بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1396/03/24، مطابق با نوزدهم ماه مبارک رمضان 1438 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(14)
در جلسات گذشته با استفاده از روایات گفتیم که خداوند متعال حقوقی متناسب، همسنگ و متبادل برای بندگان نسبت به یکدیگر وضع فرموده است. یکی از این حقوق حق زمامدار بر مردم است که از همه بزرگتر و دارای عظمت بیشتری است. از فرمایشات امیرالمؤمنینعلیهالسلام در نهجالبلاغه شاهدی بر این مطلب آوردیم که بعضی از عباراتش را خواندیم. اکنون به ادامه آن میپردازیم. فَلَیْسَتْ تَصْلُحُ اَلرَّعِیَّةُ إِلاَّ بِصَلاَحِ اَلْوُلاَةِ وَلاَ تَصْلُحُ اَلْوُلاَةُ إِلاَّ بِاسْتِقَامَةِ اَلرَّعِیَّةِ؛ این بیان در جهت تبیین این مطلب است که حق راعی و رعیت حق مزدوج و جفتی هستند؛ همانطور که والی حقی بر مردم دارد، مردم نیز حقی بر والی دارند. در صورتی والی میتواند بهدرستی به وظایفش عمل کند که مردم کمک کنند و حرفشنوی داشته باشند و از آن طرف در صورتی مردم دارای صلاح و شایستگی خواهند بود که زمامدار خوبی داشته باشند. یک نوع «دور معی» است؛ یعنی هر دو به هم بستگی دارند. از یک طرف، والی کمک میکند که مردم صلاحیت و لیاقت رحمتهای بیشتر الهی را پیدا کنند و به کمال و سعادتشان برسند و از طرف دیگر، شرط موفقیت والی این است که مردم هم حرفشنوی داشته باشند و هم در اجرای منویاتش به او کمک کنند. فَلَیْسَتْ تَصْلُحُ اَلرَّعِیَّةُ إِلاَّ بِصَلاَحِ اَلْوُلاَةِ؛ مردم جز در پرتو زمامدار شایسته، هیچگاه آنطور که باید و شاید به صلاح و کمال نمیرسند. وَلاَ تَصْلُحُ اَلْوُلاَةُ إِلاَّ بِاسْتِقَامَةِ اَلرَّعِیَّةِ؛ والیان هم نمیتوانند کارشان را به شایستگی انجام بدهند، مگر اینکه مردم استقامت داشته باشند و به وظایفشان عمل کنند. فَإِذَا أَدَّتْ اَلرَّعِیَّةُ إِلَى اَلْوَالِی حَقَّهُ وَأَدَّى اَلْوَالِی إِلَیْهَا حَقَّهَا عَزَّ اَلْحَقُّ بَیْنَهُمْ؛ اگر طرفین، حق همدیگر را رعایت کردند، حق در میان چنین جامعهای عزت پیدا میکند. وَقَامَتْ مَنَاهِجُ اَلدِّینِ وَاعْتَدَلَتْ مَعَالِمُ اَلْعَدْلِ؛ حضرت در این فراز برقراری نظام عادلانه در جامعه را با اجرای احکام دین توأم میدانند. این مطلب بسیار عجیبی است. البته ممکن است بگوییم بالاخره ایشان در آن زمان به عنوان یک والی دینی و کسیکه بر اساس دین به این مقام رسیده است، بر مردم حکومت میکردند. ولی شاید اشاره به این مطلب باشد که احکام و مقرراتی در جامعه موجب سعادت میشود که موافق ارزشهای دینی باشد و اگر مقرراتی با ارزشهای دینی همخوان نباشد، نهایتا به سعادت انسانها نمیانجامد. اگر طرفین حق یکدیگر را رعایت کردند، حق عزت پیدا میکند، برنامههای دینی جریان پیدا میکند و از افراط، تفریط و کجروی جلوگیری میشود. وَجَرَتْ عَلَى أَذْلاَلِهَا اَلسُّنَنُ؛ وقتی والی و رعیت حقوق یکدیگر را رعایت میکنند، جریان کارها در مسیری صاف و صحیح پیش میرود و اعوجاج و انحرافات در آن پیدا نمیشود. فَصَلَحَ بِذَلِكَ اَلزَّمَانُ وَطُمِعَ فِی بَقَاءِ اَلدَّوْلَةِ وَیَئِسَتْ مَطَامِعُ اَلْأَعْدَاءِ؛ وقتی جریان کارها در مسیر صحیحی که دین ترسیم میکند، قرار گرفت، دولت پایدار میماند و دشمنانی که چشم طمع به این داشتند که روزگاری این دولت را از بین ببرند و در آن تصرفات نابهجا کنند، ناامید میشوند. این در صورتی است که هیأت حاکمه و توده مردم هر دو وظایف خودشان را بشناسند و به آن درست عمل کنند.
