بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1396/03/13، مطابق با هشتم ماه مبارک رمضان 1438 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(4)
موضوع بحث ما رابطه اخلاق و سیاست بود و پرسش اصلی در این بحث این بود که اگر در موردی سیاست رفتار یا حرکتی اقتضا میکرد که بر اساس مبانی اخلاقی آن حرکت مطلوب نبود، آیا باید ارزش اخلاقی را مقدم داشت و دست از مصلحت سیاسی برداشت، یا باید مصلحت سیاسی را مقدم داشت و دست از ارزشهای اخلاقی کشید. گفتیم که نظرهای مختلفی در این زمینه وجود دارد و به سه گرایش که در این زمینه نظرهای قابل توجهی داشتند اشاره کردیم و گفتیم میخواهیم نظر اسلام را در اینباره بررسی کنیم. در همین رابطه گفتیم که ابتدا باید ببینیم اخلاق و سیاست در محاورات اسلامی چه تعریفی دارند و شامل چه مسایل و قلمروی میشوند؛ آیا اینها با هم اصطکاکی دارند یا ندارند، و اگر اصطکاکی دارند، کدام را باید مقدم داشت.
کارها و حرکاتی که به انسان نسبت داده میشود، به دو دسته تقسیم میشود؛ یک دسته حرکات یا فعلهایی است که یا اصلا اختیار ما نقشی در آن ندارد و یا این نقش بسیار ضعیف و کمرنگ است. برای مثال قلب ما دائما میزند و نمیتوانیم تأثیری در آن داشته باشیم و آن را ساکن کنیم. این فعل غیراختیاری است. افعال انعکاسی نیز از این گروهاند، مثل اینکه هرگاه انسان ناگهان صدای ناهنجاری را بشنود، یکباره تکان میخورد. اما این تکان خوردن اختیاری نیست و اینگونه نیست که انسان دربارهاش فکر کند که این کار را بکنم یا نکنم و با اراده آن را انجام دهد. دسته دیگر حرکات یا فعلهایی است که تابع اختیار ماست و به آنها افعال اختیاری میگوییم. افعال اختیاری دستکم تابع دو عامل آگاهی و انگیزه است؛ باید بدانم چه کار میکنم و بخواهم انجام بدهم، و برای انجامش هدفی داشته باشم. البته ممکن است این درک و انگیزه به تفصیل در ذهن انسان حاضر نباشد، ولی اگر از او بپرسند، میداند و پاسخ میدهد. انجام هر نوع رفتار اختیاری جای سوال از چرایی انجام آن را دارد و هر کس براساس نظریات خاص خودش و نظام ارزشی که پذیرفته، به آن پاسخ میدهد.
مسایل ارزشی از جمله مسایلی است که در کارهای اختیاری مطرح میشود. ما برای بعضی از کارهای اختیاری خودمان امتیاز خاصی قائلیم و آنها را با همه کارهای دیگر فرق میگذاریم. برای مثال هر انسانی به طور طبیعی کمک به محرومین را کار ارزشمندی میداند. این کار غیر از سیر کردن شکم خود انسان است و برجستگی دیگری دارد. این کارها را افعال ارزشی میگویند و انسان باید ارزشی برای آنها قائل شود تا آنها را انجام دهد. حال این پرسش مطرح میشود که انگیزه انسان برای این کار ارزشی چیست؟ در پاسخ باید گفت که در اینجا انگیزهها بسیار متفاوت است و سرچشمه برخی از اختلافات میان مکتبهای فلسفه اخلاق نیز همین جاست.
