خارق العاده و نشانه ارتباط شخص با خداى متعال هستند؛ ولى صاحب كرامت هیچ ادعایى در زمینه نبوت و امامت ندارد، در حالى كه معجزه اصولا با هدف اثبات صدق ادعاى نبوت و امامت انجام مىگیرد.
از جمله مسایلى كه مدعیان عرفان و مقامات عالى انسانى علَم مىكنند و آن را دستآویز و وسیلهاى براى تبلیغ فرقه و مسلك و طریقه خودشان قرار مىدهند، این ادعا است كه رئیس و بزرگ آنها و به اصطلاح، پیر و قطبشانـ صاحب كشف و كرامت است. به عبارت دیگر، كم و بیش این تلقى وجود دارد كه كشف و كرامت دلیل حقانیت است و كسى كه از كشف و كرامت برخوردار باشد نشانه آن است كه او و روش و مسلك او صحیح و بر حق است.
براى بررسى این ادعا ابتدا باید ببینیم اصولا آیا كشف و كرامت واقعیت دارد؟ و اگر واقعیت دارد آیا نشانه و دلیلى است بر اینكه صاحب آن از اولیاى خدا و فردى مورد نظر و مرضىّ خداى متعال است؟ به عبارت دیگر، آیا صرف اینكه كار خارق العادهاى از كسى سر بزند دلیل بر آن است كه وى از اولیاى خدا است و خداوند به او نظر خاص و
لطف ویژه دارد؟ و بالاخره ثالثاً، اگر كسى واقعاً از كشف و كرامت الهى برخوردار بود و در اثر لطف و عنایت خاص خداوند قدرت داشت كه كارهاى خارق العاده انجام دهد، آیا این امر دلیل بر این مىشود كه تمام حرفها و مطالبى كه مىگوید و اعتقاد دارد درست است و باید چشم و گوش بسته آنها را پذیرفت و سر تسلیم در برابرشان فرود آورد؟ این پرسشها مهمترین سؤالاتى است كه پیرامون مسأله كشف و كرامت وجود دارد و تا به یك یك آنها پاسخ روشنى داده نشود، راه سوء استفادههایى كه از این مسأله مىشود مسدود نخواهد شد.
در مورد اصل «كشف» و «مكاشفه» باید بگوییم البته كه امرى واقعى است و بهطور ختم برخى افراد مىتوانند در حالاتى مسایلى را درك كنند و چیزهایى را ببینند یا بشنوند كه دیگران از ادراك و دیدن و شنیدن آنها عاجزند. اصل این مسأله به تجربه به اثبات رسیده كه برخى انسانها داراى قدرتهاى ذهنى و روحى خارق العادهاى هستند و مشاهدات و ادراكاتى فرا معمول و خارق العاده دارند كه دیگران را بدانها راهى نیست. البته این ادراكات داراى انواع مختلفى است. یك دسته از آنها كه مورد شناسایى قرا گرفته است در روانشناسى «تلهپاتى» نامیده مىشود. در تلهپاتى، براى مثال، اینگونه است كه فرد در اینجا نشسته و به ذهنش مىآید كه فلان شخص در فلان جا فلان كار را انجام داده، یا بیمار شده، و یا از دنیا رفته است، و بعد هم معلوم مىشود كه آن مسأله واقعیت داشته و واقعاً اتفاق افتاده است. مثال دیگر این است كه فرض كنید شخصى به ذهنش مىآید كه كسى در فلان شهر با او سخن مىگوید، و بعد هم معلوم مىشود كه اتفاقاً آن فرد در همان لحظه به او توجه داشته و مىخواسته آن مطلب را به او بگوید ولى به علت فاصله و بعد مكانى نمىتوانسته این كار را انجام دهد. در هر حال این یك نوع ارتباط روحى بین دو فرد است كه از سنخ همان ادراكات خارق العاده است و
روانشناسان آن را «تلهپاتى» نامیدهاند. روشن است كه حصول چنین ادراكاتى دلیل بر كمالات معنوى فرد و مقرّب بودن او در پیشگاه خداوند نیست و نمىتوان آن را شاهدى گرفت بر اینكه آن شخص از اولیاء الله و داراى مقام و منزلتى نزد خداى متعال است. این قبیل ادراكات حتى ممكن است براى كسى حاصل شود كه هیچ اعتقادى به خدا ندارد. البته دانش بشر هنوز به چند و چون و اسرار این نوع ارتباط پى نبرده و ما نمىدا نیم در اثر چه عامل یا عواملى این پدیده اتفاق مىافتد.
غیر از «تلهپاتى» در مورد همین حواس ظاهرى نیز كسانى هستند كه با بقیه انسانها تفاوت دارند. براى مثال، نوع انسانها فقط مىتوانند صداهایى را بشنوند كه فركانس آنها بین 20 هرتز تا 30000 هرتز باشد و صداهایى را كه در كمتر یا فراتر از این دامنه قرار مىگیرند ادراك نمىكنند. این در حالى است كه برخى انسانها قادر به شنیدن و دریافت صداهاى خارج از این دامنه نیز هستند؛ همان گونه كه دستگاه و دامنه شنیدارى بسیارى از انواع حیوانات نیز با انسان متفاوت و متكاملتر و وسیعتر است. این مطلب در مورد حس بینایى نیز صادق است. در حالى كه انسانهاى معمولى نمىتوانند پرتوهاى ماوراى بنفش و مادون قرمز را ببینند، برخى انسانها قادرند برخى از این طول موجها را نیز مشاهده كنند. در سایر حواس ظاهرى نیز كم و بیش این استثناها و موارد نادر وجود دارد و به هر حال وجود این توانایىهاى خارق العاده جسمى یا روحى دلیل و شاهدى بر كمال و فضیلت معنوى فرد و مقرّب بودن او در درگاه خداوند نیست.
در همین زمینه به خاطر دارم كه در كتابى به نام «فوق طبیعت» درباره یك خانم روسى كه ظاهراً ماركسیست هم بود مطالبى عنوان كرده بود كه در نوع خود بسیار جالب توجه است. به نوشته آن كتاب، این خانم روسى كه شغلش رانندگى است، از نظر قدرت بینایى این توانایى را دارد كه مىتواند درون بدن افراد را مشاهده كند و امعا و احشا و اندامهاى داخلى آنها را به وضوح ببیند. در آن كتاب آورده بود كه افراد بسیارى از طریق این خانم به برخى بیمارىها و اشكالاتى كه در داخل بدنشان بوده است پى
بردهاند. به عبارت دیگر، به جاى آنكه فرد به آزمایشگاه برود یا عكس رادیولوژى بگیرد، به این خانم مراجعه مىكند و او با نگاه به داخل بدنش مىگوید، مثلا، غدهاى در فلان قسمت از روده یا معده شما وجود دارد. بنا به نوشته آن كتاب، در مواردى حتى عكسهاى رادیولوژى آن عارضه را نشان نداده؛ ولى این زن با چشمان تیزبین و قدرت بالاى دید خود آن را تشخیص داده است! در هر صورت این خانم هیچ ادعایى هم در مورد ارتباط با عالم غیب و ماوراى ماده و نظایر آنها ندارد و اصولا ماركسیست و منكر این امور است. تنها چیزى كه هست این است كه به دلیل خاصیتى در چشم این زن یا سیستم عصبىاش و یا هر دلیل دیگرى، او از نظر بینایى قدرتى خارق العاده و استثنایى دارد كه انسانهاى دیگر از آن بىبهرهاند.
به هر حال وقوع چنین ادراكات استثنایى و خارق العادهاى در مورد برخى انسانها امرى است كه صرفاً تحت تأثیر عوامل طبیعى اتفاق مىافتد و هیچ ارتباطى به كمالات معنوى فرد و منزلت او در پیشگاه خداوند ندارد. این قبیل توانایىها و تفاوتها نظیر این است كه، مثلا، برخى افراد به طور طبیعى دید چشمشان خوب است و برخى دیگر از بدو تولد مشكل بینایى دارند و ناچارند از عینك استفاده كنند. آیا اینكه برخى افراد دیدشان طبیعى است و برخى در این زمینه به طور طبیعى نقص و كمبودى دارند دلیل بر این است كه گروه اول در پیشگاه خدا مقرّبترند و از كمالات و فضایل انسانى و معنوى بیشترى برخوردارند؟
غیر از قدرتهاى خارق العادهاى كه به صورت طبیعى و مادرزادى در برخى افراد وجود دارد، برخى افراد نیز با تحمل ریاضتها و انجام تمرینهایى به برخى توانایىهاى جسمى و روحى دست پیدا مىكنند و مىتوانند كارهاى خارق العادهاى انجام دهند و یا ادراكات و مشاهدات غیرمتعارف و فراتر از معمول داشته باشند. این نوع توانایىها و انجام امور خارق عادت نیز مشترك بین حق و باطل است و دلیلى بر حقانیت فرد و مسلك و روش و طریقه او نیست. بسیارى از مرتاضان هندى كه اعتقادى به دین و خدا
و قیامت ندارند از این قبیلند. البته مرتاضهاى هندى به نوعى به بقاى روح معتقدند؛ ولى به هر حال به خدا به آن معنایى كه ما معتقدیم و او را آفریدگار و مدبّر عالم و منزه از جسم و جسمانیات مىدانیم اعتقادى ندارند و وحى و نبوت را هم به كلى منكرند. تنها چیزى كه هست، در اثر اعتقاد به بقاى روح مىتوانیم بگوییم اعتقادى به معاد دارند، كه البته پیدا است آن نیز با اعتقادى كه ما درباره معاد و قیامت داریم تفاوت كلى و اساسى دارد. در هر صورت این مرتاضهاى هندى با اینكه قطعاً اعتقادات و طریقه و مسلكشان باطل است، ولى در اثر ریاضتهایى كه مىكشند به برخى قدرتهاى روحى دست پیدا مىكنند و مىتوانند كارهاى عجیب و خارق العادهاى انجام دهند. البته اینها فرقههاى مختلفى هستند و قبلا بیشتر بودهاند و در حال حاضر كمتر چنین افرادى وجود دارند، ولى كم و بیش در گوشه و كنار یافت مىشوند. ریاضتهایى كه این مرتاضان متحمل مىشوند گاهى واقعاً بسیار سخت و طاقتفرسا است و هر كسى توان و اراده انجام آنها را ندارد. این ریاضتها باعث مىشود كه آنها دریافتهایى داشته باشند، چیزهایى را ببینند و كارهایى انجام دهند كه دیگران راهى بهندارند. برخى از آنها مىتوانند از حوادث گذشته و حتى آینده خبر دهند. نمونههاى متعددى از این موارد وجود دارد و افراد متعددى كه مورد وثوق و اعتماد نیز هستند خود از نزدیك این مسایل را مشاهده و آنها را به صورت مكتوب یا شفاهى براى ما نقل كردهاند. مرتاضان هندى، براى مثال، كسى را كه تا به حال ندیدهاند به اسم صدا مىزنند و مىگویند كه از كجا آمده، چه قصد و منظورى دارد و چه وقت و به كجا خواهد رفت. شخص موثقى براى خود من نقل كرد كه یك مرتاض هندى به او گفته بود كه شما روز پنجشنبه این شهر را ترك خواهید كرد. آن شخص مىگفت این در حالى بود كه ما براى روز چهارشنبه بلیط هواپیما تهیه كرده بودیم. مىگفت در دلم به سخن او اهمیتى ندادم و گفتم این از جمله اشتباهات او است، ولى به هر حال چیزى به او نگفتم. روز چهارشنبه كه براى پرواز به فرودگاه رفتیم، گفتند پرواز لغو شده و حركت ما به روز پنجشنبه موكول شد و ما فردا آنجا را ترك كردیم.
این امرى عادى نیست كه به كسى كه بلیط چهارشنبه را در دست دارد به طور جزم و یقین بگویند شما پنجشنبه مسافرت خواهى كرد و همانطور هم بشود. با این همه، نمىتوان این امر را نشانه مقامات معنوى و الهى فرد و مقام و منزلت او نزد خداى متعال دانست.
به هر حال علاوه بر قدرتهاى خدادادى و طبیعى، كسانى نیز با انجام ریاضتها و تمرینهاى طاقتفرسا و فراوان، واجد توانایىها و قدرتهایى مىشوند كه مىتوانند ادراكات و اطلاعات فوق معمول داشته باشند و كارهاى خارق العاده انجام دهند. كارها و مسایلى از قبیل احضار ارواح و ارتباط با آنها و احضار جنّیان و استفاده از اطلاعات آنها و به خدمت گرفتن آنان نیز در همین محدوده قرار مىگیرد. مجموع این امور، قدر مشترك و عنوان عامش این است كه انسان آگاهىهاى خارق العادهاى داشته باشد و اطلاعاتى از راههاى غیرمتعارف كه از راه چشم و گوش و تعلیم و تعلم عادى نیست به دست آورد. براى كسب این امور نیز یك سرى تمرینها و ریاضتهایى لازم است. البته از یك سو كمتر افرادى چنین همتهایى دارند كه چنین ریاضتهایى را متحمل شوند و از سوى دیگر نیز ممكن است اصولا تحمل چنین ریاضتهایى عاقلانه نباشد و مسیرهاى بهتر و منطقىتر و آسانترى وجود داشته باشد كه انسان بتواند با زحمت كمترى به كمالات بیشتر و بالاترى نایل گردد. ملاحظه و نكته قابل تأمل دیگر درباره اینگونه ادراكات و اطلاعات این است كه بسیارى از آنها در حقیقت هیچ فایده و نفعى براى انسان ندارند و مشكلى را حل نمىكنند. مگر ما از همین اطلاعاتى كه از راه چشم و گوش و قواى عادى و معمول خود به دست مىآوریم چه اندازه استفاده مىكنیم كه بخواهیم در پى راههاى غیرمعمول و كسب اطلاعات بیشتر باشیم؟ بر فرض هم كه بدانیم كسى دیروز چه كار كرده یا فردا چه خواهد كرد و به كجا خواهد رفت؛ این چه امتیازى براى ما محسوب مىشود و كدام كمال و مقام و فضیلت واقعى و انسانى را براى ما به ارمغان خواهد آورد؟ این بیشتر یك هوس است كه انسان مىخواهد چیزى را داشته
باشد كه دیگران ندارند، وگرنه از نظر مسایل مهم معنوى و تكامل انسانى، این قبیل امور معمولا چندان نفع و اثرى براى انسان ندارند.
در هر صورت این امور واقعیت دارد و تحقق چنین چیزهایى ممكن است و بالاتر از امكان، واقع هم شده است. راه تحصیل آن نیز باز است و استاد دارد و قابل تعلیم و تعلم است. عدهاى نیز در این راهها گام مىگذارند و با مراجعه به استاد و دریافت دستورات و تعالیم لازم و عمل به آنها چنین حالات و توانایىهایى هم برایشان پیدا مىشود. در این میان آنچه مهم است توجه به این نكته است كه این امور دلیل بر این نیست كه شخص نزد خداى متعال مقام و منزلتى دارد. همان گونه كه اشاره كردیم، ممكن است كسى به كلى منكر خدا و همه ادیان و مخالف تمامى انبیا و اولیا باشد اما تمرینها و ریاضتهایى انجام دهد و به چنین نتایجى نیز دست یابد. همانگونه كه احضار روح و ارتباط با جن و نظایر آن نیز به همین صورت است. كسانى هستند كه تسخیر جن مىكنند و با فراهم كردن مقدمات و انجام كارهایى یك یا چند جن را به خدمت مىگیرند و از آنها براى دسترسى به اطلاعات كمك مىگیرند. جن بسیار سریع حركت مىكند و مىتواند سریعاً از جایى به جایى منتقل شود و اطلاعاتى را از جایى كسب كند و به سرعت در اختیار كسى قرار دهد كه با او ارتباط دارد.
البته ناگفته نگذاریم كه در این امور، مدعیان دروغین نیز بسیار فراوانند و تعدادشان از كسانى كه در این امور زحمتهایى كشیدهاند و واقعیتى در كارشان هست بسیار بیشتر است. همچنین گاهى براى رسیدن به این امور و احضار روح و تسخیر جن و امثال آن، كارهاى خلاف شرع انجام مىدهند. براى مثال، در مقابل توهین به مقدسات چیزهایى به دست مىآورند و شیاطین مطالب و اطلاعاتى را در اختیار آنان قرار مىدهند. جنّیان نیز مانند انسانها مؤمن و كافر دارند و جنیان كافر گاهى براى اینكه خدمتى را براى كسى انجام دهند آن را منوط به انجام كارهاى خلاف شرع و برخى اهانتها توسط شخص مىكنند. نمونههاى متعددى از این قبیل وجود دارد. براى مثال، گاهى كسانى براى آنكه
ارتباطشان را با جن كافرى حفظ كنند العیاذ باللهـ نمازشان را ترك مىكنند و اهانتهاى وقیحانهاى را به ساحت قرآن روا مىدارند كه زبان و قلم از بیان آنها شرم دارد!
بنابراین هرگونه كار خارق العادهاى كه از كسى سر بزند و هر اطلاعى كه از راهى غیر معمول به دست آید دلیل بر ارتباط فرد با خدا و ارجمند بودن او در درگاه بارى تعالى نیست. امورى را كه بر شمردیم گرچه از مقوله امور خارق العاده و كسب اطلاعات از طریق غیرعادى است، ولى هیچ یك از آنها از مقوله مكاشفه نیست. نه «تلهپاتى» از مقوله مكاشفه است، نه احضار ارواح، نه ارتباط با جن و تسخیر آن و نه ریاضتهایى كه مرتاضان هندى مىكشند. مكاشفه، همان گونه كه اشاره كردیم، حالتى است روحى كه براى شخص دست مىدهد و انسان در یك حالت نیمه آگاهانه و حالتى بین خواب و بیدارىكه اصطلاحاً به آن «خلسه» گفته مىشودـ چیزهایى را مشاهده و دریافت مىكند. براى عروض چنین حالتى یك نوع لطافت روحى لازم است و از این رو براى هر كسى پیش نمىآید. روح باید از نوعى وارستگى و تعالى خاص برخوردار باشد تا این حالت براى انسان پیدا شود.