وَإِذَا غَلَبَتِ اَلرَّعِیَّةُ وَالِیَهَا أَوْ أَجْحَفَ اَلْوَالِی بِرَعِیَّتِهِ اِخْتَلَفَتْ هُنَالِكَ اَلْكَلِمَةُ وَظَهَرَتْ مَعَالِمُ اَلْجَوْرِ؛ اما اگر هر دو به وظیفه خودشان عمل نکردند، مثلا مردم بهجای اینکه مقررات را رعایت بکنند و وظایفی که نسبت به زمامدار دارند، انجام بدهند، بر او شوریدند یا از آن طرف، والی به اجحاف، ظلم، گرفتن مالیاتهای بیجا و... پرداخت، درست عکس آن نتایج قبلی به وقوع خواهد پیوست. رعایت حقوق والی و رعیت، الفت بین مردم را سامان میدهد و ائتلاف و همدلی بین مردم به وجود میآورد. اما وقتی وظایفی را که نسبت به یکدیگر دارند رعایت نکنند، برعکس میشود؛ ائتلاف تبدیل به اختلاف میشود و هر کسی ساز خودش را میزند. وقتی مردم میبینند والی به وظایفش عمل نمیکند، آنها هم فرمان او را گوش نمیدهند. وقتی میبینند مقررات رعایت نمیشود، آنها هم میگویند چرا ما رعایت کنیم. مردم گروه گروه میشوند و هر کسی به دنبال منافع خودش میرود. این است که بین مردم اختلاف به وجود میآید و حقوق همه پایمال میشود. وَكَثُرَ اَلْإِدْغَالُ فِی اَلدِّینِ؛ در آنجا فرمود رعایت حقوق همدیگر باعث عزت دین میشود؛ در اینجا می فرماید: وقتی والی و رعیت حقوق همدیگر را رعایت نمیکنند، فریبکاری و دغلبازی در دین زیاد میشود و کسانی به نام دین، علیه دین کار میکنند. در نتیجه دین در جامعه عزت خودش را از دست میدهد. عزت تابع وحدت امت و الفتی بود که خدا بین دلها ایجاد کرده بود. وقتی این الفت برداشته شد در واقع شیرازه جامعه از هم میپاشد و دیگر آن عزتی که برای دین است، از بین می رود؛ کسانی از فرصت سوءاستفاده میکنند به نام دین، ولی به نفع خود، بستگان و گروهشان تلاش میکنند. وَتُرِكَتْ مَحَاجُّ اَلسُّنَنِ؛ وسط جادههای روشن و واضح که هیچ اعوجاجی ندارد ترک میشود؛ یعنی وقتی به جامعه به عنوان یک جاده نگاه میکنی، میبینی کسی از وسط جاده که صاف و روشن است، نمیرود و افراد از گوشه و کنارها عبور میکنند و دنبال این هستند که برای رسیدن به منافع خودشان راهی برای سوءاستفاده پیدا کنند. وَكَثُرَتْ عِلَلُ اَلنُّفُوسِ؛ دلها بیمار میشود. همینطور که جسم انسان بیمار میشود و انحراف پیدا میکند، دلهای مردم نیز انحراف پیدا میکند و به بیماریهای روانی، عقلانی، شخصیتی و... مبتلا میشود. وقتی که جامعه در سایه دین عزت پیدا کرده بود و دلهای مردم با هم بود و همه یکدیگر را دوست میداشتند، اگر کسی پیدا میشد که کار غلطی میکرد یا یک ناهنجاری انجام میداد، همه تعجب میکردند و از چرایی آن اتفاق به وحشت میافتادند. اما برعکس وقتی حقوق رعایت نمیشود، ابتدا رابطه بین مردم و والی ضعیف میشود، سپس دلهای مردم از هم پراکنده و جدا میشود و هر کس به فکر منفعت شخصی خودش میرود. در نتیجه مردم به ناهنجاریها عادت میکنند و کسی از نوع رفتار، نوع لباس، ارتکاب گناه، دروغ، غیبت، تهمت و... تعجب نمیکند.
