نقولُ: إنَّ لكلِّ واحد من الصّناعاتِ ـ و خصوصاً النظریّةِ ـ مبادئَ و موضوعات و مسائلَ. و المبادئُ هى المقدّماتُ الّتى منها تُبرهَنُ تلك الصناعةُ و لا تُبرهَنُ هى فى تلك الصّناعةِ، إمّا لوضوحِها، و إمّا لجلالَة شأنِها عن أنْ تُبرهنَ فیها و إنّما تُبرهَن فى علم فوقها، و إمّا لدنّوِ شأنِها عن أنْ تُبرهنَ فى ذلك العلمِ، بل فى علم دونَه، و هذا قلیلٌ.
و الموضوعاتُ هى الأشیاءُ الّتى إنّما تَبحَثُ الصّناعةُ عن الأحوال المنسوبة إِلیها، و العوارضِ الذاتیةِ لها. و المسائل هى القضایا الّتى محمولاتُها عوارضُ ذاتیةٌ لهذا الموضوع أو لأنواعه أو عوارِضه، و هى مشكوكٌ فیها فیستبرأُ(1) حالُها فى ذلك العلم.
فالمبادئُ منها البرهانُ، و المسائلُ لها البرهانُ، و الموضوعاتُ علیها البرهانُ. و كأنَّ الغرضَ فیما علیه البرهانُ الأعراضُ الذّاتیةُ، و الّذى لأجله ذلك هو الموضوعُ، و الّذى منه (هو) المبادئُ.
ترجمه
فصل ششم
مىگوییم: براى هر یك از علوم ـ به ویژه علوم نظرى ـ مبادى، موضوعات و مسائلى وجود دارد. و مبادى، آن مقدماتى هستند كه از طریق آنها، علم مورد نظر برهانى مىشود ولى خود مبادى در این علمْ مبرهن نمىشوند: یا به خاطر وضوحشان و یا به خاطر اینكه شأنشان أجلّ از این است كه در آن علم مستدل گردند بلكه در علمى كه مرتبه آن بالاتر است، مبرهن مىشوند. و یا به خاطر اینكه شأنشان پایینتر از این است كه در علم مزبور مستدل گردند، بلكه باید در علمى نازلتر، برهانى شوند. و چنین موردى اندك است. و موضوعاتْ چیزهایى هستند
1.مراد از «فیستبرء» زدودن شك است و در نسخه دیگر «فیستبین» آمده است.
كه آن علم از حالات و عوارض ذاتیه آنها بحث مىكند. و مسائل، قضایایى هستند كه محمولات آنها عوارض ذاتى براى موضوع یا براى انواع موضوع یا براى عوارض موضوعاند. و این قضایا (در آغاز) مورد شكّاند و وضعیت آنها در این علم روشن مىشود. پس مبادى، امورى هستند كه برهان از آنها قوام مىگیرد و مسائل، امورى هستند كه برهان براى آنها اقامه مىشود، و موضوعات امورى هستند كه برهان بر آنها اقامه مىگردد. و به تعبیر دیگر: منظور از آنچه برهان بر آن اقامه مىشود، اعراض ذاتیه است و آنچه اقامه برهان به خاطر آن، صورت مىگیرد موضوع است و آنچه كه برهان از آن مایه مىگیرد، مبادى است.
توضیح
در این فصل، شیخ(رحمه الله) درباره موضوعات و مبادى و مسائل علوم بحث مىكند و البته این بحثها قبلا نیز آمده بود. مراد از موضوع علم، همان عنوان جامع بین موضوعات مسائل است. مسائل همان قضایایى است كه در آنها اعراض ذاتیه موضوع اثبات مىشوند و مبادى عبارت از قضایایى است كه قبلا باید دانسته شوند: حال یا بدیهى هستند، یا در علم دیگرى اثبات مىشوند. آنچه مهم است رابطه محمولات و موضوعاتِ مسائل با مبادى و موضوعِ علم است. شیخ روى علوم نظرى تأكید دارد و مىفرماید: مبادى به معناى عام شامل مبادى تصوریه و تصدیقیه مىشود. امّا در اینجا مراد، مبادى تصدیقیّه است یعنى قضایایى كه اثبات مسائل یك علم متوقف بر آنهاست ولى خود آن قضایا در این علم اثبات نمىشوند یعنى یا اصلا احتیاج به اثبات ندارند و یا اثباتشان در علم دیگرى است. مثلا در طبیعیات از مبادیى استفاده مىكنیم كه اثبات آنها در علم فلسفه است. این علم دیگر گاهى بالاتر از علم مورد بحث است و گاهى پایینتر. مبدئى كه در علم دیگرى اثبات مىشود، اصل موضوعى نامیده مىگردد. البته شیخ مىفرماید: كمتر اتفاق مىافتد كه اصول موضوعه، مأخوذ از علم پایینتر باشند امّا به هرحال ممكن است اصولِ موضوعه از علم پایینتر هم باشند.
مبادى برهان، قضایایى هستند كه به تعبیرى اجزاء برهان محسوب مىشوند و برهان از آنها تشكیل مىشود و لذا «منها البرهان» نامیده مىشوند. مسائل، قضایایى هستند كه براى اثبات
آنها برهان اقامه مىكنیم و لذا «لها البرهان» نامیده شدهاند. و امّا تعبیر «علیها البرهان» كه در مورد موضوعات به كار رفته، اندكى مسامحهآمیز است، چون در زبان عربى گاهى تعبیر «یُستدلّ علیه» به همان معناى «یستدلّ له» به كار مىرود و همینطور «یُبرهن علیه» به جاى «یبرهن له» استعمال مىشود، امّا در اینجا شیخ براى اینكه فرق بگذارد بین موضوعات و مسائل، براى مسائل از «لها البرهان» و براى موضوعات از «علیها البرهان» استفاده كرده است.
متن
و نَقولُ(1): إنّ المبادئَ على وجهین: إمّا مبادئُ خاصةٌ بعلْم علم مثلُ إعتقاد وجودِ الحركةِ للعلمِ الطَّبیعى، و إعتقادِ إمكانِ إنقسامِ كلِّ مقدار إلى غیر النّهایةِ للعلم الرّیاضىِ; و إمّا مبادئُ عامة، و هى على قِسمَینِ: إمّا عامةٌ على الإطلاقِ لكلِّ علم كقولنا «كلُّ شىء إمّا أنْ یَصدقَ علیه الإیجابُ أو السّلبُ»، و إمّا عامةٌ لعدّةِ علوم مثلُ قولنا «الأشیاءُ المساویةُ لشىء واحد متساویةٌ»: فهذا مبدأ یشتركُ فیه علمُ الهندسةِ و علمُ الحساب و علم الهیئة و علم اللُّحونِ و غیر ذلك، ثم لا یتعدّى ما لَه تقدیرٌ مّا: فإنّ هذه الأشیاءَ هى المساویاتُ فى الكمیّاتِ و ذواتِها لا غیر، فإنّ المساواةَ لا تُقالُ لغیر ما هو كمٌّ أو ذو كمٍّ إلاّ باشتراك.
ترجمه
و مىگوییم: مبادى دو گونهاند: یا مبادى مخصوصِ یك علماند مثل اعتقاد به وجود حركت كه از مبادى علم طبیعى است، و یا اعتقاد به امكان انقسامِ مقدار تا بىنهایت كه از مبادى علم ریاضى است; و یا مبادىِ عاماند و این خود بر دو قسم است: یا عامِ مطلق است براى هر علمى، مثل اینكه مىگوییم: «در مورد هر چیزى یا ایجاب و یا سلب صادق است» و یا در چند علم (معیّن) كاربرد دارد مثل اینكه مىگوییم: «اشیاء مساوىِ با شىء واحد، خود نیز متساوىاند» كه این مبدئى است كه علم هندسه، علم حساب، علم هیئت و علم ألحان در آن شریكاند، و لذا این مبدأ از چیزهایى كه به نحوى داراى اندازهاند فراتر نمىرود، زیرا عنوان «اشیاء مساوى» فقط در كمیات و امورى كه داراى كمیت هستند صدق مىكند و مساوات در مورد غیر كمیت و یا امورى كه داراى كمیّت هستند به كار نمىرود مگر از باب اشتراكِ لفظى.