با این همه، ارباب فن و مشایخ و بزرگانى كه همه فرَق متصوفه به آنها احترام مىگذارند، خودشان در نوشتهها و كتابهایشان آوردهاند كه مكاشفات بر دو دسته هستند: مكاشفات ربانى و رحمانى، و مكاشفات شیطانى. به عبارت دیگر، گاهى مشاهدات و ادراكاتى كه در حال خلسه براى انسان پیش مىآید از ناحیه خداى متعال، و گاهى نیز از القائات شیطان است. در مكاشفه شیطانى نیز نظیر مكاشفه رحمانى، شخص واقعاً، براى مثال، صدایى را مىشنود یا چیزى را مىبیند كه دیگران نمىبینند و نمىشنوند؛ ولى القا كننده آن شیطان است. گاهى، مثلا، ندا و هاتفى غیبى خبرى مىدهد
و بعد هم آن خبر واقعیت پیدا مىكند و صدقش آشكار مىشود؛ ولى آن هاتف غیبى در واقع شیطان است و این مسأله در حقیقت مقدمهاى است براى فریفتن شخص و وارد كردن او در مسیرى كه مدنظر شیطان لعین است. شیطان دشمن قسم خورده آدمى است و مىكوشد تا به هر طریق ممكن انسان را به گمراهى بكشاند و او را از رسیدن به نجات و سعادت محروم سازد:
قالَ فَبِعِزَّتِكَ لاَُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ * إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِین؛(1)[شیطان] گفت: پس به عزت تو سوگند كه حتماً همگى [انسانها] را گمراه خواهم كرد، مگر آن بندگان خالص تو را.
آرى، شیطان قسم یاد كرده كه در گمراه كردن همه آدمیان تلاش كند و نسبت به هر انسانى این امید را دارد كه بتواند به طریقى او را اغوا نماید. تنها یك دسته هستند كه شیطان در فریفتن و اغواى آنها طمعى ندارد و از این جهت كاملا از آنان قطع امید كرده است، و آنها عبارتند از «مخلَصین» كه بنابر روایات ما مقصود حضرات معصومین(علیهم السلام) هستند.
یكى از راههاى شیطان براى فریب انسان استفاده از همین امور عرفانى است كه ممكن است ابتدا امور صحیحى را براى او پیش بیاورد تا او را به سوى خود جذب نماید و سپس به تدریج به گمراهى و انحرافش بكشاند. براى مثال، ممكن است كسى، در یك شبى بشنود كه هاتفى از غیب او را مخاطب ساخته و به وى فرمان مىدهد كه از بستر برخیزد و نماز شب بگزارد. نماز شب از مستحبات بسیار مؤكد و از امورى است كه اولیاى خدا بسیار بدان اهتمام دارند و قرآن كریم حتى نیل به «مقام محمود» براى پیامبر(صلى الله علیه وآله) را به بیدارى سحرگاهان و اقامه نافله شب منوط كرده است:
وَمِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ یَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُودا؛(2) و پاسى از شب را
1. ص (38)، 82 و 83.
2. اسراء (17)، 79.
زنده بدار، تا براى تو [به منزله]نافلهاى باشد، امید كه پروردگارت تو را به مقامى ستوده برساند.
از این رو انسان تردید نمىكند كه این هاتف غیبى كه او را به نماز شب فرا مىخواند، مَلكى است كه از جانب خداوند مأمور به این كار شده است. سپس خدا را شكر مىكند كه چنین لطف و عنایتى به او كرده و براى بیدار كردنش ملكى از ملائكه خود را مأمور نموده است، و به طور طبیعى برمىخیزد و نماز شبش را مىخواند. چند شب بدین ترتیب مىگذرد تا اینكه شبى آن هاتف غیبى، براى مثال، مىگوید: امشب تا صبح قرآن بخوان! بعد از آن دستور مىدهد صله رحم نما و به سراغ فلان كس از بستگانت برو و احوالش را جویا شو! تا اینكه پس از مدتى آن هاتف غیبى، مثلا، شبى به او مىگوید: این درسى را كه در حوزه یا دانشگاه مىگویى تعطیل كن و به جاى آن در خانه بنشین و قرآن بخوان!
هاتفى كه از غیب سخن مىگوید و پیش از این مرتب دستور به نماز شب و دعا و قرآن و صله رحم داده، انسان شك نمىكند كه این دستورش نیز صواب و به خیر و صلاح او است و از این رو بىهیچ درنگ و تأملى از فردا درسش را تعطیل مىكند و به جاى درس گفتن براى طلاّب و دانشجویان به قرائت قرآن مىپردازد. غافل از اینكه آن دستورات و امر به كارهاى مستحبى و نداهاى غیبى در واقع دانههایى بود كه شیطان بر سر راه او مىریخت تا عاقبت او را در دام «ترك واجب» گرفتار كند. شیطان كه در كار خود بسیار استاد و ماهر است متأسفانه در بسیارى از موارد در این نیرنگ خود پیروز مىشود و به مقصود خود كه به انحراف كشاندن آدمى است نایل مىآید.
در هر صورت این قبیل امور نیز ممكن است در حال مكاشفه براى انسان پدیدار شود. گاهى انسان در حال خلسه و حالتى بین خواب و بیدارى چنین حالاتى برایش پیش مىآید. گاه در حالى كه مشغول ذكر است چیزهایى مشاهده مىكند، مثلا، نورى یا انوار رنگارنگى را مىبیند یا صدایى مىشنود. این امور واقعیت دارد و كسى ممكن است
حقیقتاً چنین چیزهایى را ببیند یا چنین صداهایى را بشنود. با این همه باید توجه داشت كه خود اهل فن مىگویند این مكاشفات، هرچند در حال ذكر، در حال نماز و دعا و در سجده و نظایر آن باشد دو دسته است؛ یك دسته مكاشفات شیطانى و یك دسته مكاشفات رحمانى و ربانى. عامل پدیدار شدن مكاشفات گاهى «شیطان» و گاهى «مَلَك» است، و تشخیص اینكه یك مكاشفه آیا از مصادیق مكاشفات شیطانى است یا از مكاشفات ربانى، كار هر كسى نیست و گاه به غایت دشوار است. ملاك كلى كه محققین از عرفا در این زمینه به دست دادهاند این است كه مضمون مكاشفه را باید بر كتاب و سنّت عرضه كرد و با آنها تطبیق داد. اگر مضمون آن با قرآن و سنّت موافق بود یا دست كم، مخالف قرآن و سنّت نبودـ درست است، وگرنه معلوم مىشود از مكاشفات شیطانى بوده است. بنابراین بر اساس این گفته محققان و بزرگان عرفان، معیار و محك براى شناختن مكاشفه صحیح از باطل، قرآن و سنّت است.
تا اینجا روشن شد كه اولا مكاشفه با مسایلى نظیر «تلهپاتى» احضار روح، تسخیر و احضار جن، و كارهایى از قبیل آنچه كه مرتاضان هندى انجام مىدهند تفاوت دارد؛ و ثانیاً، مكاشفه نیز خود به دو نوع رحمانى و شیطانى تقسیم مىشود و از این رو هر مكاشفهاى دلیل بر مقام و منزلت شخص نزد خداى متعال و عنایت حق تعالى به او نیست.
اكنون فرض مىكنیم مكاشفهاى از نوع صحیح و ربانى براى كسى واقع شد؛ یعنى مكاشفهاى كه با كتاب و سنّت مخالفتى ندارد. فرد هم اهل ریاضتهاى باطل و خلاف شرع نیست و اعتقادات و دین و مذهبش نیز درست است و به تكالیف شرعى خود اعم از نماز و روزه و سایر مسایل هم عمل مىكند و خلاصه از نظر این امور مشكلى در كار او وجود ندارد. براى چنین كسى، در حال عبادت یا دعا و سجده و ذكر، مكاشفهاى
واقع شده و به فرض، مضمون آن هم صددرصد موافق كتاب و سنّت است و كاملا مطمئنیم كه ربانى و درست است. حال سخن در این است كه آیا این امر دلیل بر این است كه شخص به مقام قطبى و مرشدى رسیده و صلاحیت تربیت دیگران را دارد و حرفهایش در مورد سایر مطالب نیز حجت است و باید آنها را روى چشم گذاشت و پذیرفت؟
در پاسخ این پرسش باید بگوییم: هرگز چنین نیست. گاه حتى نوجوانانى در سنین بسیار كم و پایینتر از سن بلوغ دیده مىشوند كه چنین مكاشفاتى برایشان رخ مىدهد. گاه همین مؤمنان سادهاى كه غل و غش و مكر و حیلهاى در زندگى و كارشان ندارند، از كسبه و كشاورز و امثال آنها، در نمازشان یا بعضى حالات دیگر انوارى را مشاهده مىكنند و چیزهایى را مىبینند. برخى از این موارد را خود بنده سراغ دارم و شخصاً مىشناسم و اینگونه نیست كه صرف فرض و مثال باشد. آنچه كه از وقوع مكاشفه براى كسى مىتوان نتیجه گرفت این است كه فرد در زمان وقوع آن از نوعى لطافت روحى برخوردار بوده است؛ ولى هیچ گاه نمىتوان بر اساس آن قضاوت كرد كه فرد به مقام قطب و مربى و مرشدى كامل رسیده كه رأى و سخنش در هر چیزى حجت و بر حق باشد.
اگر ثابت شود كه واقعاً مكاشفهاى رخ داده و از نوع ربانى و رحمانى هم بوده است، تازه نظیر این است كه كسى رؤیاى صادقهاى دیده باشد. آیا اگر كسى خواب راست و صادقى ببیند دلیل بر این است كه از اولیاى خدا است؟ آیا افراد معمولى و گنهكار و حتى تبهكار و جنایتكار خواب صادق و درست نمىبینند؟ آیا خواب عزیز مصر كه به نص قرآن رؤیاى صادقه بود، دلیل بر عظمت شخصیت و مقام معنوى و تعالى روحى او است؟ بسیارى از پادشاهان ستمگر رؤیاهاى صادقهاى مىدیدند كه تعبیرش زوال حكومت آنها بود و همان گونه نیز مىشد. از این رو همان گونه كه دیدن رؤیاى صادقه دلیل بر مقام و عظمت شخصیت معنوى شخص نیست، وقوع مكاشفه براى كسى نیز
نمىتواند گواهى باشد بر اینكه فرد از اولیاى خدا است و فهم و سخنش در مورد همه چیز صواب و درست است. اینكه مكاشفه با نوعى لطافت روحى ملازم است سخن دیگرى است و نشانه این نیست كه فرد از جایگاه و منزلتى ویژه نزد خداى متعال برخوردار است. لطافت روحى داشتن كه بعضى اوقات نام آن را صفاى روحى مىگذارندـ بدین معنا نیست كه فرد به چنان وارستگى اخلاقى و معنوى رسیده كه مىتواند تربیت دیگران را عهدهدار شود و همه فهمهایش درست و صحیح، و اطاعت دیگران از او لازم است. فراموش نكنیم كه این ملاحظات درباره مكاشفات رحمانى و ربانى است، وگرنه مكاشفات شیطانى كه ناگفته پیدا است موضوعاً از این بحث خارجند و هیچ دلالتى بر فضیلت و كمال و تعالى روحى فرد ندارند.
اصولا باید توجه داشت كه كشف و مكاشفه در نزد اولیاى خدا و عارفان وارسته و راستین از امور پیش پا افتادهاى است كه كمترین اعتنایى به آن ندارند و هیچ توجهى به آن نمىكنند.(1) این امور براى امثال بنده كه غیر از این چشم ظاهربین نداریم جلب توجه
1. از عارف واصل، مرحوم انصارى همدانى نقل شده كه فرموده بودند: روزى ناگهان احساس كردم كه داراى علم و قدرت بىنهایت شدهام و دیدم كه همه چیز در اختیار من است. فوراً استغفار كردم و گفتم: خدایا من اینها را نمىخواهم، اینها سدّ راه من است و من تنها تو را مىخواهم. این را گفتم، ناگهان دیدم كه فوراً همه آن قضایا از من برگشت.
براى آشنایى با مرحوم آیتالله محمدجواد انصارى همدانى همین بس كه وقتى از مرحوم قاضى پرسیدند، آقا بعد از شما به چه كسى مراجعه كنیم، ایشان فرمودند: به آقاى انصارى كه توحید را مستقیماً از خدا گرفته است. براى مطالعه بیشتر درباره شخصیت و زندگى مرحوم انصارى همدانى، علاقهمندان مىتوانند به كتاب «سوخته» از انتشارات مؤسسه فرهنگى شمسالشموس مراجعه كنند.
همچنین نظیر قضیهاى كه براى مرحوم انصارى ذكر شد، براى مرحوم آیتالله شیخ محمد بهارى، از شاگردان ممتاز و برجسته مرحوم ملاحسینقلى همدانى، اتفاق افتاده است. مرحوم بهارى خود مىگوید: با شادى تمام خدمت ملاحسینقلى رسیدم؛ ولى هنگامى كه در محضرش حاضر شدم ایشان اصلا عنایتى نكرد و با اكراه مرا رد كرد. از آنجا بیرون آمدم و تنها این استشعار را داشتم كه بگویم لا حول و لا قوّة الا بالله العلى العظیم. وقتى به قبرستان وادىالسلام نجف رسیدم در آنجا دیدم آنچه من به آن رسیدهام براى همه عالم هست و این امتیازى براى من نیست. نزد استادم برگشتم و این بار مرا با آغوش باز پذیرفت.
مىكند. به راستى دیدن نورى در آسمان یا شنیدن یك صداى غیبى چه مشكلى را از انسان حل مىكند و موجب پدید آمدن و رشد كدام فضیلت یا ریشهكن شدن و تضعیف كدام صفت رذیله در وى مىشود؟!(1) از این رو اولیاى خدا این امور را بازىهایى كودكانه تلقى مىكنند و بدان توجهى نمىكنند. این امور در نزد آنان مانند خوابها و رؤیاهاى رنگارنگى است كه ما مىبینیم، با این تفاوت كه این خوابها با چشم باز دیده مىشود!
در هر صورت، جمعبندى آنچه درباره مكاشفه گفتیم به این صورت است كه: بخشى از اطلاعات غیرعادى كه براى افراد حاصل مىشود در نتیجه امورى نظیر «تلهپاتى» است و ربطى به اعمال و حالات و صفات شخص ندارد و در واقع معلول یكسرى عوامل طبیعى و خدادادى و غیراكتسابى است. دستهاى دیگر از این نوع اطلاعات نیز گرچه اكتسابى است؛ ولى بر اثر ریاضتهاى باطل و خلاف شرع حاصل مىشود؛ نظیر آنچه كه در مورد مرتاضهاى هندى مشاهده مىشود. سرانجام دسته سومى از این اطلاعات نیز وجود دارد كه فرد در اثر تقید به دستورات و ریاضتهاى شرعى و صحیح به آنها دست پیدا مىكند. آنچه كه اصطلاحاً «مكاشفه» نامیده مىشود در واقع همین دسته سوم است. با این حال در مورد این دسته نیز باید توجه داشت كه اینها خود به دو نوع رحمانى و شیطانى تقسیم مىشوند. از این رو نباید هر مكاشفهاى را از القائات ملائكه و مأموران غیبى خداوند و مانند آن دانست، بلكه القا كننده مكاشفه
1. آقاى اسلامیه، داماد و شاگرد مرحوم شیخ محمدجواد انصارى همدانى مىگوید: ایشان (مرحوم انصارى) اغلبْ افراد را از مكاشفات منع مىكردند. مرحوم آقا موت اختیارى، طىالارض و همه اینها را حجاب راه مىدانستند و مىفرمودند مقام قرب غیر از اینها است، مقام لقاء پروردگار با این بچهبازىها به دست نمىآید؛ حالا باطن افراد و یا منظرهاى را هم دیدید، كه چى؟! (به نقل از كتاب سوخته، ص 215)
گاه ابلیس و اذناب او هستند. معیار تشخیص مكاشفه رحمانى از مكاشفه شیطانى هم كتاب و سنّت است. در نهایت نیز اشاره كردیم كه اگر هم ثابت شود مكاشفهاى رحمانى و ربانى براى كسى رخ داده، دلیل بر عظمت مقام و شخصیت او و نیز دلیل بر درستى و حجیت سایر سخنان و كارهاى او نیست.
و اما در مورد «كرامت» نیز باید بگوییم بحث آن كم و بیش شبیه بحث «مكاشفه» است. كارهاى خارق العاده نیز نظیر اطلاعات خارق العاده انواع مختلفى دارد. همچنین همان گونه كه اطلاعات خارق العاده از راههاى مختلفى حاصل مىشود، توان بر انجام كارهاى خارق العاده نیز همین طور است. برخى توانایىهاى خارق العاده، غیراكتسابى و معلول عوامل طبیعى و خدادادى است. برخى افراد به صورت طبیعى ساختار ژنتیكى و ساختمان بدنشان به گونهاى است كه مىتوانند برخى كارهاى خارق العادهاى انجام دهند كه دیگران از انجام آنها عاجزند. نظیر همان خانم روسى كه ذكرش گذشت. البته این قبیل افراد بسیار كم هستند و به ندرت یافت مىشوند.
برخى دیگر از توانایىهاى خارق العاده حاصل ریاضتها و تمرینهاى مستمر و طولانى است. این كارها انواع مختلفى دارد كه از جمله آنها مىتوان به سحر، احضار روح، تسخیر و احضار جن و برخى كارهایى كه مرتاضان و جوكىهاى هند انجام مىدهند اشاره كرد. براى مثال، خوابیدن روى اشیاى تیز و برنده مانند تیغ و شیشه بدون آنكه بدن آسیبى ببیند، جابهجا كردن اشیا بدون دخالت اعضا و اسباب ظاهرى، و متوقف كردن قطار یا ماشین به وسیله نگاه و با استفاده از قدرت تمركز ذهنى، از جمله كارهایى است كه این افراد انجام مىدهند.
و بالاخره برخى از كارهاى خارق العاده نیز نتیجه عبودیت و بندگى و عمل به دستورات خداوند و تحمل ریاضتهاى شرعى و صحیح است.
