بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1398/08/15، مطابق با هشتم ربیعالاول1441 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(1)
در بحثهایی که در طول چند دهه در این مجلس داشتهایم به مناسبتهایی به این سؤالات پرداختهایم که حکمت اینکه خداوند متعال ما را در این عالم آفریده که این همه آفتها، بلاها، جنایات و ظلمها در آن وجود دارد، چیست؟ خدایی که ارحم الراحمین است و برای افاضه رحمت به مخلوقات آنها را میآفریند، چرا ما را در این عالم با این شرایط آفریده است؟ آیا نمیشد ما را در عالمی خلق میکرد که این همه بلا و جنایت در آن نباشد؟ در پاسخ به این سؤالات به مناسبت بر این مسئله تأکید شده است که تکامل حقیقی انسان در سایه رفتار اختیاری صحیح او حاصل میشود. وجود انسان در این عالم به خاطر همان ویژگی خلقت انسان است که تکاملش در سایه اختیار و انتخاب خودش است و خودش باید سرنوشت خود را تعیین کند. خداوند مخلوقات بسیاری خلق کرده است که از ابتدا هر چه را میتوانند داشته باشند، خدا به آنها داده است. اما انسان آفریده شد تا لیاقت رحمتی خاص را پیدا کند؛ کسی آن رحمت را درک می کند که راهش را با انتخاب خودش تعیین کرده باشد. این عالم خلق شده تا پیوسته برای انسانها شرایط انتخاب فراهم شود و سر دو راهیها و چند راهیها قرار بگیرند تا انتخاب کنند. گاهی در یک لحظه چندین گزینه برای انسان مطرح میشود؛ چشم انسان به چه چیزی نگاه کند؟ گوشش به چه چیزی گوش فرا بدهد؟ زبانش چه بگوید؟ حرکتش به چه سمتی باشد؟ بنشیند، بایستد یا بخوابد؟ در یک لحظه از بین همه اینها باید بهترین را انتخاب کند.
این مسئله در طول این سه دهه به صورتهای مختلفی اثبات شد. همه ما قبول داریم که ما در اینجا آفریده شدهایم تا هر لحظهای خودمان سرنوشتمان را انتخاب کنیم . برای اینکه بتوانیم راه صحیحی را انتخاب و آن را بپیماییم، دو رکن اصلی لازم است؛ یکی اینکه بدانیم این راه به کجا منتهی میشود، و بدانیم کدام راه خوب و کدام بد است. این یک رکن قضیه است که مربوط به علم، معرفت و شناخت ماست. رکن دوم این است که برای انجام کار خوب انگیزه داشته باشیم . بسیار اتفاق میافتد که انسان چیزی را میداند، اما دلش آن را نمیخواهد و تنبلی میکند و حتی گاهی ضد آن را انجام میدهد.
درباره حصول شناخت در طول سالهای گذشته بحثهای مفصلی کردهایم و حاصل آنها این بوده که خداوند به انسان عقل داده است و انسان باید قبل از هر چیز کلیاتی را بفهمد؛ قدم اول این است که بفهمیم ما مسئول هستیم، و حتی باید با عقل این را بفهمیم که میبایست به دنبال خداشناسی برویم. قبل از عقل چیز دیگری حجیت ندارد. اما در مسائل جزییتر ـ چه در زمینه عقاید و چه در زمینه منشها و ارزشها و چه در زمینه رفتارهای خاص ـ عقل ما کافی نیست و ضمیمهای نیز میخواهد که آن وحی است. نتیجه اینکه عقل و وحی حجت بین ما و خداست. خداوند درباره انبیا میفرماید: رُّسُلاً مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ؛[1] لِّيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَى مَنْ حَيَّ عَن بَيِّنَةٍ؛[2] انبیا آمدهاند تا حجت را بر مردم تمام کنند، تا کسانی که به دنبال راه صحیح هستند و میخواهند به حیات حقیقی و مطلوب برسند از آن استفاده کنند و حجت برایشان تمام شود. آنهایی هم که نمیخواهند و هلاکت را انتخاب میکنند، حجت بر اینها نیز تمام میشود و میفهمند که کار بدی میکنند. اینها ضروریات دین ماست.