1. و قد اقتبس منه (قده) صدرالمتألهین(رحمه الله) فى تعلیقته على الهیات الشفاء، ص 4. [حاشیه آیة اللّه جوادى آملى]
توضیح
بحث درباره مبادى علوم، پیشتر نیز آمده بود. شیخ(رحمه الله) در اینجا اشاره مىكند كه مبادى دو دستهاند:
یك دسته از مبادى مخصوص یك علماند و یك دسته از مبادى، در علوم مختلف كاربرد دارند. مبادى عامّه نیز دو قسمند: یك قسم، مبادى هستند كه در همه علوم به كار گرفته مىشوند و یك قسم، مبادیى هستند كه در چند علم، به كار مىروند. مثلا بحثِ اثبات حركت كه در فلسفه انجام مىشود، از مبادى خاصِ علم طبیعى است و نیز بحث از امكان انقسامِ مقدار تا بىنهایت كه یك بحث فلسفى است از مبادى خاص علم ریاضى است. و امّا بحثِ استحاله تناقض از مبادى عامِّ همه علوم است و بحث از اینكه چند امر مساوى با یك شىء واحد، با هم مساوى هستند، در چند علم مختلف مثل حساب و هندسه و هیئت و موسیقى كه با كمیّت و مفهوم تساوى سر و كار دارند، مورد استفاده قرار مىگیرد و از مبادى آنها محسوب مىشود.
مفهوم تساوى و مساوى فقط در كمّ یا متكمم كاربرد دارد. گاهى دو كمیت را مساوى یكدیگر مىنامیم مثل دو خط، و گاهى دو شیئى را كه داراى كمیتاند متساوى مىخوانیم مثل دو جسم كه از نظر حجم مساوىاند. البته گاهى از باب اشتراك لفظى، تساوى را به معناى تشابه هم به كار مىبریم و مثلا در مورد دو جسمى كه رنگ آنها شبیه یكدیگر است مىگوییم ایندو جسم از نظر رنگ، مساوى هستند، این كاربرد مسامحى و نوعى اشتراك لفظى است.
متن
و المبادئُ الخاصّةُ الّتى موضوعاتُها موضوعُ الصّناعة أو أنواعُ موضوعاتِها أو أجزاءُ موضوعاتِها أو عوارضُها الخاصةُ فهى المبادئ الخاصةُ بالصّناعة ـ [سواء] كانتْ محمولاتُها خاصةً بالموضوع أو غیرَ خاصة به بل بجِنسه، مثل المساواةِ فى مقدمات من الهندسةِ و العددِ، و إنْ كان استعمالُها فى الصّناعة یُخَصِّصها بها، لأنَّ المساوى فى الهندسةِ مساوى مقدار، و فى العددِ مساوى عدد، و كِلاهُما خاصٌّ بالصَّناعةِ. و المضادّةُ فى مقدمات من العلم الطبیعى و الخُلقى على ذلك الوجه بعینه، فإنّ المساواة لیست خاصةً بموضوع الهندسة و لا موضوعِ الحسابِ، و لا المضادّةُ أیضاً خاصةٌ بموضوعِ العلمِ الطّبیعى من جهةِ ما هو موضوعُ العلمِ الطبیعى، و الإعتبارُ على الظاهر. و لكن إن كان شىء ممّا هو من الأعراض الذّاتیةِ محمولا على موضوعِ العلم أو نوعِ موضوعه أو جزءِ موضوعِه فى المبادئ، كانت المبادئ خاصة
كقولنا «كل عدد زوج منقسمٌ بمتساویین» فالمنقسمُ بمتساویین خاصٌّ بجنسِ موضوعِ الزّوجِ. و إنْ قلنا «كلُّ عدد ینقسمُ بمتساویین فهو زوجٌ»، كان المحمولُ خاصّاً بنفس الموضوعِ. و أمّا إذا كانَ الموضوعُ فى المبدأ خارجاً عن موضوعِ الصّناعةِ أو أعمَّ منه; فهو مبدأ غیرُ خاصٍّ.
ترجمه
آن دسته از مبادى خاصهاى كه موضوع آنها، موضوعِ علم یا انواع موضوعاتِ علم یا اجزاء موضوعاتِ علم و یا از عوارض خاصه موضوعاتِ علم باشد، مبادى خاصِّ آن علم شمرده مىشوند، خواه محمولات این مبادى، مخصوص موضوع علم باشند و خواه مخصوصِ موضوع نباشند بلكه از عوارض جنس موضوعِ علم باشند، مثل مساوات در مقدماتى از علم هندسه و حساب، گرچه به كارگیرى مساوات در هر صناعت، آن را به همان صناعت اختصاص مىدهد، چنانكه مساوى در هندسه، به معناى مساوىِ با مقدار است، و در علم عدد (حساب) به معناى مساوى با عدد است. و هر دو خاص همان صناعتاند. و مفهوم تضاد در مقدماتى از علم طبیعى و علم اخلاق نیز عیناً به همین صورت است. همان طور كه مساوات نه مخصوص موضوع هندسه است و نه مخصوص موضوع حساب، مفهوم تضاد نیز به موضوع علم طبیعى از آن جهت كه موضوع علم طبیعى است اختصاص ندارد و اعم شمردن محمولات بر اساس ظاهر است. و امّا اگر در مبادى محمول از عوارض ذاتیه بود و بر موضوع علم یا نوعِ موضوع یا جزء موضوع حمل مىشد، آن مبادى، خاص خواهند بود مثل اینكه مىگوییم: «هر عدد زوجى به دو متساوى تقسیم مىشود» در اینجا عنوان «منقسم به دو متساوى» مخصوصِ جنسِ موضوع زوج است. و اگر بگوییم «هر عددى كه به دو متساوى تقسیم شود زوج است» محمول مخصوص خود موضوع خواهد بود. و أمّا اگر موضوع در مبدأ، خارج از موضوعِ علم یا اعم از آن باشد این مبدأ، خاص نخواهد بود.
توضیح
مسائل یك علم، آن قضایایى هستند كه محمولاتشان از عوارض ذاتیه موضوع علم و یا از عوارض ذاتیه انواعِ موضوع و یا از عوارض ذاتیه عوارضِ موضوع محسوب مىشوند. در فصول سابق شیخ فقط راجع به جنسِ موضوع و انواعِ موضوع سخن گفت و ما گفتیم كه باید
توسعهاى داده شود، یكى نسبت به اجزاء و یكى نسبت به چیزهایى كه جنس نیستند، ولى به منزله جنس هستند. در این فصل شیخ روى اجزاء تكیه مىكند و همچنین روى عوارضِ عوارض ذاتیه تأكید دارد، در حالى كه در فصول قبلى به این نكته، تصریح نشده بود.
البته در یك علم از عوارض ذاتیهاى بحث مىشود كه ثبوت آنها براى موضوع، مشكوك و مورد تردید باشد و الاّ از عوارضى كه بیّن الثبوتاند بحثى نمىشود.
از نشانههاى مبادى خاصّه یك علم این است كه موضوعِ آن با موضوع علم ارتباطى خاص دارد بدین صورت كه موضوعِ مبدأ یا عین موضوع علم است و یا از انواع، عوارض، جزئیات و اجزاءِ آن مىباشد. و امّا محمولِ مبدأ، لازم نیست كه از محمولاتِ این علم یعنى از عوارض ذاتیه موضوعِ این علم باشد. ممكن است محمولِ مبدأ، اعم باشد ولى همین اندازه كه موضوع مبدأ، مساوىِ موضوع علم یا اخص باشد، كافى است. قبلا نیز شیخ فرمود كه گاهى برخى از عوارض ذاتیه علوم، مفهوماً اعم از موضوع علم هستند امّا به ملاحظه یك حیثیتِ خاص، اختصاص پیدا مىكنند و مثال آن، مفهوم مساوات بود كه هم از عوارضِ ذاتیه هندسه است و هم حساب، ولى در هر علمى با لحاظِ حیثیت خاصى، محمول قرار مىگیرد. در قضیهاى هم كه به عنوان اصل و مبدأ براى یك علم به كار مىرود، موضوع یا مساوىِ موضوع علم است و یا اخص از آن است، امّا اگر اعم باشد، مبدأ براى آن علم به حساب نمىآید.
