ثم إنّ مقدماتِ البرهان یجب أن تكون ضروریةً، و ذلك إذا كانت على مطلوبات ضروریة. قیل: لأن ما یكتسب بوسط مّا یجوز أن یتغیّر لا یكون ثابتاً لا یتغیر. بل النتیجة الضروریة تلزم من مقدمات ضروریة لا یقع فیها إمكان تغیّر.
و الأمور الضروریة على وجهین: أمور ضروریة فى اللزوم من غیر أن یكون بعضها لبعض ضروریا فى الجوهر و الطبیعة، و هذه لوازم خارجة. و قد أوضحنا قبلُ أنها لا تنفع فى كسب العلم الیقینى; و ضروریة فى الجوهر و الطبیعة، و هى الأمور الموجودة بذاتها.(2)
ترجمه
فصل پنجم
مقدمات برهان باید ضرورى باشند در صورتى كه برهان براى مطلوبِ ضرورى اقامه شود. گفته شده: چون آنچه كه از راه حد وسطِ متغیر اكتساب شود، ثابت و غیر متغیر نخواهد بود. پس نتیجه ضرورى باید از مقدمات ضروریهاى كه امكان تغیّر در آنها نیست، حاصل آید.
و امور ضرورى بر دو گونهاند: امورى كه از نظر لزومْ ضرورى هستند بدون اینكه بعضى از آنها براى جوهر و طبیعت دیگرى ضرورى باشد. و اینها لوازم خارجى هستند، و قبلا توضیح دادیم كه اینها در كسب علم یقینى نفعى نمىرسانند. دسته دیگر امور ضروریه در جوهر و طبیعتاند كه به سبب خود ذات موجودند.
توضیح
شیخ در فصل اول از این مقاله در معناى «ضرورى» و در فصل دوم در معناى «ذاتىِ» كتاب
1.نسخه «مناسبتها» صحیح است.
2.الظاهر انّ المراد الأشیاء الموجودة للطبیعة بسبب ذاتها و هى الاعراض الذاتیة و یشهد له التفصیل الآتى من كونها داخلة فى حد الموضوع و كون الموضوع داخلا فى حدّها.
برهان سخن گفت. در این فصل ضمن جمعبندى مباحثْ ارتباط بین ضرورت و ذاتیّت را توضیح مىدهد. در اینجا شیخ با دو بیان یكى با عنوانِ «قیل» و یكى با «قالوا» نظر خودش را بیان كرده است. یعنى گرچه مطلب، نقل قول است، امّا نقل قول مرضىّ است.
ما در برهان، دنبال علم ضرورى دائمى هستیم یعنى مىخواهیم به قضیهاى برسیم كه محمول آن براى موضوعش ضرورى و دائم باشد. قاعدتاً باید مقدمات برهان هم داراى چنین خصوصیاتى باشند. ضرورت داراى اقسامى است: ذاتى، ازلى، وصفى، وقتى و... . و هر یك از اقسام ضرورت را در نتیجه بخواهیم باید در مقدمات هم همان ضرورت موجود باشد.
به بیان دیگر: اگر اوسط براى اصغر ضرورى نباشد، امكان زوال دارد و اگر اوسط براى اصغر امكان زوال داشته باشد نمىتوانیم با آن اكبرى را اثبات كنیم كه مىخواهیم ضرورتاً و دائماً براى اصغر ثابت باشد. وقتى اوسط امكان زوال دارد، اكبر هم امكان زوال پیدا مىكند. البته قبلا اشاره كردهایم كه این شرایطى كه در مقدمات براهین ذكر مىكنند، ناظر به براهین علوم است كه در آنها نتایج ضرورى و دائمى مطلوب است و لذا شیخ مىفرماید اگر دنبال نتیجهاى با این خصوصیات هستیم باید مقدمات نیز داراى همین خصوصیات باشند. امّا اگر بخواهیم امكان محمولى را براى موضوعى اثبات كنیم، مىتوانیم از مقدماتى استفاده كنیم كه محمولش براى موضوعْ ممكن باشد و این امر، در تشكیل برهان خللى ایجاد نمىكند. مثلا اگر بخواهیم امكان شاعریت را براى انسان اثبات كنیم مىتوانیم از مقدمات امكانى استفاده كنیم. البته اگر امكان شاعریت را در جانبِ محمول قرار دهیم و بگوییم «الانسانُ ممكن الشاعریة» باز هم جهت قضیه ضرورت خواهد بود.
شیخ(رحمه الله) مىفرماید: هر محمول ضرورى هم به صِرف اینكه ضرورى است به درد برهان نمىخورد. باید محمولِ مقدمات، ضرورىِ مناسب باشد یعنى از اعراض ذاتیه باشد نه از اعراض غریبه، چون ممكن است محمولى ضرورى باشد و در عین حال از اعراض غریبه موضوع باشد و لذا مناسب برهان نباشد. گاهى محمول ضرورى است، ولى به قول شیخ در جوهرِ موضوع داخل نیست. منظور از «جوهر» در كلام شیخ، مفهوم جوهر اصطلاحى در برابر عَرَض نیست بلكه مراد از جوهر، ذات است. محمولِ مناسب آن است كه یا خود در حد موضوعْ داخل باشد و یا موضوعْ داخل در حدّ آن باشد و بالاخره یك رابطه ذاتى بین آنها برقرار باشد.