در گذشته مواردی داشتهایم که گاهی اگر مسئولی سخنی میگفت که خلاف درمیآمد، شرمنده میشد و درصدد برمیآمد که بهگونهای آن را توجیه کند تا دروغ تلقی نشود، اما کار به جایی میرسد که آن چنان دروغ در بین مسئولان زیاد میشود و کسی تعجب نمیکند، حتی منتظر دروغ دیگری هستند. گاهی مثل اینکه مسابقه میگذارند که ببینند کدام دروغ بزرگتری میگویند. اصلا این جزو مقررات سیاستمداران ماکیاولی است که آنقدر دروغهای بزرگ بگویید که دستکم مردم مرتبهای از آن را باور کنند. فَلاَ یُسْتَوْحَشُ لِعَظِیمِ حَقٍّ عُطِّلَ؛ اگر حقی تعطیل شود، کسی وحشت نمیکند. وَلاَ لِعَظِیمِ بَاطِلٍ فُعِلَ؛ وقتی کار باطل بزرگی انجام میگیرد، مردم عادت کردهاند و کسی تعجب نمیکند. فَهُنَالِكَ تَذِلُّ اَلْأَبْرَارُ وَ تَعِزُّ اَلْأَشْرَارُ؛ به دنبال این تغییرات، نیکان در جامعه خوار و بیمقدار، و اشرار و فریبکاران عزیز میشوند. وَتَعْظُمُ تَبِعَاتُ اَللَّهِ سُبْحَانَهُ عِنْدَ اَلْعِبَادِ؛ این طور که شد، کیفرهای خدا هم بر چنین مردمی سنگین خواهد بود. فَعَلَیْكُمْ بِالتَّنَاصُحِ فِی ذَلِكَ وَحُسْنِ اَلتَّعَاوُنِ عَلَیْهِ؛ حال که این را دانستید و فهمیدید حق ولایت چقدر بزرگ است، سعی کنید صادقانه برای یکدیگر دلسوزی کنید، به فکر دیگران باشید و سایر افراد جامعه را مانند خودتان بدانید. چنین تصور کنید که شما یک خود بزرگ هستید که هفتاد میلیون عضو دارید. فکر این نباشید که فقط نفع خودتان را تأمین کنید. با همدیگر تناصح داشته باشید. تناصح از ماده نُصح و نصیحت است. ما در فارسی نصیحت را به معنای پند و اندرز دادن به دیگران به کار میبریم، ولی در عربی، معنای آن این نیست. ماده نصح به معنای خالص است. این واژه درباره عسل به کار میرود و به این معناست که هیچ آمیزهای ندارد و زیر و رویش یکی است. اصل نصیحت به معنای یکرویی، صاف بودن، دلسوزی و خیرخواه بودن است. البته لازمه این حالت این است که وقتی انسان میبیند کسی اشتباه میکند، به او تذکر بدهد. حضرت میفرماید: این روحیه را در خودتان تقویت کنید و تناصح داشته باشید؛ یعنی همه سعی کنید نسبت به یکدیگر یک رنگ و دلسوز باشید. این طور نباشد که برای پیشرفت کاری یک مشت دروغ به هم ببافید و دیگران را فریب بدهید تا به مقصودتان برسید. این کار خوبی نیست و عاقبت ندارد. این کار نه برای خودتان خوب است و نه برای جامعهای که در آن زندگی میکنید یا در آن مسئولیتی دارید.
نتیجه این که حقوق مردم و زمامدار در چند محور قرار میگیرند؛ یکی تأمین نیازمندیهای مردم است، یکی ایجاد وحدت و الفت بین مردم است و یکی هم عمل کردن به احکام دین و رعایت مقررات شرعی است. اینها مسایلی است که والی باید رعایت بکند و مردم هم باید به او کمک کنند و راهنماییهای او را بپذیرند تا در این کار موفق بشود.
