بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1391/07/05 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسه گذشته بحث را از این جا آغاز کردیم که بزرگترین تفاوت میان انسانها که آثار آن تا أبد باقی میماند تفاوت در ایمان و کفر است. گویا انسان به منزله جنس است و ایمان و کفر به منزله فصل مقوّم که موجب میگردد دو نوع انسان داشته باشیم (هُوَ الَّذِی خَلَقَكُمْ فَمِنكُمْ كَافِرٌ وَمِنكُم مُّؤْمِنٌ).1 تفاوت مهمی که این اختلاف را از سایر اختلافات میان انسانها متمایز میسازد نقش داشتن عنصر اختیار در این اختلاف است. بسیاری از اختلافاتی که با ایمان و کفر ارتباط ندارند، اختیاری نیستند. اختلاف در جنسیت، رنگ، سن، زادگاه و ... در اختیار انسان نبوده، قابلیت سرزنش یا تحسین ندارند، اما اختلاف در ایمان و کفر که اصلیترین اثر را در سرنوشت ابدی انسان دارد در اختیار خود انسانهاست. انسان می تواند نوع مؤمن یا نوع کافر را برای خویش انتخاب کند. بنابر این شایسته است که انسان در این انتخاب تمام تلاش خویش را برای رقم زدن انتخابی صحیح صرف نماید.
اگر برای تحولاتی که در بدن انسان رخ میدهد یک منحنی رسم کنیم خواهیم دید که ابتدا سیری صعودی داشته از نطفه آغاز گشته، در دنیا تولد یافته، از کودکی به جوانی و سپس میانسالی میرسد. بعد از این سیری نزولی را شروع میکند تا به مرگ میرسد. برای روح انسان نیز میتوان یک منحنی رسم کرد، اما منحنی رشد و تکامل روح انسان خود به خود دارای بخش نزولی نبوده، میتواند همیشه صعودی باشد. بدین معنا که از آغاز با ایمان شروع شود و تا آخرین لحظه حیات خویش در دنیا با ایمان ادامه یافته، دائما رو به تکامل باشد. البته در عمل غالبا حرکت انسانها نوسانی است، اما ایمان از این ویژگی برخوردار است که میتواند همیشه حرکتی تکاملی و صعودی داشته باشد. در واقع زندگی روحانی انسان حیات اصیل و حقیقی اوست که تا ابد باقی میماند. حیات روحانی انسان حرکتی است که از صفر آغاز شده، میتواند به سوی بینهایت ادامه یابد، و تا اندکی از حقیقت ایمان در روح انسان باقی است انسان میتواند در حال رشد و تکامل باشد.
حرکتهای موجود در عالم بسیار متفاوتاند. حرکت یک میکروب بر روی یک جسم «حرکت» است، و حرکت نور در فضای بیکران هم حرکت است، و عجیب این است که انسان هم میتواند حرکتی چون میکروبِ یادشده را داشته باشد، هم میتواند حرکتی با سرعتی نظیر نور بیابد. قرآن کریم سراسر زندگی انسان را حرکتی میداند که با تلاش در مسیری مشخص انجام میگیرد و انتهای حرکت در جهت صحیح، قرب به ذات اقدس الهی است و هیچ منعی برای تقرب بیشتر و بیشتر به آن مقام برای وی وجود ندارد (یَا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقیه؛2 اى انسان! تو با تلاش و رنج به سوى پروردگارت مىروى و او را ملاقات خواهى كرد). این بینشی است که انبیا به انسانها ارائه دادهاند، اما اکثریت قریب به اتفاق مردم چنین بینشی ندارند؛ حتی بسیاری از معتقدان به دین مبین اسلام که سعی در التزام عملی بدان دارند این تلقی را از حیات خویش نداشته، همه حیات خویش را تنها حرکت به سوی الله نمیدانند، بلکه عباداتی چون نماز، روزه و ... را حاشیهای از حیات خویش تلقی میکنند. اما بزرگان دین به خصوص انبیا و حضرات معصومان صلواتاللهعلیهماجمعین تلاش داشتند که این حقیقت را به انسانها تفهیم نمایند که حیات حقیقی شما حرکت به سوی الله است. جوانان عزیز باید قدر عمر خویش را دانسته، آغاز حیات خود را بر اساسی محکم استوار نمایند. حقیقت تکامل انسان تقویت رابطه خود با خدای خویش بوده، هرچه در این مسیر پیش رود در واقع وجود حقیقی وی تکامل یافته، سلامتش تضمین میشود، اما اگر غفلت کرده، عصیانا از این راه انحراف پیدا کند به بیماری مبتلا گشته، به تدریج عاملی که او را به سوی الله حرکت میدهد خواهد مُرد (فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً).3
