صوت و فیلم

صوت:
12
فیلم:
11

فهرست مطالب

جلسه هفدهم؛ مبنای حکومت و ولایت از دیدگاه حضرت علی علیه‌السلام

تاریخ: 
شنبه, 27 خرداد, 1396

بسم الله الرحمن الرحیم

آن چه پیش‌رو دارید گزیده‌ای از سخنان حضرت آیت‌الله مصباح‌یزدی (دامت‌بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1396/03/27، مطابق با بیست‌ودوم ماه مبارک رمضان 1438 ایراد فرموده‌اند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.

اخلاق و سیاست

(17)

مبنای حکومت و ولایت از دیدگاه حضرت علی علیه‌السلام

اشاره

گفتیم که حاکم اسلامی به دو دلیل باید معصوم باشد، اما اگر حکومت معصوم امکان نداشت، کسی که اقرب به معصوم است، شایسته پذیرفتن این مسئولیت است. اعتقاد ما شیعیان این است که امیرالمؤمنین‌علیه‌السلام از طرف خداوند متعال به عنوان جانشین پیامبر اکرمصلی‌اللهعلیهوآله تعیین شده است، و او کسی است که اشبه به خود پیغمبر اکرم است و در آیه مباهله از ایشان به  «نفس پیامبر» تعبیر شده است. پس از ایشان نیز یازده فرزند معصوم ایشان شایسته این مسند هستند. البته از آن‌جا که خداوند در هیچ حالی بندگانش را از الطاف خود محروم نمی‌کند، حتی اگر مردم از روی عصیان هم از امام معصوم اطاعت نکردند و شرایط به گونه‌ای شد که امام معصوم نتوانست حکومت تشکیل دهد، باز خدا مردم را رها نکرده و به حسب حکم اضطراری، کسی را که اشبه به امام معصوم باشد، جانشین و نائب او قرار داده است. این جانشین  ولی فقیه نامیده می‌شود. در این مرحله نیز اگر امکان داشت که شخص واحدی همه کشورهای اسلامی را اداره کند، او در رأس هرم قدرت قرار خواهد ‌گرفت، و همه باید در امور حکومتی از او اطاعت کنند. در غیر این صورت، یک کشور را اداره می‌کند؛ اما اگر این هم میسر نشد باز خدا مردم را رها نکرده است و حتی اگر فقیهی در شهر، بخش یا روستایی بود، نسبت به همان‌جا می‌تواند وظایف حکومتی را عهده‌دار شود.

این طرز فکر شیعه در این باب است؛ اولا خداوند حق مطلق است، همه حقوق به او منتهی می‌شود و عالم ملک اوست. در عالمی که ملک اوست، بدون اذن او نمی‌شود تصرف کرد. بنابراین او باید تعیین کند که بندگانش از چه کسی اطاعت کنند. به‌خصوص که در مسئله حکومت مواردی پیش می‌آید که بعضی از بندگان دیگر خدا باید تحت مؤاخذه یا جریمه قرار گیرند و حتی گاهی باید اعدام شوند، و در بندگان خدا نمی‌شود بدون اذن خدا تصرف کرد. بنابراین کسی باید در رأس این حکومت باشد که از طرف خدا مأذون باشد. برای این نظر دلیلی هم گفتیم که انسان‌ها دنبال تأمین مصالح‌شان هستند و اصلا زندگی اجتماعی و تشکیل حکومت برای این است که مصالح اجتماعی انسان بدون تشکیل حکومت و حاکمی صالح تأمین نمی‌شود. روشن است که کسی بهتر از خدا مصالح مردم را نمی‌داند، پس مقررات را او باید وضع کند. برای اجرای قوانین نیز کسی بهتر از خدا نمی‌داند چه کسی برای این مسند سزاوارتر است. بنابراین حتی اگر ما فکر مصالح خودمان نیز باشیم، باز عقل می‌گوید که باید ببینیم خدا چه کسی را تعیین می‌کند.