اکنون این سؤال مطرح میشود که حق والی و رعیت چیست که باید رعایت شود؟ واقعا حاکم بر مردم و مردم بر حاکم چه حقهایی دارد؟ در جلسات گذشته، در ضمن بحثهای عقلی و عرفی، به وظیفههای والی پرداختیم و گفتیم وظایف حکومت از همان حکمت وجود حکومت سرچشمه میگیرد. اگر ما کمبودهایی که وجود حاکم و حکومت برای جبران آنهاست را درست درک کنیم، وظیفه حاکم نسبت به مردم را نیز میشناسیم. اکنون بنا داریم این مطالب را از روایات استفاده کنیم. از امیرمؤمنان در نهجالبلاغه نقل شده است که فرمود: أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ لِی عَلَیْكُمْ حَقّاً وَ لَكُمْ عَلَیَّ حَقٌّ؛ آهای مردم! بدانید من حقی بر شما دارم و شما نیز حقی بر من دارید. فَأَمَّا حَقُّكُمْ عَلَیَّ فَالنَّصِیحَةُ لَكُمْ؛ اما حقی که شما بر من دارید این است که خیر شما را بخواهم. وَتَوْفِیرُ فَیْئِكُمْ عَلَیْكُمْ؛ «فیء» اصطلاحی است که در کلمات متشرعه و کلمات اهلبیتصلواتاللهعلیهماجمعین به کار میرود و تقریبا به معنای درآمدهای اجتماعی است؛ البته از نظر اسلام شاخههای مختلفی دارد و افزون بر خراج، خمس و زکات، شامل عوارض و مالیاتهایی که حاکم تعیین میکند، نیز میشود. مجموع این درآمدها بیتالمال را تشکیل میدهد و باید عاید مردم جامعه بشود.
از آنجا که عموم مردم بیش از همه نیازهای مادی را درک میکنند، اولین وظیفه حاکم، فراهم کردن درآمدهای اجتماعی و بیتالمال است. اگر حاکم نباشد، هر کسی در هر گوشهای میگوید این درآمد بیتالمال است و من خودم آن را اینگونه مصرف میکنم. در زمان دولت غاصب قبلی، بهترین راهی که مؤمنان برای پرداخت حقوق شرعیشان داشتند این بود که به فقها مراجعه میکردند. آن وقتی که حکومت اسلامی نبود و ولایتامر و ولیامر مسلمین در کار نبود، مرتبه نازلهاش این بود که به کسی مراجعه کنند که در آن زمان به اهداف ائمه اطهار نزدیکتر است. این بود که مردم احتیاط میکردند و وجوهات شرعیشان را به مرجع تقلیدشان یا کسانی که از ایشان اجازه داشتند، میدادند. این کار به خاطر این بود که در آن زمان حاکم واحد اسلامی وجود نداشت وگرنه در یک جامعه اسلامی، یک دستگاه حکومتی باید باشد که نیازهای کل جامعه را تأمین کند و اگر به تنهایی نمیتواند، باید شعبهها و مأمورانی در شهرها و محلات مختلف داشته باشد، اما باید از یک سیستم باشد و مخروطی باشد که در رأس مخروط ولیامر قرار گرفته است. دیگران شعبههایی هستند که از او ناشی میشوند و با اجازه او کار میکنند. این نماد وحدت یک جامعه است. اگر جامعهای بیتالمال واحدی نداشته باشد، نمیتوان آن را جامعه واحد حساب کرد. اگر تشکیل دولت واحد اسلامی میسر باشد، یک دستگاه مالی خواهد داشت. بنابراین اولین کاری که حاکم باید انجام بدهد، این است که نظام مالیاتی و سپس بیتالمال جامعه را سامان ببخشد تا هم درآمدها به موقع خودش به بیتالمال واریز بشود و هم در مقام مصرف، به صورت صحیحی مصرف بشود و اینگونه نباشد که مثلا در یکجا از چند کانال استفاده کنند و در جای دیگر عدهای محروم بمانند. اولین کار حکومت اسلامی این است که به دستگاه بیتالمال نظم بدهد و سعی کند درآمدها درست کسب بشود، زکوات درست جبایه بشود و اگر مالیاتهایی زائد بر خمس و زکات لازم است تعیین بشود.