آن چه که در این سال قصد داریم بر آن تکیه کرده، آن را محور مباحث محفل خویش قرار دهیم تحلیل رابطه ربوبیت و عبودیت است. باید این رابطه را تقویت کنیم و این مهم، مستلزم درک صحیح این رابطه است، و در این راستا بر حقایقی تکیه خواهیم کرد که در قرآن کریم و کلمات رسول خدا و اهل بیت گرامی او صلواتاللهعلیهماجمعین منعکس شده است. بحمدالله همه ما خود را مخلوق و بنده خدا میدانیم، اما حقیقت وابستگی خود به خداوند را نمیتوانیم به درستی درک کنیم. برخی گمان میکنند خداوند، ما و همه جهان هستی را خلق کرد و به کناری نشست، به گونهای که او موجودی است و ما هم موجودی در کنار او. این اندیشه تنها بینشی عامیانه نیست، بلکه بسیاری از فیلسوفان عالم، حتی برخی از متکلمان مسلمان هم چنین توهماتی داشتهاند. اینان معتقدند: همچون ساعتسازی که ساعتی را ساخته، آن را کوک میکند و این ساعت برای کار کردن دیگر نیازی به ساعتساز ندارد، خداوند هم جهان (از جمله انسان) را خلق کرده و انسان و جهانْ خود به حیات خویش ادامه داده، دیگر نیازی به او ندارند. اینان حتی به زحمت میتوانند بگویند: خداوند قدرت نابود کردن مخلوقات خویش را دارد! چراکه ساعتساز نهایت کاری که میتواند انجام دهد شکستن و خرد کردن ساعت است نه نابود و نیست کردن آن. انسانها عموما تصوری از معنای نابود کردن ندارند. نهایت تصوری که دارند این است که خدا جان انسانها را میگیرد، اما تا زندهایم خود باید به این سمت و سو حرکت کنیم. این در حالی است که مخلوقات عالم از جمله انسان در هیچ حالی، از هیچ جهتی، از خدای متعال بینیاز نیستند.
حضرت ابراهیم علینبیناوآلهوعلیهالسلام با نور خدادادی و فطرت پاک خویش خدای متعال را شناخت و آن هنگام که در مقابل نمرود و پیروان او خواست خدای خویش را معرفی نماید، فرمود: «الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ * وَ الَّذی هُوَ یُطْعِمُنی وَ یَسْقینِ * وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفینِ؛4 همان كسى كه مرا آفرید، و پیوسته راهنماییم مىكند، و كسى كه مرا غذا مىدهد و سیراب مىنماید، و هنگامى كه بیمار شوم مرا شفا مىدهد.» دقت در این آیات نکات جالبی را به دست میدهد. هر شخصی به میزان معرفت خود معنایی از این آیه میفهمد. آیا وقتی با نوشیدن آب تشنگی ما برطرف میشود به ذهن ما خطور میکند: خدا بود که تشنگی ما را رفع کرد؟
از سادهترین راههایی که برای تفهیم این معنای توحیدی استفاده میشود این است که گفته میشود: سلسلهای از اسباب وجود دارند که در رأس این سلسله خدا قرار دارد و حلقه اصلی این سلسله به دست اوست؛ اما آن چه از آیات، روایات و زندگی اولیای خدا استفاده میشود حقیقتی فراتر از این معناست. آیه شریفه: وَالَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَیَسْقِینِ، تنها بدین معنا نیست که خداوند عوامل بارش باران را آفرید و با بارش باران آب شرب ما تأمین شده، ما با خوردن آن سیراب میشویم و بدین صورت خداوند ما را سیراب میکند! این آیه شریفه درصدد بیان معنایی فراتر از این است که درک آن نیازمند فهم حقیقت رابطه ما با خداوند است. هنر دین و قرآن این است که حقایق را در قالب مفاهیمی بیان کرده که هر کس به اندازه معرفت خویش از آنها معنایی را درک میکند. از این رو باید توجه داشته باشیم که حقیقت مفاهیم دینی و قرآنی بسیار بالاتر از آن معنایی است که ما درک میکنیم. به طور اجمال میتوان گفت: از تعالیم قرآنی و روایی به خوبی میتوانیم درک کنیم که آن چه روح انسان را به طرف کمال به حرکت در میآورد تقویت رابطه بندگی ما با ربوبیت اوست.