 منشأ تفکر دموکراسی در عصر جدید

متأسفانه از دیرباز کسانی درباره این مقدمات ـ یا از روی اشتباه و جهل یا به خاطر اغراض شخصی، ریاست طلبی و هوای نفس ـ فکر نکردند و یا باورشان نشده است، و در مقام مخالفت با امام معصوم برآمده‌، و حتی حاضر شده‌اند ائمه معصوم را به شهادت برسانند. این‌ مطالب را همه ما می‌دانیم و با تاریخ ما گره خورده است. اما در این زمان نغمه جدیدی پیدا شده که از ارمغان‌های فرهنگ غربی و اروپایی است.

از چند صد سال پیش در اروپا بعد از کشمش‌ها، جنگ‌ها، اختلافات شدید و خونریزی‌هایی که اتفاق افتاد، عده‌ای از دانشمندان به این فکر افتادند که برای مدیریت جامعه و اداره مردم چه طرحی معقول‌تر است، و بالاخره بعد از بحث‌های زیادی در انگلستان و فرانسه و بعد درسایر کشورها، دو گرایش در عرض هم در میان آن‌ها پیدا شد. برخی معتقد بودند که مردم طبعا ستمگر هستند و برای این شواهدی آوردند و کتاب‌ها و رمان‌هایی نوشتند. این گروه نتیجه می‌گرفت که برای اداره جامعه فقط کسی مناسب است که گرگ‌تر از خود مردم باشد و بتواند آن‌ها را کنترل کند. در مقابل این گروه، عده‌ای پیدا شدند که با استفاده از بعضی تعبیرات دینی تورات و انجیل، گفتند آدمیزاد اشرف مخلوقات و جانشین خداست؛ بنابراین ذاتاً و بالطبع بد نیست، بلکه این بدی‌ها مربوط به محیط است. اگر ما شرایط را فراهم کنیم که مردم خودبه‌خود رشد طبیعی و فطری کنند، خوب می‌شوند و آن‌ها حق دارند خودشان زندگی خودشان را اداره کنند. این منشأ تفکر دموکراسی‌ در عصر جدید بود.

این دیدگاه کم‌کم رشد کرد و به آن پر و بال دادند تا بعد از جنگ جهانی اول مسئله حقوق بشر مطرح شد، و این‌که انسان خود‌به‌خود دارای حقوقی است. او به خارج از خودش و حتی راهنمایی خدا نیاز ندارد،چون اشرف مخلوقات است و خودش باید خودش را اداره کند، و کس دیگری نباید دخالت کند. بنابراین تعیین حاکم و وضع قانون نیز حق خود مردم است و بهترین راه اجرایی آن هم مراجعه به آرای عمومی است. ولی چون دیدند که همه مردم نمی‌توانند در قانون‌گذاری یا حکومت شرکت کنند، به این نتیجه رسیدند که ملاک رأی اکثریت یعنی نصف به علاوه یک باشد. وقتی این تعداد از مردم تصمیم به کاری گرفتند، برای همه مردم لازم الاطاعه است.

در کنار این رویکرد، حق آزادی بیان، حق حیات، حق کرامت، حق حکومت و حق تعیین سرنوشت، جزو اصول اولیه حقوق بشر شد که امروز در دنیای غرب ارزش آن‌را بالاتر از ارزش هر وحی منزلی می‌دانند. حتی آن‌هایی که به دین مسیح یا یهود معتقد هستند، آموزه‌های دینی‌شان را با اعلامیه حقوق بشر و امثال آن تطبیق می‌کنند و اگر چیزی خلاف آن بود، کنار می‌گذارند. به دنبال این مسایل، حقوق شهروندی و امثال آن مطرح می‌شود که کمابیش این مفاهیم در ادبیات ما هم نفوذ کرده است.