مثال دیگرى كه شیخ مطرح مىكند، مفهوم تضاد و مضادّة است. ضدیت اختصاصى به علوم طبیعى ندارد و در اخلاق هم به كار مىرود. در طبیعیات مىگوییم: یبوست ضد رطوبت است، این حركت ضد آن حركت است و در اخلاق مىگوییم: جُبن ضد شجاعت است. امّا باید توجه كنیم كه ضدیت نیز مثل مفهوم مساوات، در هر علمى كه به كار مىرود با یك حیثیت خاصى است.
ممكن است كسى بپرسد: شما از طرفى مىگویید كه محمولْ اعم است و از طرفى مىگویید محمول با حیثیت خاصى كه در آن لحاظ مىشود، مساوى با موضوع است! پس اگر مساوى است چرا آن را محمولِ اعم حساب مىكنید؟ شیخ پاسخ مىدهد: اگر ما محمول را اعم حساب مىكنیم، به اعتبارِ ظاهرِ آن است و الاّ در باطن، محمول مساوى است.
نشانه دیگر در مبادى خاصه یك علم، این است كه محمولِ مبدأ، از عوارض ذاتیه موضوع علم باشد. اگر محمولِ قضیهاى اختصاص به آن علم داشته باشد، آن قضیه و مبدأ مختص همان علم است. مثلا اگر بگوییم هر عدد زوجى، به دو متساوى تقسیم مىشود، در اینجا عدد زوج، موضوع قضیه است و انقسام به متساویین در جانب محمول قرار مىگیرد و این محمول از عوارض ذاتیه موضوع علم حساب است، پس محمول مزبور از محمولهاى مختص به جنسِ موضوعِ زوج یعنى كمیّت است. و اگر بگوییم كه هر عددى به دو متساوى تقسیم مىشود زوج است، در این قضیه، عدد منقسم به دو متساوى، موضوع است و زوج، محمول مىباشد و این محمول فقط در عدد یافت مىشود.
متن
و المبادئُ العامّةُ تُستعملُ فى العلومِ على وجهین: إمّا بالقوّةِ، و إمّا بالفعلِ. و إذا استُعْملت بالقوةِ لم تُستعملْ على أنّها مقدّمةٌ و جزءُ قیاس; بل استُعمِلت قوّتها فقط فقیلَ إنْ لَم یكن كذا حقاً فمقابِلُه ـ و هو كذا ـ حقٌّ; و لا یُقالُ «لأنَّ كلَّ شىء إمّا أنْ یَصدقَ علیه السّلبُ أو الإیجابُ» لأنَّ هذا مشهورٌ مستغنى عنه إلاّ عند تبكیت المغالطین و المناكرینَ. و إذا استُعمِلت بالفعلِ خُصِّصَتْ إمّا فى جُزءَیها معاً كقولنا فى تخصیصِ هذا المبدأ المذكورِ فى العلمِ الهندسى «كلُّ مقدار إمّا مشاركٌ و إمّا مباینٌ». فقط خصّصنا الشّىءَ بالمقدارِ، و خصّصنا الإیجابَ و السلبَ بالمشارِك و المُباین. و إمّا فى الموضوع فكنقلنا المقدمة العامّة: و هى كقولنا «كلُّ الأشیاء المساویةِ لشىء واحد متساویةٌ» إلى أن «كلّ المقادیرِ المساویةِ لمقدار واحد متساویةٌ». فخصّصنا الشّىء بالمقدار و تركنا المحمولَ بحالِه. و هذا على الإعتبار الّذى مضى لَنا أیضاً.
ترجمه
و مبادى عامه در علوم به دو صورت به كار مىروند: یا بالقوه و یا بالفعل. و وقتىكه بالقوه استعمال مىشوند، به عنوان اینكه مقدمه و جزء قیاس باشند، به كار نمىروند بلكه فقط قوه آنها به كار گرفته مىشود. مثلا گفته مىشود اگر فلان مطلب درست نباشد، پس مقابلِ آن، درست است و دیگر گفته نمىشود كه چون «هر چیزى یا سلب و یا ایجاب بر آن صادق است»! زیرا این قضیه مشهور است و نیازى به ذكر آن نیست مگر براى اسكاتِ مغالطهگران و عنادورزان. و وقتى كه مبادى عامه به صورت بالفعل استعمال شوند، یا در هر دو جزءشان (موضوع و
محمول) تخصیص مىخورند مثل اینكه همین اصل (عدم تناقض) را در علم هندسه تخصیص مىزنیم و مىگوییم: «هر مقدارى یا مشارك است و یا مباین» كه در اینجا «شىء» را به مقدار، و ایجاب و سلب را به مشارك و مباین اختصاص دادهایم; و یا تخصیص فقط در موضوع صورت مىگیرد مثل اینكه ما مقدمه عامه «همه اشیاء مساوى با شىءِ واحدْ متساوى هستند» را تبدیل مىكنیم به این قضیه كه «همه مقادیر مساوى با مقدار واحد، متساوى هستند» كه در اینجا شىء را به مقدار تخصیص دادهایم ولى محمول را بحال خود گذاشتهایم. و این به لحاظ همان مطلبى است كه قبلا بیان كردیم.
متن
و نقول أیضاً: إنّ المبادئَ الخاصّةَ بمسائلِ علم مّا على قِسمَینِ: إمّا أن تكونَ خاصّةً بحسبِ ذلك العلمِ كُلِّه،(1) أو بحسبِ مسألة أو مسائلَ.(2)
و نقول: إنّه قد یكونُ للعلم موضوعٌ مفردٌ مثلُ العددِ لعلمِ الحساب. و قد یكونُ غیرَ مفرد; بل تكونُ فى الحقیقةِ موضوعاتٌ كثیرةٌ تشترك فى شىء تتأحَّدُ به، و ذلك على وجوه: فإنّها إمّا أنْ تشتركَ فى جنس هو الشىءُ المتّحدُ به، اِشتراكَ الخَطِّ و السطحِ والجسمِ فى جنس تتّحد به و هو المقدار. أو تشتركُ فى مناسبة متّصلة بینها اشتراكَ النُقطةِ و الخَطِّ و السَّطح و الجسم; فإنّ نسبةَ الأوّل منها إلى الثّانى كنسبة الثّانى إلى الثالثِ و الثالثِ إلى الرابع. و إمّا أنْ تشتركَ فى غایة واحدة كاشتراكِ موضوعاتِ علمِ الطّبِّ ـ أعنى الأركان و المزاجاتِ و الأخلاطَ و الأعضاءَ و القُوى و الأفعالَ ـ إنْ أُخِذَت هذه موضوعاتِ الطّبِّ لا أجزاءَ موضوع واحد، فإنّها تشتركُ فى نسبتها إلى الصِّحَّةِ; و موضوعات العلْم الخُلقى فى نسبتها إلى العادَةِ. و إمّا أنْ تشتركَ فى مبدأ واحد، مثلُ اشتراك موضوعاتِ علمِ الكلامِ، فإنّها تشتركُ فى نسبتها إلى مبدأ واحد إمّا طاعة الشّریعةِ أو كونها إلهیّةً.
ترجمه
و همچنین مىگوییم: مبادى مخصوصِ مسائلِ یك علم بر دو قسم است: یا به لحاظِ كلِ آن علم، خاص است و یا به لحاظ یك مسئله و یا چند مسئله از آن علم.
1. كما نقول: الجسم موجودٌ (غ).
2. كما نقول: «المادة لاتوجد و لا تعدم بل تتبدل» فى علم الفیزیاء (غ).
