بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1393/01/27، مطابق با شانزدهم جمادی الثانی 1435 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
گفتیم تأمل در حالات و تجربههای درونی انسان، برای فهم چگونگی رشد و تکامل محبت مفید است و اجمالا میتوان گفت انسان هنگامی به چیزی محبت پیدا میکند که در آن جاذبه، مطلوبیت، کمال یا امر خوشایندی وجود داشته باشد. این کمال مفهوم عامی به معنای هر امری وجودی است که بتواند آثار مطلوبی به دنبال داشته باشد، و شامل جمال و سایر فضلیتهای انسانی نیز میشود. ولی وجود این کمال به تنهایی کافی نیست برای اینکه همگان دارنده آن را دوست بدارند؛ بلکه باید دارنده آن کمال را شناخت و دانست که این، امری دوستداشتنی و مطلوب است. البته توجه مستمر به این شناخت هم لازم است زیرا ممکن است پس از پدید آمدن یک توجه آنی، به فراموشی سپرده شود. محبت به عنوان یک حالت ثابت و استقراریافته، زمانی تحقق پیدا میکند که انسان به آن کمال توجه داشته باشد.
بین آن که ما چیزی را بدانیم هست، یا توجه به وجودش داشته باشیم، تفاوت است. مثلا همه ما میدانیم که خدا همه جا حاضر است، اما این دانستن برای تأثیر، کفایت نمیکند و هنگامی تأثیر میکند که به حضور خداوند توجه کنیم. در سایر مسائل نیز همین طور است؛ صرف اینکه بدانیم خدا کمالی دارد، باعث محبت ثابت و منشأ اثر نمیشود. چنین محبتی نیازمند توجه و تمرکز است و هر قدر این تمرکز بیشتر باشد، ثبات محبت هم بیشتر میشود. این همان حالتی است که از آن به انس تعبیر میکنیم که انسان در خواب و بیداری، نشست و برخاست، کار، عبادت، مطالعه و... به محبوبش توجه داشته باشد. این حالت شدنی است و داستانهای عشقی که در ادبیات همه فرهنگها وجود دارد، نمونههایی از اینگونه مسایل است. بنابراین برای ثبات محبت، غیر از دانستن وجود کمال و دانستن اینکه این کمال امر مطلوب و خوشایندی است، توجه به وجود این کمال و نهایتا تمرکز در این توجه باعث حالتی میشود که از انسان جداشدنی نیست و انسان کأنه بیاختیار همیشه به یاد اوست و به او توجه دارد.
اگر ما چنین حالتی نسبت به خدای متعال پیدا کنیم، بسیار ارزشمند است. ما با هزار زحمت، چند ذکر میگوییم تا به خدا توجه پیدا کنیم، اگر یادمان بماند بعد از نماز، تسبیح حضرت زهرا سلاماللهعلیها بخوانیم و اگر به معنایش توجه پیدا بکنیم، اندکی به یاد خدا میافتیم، اما انسان به جایی میرسد که توجه ثابتی به خداوند پیدا میکند و اصلا نمیتواند او را فراموش کند. چنین چیزی ممکن است و وقتی چنین محبتی درباره انسانی نسبت به انسان دیگری ممکن است، چرا نسبت به کسی که کمال و جمالش بینهایت است، ممکن نباشد؟
نوف بکالی که یکی از دوستان خصوصی امیرمؤمنان علیهالسلام بود میگوید: شبی دیدم که حضرت با عجله حرکت میکنند و از مردم دور میشوند. نزدیک ایشان رفتم و گفتم: أَیْنَ تُرِیدُ یَا مَوْلَایَ؛[1] با اینعجله کجا میخواهید بروید؟ فَقَالَ دَعْنِی یَا نَوْفُ إِنَّ آمَالِی تَقَدَّمُنِی فِی الْمَحْبُوبِ؛ ترجمه خودمانی این عبارت این است که ولم کن! راحتم بگذار! من نسبت به محبوبم آرزوهایی دارم که بر من پیشی میگیرند. فَقُلْتُ یَا مَوْلَایَ وَ مَا آمَالُكَ؛ نوف میگوید: عرض کردم آقا چه آرزوهایی دارید؟ قَالَ قَدْ عَلِمَهَا الْمَأْمُولُ وَاسْتَغْنَیْتُ عَنْ تَبْیِینِهَا لِغَیْرِهِ؛ کسی که این آرزوها را به او بستهام، خود میداند و نیازی ندارم که به دیگران بگویم چه آمال و آرزوهایی دارم. سپس از آنجا که حضرت، نوف را دوست میداشتند و نمیخواستند او را ناامید کنند و بهکلی سؤالاتش را بیپاسخ بگذارند، در یک جمله به او فرمودند: كَفَى بِالْعَبْدِ أَدَباً أَنْ لَا یُشْرِكَ فِی نِعَمِهِ وَ إِرَبِهِ غَیْرَ رَبِّهِ؛ ادب بندگی اقتضا میکند که انسان نعمتها را جز از پروردگارش نبیند و حاجاتش را جز از او نخواهد. اگر بنده است با دیگران چه کار دارد؟! أَلَیْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ؛ آیا خدا برای بندهاش کافی نیست؟!
امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه کسی نیست که بلوف بزند و اشعار مبالغهآمیز بگوید. تازه اینهایی که میفرماید، در حد فهم شنونده است و آنچه خود درک میکند و به آن رسیده، از اینها بالاتر است. شاید گاهی برای برخی از تربیتشدگان مکتب اهلبیت صلواتاللهعلیهماجمعین و کسانی که از این مکتب خوشهای برچیدهاند، چنین حالاتی پیدا بشود. حتى شاید کسانی باشند که همه عمر، این چنین باشند؛ هنیئاً لهم! به صحرا بنگرم صحرا ته وینم به دریا بنگرم دریا ته وینم
به هرجا بنگرم کوه و در و دشت نشان روی زیبای ته وینم
حال باباطاهر شعر گفته است یا واقعیت داشته، حال بوده یا ملکهاش بوده است خدا میداند، اما به هر حال چنین مقولهای وجود دارد و برخی از بندگان خدا با او چنین رابطهای دارند. بالاترین محبتی که انسان میتواند به خدای متعال پیدا کند، این است که تمام توجهاش متمرکز در پیشگاه الهی باشد، به گونهای که سایر خوبیها، زیباییها و کمالات را پرتویی از کمالات الهی بداند و آنها را یک روزنهای برای تماشای کمال و جمال خداوند بشمارد. البته گفتن این مطالب، آسان و شیرین است و در سخنان عرفا و شعرا نیز گاهی از این مطالب دیده میشود. انشاءالله که آنها رسیده باشند. ما که اعتراف میکنیم، بهرهای از این حقایق نداریم، ولی کسانی که به آن رسیدهاند، گوهر بسیار گرانبهایی دارند. امثال بنده نمیتوانیم طمعی در این مرتبه داشته باشیم، اما برای ما نیز میشود مراتب پایینتر و کمرنگتر آن پیدا بشود. راه آن نیز ـ همانطور که گفتیم ـ این است که انسان ابتدا کمالات محبوب را بشناسد تا محبت ثابتی پیدا کند.
البته اگر انسان خود به تنهایی درباره خدا و کمالات او بیاندیشد، اثر بسیاری نمیبیند. از الطاف خداوند این است که راههایی برای امثال ما قرار داده است که اگر در آنها پیش برود در نهایت به کمال میرسد. یکی از آن راهها این است که انسان درباره چیزهایی فکر کند که خدا دوست میدارد یا کسانی که خدا آنها را دوست میدارد و انسان بیشتر میتواند آنها را بشناسد و کمالاتشان را درک کند. از پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نقل شده است که شخصی از ایشان پرسید چه کنم تا دوست خدا و انبیا باشم؟ گویا او نیز همین مشکل ما را داشت و میدانست چنین چیزی، کمال بالایی است و خیلی ارزشمند است، اما نمیدانست چه کار کند. حضرت در پاسخ فرمودند: آنچه را خدا دوست میدارد، دوست و آنچه را دشمن میدارد دشمن بدار! از آنجا که مخلوقات خدا و نعمتهای او به ما نزدیکترند، بیشتر میتوانیم کمالاتشان را درک کنیم و به آنها توجه کنیم. اگر انسان این راه را ادامه بدهد، کمکم به کمک همان بزرگواران، به محبت خدا نائل میشود.
شاید یکی از اسرار اینکه اجر رسالت پیغمبر اکرم، مودت ذیالقربی قرار داده شده است، همین باشد؛ به خصوص که در آیه تعبیر مودت است نه محبت. ممکن است انسان محبت داشته باشد، اما در رفتارش اثر نگذارد، اما اگر محبت در عمل انسان اثر گذاشت، به آن مودت میگویند. اجر رسالت پیغمبر صلیاللهعلیهوآله آن است که ما اهلبیت ایشانصلواتاللهعلیهماجمعین را به گونهای دوست بداریم که این دوستی در رفتار ما اثر بگذارد. شاید همه ما تجربه کرده باشیم که وقتی انسان کسی را دوست میدارد، ناخودآگاه میخواهد شبیه او بشود. به یاد میآورم هنگامی که درس حضرت امام (ره) شرکت میکردیم، یکی از دوستان ما بود که در راه رفتنش نیز میخواست همانند امام راه برود. امام هنگامی که راه میرفتند، عبایشان را به صورت مخصوصی میگرفتند. این دوست ما ناخودآگاه میکوشید همانند امام راه برود و عبایش را همان طور بگیرد و در سخن گفتن شبیه امام سخن بگوید. به طور طبیعی وقتی انسان کسی را دوست میدارد، میخواهد شبیه او باشد.