نفوذ اندیشه‌های منحط غربی

 این تفکر در کشورهای شرقی و اسلامی که کمابیش خودشان را عقب‌مانده‌تر از غربی‌ها به حساب می‌آورند، نیز نفوذ کرده است. برخی از افراد ساده و کم‌عمق پیشرفت کشورهای غربی در برخی از صنایع را دلیل این می‌دانند که آن‌ها مردمی برجسته‌‌تر و شریف‌ترند! این‌ها پذیرفته‌اند که ما کشورهایی عقب‌مانده‌تریم،البته برای این‌که خیلی بی‌ادبی به خودشان نشود، می‌گویند عقب‌نگه داشته شده یا در حال توسعه هستیم؛ اما ته دلشان این است که آن‌ها برترند و چاره‌ای جز تسلیم در مقابل آن‌ها نداریم. البته برخی از کسانی که روح اسلام را درک کرده بودند یا دست‌کم از آموزه‌های اسلامی بیشتر بهره‌مند بودند؛ کوشیدند که در مقابل این طرز فکر مقاومت و با آن مبارزه کنند. سیدجمال‌الدین اسدآبادی و امام بزرگواررضوان‌الله‌علیه  از این افراد بودند. خداوند به امام(ره)  چنان بصیرت و نورانیتی داد که این مسائل اجتماعی و سیاسی را از سیاست‌مداران و متخصصان خیلی بهتر می‌فهمید. این مطلب را تاریخ نشان داده است و دوست و دشمن به آن اعتراف دارند.

ولی بالاخره دشمنان برای تحقیر و غارت ذخایر ملت‌ها برنامه دارند. منابع رو زمینی و زیرزمینی‌، به‌خصوص نفت‌شان را مفت می‌برند، و بلکه بالاتر، از  آن‌ها به ثمن بخس می‌خرند و سلاح را به گران‌ترین قیمت به آن‌ها می‌فروشند؛ منت هم بر سر آن‌ها می‌گذارند که ما این معامله را با شما انجام می‌دهیم و این سلاح را به شما می‌فروشیم، اما به‌طور محرمانه شرط می‌کنند که این سلاح را در ‌جایی که ما می‌گوییم باید مصرف کنید! یعنی شما با پول و ثروت خودتان سلاح بخرید و دوست خودتان و دشمنان ما را بکشید؛ چیزی که امروز در عربستان اتفاق می‌افتد و نفت‌شان را به قیمت ارزانی می‌خرند و منت سرشان می‌گذارند و سلاح به آن‌ها می‌فروشند به‌شرط این‌که یمنی‌ها را بکشند؛ کسانی که از لحاظ نژاد، فرهنگ، زبان و سابقه تاریخی نزدیک‌ترین انسان‌ها به آن‌ها هستند!

خطر نفوذ فکری بیگانگان در مسئولان

یکی از بدترین ظلم‌ها این است که به ما می‌گویند این ایده‌هایی که در زمینه سیاسی به شما القا می‌کنیم از دین‌تان بهتر است، و اگر امر بین آموزه‌های دین و آموزه‌های حقوقی که ما به شما القا می‌کنیم دائر شود، آموزه‌های ما مقدم‌اند. متأسفانه در بسیاری از کشورهای اسلامی بهترین تحصیل‌کرده‌هایشان را به خارج می‌فرستند و همین چیزها را به آ‌ن‌ها یاد می‌دهند. کشور خودمان را ملاحظه فرمایید! بسیاری از کسانی که دارای منصب‌های بسیار برجسته هستند، تحصیل‌کرده‌های انگلیس و آمریکا هستند، و افتخار می‌کنند که مثلا ما از فلان دانشگاه آمریکا یا انگلیس دکترا داریم.

این‌ها گرچه باور دارند که اسلام اصولی مثل خدا و کرامت بشر  دارد که صحیح و همیشگی است، اما معتقدند برخی از احکام آن مربوط به صدر اسلام بوده، و همیشه نمی‌شود آن‌ها را اجرا کرد. آنها می‌گویند: اگر بنا شود احکام اعدام اجرا شود، شاید هر روز می‌بایست صد نفر به خاطر برخی از گناهان اعدام شوند، یا در اقتصاد اگر بنا باشد ربا واقعا حرام باشد، تمام این بانک‌ها را باید تعطیل کرد، چون هیچ کدام از این‌ها بدون ربا نیست. نرخ سود در پست‌ترین و عقب افتاده‌ترین کشورهای دنیا کمتر از کشور ماست. بعضی از کشورهای پیشرفته دنیا نرخ سود سپرده یک ساله‌شانه یک درصد است، و بعضی جاها سپرده‌گذاری در بانک سود منفی دارد! آن وقت در کشور انقلاب اسلامی کار به جایی می‌رسد که عملا نرخ سود حدود سی درصد تمام می‌شود. اقتصاددان‌های  برجسته دنیا اعتراف می‌کنند که هر کشوری که به بحران اقتصادی مبتلا شده در اثر رباخواری است، اما ما افتخار می‌کنیم که رباخواری را توسعه داده‌ایم و  بر سر مردم منت می‌گذاریم که مثلا فقط چهاردرصد سود بدهید! از این‌گونه مسایل  فراوان است.