در روایات آمده است که در زمان امیرالمؤمنینسلاماللهعلیه غیر از زکات واجبی که بر انعام اربعه بود، بر هر اسب باری نیز یک درهم مالیات وضع کردند. روشن است که اصل زکات به اسب بارکش تعلق نمیگیرد، ولی فرمان امیرالمؤمنین این بود که اینها باید مالیات بدهند. زیرا بقیه مالیاتها برای اداره جامعه کافی نبود و وقتی این اسبها در کوچهها راه میافتادند، هزینههایی برای جامعه درست میکردند؛ گرد و خاک میشد، جادهها خراب و کثیف میشد و ترمیم اینها نیاز به هزینه داشت. بنابراین در صورتی که مالیاتها و وجوهات اصلی برای اداره شهر و کشور کافی نبود، حاکم شرع حق دارد مالیاتهای دیگری تعیین بکند. این که ما میگوییم وقتی دولت اسلامی مالیاتی را وضع میکند، اطاعت آن واجب است و باید آن را پرداخت، به خاطر این است که این کارها از شئون ولیامر مسلمین است و فرض این است که براساس اذن او انجام میگیرد. برای مثال اگر قانونی را نمایندگان مجلس شورای اسلامی تصویب کردند که بر اساس آن فلان مقدار مالیات باید پرداخت بشود، این مورد قبول ولیامر مسلمین است، زیرا او این نظام را پذیرفته است و اگر مخالفتی داشت اظهار میکرد. اطاعت از این قانون از این باب که اطاعت ولی امر است و آن اطاعت امام زمان است، واجب میشود. از همین باب است که میگوییم اطاعت از مقرراتی که دولت اسلامی وضع میکند واجب است؛ البته این سخن یک شرط ضمنی دارد و آن این است که ما امارهای بر اینکه این مورد رضایت ولی امر و اذن اوست، داشته باشیم، وگرنه این قانون خودبهخود هیچ ارزش و اعتباری ندارد؛ همانند زمان طاغوت که مالیاتهایی که وضع میکردند و مؤمنان هر چه میتوانستند از آن فرار میکردند. امروز برخی پولدارها این کارها را میکنند و در نظام اسلامی از مالیاتهای میلیاردی فرار میکنند و مسئولان یقه یک بقال یا عطار را میگیرند که مالیاتات دیر شده است و باید دیرکردش را هم بدهی.
وظیفه دوم حاکم اسلامی آموزش آنهاست؛ وَ تَعْلِیمُكُمْ كَیْلَا تَجْهَلُوا؛ دومین حق شما این است که شما را آموزش بدهم. باید چیزهایی که نسبت به اسلام نمیدانید و به آن نیاز دارید یا هر چیز دیگری که برای حفظ جامعه اسلامی و رسیدن به مقاصد اسلامی لازم است، به شما آموزش بدهم. البته همانطور که تعلیم چیزهایی که مصالح زندگی جامعه را تأمین میکند و خداوند از یک جامعه اسلامی انتظار دارد واجب است، تعلیم مقدمات آن هم لازم است. این مقدمات را متخصصان تعیین میکنند. آن چه در همه دنیا مرسوم است تقریبا دو یا سه وزراتخانه متصدی این امر در دولت هستند؛ وزرات آموزش و پرورش، آموزش عالی و بخشی از وزرات ارشاد. این تشکیلاتی است که برای رفع نیازهایی که مردم به آگاهی و دانش دارند، ایجاد میشود. اگر این نیاز را کسانی داوطلبانه تأمین کردند، از گردن دولت برداشته میشود، اما مادامی که تأمین نشده است، وظیفه حکومت است که این کمبودهای جامعه را تأمین کند. طبعا این نیاز در هر زمان متفاوت است. زمانی تعلیم مردم منحصر به تعلیم قرآن و مفاهیم قرآن بود. بنابر نقلهای تاریخی، نمایندگانی که امیرالمؤمنینسلاماللهعلیه برای شهرها میفرستادند، از سه گروه بودند؛ یکی مسئول بیت المال بود که وظیفه اجرای دستورات حاکم درباره مسایل مالی و بیتالمال بود. یکی هم قاضی بود که میبایست به اختلافات مردم رسیدگی کند. روشن است که اختلافات میبایست به دست مقامی رسمی حل شود و حکم قاضیهای غیر رسمی از آنجا که ضمانت اجرا ندارد، مشکل را حل نمیکند. باید کسی حرف آخر را بزند و براساس مقررات بگوید مثلا این مال توست یا مال تو نیست. یکی هم قاری قرآن بودکه به مردم قرآن و مسایل آن را یاد میداد.
اگر بخواهیم به زبان امروز صحبت کنیم، باید بگوییم دولت آن روز سه وزراتخانه داشت. اما به حسب نیازهای جدید این تعداد بهتدریج وسعت پیدا کرد و اکنون به بیشتر از بیست وزارتخانه رسیده است. حاکم کسی است که نهایتا امضا میکند و حکمش برای مردم واجب الاطاعه است. بعد از آنکه مراحل بررسی انجام گرفت و مشورتها انجام شد و تصویب شد، اگر حاکم امضا کرد، مردم باید آن را بپذیرند؛ چون حکم او حکم امام زمان را دارد و مخالفت با آن نوعی شرک است؛ فَإِنَّمَا اسْتَخَفَّ بِحُکمِ اللَّه وعَلَینَا رَدَّ والرَّادُّ عَلَینَا الرَّادُّ عَلَی اللَّه وهُوَ عَلَی حَدِّ الشِّرْک بِاللَّه. مدیریت جامعه از فروع ربوبیت الهی است که خدا به پیغمبر و بعد به ولی امر مسلمین واگذار کرد. اگر ما قبول نکنیم و بگوییم از فرد دیگری باید اطاعت کنیم یا طبق سیستم دیگری باید تعیین بشود، غیر از آن است که خدا و پیغمبر فرمودهاند. در این صورت، به دو منبع برای مشروعیت قائل شدهایم و این نوعی شرک است. آنچه یک متدین وظیفه خود میداند که باید اطاعت کند، باید به صورتی به حکم خدا و معصوم انتساب پیدا کند.