در هر صورت در مورد اصل این مسأله جاى هیچ انكارى نیست كه بشر مىتواند با برخى تمرینها و ریاضتهاى خاص، كارهاى خارق العادهاى انجام دهد. این مسألهاى است كه به اثبات رسیده و از سوى افراد و گروههاى متعددى از اندیشمندان و محققان مورد تأیید قرار گرفته است. بارها تیمهاى پزشكى و تحقیقاتى دانشمندان اعم از علوم انسانى و علوم طبیعى و تجربى از كشورهاى مختلف، به ویژه آمریكا و اروپا براى تحقیق این مسأله به میان مرتاضان رفتهاند و مدتهاى طولانى را با آنها و در كنار آنان زندگى كردهاند. آنها با همه بررسىهایى كه در این تحقیقات و مطالعات متعدد و مختلف انجام دادهاند، همه نهایتاً تصدیق كردهاند كارهایى كه این مرتاضان انجام مىدهند طبق هیچ یك از قوانین طبیعى و علمى موجود و شناخته شده نیست. به عبارت دیگر همگى تصدیق كردهاند كه عوامل طبیعى اقتضاى چنین كارهایى را ندارد و هیچ دلیلى در دست نداریم كه این مرتاضان با استفاده از قوانین طبیعى معمول این كارها را انجام مىدهند.
این قضاوت نه یك بار و دو بار و نه در یك مطالعه و دو مطالعه، بلكه بارها و در تجربیات و مطالعات متعدد صورت گرفته است. نتایج بسیارى از این تحقیقات نیز به صورت مكتوب در كتابها، دایرةالمعارفها، مقالات و رسالههاى مختلف علمى منتشر شده است. این افراد و گروهها پس از صرف زمانهاى مدید و هزینههاى سنگین در نهایت تصدیق كردهاند كه كارهاى مرتاضان غیرعادى و فرامعمول است و با قوانین طبیعى و فیزیكى و روانشناسى و فیزیولوژیكى و نظایر آنها نمىتوان این كارها را توجیه كرد. البته ممكن است انواع مختلف كارهایى كه جوكىها و مرتاضان هندى انجام مىدهند در واقع بر اساس پارهاى قوانین مختلف علمى باشد؛ ولى در هر صورت این امر دست كم براى بشر امروز هنوز شناخته شده و اثبات شده نیست.
براى مثال، برخى از اینها جلوى قطارى كه با سرعت بیش از یكصد كیلومتر در ساعت در حال حركت است، مىایستند یا كنار ریل مىآیند و دستشان را به طرف قطار
مىگیرند و قطار با آن همه سرعت و مسافر و وزن و شتاب به یك باره سر جاى خود میخكوب مىشود و مىایستد و تا آن مرتاض دستش را بر ندارد یا از جلوى قطار كنار نرود قطار حركت نمىكند! این مسأله در موارد متعددى اتفاق افتاده و مهندسها و متخصصان قطار هر چه تلاش كردهاند نه عیب و ایرادى در قطار و سیستمهاى مختلف آن یافتهاند و نه توانستهاند قطار را به حركت درآورند. همچنین مواردى پیش آمده كه هواپیما روى باند آماده حركت بوده و تمام مسایل مربوط به پرواز كنترل شده، در این اثنا یك جوكى از راه رسیده و دستش را گذاشته و هواپیما نتوانسته حركت كند! مهندسان و متخصصان نیز هر كار كردهاند فایده نداشته و نتوانستهاند هواپیما را راه بیندازند و تا آن جوكى نخواسته، هواپیما از سر جاى خود تكان نخورده است!
اینها مسایلى است كه بارها اتفاق افتاده و در گزارشهاى متعدد و معتبر توسط افراد و گروههاى مختلف ثبت و ضبط شده است و جاى انكار و تردید نیست. این امور نشانه آن است كه خداى متعال به روح انسان آنچنان قوا و قدرتى داده كه اگر تربیت و تقویت گردد، مىتواند بر قوا و قوانین طبیعت غالب و فائق آید.
اما آیا این همه، دلیل بر این است كه آن جوكى با آن سر و وضع و زندگى كثیف و آلودهاش از اولیاء الله و اقطاب و اخیار و اوتاد است كه باید از او اطاعت كرد و خاك پایش را براى تبرك برد؟!! روشن است كه هرگز چنین نیست و چنین اندیشهاى پندار و تصورى خام و بىاساس و باطل است. این جوكى كه به هیچ دین و پیامبر و كتاب آسمانى اعتقاد ندارد و جز همان ریاضتهایى كه به آنها مشغول است كار و عبادت و اطاعتى را نمىداند و نمىشناسد چگونه مىتواند از اولیاء الله و مقربان درگاه الهى باشد؟! كار این جوكى نظیر آن پهلوانى است كه در اثر تمرین و تكرار به توانایىهایى دست پیدا كرده كه در افراد معمولى وجود ندارد. اگر یك قهرمان وزنهبردارى مىتواند وزنههایى را بلند كند كه افراد معمولى نمىتوانند، این امر جز در سایه تمرین و تكرار و تحمل زحمتها و سختىهاى فراوان نیست. جوكى هم همین گونه است. نهایتاً تفاوت در این
است كه تمرینهایى كه آن وزنهبردار انجام مىدهد مربوط به جسم است اما تمرینها و ریاضتهاى جوكى به روح مربوط مىشود و او با ضبط نفس و در فشار قرار دادن و حبس كردن آن و براى روزهاى متوالى و مدتهاى مدید آن را از خواستههایش منع كردن، به قدرتها و توانایىهاى خارق العاده روحى دست پیدا مىكند. به هر حال این رابطهاى است كه آنها كشف كردهاند كه با ضبط نفس و كم خوردن و كم خوابیدن و تحمیل برخى فشارها بر خود، مىتوان اراده را تقویت كرد به طورى كه بر قواى طبیعت غالب شود. بر اساس این رابطه، فرد هر مقدار در اثر كنترل نفس، قدرت اراده و تمركز خود را بالا برده باشد به همان میزان مىتواند تصرفاتى در طبیعت داشته باشد و كارهاى خارق العاده انجام دهد.
بنابراین گرچه انجام كارهاى خارق العاده دروغ نیست و واقعیت دارد؛ ولى هر كار خارق العادهاى «كرامت» الهى و نشانه منزلت شخص نزد خداى متعال و عنایت حق تعالى به او نیست. براى مثال، برخى كارهاى خارق العاده از مقوله «سحر» است و «سحر» و «كرامت» دو مقوله مختلف هستند. سحر و جادو فى الجمله حقیقت دارد و قرآن و روایات ما نیز تأیید مىكند كه حقیقت و واقعیتى به نام «سحر» وجود دارد و از طریق آن مىتوان برخى كارهاى خارق العاده را انجام داد و مثلا، بین زن و شوهر اختلاف و جدایى ایجاد كرد. در قرآن كریم مىخوانیم:
وَاتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّیاطِینُ عَلى مُلْكِ سُلَیْمانَ وَما كَفَرَ سُلَیْمانُ وَلكِنَّ الشَّیاطِینَ كَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النّاسَ السِّحْرَ وَما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَیْنِ بِبابِلَ هارُوتَ وَمارُوتَ وَما یُعَلِّمانِ مِنْ أَحَد حَتّى یَقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَد إِلاّ بِإِذْنِ الله؛(1) و [یهود] از آنچه شیاطین در پادشاهى
1. بقره (2)، 102.
سلیمان بر مردم مىخواندند پیروى كردند. سلیمان هرگز [دست به سحر نیالود و] كافر نشد، ولى شیاطین كفر ورزیدند و به مردم سحر آموختند. و [یهود همچنین] از آنچه بر دو فرشته بابل، هاروت و ماروت، نازل شد پیروى كردند. و [آن دو] به هیچ كس چیزى نمىآموختند مگر اینكه از پیش به او مىگفتند: ما وسیله آزمایشیم، پس كافر نشو [و از این تعلیمات سوء استفاده نكن]. اما آنها از آن دو فرشته مطالبى را مىآموختند كه بتوانند به وسیله آن میان مرد و همسرش جدایى بیفكنند؛ هرچند هیچ گاه نمىتوانند بدون اجازه خداوند به احدى زیان برسانند.
و اما اینكه سحر و حقیقت و ماهیت آن چیست، چگونه افراد به آن دست پیدا مىكنند، چه انواعى دارد و... مسایلى است كه از بحث كنونى ما خارج است. علاوه بر اینكه بنده نیز نه ساحرم و نه علم آن را مىدانم. البته كتابهایى در این زمینه هست، بنده نیز برخى از آنها را مطالعه كردهام؛ ولى به هر حال این موضوع امرى تخصصى است و مباحث خاص خود را دارد. در مواردى نیز حتى ممكن است براى ابطال سحر، آموختن آن بر كسى واجب شود.
در هر صورت، اصل اینكه چیزى به نام سحر و جادو وجود دارد درست است و سحر امرى واقعى است و همان گونه كه اشاره كردیم قرآن و روایات نیز واقعیت داشتن آن را تأیید مىكند. اما اگر كسى ساحر شد و سحر بلد بود و از این طریق كارهاى خارق العاده انجام داد، آیا از اولیاء الله مىشود و نشانه آن است كه او را با خداوند سر و سرّى است و قرب و منزلتى در پیشگاه خداى متعال دارد؟ سحر یعنى طبیعت را مقهور خود ساختن و تصرف در قوانین طبیعت، و حتى بالاتر، یعنى قدرت تصرف و تأثیرگذارى در دلهاى مردم به طورى كه بتواند میان زن و شوهر یا دو دوست بسیار صمیمى كینه و كدورت ایجاد كند؛ ولى اینها هیچ دلیلى بر عظمت شخصیت معنوى فرد و مقرّب بودن وى در درگاه خداوند نیست.
به علاوه، این همه نیز در صورتى است كه سحر و ادعاى آن حقیقى و واقعى باشد، وگرنه در این راه فراوانند داعیهداران دروغین و كسانى كه در این كار حرفهاى هستند و تنها به دنبال پول درآوردن و پر كردن جیب خود و كسب مال و ثروتند. بسیارند كسانى كه ادعاى سحر و ابطال سحر و آشتى انداختن بین زن و شوهر و پیدا كردن گمشده و امثال آن را دارند؛ ولى در واقع دستشان خالى است و چیزى در چنته ندارند و تنها مردم ساده دل و زودباور را مىفریبند و جیبهایشان را خالى مىكنند. البته همان گونه كه اشاره كردیم، اصل سحر و جنّ فى الجمله صحیح است و در قرآن هم آمده است؛ ولى این بدان معنا نیست كه هر شب بترسیم كه نكند جن در رختخوابمان آمده باشد! یا هر كس ادعاى سحر و ارتباط با جن و تسخیر آن مىكند، راست مىگوید. معمولا در بین صدها مدعى به ندرت یكى پیدا مىشود كه واقعاً راست بگوید و چیزى در چنته داشته باشد.
اگر كسى سفرى به هندوستان داشته باشد، مىتواند از نزدیك نمونههاى این امور خارق العاده را كه به وسیله مرتاضان هندى انجام مىشود ملاحظه كند. آنها كه گاه سر و وضع و ظاهرى بسیار كثیف و عجیب و غریب دارند كارهایى انجام مىدهند كه در حقیقت خارق العاده و گاه آنچنان باور نكردنى است كه انسان با اینكه با چشم خود مشاهده مىكند اما به سختى باورش مىشود كه بیدار است و خواب نمىبیند! با این همه، هیچ یك از اینها دلالتى بر مقام و منزلتى براى شخص در پیشگاه خداوند ندارد، بلكه زحمتى كشیدهاند و مزدى هم گرفتهاند. براى وضوح بیشتر این مطلب مناسب است یكى از روایات اسلامى را كه در این زمینه وارد شده در اینجا با هم مرور كنیم.
در روایتى چنین آمده كه در زمان امام صادق(علیه السلام) شخصى وارد مسجد پیامبر(صلى الله علیه وآله) شد و مدعى بود كه هر كس هر چه را مىخواهد در دستش پنهان كند و من به او خبر مىدهم
كه آن چیست. مردم دور او جمع شدند و هركس چیزى را در دستش مىگرفت و از آن شخص سؤال مىكرد كه این چیست؟ او نیز همه پاسخها را درست مىداد و حتى در یك مورد نیز اشتباه نمىكرد. در مسجد همهمهاى بود و مردم از سر و روى یكدیگر بالا مىرفتند و مىخواستند ببینند این شخص كیست كه از غیب خبر مىدهد. در این اثنا امام صادق(علیه السلام) وارد مسجد شدند و هنگامى كه آن سر و صدا و ازدحام را دیدند از علت آن سؤال كردند. مردم گفتند: شخصى آمده و چنین ادعایى كرده و هر كس هم او را مىآزماید پاسخ درست مىدهد. حضرت جلو رفتند و چیزى را در دستشان پنهان كردند و از آن مرد سؤال كردند این چیست كه در دست من است؟ او تأملى كرد و سپس در حالى كه آثار حیرت و تعجب در چهرهاش نمایان بود به حضرت نگریست. امام صادق(علیه السلام) پرسید: چرا تعجب كردى، آیا نمىتوانى بگویى در دست من چیست؟ آن مرد گفت: چرا مىدانم در دست شما چیست، ولى تعجب من از این است كه شما چگونه آن را به دست آوردهاید؟ حضرت فرمودند: مگر در دست من چیست؟ گفت: من الآن نگاه كردم و دیدم همه چیز در عالم سر جاى خودش قرار دارد؛ تنها تغییرى كه رخ داده اینست كه پرندهاى در جزیرهاى دو عدد تخم گذاشته بود و الآن یكى از آنها نیست و باید در دست شما باشد! حضرت فرمودند: درست گفتى؛ و سپس دستشان را باز كردند و آن تخم پرنده را به او و همه مردم حاضر در مسجد نشان دادند. سپس امام صادق(علیه السلام)رو كردند به آن شخص و پرسیدند: از كجا این علم و توانایى را به دست آوردهاى؟ گفت: با هواى نفسم مخالفت كردم و هر چه دلم خواست، خلاف آن انجام دادم. حضرت فرمودند: دلت مىخواهد مسلمان شوى؟ گفت: نه. حضرت فرمود: تو خودت الآن گفتى هر چه دلم بخواهد خلاف آن عمل مىكنم؛ چرا در اینجا با نفست مخالفت نمىكنى؟ آن مرد كه محكوم شده بود و پاسخى نداشت، قبول كرد و مسلمان شد. پس از آنكه اسلام آورد مردم باز از او خواستند كه بگوید در دست آنها چیست. این بار هر چه كرد، نتوانست جواب آنها را بدهد. مردم و خود آن شخص بسیار تعجب
كردند. گفتند مثل اینكه همان دین و راه و روش قبلى درست و بر حق بود؛ چرا كه به محض قبول اسلام، آن همه علم و قدرت عجیب و غریب از بین رفت و تمام شد. امام صادق(علیه السلام) به آن مرد فرمود: تا به حال زحمتى كشیده بودى و خداوند مزد آن را در همین دنیا به تو داده بود؛ چون بر باطل بودى و در آخرت نصیبى نداشتى كه بخواهند آنجا چیزى به تو بدهند. اكنون كه مسلمان شدى بهترین و بزرگترین نعمت و پاداش را گرفتى و از این رو آن پاداش و نعمت قبلى از تو سلب شد. از این پس نیز هر زحمتى كه بكشى و در راه خدا با نفست مخالفت كنى پاداش آن را براى آخرتت ذخیره خواهند كرد.
بنابراین قدرت بر تصرف در طبیعت و انجام كارهاى خارقالعاده، دلیل برداشتن مقام و منزلتى نزد خداى متعال نیست. البته دلیل برنداشتن مقام و منزلت هم نیست و ممكن است واقعاً بندگان شایستهاى باشند كه خداوند آنها را دوست بدارد و مصلحت بداند كه گاهى به دست آنها كارهاى خارق العادهاى را جارى كند. داشتهایم بندگان صالحى كه به مقام «مستجاب الدعوه» بودن رسیده بودند و هر دعایى كه به پیشگاه خداى متعال مىكردند مستجاب مىگردید. بزرگان و علما و صلحایى داشتهایم كه به اذن خداى متعال بیماران را شفا مىدادند. از این رو چنین مواردى نیز ممكن است وجود داشته باشد؛ ولى به هر حال كلیت ندارد و نمىتوان انجام هر كار خارقالعادهاى را نشانه آن دانست كه شخص از اولیاء الله و عباد صالح و مقرّبان درگاه الهى است. انجام این امور همان گونه كه ممكن است نتیجه عبودیت و بندگى و در اثر تقرب فرد به خداى متعال باشد، ممكن هم هست از راههاى باطل و غلط و با مساعدت شیطان باشد.(1) همان گونه كه اشاره كردیم،
1. آقاى احمد انصارى فرزند عارف وارسته، مرحوم شیخ محمدجواد انصارى همدانى، درباره كشف و كرامت، از قول مرحوم انصارى چنین نقل مىكند: به كرامات و مكاشفات به هیچوجه اعتنا نكنید، مگر در جایى كه دستور داشته باشید.... انسان ممكن است شقالقمر هم بكند؛ ولى ولىّ خدا نباشد. (سوخته، ص 214)
همچنین آقاى اسلامیه، داماد مرحوم انصارى، به نقل از آن بزرگوار مىگوید: مكاشفه براى سالك از دو جهت خطر دارد؛ یكى تشخیص خدایى بودن یا شیطانى بودن، چون نفس قوّه خلاقه دارد و تشخیص این دو مشكل است. و دیگر اینكه سالك را متوقف مىكند و شخص به همین جزئیات مشغول مىشود. (همان، ص 224)
كسى مىتواند از طریق ارتباط با جن و برخى قدرتهاى مخفى و نامرئى دیگر نظیر ارواح، چنین كارهایى را انجام دهد. برخى كارهاى خارق العاده ممكن است نتیجه سالها تمرین و تكرار و پىگیرىهاى مستمر و شبانهروزى و طاقتفرسا و بر اساس این قاعده باشد كه زحمتى كشیده و مزدش را هم گرفته است. البته این امكان هم وجود دارد كه كسى واقعاً در اثر تسلیم در برابر خداوند و عبودیت، صاحب كراماتى شده باشد.