شما موضع این‌گونه افراد را در مسایلی مثل حجاب، پوشش، مسایل جنسی،‌مسایل اقتصادی و مسایل سیاسی می‌توانید ببینید. این‌ها می‌گویند بله اصل اسلام را قبول داریم، علی‌علیه‌السلام را هم دوست داریم، برای امام حسین‌علیه‌السلام هم گریه می‌کنیم، اما بقیه مسایل به درد امروز ما نمی‌خورد و با آن‌ها نمی‌شود جامعه را اداره کرد! دفاع آنها از فقه و مسائل فقهی هم برای حفظ آبروی خودشان است، وگرنه ته دلشان به آن اعتقادی ندارند. این‌گونه است که احکام اسلام تعطیل می‌شود، و ربایی که طبق روایات، یک درهمش از هفتاد زنا با محارم در خانه خدا بدتر و گناهش بیشتر است، در بازار مسلمان‌ها رواج پیدا می‌کند.

یکی از ریشه‌های این نگرش، به آموزه‌های اقتصادی غربی برمی‌گردد که تحصیل‌کرده‌های آن‌‌جا برای دانشجویان ما تدریس می‌کنند. این‌ها نمونه‌هایی از نفوذ فرهنگ کفر در فرهنگ کشورهای اسلامی است. وضع به صورتی می‌شود که در زمان جمهوری اسلامی ایران، فردی که جزو شخصیت‌های طراز اول کشور حساب می‌شود، می‌گوید اصلا مشروعیت حکومت علی به رأی مردم بود و او حق نداشت حکومت کند؛ خودش هم گفت که هر چه مردم بگویند و شما به هر کس رأی بدهید، من هم می‌دهم!

جریان خلافت از نگاه امیرالمؤمنین

 اکنون روایتی از نهج‌البلاغه در این‌باره می‌خوانیم تا ببینیم ما کجاییم و علی‌علیه‌السلام  نهج‌البلاغه، اسلام و تشیع کجایند. همان‌طور که می‌دانید، امیرالمؤمنین در اواخر عمرشان مالک اشتر را به عنوان والی، به مصر فرستادند. در آن زمان همین کشور عظیم مصر، یکی از مناطق تحت امر امیرالمؤمنین بود و ایشان می‌بایست برای آن‌جا والی تعیین کند. قبل از مالک اشتر، محمد‌بن‌ابی‌بکر را تعیین کرده بود که ایشان از عهده مدیریت آن جا برنیامد. پس از جنگ صفین که فراغتی برای مالک‌اشتر به‌وجود آمد، حضرت ایشان را به مصر فرستاد. در ضمن نامه‌ای برای مردم مصر نوشتند که من این والی برای شما فرستادم. فکر می‌کنید این نامه را علی‌علیه‌السلام چگونه شروع می‌کند؟ علی‌القاعده باید چیزهایی بگوید که دل مردم را به دست بیاورد و مالک را معرفی کند؛ اما ببینید حضرت کلام را از کجا شروع  می‌فرماید!

حضرت پس از ستایش خدا و درود بر پیغمبر اکرم (که سنت همه بزرگان بود)، نامه را چنین آغاز می‌فرماید: أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداًصلی‌الله‌علیه‌وآله نَذِیراً لِلْعَالَمِینَ وَ مُهَیْمِناً عَلَى اَلْمُرْسَلِینَ؛[1] ابتدا موقعیت پیغمبر را بیان می‌فرماید که خداوند ایشان را برای انذار و هدایت مردم فرستاد؛ پیامبری که بر همه انبیای گذشته هیمنه و اشراف داشت، و مقامش از آن‌ها بالاتر بود. در یک جمله پیغمبر را معرفی می‌کنند و به سرعت سراغ مطلب اصلی می‌روند: فَلَمَّا مَضَى، تَنَازَعَ اَلْمُسْلِمُونَ اَلْأَمْرَ؛ پیغمبر آمد و وظیفه خودش را در طول 23سال انجام داد و مسلمان‌ها بعد از وفات ایشان در مقام نزاع با هم برخاستند و اختلاف کردند. در سقیفه کار به زد و خورد و شمشیر کشید‌ه شد. این طور نبود که بگویند صندوق آرا بگذارید و رأی بدهید.