تَعْلِیمُكُمْ كَیْلَا تَجْهَلُوا وَتَأْدِیبُكُمْ كَیْمَا تُعَلِّمُوا؛ آموزش برای این است که به مردم چیزهایی را که نمیدانند و احتیاج به دانستن آنها دارند، یاد بدهند. ولی تعبیری که ما از قرآن گرفتهایم و امروز حتی در الفاظ سیاسی خودمان آن را به کار میبریم، اصطلاح آموزش و پرورش است. آموزش فقط این است که مفاهیمی به مخاطب منتقل بشود و آن را بداند. اما پرورش این است که مقدماتی فراهم بشود که او به این دانستهها عمل کند، ملکاتی در او به وجود بیاید و زندگیاش بر این اساس مبتنی بشود. به عبارت دیگر، سبک زندگیاش سبک زندگی اسلامی بشود. این مهم تنها با مفاهیم و خواندن کتاب یا درس دادن پیدا نمیشود. در بسیاری از آیات قرآن نیز این دو مفهوم در کنار هم آمدهاند؛ یُزَكِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ؛ تعلیم و تزکیه. این همان است که ما به آموزش و پرورش ترجمه میکنیم. غیر از تعلیم، به تأدیب هم نیاز است. مربی افزون بر اینکه چیزهایی یاد میدهد، تربیت نیز میکند. ولی امر مسلمین نیز نسبت به کل جامعه یک وظیفه تعلیم دارد و یک وظیفه تأدیب.
حقوق بالا حقوق مردم بر زمامدار بود. اما حق زمامدار بر مردم چیست؟ حضرت میفرماید: وَأَمَّا حَقِّی عَلَیْكُمْ فَالْوَفَاءُ بِالْبَیْعَةِ؛ فرض این است که مردم با امیرالمؤمنین بیعت کردهاند. وقتی کسانی با ایشان بیعت کردند، بدین معناست که ما شما را امام میدانیم و شما ولی امر مسلمین هستید. در مقام اثبات نیز بیعت بهمعنای عهد و پیمان بستن است. حضرت میفرماید: حقی که بعد از بیعت من به گردن شما دارم، این است که به بیعتتان وفادار باشید. شما با من بیعت کردید که به آنچه در مصالح اسلام به شما امر و نهی میکنم، عمل کنید و به من کمک کنید. این وظیفه را شما فراموش نکنید! وَالنَّصِیحَةُ فِی الْمَشْهَدِ وَ الْمَغِیبِ؛ چه در حضور من و چه در غیاب من، با من یکرنگ باشید. این طور نباشد که در حضور من چیزی بگویید و پشت سر من طور دیگری حرف بزنید؛ در ظاهر بگویید هر چه مقام عظمای ولایت امیرالمومنین فرمودند، اما پشت سر من حرفهایی که میزنم رد کنید و بر خلاف آن عمل کنید! وَالْإِجَابَةُ حِینَ أَدْعُوكُمْ؛ اگر جایی لازم دانستم که در جنگی شرکت کنیم، مضایقه نکنید! به دستوری که میدهم همه عمل کنید!
همه میدانید یکی از گلایههایی که امیرالمؤمنینسلاماللهعلیه از قوم خودشان داشت، همین بود که چقدر من به شما اصرار میکنم که باید در مقابل معاویه بجنگیم، اما تابستان که میگویم، میگویید هوا گرم است؛ زمستان که میشود میگویید هوا سرد است. شما دل من را خون کردید! علی میگوید: دل من را پر از چرک کردید! چقدر شما را دعوت کنم و حرف من را گوش ندهید! این حقی است که ولی امر مسلمین بر مردم دارد. حال که بیعت کردید، باید مطیع باشید و هر امری صادر میکنم، اطاعت کنید.