اكنون این سؤال پیش مىآید كه در این صورت چگونه مىتوان تشخیص داد كه یك كار خارق العاده آیا از مصادیق «كرامت الهى» است یا از انواع دیگر كارهاى خارق العاده مىباشد؟ پاسخ این است كه این امر میسر نیست مگر آنكه ما شخص را به درستى بشناسیم. البته این كار ممكن است به ویژه در برخى مواردـ كار چندان سادهاى نباشد؛ ولى به هر حال چندان دشوار و ناممكن هم نیست. انسان مىتواند بررسى كند كه آیا اعتقادات شخص و مذهب و مسلك، و رفتار و كردارش درست بوده و آیا زندگى خود را طبق دستورات شرع مقدس و خدا و پیامبر تنظیم كرده یا اینكه اهل اعمال خلاف شرع و ریاضتهاى باطل است و عقاید درست و صحیحى ندارد.
به هر حال آنچه كه باز هم بر آن تأكید مىكنیم، اشتباهى است كه در تشخیص «كشف» و «كرامت» الهى و ربانى از امور باطل ممكن است براى انسان پیش آید. همان گونه كه
كراراً متذكر شدیم، داشتن علوم و اطلاعات غیرمتعارف و غیبى و شبهغیبى، و همچنین انجام كارهاى خارق العاده از امورى است كه مشترك بین حق و باطل است. بسیارى از كارهاى خارق العاده وجود دارد كه اهل باطل نیز ممكن است بتوانند انجام دهند. اشاره كردیم مرتاضان بسیارى هستند كه بدون اعتقاد به خدا و هیچ دین و مذهب صحیحى كارهاى خارق العادهاى انجام مىدهند. موارد فراوانى از این نوع كارها هست كه به تصرفات جنّیان انجام مىشود و در برخى از آنها حتى خود فرد هم متوجه نیست كه در واقع این جن است كه او را بر انجام آن كار خارقالعاده مدد مىرساند. بسیارى از این توانایىها و انجام امور خارقالعاده نتیجه تقویت روح و ریاضتهایى است كه فرد به واسطه آنها روح خود را قوى كرده است. این نیز یكى از روابط علّى و معلولى و قانونهاى خداوند در این عالم است. همان گونه كه با ورزش، جسم انسان تقویت مىشود و كارهایى انجام مىدهد كه دیگران نمىتوانند، كسانى هم كه ریاضت مىكشند در واقع ورزش روحى انجام مىدهند و روحشان قوّتى پیدا مىكند كه مىتوانند كارهاى خارق العادهاى انجام دهند. این امر دلیل قرب به خدا نیست، بلكه زحمتى مىكشند و خداوند مزدشان را در همین دنیا مىدهد.
بنابراین صرف این مطلب را كه برخى اعمال خارق العاده از كسانى سر بزند، نباید دلیل آن دانست كه آنها مقامات معنوى و عرفانى عالى و بالایى دارند. از مباحث انجام گرفته در این كتاب، اكنون باید به خوبى روشن شده باشد كه اصولا ركن اساسى و مهم در «عرفان» و سیر الى الله، پایه و درجهاى است كه فرد در «معرفت خداى متعال» كسب مىكند. مقصود از این معرفت نیز همچنان كه بارها اشاره شد، معرفت حضورى و شهودى است، و این چیزى است كه غیر از خود شخص، دیگران راهى به آن ندارند. اینكه آیا چنین معرفتى در نفس فرد وجود دارد یا خیر، و اگر هست در چه پایه و درجهاى است، امرى است كه از حیطه علم و اطلاع ما خارج است و تنها از راه مطالبى كه شخص بر زبان مىآورد و بازگو مىكند كم و بیش مىتوان در این باره حدسهایى
زد. البته در این حال نیز باید توجه داشت كه بر زبان آوردن و اظهار مطالب عرفانى نیز مشترك است بین اینكه فرد واقعاً چیزى از حقیقت عرفان یافته باشد یا آنكه تنها الفاظى را از دیگران آموخته و همانها را تكرار مىكند. از این رو هر كس هم كه الفاظ پر طمطراق و مضامین عالى عرفانى بر زبان جارى مىكند دلیل بر آن نیست كه معانى آنها را نیز یافته و شهود كرده است، بلكه چه بسا آن اظهارات نتیجه مطالبى است كه در كتابها خوانده یا از اساتید علم عرفان تلقى كرده است.
در اصول حقیقت عرفان، كه همان معرفت شهودى خداى متعال است، هیچ ملازمهاى با اظهار و ذكر مطالب عرفانى و یا انجام امور خارق العاده ندارد. نه دانستن و ذكر مطالب و مفاهیم عرفانى و انجام امور خارق عادت دلیل بر وجود حقیقت عرفان نزد كسى است، و نه بلد نبودن الفاظ و اصطلاحات عرفانى و ظاهر نشدن امور خارق العاده از كسى دلیل بر آن است كه او از معرفت شهودى و حضورى خداى متعال بهرهاى ندارد. در حقیقت در مورد این مسأله چهار حالت متصور است:
ممكن است كسى الفاظ و مطالب عرفانى را بداند و امور خارق العاده از او مشاهده شود اما در عین حال چیزى از حقیقت عرفان را نیافته باشد.
ممكن است كسى الفاظ و مفاهیم و اصطلاحات متداول در عرفان را نداند و هیچ امر خارق العادهاى نیز از او سر نزند؛ ولى به حقیقت عرفان رسیده و معرفت حضورى خداوند در نفس او متجلى شده باشد.
ممكن است كسى نه از الفاظ و اصطلاحات عرفانى چیزى بداند و نه خرق عادتى انجام دهد و در واقع نیز به روح و حقیقت عرفان راهى پیدا نكرده باشد.
سرانجام ممكن است كسى، هم الفاظ و مفاهیم عرفانى را بداند و هم كشف و كرامت از او دیده شود و هم حقیقت معانى و مطالب عرفانى را یافته و درك كرده باشد.
هنگامى كه بین دو امر چنین رابطهاى وجود داشته باشد، در اصطلاح علم منطق گفته مىشود بین آنها نسبت «عموم و خصوص من وجه» برقرار است. در هر حال صرف
اینكه كسى الفاظ پیچیده و پر طمطراق عرفانى به كار مىبرد و موشكافىها در اصطلاحات و مطالب عرفانى مىكند، هیچ دلیلى بر این نیست كه حظ و بهره بالایى نیز از معرفت قلبى و شهودى خداى متعال دارد. همچنان كه آشنا نبودن با مفاهیم و مطالب عرفانى یا عدم ذكر آنها دلیل بر نرسیدن فرد به حقیقت عرفان و مقامات والاى عرفانى نیست. همچنین، نه ظهور كشف و كرامات و امور خارق العاده از كسى گواه بر مقامات عالى معنوى و عرفانى او است و نه عدم ظهور این امور دلیل آن است كه فرد به بارگاه قرب الهى و مقامات منیع عرفانى راهى ندارد.
اصولا یكى از نكات مهمى كه در باب عرفان باید بدان توجه داشت این است كه درباره مقامات معنوى و عرفانى اشخاص به آسانى نمىتوان قضاوت كرد و ظاهر آنها را ملاك قرار داد. آنچه كه ما مىتوانیم بر اساس آن قضاوت كنیم این است كه ببینیم چه كسانى زندگىشان بیشتر با موازین شرعى وفق مىدهد و ریزهكارى و دقت در اعمال و رفتارشان حاكى از اخلاص آنها، عمق و دقت در معرفت خداوند، و اعتماد به خدا و توكل بر او و نظایر آنها است. مشاهده این امور است كه تا اندازهاى مىتواند ما را به پایه معرفت و عرفان شخص رهنمون شود، و در هر صورت، كسى مىتواند حقیقت مراتب شهود و معرفت قلبى اشخاص نسبت به خداوند را درك كند و تشخیص دهد كه در اثر طىّ مدارج عالى كمال انسانى احاطهاى بر روح پیدا كرده باشد، آن هم احاطهاى راستین نه خیالى و پندارى.
نكته حایز اهمیت دیگر در باب نسبت «عرفان» و «انجام و ظهور امور خارق العاده» این است كه اساساً در مسیر عرفان و سیر و سلوك، پیدا شدن علوم خارقالعاده و اطلاع بر ضمیر و درون افراد یا ظهور كرامات و انجام كارهاى خارق العاده چیزهایى نیستند كه انسان به آنها مغرور شود و نباید امور چندان مهمى تلقى شوند. اینها از آثار گامهاى
ساده و ابتدایى و درجات بسیار نازل عرفان و معرفت شهودى خداى متعال است و عارفان وارسته و راستین هیچ گاه به این امور وقعى ننهاده و نمىنهند. خداى متعال بر اساس صلاح و مصلحتى كه خود از آن آگاه است؛ گاهى برخى از این امور را به افرادى مىدهد و گاه نیز ممكن است مصالحى ایجاب كند كه اینگونه امور از فردى دریغ شود. همچنان كه در مواردى نیز كسانى با آنكه صاحب كرامت هستند اما بنا به مصالحى آن را ظاهر نمىكنند.
اصولا باید توجه داشت كه كشف و كرامت و امثال آن چیزهایى نیستند كه انسان بخواهد به آنها دل ببندد و اگر به نظر دقیق نگاه كنیم، دلبستگى به این امور در واقع نوعى شرك است و از دامهاى شیطان در این راه محسوب مىشود. اگر كسى به سیر و سلوك روى بیاورد و زحماتى را در این راه متحمل گردد و دستورات و ضوابط شرع را نیز به طور دقیق رعایت كند؛ ولى در عمق وجودش بخواهد به كشف و شهود برسد و كرامت پیدا كند، باید متوجه باشد كه كاملا در اشتباه است و در مسیر باطل گام برمىدارد. چنین كسى در مقام بندگى خدا نیست بلكه در واقع بنده كشف و شهود و كرامت است! این سیر و سلوك، قبله آمال و مقصودش نه خدا، كه كشف و شهود است؛ و از این رو چنین سالكى وقتى به كشف و شهود رسید دیگر از خدا طلبى ندارد. چنین كسى نظیر آن مرتاضى است كه براى تقویت روح زحماتى كشیده و مزدش را هم دریافت كرده است.
بندگى حقیقى خدا این است كه انسان خداى متعال را تنها به این سبب كه خدا است بندگى كند، همین و بس؛ حال خداوند صلاحش چه باشد كه به چه كسى، چه چیزى بدهد یا ندهد؛ این دیگر در اختیار او است. ما نباید خدا را به این انگیزه بندگى كنیم كه به كشف و شهود برسیم. اگر بندگى و اطاعت خداوند به انگیزه رسیدن به مقام كشف و شهود باشد از مصادیق این آیه خواهد بود كه:
أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه؛(1) پس آیا دیدى كسى را كه هوس خویش را معبود خود قرار داده است؟
1. جاثیه (45)، 23.
هوا و هوس انسان گاهى مقام و ریاست است، گاه ثروت، گاه شهوت و غریزه جنسى و گاهى نیز كشف و شهود و كرامت است. هیچ تفاوتى نمىكند، هر چه غیر خدا شد؛ آن، «مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه» است. همان گونه كه كسى در سرش هواى رسیدن به مقام و ریاستى را مىپروراند و براى آن تلاش مىكند، كسى هم ممكن است در سر سوداى رسیدن به كشف و كرامت را داشته باشد. این دو از این حیث كه هر دو از مقوله و مصادیق «هواى نفس» هستند، هیچ تفاوتى ندارند. از اینرو، مهمترین مسأله در راه سیر و سلوك، خالص كردن «نیت» است. انسان باید از همان ابتدا و آغاز حركت در این راه، دل خود را از هرگونه انگیزهاى جز خداى متعال و رضایت او خالى كند و هر كارى را تنها به این نیت كه خدا فرموده و موجب خشنودى او است انجام دهد، نه به انگیزه آثار و مقاماتى كه در پى آن كار ظاهر مىشود و یا هر انگیزه دیگرى كه جز جلب رضایت خداى متعال باشد.(1)
در هر صورت، باید توجه داشت كه كسانى هستند كه ادعاى عالىترین مقام و مرتبه معرفت خداوند را دارند در حالى كه بویى از معرفت خدا نبردهاند و به هیچوجه معرفت خدا در دلشان نیست و تنها ادعا مىكنند و لفظ تحویل مىدهند. باید بسیار مراقب باشیم
1. فرزند عارف وارسته، حضرت آیتالله شیخ محمدجواد انصارى همدانى(رضی الله عنه) در مورد آن بزرگوار چنین نقل مىكند: مرحوم پدرم به كرامات و این مسایل اعتنایى نداشت و البته به شاگردان نیز توصیه مىكردند كه اگر انسان به آنها دلبستگى پیدا كند به قرب الهى نمىرسد و در راه مىماند. مىفرمودند، انسان در اثر مجاهدات شرعى به جایى مىرسد كه آینه تمامنماى صفات الهى مىشود و این، لذتش نه چشیدنى است و نه گفتنى؛ مىخواندند:
با پیر سخن همى گفتم دوش *** كز راز جهان بر من دلخسته مپوش
نرم نرمك مرا همى گفت به گوش *** دانستنى اَست گفتنى نیست خموش
(سوخته، ص 220).
كه فریب چنین افرادى را نخوریم. گفتار ملاك نیست، باید در رفتار و كردار و اعتقادات فرد دقت كرد كه آیا بر اساس دستورات و اصول و آموزههاى شرع مقدس است یا خیر. باید دید آیا گفتار و رفتارش كاملا توافق دارد یا بین آنها تناقض و تعارض وجود دارد؟
عارف واقعى نیاز به هیاهو و بوق و كرنا ندارد. او اهل تظاهر و در پى آن نیست كه به هر بهانهاى به همه دنیا بفهماند كه من خدا را شناختهام و به مقام عرفان رسیدهام. عارف بودن نیاز به شكل و شمایل و لباس و سر و وضع خاص ندارد و در هر لباسى ممكن است باشد. امكان دارد پینهدوزى در محله و شهر شما باشد كه هیچ ادعایى ندارد و شما هم او را نشناسید؛ ولى از اولیاى خدا و مقربان خاص درگاه الهى باشد. در جبهههاى دفاع مقدس و در میان رزمندگان و شهداى ما عارفان بلند مرتبهاى بودند كه كسانى كه شصت سال ریاضت كشیدند و عبادت كردند به آن مقام نرسیدند. آنان ره صد ساله را یك شبه پیمودند؛ هنیئاً لهم و گوارایشان باد. بنده با این سن و محاسن سفیدم افتخار مىكنم كه خاك پاى آنها باشم. عارف شدن و نیل به مقامات منیع عرفانى مِلك طلق هیچ گروه و طایفه خاصى نیست و در هر قشرى، از عالم و دكتر و مهندس و باسواد گرفته تا كاسب و تاجر و كارگر و كشاورز و بىسواد مىتواند وجود داشته باشد.
«عارف» بودن به اسم نیست و لازم نیست حتماً كسى اسمش عارف باشد تا بگوییم به حقیقت عرفان راه پیدا كرده است. بسیارى از علمایى كه ما آنها را تنها به فقاهت و فتوا و تخصص در احكام شرعى و حلال و حرام مىشناسیم داراى مقامات بسیار والاى عرفانى و از بزرگترین عرفا بودهاند. عرفان را باید در اعمال و رفتار و منش و روش اشخاص جستجو كرد، نه در حرفها و سخنان زیبا و ادعاهایى كه گوش فلك را كر مىكند. ائمه(علیهم السلام) كه خود در اوج عرفان و قله مقامات معنوى بودهاند در رفتار و گفتار خود عرفان حقیقى را به ما آموختهاند. در بسیارى از دعاهایى كه از آن بزرگواران در دست داریم اوصاف و ویژگىهاى عرفان و عرفاى راستین بیان شده است. مناجات
شعبانیه را مىتوان یكى از بارزترین این موارد دانست كه داراى مضامین بسیار بلند و عالى است و طبق نقل، امیرالمؤمنین و سایر ائمه(علیهم السلام) به خواندن آن مقید بودهاند. در قسمتى از این مناجات چنین مىخوانیم:
اِلهىِ وَ اَلْحِقْنی بِنُورِ عِزِّكَ الاَْبْهَجِ فَاَكُونَ لَكَ عارِفاً وَ عَنْ سِواكَ مُنْحَرِفاً وَ مِنْكَ خائِفاً مُراقِبا؛(1) بار الها! مرا به پربهجت ترین نور عزتت ملحق ساز تا عارف به تو گردم و از غیر تو روى گردان شوم.
در این فراز خواستهاى كه از خداى متعال مطرح مىشود این است كه ما را به مقام عرفان برساند: فَاَكُونَ لَكَ عارِفا. علامت عارف بودن چیست؟ اولین و مهمترین علامت آن عبارت است از: «عَنْ سِواكَ مُنْحَرِفا». اگر كسى به واقع عارف بالله باشد، دیگر دل به غیر خدا نمىدهد و دلش از هر چه غیر خدا است منحرف و روى گردان است. او دیگر در مقام مرید و مرادبازى نیست و برایش تفاوتى نمىكند كه مرید داشته باشد یا نداشته باشد. عارف واقعى كسى است كه جز خدا هیچ چیز برایش مهم نیست و از اینرو، تلى از خاكستر با گنجینهاى بزرگ از جواهرات با ارزش پیش چشمش مساوى است و تفاوتى ندارد.
دیگر علامت عارفان راستین این است كه: «وَمِنْكَ خائِفاً مُراقِبا». او تنها از خدا خوف دارد و پیوسته توجهش به خدا است و همواره مراقب است كه هیچ قدمى برخلاف خواست و رضایت خداى متعال برندارد.
حقیقت عرفان و نشانه عارف واقعى اینها است. عرفان و قرب به خدا اسم و رسم نمىخواهد. اینگونه نیست كه اگر كسى اسمش عارف نبود و مردم او را به نام عارف و صوفى و امثال آن نشناختند از عرفان محروم باشد. بسیارى از بزرگان ما اسم عارف نداشتند؛ ولى اگر كسى در پى حقیقت عرفان باشد، باید آن را در نزد آنان جستجو كند.
1. مفاتیحالجنان، عمل هشتم از اعمال مشترك ماه شعبان.