ـ نکته
تعبیر «الأمور الموجودة بذاتها» از ارسطو نقل شده و مراد از آن، واجب الوجود نیست، بلكه مقصود همان عوارضذاتیه است یعنى محمولاتىكه بهحسبِ ذات موضوع، براى آن ثابتاست.
متن
أما الداخلةُ فى حدِّ الموضوعِ فهى ضروریة للموضوع فى جوهره. و أمّا الّتى الموضوعُ داخلٌ فى حدّها، فالموضوع لها ضرورىٌّ فى الجوهر، و هى ضروریة للموضوع فى اللّزوم أیضاً: إمّا على الإطلاق و إمّا على المقابلة. و الّتى على المقابلة، فالمأخوذ منها فى البرهان ما كانَ ضرورىَّ اللّزوم للنّوعِ الواحد. فإنْ كانَ ممّا یوجَد و لا یوجَد فى موضوع واحد بالنّوعِ، فلیس داخلا فى البرهانِ على الأمرِ الضّرورىِ من حیث ما هو ضرورى.
و أمّا كیفَ نُرتِّبُ هذه لیكونَ منها العلم الیقینى فنقوله بَعدُ.
قالوا: و كلُّ قول یَنْتُجُ به أمرٌ ضرورىٌّ و لیس ضروریّاً فإنَّ للمعانِد أنْ یَقولَ إنّ الملزومَ الّذى وضعتهَ لیس دائمَ الوجود، فما یلزَمه لیس بدائمِ الوجود، إذ لا یَجبُ أنْ یكونَ دائم الوجودِ. فإنْ كانَ إبطالُ النتیجةِ المدَّعاةِ أنّها ضروریةٌ یكون بهذه السّبیل، فإنّ(1) استحكام قوةِ الیقین و الضرورة فیها هو بأن لا یكونَ فیها هذا المطعن.
ترجمه
و امّا آنچه در تعریف موضوع داخل باشد، براى موضوع در مرتبه ذاتش ضرورى است. و امّا آنچه موضوع در تعریفِ آن داخل است خود موضوع براى آن در مقامِ ذات و جوهر، ضرورى خواهد بود، و آن هم براى موضوعْ از نظر لزومْ ضرورى مىباشد: یا به طور مطلق و یا به صورت تقابل. و آنچه لزومش به صورت مقابله است باید براى نوع واحد، لزوم داشته باشد پس اگر از چیزهایى باشد كه در موضوع واحدِ نوعى گاهى یافت مىشود و گاهى یافت نمىشود، در برهان بر امر ضرورى از آن جهت كه ضرورى است، داخل نمىشود.
و امّا اینكه ما چگونه این مقدمات را باید مرتب كنیم تا علم یقینى از آنها حاصل آید، بعداً بیان خواهیم كرد. گفتهاند: اگر از سخنى نتیجه ضرورى به دست آید ولى خودش ضرورى نباشد، خصم مىتواند بگوید: ملزوم در این سخنْ دائم الوجود نیست، پس لازمه آن هم دائم
1.فإذن (خ ل).
الوجود نخواهد بود، چون دوام آن ضرورى نیست. پس اگر ابطال نتیجهاى كه ادّعاى ضرورى بودن آن شده است از این راه ممكن باشد استحكام یقین و ضرورت نتیجه منوط به صورتى خواهد بود كه این عیب را نداشته باشد.
متن
فَتَبیَّن من هذا أنّ الّذینَ یقتصرون فى أخذ المبادئ على أنْ تكونَ صادقة فى نفسها، أو مقبولةً، أى معترفاً بها عند قوم أو إمام، أو مشهورة، أى یَعترفُ بها كافةُ النّاس و تراها، مِن غیر أنْ تكونَ أولیةَ الصّدق ـ و ربما كانت غیر صادقة كما نعرفه فى «كتاب الجدل» ـ فقد یضلّونَ السَّبیل، فإنّ استعمالَ المقبولاتِ و المشهوراتِ و أمثالها فى طلب الیقین مغالطةٌ أو غلطٌ و بلاهةٌ، إذ یُمكنُ أنْ تَكونَ كاذبة. و أمّا الصّادقاتُ فإذا لم تكن مناسبةً للجنسِ الّذى فیه النظرُ، و كانت خارجیةً غریبةً، لا تبیِّنُ شیئاً من الجهة الّتى بمثلها یقع الیقینُ العلمى(1) و ان كانَ یقع بها یقین مّا لأنها لاتدل على العلل، إذ العلل مناسبةٌ للشىء، و إنّما تُعْطى صدقَ النتیجة فقط، لا ضرورةَ صدقها أوْ لمیّةَ صدقها.