بعضی میگویند انسان در اصل به دنبال لذت است و هرچیز دیگری هم بگوید، به صورت غیر مستقیم به همین لذت برمیگردد. برای مثال وقتی انسان به کسی کمک میکند، از کار خودش لذت می برد؛ بنابراین دنبال لذت خودش است، اما راهش این است که به دیگری خدمت کند. از قدیمالایام در بین صاحبنظران کسانی قائل بودهاند که اصل ارزشها لذت است؛ البته این مکتب تحولاتی پیدا کرده است و در عصر جدید تعدیل شده و سر و شکل علمی و فلسفی پیدا کرده است. عده دیگری معتقدند که آدمیزاد دو جور قوه مدرکه و قوه فعاله دارد. یکی لذت را درک میکند و کارهایی برای لذت بردن انجام میدهد، و دیگری وقتی انسان بالغتر و پختهتر میشود و کمال بیشتری پیدا میکند، عقلش به انجام کارهایی حکم میکند و انسان برای تبعیت از عقل آن را انجام میدهد، زیرا خودش را بالاتر از حیوانات میبیند. البته به یک معنا میتوان گفت که این هم نوعی لذت است؛ زیرا وقتی انسان حس میکند که از حیوانات بالاتر است به این معناست که کاملتر است، و او کمال را دوست دارد و از داشتن کمال لذت میبرد.
حال این سؤال مطرح میشود که مسائل سیاسی چطور؟ آیا مسایل سیاسی مربوط به همان احساسات حیوانی است یا درک دیگری فراتر از آن است؟ روشن است که مسئله حکومت، حاکم، محکوم، اطاعت از حاکم و... امری حیوانی و مادی نیست. انسانها به دلائل مختلفی پذیرفتهاند که جامعه باید حاکم داشته باشد و باید کسی باشد که حرف آخر را بزند. این سیاست است و این غیر از آن ارزشهایی است که عقل ما به آن حکم میکرد. اینجا میگوید: حاکمی دستور میدهد و باید از او اطاعت کنید. البته این را هم با چند واسطه میتوان به همان لذت بازگرداند. زیرا انسان زندگی اجتماعی را برای امنیت میخواهد تا در سایه این امنیت بتواند به خواستههایش برسد. به عبارت دیگر اگر امنیت باشد از داشتن زندگی توأم با امنیت لذت میبریم. بنابراین دلمان میخواهد آن لذت را ببریم ولی راهش این است که مقرراتی باشد و حاکمی مقررات را اجرا کند تا آن امنیت حاصل شده، ما لذت ببریم.
مطالب بالا نظریاتی بود که انسانها گفته و در کتابها نوشتهاند و قرنها در محافل علمی روی آنها بحثها کردهاند. حال ببینیم اسلام در این باره چه میگوید. اینکه فعل اختیاری انسان از دو منشأ علم و اراده انگیزهدار سرچشمه میگیرد، امری قریب به بدیهی است. هر کس در فعل اختیاری خودش تأمل کند، این مسئله را درک میکند. اما اسلام درباره محدود کردن خواستهها و جعل مقررات بر آنها با سایر اندیشمندان بشری اختلافنظر دارد. البته این اختلافنظر به معنی تناقض نیست؛ بلکه اسلام نظر آنها را کامل نمیداند. نظر اسلام بر بینشی جامع نسبت به هستی مبتنی است.
دانشمندان حوزهای را برای یک سلسله مسائل در نظر میگیرند و درباره آن بحث میکنند. مثلا در طب بیماریها را در نظر میگیرند و زحمت میکشند تا داروهایی برای درمان بیماریها پیدا کنند. دانشمند دیگری مسائل اخلاقی را مطرح میکند، دیگری مسائل سیاسی و... اینها بخشهای جدایی است و کمتر کسی است که درصدد درک ارتباط همه اینها با هم برآمده باشد. کارهای خوبی است اما مثل یک دسته گل میماند که گلهایش ربطی به هم ندارد. اما اسلام اینگونه نیست. اسلام نه تنها همه ابعاد وجود انسان را ابعاد یک حقیقت و رویههای یک منشور میداند؛ بلکه کل عالم را یک مجموعه منسجم و حکیمانه تلقی میکند. دانشمندان الهیات تعبیر میکنند که خدای متعال عالم را با نظام احسن آفریده است؛ یعنی کل عالم هستی یک نظام دارد. هستی یک سیستم کلی جامع است که همه اعضای این سیستم به هم مرتبط و در هم موثرند و در نهایت بهترین نظم و بهترین نتایج را به بار میآورد؛ البته هر بخشی از اینها باید تابع مقررات و محدودهای باشد تا آن اثر را ببخشد و آن کمال مطلوب به وجود بیاید. اگر همه چیز رها باشد و مقرراتی در کار نباشد، هرج و مرج میشود و آن نظام احسن به هم میخورد.