و مىگوییم: گاهى براى یك علم، تنها یك موضوعْ وجود دارد مثل عدد كه موضوع علم حساب است. و گاهى موضوعِ علم، واحد نیست بلكه موضوعاتِ متعددى هستند كه همه در یك چیز مشتركاند. و این خود به چند گونه است: یا در جنس شریكاند مثل اشتراك خط و سطح و جسم (جسم تعلیمى یعنى حجم) در جنس، كه همان مقدار است; و یا در یك مناسبت و ارتباط، شریك و متحدند مثل اشتراك نقطه و خط و سطح و جسم (حجم) كه در اینجا نسبت اولى به دومى مثل نسبت دومى به سومى و سومى به چهارمى است. و یا اشتراك موضوعات در غایت واحد است مثل اشتراك موضوعات علم پزشكى یعنى اركان و مزاجات و اخلاط و اعضاء و قوا و افعالـ در صورتى كه اینها به عنوان موضوعات متعدد علم پزشكى لحاظ شوند نه به عنوان أجزاء یك موضوع واحد، كه در این صورت همه اینها از جهت نسبت داشتن با سلامتى، اشتراك دارند، و موضوعات علم اخلاق كه از حیث نسبتشان با عادت، مشتركاند. و یا اینكه اشتراك موضوعات در یك مبدأ و اصل واحد است مثل اشتراكِ موضوعات علم كلام كه همگى در ارتباط با یك اصل واحد شریكاند و آن: یا اطاعت از شریعت است و یا الهى بودن آنها.
توضیح
شیخ مىفرماید: وقتى مىخواهیم از یك مبدأ عام در یك علم خاص استفاده كنیم گاهى هم در موضوع آن مبدأ عام تصرف مىكنیم و آن را قید مىزنیم و هم در محمولِ آن، مثل اینكه مىخواهیم از اصل امتناع تناقض در حوزه هندسه استفاده كنیم، مىگوییم: هر مقدارى یا مشارك است یا مباین، یعنى به جاى «كلُّ شىء إمّا ان یصدق علیه السلب او الایجاب»، مصداقى از مصادیقِ آن را قرار مىدهیم كه در هندسه مورد استفاده است. در هندسه ما نیازى به مطرح كردن اصل و قاعده كلى امتناع تناقض نداریم مگر براى كسانى كه بخواهند در بدیهیات تشكیك كنند. امّا به قاعده «كل مقدار امّا مُشارِكٌ أو مباین» نیازمندیم.
متن
و أیضاً فإنَّ موضوعَ الِعلم إمّا أن یكونَ قد أُخِذَ على الإطلاقِ من جهةِ هویته و طبیعته غیرَ مشترط فیها زیادةُ معنى، ثم طُلبت عوارضها الذاتیةُ المطلقةُ مثل العددِ للحساب. و إمّا أنْ یكونَ قد أخِذ لا على الإطلاقِ، و لكن من جهةِ اشتراطِ زیادِ معنىً على طبیعته من غیر أنْ
یكونَ فصلا یُنوِّعه، ثم طُلبت عوارضُه الذّاتیّةُ الّتى تَلحقُه مِن تلك الجهةِ مثلُ النّظر فى عوارضِ الأُكر المتحرّكةِ.
ترجمه
و همچنین موضوع یك علم یا از حیث هویت و طبیعت به نحو مطلق در نظر گرفته مىشود بدون اینكه معناى زایدى در آن شرط شود و سپس عوارض ذاتیه مطلقِ آنْ موردِ طلب قرار مىگیرد مثل عدد براى علم حساب. و یا به نحو مطلق لحاظ نمىگردد، بلكه از آن حیث كه معنایى زاید بر طبیعت در آنْ شرط شده بدون اینكه آن معنا فصلى باشد كه آن را به صورت نوع خاصّى درآورد، در نظر گرفته مىشود و سپس عوارض ذاتیهاى كه از همین جهتْ عارض آن موضوع مىشوند مورد طلب قرار مىگیرند، مثل بحث در عوارض ذاتیه كرات متحرّك.
متن
و «المسألَةُ» إمّا بسیطةٌ حملیّةٌ; و إمّا مركبةٌ شرطیةٌ. و المركّبُ یتبع البَسیط فی ما نورده. فنقولُ: كلّ مسألة بسیطة فهى مُنقسمةٌ إلى محمول و موضوع، فَلْنتأملْ أولا جهةَ الموضوع فنقولُ: إنَّ الموضوعَ فى المسألةِ الخاصّةِ بعلم ما إما أنْ یكونَ داخلا فى جملةِ موضوعِه أو كائناً مِن جُملةِ الأعراضِ الذّاتیة له. و الدّاخلُ فى جملة موضوعِه إمّا نفسُ موضوعِه سواء كانَ واحدَ الموضوع أو كثیرَ الموضوع مثل قولِنا: هل الجسمُ ینقسمُ إلى ما لا نهایة له؟ و ذلك فى مسائل العلم الطبیعى; و إمّا نوعٌ له كقولنا: هل الهواءُ المحبوسُ فى الماءِ یندفعُ إلى فوق بالطّبعِ أو للإنضغاطِ القاسر; و هل الغضبُ مبدؤه الدِماغُ أو القلبُ؟ و الكائنةُ من أعراضِه: فإمّا عرضٌ ذاتىٌّ لموضوعِه كقولنا: هل حركةُ كذا مضادةٌ لحركة كذا؟ أو عرضٌ ذاتىٌ لأنواعِ موضوعِهِ كقولنا: هل الإضاءة الشّمسیةُ مُسخِّنة، أو عرضٌ ذاتى لعرض ذاتى لَه كقولنا: هل الزّمانُ بَعْدَ السكون؟ فإنّ الزَّمانَ عارضٌ للحركةِ الّتى هى عرضٌ ذاتىٌ للجسم، أو عرضٌ ذاتىٌّ لنوع عرض له كقولنا: هل إبطاءُ الحركةِ هو لتخلّل سكون؟ فإنّ الإبطاءَ من عوارضِ بعضِ الحركاتِ دون بعض، فإنّ بعضَ الحركاتِ مُستویةُ السّرعةِ لا تبطئ ألبتة.
ترجمه
و مسئله علم یا قضیه بسیط و حملیه است و یا مركب و شرطیه. و در احكامى كه ذیلا مىگوییم
مركّب، تابع بسیط است. پس مىگوییم: هر مسئله بسیط منقسم مىشود به محمولى و موضوعى. در وهله اول باید جهتِ موضوع را مورد تأمل قرار دهیم و لذا مىگوییم: موضوع یك مسئله كه مخصوصِ یك علم است یا داخل در موضوعِ آن علم است و یا از جمله اعراض ذاتیه آن موضوع است. آن كه داخل در موضوع علم است یا خود موضوع علم است خواه آن علم یك موضوع داشته باشد و خواه موضوعات كثیرهـ مثل اینكه مىگوییم: آیا جسم تا بىنهایت تقسیم مىشود؟ و این در مسائل علم طبیعى است; و یا موضوعِ مسئله نوعى از موضوع علم است مثل اینكه مىگوییم: آیا هوایى كه در آب محبوس شده طبیعتاً و یا در اثر فشار قسرى به سمت بالا مىجهد؟ و آیا مبدأ پیدایش غضب، دِماغ (مغز) است یا قلب؟ و امّا آن موضوعِ مسئلهاى كه از اعراض موضوع علم است: یا عرضِ ذاتى آن است مثل اینكه مىگوییم: آیا حركتِ الف با حركتِ ب تضاد دارد؟ و یا عرضِ ذاتى براى انواع موضوع علم است مثل اینكه مىگوییم آیا پرتو خورشید گرم كننده است؟ و یا عرضِ ذاتى براى یكى از اعراض ذاتیه موضوع علم است مثل اینكه مىگوییم آیا زمان بعد از سكون [یا بُعد سكون]است؟ كه در اینجا زمان عارض بر حركت است و حركت خودْ عرض ذاتى براى جسم است. و یا عرض ذاتى براى نوعى از اعراضِ جسم است مثل اینكه مىگوییم: آیا كند شدنِ حركت به خاطر تخلل سكون است؟ حق این است كه كند شدن از عوارض بعضى حركات است و در بعضى، نیست. چون بعضى از حركات سرعتشان یكسان است و هرگز كندى پیدا نمىكنند.
موضوع مسائل یك علم به یكى از صور زیر است:
1. عین موضوع علم است 2. یكى از انواع موضوع علم است 3. عرض ذاتىِ موضوع علم است. 4. نوعى از اعراض ذاتىِ موضوع علم است 5. عرضِ ذاتىِ یكى از اعراض ذاتىِ موضوع علم است 6. عرض ذاتىِ نوعى از اعراضِ ذاتىِ موضوع علم است.
