بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1391/11/18 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
بحث در جلسات گذشته به اینجا رسید که ایمان در حقیقت به رابطه ربوبیت و عبودیت بین خدا و انسان تعلق دارد و این رابطه عملا در دو چیز ظهور پیدا میکند؛ یکی اینکه انسان نیازمندیهای خود را از خدا بخواهد و دیگر اینکه در مقابل او خضوع نموده، اوامرش را هم اطاعت کند. گفتیم: شاید آیه شریفه إِیَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاكَ نَسْتَعین1 به این دو حیثیت اشاره داشته باشد که در حقیقت لازمه عبودیت انسان در مقابل ربوبیت خدا هستند. به این مناسبت گفتیم: اعمال انسان، چه اعمالی که در درونش انجام میگیرد و چه اعمال بیرونی او، میتوانند در تقویت یا تضعیف ایمان مؤثر باشند. در این میان، آیات شریفه قرآن و روایات پیشوایان معصوم ما صلواتاللهعلیهماجمعین روی چند عنوان از امور جوانحی و درونی انسان تکیه نمودهاند که یکی از آنها مسأله توکل بر خداست، بدین معنا که ما باید تنها از او کمک بخواهیم و تنها به او اعتماد نماییم.
اما چگونه میتوان به خدا اعتماد کرد و تفاوت مردم در این زمینه در چیست؟ پاسخ به این مسأله را از این نکته آغاز میکنم که انسان وقتی به چیزی احساس نیاز میکند (اعم از خوراک یا چیزی دیگر)، تلاش میکند آن نیاز را برطرف کند و خواسته فطری و غریزیاش را ارضا نماید. اما او از همان اوائل حیات خویش متوجه میشود که به تنهایی از عهده برطرف کردن همه نیازهای خود برنمیآید، و به تدریج که خواستههای او افزایش مییابد این معنا را بهتر درک مینماید. اما نحوه کمک گرفتن انسانها از دیگران برای رفع نیازمندیهای خویش متفاوت است و این تفاوت ناشی از تفاوت در هستیشناسی آنهاست. اگر کسی اصلا به وجود خدا و ماورای طبیعت ایمان نداشته باشد، یا به دلائلی این حقیقت را انکار کند، یا اصلا از این معنا غافل باشد، سعی میکند با تواناییهای خود دیگران را برای رفع نیازمندیهای خود به خدمت گیرد. اوج چنین تلاشی از جهت اجتماعی به اینجا میرسد که کسانی با اعمال قدرت، و در نهایت به کمک سلاح، از دیگران بیگاری بکشند. چنین کسانی اصلا از بحث ما خارجاند و إنشاءالله که هرگز فکر چنین روشهای زشتی هم از ذهن ما نگذرد. اما کسانی که به نحوی معتقد به عوامل ماورای طبیعی هستند به صورتهای مختلف سعی میکنند که از آن عوامل کمک گیرند، گرچه ممکن است اعتقاد آنها کاملاً باطل باشد. انواع بتپرستیها و شرکها هم از همین جا ناشی شده است. در میان این دسته کسانی هم هستند که سعی میکنند با ارتباط برقرار کردن با جنیان از آنها برای رفع نیازهایشان کمک گیرند. قرآن کریم میفرماید: «وَأَنَّهُ كَانَ رِجَالٌ مِّنَ الْإِنسِ یَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِّنَ الْجِنِّ فَزَادُوهُمْ رَهَقًا؛2 و اینكه مردانى از بشر به مردانى از جن پناه مىبردند، و آنها سبب افزایش گمراهى و طغیانشان مىشدند.»
در مقابل همه اینها، انبیا آمدند بشر را به سوی خدای متعال متوجه کردند و برای او این آموزه را آوردند که خدای متعال بهتر از هر کسی میتواند به انسان کمک کند، و با نشان دادن راه ارتباط با خدا، مردم را به این حقیقت تشویق کردند که به جای پناه بردن به جن و ارواح بر خدا تکیه کنند.
لازمه اصل ایمان به خدای متعال این است که انسان فیالجمله برای خدا تأثیری در زندگی خود قائل باشد، بدین معنا که بعد از اعتقاد به اصل خالقیت، یک نحو ربوبیتی هم برای خدا قائل باشد. تأثیر این اعتقاد الهی در زندگی انسان را میتوان در طیف گستردهای از مراتب شناخت و معرفی کرد.