فَوَاللَّهِ مَا كَانَ یُلْقَى فِی رُوعِی وَلاَ یَخْطُرُ بِبَالِی أَنَّ اَلْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا اَلْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِصلی‌الله‌علیه‌وآله عَنْ أَهْلِ بَیْتِهِ؛ به خدا قسم! هرگز به ذهن من خطور نمی‌کرد که بعد از پیغمبر، عرب‌ها مرا کنار بگذارند و سراغ کس دیگری بروند. توجه کنید! نمی‌فرماید فکر نمی‌کردم که مسلمان‌ها مرا تنها بگذارند؛ بلکه می‌فرماید فکر نمی‌کردم عرب مرا تنها بگذارد. به نظر من انتخاب این واژه معنای خاصی دارد. یعنی اگر شما دین ندارید، اقلا باید روح عربیت در شما باشد، و این سنت عربی است که اگر رئیسی از دنیا رفت، مردم سراغ کسی می‌روند که اقرب به اوست. در همه دنیا این مرسوم است، پس چطور من مشغول غسل دادن پیغمبر بودم، و یک نفر سراغ من نیامد بگوید نظر تو چیست؟!

وقتی علی‌علیه‌السلام بدن مطهر پیغمبر اکرم را دفن کردند، خبر آوردند که در سقیفه خلیفه تعیین شد. حضرت بیلی که به  دست‌شان بود زمین زدند و این آیات را تلاوت فرمودند: الم* أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَكُوا أَن یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ؛[2] اکنون وقت امتحان مسلمان‌هاست. حضرت قسم می‌خورد که من اصلا به ذهنم خطور نمی‌کرد، در عمق دلم نمی‌گذشت که عرب بعد از وفات رئیس‌شان، مرا که نزدیک‌ترین فرد به پیغمبر بودم، کنار بگذارد!  آخر پیامبر در طول سال‌ها بارها به صورت‌های مختلف علی را به عنوان جانشین خودش معرفی کرده بود. آخرین بار، هفتاد روز پیش در غدیر بر این مسئله تأکید شد، آن وقت اصلا به من خبر هم ندهند و چنین کاری بکنند؟!

چشم‌هایی که آفتاب را نمی‌بینند

توجه داشته باشید حضرت این نامه را به اهل مصر می نویسد. اگر نظر امام این بود که هر چه مردم کردند درست بوده است،‌ در چنین نامه‌ای باید می‌گفت: مردم با من بیعت کردند و من از طرف مردم، مالک اشتر را برای شما می‌فرستم. ولی حضرت در این‌جا تاریخچه مسئله خلافت و بیعت را بیان می‌فرماید! وَلاَ أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّی مِنْ بَعْدِهِ؛ اصلا گمان نمی‌کردم که مرا کنار بگذارند. انگار نه انگار که من هستم! فَمَا رَاعَنِی إِلاَّ اِنْثِیَالُ اَلنَّاسِ عَلَى فُلاَنٍ یُبَایِعُونَهُ؛ ناگاه بدون این‌که چنین احتمالی بدهم، یک مرتبه دیدم مردم بر سر کسی ریختند و با او بیعت می‌کنند.

نمی‌دانم آن کسی که می‌گوید: علی گفت چون مردم رأی دادند من هم همین کار را می‌کنم، این مطالب را دیده‌ است و این حرف‌ها را می‌زند؟! نمی‌دانم چه طور می‌شود که بعضی وقت‌ها چشم انسان بر روی آفتاب هم بسته می‌شود و  خورشید را هم نمی‌بیند!