دانشمندان بشری وقتی درباره مسائل اجتماعی صحبت میکنند حتی درباره مسایلی مثل جنگ و صلح ابهام دارند. ملاحظه میفرمایید که امروزه اکثریت قدرتهای بزرگ عالم میگویند: باید جنگ کرد. اگر جنگ نکنیم، اگر جنگ راه نیاندازیم، سلاحهایمان به فروش نمیرسد؛ در این صورت اقتصادمان عقب میماند و آن عظمت و ابهت کدخدایی که برای خودمان درست کردهایم از بین میرود. حتی کسانی با شعار کم کردن جنگ بر سر کار میآیند، اما به محض اینکه قدرت را به دست میگیرند، توسعه جنگ را در اولویت کارهای خود قرار میدهند. میگویند: سیاست همین است که کاری کنیم که قدرت پیدا کنیم و آن را بر عالم تحمیل کنیم. این فکر در انسان از هنگام بچگی وجود دارد، وقتی بزرگ میشود، به شکل دیگری ادامه پیدا میکند تا میرسد به قدرتهای بزرگ دنیا که میگویند ما باید قدرت داشته باشیم و قدرتمان جز از این راه تأمین نمیشود، پس باید این کار را انجام دهیم. اصل مطلب همان انا ربکم الاعلی است که فرعون میگفت؛ یعنی من حرف میزنم و همه باید تابع من باشند. وقتی به آنها میگویید که ارزش انسان به ارزش رفتارهایش است، و انسان باید تابع ارزشهای اخلاقی باشد و نباید رفتار غیر اخلاقی داشته باشد، میگویند: بله این مطالب درست است ولی اینها برای مسائل فردی است؛ اما در مسئله حاکمیت جای این حرفها نیست. اینجا جای سیاست است و سیاست نیز همین است که گفتیم. اما اسلام اولا همه ابعاد وجود یک انسان را به هم مرتبط میداند، ثانیا وجود همه انسانها را در یک مجموعه با هم مرتبط میداند، و ثالثا جوامع انسانی را در یک سیستم وسیعتر و جامعتری ملاحظه میکند. در این دیدگاه کل انسانیت بخشی از نظام هستی است.
نکته دیگر اینکه گاهی ما در تعلیل انجام یا ترک کاری به مصلحت آن اشاره میکنیم؛ اما مصلحت چیست؟ منظور از مصلحت این است که نفع کاری که انجام گرفته، بیشتر است؛ نفع نیز به لذت برمیگردد. به عبارت دیگر مصلحت لذت باواسطه است. بر اساس این تعریف، دروغ مصلحتآمیز در این مثل معروف که میگوید دروغ مصلحتآمیز بهتر از راست فتنهانگیز است، به معنای دروغی است که نتیجهای لذتبخش برای انسان داشته باشد. اما لذت منحصر به همین لذتهای مادی نیست و لذتهای دیگری به نام مصلحت عالیتر انسانی داریم که چهبسا لذتش بسیار عالیتر از لذتهای حیوانی باشد. کسانیکه آن لذت را چشیدهاند گاهی یک لحظه از این لذت را از همه لذتهای حیوانی برتر میدانند.
حال این پرسش مطرح میشود که مصلحت در سیاست به چه معناست؟ اینکه گفته میشود: بین سیاست و اخلاق تزاحم واقع شد و مصلحت سیاسی را بر اخلاق مقدم داشتیم به چه معناست؟ عموم مردم، بهخصوص سیاستمداران، مصلحت را در چیزی میدانند که با آن هدف اولیهشان که برتریجویی بر سایر انسانهاست مناسب باشد. آیا اسلام هم این نظر را تأیید میکند؟
در اسلام ما میگوییم احکام تابع مصالح و مفاسد است، اینجا مصلحت بهچه معناست؟ پاسخ به این سؤال به ما کمک میکند که نظر اسلام را درباره تقدم یا تأخر مصلحت سیاسی از مصلحت اخلاقی به دست بیاوریم. در یک کلمه، مصلحت هر چیزی به این است که در آن جایگاهی از نظام هستی واقع شود که بهترین کمال برایش حاصل شود. مصلحت این است که هر چیزی در آن مکان، زمان، و شرایط، و به آن شکل و اندازهای قرار بگیرد که نتیجهاش بارورتر شدن کل نظام هستی باشد. اما اگر کاری باعث شود که گوشهای از این کمال کاسته شود؛ اگرچه ممکن است موقتا ما را به نفعی برساند اما برای آینده ما، و چهبسا برای آینده جامعهای که در آن زندگی میکنیم یا حتی برای جامعه آیندگان ضرر داشته باشد، خلاف مصلحت است.