ترجمه
از آنچه گذشت روشن شد كسانى كه در مبادى و مقدمات برهان تنها به این اكتفا مىكنند كه فى نفسها صادق باشند یا از مقبولات در نزد قومى یا امامى باشند یا از مشهوراتى باشند كه عموم مردم به آنها اعتراف دارند، بدون اینكه این مقدمات از نظر صدقْ اوّلى باشند ـ و چه بسا اصلا صادق هم نباشند كما اینكه در كتاب جدل خواهیم شناخت ـ این افراد راه را گم كردهاند، چرا كه به كارگیرى مقبولات و مشهورات و امثال اینها براى دستیابى به یقین، مغالطه یا غلط و نادانى است، زیرا این قضایا ممكن است كاذب باشند. و امّا قضایاى صادق هم اگر مناسب با جنسى كه بحث در مورد آن است نباشند و خارجى و غریب شمرده شوند، چیزى را ـ بهگونهاى كه یقین علمى به دست آید ـ اثبات نمىكنند، گرچه نوعى یقین (غیرعلمى) از آنها حاصل مىشود. چرا كه این مقدمات غیرمناسب دلالتى بر علل ندارند، چون عللْ مناسب با شىء هستند و این مقدمات فقط صدق نتیجه را به دست مىدهند، نه ضرورتِ صدق و نه چرایىِ صدقِ آن را.
1.خ، ل: العلّى; و هو الأظهر.
توضیح
شیخ مىفرماید: صرف اینكه قضیهاى مقبول یا مشهور باشد، به درد برهان نمىخورد، چون ممكن است كاذب باشد. حتى اگر صادق هم باشد، همواره به درد برهان نمىخورد چون ممكن است قضیهاى صادق باشد امّا افاده علم یقینى نكند زیرا علم یقینى باید از راه علت حاصل شود و چه بسا علّت مجهول باشد. كسى كه در برهان از قضایاى مشهوره و یا مقبوله استفاده مىكند از دو حال بیرون نیست: یا مىخواهد طرف مقابل را به اشتباه بیندازد و یا خودش دچار اشتباه شده است. در قضایاى صادقه هم اگر محمول از عوارض غریبه باشد (نه از عوارض ذاتیه)، باز هم یقینِ مطلوب حاصل نخواهد شد، یعنى یقین به مفاد قضیه و عدم امكان نقیض. چون اگر بین موضوع و محمول رابطه ذاتى و مناسبت لازم برقرار نباشد، در حقیقت ما از راه علت، علم پیدا نكردهایم.
متن
و لیسَ كلُّ حق مناسبا، و خصوصاً إذا لَم یكن ضروریّا، فإنّه إذا كانَ الأوسط غیرَ ذاتى و غیرضرورى للأصغر، فلا یخلو إمّا أنْ یكونَ الأكبرُ ضروریاً أو غیر ضرورى. فإن لم یكن ضروریا كانَ الیقینُ بنسبته إلى الأصغرِ غیرَ ثابت; فلم یكن یقیناً محضاً، إلا أنْ یكونَ البرهانُ علیه من جهةِ ما هو ممكن، لا مِن جهةِ ما هو موجودٌ بالضّرورة. و إن كان ضروریاً فإنّما هو ضرورى فى نفسه لیس ضروریاً عند القیاس علیه، لأنّه یمكن أنْ یزول الحدّ الأوسط عن الأصغر لأنّه غیر ضرورى له، فحینئذ لا یبقى الشىءُ الّذى كان عُلِمَ بتوسُطه، فیزولُ حینئذ الظَّنُّ و الشىءُ موجودٌ فى نفسه. فإنّا إذا عَلِمنا أنّ هذا الإنسانَ حیوان لأنّه یمشى و كلُّ ماش حیوان، فإذا لَم یمشِ بطَلَ عنّا العلمُ الّذى اكتُسِبَ بتوسط المشىِ، فلم نَدْرِ حینئذ أنّه حیوانٌ أو لیس بحیوان. و الأمر فى نفسه باق.
ترجمه
چنین نیست كه هر قضیه حقّى، مناسب باشد، بخصوص اگر آن قضیه ضرورى نباشد، چون وقتى اوسط براى اصغر، ذاتى و ضرورى نباشد از دو حال بیرون نیست: یا اكبر ضرورى است و یا ضرورى نیست. اگر ضرورى نباشد، یقین به رابطه اكبر با اصغر ثابت نمىشود و در نتیجه
یقین محض حاصل نمىگردد، مگر اینكه برهان بر اصغر از جهتِ امكانِ آن باشد، نه از آنجهت كه بالضروره موجود است. و اگر اكبر ضرورى باشد، خودش فى نفسه ضرورى است، نه اینكه از طریق قیاسْ ضرورى بودنش ثابت شده باشد. چون ممكن است حد اوسط از اصغر مرتفع گردد چون براى آن (على الفرض) ضرورى نیست. در این صورت آن چیزى كه به واسطه آن، علم حاصل شد باقى نمىماند و در نتیجه اعتقاد به ثبوت اكبر براى اصغر زائل مىشود در حالى كه ثبوت اكبر براى اصغر همچنان بحال خود باقى است. مثلا وقتى ما علم داریم كه این انسان حیوان است بواسطه اینكه مىدانیم راه مىرود و هر روندهاى حیوان است، اگر ببینیم انسان راه نمىرود، آن علمى كه بتوسطِ مشى حاصل شده بود، باطل مىشود و ما در این صورت نمىدانیم كه انسان حیوان است یا نیست، و حال آنكه واقعیت بحال خود باقى است یعنى انسان حیوان است.