نكته قابل توجه این است كه چون موضوع مسئله مىتواند غیر از موضوع علم باشد مثل آنجا كه عرضى از اعراضِ آن است، پس این مطلب كه مىگویند همواره مسائل یك علم بر مىگردد به تقسیماتِ موضوع آن علم، كلیّت ندارد و در همه مسائل، صدق نمىكند.
و یا عرض ذاتى براى نوعى است كه عارض بر موضوع علم مىشود مثل اینكه مىگوییم:
آیا كُند شدن حركت به خاطر تخلّل سكون است؟ كه در اینجا كند شدن از عوارض بعضى حركات است نه همه. چون بعضى حركات داراى سرعت ثابتاند و هیچگاه كند نمىشوند.
توضیح
مسائل یك علم گاهى به صورت قضیه حملیه است و گاهى به صورت قضیّه شرطیه و البته قضیه شرطیه هم قابل بازگشت به قضیه حملیه است. لذا شیخ حكم را در مورد قضیه حملیه بیان مىكند تا حكم قضیه شرطیه هم از آن معلوم گردد. قضیه حملیه مركب از موضوع و محمول است، و از این رو، بحث در مسائلْ گاهى از جهت موضوعشان است و گاهى از جهت محمولشان. شیخ نخست از جهت موضوع بحث مىكند. ناگفته نماند كه مراد از قضیه مركبه در اینجا قضیه شرطیه است كه از چند قضیه حملیه تشكیل مىشود و مراد از قضیه بسیطه، قضیه حملیه است كه از چند قضیه تشكیل نمىشود بلكه فقط داراى موضوع و محمول است. و البته قضیه شرطیه مركبه، تابع قضیه حملیه بسیطه است.
موضوع مسائل یك علم گاهى عین موضوعِ آن علم است و یا نوعى و مصداقى از موضوع علم است. شیخ ایندو قسم را داخل در «جمله موضوع علم» مىداند. و گاهى موضوعِ مسئله، از اعراضِ ذاتیه موضوع است و شیخ این را داخل در «جمله موضوع» نمىداند، بلكه خارج از موضوع مىشمارد.
و امّا موضوع علم گاهى یك امر وحدانى است و گاهى امور كثیرهاى است كه یك جامع مفهومى براى آنها لحاظ مىشود. مثلا جسم، مفهوم عامى است كه موضوع علم طبیعى محسوب مىشود، و در عین حال همین «جسم» موضوع مسئله هم هست. «هوا» یكى از اقسام و انواع جسم است و موضوع این مسئله نیز هست كه آیا هوا طبیعتاً به سوى مركز خود یعنى سمتِ بالا میل دارد یا نه؟ در گذشته مىگفتند: هوایى كه در زیر آب محبوس شود (مثل هواى داخل شیشه زیر آب) به اقتضاى میل طبیعى اش به سوى بالا حركت مىكند.
متن
و لنقصدِ الآنَ ناحیةَ المحمولِ فنقولُ: إنّ المحمولَ فى المسألةِ على أنّها مجهولةُ الإنیّة و
تُطلبُ فیها الإنیّة، لا الّتى هى مجهولةُ اللمیّةِ و تُطلب فیها اللّمیةُ دون الإنیّةِـ لا یجوز أن یكون طبیعةَ جنس أو فصل، أو شیئاً مجتمعاً منهما إذا كانَت طبیعةُ الموضوع محصلةً. فإنّ المحمولاتِ الذّاتیة الّتى تؤخذُ فى حدّ الشىء یجب أنْ تكونَ بیّنةَ الوجودِ للشىء إذا تُحقّق الشّىءُ ـ كما قد علمتَـ و إنْ كانَ یُمكنُ فى بعضها أنْ تُبیَّنَ بحدٍّ أوسط، لكنْ لیس كلُّ بیان بحدّ أوسط فهو قیاسٌ; فإنّ الأوّلیّاتِ قد یمكنُ أنْ تُبیّن بوجه ما بحد أوسط، مثل أنْ یُجعل الحدّ الأوسطُ حدَّ المحمولِ أو رسمَه، أو یُجعلَ الأوسطُ كذلك للأصغر، فیوسَّطُ بین الموضوع و بین المحمول. و لیس مثلُ ذلك قیاساً عند التّحقیقِ، فإنَّ القیاسَ إنّما یكونُ قیاساً على الإثباتِ و الإبانةِ إذا كانَ على خفىّ الثّبوتِ(1)، و یكونُ قیاساً على اللّمِّ إذا كانَ على خَفىِّ اللّمِّ. و قد یجتمعان و قد یفترقانِ.
ترجمه
اینك به جنبه محمول مىپردازیم و مىگوییم: محمول در مسئله از آن جهت كه انیّت و وجود آن مجهول و مورد طلب است، نه از آن جهت كه لمیّتش مجهول باشد و چرایى آن مورد طلب باشد نمىتواند ماهیت جنس یا فصل موضوع و یا چیزى مركب از هر دو باشد: مادام كه طبیعت و ماهیتِ موضوعْ محصَّل و معلوم است. زیرا محمولات ذاتى كه در تعریف چیزى أخذ مىشوند باید وجودشان براى آن، بعد از آنكه حقیقتش معلوم شد بیّن باشد ـ همانطور كه قبلا دانستید ـ گرچه ممكن است كه بعضى از آنها خودشان با حد وسط تبیین شوند، امّا هر بیانى كه با حد وسط صورت مىگیرد، قیاس نیست چرا كه اوّلیات هم گاهى ممكن است بهگونهاى با حد وسط تبیین شوند. مثل اینكه حد یا رسم محمولْ حد اوسط قرار گیرد و یا حدّ و رسم اصغرْ واسطه بین موضوع و محمول قرارداده شود، و چنین چیزى قیاس حقیقى تلقى نمىشود. چرا كه قیاس وقتى حقیقةً قیاس محسوب مىشود كه براى اثبات چیزى اقامه شود كه ثبوتش مخفى است یا براى چرایى چیزى اقامه شود كه لمیّتاش پنهان است و ایندو امر گاه با هم در یك قیاس جمع مىشوند، و گاهى یكى از آنها تحقق دارد.
متن
و أمّا طلبُ أنَّ هذا المحمولَ هل هو حدّ أو جنس أو فصل، فهو ممّا یجوزُ أنْ یكونَ مطلوباً، لأنَّ
1. در بعضى نسخهها «خفى الثبات» آمده است، امّا «خفى الثبوت» صحیحتر به نظر مىرسد.
كونَ الشىءِ طبیعةً مّا و كونَه جنساً ما أو فصلا لشىء أمرانِ مختلفانِ. فإنّ الحسّاسَ من جهة ما هو حساسٌ طبیعة ما; و من جهة أُخرى، و بالقیاس إلى الإنسانِ، هو فصلُ جنس. فیشبه أنْ یكونَ إنّما یُشكِل فى مثل هذا أنّه هل هو جنسٌ للإنسانِ أو لیس بجنس، أو هلْ هو فصلٌ له أو لجنسه أو لیس. و لا یشكل أنه هل هو للإنسان موجود من جهةِ ما هو معنىً ما مِن شأنه أن یكونَ جنساً أو فصلَ جنس إذا اعتُبرله اعتبارَ العمومِ.
ترجمه
و اما اینكه این محمول آیا حدّ یا جنس و یا فصل است، مىتواند مورد طلب باشد، چون اینكه یك چیز فلان طبیعت است و اینكه آن چیز جنس یا فصل براى یك شىء دیگر است، دو مطلب جداگانه است مثلا حساس از آن جهت كه حساس است، طبیعتى است و اما از جهت دیگر و در مقایسه با انسان فصلِ جنس محسوب مىگردد. و غالباً در مثل این امور است كه اشكال پیدا مىشود كه آیا این امر جنسِ انسان است یا نه، یا آیا این امر فصل انسان یا فصل جنس انسان است یا نه. و امّا در اینكه حساس براى انسان موجود است و از آن حیث بطور كلّى مفهومى است كه مىتواند جنس یا فصل جنس انسان باشد، اشكالى نیست.