وقتی درباره مصلحت یک انسان سخن میگویند، دایره خاصی برای زندگی او در نظر میگیرند. اما از آنجا که این مصلحت را نسبت به کل نظام هستی نسنجیدهاند، ممکن است بین مصلحت این فرد با مصلحت فرد دیگری تزاحم واقع شود. او در دایره خودش این نفع را دارد، ولی ممکن است این پارهسیستم با پارهسیستم دیگر تعارض داشته باشد و به آن ضرر بزند. این مفسده است و اگر مصلحت کل را بخواهیم، باید طوری مسایل را تنظیم کنیم که تا آنجا که ممکن است حتی به سیستم دیگر هم ضرر نرسد. البته ممکن است در هر صورت تزاحم برطرف نشود، که در اینجا باید اولویتها را شناسایی و رعایت کنیم.
اکنون سؤال میشود که خداوند چرا ما را آفریده است؟ پیروان مکتبهای دیگر خودشان را ملزم نمیدانند که پاسخ این پرسش را پیدا کنند. اما اسلام میگوید: در نظام احسن باید موجودات ذیشعوری باشند که بفهمند برای چه آفریده شدهاند و کمالشان در چیست تا با اختیار خودشان آن کمالها را کسب کنند. اگر عالم چنین موجودی را نداشته باشد، ناقص است. این موجود است که خداوند درباره او میگوید: انی جاعل فی الارض خلیفة. هیچ موجود دیگری این استعداد را ندارد که با اختیار خودش کمالات را کسب کند. بنابراین برای تحقق این هدف که همان نظام احسن است که خدای متعال برای این عالم در نظر گرفته است، ما باید بفهمیم که برای چه خلق شدهایم و همچنین بفهمیم که بالاترین کمالی که به آن میرسیم، چیست و راه رسیدن به آن کدام است تا آن را اراده کنیم و انجام دهیم تا تحقق پیدا کند. روشن است که اگر ندانیم برای چه آفریده شدهایم و هدفمان کجاست، کارمان کامل نیست و اختیارمان ناقص است.
از سوی دیگر هم خود ما تجربه کردهایم و میدانیم، و هم انبیا تأکید کردهاند که انسان بدون زندگی با دیگران به کمالات خودش نمیرسد. ولی از آنجا که اختیار دوسویه است و انسان گاهی خوب و گاهی بد را انتخاب میکند، با تزاحماتی درباره اختیار انسانها روبهرو میشویم. هر کسی طبق شناخت و سلیقه خودش، دلخواهش را اختیار و به آن عمل میکند، اما ممکن است راه بد را انتخاب کند و خودش را از کمال محروم سازد. تا اینجا مربوط به خودش است، اما اگر شرایط بهگونهای شد که این انتخاب مانع تکامل دیگران گردید، چه باید کرد؟ فردی را در نظر بگیرید که دیگری را به قتل میرساند. روشن است که با این کار مانع رشد و کمال مقتول میشود و راه کمال را برای او میبندد. در اینجا نه تنها خودش گناه کرده و از یک کمال محروم شده است؛ بلکه موجب محروم شدن دیگران نیز شده است. تا برسد به آنجا که برخی با حیلهها، مکرها، فتنهها و شبههافکنیها مانع اختیار صحیح دیگران میشوند. اگر این راه کاملا باز باشد که هر انسانی هر قدر خواست دیگران را بکشد، اموالشان را تصاحب کند، در فکرشان اثر سوء بگذارد و فتنهانگیزی و شبههپراکنی کند، طولی نمیکشد که عالم از بین میرود و فاسد میشود؛ وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَّفَسَدَتِ الأَرْضُ.[1] بنابراین باید مقرراتی باشد و افراد آنها را رعایت کنند.