تلاش امیرمؤمنان برای حفظ اصل اسلام

 فَأَمْسَكْتُ بِیَدِی؛ دیدم مردم دارند بیعت می‌کنند، اما من دست خودم را کشیدم و بیعت نکردم. تا این‌که داستان ارتداد پیش آمد و گروه گروه مردم در زمان خلیفه اول از دین برگشتند و رسما اعلام کردند که ما اسلام را از بین خواهیم برد؛ حَتَّى رَأَیْتُ رَاجِعَةَ اَلنَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ اَلْإِسْلاَمِ یَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَیْنِ مُحَمَّدٍصلی‌الله‌علیه‌وآله؛ عده‌ای اصلا علناً تصمیم گرفتند که دین اسلام را از بین ببرند. امر من دایر شد میان این که کنار بمانم و در کارها دخالت نکنم و این رویه ادامه پیدا کند و روز به روز اسلام ضعیف‌تر شود و به طرف نابودی برود، یا از آن حقی که خداوند برای من قرار داده است و وظیفه‌ای که حالا نمی‌توانم انجام دهم، صرف‌نظر کنم تا دست‌کم اصل اسلام را حفظ کنم. فَخَشِیتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ اَلْإِسْلاَمَ وَأَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِیهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَكُونُ اَلْمُصِیبَةُ بِهِ عَلَیَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلاَیَتِكُمُ؛ ترسیدم اگر من کنار باشم، رخنه‌ای به اسلام وارد شود، یا اصلا اسلام را از بین ببرند؛ پس‌ گفتم کمک‌شان کنم تا دست‌کم اسلام محفوظ بماند؛ حال که از ولایت من محروم هستند و در این مورد دیگر کاری از دست من برنمی‌آید، آن کار را برای اسلام انجام دهم.

توجه داشته باشید حضرت درمقام این نیست که دلایل کنار کشیدنش را بیان کند. نامه‌ای برای اهل مصر می‌نویسد تا مالک اشتر را به عنوان والی به آن‌ها معرفی کند؛ اما در مقدمه این‌ مطالب را می‌فرماید تا مردم بدانند قضیه چه بوده است. علیعلیه‌السلام این‌ها را نوشته‌ است، ولی کسانی‌که مدعی پیروی از ایشان هستند، می‌گویند: علی گفت هر کاری شما کردید من هم می‌کنم!

نامه امیرمؤمنان؛ ریشه عشق مصریان به اهل‌بیت

این یک قسمت از نامه‌ای است که اصلا انسان فکر نمی‌کند که در این نامه جای این سخنان باشد. شاید این بیانات ریشه عشق مصریان به اهل‌بیت باشد. در بین همه کشورهای اسلامی، مصری‌ها علاقه بسیار بیشتری به اهل بیت و تشیع دارند. علی‌علیه‌السلام در آن روزگار بذر محبت اهل بیت را در دل مصری‌ها کاشت. در هیچ کشور اسلامی دیگری، مثل مصر منسوبین به اهل‌بیت حکومت نکردند. بنده آثاری که از اهل‌بیت در مصر وجود دارد و هم‌چنین علاقه‌ای که مردم مصر به طور طبیعی نسبت به اهل‌بیت دارند را در هیچ کشور دیگری ندیده‌ام.

سال‌ها قبل در ایام 27 رجب در اندونزی بودیم. آن‌ها این ایام را به عنوان ایام معراج جشن می‌گیرند و چراغانی‌های مفصل می‌کنند. از آن‌جا که ما در آن ایام میهمان سفارت بودیم، ما را به این جشن دعوت کردند. در این جشن گوینده‌ای از مصر برای سخنرانی دعوت کرده بودند. آن آقا به مناسبت جشن معراج اشعاری در مدح اهل‌بیت خواند؛ اشعاری بسیار پرمغز و عالی؛ حتی محور سخنرانی‌‌اش نیز محبت اهل بیت بود. پس از سخنرانی، بعد از آن‌که پایین آمد و کنار ما نشست، به او گفتم: مثل این که شما مصری‌ها خیلی به اهل‌بیت علاقه دارید و آن‌ها را دوست می‌دارید!  برگشت و به من خیره شد و گفت: می‌گویی ما اهل‌بیت را دوست می‌داریم؟  نحن مفتونون باهل البیت؛ ما عاشق و شیدای اهل بیتیم!!


[1]. نهج‌البلاغه، نامه 62.

[2]. عنکبوت، 1-2.