از قرآن و روایات استفاده میشود که گام اول برای انجام صحیح و بدون آفت این حرکت، شناخت خداوند به عنوان «رب» است. معمولا واژه ربّ در فارسی به پروردگار ترجمه میشود، اما این ترجمهای بسیار نارسا است. شاید نزدیکترین معادل آن در فارسی «صاحب اختیار» باشد. کسی که اختیار موجودی دیگر در دست اوست ربِ او خوانده میشود. ربوبیت حقیقی (که رب صاحب اختیار همه چیز انسان است) ربوبیت الهی است که در مقابل آن عبودیت ما میباشد. او صاحب همه چیز است و ما از خود هیچ نداریم. باید این معنا را به طور کامل درک کرده، بدانیم هر چه را هم که او به ما عطا کند باز از آنِ اوست و ما همان نقطه صفریم و هر چه داریم امانتی در دست ماست و هر وقت هم بخواهد آنها را میگیرد. رابطه عبودیت - ربوبیت رشتهای است که یک طرف آن عبودیت، ناداری و فقر ذاتی ما و طرف دیگر آن هستی و غنای مطلق خداوند است.
اما چگونه میتوان این رابطه را تقویت نمود؟ قرآن میفرماید: «وَأَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ؛5 مرا بپرستید كه راه مستقیم این است.» مقتضای تعبد به معارف قرآن این است که عبادت خداوند را تنها مسیر صحیح این حرکت و عامل تقویت این رابطه بدانیم، اما به نظر میرسد برای نزدیک شدن ذهن به این حقیقت میتوان گفت: اساسا روح انسان از سنخ علم است و علم از قبیل چیزهایی نیست که وزن، شکل، طول، عرض و عمق دارد و عالم شدن به معنای افزوده شدنِ چیزی بر وجود انسان نیست که وزن و حجم داشته، به لحاظ فیزیکی تفاوتی در انسان ایجاد کند، بلکه روح دارای جوهری علمی است و حرکت آن هم حرکتی علمی است. وقتی انسان با بدن خویش حرکت میکند مکان او تغییر یافته، با صرف مقداری انرژی جسم خویش را از جایی به جایی دیگر منتقل میکند، اما وقتی ما میخواهیم به سوی خدا حرکت کنیم لازم نیست برخیزیم و به جای خاصی حرکتی جسمانی کنیم. اگر حاجی هم برای انجام فریضه حج به سوی بیتالله میرود در صورتی این عمل به رشد معنوی و روحانی او کمک میکند که با قصد قربت انجام گیرد، بدین معنا که روح با توجهی خاص آن را انجام دهد. آن چه که به حج و هر عمل عبادی دیگر ارزش میدهد همان توجهی است که روح به خدای متعال پیدا میکند، یعنی روح برای ترقی خویش، به چیزی از سنخ علم و ادراک نیازمند است. حرکت روح همان توجه آن است. بنابراین اگر به امری پست توجه کند حرکت او تنزلی خواهد بود و اگر به امور عالی توجه نماید به سوی بالا حرکت کرده است. از این روست که نماز معراج مؤمن است. پس گام نخست برای تقویت حرکت به سوی الله تبارکوتعالی فراهم کردن زمینه شناخت بهتر خداوند است. اگر از توانی که خداوند برای شناخت خود در اختیار ما قرار داده استفاده کنیم خداوند وعده داده است که بر نعمت خویش و معرفت ما بیافزاید.
همانطور که گفتیم گام نخست در تقویت سیر به سوی الله تقویت شناخت اوست، اما این تمام مطلب نیست، بدین معنا که تنها انسان با دانستنِ چگونگی رابطه خود با خدای خویش به وادی ایمان داخل نمیشود؛ ایمانی که فصل مقوّم مؤمن به شمار میرود. حقیقت ایمان علم نیست، بلکه علم است به علاوه یک امر اختیاری و ارادی. فرعون خطاب به اطرافیانش میگفت: «مَا عَلِمْتُ لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَیْرِی؛6 من خدایى جز خودم براى شما سراغ ندارم» اما حضرت موسی علیهالسلام میفرمود: «لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هَـؤُلاء إِلاَّ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ؛7 تو مىدانى این آیات را جز پروردگار آسمانها و زمین نفرستاده است.» پس ایمان تنها دانستن نیست، بلکه عبارت است از شناخت همراه با التزام به لوازم شناخت، بدین معنا که انسان تصمیم بگیرد آن چه را که شناخته در وجود خویش پیاده کند. لوازم شناخت ممکن است لوازمی ذهنی مانند یاد خدا، یا لوازمی عملی مانند ذکر لفظی، نماز خواندن، ترک گناه و ... باشند. این لوازم همان ایمان به خدا هستند که در ظروف مختلف تجلی یافته، ایمان را رشد میدهند و رشد ایمان انسان را به خدا نزدیک میکند. پس برای تقویت رابطه خویش با خداوند دو گام باید برداشت؛ یکی از جنس علم و دیگری از جنس عمل. در فرهنگ قرآنی بر ایمان و عمل، و به عبارت دیگر، بر ایمان و جلوه دادن ایمان در عمل تأکید شده است، به گونهای که هر جا سخن از ایمان است به دنبال آن عمل صالح ذکر شده (الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحات)8، و هر جا سخن از عمل صالح است مشروط به ایمان شده است تا در سعادت ابدی انسان تأثیر داشته باشد (وَمَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ)9.