روشن است که این مسئله صرفا با نصیحت و راهنمایی حل نمیشود و ناچار باید مقررات محکمی به همراه مجری باشد که بتواند هنگام لزوم جلوی فساد را بگیرد. این مسلتزم مدیریت جامعه به شکل صحیح و خداپسند است. بنابراین اینکه حکومت باید اعمال قدرت کند فیالجمله حق است. آنجایی که کسانی بخواهند فسادی را راه بیندازند باید جلویشان را گرفت، اما اینکه حاکم هرجا و هر گونه دلش خواست اعمال قدرت کند، صحیح نیست. چون این کار با آن نظام احسن عالم سازگار نیست. نظام احسن این بود که در میان همه موجودات انسانی باشد که با انتخاب خودش راه صحیحی را انتخاب کند و آن را بر راه غلط ترجیح دهد، و اگر راه غلط را انتخاب کرد، درصدد جبران برآید و دستکم آن را به دیگران سرایت ندهد. این اقتضای حکمت الهی است. مصلحت نیز به همین معناست؛ یعنی رفتار انسانها به گونهای باشد که نتیجهاش تا آنجا که ممکن است موجب کمال، رشد و سعادت همه باشد. اگر بعضی سوءاختیار داشتند، تا آنجایی اجازه داده میشود که موجب اغوای دیگران و مانع رشد آنها نشود.
برخی کار خوب را کاری میدانند که همه از آن خوششان بیاید. این رویکرد از جهتی درست است. گفتیم راه سعادت انسان این است که راههای صحیح را بپیماید. خداوند برای اینکه این هدف تحقق پیدا کند، میلی باطنی به کارهای خوب در همه انسانها قرار داده است که به آن درک فطری میگوییم. اگر انسانها سالم باشند و آفات اجتماعی و تربیتهای غلط در آنها اثر نگذاشته باشد، هیچ انسانی نیست که از کشتن کودک یا بیوهزنی بیگناه خوشش بیاید. اینکه میگویند کار خوب را همه عقلا ستایش میکنند به این معناست. سرّ مطلب این است که میگوییم همه عقلا در همه زمانها این قضاوت را دارند. روشن است که این قضاوت اگر تابع شرایط خاص تربیتی، یا برای نژاد یا آب و هوا و اقلیم خاصی بود، قضاوت همه نبود. وقتی میبینیم همه عقلا چنین میکنند، کشف میکنیم که گرایشی فطری بین آنهاست و خداوند آن را قرار داده است. از آنجا که خدا حکیم است و کار لغو نمیکند، این راهی میشود برای شناختن کارهای خوب. میگوییم کار خوب آن است که عقلا آن را تحسین کنند و کار بد کاری است که عقلا آن را مذمت کنند.