بسیارى از كسانى كه ما آنان را به نام فقیه، فیلسوف و محدّث مىشناسیم، صاحب كرامات الهى و مقامات عالى عرفانى و معرفت شهودى بودهاند؛ ولى چون اهل تظاهر و هیاهو و اسم و رسم نبودهاند در بین مردم به نام عارف مشهور نشدهاند، در عین حال كه قلل رفیع معرفت عرفانى را درنوردیده و پشت سر گذاشته بودند. اتفاقاً اعتماد و اطمینان نسبت به این قبیل افراد بیش از مدعیان عرفان و كسانى است كه عارف بودنشان بر سر هر كوى و برزن فریاد زده مىشود. البته نویسندگانى برخى از این بزرگان را به سبب كراماتى كه از آنان نقل شده در زمره عرفا شمرده و ذكر كردهاند؛ ولى به هر حال آنان در زمان خود چنین اسم و رسمى نداشتهاند. كسانى همچون مقدس اردبیلى یا شیخ انصارى چه بسا مقامات عرفانى و قربشان به خداى متعال بیش از كسانى باشد كه به عرفان و تصوف و كشف و كرامت مشهور هستند.
با معیارهاى معمولى ممكن است برخى افراد را شخصیتهایى بسیار بالا و برجسته در عرفان و مقامات معنوى ارزیابى كنیم، در حالى كه نزد خداوند چنین برجستگى و مقامى نداشته باشند. همانگونه كه چه بسا كسانى نزد خداى متعال از بالاترین ارج و قرب برخوردار باشند، در حالى كه ما به ظاهر هیچ امر برجسته و كشف و كرامتى از آنها مشاهده نكردهایم.
از این رو ظهور كشف و كرامات و امثال آنها دلیل برترى یك نفر بر فرد دیگرى كه كشف و كرامتى از او دیده نشده، نیست. ممكن است كسانى قدرت بر انجام امور خارقالعاده داشته باشند اما هیچ اظهار نكنند. اتفاقاً این خود، كمالى است كه انسان بتواند كارهاى خارق العادهاى انجام دهد اما هیچ انجام ندهد تا دیگران او را نشناسند و شائبه ریا و تظاهر و خودنمایى در عبودیتش نسبت به خداى متعال پیدا نشود. بر این اساس نمىتوان كسانى را كه كرامتى از آنها ظاهر نشده، پایینتر از دیگرانند بدانیم؛ چرا كه چه بسا داشتهاند ولى به دلایلى ظاهر نكردهاند.
شیخ انصارى یكى از علماى بزرگ شیعه است. وى از شخصیتهاى علمى برجسته و مهم و تأثیرگذار شیعه محسوب مىگردد و دو كتاب «رسائل» و «مكاسب» او دهها سال است كه در حوزههاى علمیه تدریس مىشود. از این رو همه علما و بزرگان حوزه شیعه كه پس از شیخ انصارى در عرصه فقه و فقاهت ظهور كردهاند خوشهچین خوان علمى این عالم بزرگ محسوب مىشوند. جداى از مقام علمى و ژرفاندیشىها و نوآورىهاى شیخ در فقه و اصول، آنچه كه شخصیت وى را بیش از پیش ممتاز و برجسته مىكند، زهد و تقوا و فضایل معنوى او است. شیخ انصارى از كسانى است كه حقیقت عرفان را در جاى جاى زندگى، شخصیت، روش و منش او مىتوان جستجو كرد. او نه درس عرفان داشته، نه كتابى در عرفان نگاشته و نه در بین شاگردان و مردم زمان خویش به نام «عارف» مشهور بوده است، ولى حضور خدا در سراسر زندگى او مشهود است. در مورد زندگى و سجایاى اخلاقى شیخ كه بیانگر حضور حقیقت عرفان در نفس و روح او است سخن بسیار است كه این مقال جاى طرح آن نیست. در هر صورت، براى ارائه شاهدى بر بحثهایى كه در این سطور اخیر داشتیم، ذكر یكى، دو حكایت از آن عبد صالح خداوند خالى از لطف نیست.
آوردهاند در ایامى كه شیخ در نجف زندگى مىكرده است، روزى در گرماى تابستان وارد منزل مىشود. كسانى كه تابستان نجف را دیده باشند، مىدانند چقدر گرم و سوزان است. در هر صورت، شیخ در آن گرماى سوزان و در حالى كه تشنه بوده است از راه مىرسد و آب طلب مىكند. آن زمانها در نجف یخ و یخچال نبوده و براى تابستان و نگهدارى مواد غذایى و خنك كردن آب، سردابهاى عمیقى درست مىكردهاند و مشربهها و كوزههایى را داخل سرداب آویزان مىكردهاند تا قدرى خنك شود. از این رو تا بروند و از داخل سرداب آب را بالا بكشند و بیاورند، شیخ فرصت را غنیمت شمرده و با خود مىگوید، خوب است دو ركعت نماز بخوانم. تصور كنید، ظهر تابستان
نجف با گرماى بیش از 50 درجه، شیخ هم خسته از درس برگشته و گفته برایش آب بیاورند؛ ولى در این فاصله كم هم بىكار نمىنشیند! در هر حال، از قضا شیخ پس از مشغول شدن به نماز حال معنوى خوبى پیدا مىكند و مشغول خواندن یكى از سورههاى طولانى قرآن مىشود. از این رو تا نماز شیخ تمام شود مدتى طول مىكشد. در نتیجه هنگامى كه شیخ مىخواهد آب را تناول كند آب گرم شده است. در نهایت شیخ همان آب گرم را مىنوشد و به دنبال كار خود مىرود!
در حقیقت آیا عرفان این است یا آنكه آن آقا برود در كاخش در پاریس و سوئیس و آمریكا بنشیند و براى جمع مریدان دستورالعمل صادر كند؟ انصافاً عرفان واقعى و حقیقت عرفان كدام است؟ زندگى ساده و زاهدانه شیخ انصارى در نجف با عرفان تطبیق مىكند یا زندگى در ساختمانهاى مجلل و آنچنانى در بلاد كفر و كشورهاى استعمارى؟
شیخ انصارى لباسش از كرباس و سر و وضعش بسیار ساده و بىآلایش بوده است. اساتید ما از شاگردان و معاصران شیخ نقل مىكردند كه سر و وضع ظاهرى شیخ چنان بود كه اگر كسى شیخ را نمىشناخت و در كوچه و خیابان او را مىدید، خیال مىكرد از افرادى است كه در قبرستان كار مىكنند و به قول ایشان «از عمله موتى» هستند! این در حالى بود كه همه روزه از شهرها و بلاد مختلف كیسهها و گونىهاى بزرگ از پول و طلا و اجناس مختلف به عنوان خمس و سهم امام به منزل شیخ آورده مىشد و او هیچ اعتنایى به آنها نمىكرد.
آرى، عارف حقیقى امثال شیخ انصارىها هستند كه به محض آنكه فرصتى پیدا مىكنند، خلوت با محبوب را غنیمت شمرده و به نماز مىایستند و در این حال چنان انس و لذتى برایشان حاصل مىشود كه تشنگى را فراموش مىكنند. آنان به چنان درجهاى از وارستگى و انقطاع از دنیا و زخارف مادى رسیدهاند كه در حالى كه اموال و جواهرات فراوانى در دسترس ایشان است، به متاعى قلیل و كمترین بهره از دنیال بسنده مىكنند. در
این باره حكایتى بسیار جالب و شنیدنى در مورد شیخ نقل شده است. حكایت از این قرار است كه:
یكى از شاگردان شیخ نقل مىكند كه شبى در عالم خواب شیطان را دیدم در حالى كه طنابهایى رنگارنگ در دست داشت. پرسیدم: این رشتهها و طنابها چیست؟ گفت: اینها رشتههایى است كه به وسیله آنها مردم را فریب مىدهم و این طنابها را بر گردن آنها انداخته و به دنبال خود مىكشم؛ یكى پول است، دیگرى زن، سومى مقام، چهارمى شهوت و ... . در آن میان طنابى ضخیم را دیدم كه پاره شده است. از شیطان پرسیدم این چیست و چرا پاره شده است؟ گفت سالها بود به دنبال مهار كردن و به دام انداختن شیخ انصارى بودم، تا اینكه دیشب بالاخره موفق شدم و این طناب را به گردن او انداختم؛ ولى در نهایت شیخ طناب را پاره و تمام رشتههاى مرا پنبه كرد.
آن طلبه و شاگرد شیخ مىگوید از خواب بیدار شدم و از آنچه در خواب دیده بودم بسیار به حیرت افتادم و در فكر فرو رفتم. صبح زود خدمت شیخ رسیدم و عرض كردم دیشب چنین خوابى دیدهام. مرحوم شیخ به گریه افتاد و فرمود: آن ملعون راست گفته و دیشب مىخواست به لطایف الحیل مرا فریب دهد و اتفاقاً تا لب پرتگاه نیز مرا با خود كشاند؛ ولى در نهایت موفق نشد. عرض كردم: قضیه چیست؟ فرمود: دیشب وضع حمل عیالم بود و زنها خواستند كه مقدارى روغن براى عیالم تهیه كنم. (در بین بسیارى از مردم مرسوم است كه براى زنى كه تازه وضع حمل كرده غذایى روان كه مخلوطى از روغن حیوانى و آرد گندم است تهیه مىكنند و معتقدند براى او بسیار مفید و نافع است.) اما من پول نداشتم كه روغن بخرم. با خود گفتم یك قران از سهم امام نزد من هست، آن را به عنوان قرض برمىدارم و روغن تهیه مىكنم و اولین پولى كه به دستم آمد این یك قران را برمىگردانم. با این نیت آن یك قران را برداشتم و براى خرید روغن از خانه خارج شدم. در بین راه با خود فكر كردم، چرا من چنین كارى بكنم؟ آیا امشب اگر طلبه دیگرى به وضعیت و مشكل من دچار شده بود، او هم به این یك قران دسترسى
داشت كه بخواهد آن را هرچند به نیت قرضـ بردارد و مشكلش را حل كند؟ مگر من با طلبههاى معمولى چه فرقى دارم؟ این بود كه از كار خود منصرف شدم و به خانه بازگشتم و آن پول را به جاى خود گذاشتم.
به راستى اگر عرفان این است كه: «وَمِنْكَ خائِفاً مُراقِبا»، آیا این خداترسى و مراقبت و توجه به خداوند را در زندگى و رفتار امثال شیخ انصارى بیشتر مىتوان مشاهده كرد یا در كارها و زندگى مدعیان عرفان؟ آیا شیخ انصارى كه نام «عارف» ندارد به حقیقت و روح عرفان نزدیكتر است یا كسانى كه دم از عرفان مىزنند و دو دستى به دنیا چسبیدهاند و زندگى و رفتارشان نشان مىدهد كه دنیاپرستى و علاقه و محبت به دنیا تمام وجودشان را پر كرده است؟
یكى از امورى كه مىتوان گفت كموبیش همه كسانى كه به نام «تصوف» شناخته مىشوند در آن اشتراك دارند اعتقاد به «قطب» است. متصوفه معتقدند در هر زمانى قطبى وجود دارد و باید او را شناخت و به او سر سپرد و در برابرش تسلیم مطلق شد. ادعاى آنان این است كه قطب همان «انسان كامل» است و به همین دلیل هم هست كه باید تسلیم او بود. در واقع مقام و جایگاه قطب نزد متصوفه، چیزى شبیه مقام و منزلتى است كه ما شیعیان براى امامان معصوم(علیهم السلام) قائلیم.
اعتقاد به «قطب» در واقع ریشه در اعتقاد دیگرى دارد كه در میان متصوفه، و گهگاه برخى متشرعین نیز رایج است. بر اساس این اعتقاد، امور معنوى و مسایل مربوط به سیر الى الله به صورت سرّى تنها به افرادى خاص سپرده شده و به صورت عمومى بیان نشده است. متصوفه معتقدند پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و برخى ائمه(علیهم السلام) نظیر امیرالمؤمین یا امام رضا(علیهما السلام)ـ اسرار سیر و سلوك را تنها براى افراد خاصى كه شایستگى و ظرفیت درك و ضبط این مسایل را داشتهاند بیان كردهاند و این اسرار پس از آن در طول تاریخ سینه به
سینه نقل شده تا به دست ما رسیده است. افرادى كه در هر زمان و عصرى این اسرار را تلقى و بر مبناى آن دیگران را در این راه دستگیرى مىكنند همان كسانى هستند كه «قطب» نامیده مىشوند.
بر اساس این تصور، مسایل مربوط به سیر و سلوك و چگونگى سیر الى الله از جمله اسرار است كه در كتاب و سنّت رایج، بیان نشده، بلكه به خزانه سینه مردان الهى سپرده شده و این مردان الهى كه همان «اقطاب» هستند در هر عصرى وجود دارند و یكى پس از دیگرى این اسرار را تلقى مىكنند. اگر كسى بخواهد در مسایل معنوى و عرفان و سیر و سلوك و معرفت الله به جایى برسد راهى غیر از مراجعه به «قطب» ندارد و از هر طریق دیگرى كه برود جز ضلالت و هلاكت چیزى نصیبش نخواهد شد.
این اعتقاد كه، مسایل مربوط به سیر و سلوك و كسب مقامات معنوى در كتاب و سنّت رایج وجود ندارد، در واقع همان آموزه معروف متصوفه مبنى بر تمایز بین «شریعت» و «طریقت» است. متصوفه معتقدند اسلام شریعتى دارد و طریقتى. شریعت همین احكام حلال و حرام و واجب و مستحب و طهارت و نجاست و امثال آنها است كه در دسترس همگان قرار دارد و تفصیل آنها بهطور معمول در رسالههاى عملیه ذكر مىشود. شریعت، به تعبیر متصوفه، پوسته و ظاهر دین است؛ ولى مغز و باطن دین عبارت است از طریقت، كه آن نیز از اسرار الهى و نزد صاحبان سرّ است و در دسترس همگان قرار داده نشده است.
در مورد ارتباط شریعت و طریقت و این پوسته و مغز، نظر متصوفه یكسان نیست. برخى از آنان معتقدند كه طریقت فرع بر شریعت است؛ به این معنا كه همه احكام شرع باید در همه مراحل كاملا رعایت شود؛ ولى در كنار آن، یك سرى آداب و رسوم و كارها و مسایلى نیز به نام طریقت وجود دارد كه آنها را نیز باید ملتزم بود و عمل كرد؛ در غیر این صورت همیشه در پوسته و قشر و ظاهر دین باقى خواهیم ماند و هیچ گاه به كنه و مغز و حقیقت آن دست نخواهیم یافت. در مقابل، برخى دیگر از متصوفه ضمن
تفكیك شریعت از طریقت معتقدند شریعت مقدمه و دروازهاى است براى ورود به طریقت و انسان با عمل به احكام شرعى آمادگى و استعداد ورود به طریقت را پیدا مىكند؛ ولى پس از پشت سر گذاشتن شریعت و ورود به مرحله طریقت، دیگر رعایت احكام شرعى لزومى ندارد. به عبارت دیگر، مقصود خداوند از حلال و حرام و واجب و مستحب و نظایر آنها این است كه افراد با عمل به آنها شایستگى دریافت انوار معنوى و تجلیات ربوبى را پیدا كنند؛ از همین رو پس از آنكه این ظرفیت و شایستگى ایجاد شد مقصود حاصل است و نیازى به ادامه رعایت احكام شرعى و عمل به آنها نیست!(1) این گروه حتى احكام و اعمال عبادى را نیز از این امر مستثنا نمىكنند و از جمله معتقدند براى كسى كه از پوسته دین عبور كرده و پاى به مرحله طریقت گذارده، خواندن نماز ضرورتى ندارد! آنان در این باره ضمن بیان مطالبى از این قبیل، به برخى آیات و روایات نیز تمسك مىكنند. براى مثال، یكى از آیاتى كه در این زمینه به آن استناد مىشود این آیه شریفه است:
وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى یَأْتِیَكَ الْیَقِین؛(2) و پروردگارت را عبادت كن تا یقین [=مرگ] تو فرا رسد.
این گروه از متصوفه این آیه را اینگونه معنا كردهاند كه خداوند به پیامبر(صلى الله علیه وآله)مىفرماید: پروردگارت را عبادت كن تا به مقام یقین برسى؛ مفهوم این سخن این است كه
1. امام خمینى(رحمه الله) در این زمینه مىفرماید: بدان كه هیچ راهى در معارف الهیه پیموده نمىشود مگر آنكه ابتدا كند انسان از ظاهر شریعت، و تا انسان متأدب به آداب شریعت حقه نشود، هیچ یك از اخلاق حسنه از براى او به حقیقت پیدا نشود، و ممكن نیست كه نور معرفت الهى در قلب او جلوه كند، و علم باطن و اسرار شریعت از براى او منكشف شود، و پس از انكشاف حقیقت، و بروز انوار معارف در قلب نیز متأدب به آداب ظاهره خواهد بود، و از این جهت دعوى بعضى باطل است كه «به ترك ظاهر، علم باطن پیدا شود» یا «پس از پیدایش آن به آداب ظاهره احتیاج نباشد» و این از جهل گوینده است به مقامات عبادت و مدارج انسانیت. (چهل حدیث، ص 8).
2. حجر (15)، 99.
وقتى به مقام یقین رسیدى دیگر عبادت لازم نیست، و شاهد این معنا نیز كلمه «حتى» است كه در ادبیات عرب براى بیان غایت و نهایت یك امر به كار مىرود. از این رو معناى آیه این چنین مىشود كه، نهایت و غایت عبادت واصل شدن به مقام یقین است و آن گاه كه انسان به مقام یقین رسید دیگر لازم نیست عبادت كند و نماز بخواند!
اما باید توجه داشت همچنان كه در تفاسیر مختلف آمده است مراد از كلمه «یقین» در این آیه، «مرگ» است نه «علم» و «اطمینان». همان گونه كه در سوره «مدّثّر» نیز كلمه یقین به همین معنا به كار رفته است؛ آنجا كه از قول گناهكاران نقل مىكند كه در روز قیامت در پاسخ سؤال «اصحاب یمین» كه مىپرسند چه چیز سبب شد سرانجام شما عذاب و آتش باشد، مىگویند:
لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّینَ * وَلَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِینَ * وَكُنّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِینَ * وَكُنّا نُكَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ * حَتّى أَتانَا الْیَقِین؛(1) ما از نمازگزاران نبودیم، و بینوایان را غذا نمى دادیم، و پیوسته با اهل باطل و یاوه گویان هم نوایى مى كردیم، و روز جزا را انكار مى كردیم، تا زمانى كه مرگ ما فرا رسید.