توضیح
گاهى محمولى براى موضوعى ثابت است امّا نمىدانیم به چه عنوان است. مثلا حساس بر انسان حمل مىشود امّا چون یك مفهوم عامّى است كه هم شامل انسان مىشود و هم شامل غیر انسان، نمىدانیم كه آیا حساس براى انسان، جنس قریب است یا جنس بعید، یا فصل الجنس. در اینگونه موارد براى كشف لمیّت مىتوانیم از برهان استفاده كنیم و قیاس حقیقى تشكیل بدهیم.
متن
و قَد ینبَّه أیضاً على وجود أمثالِ هذه المحمولاتِ المقوّمة الذّاتیاتِ ببیان مّا مَنْ لیس سلیمَ الفطرة كما ینبَّه على المبادئ الأوّلیة. و أیضاً قد یُبرهنُ على وجودها لشىء ما إذا كانَ عُرِفَ بعوارضه و لم یكن تُحُقِّقَ جوهره فعرِف مثلا من جهة ما هو منسوبٌ إلى شىء، أوله فعل أوِ انفعالُ و لم یكنْ عُرِف ذاتُه. مثلُ أنّا نَطلب هل النَّفْسُ جوهر أو لیس بجوهر; و الجوهر جنسُ
النفس، و لكن إنّما نطلبُ هذا إذا لم نَكُنْ بعدُ عَرفنا النّفسَ بذاتها، و لكن عرفناها من جهة ما هى مضافة إلى البدنِ و كمالٌ ما لَه، و تصدُر عنها الأفاعیلُ الحیوانیة. و بالجملة إذا عرفناها من جهة أنّها شىء هو كمال كذا و مبدأ لكذا فقط; فنكون بعدُ ما عرفنا ذاتها، فلا نكونُ عَرَفنا ذاتها و وضعناها ثمّ طلبنا حملَ جنسها علیها. فإذا لم نكن وضعنا حقیقة ذاتِها ثمّ نطلبُ حملَ أمر آخَرَ علیها ـ ذلك الأمر جنسٌ لذاتها ـ لم یكنِ المحمولُ فى طلبنا بالحقیقةِ جنساً للموضوع فى القضیّةِ; بل كان جنساً لشىء آخرَ مجهول یعرضُ له هذا الّذى یُطلب المحمولُ له.
ترجمه
و گاهى به وسیله بیانى بر وجود امثال اینگونه محمولات مقوم و ذاتى براى كسى كه فطرتِ سالمى ندارد، تنبّه داده مىشود، همانگونه كه بر اصول اولیه تنبیه مىشود. و نیز بر وجودشان براى چیزى برهان اقامه مىشود آنگاه كه آن چیز از راه عوارضاش شناخته شده باشد و جوهرش ناشناخته باشد، مثلا از طریق نسبتى كه با شیئى دارد، شناخته شده یا از راه اینكه فعل و یا انفعالى دارد، امّا ذاتش شناخته نشده است. مثل اینكه ما به جستجو مىپردازیم كه آیا نفس جوهر است یا نه، در حالى كه جوهرْ جنسِ نفس است. و البته ما وقتى در طلب این امر بر مىآییم كه هنوز نفس را ذاتاً نشناخته باشیم، و فقط از این حیث كه نفسْ امرى است كه اضافه و نسبتى با بدن دارد و كمالى است براى آن، و از آنْ افعال حیوانى صادر مىشود شناخته باشیم. و خلاصه این در وقتى است كه ما فقط مىدانیم نفس چیزى است كه كمال بدن و مبدأ افعال حیوانى است، و هنوز ذاتِ نفس را نشناختهایم. پس چنین نیست كه ما ذاتِ نفس را شناخته باشیم و سپس آن را موضوع قرار داده، در طلب حمل جنساش بر آن باشیم. و لذا چون ما حقیقت ذاتِ نفس را موضوع قرار ندادهایم تا در طلب حمل امر دیگرى ـ كه على الفرض جنس آن است ـ بر آن باشیم، پس محمولى كه در صدد اثبات آن هستیم در حقیقتْ جنس موضوع قضیه نیست. بلكه جنس است براى چیز مجهولى كه این موضوعْ عارض بر آن مىگردد.
توضیح
گاهى ممكن است انسان حتى نسبت به بدیهیات غفلت پیدا كند مثلا غافل شود از اینكه اجتماع نقیضین ناممكن است. در این موارد احتیاج به تنبیه پیدا مىشود نه تعلیم. یعنى باید
كارى كرد و بیانى ارائه نمود كه فرد از غفلت خارج شود و متوجه مطلبى كه خود مىداند، بشود. پس تنبیه یعنى توجه دادن به مطلبى كه خودِ طرف مىداند، امّا تعلیم یعنى یاد دادن چیزى كه طرف آن را نمىداند.
ممكن است گاهى ما بدانیم كه محمولى براى موضوعى ثابت است مثل اینكه مىدانیم انسان داراى نفْس است امّا اگر از ما بپرسند نفس چیست؟ حقیقتش را نمىدانیم. فقط مىدانیم كه نفسْ مبدأ حیات و حركت ارادى است امّا نمىدانیم كه جوهر است یا عرض است؟ این به خاطر این است كه ما نفس را حقیقتاً نشناختهایم و ماهیت او را چنانكه باید به دست نیاوردهایم، بلكه فقط همین اندازه مىدانیم كه مبدأ حیات و اراده است. و اگر مىگوییم «نفس» آن را به عنوان یك مفهوم مشیر به آنچه كه از آن مىفهمیم قرار دادهایم نه به عنوان مفهوم و ماهیتى كه تمام اجزاء آن را مىشناسیم. در اینگونه موارد مىتوان بر جنس و فصل برهان اقامه كرد و مثلا ثابت كرد كه نفس انسان جوهر یا حیوان و یا ناطق است. در اینجا آنچه موضوع قضیه است، مبدأ الحیاة یا مبدأ الحركة است و اگر ما جنس یا فصل اثبات مىكنیم، براى این موضوع نیست بلكه براى حقیقتِ نفس است حقیقتى كه براى ما مجهول است.
متن
وَ كثیراً مّا یتّفقُ هذا الطّلبُ حیث لا نكونُ قد حصّلنا معنى الموضوع و المطلوب، بل عندنا منهما إسم فقط: كما نطلُب: هل الصورة جوهر أم لا، فإنّا إذا كنّا عرفنا بالحقیقة ما الجوهر، و عرفنا أنّه الموجود لا فى موضوع، و عرفنا بالحقیقةِ ما الموضوع(1) و عرفنا ما الصورة ـ فكانتِ الصورةُ كلَّ هیئة لمادةِ لا تقوم دونها تلك المادة، بل تتقوّم بها، و كان الموضوعُ(2) كلَّ مادة متقوّمة الذّات; أو قابل متقوم دون الهیئةِ الّتى فیهما، و إن لم تكن الهیئةُ و لا شىء یخلف بدلها، أو كانَت الهیئةُ لازمةً لحقتْ بعد تقوّم ذلك الأمر الّذى هو مادة أو قابل ـ عرفنا أنّ الصّورة جوهر و لم نَحْتَج إلى وسط. و لكن إذا كانَ عندنا من الصّورةِ خیالٌ و من الجوهر خیالٌ، أخذنا نحْتَجُّ و نقیسُ من غیر حاجة إلى القیاسِ.
ترجمه
و غالباً این طلب هنگامىكه ما معناى موضوع و مطلوب را نمىدانیم و فقط اسمى از آنها نزد
1 و 2. المراد بالموضوع فی هذین الموضعین هو المأخوذ فی حدّ الجوهر لا ما یقابل المحمول.