توضیح
چنین نیست كه هر محمولى كه حق باشد، مناسب هم باشد یعنى از اعراض ذاتیه باشد. اگر بخواهیم ثبوت اكبر براى اصغر ضرورى باشد، باید ثبوت اوسط براى اصغر و همچنین ثبوت اكبر براى اوسط هم ضرورى باشد و الاّ علم یقینى به نتیجه حاصل نخواهد شد. و اگر فرضاً دیدیم كه در قیاسى، ثبوت اكبر براى اصغر ضرورى است امّا ثبوت اوسط براى اصغر ضرورى نیست، در واقع سرّش این است كه یك قیاس خفىّ دیگرى در كار است و در حقیقت علمى كه حاصل شده ناشى از آن قیاس دیگر است نه از قیاس مورد بحث. شیخ مثالى مىزند و مىگوید اگر كسى بخواهد حیوان بودنِ زید را از راه مشى بفهمد و چنین استدلال كند كه زید ماشى است و هر ماشى حیوان است و سپس نتیجه بگیرد كه زید حیوان است، بایستى به محض اینكه زید از مشى ایستاد، در حیوان بودن زید شك كند و حال آنكه چنین نیست. سرّ مطلب این است كه حدّ وسط در این جا در حقیقت، قوة المشى است نه مشى بالفعل و ما از مشى بالفعل، قوة المشى را نیز مىفهمیم و از راه قوة المشى، بر حیوان بودن استدلال مىكنیم و لذا پس از ایستادنِ زید، باز هم علم به حیوانیّت زید براى ما باقى است.
اگر كسى بگوید شما در كتاب قیاس مىگویید: اگر یكى از مقدمات برهان «وجودى» و دیگرى
«ضرورى» باشد مىتوانیم نتیجه ضروریه بگیریم ولى در اینجا یعنى در كتاب برهان مىگویید تمام مقدمات برهان بایستى ضروریه باشند. مشى بالفعل در قضیه وجودیه آمده است و امّا اینكه هر ماشى، حیوان است. یك قضیه ضروریه است، بین ایندو مطلب چگونه جمع مىشود؟
پاسخ: شیخ جواب مىدهد كه در كتاب قیاس، نظر به صورت قیاس مىشود نه به ماده آن، امّا در كتاب برهان ما در مورد ماده قیاس سخن مىگوییم و ماده باید ضرورى باشد. گذشته از این در مثال فوق، اگر به آن قیاس خفى نگاه كنیم مىبینیم كه مشى بالقوه یا شأنیت مشى براى حیوانْ ضرورى است و از طرفى زید كه بالفعل راه مىرود، طبیعتاً داراى قوه مشى نیز هست و همین كافى است كه بگوییم بالضروره حیوان است. پس در واقع قیاس این است كه: زید شأنیت مشى دارد بالضرورة، و هر موجودى كه شأنیت مشى دارد حیوان است بالضرورة، پس زید حیوان است بالضرورة. و امّا اینكه هر موجودى كه شأنیت مشى دارد بالضرورة حیوان است، چگونه اثبات مىشود؟ این مطلب بایستى از راه علّتْ ثابت شود و بیانش این است كه مشى نتیجه حركت ارادى است و لذا ماشى بایستى متحرك بالاراده باشد یعنى داراى نفس حیوانى باشد. پس قوه مشى براى حیوان از اعراض ذاتیه است چون در تعریف آن، خود حیوان أخذ مىشود و نیز براى انسان از اعراض ذاتیه محسوب مىشود چون جنسِ انسان یعنى حیوان در تعریف آن اخذ مىشود.
متن
فإنْ قال قائلٌ: إنَّ هذا الیقینَ لا یزول و إنْ زال الحدُّ الأوسط، لأنَّ قولنا كلُّ ماش حیوان معناه كلّ شىء موصوفٌ بأنه ماش وقتاً مّا فهو حیوانٌ دائماً ـ مادام ذاتُه الموضوعةُ للمشىِ موجودةً ـ فإنّ كلّ شىء موصوف بأنّه ماش فهو حیوانٌ یقیناً و إنْ لَم یَمشِ ـ على ما عُلم فى «كتابِ القیاس»، فتكون الصّغرى وجودیةً و الكبرى ضروریةً، لأن حملَ الحیوانِ على كلِّ موصوف بأنه یمشى ـ و لو مشى وقتاً مّا ـ ضرورىٌ; و النتیجةُ عن هذین ضروریةٌ كما علم.
فالجواب عن هذا: إنّما یفید الیقین لرجوعه بالقوّة إلى قیاس برهانى، لولا ذلك لم یفدِ الیقینَ. و ذلك لأنَّ الكبرى الضّروریة المأخوذ ضرورتُها على نحوِ ضرورةِ «كتاب القیاس» لا على نحو ضرورةِ «كتاب البرهان» ـ و هى قولنا كلُّ ماش بالضرورة حیوانٌ ـ حقیقتها أنّ كلَّ شىء مِن شأنِه أن یَمشى فهو حیوانٌ بالضرورة. فلا یخلو إمّا أنْ یكون عُرِفَ بالعلة أنَّ كل ما مِن شأنه أن یمشى فهو حیوانٌ، أو لم یكن عُرِف بالعلةِ. فإن كان لم یُعرَف بالعلةِ و اللمیّةِ لم یكن
الیقینُ ثابتاً حقیقیاً كلیّاً على ما أوضحناه قبلُ. و إن كان عُرفَ، فإنّما اكتسب الیقینُ بقیاس العلّةِ. و هذا المشىُ یكاد أن یكون من الأعراض الذّاتیةِ بالانسان(1) من وجه، و بالحیوان(2) من وجه آخر على ما قیل فى الأبواب المتقدمة. فیكون إنّما صارَ هذا القولُ برهانیّاً لأنَّ الأوسطَ فیه عرضٌ ذاتىٌ ـ و هو المشىُ.