حجیت عقل و وحی گاهی در شرایط عادی برای انسانهای متعارف است که به بیماری فکری، عملی و اخلاقی مبتلا نشدهاند. برای مثال نوجوانی تازه به تکلیف رسیده است و میخواهد راه خود را انتخاب کند. هنوز آفتی به ذهنش نرسیده تا کجفهم یا کج رفتار شود. شک دارد و نمیداند چه کار بکند. در این حالت عقل به او میگوید که چه کار بکند. در هر چه که عقل کم آورد نیز وحی جبران میکند. این استناد در شرایط عادی روشن است. خود ما همینگونه بودیم. ما خداوند، پیامبر و ائمه را از پدر و مادر، نزدیکان، و محیط شناختیم؛ کمی هم کنجکاوی کردیم و با همان عقلمان به این نتیجه رسیدیم که واقعا چیزهای صحیح و مطلوبی است. ذهن ساده و فطری ما از پذیرفتن آنها ابا نمیکرد. دلائل سادهای بود و میپذیرفتیم و در بیشتر موارد همان اعتمادی که به اشخاص صالح داشتیم، برایمان کافی بود. دین بسیاری از مردم همین طور بوده است، ولی همیشه و همه جا این طور نیست.
گروههایی پیدا میشوند که در شرایطی خاص ذهنشان بسیار پرتلاش است و گاهی حالت وسواس پیدا کرده و به زودی به چیزی مطمئن نمیشوند. یا حتی اگر دلیل روشنی هم آمد و مطمئن شدند،وقتی کسی شبههای ایجاد کند، به شک مبتلا میشوند. گفتیم باید دو راه باشد و دو نوع فکر عرضه شود تا من انتخاب کنم، اما در بعضی زمانها یا مناطق جغرافیایی یا شرایطی خاص وضعی پیش میآید که از این حالت فطری معتدل خارج میشود و شرایطی پیش می آید که پیوسته انواع شبهات به اذهان القا میشود و از آن سو دلائلی که در مقام پاسخگویی به این شبهات اقامه میشود، ضعیف یا کم است. چشم باز کنیم و به پیرامون خودمان نگاهی بیندازیم! چند دهه است که این موبایل این قدر عمومی شده و در دست همه، حتی بچهها قرار دارد؟ بچهها از سه چهارسالگی به آن معتاد میشوند. شیاطین نیز از این ابزار خوب استفاده میکنند و کودکان ما هنوز به سن بلوغ نرسیدهاند که شبهاتی درباره دین برایشان مطرح میشود. وقتی به سن بلوغ میرسند، دیگر انگیزهای برای شناخت دین ندارند و باور کردهاند که اینها آداب و رسومی است که کسانی به آن دلخوش هستند. در این شرایط زمینه اینکه مطالب صحیح درست منتشر شود و تأثیر بگذارد، از بین میرود. گویا نوعی بیماری مسری ایجاد میکنند که جوانان نه اشتهای غذاهای سالم را دارند و نه در صورت استفاده از آن، تأثیر خودش را میبخشد.
اگرچه جامعه ما هنوز این طور نشده است، ولی میتوانید حدس بزنید که جوامعی اکنون به این بیماریها مبتلا هستند و طبعا احتمال آن میرود که خدای نکرده روزی یک کشور اسلامی نیز به چنین وضعی مبتلا شود. روشن است که اگر چنین احتمالی را برای کشور خود میدهیم، باید پیشگیری کنیم. الحمدلله ما هنوز به عنوان یک بلای اجتماعی درگیر این مسئله نشدهایم؛ البته نمونههایی از آن را در گوشه و کنار میبینیم و میتوان پیشبینی کرد که این مسئله در حال گسترش است؛ بنابراین باید برای پیشگیری اقدام کنیم.
وقتی افکار غلطی در جامعه رشد و گسترش پیدا میکند، در مقابل آن، باید افکار صحیحی عرضه شود که به آن شبهات پاسخ بدهد. در این شرایط، عرضه افکار صحیح به تنهایی کفایت نمیکند، همانطور که وقتی یک بیماری مسری در جامعه گسترش پیدا کرده است، سفارش به خوردن غذای سالم، علاج بیماری را نمیکند. کسانی که در مقام ارشاد مردم برمیآیند، ارشادشان باید دو رویه باشد؛ باید هم برای اثبات حرف حق دلیل داشته باشند، و هم برای ابطال شبهه مخالف دلیل بیاورند. تنها مطلب اثباتی افراد را بیمه نمیکند؛ بلکه برای سالم ماندن افکار، باید هم فکر صحیح عرضه شود و هم فکر غلط و باطل ابطال گردد. این راهی است که ما باید در باب شناختها از آن استفاده کنیم و وقتی مطلبی را اثبات میکنیم، اگر شبههای در اطراف آن مطرح میشود، آن شبهه را نیز جواب دهیم.