به علاوه، عملكرد خود پیامبر گواه بسیار روشنى بر بطلان چنین برداشتى از آیه مذكور است. آیا كسى مىتواند ادعا كند كه در مراتب یقین و مقامات معنوى و سیر و سلوك، به مقام و مرتبهاى بالاتر از پیامبر(صلى الله علیه وآله) دست یافته است؟ روشن است كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) عالىترین و بالاترین مراتب یقین و كمال را دارا است و انسانهاى عادى در هر درجه و مقامى هم كه باشند حتى به گَرد مقام و مرتبه پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز نمىرسند. با این حال مىبینیم كه آن حضرت تا آخرین روزها و ساعات عمر شریفشان به عبادت خداى متعال و از جمله اداى نمازهاى واجب و مستحب اهتمام تمام داشتند. با این وصف آیا مىشود ما الگوى خود را پیامبر(صلى الله علیه وآله) بدانیم و آن گاه به بهانه اینكه به مقام یقین واصل شدهایم از عبادت پروردگار سر باز زنیم؟!
1. مدّثّر (74)، 43ـ47.
حقیقت این است كه اینگونه امور از القائات و دسائس شیطان است و در بطلان و خرافه بودن آنها نباید تردید كرد. اسلام هیچ گاه دو برنامه، یكى به نام «شریعت» و یكى به نام «طریقت» نداشته است. اسلام مجموعاً «یك» برنامه و روش زندگى بیشتر نیست و مقصود از آن نیز تعالى انسانها و رساندن آنها به عالىترین مراتب كمال و قرب الهى است. بىشك اگر كسى مو به مو به همان چه كه در همین كتاب و سنّتى كه در دسترس همگان است عمل كند به بالاترین مدارج معرفت الله و قرب و كمال انسانى دست خواهد یافت.(1) اسلام همان گونه كه عالىترین ارج را براى «معرفت الله» قایل شده، در راهنمایى بشر براى رسیدن به این معرفت نیز هیچ بخل و كوتاهى و مضایقهاى نورزیده است و هر آنچه را كه براى رسیدن به این منظور لازم بوده در اختیار بشر قرار داده و در این راه هرچه را كه مهمتر بوده است بیشتر بر آن تأكید ورزیده است. در مباحث فصل قبل به تفصیل در این باره سخن گفتیم.
دستورات اسلام و راهى كه براى تكامل انسان در نظر گرفته طورى است كه منحصر به هیچ شخص خاصى نیست و براى همگان قابل فهم و استفاده است. البته یكى از
1. عارف واصل، مرحوم آیتالله شیخ محمدجواد انصارى همدانى در این باره مىفرماید: هرچه هست در شرع مقدس است. تمام مراحل عرفان و سیر و سلوك تا مرحله نهایى كه فناء فى الله است به زبان ائمه معصومین(علیهم السلام) در اخبار و احادیث آمده و در كلام الله هست. (سوخته، ص 78)
عارف كامل، مرحوم آخوند ملاحسینقلى همدانى نیز در این زمینه مىفرماید: مخفى نماناد بر برادران دینى كه به جز التزام به شرع شریف، در تمام حركات و سكنات و تكلمات و لحظات و غیرها راهى به قرب حضرت ملكالملوك جل جلالهـ نیست؛ و به خرافات ذوقیه، اگرچه ذوق در غیر این مقام خوب است، كما هو دأب الجهال و الصوفیة خذلهم الله، جل جلاله همانگونه كه شیوه نادانان و متصوفه كه خداوند خوارشان گرداندـ مىباشد[ راه رفتن لا یوجب الا بعدا ]= جز دورى از خداوند ثمرى ندارد[. حتى شخص هرگاه ملتزم بر نزدن شارب ]= سبیل[ و نخوردن گوشت بوده باشد، اگر ایمان به عصمت ائمه اطهار(علیهم السلام) آورده باشد، باید بفهمد كه از حضرت احدیت دور خواهد شد؛ و هكذا در كیفیت ذكر به غیر ما ورد عن السادة المعصومین(علیهم السلام) ]= به غیر از آنچه از سروران معصوم رسیده است[، حمل نماید. بناءً على هذا ]= بنابراین[ باید مقدّم بدارد شرع شریف را و اهتمام نماید به هرچه در شرع شریف اهتمام به آن شده. (تذكرة المتقین، ص 177)
امتیازات اسلام این است كه این برنامه و دستورات به گونهاى است كه هر كس به اندازه لیاقت، معرفت و تلاش خود مىتواند از آثار و فواید این برنامه بهرهمند شود. همچنین انكار نمىكنیم كه مسایلى وجود دارد كه هر كسى لیاقت و ظرفیت درك آنها را ندارد؛ ولى اصل راه سیر و سلوك چیزى نیست كه خداى متعال در ارائه آن بخل ورزیده و آن را در اختیار همگان قرار نداده باشد. به عبارت دیگر، این مطلب درست است كه حقایقى متعالى وجود دارد كه انسان در ابتدا لیاقت درك آنها را ندارد و براى رسیدن به آنها باید مراتبى از كمال و معنویت را طى كند؛ ولى راه رسیدن به این مراتب كه دروازه مشاهده و درك آن حقایق استـ در دسترس همگان قرار داده شده و هركس آن را دنبال كند به مقصود خواهد رسید.
و اما در مورد «قطب» كه متصوفه به آن معتقدند و او را در هر زمان «انسان كامل» مىدانند، باید بگوییم كه این عقیده با عقیده صحیح شیعه سازگار نیست. البته به یك معنا مىتوان گفت در هر زمان قطب و انسان كاملى وجود دارد، ولى آن قطب و انسان كامل غیر از «امام معصوم(علیه السلام)» نیست. به این معنا، در زمان ما نیز قطب وجود دارد و آن قطب، وجود مقدس حضرت ولىّ عصر، امام زمان(علیه السلام) است.
آموزهها و تعالیم تشیع راستین هرگز این عقیده را بر نمىتابد كه غیر از امام معصوم(علیه السلام) در هر زمانى باید انسان كامل دیگرى نیز وجود داشته باشد كه شخصیت او مثل امام معصوم مطلق و بىهیچ پیرایه و نقصى است و باید مانند امام معصوم در برابر او نیز تسلیم كامل و مطلق بود. علاوه بر اینكه برخى از صوفیه در این راستا معتقدند كه وجود قطب با وجود امام زمان(علیه السلام) اتحاد پیدا مىكند، و به عبارت دیگر قایل به امام زمان نوعى هستند و مىگویند امام زمان شخص خاصى نیست، بلكه آن امام زمان نوعى در هر زمانى در جسم و كالبد قطب آن زمان حلول مىكند! براى مثال، در كتابها و مطالب فرقه گنابادى و شیخیه مىتوان كم و بیش مطالبى را پیدا كرد كه چنین چیزى از آنها استنباط مىشود.
در هر صورت چنین اعتقادى بهطور قطع و یقین مردود و باطل است و هیچ گاه از معارف شیعه چنین چیزى به دست نمىآید. اگر منظور از قطب تنها كاملترین انسان در هر زمان است، آن شخص كسى غیر از امام معصوم(علیه السلام) و در زمان حاضر حضرت ولىّ عصر(علیه السلام)ـ شخص دیگرى نیست. ما چنین اعتقادى نداریم كه غیر از امام معصوم(علیه السلام) بهطور حتم فرد شاخص دیگرى به نام «قطب» كه او نیز انسان كامل است، باید وجود داشته باشد. اصل این مسأله هیچ دلیل و برهانى ندارد، تا چه رسد به اینكه همچون برخى فِرَق متصوفه بگوییم این افراد یك سلسلهاى هستند و به صورت موروثى یكى پس از دیگرى به مقام قطبیت نائل مىشوند. چنین چیزى نزد شیعه امامیه ثابت نیست و اعتقاد به آن هیچ لزومى ندارد و بلكه دلیل بر خلاف آن قائم است. از نظر ما، در عصر غیبت، گذشته از وجود مقدس امام زمان(علیه السلام) اصالتاً هیچ كس به مقام عصمت و مقامى كه ائمه اطهار(علیهم السلام) نائل گشتهاند، نخواهد رسید(1) و هر كس هر مقدار هم كه تكامل پیدا كند و به هر مقام و مرتبهاى هم كه برسد سرانجام مهمان امام(علیه السلام) خواهد بود و هرچه دریافت كند از مجراى فیض امام معصوم(علیه السلام) است.(2) از این رو به اعتقاد ما غیر از امام معصوم(علیه السلام) هیچ فرد شاخص دیگرى كه حتماً باید او را شناخت و به او سر سپرد وجود ندارد.
1. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نهجالبلاغه تصریح مىكند كه هیچ كس از این امت را نمىتوان به اهلبیت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، یعنى ائمه معصومین(علیهم السلام) قیاس نمود: هُمْ [آلِ مُحَمَّد صلّى الله علیه و آله] مَوْضِعُ سِرِّهِ وَ لَجَأُ أَمْرِهِ وَ عَیْبَةُ عِلْمِهِ وَ مَوْئِلُ حُكْمِهِ وَ كُهُوفُ كُتُبِهِ وَ جِبَالُ دِینِهِ بِهِمْ أَقَامَ انْحِنَاءَ ظَهْرِهِ وَ أَذْهَبَ ارْتِعَادَ فَرَائِصِهِ... لَا یُقَاسُ بآلِ مُحَمَّد(صلى الله علیه وآله)مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ وَ لَا یُسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَیْهِ أَبَداً هُمْ أَسَاسُ الدِّینِ وَ عِمَادُ الْیَقِینِ إِلَیْهِمْ یَفِیءُ الْغَالِی وَ بِهِمْ یُلْحَقُ التَّالِی وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلَایَةِ وَ فِیهِمُ الْوَصِیَّةُ وَ الْوِرَاثَةُ. (نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیضالاسلام، خطبه 2)
2. یكى از دوستان (جناب حجتالاسلام دكتر مرتضى آقا طهرانى) نقل مىكرد كه یكى از بزرگان مىفرمود: آیتالله حسینقلى همدانى را در خواب دیدم، پرسیدم آیا استاد ما سید على آقا قاضى انسان كامل است؟ ایشان فرمود: آن انسان كامل كه تو در نظر دارى نیست. این مسأله را به خود مرحوم قاضى عرض كردم. ایشان در جلسه درس رؤیاى مرا نقل كردند و سپس فرمودند: من لنگه كفش انسانهاى كامل هم نمىشوم!
یكى از سؤالات و مسایلى كه در بحث عرفان و سیر و سلوك مطرح است مسأله نیاز به استاد و مربّى است. سؤال این است كه براى سیر الى الله و گام نهادن و طى طریق در وادى عرفان و سیر و سلوك، آیا به طور حتم به استاد و مربّى نیاز است یا اینكه انسان مىتواند به خودسازى و مراقبت نفس و عمل به دستورات شرع مقدس اكتفا كند و به سر منزل مقصود نایل آید؟ بُعد دیگر همین پرسش این است كه آیا قدم نهادن در راه سیر و سلوك بهطور حتم نیاز به این دارد كه مراحل و مسایل مربوط به آن را، دستكم، در كتابهایى كه در این باره نگاشته شده مطالعه كنیم یا تقید به خودسازى و رعایت همان چه كه در كتاب و سنّت بیان شده، براى سالك كافى است؟
براى روشن شدن پاسخ این پرسش باید به این نكته توجه كنیم كه سیر معنوى و تهذیب اخلاق، شبیه تقویت جسمانى و مداواى بدن و جسم است. اگر كسى بیمار شود به طور طبیعى به پزشك مراجعه مىكند. به ویژه اگر بیمارى جدى و خطرناك باشد و انسان طبیب مبرّز و حاذقى كه تخصصش در همان رشته است سراغ داشته باشد بىدرنگ به او مراجعه مىكند. طبیب نیز پس از معاینه و تشخیص بیمارى داروهایى تجویز مىكند و دستوراتى مىدهد و بیمار با عمل كردن به توصیههاى پزشك و مصرف آن داروها سلامت خود را باز مىیابد. در صورت وجود پزشك در جامعه و دسترسى به او، روشى كه نوع انسانها اتخاذ مىكنند همین است. این مسأله به ویژه در زمان ما كه پزشكى رشتهها و تخصصهاى مختلف و متعددى پیدا كرده است مصداق بیشترى دارد.
اما در همین زمینه و تا یكى دو سده قبل وضعیت به كلى متفاوت بود. در آن روزگار كسانى به نام حكیمباشى و امثال آن بودند كه در بسیارى موارد هم تعدادشان در یك شهر بیش از یكى، دو نفر نبود. علاوه بر آن، این تخصصهایى هم كه امروزه مشاهده مىكنیم وجود نداشت و آن حكیمباشى در همه بیمارىها، از مغز و اعصاب و گوش و
چشم گرفته تا قلب و معده و كلیه و كبد و سایر موارد نظر مىداد و نسخه تجویز مىكرد. به علت وجود چنین محدودیتهایى آن زمانها هر كسى كموبیش براى خودش یك نیمچه حكیمباشى بوده و در بسیارى از موارد، مردم بر اساس تجربیات شخصى یا تجربیات بزرگترها و كسانى كه كموبیش چیزهایى از طبابت مىدانستند به درمان بیمارى خود اقدام مىكردند. در مواردى نیز با مراجعه به كتابهایى كه در این زمینه نگاشته شده بود به حل مشكل مىپرداختند.
شبیه آنچه در مورد مداواى امراض جسمانى گفتیم در مورد ورزشهاى قهرمانى نیز صادق است. در گذشته اینگونه نبود كه در ورزشهاى قهرمانى مربیان برجسته و شایستهاى در همه جا وجود داشته باشند و بر اساس موازین و برنامههاى دقیق علمى و تعریف شده به تعلیم و تربیت ورزشكاران مبادرت ورزند. كسانى كه مىخواستند در این ورزشها به مقام و مرتبهاى برسند، با استفاده از تجربیات كسانى كه در آن زمینه تجاربى داشتند و انجام تمرینات شخصى، براى تحقق این امر تلاش مىكردند. البته چون این كار بهطور معمول بدون وجود استاد و مربى و برنامه خاص و تعریف شدهاى انجام مىشد گاهى نیز ضایعاتى به همراه داشت. البته امروزه كه كموبیش تمامى ورزشهاى قهرمانى داراى مربیانى مجرّب و آزموده و روشهاى علمى و تعریف شده خاص هستند، ورزشكاران زیر نظر مربى و در قالب برنامهها و تمرینهاى علمى و ضابطهمند و مشخص به فعالیت مىپردازند.
در هر صورت، امور معنوى نیز كم و بیش تابع همین رویّه و قانون است. در اینجا نیز اگر كسانى باشند كه زحمات زیادى در این راه كشیده و به مقامات عالى سیر و سلوك رسیده و قدرت تربیت داشته باشند، انسان مىتواند از تجربیات و رهنمودها و ارشادهاى آنان استفاده كند و خود را تحت تربیت این افراد قرار دهد و در پرتو راهنمایىها و دستورالعملهاى آنان به تدریج مراحلى را كه دستور مىدهند یكى پس از دیگرى بپیماید. اینگونه افراد با توجه به تجربیات و شناختهایى كه دارند، مىتوانند تشخیص
دهند كه چه نقطه ضعفهایى در انسان شدت دارد و بر اساس اولویت، آنها را در دستور كار قرار دهند تا با برنامهاى مشخص مورد معالجه قرار گیرند و درمان شوند. به هر حال اگر چنین كسانى را بیابیم، راه عقلایى نظیر هر كار دیگرىـ این است كه به آنها مراجعه كنیم و از دستگیرىهاى آنان بهرهمند گردیم.(1)
اما واقعیت خارجى این است كه نوعاً دسترسى به چنین اشخاصى بسیار مشكل است. پیدا كردن اینگونه افراد كه از هر جهت مورد اعتماد باشند و خود به مقامات عالى معرفت الله و سیر و سلوك رسیده باشند آسان نیست. علاوه بر اینكه این قبیل افراد اصولا در هر زمانى بسیار نادرند، از آنجا كه اهل تظاهر و خودنمایى هم نیستند به همین جهت یافتن آنها معمولا مشكل است و دست كم، چندان هم سهل الوصول نیستند. مدعیان فراوانند؛ ولى آنهایى كه واقعاً «رسیده» باشند و ضالّ و مضل نباشند به غایت اندكند و مشكلتر از آن، شناسایى آنان و دسترسى به آنها است.
اما به هر حال مسأله ندرت وجود و مشكل بودن دسترسى نباید مانع ما گردد و بهانهاى شود در دست شیطان كه بخواهد ما را از روى آوردن به سیر و سلوك و پیمودن راه عرفان و معرفت الله باز دارد. مراجعه به كتابهاى اخلاقى و عرفانى معتبر و دستوراتى كه بزرگان براى متعلمین نوشتهاند، همچنین نامههایى كه اساتید و ارباب اخلاق و معرفت براى برخى سالكان و دیگر افراد نگاشتهاند، مىتواند بسیار مفید و راهگشا باشد؛(2) بزرگانى همچون: مرحوم ملا حسینقلى همدانى،(3) مرحوم شیخ محمد
1. مرحوم سید على آقا قاضى(رضی الله عنه) مىفرموده است: اهمّ از آنچه در این راه لازم است، استاد خبیر و بصیر و از هوا بیرون آمده و به معرفت الهیه رسیده و انسان كامل است، كه علاوه بر سیر الى الله، سه سفر دیگر را طى نموده و گردش و تماشاى او در عالم خلق بالحق بوده باشد. مرحوم قاضى مىفرموده است: چنانچه كسى كه طالب راه سیر و سلوك طریق خدا باشد براى پیدا كردن استاد این راه اگر نصف عمر خود را در جستجو و تفحص بگذراند تا پیدا نماید ارزش دارد. و مىفرموده است: كسى كه به استاد رسید، نصف راه را طى كرده است. (سیر و سلوك منسوب به بحرالعلوم، ص 176)
2. از باب نمونه، در اینجا كلام را به گفتارى از عارف كامل، مرحوم ملا حسینقلى همدانى مزیّن مىكنیم؛ این گفتار را به نقل از «تذكرة المتقین» آوردهایم.
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. الْحَمْدُ للهِِ رَبِّ الْعالَمِینَ، و صلى الله على خیر خلقه محمد و آله الطاهرین. و بعد، بر طالبان نجات و سعادت ابدى مخفى نماناد كه اهل نجات دو طایفه مىباشند: یك طایفه اصحاب یمین، و طایفه دیگر مقرّبیناند.