ترجمه
اگر گویندهاى بگوید كه یقین مزبور زائل نمىشود هر چند كه حد وسط زائل گردد، چون اینكه مىگوییم: هر راه روندهاى حیوان است، بدین معناست كه هر چیزى كه موصوف باشد به اینكه در یك وقت متصف به مشى است، آن چیز دائماً حیوان است ـ مادامى كه ذاتِ موضوع براى موجود باشد. پس هر چیزى كه فى الجمله موصوف به مشى باشد یقیناً حیوان است گرچه فعلا راه نرود، همانگونه كه در كتاب قیاس معلوم شد. بنابراین صغرى قضیه وجودیه و كبرى قضیه ضروریه است. زیرا حمل حیوان بر هر موصوفِ به راه رفتن ـ گرچه در پارهاى از زمانها راه رود ـ ضرورى است، و همانطور كه معلوم شد، نتیجه حاصل از ایندو قضیه، ضرورى است.
جواب این است كه قول مزبور از آن جهت مفید یقین است كه بالقوه به قیاس برهانى باز مىگردد و اگر این قیاس نباشد افاده یقین نمىكند. و این به خاطر این است كه كبراى ضروریهاى كه ضرورت آن به گونه ضرورت كتاب قیاس است و نه ضرورت كتاب برهان، یعنى این قول كه هر راه روندهاى ضرورتاً حیوان است، در حقیقت به این معناست كه: هر چیزى كه از شأنش آنست كه راه برود، ضرورتاً حیوان است. حال از دو صورت خارج نیست: یا از راه علت معلوم گردیده كه هر چیزى كه راه رفتن از شئونش باشد، حیوان است و یا این مسئله از راه علت دانسته نشده است. اگر از راه علت و كشف چرایى معلوم نشده باشد، یقینِ حاصلْ ثابت و حقیقى و كلى نخواهد بود، چنانكه قبلا این مطلب را توضیح دادهایم. و اگر از راه علت باشد پس یقین از طریقِ قیاسِ علت كسب گردیده است. و این مشى (راه رفتن) از حیثى مىتواند از اعراض ذاتیه انسان شمرده شود و از حیثى از اعراض ذاتیه حیوان، همانطور كه در ابواب گذشته گفته شد. پس این كلام (قیاس) فقط از این حیث برهانى مىشود كه حد اوسط در آن یعنى مشى، عرض ذاتى است.
1.للإنسان (ظ)
2.للحیوان (ظ)
متن
ثمَّ إنَّ تحقیقَ حالِ المقدَّمتینِ إذا عُرفَتا بالیقینِ یرجع بالمقدمتین فى القوّة إلى مقدمتین كبراهما(1) ضروریة: و ذلك لأنَ قولنا «كلّ واحد ممّا یمشى وقتاً مّا فهو حیوانٌ بالضرورة» قوّتُه قوةُ قولنا «كلُّ ما من شأنه أنْ یَمشى و یمكن أنْ یمشى و یَصحُّ أن یمشى فإنّه حیوان بالضرورة». و قولُنا «كلُّ إنسان یَمشى» فإنّه فى قوّةِ قولنا «كلُّ إنسان یصحُّ أنْ یَمشى» و متى صَدَقَ صَدَقَ هذا معه.
و إذا كانَ كذلك و كانت الكبرى عُرِفَت بالعلّةِ حتى صحّ الیقینُ بها، و كان قولُنا «كلُّ ما شأنُه أنْ یَمشى فهو حیوانٌ» قولا یقیناً معلوماً بِعلّته، و كانَ الأوسطُ عارضاً ذاتیاً للحدّین باعتبارین، كان القیاسُ برهانیاً، و كان كأنّك تَقولُ: كلُّ إنسان یمكنُ أنْ یَمشى و یصحُّ أن یَمشى، و كلُّ ما أمكن أنْ یمشى و صحّ أن یَمشى فهو حیوانٌ. فلمّا كانَ القیاسُ المذكورُ فى قوّةِ هذا القیاسِ أنتَج یقیناً و لیس یضرُّ فى ذلك أن لا یكون هو هذا القیاس بعینه بالفعلِ، فإنّه لیس الیقینُ إنّما جاءَ مِن كونه بالفعل هكذا، بل لو لم یكن إلا كونُه بالفعلِ هكذا لم یقع یقینٌ، بل وقَع الیقینُ بسببِ كونه بالقوّةِ هكذا، و لو لَم یكن فى قوتِه ذلك استحالَ وقوعُ الیقینِ به.