این روش در بین عقلای همه ملتها وجود دارد. در آیات قرآن نیز از این روش استفاده شده است. ارشادات قرآنی سطوح مختلفی دارد؛ برخی از بیانات قرآن بسیار ساده و برای کسانی است که اندکی از قدرت عقل برخوردار هستند، اما برای کسانی که ذهنشان به افکار غلط آلوده شده است، گاهی شبهه را مطرح و به آن پاسخ میدهد. برای مثال، در داستان حضرت ابراهیمعلینبیناوآلهوعلیهالسلام ، میبینیم ایشان در مقام اثبات توحید برای قوم خود، هم خداوند را اثبات کرد و هم پرستش بتها را ابطال ساخت و با بیان علمی و با رفتار عملی به آنها نشان داد که بتها کارهای نیستند و پرستش آنها لغو است و عاقلانه نیست.
روش بزرگان و علمای ما در تربیت دیگران نیز بر دو نوع بوده است؛ برای افراد عادی و کسانیکه ذهنشان مشوب به شبهاتی نیست، مطالب سادهای را بیان میکردند و آنها نیز قبول میکردند؛ ولی هنگامیکه ذهنها مشوب به شبهات است، آن دلایل ساده و صحیح نمیتواند نقش خودش را درست ایفا کند و پاسخ دادن به این شبهات باعث شده که علوم دقیقی مثل علم کلام پیدا شوند که کارشان بیان مطالب بسیار دقیق و پاسخگویی به شبهات پیچیده باشد. پیدایش این علوم، تحقیقات و کتابهای پیچیده در شرایط عادی بوده است، ولی امروز که مسئله تحریف و گمراهی به این آسانی شده است، و همه قدرتهای بزرگ عالم برای نابود کردن اسلام و بشریت پشت به پشت هم دادهاند، ما نمیتوانیم به سادگی از کنار این مسئله بگذریم. اگر خداوند روز قیامت از ما بپرسد که تو میفهمیدی که این شبهه چقدر خطرناک است و در جامعه گسترش پیدا کرده است، چرا به آن پاسخ ندادی؛ چه جوابی باید بدهیم؟!
بنده معتقدم درحوزه ما که اصیلترین و قویترین مرکز علمی عالم است، غیر از بعد اثباتی، باید در بعد نفی شبهات نیز بیشتر تلاش شود. ظاهرا در این جهت به قدر کافی کار نکردهایم و شاهد آن نیز سؤالاتی است که بسیاری از دانشجویان دانشگاهها به صورت شفاهی یا کتبی میکنند. ما که معتقدیم باید سعادت و کمال حقیقیمان را با انتخاب خودمان فراهم کنیم و از جمله وظایف اجتماعی ما، ارشاد دیگران است، چه وظیفهای در این مقام داریم؟ وقتی میبینیم نسل آینده در معرض چنین خطرهایی قرار دارند که نتیجهاش عذاب ابدی است، چگونه میتوانیم آرام بنشینیم؟! ظاهرا حجتی برای این نوع رفتار مسامحهآمیز نداریم و روزی باید پاسخگو باشیم که چرا در این زمینه نیروی کافی برای پاسخگویی به این شبهات تربیت نکردهایم.
در طول سالهای گذشته، در کنار مباحث اثباتی، گاهی به برخی از شبهات بحث نیز اشاره کردهایم، اما به نظر رسید که مناسب است مقداری بیشتر به جهات منفی بحثها و بیان شبهات آنها بپردازیم؛ زیرا وظیفه ما، تنها حفظ خودمان نیست؛ وَلْتَكُن مِّنكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ. واجبترین امر به معروف همین است.
یکی از شبهاتی که در اولین قدم برای نوجوانهای ما پیش آمده و در حال گسترش است این است که ما به عنوان یک انسان، خواستهای داریم و آن این که میخواهیم حقایق را بفهمیم؛ ولی سؤالاتی که برای انسان مطرح است، حد و حصر ندارد؛ صدها رشته علمی وجود دارد که هر کدام هزاران مسئله را مطرح میکنند. غیر از مسائل جزیی که هر روز درباره زندگی عادی ما پیش میآید، اگر بخواهیم مسائل کلی علمی را شماره کنیم، حتی توان شمارش آنها را نداریم. ما که نمیتوانیم همه این مسایل را بفهمیم، باید به مسایلی بپردازیم که نفع نقدتری دارد، و با ندانستن آنها خیلی ضرر میکنیم. باید به دنبال شناخت چیزهایی برویم که ضرر نقدی دارد و باید از آن اجتناب کنیم.