ماست، اتفاق مىافتد. مثلا مىپرسیم آیا صورت، جوهر است یا نه؟ در اینجا ما اگر حقیقت جوهر را بشناسیم و بدانیم كه جوهر یعنى «موجود لا فى موضوع» و بدانیم كه حقیقتاً موضوع چیست و صورت به چه معناست ـ كه على الفرض صورت، هیئتى براى ماده است كه ماده بدون آن قوام نمىیابد بلكه تقوّم ماده به آن است; و موضوع هر مادهاى است كه متقوم الذات باشد و یا هر قابلى كه متقوّم باشد بدون هیئتى كه در آن تحقّق مىیابد گرچه آن هیئت و یا جانشین آن نباشد، یا هیئت لازم باشد ولى بعد از تقوم أمرى كه ماده یا قابل است پدید آید ـ (در این صورت) مىدانیم كه صورت جوهر است و نیاز به حد وسط نداریم. و امّا اگر تنها خیالى از صورت و جوهر در نزد ما باشد شروع به استدلال و اقامه قیاس مىكنیم، بدون اینكه نیازى به قیاس باشد.
توضیح
شیخ مىفرماید ما اگر درست معناى صورت و معناى جوهر را بدانیم نیازى به بحث نداریم كه بفهمیم صورت، جوهر است یا نه، بلكه بدیهى خواهد بود كه صورت، جوهر است. اگر بدانیم كه جوهر یعنى چیزى كه نیازى به موضوع ندارد، و اگر بدانیم كه مراد از موضوع كه محلّ و معروضِ اعراض است یعنى چه، و اگر بدانیم كه صورت یعنى چه، دیگر جوهر بودن صورت براى ما نیاز به اثبات ندارد.
صورت چیزى است كه در شىء دیگرى تحقق پیدا مىكند كه آن شىء در تقوّمش نیاز به این صورت دارد و این صورت فعلیت بخشِ به آن شىء است. بنابراین صورت مانند عرض نیست كه موضوع بطلبد و قوامش به موضوعش باشد. موضوع هم چیزى است كه خودش قوام داشته باشد و احتیاج به چیزى كه حالّ در آن مىشود نداشته باشد مثل جسم كه بیاض در آن حالّ است ولى قوامِ جسم به بیاض نیست. اگر اینها را درست بفهمیم، خواهیم دانست كه صورتْ متقوّم به موضوع نیست، پس «لا فى موضوع» است و این همان معناى جوهر بودنِ صورت است.
متن
بَل المطلوباتُ و المسائلُ إذا كانت موضوعاتُها من الموضوع للصَّناعة، كانت محمولاتُها مِن أعراضها(1) الذاتیّة، و أجناسِ أعراضها و فصول أعراضها و أعراض أعراضها. فإنْ كانَت
1. ضمیر «ها» در اینجا و موارد بعدى به «موضوعاتها» بر مىگردد.
موضوعاتُها من أعراضِها الذّاتیة، جاز أن تكونَ محمولاتُها من جنس الموضوع و مِن أنواعه و فصولِه و أعراضه و أعراضِ أعراضِه و أجناسِ أعراض أخرى و فصولِها و ما یَجرى مجراها. و قد تكون محمولاتُ الصنفین من الموضوعات عوارضَ ذاتیةً للجنسِ كالمساواةِ فى علم الهندسة و العددِ، و عوارضَ ذاتیةً لما هو شبیه جنس كالقوةِ و الفعل فى العلم الطبیعى، فإنّ القوّةَ و الفعلَ من العوارضِ الخاصّة بالموجود. و المضادةُ أیضاً إذا استعملتْ فى العلم الطبیعى كانت من العوارضِ الخاصّة بجنسه. و إنّما لا تكون محمولة فى مسائل العلم الرّیاضى لأنّ موضوعاتِ العلم الریاضى إمّا غیرُ متحركة و إمّا متشابهةُ الحركة لا مضادةَ فیها، و إنْ لم تتّفقْ حركاتُها من كلِّ جهة. و أمّا موضوعاتُ العلمِ الطّبیعى فمهیّأةٌ للتّغیر بین الأضداد.
ترجمه
و اگر موضوعات در مطلوبات و مسائل علم، از موضوع آن علم باشد، محمولاتِ آنها، از عوارض ذاتیه موضوع و اجناس عوارض، و فصولِ عوارض، و اعراضِ عوارض آن خواهد بود. و اگر موضوعاتِ مسائل از اعراض ذاتیه موضوع باشند، ممكن است محمولاتشان از جنس موضوع و از انواع موضوع و فصول و اعراض و عوارض اعراضِ موضوع، و از اجناس و فصول عوارض دیگر و مانند آنها باشند. و گاهى محمولات هر دو صنفِ از موضوعات، عوارض ذاتیه جنس هستند مثل مساوات در علم هندسه و علم عدد، و نیز عوارض ذاتیه شبیه جنس هستند مثل قوه و فعل در علم طبیعیات: چرا كه قوه و فعل از عوارض خاصِ موجودند. و همچنین مفهوم ضدّیت وقتى در علم طبیعیات به كار مىرود، از عوارض خاصه جنس موضوع است. و اینكه این مفهوم (ضدّ) در مسائل علم طبیعى محمول واقع نمىشود از این جهت است كه موضوعاتِ علم ریاضى یا غیر متحرك است و یا داراى حركت متشابهاند كه تضادى در آنها نیست، گر چه حركاتشان از هر جهت هماهنگ نیست. و امّا موضوعات علم طبیعى مستعدِ تغیّر در بین أضداد هستند.
توضیح
گاهى موضوع علم، نه خود جنس و فصل است و نه جنس و فصل دارد، مثل موجود كه موضوع فلسفه است و نه خودْ ماهیت جنسى و فصلى است، و نه جنس و فصل دارد. در اینجا
مىگوییم ـ مثلا ـ موجود شبیه الجنس است براى قوه و فعل، و قوه و فعل از اعراض ذاتیه موجود است و اختصاص به جسم كه موضوع علم طبیعى است ندارد، بلكه عارض چیزى مىشود كه نسبت به جسم طبیعى، شبیه الجنس است نه جنس.
مثال دیگر: یكى از محمولاتى كه در علوم طبیعى به كار مىرود عنوان ضدیت است، مثلا مىگوییم آبْ ضد آتش است. در عین حال ضدیت اختصاص به جسم ندارد بلكه از عوارض امرى است كه اعم از جوهر و عرض مىباشد چرا كه ضدیت هم در جوهر است و هم در اعراض. پس معروضِ آن چیزى است كه هم شامل جوهر مىشود و هم شامل عرض. از طرفى جنسى وجود ندارد كه اعم از جوهر و عرض باشد، پس آن امر شبیه الجنس است.
اگر كسى اشكال كند كه اگر ضدیت محمولى است كه از عوارض ذاتیه چیزى اعم از جوهر و عرض به شمار مىرود پس باید در مسائل علم ریاضى هم كه موضوع آن عَرَض (كمیت) است، ضدیت مطرح شود؟ شیخ در جواب مىفرماید: موضوعات علم ریاضى به نحو غیر متحرك اخذ مىشوند یعنى وقتى مثلا صحبت از دایره یا كره به میان مىآید، در حال ثبات لحاظ مىشوند نه درحال تغیر و دگرگونى كه مسئله تضاد حالتى با حالتِ دیگرِ آن مطرح شود، و یا اگر حركتى هم براى آنها در نظر گرفته مىشود، حركت یكنواخت و متشابه است كه در آن تضادى نیست. مثلا اگر براى افلاك مثل فلك اطلس یا فلك البروج حركتى لحاظ مىشود، یكنواخت و ثابت است و بهگونهاى نیست كه فلك امروز یك حركت داشته باشد و فردا حركتى ضد آن. گرچه این حركات در همه جهات مثل هم نیستند ولى در عین حال ضد یكدیگر هم نیستند. بر خلاف موضوعات علوم طبیعى كه استعداد تغیّر دارند و حركاتشان هم ضد یكدیگر است و بنابراین ضدیتْ عارض آنها مىشود.
متن
فأمّا إذا كان المطلوب هو اللمّیةَ دون الإنیّة فیصلحُ أن یُجعل مُقوِّمٌ ما حداً أوسطَ یبیَّن به مقوّمٌ آخرُ إذا كان الأوسط علة لوجود الأكبر له: إذ یكون الأكبر أوّلا لِلأوسط، و بسببه یكون للأصغر، كالمُدرك فإنّه أوّلا للنّاطقِ و الحّاسِ ثم للإنسانِ.