کسانی – حتی از پیروان ادیان توحیدی و ابراهیمی— بودهاند که به نوعی تفویض افراطی معتقد بودند، بدین معنا که قائل بودند خداوند انسان را آفریده و او را به خودش واگذاشته است. شائبه این تفویض افراطی در یهودیان بیش از دیگران است. در بین فیلسوفان نیز برخی با طرفداری از چنین گرایشی، جهان را به ساعتی تشبیه کردند که ساعت ساز میسازد و با کوک کردن آن، آن را رها میکند و ساعت بدون احتیاج به ساعتساز به کار خود ادامه میدهد.
به هر حال این اعتقاد، نوعی تفویض افراطی است که اکثریت قریب به اتفاق موحدان آن را انکار کرده، و در برابر، میپذیرند که خدا یک نحو تأثیری در عالم دارد. بیشترین مواجههی انبیا با بتپرستانی بود که معتقد بودند بتها، ارباب آنها، یا ارواح متعلق به آنها، در عالم مؤثرند و از این جهت آنها را پرستش میکردند. بین پرستش و کمک خواستن رابطهای تنگاتنگ وجود دارد. به طور معمول انسان هنگامی انگیزه پرستش پیدا میکند که برای رفع نیاز خویش، به معبود احساس نیاز کند. البته این قاعده بدون استثنا نیست، اما استثناهای آن بسیار نادر هستند. همه کسانی که به نحوی غیرخدا را میپرستند، معتقدند که آنها یا در عرض خدا یا در مرتبهای پایینتر، مستقل از خدا گوشهای از عالم را اداره میکنند. عمده داستانهای انبیا که در قرآن ذکر شده داستان مواجهه انبیا با چنین اشخاصی است و انبیا در این مواجهه تلاش کردند به آنها بفهمانند که بتها در عالم کارهای نیستند. برخی از پیروان انبیا هم معتقد بودند خداوند در این عالم تنها تکالیفی را معین کرده و ما را به حال خود رها نموده است و خداوند تنها در عالم آخرت تأثیر داشته و نفع یا ضرری میرساند، پس باید خدا را پرستش کنیم تا در عالم آخرت به ما پاداش دهد! ولی هیچیک از ادیان الهی در حقیقت چنین آموزهای نداشتهاند و در اثر تحریف چنین اعتقادی در آنها وارد شده است. لحن قرآن کریم هم اینگونه نیست. قرآن کریم در مواردی به صراحت از نصرتهای الهی به انبیا و انسانهای موحد یاد میکند. پس اصل اینکه خدا در زندگی این دنیای ما هم میتواند اثر داشته باشد مسألهای است که باید آن را از ضروریات دین شمرد.
برخی معنای توکل را به درستی نفهمیدهاند یا شاید چندان تمایلی هم به فهمیدن درست آن نداشتهاند و گمان کردهاند وقتی کسی میگوید: «من بر خدا توکل کردم» دیگر هیچ وظیفهای ندارد و لازم نیست کاری انجام بدهد. البته کسی را سراغ نداریم که ادعا کند همه کارهایش را به خدا واگذار کرده و بعد هیچ کاری انجام ندهد. بالاخره گرسنهاش که شود دستکم دستی به سوی غذا میبرد. اما عدهای بودهاند که در برخی موارد توکل را بهانهای برای سوءاستفادهها، تنبلیها و راحتطلبیهای خویش قرار دادهاند.
آیا به راستی معنای توکل این است که انسان هیچ فعالیتی انجام ندهد؟ قطعا میدانیم که اینگونه نیست و هیچ پیامبر یا امامی چنین رفتاری نکرده، یا توصیه به چنین رفتاری نداشته است. برعکس، میبینیم که پیشوایان ما توصیههای أکیدی نسبت به کار، فعالیت، تحصیل علم، عبادت، جهاد و ... دارند. اگر بدون فعالیت و تنها با گفتن توکل بر خدا همه کارها حل میگشت پس این همه دستور به کارهای سخت و سنگین برای چیست؟ پس قطعا چنین برداشتی از توکل صحیح نیست.
بعد از روشن شدن این حقیقت که خدای متعال در حیات دنیوی ما هم تأثیر دارد، این مسأله مطرح میشود که این تأثیر به چه صورت است؟ با روشن شدن این مسأله، چگونگی واگذاری کار به خدای متعال و توکل بر او نیز روشن خواهد شد.