ترجمه
پس چون وضعیت ایندو مقدمه یقیناً مورد تحقیق قرار گیرد به دومقدمهاى بر مىگردند كه در قوه دو مقدمه ضروریه هستند چون اینكه مىگوییم «هر چیزى كه در یك وقتى راه مىرود، ضرورتاً حیوان است» در قوه این است كه بگوییم «هر چیزى كه شأنش این است كه راه برود و ممكن است كه راه برود و صحیح است كه راه برود. ضرورتاً حیوان است» و اینكه مىگوییم «هر انسانى راه مىرود» در قوه این است كه بگوییم «هر انسانى صحیح است كه راه برود» و هر گاه آن قضیه صادق باشد، این نیز همراه با آن صادق خواهد بود.
وقتى مطلبْ اینچنین باشد و كبراى قیاس مزبور از راه علت فهمیده شده باشد تا یقین به آن درست باشد وقتى كه مىگوییم «هر چه كه شأنش راه رفتن است حیوان است» سخنى یقینى و معلوم شده از طریق علت باشد و نیز أوسط نسبت به دو حد اصغر و اكبر، به دو اعتبار از عوارض ذاتیه محسوب گردد، در این صورتْ قیاس برهانى خواهد بود و مثل این است كه
1.كلتاهما، ظ [حاشیه آیةاللّه جوادى آملى].
بگویى: هر انسانى ممكن و صحیح است كه راه رود و هر چیزى كه ممكن و صحیح باشد كه راه رود. حیوان است. پس چون قیاس مذكور در قوه این قیاس أخیر است نتیجه یقینى مىدهد، و اینكه آن قیاس، بالفعل این قیاس نیست ضررى نمىرساند، چون یقین از جهت اینكه قیاس مذكور بالفعل چنین است، به دست نیامده است. بلكه اگر تنها همین قیاس بالفعل بود، یقین حاصل نمىشد. بلكه به خاطر اینكه بالقوّه این قیاس است، یقین حاصل شده و اگر بالقوه این قیاس نبود حصول یقین به واسطه آن محال بود.
توضیح
شیخ مىفرماید: وقتى مشى را به شأنیت مشى یعنى مشىِ بالقوه برگردانیم، روشن مىشود كه قضیه «كل ماش حیوانٌ» در واقع وجودیه نیست بلكه ضروریه است. چون منظور از مشى، شأنیت مشى است و روشن است كه ثبوت حیوانیت براى موجودى كه امكانِ مشى دارد، ضرورى است. از سوى دیگر وقتى كبراى قیاس از راه علّت معلوم گردد مقدمات قیاسْ واجد شرایط خواهند بود. حاصل آنكه این قیاس ـ كه از مقدمات ضروریه تشكیل مىشود ـ است كه افاده یقین مىكند، نه آن قیاسى كه از قضایاى وجودیه تشكیل مىشود.
متن
و كما أنّه قد كان یمكنُ أنْ تَنْتُجَ نتائج صادقةٌ عن مقدمات كاذبة، فكذلك قد یمكنُ أن تَنتُج نتیجةٌ ضروریةٌ عن مقدمات غیر ضروریه. و كما أنَّ النتیجةَ الصادقة لم یكن صدقها هناك من جهةِ عین القیاسِ بل مِن جهة أنها كانت بذاتها صادقة، و أن من نفس تلك الحدود یوجَد صدقُ نتیجتها و لو بالعرض، كذلك النتیجة الضروریة هاهنا لا تكون ضروریّة من جهةِ اللّزوم عن القیاس، بل من جهة أنّها بذاتها ضروریة، و فى قوة الحدود أن تُقْلَبَ على نحو نتیجتُها ضروریّة.
ترجمه
و همانطور كه ممكن بود نتایج صادقه از مقدماتِ كاذب به دست آید، ممكن است نتیجه ضرورى، از مقدمات غیرضرورى حاصل آید. و همانگونه كه در آنجا صدقِ نتیجه صادقه از جهتِ خود قیاس نبود بلكه از این جهت بود كه ذاتاً صادق است و از خود حدود (اصغر و اكبر و أوسط) صدق نتیجه هر چند به نحو بالعرض پیدا مىشد، در اینجا نیز اگر نتیجه
ضرورى باشد این ضرورت به خاطر لزوم ناشى از قیاس نیست، بلكه از آن جهت است كه نتیجه ذاتاً ضرورى است، و در قوه حدود است كه بهگونهاى تنظیم و قالببندى شوند كه نتیجه آنها ضرورى باشد.
توضیح
شیخ(رحمه الله) مىفرماید: در كتاب قیاس گفتیم كه ممكن است گاهى نتیجه صادق از مقدماتِ كاذب به دست آید، و اینك در كتاب برهان مىگوییم: گاهى ممكن است نتیجه ضروریه از مقدمات غیرضروریه بدست آید. امّا باید توجه كرد كه این صدق و این ضرورت، ناشى از قیاس نیست، بلكه به طور اتفاقى چنین مىشود. یعنى صدق و ضرورت نتیجه، محصولِ قیاس دیگرى است كه از همین حدود و در قالب دیگرى تشكیل مىشود. در اینگونه موارد، انتساب نتیجه به مقدمات، بالعرض است نه بالذات.