و اگر طالب سعادت، عمل به وظیفه اصحاب یمین، كه عبارت از ترك معصیت باشد، نمود، از آنها خواهد شد. و مقرّبین علاوه بر آنها وظیفه دیگر دارند، كه غرض بیان آنها نیست.
اولا: باید فهمید كه اگر شخص انسانى فهمید حقارت و پستى خود را، هم بعد از آن فهمید عظمت و قدرت حضرت ملك الملوك را، البته خواهد فهمید كه جرأت قدم برداشتن و اقدام به معصیت نمودن در حضور چنین سلطان عظیم الشأن، همگى به باد فنا رفته، ملحق به معدومات خوهد شد. اینكه مىبینى معصیت در نظرت سهل شده به جهت امورى چند است، كه بعض آنها را ذكر مىكنم.
اولا: فكر خود را تماماً متوجه به دنیاى دنىّ كرده، از این جهت بالمرة از نفع و ضرّ اخروى غافل شدهاى. نمىدانى چه بسیار بسیار منافع و سعادت ابدیه از تو فوت شده و چقدر ضررهاى بزرگِ بسیار به خود زدهاى.
و ثانیاً: عجز و حاجت و فقر خود را ملتفت نیستى، كه ذره ذره بدنت به حفظ كاركنان او، كه ملائكه باشند، برپا است.
و ثالثاً: نمىدانى كه در هر آنى از آنات، و در هر جزء از اجزاى بدنت نِعَم غیر متناهیه مرحمت از او شده و مىشود، كه به بیان و بنان ممكن نیست حصر آنها؟ با این حال چگونه نعمت او را در معصیت صرف مىكنى!؟
و رابعاً: چگونه غافلى از عقوبات سخت او؟ مگر نمىدانى كه ما بین مرگ و قیامت هزار غصه هست، و آسانترین آنها تلخى جان كندن است؟ چرا از شدائد قیامت غافلى؟! امان از روزى كه از دهشت و وحشت او مقرّبین در خوف و اضطراب مىباشند. چرا نباشند؟! از روزى كه زمینش و هوایش آتش، و جهنم به اطراف خلایق محیط و ملائك غلاظ و شداد در بگیر و ببند، نیكان در وحشت و اضطراب، و بدان در شكنجه و عذاب. آفتاب در بالاى سر، و زمین گرمتر از كوره آهنگر. خطر حساب از یك طرف، و دهشت صراط از یك طرف. و حال هنوز كار به جهنم نرسیده. از آتش و سلاسل و اغلال او بگویم، یا از مار و عقربهایش بیان نمایم؟
خلاصه، اینها همه مختصرنویسى است. این فقراتى كه گفته شد از هزار یك بیان نشد. تمام سفارشهاى این بینوا به تو، اهتمام در ترك معصیت است. اگر این خدمت را انجام دادى آخر الامر تو را به جاهاى بلند خواهد رسانید. البته، البته در اجتناب از معصیت كوتاهى مكن، و اگر خداى نخواسته معصیت كردى زود توبه نما و دو ركعت نماز بهجا آور، و بعد از نماز هفتار مرتبه استغفار كن، و سر به سجده بگذار و در سجده از حضرت پروردگار عفو بخواه. امیداورم عفو بفرماید.
معاصى كبیره در بعض رساله عملیه ثبت شده؛ یاد بگیر و ترك نما. و زنهار پیرامون غیبت و دروغ و اذیت.
اقلا یك ساعت به صبح مانده بیدار شو و سجده بهجا بیاور. آنچه در منهاج النجاة مرحوم ملا محسن فیض(رحمه الله) مذكور است كافى و شافى است از براى عمل شب و روز تو. به همان نحو عمل نما و سعى كن كه عمل و ذكرت به محض زبان نباشد، و با حضور قلب باشد، كه عمل بىحضور اصلاح قلب نمىكند، اگر چه ثواب كمى دارد.
البته، البته، از غذاى حرام فرار كن! مخور مگر حلال. غذا را كم بخور و زیاد مخور، یعنى زیاده بر حاجت بُنْیه مخور. نه چندان بخور كه تو را سنگین بكند و از عمل باز دارد، و نه چندان كم بخور كه ضعف بیاورد و به سبب ضعف از عبادت مانع شود؛ و هر قدر بتوانى روزه بگیر، به شرطى كه شب جاى روز را پر نكنى.
الحاصل غذا به قدر حاجت بدن ممدوح، و زیاده و كم، هر دو، مذموم. و شروع كن به نماز با قلب پاك از حقد و حسد و غلّ و غشّ مسلمانان. و لباس و فرش و مكان نمازت باید مباح باشد. اگر چه مكان غیر محل جَبهه، نجس بودنش به نجاست غیر متعدیه نماز را باطل نمىكند، ولى نبودنش بهتر است. و بِایست به نماز، ایستادنِ بنده در حضور مولاى جلیل، با گردن كج و قلب خاضع و خاشع. و بعد از فریضه صبح هفتاد مرتبه استغفار و صد مرتبه كلمه طیبه توحید و دعاى صباح مشهور بخوان، و تسبیح سیده نساء را بعد از فریضه ترك مكن، و هر روز هر قدر بتوانى، لا اقل یك جزء قرآن، با احترام و وضو و خشوع و خضوع بخوان، و در بین خواندن حرف مزن، مگر در مقام ضرورت. و در وقت خواب شهادت را بخوان، و آیة الكرسى، و یك مرتبه فاتحه، و چهار مرتبه سوره توحید، و پانزده مرتبه سوره قدر، و آیه شَهِدَ الله ... بخوان و استغفار هم مناسب است. و اگر بعضى از اوقات بتوانى سوره مباركه توحید را صد مرتبه بخوانى بسیار خوب است.
و از یاد مرگ غافل مشو. و دست بر گونه راست گذاشته، به طرف راست با یاد خدا بخواب. و از وصیت كردن غافل مشو. و ذكر مبارك: لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّی كُنْتُ مِنَ الظّالِمِینَ را هر قدر بخوانى، و در هر وقت بسیار بگو؛ اولا در شب. و در هر شب جمعه یك صد مرتبه سوره مباركه قدر را بخوان، و دعاى كمیل را در هر شب جمعه ترك مكن، و مناجات خمسه عشر را؛ حالت با هر كدام از آنها مناسب باشد؛ لا سیّما مناجات مساكین و تائبین و مفتقرین و مریدین و متوسلین و معتصمین را بسیار بخوان. و دعاهاى صحیفه كامله، هر كدام در مقام مناسب بسیار خوب است.
و در وقت عصر هفتاد بار استغفار و یك سُبْحانَ اللهِ العَظیمِ، سُبْحانَ اللهِ وَ بِحَمْدِهِ بخوان، و استغفارات خاصه را هم بخوان، و سجده طویل را فراموش مكن، و قنوت طول دادن بسیار خوب است، و همه اینها با ترك معاصى بسیار خوب است. التماس دعا دارم. (تذكرة المتقین، ص 194 ـ 199)
3. عارف وارسته، حكیم فرزانه و فقیه بزرگوار، مرحوم آخوند ملاّ حسینقلى همدانى یكى از نوادر روزگار است كه در عرفان و سیر و سلوك به اوج رسیده و توفیق راهبرى جمع كثیرى را به دست آورده است. وى استاد بىبدیل دوران خود و بلكه پس از آن بوده است. مرحوم شیخ آقابزرگ تهرانى در كتاب ارزشمند «الذریعه» شرح حال او را چنین بیان مىكند:
«او از اعاظم علما و اكابر فقهاى شیعه و خاتمه علماى اخلاق در عصر خود بوده است. وى در قریه شَوَند در جزین همدان در سال 1239 هجرى قمرى متولد شده و مقدمات را در طهران فرا گرفته و بالاخره در دروس عالى در حوزه درس عالم اكبر شیخ عبدالحسین طهرانى مشهور به شیخ العراقین شركت نموده است. سپس به سبزوار سفر كرده و مدتها در آنجا اقامت گزیده و از درس فیلسوف معروف حاج مولى هادى سبزوارى بهره یافته و پس از آن به نجف اشرف مهاجرت نموده و سالهاى طولانى از درس شیخ مرتضى انصارى استفاده كرده است. وى در قسمت اخلاق از آقا سید على شوشترى استفاده نموده و شاگرد او بوده است. ملاحسینقلى پس از فوت استادش متصدى فتوا نشد و دنبال ریاست نرفت، بلكه در منزل نشست و طلاب بااستعداد به او روى آوردند... و شاگردان عجیبى در علم الهى و عرفان تربیت نموده... و در منزل نماز جماعت مىخواند براى خواص از مؤمنین و پیروانى كه آنها را تربیت نمود و از ظلمات جهل به نور معرفت كشانید و ایشان را با ریاضات شرعیه و مجاهدات علمیه از هر پستى طاهر و مطهر گردانید تا آنها از عبادالله الصالحین و از سالكین در راه خداوند شدند».
همچنانكه در كلام مرحوم شیخ آقا بزرگ طهرانى آمد، استاد مرحوم ملاحسینقلى همدانى در عرفان، مرحوم آقا سید على شوشترى بوده كه او نیز از اعاظم فقها و از مبرّزین شاگردان مرحوم شیخ مرتضى انصارى بوده و پس از فوت شیخ، درس او را از همانجا كه مانده بود شروع كرد. او را بحرى موّاج در علم یافتند و لیكن پس از شش ماه فوت كرد. او گرچه در فقه شاگرد شیخ انصارى بود؛ ولى شیخ خود در اخلاق شاگرد آقا سید على بود؛ بدین معنا كه این دو نفر، هر دو نسبت به یكدیگر استاد و شاگرد بودهاند، و آخوند ملاحسینقلى همدانى شاگرد شیخ انصارى در فقه و شاگرد آقا سید على شوشترى در عرفان بوده است. از آن زمان تا به امروز، علم فقه و عرفان به هم آمیخته شده و هر یك از شاگردان این سلسله، همچون: آخوند ملاحسینقلى همدانى، آقا سید احمد كربلایى طهرانى، حاج میرزا على آقا قاضى، مرحوم علامه طباطبایى و حضرت آیتالله العظمى بهجت دام ظلهـ هر یك از فقهاى عالىقدر اسلام و نیز از عرفاى منیعالمرتبه بوده و هستند.
از جمله شاگردان مرحوم ملاحسینقلى همدانى مىتوان به سید احمد كربلایى، شیخ محمد بهارى، حاج میرزا جواد آقا ملكى تبریزى(رحمه الله) اشاره كرد.مرحوم آخوند سرانجام در 28 شعبان سال 1311 در كربلاى معلاّ رحلت نمود و در حرم شریف حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام) به خاك سپرده شد.
بهارى،(1) و مرحوم سید احمد كربلایى.(2) در كتابهایى نظیر «تذكرة المتقین»(3) یا «زاد
1. حضرت آیتالله شیخ محمد بهارى همدانى قدّس الله سرّهـ را مبرزترین شاگرد عارف كامل، آخوند ملاّ حسینقلى همدانى دانستهاند، كه سالهایى درك محضر او را نموده و به مراتب و درجات والایى از معرفت و شهود بار یافته است. در كمال و شرف او همین بس كه مرحوم علامه طباطبایى به نقل از عارف كامل، مرحوم آیتالله حاج میرزا على آقا قاضى(قدس سره) چنین فرموده است: «استاد ما مرحوم آقا حاج سید احمد كربلایى(قدس سره) مىفرمود: ما پیوسته در خدمت مرحوم آیتالحق، آخوند ملاحسینقلى همدانى بودیم و آخوند صددرصد براى ما بود، ولى همین كه آقاى حاج شیخ محمد بهارى با آخوند روابط آشنایى و ارادت پیدا نمود و دائماً در خدمت او تردد داشت، آخوند را از دست ما ربود!»
مرحوم بهارى در نهم رمضان سال 1235 هق. در قریه بهار همدان دیده از دار فانى فرو بست و به دار باقى شتافت و در جوار رحمت حق آرمید و اینك مضجع شریف او مزار مشتاقان است و معروف است كه آن مرحوم از میهمانان خود پذیرایى مىكند.
2. جمال السالكین، آیتالله حاج سید احمد طهرانى كربلایى از بزرگان فقه و فلسفه و عرفان است كه در وادى سیر و سلوك گام نهاده و به قله كمال بار یافته است. او پس از رحلت حضرت آیتالله آخوند ملا حسینقلى همدانى(رضی الله عنه) در نجف اشرف، با عدیل و همردیف خود، مرحوم حاج شیخ محمد بهارى، در میان سیصد تن از شاگردان آن مرحوم، از مبرزترین شاگردان، و از اساتید وحید عرفان و سیر و سلوك بودهاند؛ و پس از مهاجرت آیتالله بهارى به همدان، یگانه عالم اخلاق و مربى نفوس و راهنماى طالبان حقیقت در طى راه مقصود و ورود در سبل سلام و ارائه طریق لقاى حضرت احدیت و سیر در معارج و مدارج كمال نفس انسانى و ایصال به كعبه مقصود و حرم معبود بوده است.
مرحوم علامه طباطبایى درباره ایشان مىنویسد: مرحوم سید اصلا اصفهانى بوده، ولى نشو و نماى وى در كربلاى معلاّ بوده و بعد از ادراك و رشد، به تحصیل ادبیات پرداخته... و اخیراً در بوته تربیت و تهذیب مرحوم آیتالحق و استاد وقت، شیخ بزرگوار، آخوند ملا حسینقلى همدانى قدس سرّه العزیزـ قرار گرفته و سالیان دراز در خدمت مرحوم آخوند بوده و از همگنان گوى سبقت ربوده و بالاخره در صف اول و طبقه نخستین تلامذه و تربیتیافتگان ایشان مستقر گردید، در علوم ظاهرى و باطنى، مكانى مكین و مقامى امین اشغال نمود و بعد از درگذشت مرحوم آخوند، در عتبه مقدس نجف اشرف اقامت گزیده و به درس فقه اشتغال ورزیده و در معارف الهیه و تربیت و تكمیل مردم ید بیضا نشان مىداد. جمعى كثیر از بزرگان و وارستگان به یُمن تربیت و تكمیل آن بزرگوار، قدم در دایره كمال گذاشته، پشت پاى به بساط طبیعت زده و از مكان دارالخلد و محرمان حریم قرب شدند كه از آن جمله است سید اجل، آیتحق و نادره دهر، عالم عابد، فقیه محدث، شاعر مفلق، سید العلماء الربانیین، مرحوم حاج میرزا على قاضى طباطبایى تبریزى (1285 هـ ق. ـ 1366 هـ ق) كه در معارف الهیه و فقه و حدیث و اخلاق استاد این ناچیز مىباشد....
3. این كتاب، مجموعهاى از گفتارها و نامههاى عالم و عارف جلیلالقدر، آیتالله شیخ محمد بهارى است.
السالك» دستورالعملهایى از بزرگانى همچون: مرحوم شهید ثانى، مجلسى اول و مرحوم فیض نقل شده است. در مورد كتب اخلاقى نیز مىتوان به كتابهایى چون: معراج السعاده، محجة البیضاء، حقایق و جامع السعادات اشاره كرد. مراجعه به این كتابها نظیر مراجعه به كتب طب براى معالجه امراض است، یا مانند ورزشكارى است كه مىخواهد در یك رشته قهرمان بشود و به مربى و سرپرستى دسترسى ندارد. همانگونه كه در موارد عدم دسترسى به پزشك یامربى به ناچار از كتابها و نوشتههایى كه در این زمینه وجود دارد استفاده مىشود، در مسایل معنوى و طى مراحل و مدارج سیر و سلوك نیز در صورت دسترسى نداشتن به استاد مورد اعتماد، انسان مىتواند به كتابهایى كه در این باره نوشته شده مراجعه كند.(1)
1. از جمله آثار ارزشمند در این زمینه، رساله سیر و سلوك مرحوم بحرالعلوم است. مرحوم علامه سید محمدحسین طهرانى (شاگرد مرحوم آقا سید هاشم حدّاد و مرحوم علامه طباطبایى) درباره این رساله مىنویسد: روزى در خدمت استاد علامه طباطبایى(رحمه الله) عرض كردم: حقیر با وجودى كه كتب اخلاق و سیر و سلوك و عرفان را بسیار مطالعه كردهام، هیچ كتابى مانند این رساله، جامع و شامل و متین و اصولى و مفید و روان و در عین حال مختصر و موجز به طورى كه مىتوان در جیب گذارد و در سفر و حضر از آن بهرهمند شد، نیافتم. ایشان از این سخن تعجب كرده و فرمودند: این نظیر عبارتى است كه من از مرحوم قاضى شنیدم؛ چه ایشان مىفرمود: كتابى بدین پاكیزگى و پرمطلبى در عرفان نوشته نشده است. و حضرت آیتالله حاج شیخ عباس قوچانى كه وصىّ مرحوم قاضى هستند، مىگویند: مرحوم قاضى به این رساله عنایت بسیارى داشته، ولى كراراً مىفرموده است كه من اجازه بهجا آوردن اوراد و اذكارى را كه این رساله آورده است به كسى نمىدهم. (رساله سیر و سلوك منسوب به بحرالعلوم، مقدمه، ص 12)
علاوه بر این، اصولا انحرافهایى كه در مراحل اولیه و مدارج پایین عرفان و سیر و سلوك ممكن است حاصل شود چندان جدّى و اساسى نیست تا براى اجتناب از آنها انسان بهطور حتم مقید باشد خود را تحت سرپرستى و تربیت مربى و استاد قرار دهد. نیاز به استاد نوعاً مربوط به مدارج عالى سیر و سلوك است كه اگر كسى در آنها دچار لغزش گردد و سقوط كند حتى ممكن است كارش به كفر نیز كشیده شود.