اما درباره اینکه آیا بعد از مرگ ما خبری هست یا نیست، اولا این را در کنار صدها هزار مسئلهای که هنوز جوابی برای آن نداریم میگذاریم. ثانیا احتمال این مسئله بسیار ضعیف است؛ مگر میشود وقتی انسان خاک شد، از بین رفت،یا جزو موجود دیگری شد و دهها نسل از این نسل به آن نسل و از این موجود به آن موجود تغییر کرد، دوباره برگردد و زنده شود؟ این شبهه در قرآن نیز ذکر شده است؛ وَكَانُوا يَقُولُونَ أَئِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابًا وَعِظَامًا أَئِنَّا لَمَبْعُوثُونَ * أَوَ آبَاؤُنَا الْأَوَّلُونَ؛[3] مگر میشود که وقتی خاک شدیم، دوباره زنده شویم، یعنی پدرانمان هم زنده میشوند؟! اجدادمان هم زنده میشوند ؟! آن قدر این مسئله برای برخی از مردم عجیب بود که آن را به عنوان یک جوک مطرح میکردند. میگفتند: هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلَى رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ؛[4] میخواهید یک خبر عجیب برایتان بگویم؟! یک نفر پیدا شده که حرفهای عجیبی میزند! میگوید وقتی انسان مرد، ریز ریز شد، از بین رفت و ذراتش پخش شد، دوباره زنده میشود! دیگران نیز میخندیدند و میگفتند: أَفْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا أَم بِهِ جِنَّةٌ؛ عجب آدم نفهمی است؛ دیوانه شده که این حرفها را میزند! چرا ما به دنبال چیزی برویم که ما را به جنون متهم کنند؟! باید حرفهایی بزنیم که همه عقلا بپذیرند و نفعش را در زندگیمان ببینیم! چرا بیخود ذهنمان را مشغول مطالبی کنیم که معلوم نیست جوابی داشته باشد؟!
اگر میگویید: فطرت انسان دنبال کشف حقایق است، خب انسان میخواهد همه حقایق را بفهمد، اما وقتی میبیند نمیتواند همه حقایق را بفهمد، از بین آنها انتخاب میکند. ما نیز چیزهایی را انتخاب میکنیم که نفع و ضرر نقد داشته باشد. اینکه بعد از مردن، هزاران سال دیگر، چه اتفاقی میافتد، هر وقت اتفاق افتاد، فکری برایش میکنیم. اتفاقا همین رویکرد در قرآن نیز آمده است که برخی میگفتند: ما این زندگی را در دنیا داریم و داریم از دنیا استفاده میکنیم. دست برداشتن از این زندگی، نادانی است. بعد از اینکه مردیم، اگر عالمی بود و دوباره زنده شدیم، فکری به حال آنجا میکنیم، مثل همین عالم؛ چگونه اینجا تلاش و زرنگی کردیم، کلاه سر مردم گذاشتیم و پول در آوردیم، آنجا هم همین کار را میکنیم.
همان گونه که ملاحظه میکنید این شبهات به شکلهای مختلفی در زمان انبیای گذشته نیز مطرح بوده و در قرآن نیز نقل شده است. اما امروز این شبههها به صورت بسیار جالب و هنری در ضمن داستان، فیلم، تئاتر، جوک، انیمیشین و... مطرح میشود. حتی کودکان به عنوان سرگرمی آنها را میبینند و با تنوع و جاذبههایی که دارد، افکار و عقاید نسل آینده ما را تحث تأثیر قرار میدهد.
در پاسخ به این شبهه باید گفت: فرض کنید که شما مقداری پول دارید که امروز میتوانید با آن غذای خوبی بخرید و آن را مصرف کنید، اما میدانید که اگر این کار را کردید فردا گرسنه خواهید ماند و یکی دو روز باید گرسنگی بکشید، و چه بسا مریض شوید! آیا صحیح است که این پول را امروز خرج کنید و به فکر فردا نباشید؟! هر عاقلی اندکی عقل داشته و سرد و گرم دنیا را چشیده باشد، به فکر فردایش نیز است. سرمایهگذاری برای سودآوری که در همه دنیا وجود دارد، از همین جا پیدا شده است؛ یعنی ما همه سرمایهای که داریم را امروز خرج نکنیم، و کاری کنیم که سودی داشته باشد تا برای فردا امکانات بیشتری داشته باشیم. هیچ عاقلی نیست که در این مسئله شکی داشته باشد.