مرتبه بسیار ضعیف توکل از این شناخت و معرفت سرچشمه میگیرد که خدای متعال اسبابی در این عالم فراهم کرده و به ما نیز تواناییهایی همچون قدرت تفکر، قدرت انجام اعمال بدنی و ... عطا فرموده است، اما بالاخره میتواند تأثیرات این اسباب و تواناییها را بگیرد، چنانکه گاه چنین حقیقتی را میبینیم. پس یک قدرتی هست که بتواند ما را از این نعمتها محروم کند و نقشهای را که کشیدهایم بر هم زند. بر این اساس، توکل بدین معناست که در هنگام استفاده از این نعمتها توجه داشته باشیم که خدای متعال میتواند ما را از استفاده از آنها محروم کند، بنابراین از او بخواهیم که توفیق استفاده صحیح از نعمتهای خودش را به ما عنایت فرماید. به تعبیر دیگر در رفع و دفع موانع بر خدا توکل کنیم. چنین اعتقادی پایینترین مرتبه توکل است.
یک مرتبه بالاتر توکل از اندیشه در باره این حقیقت حاصل میشود که برای تحقق هر یک از خواستههای انسان اسباب و شرایط بسیاری لازم است که خیلی از آنها در اختیار او نیست. به عنوان نمونه وقتی همین سخن گفتن ساده با شخص دیگری را در نظر میگیریم میبینیم که اسباب فراوانی نظیر حیات داشتن، دستگاه عصبی سالم، زبان سالم، وجود شخص دیگر و ... باید وجود داشته باشند تا سخن گفتن با دیگری تحقق پیدا کند و بسیاری از این شرایط در اختیار ما نیست، و در میان این اسباب و شرایط، اموری هست که اصلا به عقل ما نمیرسد. در این هنگام کسی که میخواهد بر خدا توکل کند برای رسیدن به خواسته خود نیروها و اسبابی را که خدا در اختیار او قرار داده است به کار میگیرد، اما اسباب و شرایطی را که اصلا در حوزه شناخت یا قدرت او نیست به خدا واگذار و به او توکل مینماید. این مرتبه از توکل یک مرتبه بالاتر از مرتبه قبلی و قابل فهمتر از آن است. به تعبیر دیگر این مرتبه، توکل در فراهم شدن اسباب و شرایطی است که خارج از حیطهی اختیار ماست.
با شناخت بیشتر میتوان به مرتبهای بالاتر هم دست یافت و آن این است که ما اسباب و مسببات را به صورت حلقههایی زنجیروار تصور کنیم که انتهای آن به دست خداست و او به عنوان سلسله جنبانِ اسباب و مسببات در این زنجیره مؤثر است، به گونهای که اگر خدای متعال حلقه اول زنجیر را به حرکت درنیاورد بقیه حرکت نمیکنند. بنابر این باید به خدا اعتماد داشت که این سلسله را به حرکت درخواهد آورد و مؤثر قرار خواهد داد. در این مرتبه، حوزه توکل قدری وسیعتر میگردد و انسان متوجه میگردد حتی اسبابی هم که در اختیار خود او است، چه قوای بدنی و چه قوای روحی و چه اسبابِ خارج از وجودِ شخص او، همگی حلقههایی از یک سلسله هستند که ابتدای آنها به دست قدرت خداست و او هر گاه سرسلسله را به حرکت دربیاورد اینها اثر میکنند.
اگر ما تا همین مرحله هم واقعا توکل را بشناسیم و آن را در وجود خویش تقویت کنیم کار بسیار مهمی انجام دادهایم. اما باید بدانیم که تازه این ابتدای راه توکل اولیای خداست و هنوز مراتب بسیار بالاتری وجود دارد که هم در قرآن کریم و هم در روایات شریف متناسب با ظرفیت مخاطبان، راههایی برای رسیدن به آن مراتب بیان شده است.
حقیقت این است که توکل، روح توحید و رابطه با خدا را در وجود انسان تقویت میکند. بدین معنا که هر چه بیشتر خدا را در حیات خویش مؤثر بدانیم، خود را بیشتر عبد او میدانیم و ربوبیت او را بیشتر درک میکنیم. رابطه ربوبیت و عبودیت بدین معناست که خدای متعال غنی است و ما فقیریم « یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُم الْفُقَرَاء إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ؛ اى مردم شما نیازمند به خدائید و تنها خداوند است كه بىنیاز و شایسته هر گونه حمد و ستایش است.» هر چه معرفت انسان به این رابطه بیشتر گردد ایمان او و رابطهاش با خدا تقویت میشود و به خدا نزدیکتر میگردد و این قرب، هدف اصلی از آفرینش و تکامل انسان است.