متن
و كما أنّ هناك قد یُشكُّ متى أُحِسّ بكذبِ المقدماتِ، فلا ندرى أنّ النتیجة صادقةٌ أو كاذبةٌ ـ و إن كانت صادقة فى نفسها ـ ما لم یُعْلم صدقُها فى نفسها بوجه آخر، كذلك هاهنا نشكّ فلا ندرى هل النتیجةُ ضروریةٌ أو غیر ضروریة ما لم نَعلَم ضرورتَها من وجه آخر یلوحُ مع تلك المقدماتِ و فى قوّتها، أو لا یلوحُ عنها بل عن مقدّمات أخرى.
و كما أن هناكَ لم یكن یُمكنُ أنْ تَنتُجَ كاذبةٌ عن صوادقَ، كذلك هاهنا لا یمكنُ إنتاجُ غیر ضروریة و نسبتا الحدِّ الأوسط ضروریّتان
ترجمه
و همانطور كه در آنجا وقتى احساس مىشد كه مقدمات كاذباند مادام كه صدق نتیجه از راه دیگرى معلوم نمىگردد نمىدانستیم كه آیا نتیجه صادق است یا كاذب ـ هر چند در واقع صادق هم باشد ـ در اینجا نیز شك مىكنیم و نمىدانیم كه آیا نتیجه ضرورى است یا غیرضرورى، مادامیكه به نحو دیگرى از همین مقدمات یا از مقدمات دیگرى ضرورت نتیجه روشن نشده است. و همچنانكه در آنجا از مقدّمات صادق نتیجه كاذب گرفته نمىشد در اینجا هم از مقدّمات ضرورى نتیجه غیر ضرورى گرفته نمىشود.
متن
و المقدّماتُ العرضیّةُ و إن كانَت لا تُنتج شیئاً ضروریاً فقد تُنتجُ بالضرورة. و فرقٌ بین ما یُنتج ضروریاً و بینَ ما یُنتج بالضرورة: فإنّ كلّ قیاس یُنتج بالضرورةِ، و لیس كلُّ قیاس یُنتج ضروریاً. و إذا كان القول منتجا بالضرورة، فإنْ لَم یُنتج ضروریّاً فإنّه لا یعرى عن فائدة، بل لابدّ من أن یتبعه فائدتان: إحداهما العلمُ بوجود شىء و إن لم یكن یقینیاً فإنّنا نجهل سببه. ففرق بین العلم المطلق و بین العلم الیقینى، كما أنّه فرقٌ بین أن یُعرف أنّ كذا كذا و أنْ یُعرف لِمَ كذا كذا. و هذا و إنْ لم یكن نظراً برهانیاً مطلقاً فهو نافع من جهة ما فى البرهان: لأنّ الشىء إذا ثبتَ دخوله فى الوجود لم یقصر البرهانُ عنه أو یكشفَ من كنْه لِمِّیَّتِهِ.
و الثانى إلزامُ الخصم و المخاطب عند ما سَمحَ بتسلیم المقدمةِ. و هذا بعیدُ عن مأخذ البرهانِ، لأنّ البرهانَ لا یتوقف على تسلیم الخصم للمقدمةِ، بل على تسلیم الحقِّ إیّاها و أنْ تكونَ ضروریّة. و لا تكونُ ضروریةً على النحو المأخوذ فى البرهانِ إلاّ أن تكونَ محمولاتها، مع ضرورتها، ذاتیةً على أحدِ وجهى الذّاتى: فإنّ الضروریّات الخاصّة بكلِّ جنس هى إمّا أجناسها و فصولُها، و إمّا عوارضها الذّاتیةُ. و ما سوى ذلكَ فهى إمّا ضروریات غریبة، و إمّا غیرُ ضروریات بل أعراضٌ مطلقةٌ، و لا یُعلمُ منها لمیة شىء ألبتة. فإذا كانَ الأوسطُ للأصغر ذاتیاً، و الأكبرُ للأوسطِ ذاتیاً، لم یُمكن أنْ ینتقِلَ من علم إلى علم آخَرَ. بل یُبیَّنُ كلُّ علم بمقدمات خاصّة مثلُ الهندسیات ببراهینَ خاصة بالهندسة، و العددیات بالعدد. لم یدخُل فى شىء من العلوم بیانٌ منقولٌ أو بیانٌ غریبٌ إلا فیما یشتركان فیه ـ و سنوضح هذا بعدُ ـ فتكون المقدماتُ مناسبة للنتیجةِ.
ترجمه
و مقدمات عرَضى، هر چند نتیجه ضرورى به دست نمىدهند، امّا ضرورتاً نتیجه مىدهند و فرق است بین آنچه كه نتیجه ضرورى مىدهد با آنچه كه ضرورتاً نتیجه مىدهد: چرا كه هر قیاسى بالضرورة نتیجه مىدهد، ولى هر قیاسى نتیجه ضرورى إعطا نمىكند. و آنگاه كه قیاس ضرورتاً منتج باشد، گرچه نتیجه ضرورى نداشته باشد، باز هم خالى از فایده نیست، بلكه دست كم دو فایده خواهند داشت: یكى علم به وجود چیزى، گرچه این علم از آن حیث كه سبب آن شىء را نمىدانیم یقینى نباشد. پس فرق است بینِ علمِ مطلق و علم یقینى، كما اینكه فرق است بین اینكه معلوم شود چیزى فلان حكم را دارد، و بین اینكه معلوم شود چرا آن چیز
فلان حكم را دارد. و این فایده گرچه به طور مطلق منظور نظر برهانى نیست، امّا از جهتى در برهان سودمند است: چون اگر تحقق چیزى در عالم وجود ثابت شود به هرحال از دسترس برهان بدور نمىماند تا اینكه كُنه لمّیّت آن را كشف كند.