در مراحل و مراتبى از عرفان، اگر كسى مرتكب خطا شود و لغزشى از او سر بزند، چنان برایش كوبنده خواهد بود كه همه آنچه به دست آورده باطل مىشود و از بین مىرود. در این مراحل چون احتمال بروز چنین انحرافات خطرناكى وجود دارد، از این رو نیاز به دستگیرى و راهنمایى استادى مجرّب و قابل اعتماد یك نیاز مهم و اساسى است. سقوط و لغزش در این مراحل، مانند سقوط از قله كوه است. اگر كسى از قله كوهى سقوط كند تمام بدن و مغزش متلاشى خواهد شد و چیزى از او باقى نخواهد ماند. برخلاف كسى كه تنها دو، سه مترى بالا رفته است. چنین كسى اگر هم بلغزد حداكثر پایش خراشى برخواهد داشت و مسأله تمام مىشود و دوباره مىتواند برخیزد و به راه ادامه دهد. به همین ترتیب هر چه از دامنه كوه بیشتر فاصله بگیرد و بالاتر رود، آسیبهاى ناشى از سقوط جدىتر و خطرناكتر خواهد بود. در سیر و سلوك نیز مسأله به همین صورت است.
هرچه انسان در مراحل و مقامات این راه بیشتر پیش رفته باشد، به همان نسبت وضعش حساستر است و حركتها و رفتارهایش باید حساب شدهتر و مطمئنتر انجام پذیرد و ممكن است بهطور حتم نیاز به راهنمایى استاد و مربى داشته باشد. اما در گامها و
مراحل اولیه سیر و سلوك وضعیت چندان حساس نیست و انسان خود مىتواند به تنهایى به طى طریق بپردازد و اگر احیاناً اشتباهى هم مرتكب شود به راحتى و به سرعت قابل تدارك است.
علاوه بر همه اینها اساساً مراحل و گامهاى اولیه عرفان و سیر و سلوك چندان خفایى ندارد و امورى روشن و مشخص است. هر كس اندك مطالعه و تحقیقى در باب مسایل مربوط به عرفان و سیر و سلوك داشته باشد، مىداند كه گام اول در این راه انجام واجبات و ترك محرمات، و به عبارت دیگر، ترك گناه است. مرحله بعد، پرداختن به امور مستحب و ترك مكروهات است كه به تدریج باید سعى كند آنچه از مستحبات را كه مىتواند بهجا بیاورد و هر قدر برایش ممكن است از ارتكاب امور مكروه اجتناب ورزد.
اصولا از همین رو كه مراحل اولیه سیر و سلوك چندان پیچ و خمى ندارد، در میان عرفا و فِرَق مختلف متصوفه اختلافى در مورد آنها مشاهده نمىشود. براى مثال، اینكه یكى از رموز اساسى موفقیت در سیر و سلوك، ذكر و توجه قلبى است و انسان باید سعى كند هرچه مىتواند توجه قلبىاش به خداوند را فزونى بخشد، امرى است كه هیچ شخص یا گروهى از عرفا و متصوفه مناقشهاى در آن نكرده است.
در هر صورت، اگر كسى این مراحل را پشت سر گذاشت و نیاز به راهنمایى و دستگیرى پیدا كرد، از لطف خداوند بعید است كه براى مراحل بعدى او را به كسى كه نیاز دارد دلالت نكند. اما اگر كسى هنوز همین مراحل ابتدایى و روشن را پشت سر نگذارده، براى چه به دنبال استادى در حد اعلى مىگردد؟ از چنین كسى باید سؤال كرد كه آیا به همان چه كه مىدانسته عمل كرده است كه اكنون به دنبال دستورات و معارفى تازه است؟ به راستى مگر ما همین مسایلى را كه مىدانیم چه مقدار عمل كردهایم كه طالب حرفها و مطالب نو هستیم؟
بسیارى از افراد آرزو مىكنند كه خدمت حضرت ولىّ عصر(علیه السلام)برسند و از ایشان
براى سیر و سلوك دستورى بگیرند، در حالى كه هنوز در انجام واجبات و ترك محرّمات مشكل دارند. ائمه(علیهم السلام) لفظاً و عملا بر نماز اول وقت تأكید فراوانى داشتهاند؛ آیا من كه تشنه دستورات عالى عرفانى هستم، به این دستور ساده و در عین حال بسیار مهم و تأثیرگذار عمل كردهام؟ همه ائمه(علیهم السلام) به انجام واجبات و ترك محرّمات سفارش كردهاند؛ آیا ما این دستور را عمل كردهایم و به جایى نرسیدهایم؟ ما كه هنوز در عمل به بسیارى از همین دانستههایمان كارى از پیش نبردهایم، مىخواهیم از امام زمان(علیه السلام) چه بپرسیم؟ نكند تمناى شرفیابى خدمت امام زمان(علیه السلام) و به دنبال استاد و پیر گشتن هوسى بیش نباشد كه خود را بدان مشغول داشتهایم و در اثر آن از عمل به همین دستورات و مطالب مهم و اساسى كه مىدانیم غافل گشتهایم؟!
پس به طور خلاصه، اصل این مسأله درست است كه سیر و سلوك و طىّ مقامات معنوى، مانند همه فنون دیگر، داراى افراد ممتاز و شاخصى است كه تجربیاتى دارند و چون خود این راه را پیمودهاند، مىتوانند دیگران را راهنمایى و اشتباهاتشان را گوشزد كنند و مراقب آنها باشند كه انحرافى برایشان رخ ندهد. همان طور كه همه فنون و علوم، نظیر طب، ریاضیات، فقه و اصول استاد دارد و انسان باید تا حد مقدور بهترین استاد را شناسایى كند و از دانش و تجربه او استفاده نماید، در مسیر عرفان و سیر و سلوك نیز همراهى استادى خودساخته و رهیافته مىتواند براى انسان بسیار مفید و راهگشا باشد. تربیت نفس یك فن است و مانند همه فنون دیگر، كسانى كه تلخ و شیرین این راه را چشیدهاند، مىتوانند دست افراد مبتدى را بگیرند و چم و خم راه را به آنان نشان دهند. به ویژه اگر كسانى به برخى احاطههاى روحى دستیافته باشند، با مشاهده كاستىها و نقاط ضعف روح و نفس سالك مىتوانند براى تربیت نفس او بسیار مفید و مؤثر باشند. اما در این راه این نكته را نباید از نظر دور داشت كه معمولا در هر زمانى بسیار كم و به غایت اندكند كسانى كه حقیقتاً «رهیافته» باشند و انسان بتواند در این راه پرخطر به آنان اعتماد كند.
آخرین نكتهاى كه در این راه باید متذكر گردیم این است كه واصل شدن به مراتب و مقامات معنوى، هرچه هم عالى و متعالى باشد، موجب عصمت شخص و مطلق پنداشتن او و عارى دانستنش از خطا و اشتباه نمىشود. بهترین شاهد این مدعا این است كه در همه زمان هااساتید اخلاق و سیر و سلوك كم و بیش با یكدیگر اختلاف نظرهایى داشتهاند. با اینكه در پاكى و تقوا و نهایتِ اخلاص بسیارى از آنان تردیدى نیست، با این وجود مىبینیم طریقه همه آنان یكسان نبوده و اختلاف سلیقهها و تفاوتهایى در رفتار و سلوك، در میان آنان ملاحظه مىشود و حتى در مواردى صریحاً یكدیگر را تخطئه كردهاند. این نشان از آن دارد كه غیر از معصومین و ائمه(علیهم السلام) دیگران هرچه هم كه عالى و متكامل باشند در حدى نخواهند بود كه انسان معتقد شود در هیچ امرى از امور دنیوى و اخروى و مادى و معنوى اشتباه نمىكنند. از این رو همه طوایف مختلف كم و بیش اشتباهات و انحرافاتى دارند و نمىتوان فرقهاى را یافت كه صد در صد بر حق و خالى از هر فساد و انحراف فكرى و عملى باشد.
در ضمن مباحث این كتاب، به ویژه در فصل اول، كراراً به این مسأله اشاره كردیم كه گرایش عرفانى در انسان، میل و گرایشى فطرى است. همچنین بیان كردیم كه مجموعه آموزهها و احكام اسلام طورى طراحى شده است كه انسان را به غایت عرفان، كه همان شهود باطنى خداى متعال است، برساند. معناى این سخن آن است كه احكام اسلامى مبتنى بر فطرت بوده، عمل به آنها در نهایت به رشد و شكوفایى یكى از عالىترین گرایشهاى فطرى انسان منجر مىشود. با توجه به این نكته، ممكن است این سؤال به ذهن بیاید كه اگر گرایش عرفانى، میل و گرایشى فطرى است پس چرا گام نهادن در مسیر عرفان و سیر و سلوك و طىّ مقامات آن بسیار مشكل است، به طورى كه افراد بسیار كمى موفق به فتح قلل رفیع آن مىشوند؟ اگر احكام اسلام مبتنى بر فطرت است پس چرا
عمل به آنها نهتنها آسان نیست، كه در بسیارى از موارد مستلزم درافتادن با نفس و خواهشها و تمایلات نفسانى است كه كارى بس مشكل است؟ مگر نه این است كه اگر چیزى مطابق فطرت سلیم انسانى باشد پذیرفتن و عمل كردن به آن در صورتى كه نیاز به عمل داشته باشدـ مىباید امرى آسان و سهل المؤونه باشد؟
در پاسخ این سؤال باید بگوییم، درست است كه گرایش عرفانى در انسان گرایشى فطرى است؛ ولى وجود دو ویژگى در آن باعث مىشود شكوفا شدن و ارضاى آن با دشوارىهایى روبرو باشد.
ویژگى اول مربوط به ارزش والاى این گرایش و متعلَّق آن است. توضیح اینكه: هر چیزى در این عالم كمیابتر و با ارزشتر باشد دسترسى به آن نیز مشكلتر خواهد بود. به دست آوردن چیزهاى ارزان و در دسترس، چندان مؤونهاى ندارد و انسان با كوچكترین تلاشى مىتواند آن را در اختیار داشته باشد. اما هر چه گوهرى كمیابتر باشد، خود این كمیابى ارزش و قیمت آن را بالا مىبرد، و هرچه ارزش چیزى بالاتر رود به همان نسبت، دستیابى به آن، مؤونه بیشترى مىطلبد. این قاعده عمومیت دارد و فطرى بودن یا نبودن یك امر تأثیرى در آن ندارد. از این رو گرچه گرایش عرفانى گرایشى فطرى است؛ ولى نظر به كمیابى و ارزش بسیار والاى متعلَّق آن، یعنى معرفت حضورى خداى متعال، شكوفایى و تكامل آن به آسانى میسّر نخواهد بود. ذكر مثالى مىتواند به روشن شدن مطلب كمك كند:
براى مثال، میل به غذا در انسان، میل و غریزهاى فطرى است. اما انسان هم مىتواند با مقدارى نان خالى سد جوع كند، و هم مىتواند در پى تهیه كباب از گوشت شكار و پرندهاى كمیاب برآید و با آن، گرسنگى خود را برطرف نماید. آیا رنج و زحمتى كه در این دو حالت باید متحمل گردید یكسان است؟ بدیهى است كه هرچه انسان طالب غذاى لذیذترى باشد، باید تلاش بیشترى به خرج دهد و بهاى بیشترى بپردازد، و این امر منافاتى با فطرى بودن غریزه گرسنگى ندارد. همچنین میل به ثروت در انسان فطرى است؛ ولى
پیدا كردن الماس آسان نیست و براى رسیدن به آن باید در دل معدن عرق ریخت و كوه را شكافت و صدها و هزاران تن سنگ را جابهجا كرد. آرى، «هر كه طاووس خواهد جور هندوستان كشد». هر كس نیز طالب عالىترین مراتب كمال نفسانى و معرفت حضورى خداى متعال است، باید بداند این نفیسترین گوهر كمال انسانى ارزان به دست نمىآید و بهایى در خور مىطلبد.
اما ویژگى دومى كه باعث دشوارى این راه مىگردد مربوط به «خودشكوفا نبودن» گرایش عرفانى است. همچنان كه در فصل اول این كتاب اشاره كردیم، تمایلات فطرى انسان به دو نوع «خودرو» و «ناخودرو» یا «خودشكوفا» و «ناخودشكوفا» تقسیم مىشوند. تمایلات خودرو یا خود شكوفا آنهایى هستند كه خود به خود و بدون تلاش خاصى از جانب خود انسان ظهور مىكنند و به تدریج به سر حد شكوفایى مىرسند. این نوع تمایلات به گونهاى هستند كه انسان به طور طبیعى براى ارضاى آنها تحت فشار قرار مىگیرد. براى مثال، غریزه جنسى از این قبیل است. هر انسانى با رسیدن به سنینى خاص، میل جنسى را در خود احساس مىكند و این میل به طور طبیعى و خودرو روز به روز بر شدتش افزوده مىشود و در سنینى خاص به اوج خود مىرسد. هیجانى كه این غریزه در انسان ایجاد مىكند به حدى است كه انسان به طور طبیعى مفرّى از ارضاى آن نمىیابد. غریزه گرسنگى نیز همین طور است. انسان از همان بدو تولد و اوان كودكى تحت تأثیر عوامل طبیعى و فیزیولوژیك، غریزه گرسنگىاش تحریك مىشود و براى ارضاى آن درصدد دست پیدا كردن به غذا برمىآید. بسیارى از غرایز و امیال و گرایشهاى طبیعى انسان از این نوع هستند. اما میلها و گرایشهایى نیز در انسان وجود دارند كه گرچه آنها نیز فطرىاند اما اینگونه نیست كه خود به خود به مرحله رشد و شكوفایى برسند، بلكه فعلیت و شكوفایى آنها منوط به انجام تلاشهایى از جانب خود انسان است. این میلها چنان نیستند كه انسان را براى ارضاى خود تحت فشار قرار دهند و انسان به طور طبیعى خود را ناگزیر به ارضاى آنها ببیند. اینگونه گرایشهاى فطرى را
اصطلاحاً تمایلات «ناخودرو» یا «ناخودشكوفا» مىنامیم. براى نمونه، میل و گرایش بشر به «علم» و «دانستن» را مىتوان از این قبیل دانست. انسان به طور طبیعى حس كنجكاوى و میل به دانستن دارد. از همین رو كودكان معمولا به فاصله كوتاهى پس از زبان باز كردن شروع به سؤال كردن مىكنند و با طرح پرسشهاى متعدد مىخواهند با محیط و اشیا و افراد پیرامون خود بیشتر آشنا شوند. از این رو اصل میل به علم و دانش در بشر غریزى و فطرى است. اما آیا بارور نمودن و شكوفا كردن این میل و تعالى و به ثمر نشستن آن خود به خود و بىتلاش انسان صورت مىگیرد؟ هرگز اینگونه نیست. كسانى كه به فتح قلههاى رفیع دانش و كسب مقامات عالى علمى نایل مىآیند، در این راه چه بىخوابىها كه نمىكشند و چه مغزها كه نمىسایند و چه خون دلها كه نمىخورند. مگر با تنآسایى و راحتطلبى و بىرنج و زحمت مىتوان گوهر علم را به كف آورد و به ستاره شدن در آسمان دانش چشم داشت؟ صرف فطرى بودن این گرایش موجب سهل المؤونه بودن ارضا و رشد و شكوفایى آن نمىشود.
گرایش عرفانى نیز از همین قبیل است. این گرایش گرچه فطرى است؛ ولى به فعلیت رسیدن و در اوج قرار گرفتن آن نیازمند تلاشى از سوى خود انسان است. این میل ابتدا ناآگاهانه و خاموش است و با تلاشها و توجهاتى باید به تدریج بیدار شود و از قوّه به فعلیت درآید. در ادامه نیز تعالى و شكوفایى هرچه بیشتر آن و نیل به مقام قرب الهى به طور خود به خود اتفاق نمىافتد، بلكه تلاش و پشتكار شبانهروزى و خستگىناپذیر انسان را مىطلبد.
وآخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین
1. قرآن كریم
2. نهجالبلاغه؛ ترجمه و شرح فیض الاسلام؛ تهران: [بىنا]، [بىتا].
3. ابن شعبة الحرّانى، ابومحمد الحسن بن على بن الحسین، تحتالعقول عن آل الرسول، بیروت: مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1394 هـ، 1974.
4. الحر العاملى، محمد بن الحسن؛ وسائل الشیعه؛ تصحیح محمد شیرازى؛ بیروت: دار احیاء التراث العربى،[بىتا].
5. ؛ الفروع من الكافى؛ تصحیح علىاكبر غفارى؛ چاپ دوم، تهران: دار الكتب الاسلامیه، 1362ش.
6. بهارى همدانى، محمد؛ تذكرة المتقین؛ چاپ سوم، تهران: نور فاطمه، 1364ش.
7. حقیقت (رفیع)، عبدالرفیع؛ تاریخ عرفان و عارفان ایرانى؛ تهران: انتشارات كومش، 1372ش.
8. حلبى، علىاصغر؛ مبانى عرفان و احوال عارفان؛ چاپ اول، تهران: انتشارات اساطیر، 1376ش.
9. حلّى، احمد بن محمد؛ عدة الداعى؛ [بىجا]: [بىنا]، [بىتا].
10. خمینى، روحالله؛ شرح چهل حدیث (اربعین حدیث)؛ چاپ چهارم، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1373ش.
11. ؛ خودشناسى براى خودسازى؛ چاپ هشتم، قم: مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1382ش.
12. طباطبائى النجفى، سید مهدى بن سید مرتضى؛ رساله سیر و سلوك منسوب به بحرالعلوم؛ با مقدمه و شرح محمدحسین حسینى طهرانى؛ چاپ دوم، تهران: حكمت، 1370ش.
13. غرویان، محسن؛ در محضر بزرگان؛ چاپ اول، قم: دفتر نشر نوید اسلام، 1376ش.
14. قمى، حاج شیخ عباس؛ مفاتیحالجنان؛ تهران: كتابفروشى اسلامیه، [بىتا].
15. كلینى، محمد بن یعقوب؛ اصول كافى؛ تصحیح علىاكبر غفارى؛ تهران: مكتبة الصدوق، 1381ق.
16. مجلسى، محمدباقر؛ بحارالانوار؛ چاپ دوم، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1403ق.
17. مصباح یزدى، محمدتقى؛ به سوى خودسازى؛ چاپ اول، قم: مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1380 ش.
18. هندى، علاءالدین على المتقى بن حسامالدین؛ كنز العمال؛ بیروت: مؤسسة الرساله، 1409ق.
19. هیأت تحریریه مؤسسه فرهنگى مطالعاتى شمسالشموس؛ سوخته (سیر سالك عارف، انصارى همدانى)؛ چاپ دوم، تهران: مؤسسه فرهنگى مطالعاتى شمسالشموس، 1383ش.