هنگامی که ما تأثیر خدا در پدیدههای هستی را در رفتارهای خودمان و در تأمین نیازمندیهایمان درک کنیم توجه بیشتری به خدای متعال پیدا خواهیم کرد و کوچکی خود را بیشتر درک خواهیم کرد. به تعبیر دیگر اولین فایده درک این تأثیر دوری از ابتلای به غرور است که به راستی بلای بسیار بزرگی برای انسان است. انسان ضعیفی که قرآن در باره او میفرماید: «لَمْ یَكُنْ شَیْئاً مَذْكُوراً؛3 چیز قابل ذكرى نبود» ممکن است به جایی برسد که بگوید: «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى؛4 من پروردگار برتر شما هستم.» هر چه انسان بیشتر احساس بینیازی کند کمتر خدای خویش را شناخته است. قرآن کریم به صراحت میگوید: «أَنتُمُ الْفُقَرَاء»5 و این تعبیر افاده حصر میکند. اگر قرآن میفرمود: «أنتم فقراء» چندان دلالتی بر حصر و شدت فقر نمیکرد. اما تعبیر «انتم الفقراء» بدین معناست که شما فقط فقیر هستید و چیز دیگری نیستید. گویا فرموده است: «لستم شیئا الا الفقراء» بنابراین هرچه انسان احساس استغنا و بینیازی کند در حقیقت دچار انحراف و دوری از خدا شده است. در حقیقت تأکید بر توکل بدین خاطر است که توکل، راهی بزرگ برای تقرب به خدای متعال است. چراکه توکل باعث میشود که انسان فقر خود را بهتر درک کند و به تدریج با عبور از علم حصولی به علم حضوری، واقعا بیابد که فقیر است.
اگر حقیقتا توکل در وجود انسان شکل گیرد اثر دیگرش این خواهد بود که انسان در برابر دیگران احساس ذلت نمیکند و هیچگاه برای دیگران تملق و چاپلوسی نمیکند و برای تحقق نیازمندیهایش از راههای حرام وارد نمیشود. زیرا میداند که خدای متعال میتواند از راه حلال نیازهای او را بر طرف نماید و نمیخواهد که او از راه حرام استفاده کند و بدین ترتیب نیازی به رفتن سراغ راه های حرام در خود نمیبیند.
نتیجه سوم توکل این خواهد بود که ذهن انسان از نقشهکشیهای طولانی که گاه مانع انجام تکالیف واجب هم میشوند رهایی مییابد. گاه انسان برای رفع نیازی از نیازمندیهای خویش، حتی از راه حلال، مدتها فکر خویش را درگیر میکند و نقشه میکشد که چگونه به خواستهاش دست یابد. غالبا جوانان وقتی به نزدیکی سن ازدواج میرسند مدتها فکرشان مشغول میشود که با چه کسی ازدواج کنند و چگونه شرایط آن را فراهم کنند. گاهی این نقشهها آن قدر طولانی میشود که میبینیم تلاشهای چندین سال یک نفر، نظیر ورود به دانشگاه، گذراندن تحصیلات تکمیلی، پیدا کردن شغل، خریدن خانه و ... همه مقدمه ازدواج با فلان دختر است. در حالی که برای رفع این نیاز طبیعی از همان ابتدا میتوان با توکل بر خدای متعال مسیری بسیار ساده را پیمود و چه بسا به نتایج بهتری هم رسید. کسی که بر خدا توکل کند نیازی به این نقشهکشیهای طولانی و توسل به اسباب دور ندارد، به خصوص اگر فراهم کردن این اسباب با بعضی از تکالیف شرعی هم تزاحم داشته باشد و نگذارد انسان وظیفه شرعی خویش همچون امر به معروف و نهی از منکر، تحصیل علم، و... را به درستی انجام دهد. غلبه چنین افکاری بر ذهن انسان ناشی از ضعف توکل است. اگر ما توکل بر خدا را در وجود خویش تقویت کنیم دچار چنین افکاری نمیشویم. باید از خدا خواست: «إِلَهِی أَغْنِنِی بِتَدْبِیرِكَ لِی عَنْ تَدْبِیرِی؛6 خدایا! با تدبیر خود، مرا از تدبیر و نقشهکشیهایم بینیاز گرادان!»
وفقناالله وایاکم انشاءالله
1 . حمد(1)، 5.
2 . جن(72)، 6.
3 . انسان(76)، 1.
4 . نازعات(79)، 24.
5 . فاطر(35)، 15.
6 . بحارالانوار، ج95 ص226.