و أقولُ: إنَّ كلَّ ما لَم یصلح أن یكونَ محمولا فى المسائل البرهانیة فلا یصلح أن یكون محمولا فى المقدمات البرهانیة البتّة، سواء كانت مبادئ خاصة أو مبادئ عامة، إلاّ الأجناس و الفصول و ما یشبهها فإنها یجوزُ أنْ تكونَ محمولة على أنواعها فى المقدّماتِ. فإنّه یجوزُ أنْ یكونَ الأكبرُ جنساً للأوسط أو فصلا، و الأوسطُ عرضاً ذاتیاً للأصغر. و یكون كما أنَّ العرضَ یجوزُ أنْ یُبْتَدَأَ فیُطلب، فكذلك یجوز أن یبتدأ فیطلب جنسه أو فصلُه. و أیضاً یجوزُ أنْ یكونَ الأوسطُ جنساً للأصغر أو فصلا، و الأكبر عرضاً ذاتیاً للأوسطِ. فمِن هذه الجهةِ تدخُل الأجناسُ و الفصولُ فى جملة المحمولاتِ.
ترجمه
و امّا هنگامىكه مطلوب ما لِمیّت (چرایى) باشد نه انیّت (وجود)، یك مقوّم مىتواند به عنوان حد وسط قرار گیرد تا مقوّم دیگرى به وسیله آن روشن شود البته در صورتىكه أوسطْ علتِ وجود اكبر براى اصغر باشد: چرا كه اكبر اولا براى اوسط محقق است و به واسطه أوسط براى اصغر تحقق مىیابد، مثل مُدرِك كه اولا براى ناطق و حساسْ ثابت است و سپس براى انسان.
و مىگویم: هر چیزى كه صلاحیت ندارد در مسائل برهانى محمول واقع شود، البته در مقدمات برهانى نیز صلاحیت نخواهد داشت، خواه از مبادى خاصه باشد و خواه از مبادى عامّه، مگر اجناس و فصول و امثال آنها كه ممكن است در مقدماتِ برهانى بر انواعِ خودشان حمل شوند. چون ممكن است كه اكبر براى أوسط، جنس یا فصل باشد و أوسط، عرض ذاتى اصغر باشد. و همانطور كه ممكن است عرض ابتداءً مورد طلب قرار گیرد، ممكن است جنس یا فصل آن نیز ابتداءً مورد طلب واقع شوند. و همچنینممكن است أوسط براى اصغرْ جنس یا فصل، و اكبر براى أوسطْ عرض ذاتى باشد پس از این جهت، اجناس و فصول در جمله محمولاتْ داخل مىشوند.
توضیح
اگر مطلوب ما در یك مسئله علمى، لمیّت و چرایى باشد، مىتوانیم مثلا نوع را حد وسط قرار دهیم و بهوسیله آن جنس یا فصل را اثبات كنیم و یا بالعكس از جنس و فصل به عنوان حد وسط استفاده كنیم. البته بشرط اینكه اوسطْ علت باشد. یعنى اكبر اولا براى اوسط اثبات شود و سپس بهواسطه أوسط، براى اصغر ثابت گردد. مثلا وقتى مىخواهیم استدلال كنیم كه چرا
انسان مدرِك است مىگوییم: الانسان ناطق، و كل ناطق مدرك، فالانسان مدركٌ. در اینجا مدرك بودن براى انسان بدیهى است ولى مىخواهیم علتش را بفهمیم. مىگوییم چون انسان ناطق است، مدرك مىباشد.
ادراك دو گونه است: ادراك حسى و ادراك عقلى، و انسان هم حاسّ است یعنى ادراك حسى دارد و هم ناطق است یعنى ادراك عقلى دارد. پس مفهوم مدركیت اولا و بالذات براى حاسّ و ناطق ثابت است و سپس به واسطه ایندو براى انسانْ ثابت مىگردد.
متن
و إذا كانَ یمكن أن یكونَ وجودُ العرضِ الذّاتىّ لِفصل الشّىءِ أو لجنسه أوضحَ منه للشىء، جاز أنْ یُوسَّطَ الفصلُ أو الجنسُ. و كذلك لمّا كان یُمكنُ أنْ یكونَ نوع العرض أعرفَ للشىءِ، أو المفصولُ بالعرضِ أعرفَ للشىء، جاز أن یوسَّط هذا الأعرفُ. و أمّا أن یكونَ الأكبرُ مقوِّماً للأصغر فلیس یقعُ إلاّ على الوجه المحدود.
فإنْ طَلَبَ مطالبٌ و قال: لمّا كانَ مِن حقّ الجنسِ أن لا یُحملَ على النّوعِ فكیف یُعرفُ وجودُ النّوع فى الأصغر و لا یُعرفُ وجودُ جنسه؟
فالجوابُ عن ذلك: أنَّ الجنسَ ـ كما علمت ـ لیسَ ممّا لا یحمل جملةً على النّوعِ وجهاً من وجوه الحمل ألبتة، بل ما لم یخطر معناه بالبال، و معنى النّوعِ بالبال، و لمْ یراعَ ألبتة النّسبةُ بینهما. فى هذه الحال، أمكن أنْ یغیبَ عن الذّهنِ، فیجوزُ أن یخطر النّوع بالبال و لا یلتفتَ الذّهنُ إلى الجنس. و یجوز أنْ یخطر النّوعُ بالبال محمولا على شىء و لا یخطر حینئذ الجنسُ و لا حملُه بالفعل بالبال فلا یحمل; لكنّه إذا أُخطِر مع النّوع بالبال حُمِل بالفعل على ما یُحمل علیه النّوعُ. فإن فُرِضَ ذلك الموضوع وحدَه و لمْ یلتفتْ إلى حمل النّوع علیه، لم یَخطر الجنس بالبال البتة و ذلك أولى، فإنَّ المخطِرَ إیّاه بالبال كان یُخطِر و لا یَخطرُ الجنسُ بالبال. فكیف إذا لم یُخطرْ ألبتة.
ترجمه
و زمانى كه ممكن است ثبوت عرض ذاتى براى فصل یا جنس یك شىء واضحتر از ثبوت آن براى خود شىء باشد جایز است كه فصل یا جنس به عنوان حد أوسط قرار گیرند. همینطور اگر ممكن باشد كه نوعى از عرض یا آنچه به واسطه عرض تمیز داده شده براى شىء اَعرف
باشد، جایز است كه این اعرفْ واسطه قرار گیرد. و امّا اینكه اكبر از مقوّماتِ اصغر باشد، جز در مواردى كه گفته شد واقع نمىشود.
حال اگر پرسشگرى بپرسد: وقتى حقِّ جنس این است كه بر نوع حمل نشود پس چگونه مىشود كه وجود نوع در اصغر شناخته شده باشد امّا وجود جنسش شناخته نباشد؟
جواب این سؤال این است كه همانطور كه قبلا گفته شد ـ چنان نیست كه جنس به طور كلى و به هیچ نحوى بر نوع حمل نشود (و حمل آن بر نوعْ مفید نباشد) بلكه در صورتى كه معناى جنس و معناى نوع به ذهن نیاید و طبعاً نسبت بین آن دو ملاحظه نشود ممكن است كه معناى جنس از ذهنْ غائب باشد و لذا ممكن است مفهوم نوع در ذهن باشد امّا ذهن متوجه جنسِ آن نباشد و ممكن است نوع در حالى كه حمل بر چیزى شده به ذهن خطور كند امّا مفهوم جنس به ذهن نیاید و حملِ بالفعلِ آن به ذهنْ خطور نكند و طبعاً حمل نشود، ولى هنگامى كه جنس همراه با نوع به ذهن خطور كند، بالفعل بر آنچه نوع بر آن حمل مىشود حمل خواهد شد. پس اگر موضوع مزبور به تنهایى لحاظ شود و به حمل نوع بر آن توجه نشود البته به طریق اولى جنس هم به ذهن خطور نخواهد كرد. زیرا كسى كه نوع را به ذهن خطور مىداد با اینكه نوع را در ذهن مىآورد ممكن بود جنس به خاطرش نیاید چه رسد به آنكه نوع را هم به ذهن نیاورد!