دومین فایده الزام خصم و مخاطب است هنگامىكه مسامحتاً مقدّمه را بپذیرد. و این (البته) از شیوه برهان به دور است. چون برهانْ متوقف بر تسلیم شدن خصم در برابر مقدمه نیست، بلكه متوقف بر این است كه حق، مقدمه را بپذیرد و آن مقدمه ضروریه باشد. و مقدمه بهگونهاى كه در برهان منظور است ـ ضرورى نخواهد بود مگر اینكه محمولات مقدمات علاوه بر ضرورى بودن به یكى از دو وجه ذاتى باشند: چرا كه ضروریات مخصوص هر چیزى، یا اجناس و فصول آن است و یا عوارض ذاتىِ آن. و غیر از اینها یا ضروریات غریبهاند و یا غیر ضروریات، یعنى اعراضِ مطلقاند و از طریق اینها البته علّت و چرایى شىء به دست نمىآید.
توضیح
كسى كه به نتیجه صادقى مىرسد و سپس متوجه مىشود كه مقدماتِ قیاس كاذب بوده، در صدق نتیجه هم شك مىكند. همینطور كسى كه به نتیجه ضروریه رسیده، امّا مىفهمد كه مقدماتِ قیاسش ضرورى نبودهاند، طبیعتاً در ضرورت نتیجه شك خواهد كرد.
نكتهاى كه در اینجا بایستى بدان توجه كرد این است كه مقدمات كاذبْ ممكن است نتیجه صادق داشته باشند امّا عكس این امر صحیح نیست، یعنى مقدمات صادق هیچگاه نتیجه كاذب نخواهند داد. همینطور مقدمات ضرورى، هیچگاه نتیجه غیرضرورى نمىدهند.
ممكن است كسى بگوید: قیاسى كه مقدماتش غیرضرورى و نتیجهاش ضرورى است، چه فایدهاى دارد؟ شیخ مىفرماید: فایده این قیاس، در جدل است. یعنى براى الزام خصم مفید است. گاهى ما مىدانیم مطلبى فى حد نفسه صادق و ضرورى است و در مقام جدل مىخواهیم آن را از راه مقدمات غیر صادق و یا غیرضرورى اثبات كنیم تا طرف مقابل را مجاب كنیم. فایده دیگرش این است كه حداقل امكانِ ثبوت محمول براى موضوع را اثبات مىكند. گاهى
ما در اصل وجود محمولى براى موضوعى شك داریم چه رسد به ضرورتِ آن. در اینجا باید اول اصل وجود محمول را براى موضوع اثبات كنیم تا نوبت به ضرورتِ آن برسد. اینگونه قیاسها دست كم ما را یك قدم به مطلوب نزدیك مىكنند.
شیخ(رحمه الله) مىفرماید: فرق است بین اینكه بگوییم قیاس بالضرورة منتج است با اینكه بگوییم قیاس، نتیجه ضرورى دارد. هر قیاسى اگر واجد شرایط باشد بالضرورة منتج است، امّا چنین نیست كه نتیجه هر قیاسى قضیه ضروریّه باشد. بین ایندو مطلب نباید خلط شود. ممكن است یك قیاسى، بالضرورة منتج باشد، امّا نتیجهاش، قضیه ممكنه باشد. چنین قیاسى حداقل دو فایده دارد: یكى اینكه علم به وجود محمول براى موضوع پیدا مىكنیم ولو اینكه یقین مضاعف به آن نداشته باشیم. وقتى علم به وجود پیدا كنیم، یك قدم جلو رفتهایم تا با اقامه قیاس برهانى چرایى و لمیّتش را هم كشف كنیم. فایده دوم این است كه اگر مخاطب، مقدّمه را قبول كند مىتوانیم او را ملزم كنیم كه نتیجه را بپذیرد و البتّه این شیوه، شیوه جدلى است نه برهانى.
شیخ(رحمه الله) در پایان این فصل اشاره به نكتهاى مىكند كه تفصیل آن بعداً خواهد آمد و آن نكته این است كه اگر ما در یك علمى از براهینى استفاده كردیم كه حد وسط در آن، ذاتى به معناى مناسبِ آن علم بود، همه مقدمات آن براهین را مىتوانیم در خود همان علم جستجو كنیم و لازم نیست برهانى از علم دیگرى بیاوریم یعنى نقل برهان از علمى به علم دیگر، لازم نمىآید. بلى، اگر دو علم در بعضى از مقدمات شریك باشند، مسئله نقل برهان از یك علم به علم دیگر مطرح مىشود. هر علمى مقدماتِ مخصوص خودش را دارد. مثلا در هندسه، مقدماتِ خاص هندسى و در حساب و عددیات، مقدمات خاصِ عددیات مطرح مىشود و همینطور در سایر علوم. این مطلب در مباحث آینده روشنتر خواهد شد.