پس از موفقیت در دو گامِ پیشگفته نوبت به حفاظت از این پیروزی میرسد. باید به یاد داشته باشیم: اینگونه نیست که با تحصیل شناخت صحیح و التزام به آن، کار به پایان میرسد. تاریخ نشان داده است که کسانی در مرحلهای از زندگی خویش اهل ایمان بوده، از ایمان خود هم بهرههای خوبی برده، خدا هم به آنها عنایاتی داشته است، اما در مراحل بعد، ایمانشان را از دست دادهاند. بنابر این آنگاه انسان به منزل خواهد رسید که در این مسیر، اهل استقامت باشد (إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا)10.
امام رضا علیهالسلام در حدیث معروف به سلسلة الذهب فرمودند: «رَبُّ الْعِزَّةِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى یَقُولُ: كَلِمَةُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ عَذَابِی؛11خدای متعال میفرماید: «لا إله إلا الله» قلعه محکم من است. پس کسی که در آن داخل شود از عذاب من در امان است.» مسلماً انسان تنها با گفتن لفظ «لاالهالاالله» از عذاب الهی در امان نخواهد ماند، بلکه مراد از کلمه لاإلهإلاالله، بیانی است که حاکی از اعتقاد قلبی باشد و بر این اعتقاد هم استقامت ورزیده شود. این حدیث اشاره به این حقیقت دارد که جوهر تکامل انسانی همان رابطه با خداست. اگر این ارتباط ضربه ببیند دیگر انسان مصونیتی از عذاب نخواهد داشت. حضرت در ادامه میفرمایند: بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَ.12 این کلام حضرت نشان دهنده این است که کلمه «لااله الاالله» به منزله نمادی از حقیقتی گسترده است و در باطن این کلمه، حقایق فراوانی نهفته است. کسی میتواند قائل به کلمه «لااله الاالله» باشد که اولا خدای متعال را رب و همه کاره عالم هستی بداند و سپس در این راه استقامت کند. عبارت «انا من شروطها» بیانگر جنبه استقامت در راه توحید است. ربوبیت الهی دو جهت دارد؛ یکی ربوبیت تکوینی است، بدین معنا که مرگ و حیات، وسعت و تنگی روزی، بیماری و سلامتی و ... همه به دست خداست، و دیگری ربوبیت تشریعی است، یعنی تنها او شایسته قانونگذاری است و باید قوانین او اطاعت شود. بنابر این هنگامیکه خداوند پیامبری را برمیانگیزد و جانشینانی برای او معین میفرماید، اگر اطاعت آنان را نپذیریم در واقع ربوبیت تشریعی خداوند را انکار کردهایم. وقتی خداوند حضرت علی علیهالسلام را امیرالمؤمنین و ولی قرار داده، اطاعت آن را واجب شمرده است سرباز زدن از این امر در حقیقت انکار ربوبیت تشریعی خداوند است.
وفقناالله و ایاکم
1 . تغابن(64)، 2.
2 . انشقاق(84)، 6.
3 . بقره(2)، 10.
4 . شعراء(26)، 78-80.
5 . یس(36)، 61.
6 . قصص(28)، 38.
7 . اسراء(17)، 102.
8 . بقره(2)، 25 و 82 و 277 و آل عمران(3)، 57 و ... .
9 . نساء(4)، 124 و نحل(16)، 97 و إسراء(17)، 19 و ... .
10 . فصلت(41)، 30.
11 . بحارالانوار، ج49 ص126.
12 . همان، ج 3 ص7.