ما در امور حسی با چیزهایی روبهرو میشود که از دیدن یا شنیدن آنها لذت میبریم. منظره زیبایی میبینیم و میگوییم منظره خوبی است. صدایی میشنویم، آرامش پیدا میکنیم و میگوییم آواز خوبی است. اما چیزهایی است که ما با حواس ظاهری آنها را درک نمیکنیم، اما یک قوه باطنی داریم که به وسیله آن زیباییاش را درک میکنیم. وقتی میگویند فلان کار حسن دارد، یعنی عقل زیبایی خاصی برای آن کار میبیند. این میشود حسن عقلی. در مقابل این اصطلاح، قبح عقلی است. اما حسن و قبح واقعی، وقتی است که ما بتوانیم چیزی را در جایگاه خودش در نظام احسن ببینیم. یعنی بهگونهای باشد که بیشترین کمال بر آن مترتب شود. اینکه میگوییم بیشترین کمال را داشته باشد به این معناست که تا آخر عمر برای ما منافعی داشته باشد و هر روز بر کمالمان افزوده شود. مثل تحصیل علم که هر روز باعث میشود بر کمال ما افزوده شود. اما این در یک دایره محدودی است. در این تعریف ما خودمان را در این دایره زندگی دنیا و محدودهای که ما در آن تأثیر و تأثر داریم، ملاحظه کردهایم. اما ممکن است شرایطی پیش بیاید که همین تحصیل علم، مانع عمل به وظیفه واجبتری شود. برای مثال پیغمبری را میخواهند بکشند و من میتوانم مانع آن شوم، ولی میگویم من مطالعهام مانده است و میخواهم مباحثه کنیم، دیر میشود! روشن است که در اینجا مطالعه خوب نیست. این تفاوت بهخاطر این است که در اینجا رابطه مطالعه را با عالَم مقایسه میکنم، و در آنجا فقط با زندگی محدود خودم میسنجیدم. در اینجا ابتدا ارتباط این پارهسیستم را با سیستم کل هستی در نظر میگیرم و میگویم با اینکه تحصیل علم خوب است، ولی این کار را نباید بکنم و باید از حق پیغمبر معصوم دفاع کنم.
نکته دیگر درباره راز وجود تزاحمات است. در اثر تزاحمات شرایط تغییر میکند و زمینه امتحانات مختلف برای انسانها پیدا میشود. الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا[2]؛ إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِینَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا[3]؛ وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِّیَبْلُوَكُمْ فِی مَا آتَاكُمْ [4] انسان باید مختار باشد و خودش انتخاب کند. بنابراین باید شرایط انتخاب تغییر کند. باید عالم همیشه در حال تلاطم و تغییرات باشد تا شرایط مختلفی برای امتحانات پیش بیاید و زمینه رشدها و تکاملهای مختلف برای خلیفه خدا پیدا شود. اگر انسان کاری کند که این شرایط به هم بخورد، بر ضد نظام احسن کار کرده است و مصلحت نیست.
پرسش دیگر اینکه آیا ما می توانیم همه مصالح را درک کنیم؟ همانطور که گفتیم ما با درک فطری خوب و بد برخی از چیزها را میفهمیم، ولی از آنجا که ما درباره همه افعال تجربه نداریم، همه مصالح آنها را نمیتوانیم درک کنیم. حتی احتمال میدهیم که بعضی از انسانها لذتهایی داشته باشند که ما بویی از آن نبرده باشیم. من باور نمیکنم وقتی که امیرالمومنین سلاماللهعلیه در تاریکی در نخلستان سر بر زمین میگذاشت و زارزار گریه میکرد، هیچ لذتی نمیبرد. در همان حال او لذتی میبرد که هیچ انسانی از هیچ چیزی چنین لذتی نبرده است. ظاهر انس با محبوب، گریه و عذرخواهی است، اما در کنارش لذتی دارد که هیچ کس درک نمیکند. اینکه حضرت سیدالشهدا سلاماللهعلیه در آخرین لحظه فرمود: ترکت الخلق طرا فی هواکا. وایتمت العیال لکی اراکا به این معناست که او از همین ابتلائات لذتی میبرد که قابل وصف نیست. میفرماید کاری کردم که به یتیمی فرزندانم منجر شد تا تو را ببینم. یعنی رؤیت تو آن چنان ارزشی دارد که همه اینها در مقابل آن رنگ میبازد.
نتیجه اینکه ما همه مصالح را نمیتوانیم درک کنیم. هدف را کمال معرفی میکنیم اما درست نمیدانیم کمال چیست و حتی احتمال میدهیم مقولاتی وجود داشته باشد که ما اصلا آنها را درک نکردهایم. اینجاست که ارزش دین روشن میشود. به عبارت دیگر ما سه راه برای شناخت داریم؛ یک راه فطری که از آن خوب و بد تمایلات خودمان را کشف میکنیم. یک راه عقلانی که با استدلال خوب و بد کارها را ثابت میکنیم. چون بُرد این دو راه محدود است و همه چیز را نشان نمیدهد، وحی برای تتمیم شناخت به فریاد انسان میرسد.
وفقناالله وایاکم انشاءالله