همچنین فرض کنید در معاملهای دو مشتری داریم که یکی جنس ما را یک میلیون و دیگری آن را صد میلیون میخرد، اگر من بگویم همین یک میلیون بس است، مردم درباره من چه میگویند؟! روشن است که میگویند: تو میتوانستی همین جنس را به آن خریدار صد میلیون بفروشی و صد برابر سود کنی! از این سود زیاد صرف نظر کردی و به همین که الان شکمت سیر شود، اکتفا کردی؟ یا چیز خوش و آب رنگی به تو نشان دادند، توجهات جلب شد و همه چیز هستیات را فروختی؟! اگر انسان اندکی عقل داشته باشد، اعتراف میکند که این کار درستی نیست. اکنون میپرسیم: وقتی یک تاجر برای کسب درآمدی سرمایهگذاری میکند و می بیند در معاملهای حتما سود بسیار اندکی میبرد، ولی در معامله دیگری احتمال دارد که به سود صدبرابر برسد، کدام طرف را انتخاب میکند؟ روشن است که در اینجا عقل محاسبه دیگری دارد و به حاصلضرب مقدار احتمال در مقدار محتمل توجه میکند. اگر در یک معامله صددرصد احتمال میدهد که یک برابر سود کند، ولی در معاملهای دیگر چند درصد احتمال میدهد که صد برابر سود میکند، کدام طر ف را انجام میدهد؟ همه عقلا به این فرمول توجه دارند و در اینجا به معاملهای میپردازند که سود صد برابری دارد.
این دو مقدمه را از زندگی هر عاقلی میتوانیم به دست بیاوریم. اکنون میگوییم: 124هزار پیامبر آمدند، این همه فداکاریها کردند، جانشان را دادند، برخی را در آب جوش جوشاندند تا به شهادت رسیدند، فرزندانشان به شهادت رسیدند، سالها در چاه زندانی شدند، اما گفتند: شما روزی زنده خواهید شد و نتیجه اعمالتان را خواهید دید؛ نتیجهای بینهایت و تمام ناشدنی. یعنی مقدار محتمل بینهایت است. اکنون مقدار احتمال را بسیار کم فرض کنید! فرض کنید یک میلیونیم است، اما یک میلیونیم ضرب در بینهایت چه میشود؟ هر چه مقدار احتمال را کم کنید باز مثل این است که بزرگترین عدد را ضرب کردهاید. هبچ تفاوتی نمیکند، ضرب هیچ کسری در بینهایت نمیتواند از مقدار بینهایت بکاهد. حاصل ضرب این مسئله نیز در هیچ حالی محدود نیست. پس امر دایر است بین اینکه اگر بعضی چیزها را ندانیم نفع بینهایت از دستمان رفته است. یک طرف نفع بینهایت است و طرف دیگر نفع محدود گذرایی است که همراه با هزاران زحمت، سختی و ناراحتی است.
این منطق در قرآن به صورت بسیار ساده بیان شده است؛ بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا * وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَى.[5] «ابقی» یعنی هر چه دنیا را طولانی فرض کنید، باز بقای آخرت بیشتر است. با کدام منطق از نفع آخرت صرفنظر میکنید؟! اما تنها این نیست که نفعی از دستتان رفته است، اگر به سخن انبیا گوش نکنید، عذاب بینهایت خواهید داشت. اگر کسی مسائل ساده محاسبات را بداند و بتواند مقایسه کند، چه سود و زیانی را به جای سود و زیان اخری میتواند بگذارد؟ آیا هیچ عاقلی میتواند از توجه به این مسئله صرف نظر کند؟! درباره هیچ مسئلهای عقل نمیگوید حتما باید فکر کنیم و اگر نکنیم ضرر بینهایت کردهایم، مگر چیزی که مقدار نفع و ضرر محتملش بینهایت باشد. آن نیز همین زندگی ابدی است که قرآن برای انسان بیان میکند. البته ما نمیگوییم که این مسئله را حتما چشم بسته قبول کن؛ بلکه میگوییم ابتدا فکر کن و ببین آیا این مسئله راست است یا دروغ؟ آیا دلیل عقلی بر وجود آن هست یا نیست؟ راه این تحقیق نیز در کتابهای عقاید آمده است، و ما در کتاب ساده «آموزش عقاید » پاسخ همه این سؤالات را به صورت مختصر دادهایم.
متاسفانه ما در این زمینهها در مقابل سیل شبهاتی که به اذهان جوانهای ما القا میشود، کاری که کارساز باشد و کارآیی عملی داشته باشد، نکردهایم. باز تأکید میکنم که ما چنین تکلیف واجبی داریم و این کار را با کارهای ساده دیگر مقایسه نکنیم. نگوییم این خوب است، آن هم خوب است؛ این ثواب دارد، آن هم ثواب دارد. بدانیم که ثواب مستحب هیچ وقت جای تکلیف واجب را نمیگیرد، و تا مطمئن نشویم که تکلیف واجبی بر عهدهمان نیست، نوبت به مستحب نمیرسد.
وفقناالله و ایاکم ان شاءالله.