در جلسات گذشته نیز اشاره کردم که محبوبترین مخلوقات خدا، این وجودهای عزیز هستند. اگر ما بکوشیم که محبتمان را نسبت به آنها زیاد کنیم، و این محبت در رفتار ما اثر بگذارد و بخواهیم شبیه آنها بشویم، راه بسیار خوبی پیدا کردهایم برای اینکه با خدا بیشتر آشنا شویم، و این انسان را آماده میسازد برای اینکه خدای متعال محبت خودش را به او افاضه فرماید.
یکی از بحثهایی که در اینجا مطرح میشود این است که ما نمیتوانیم تمام توجهمان را در خدای متعال یا یکی از اولیای خدا متمرکز کنیم. زندگی ما در این عالم به ما این اجازه را نمیدهد؛ البته اگر کسانی آن معرفت را پیدا کنند که همه هستی پرتویی از اراده الهی است، میتوانند همه جا خدا را ببینند و همه چیز را به عنوان مظهر و آیینه خدا تلقی کنند. این کار ممکن است و محال نیست، اما ما اینگونه نیستیم. در زندگی ما هزاران چیز وجود دارد که باید به آنها توجه کنیم. این یک واقعیت است که انسان در ابتدای سیرش ـ چه در نماز و چه در عبادتهای دیگر ـ نمیتواند تمرکز کامل پیدا کند، چه رسد به اینکه در شبانهروز و خواب و بیداری توجه دائم و کامل داشته باشد. اینها برای ما شبیه افسانه است، ولی نباید انکار کرد. خدا کسانی خلق فرموده است که مردان این افسانه باشند. ولی به هر حال ما اینگونه نیستیم.
گاهی بین این توجهات تضاد است؛ یعنی دو توجه، با هم جمع نمیشود و دلبستگی به هر هم دو امکان ندارد. اگر یکی از آنها میآید، دیگری را بیرون میکند و دستکم آن را کمرنگ میسازد. همانند سرکه و شیره که وقتی با هم مخلوط میشوند، بالاخره هم سرکه از شیرینی شیره و هم شیره از ترشی سرکه کم میکند و در همدیگر تأثیر و تأثر دارند. حتی ممکن است یکی به کلی از بین برود و جای خود را به دیگری بدهد. دلبستگی به برخی چیزها نیز با دلبستگی به خدا جور درنمیآید و قابل آشتی نیست. دو نفر از دوستان خود را فرض کنید که با هم پدرکشتگی و نهایت دشمنی را دارند. شما نمیتوانید هر دوی آنها را کاملا دوست بدارید. البته این مثال، با مسأله محبت خدا بسیار تفاوت دارد. در این فرض هر کدام از دوستان جهات متعددی دارند و انسان میتواند هر کدام را از جهتی دوست بدارد، ولی بالاخره نمیشود انسان به هر دو دلبستگی پیدا کند و با آنها رفیق صمیمی بشود.
بنابراین معنا ندارد که انسان (اگر طالب محبت خداست) به کسانی که دشمن خدا هستند، محبت داشته باشد؛ لَا تَجِدُ قَوْمًا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ؛[2] این شدنی نیست که کسی ایمان به خدا و روز قیامت داشته باشد، اما با دشمنان خدا نرد محبت ببازد. بنابراین اگر انسان میخواهد خدا را دوست بدارد، باید محبت دشمن او را از دل خود بیرون کند و تا این هست، آن نمیآید. هر چیزی که خداوند نهی فرموده است، از آن جهت که نهی شده، مبغوض است. گناهان، بهخصوص گناهان کبیره، مبغوض خدا هستند. اگر انسان اینها را دوست بدارد، تا این دوستی هست، دوستی خدا شکل نمیگیرد و اگر هم باشد، خیلی کمرنگ است و دوام و ثباتی ندارد.
بنابراین اگر انسان به دنبال محبت ثابت خداست، باید چیزهایی که خداوند دشمن میدارد، از دل خود براند؛ محبت گناه با محبت خدا جمع نمیشود. البته مراتب نازلتری هست که این قدر با هم تضاد ندارند، ولی آنها نیز جمعشان کاملا نشاید؛ قُلْ إِن كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَآؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِیرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْكُم مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُواْ حَتَّى یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ.[3] اگر انسان لذایذ دنیا، پدر، مادر، فرزند، همسر، خویشان، اموالی که کسب کرده و خانههای خوبی که ساخته است و... را بیش از خدا دوست بدارد، خطرناک است. نشانه آن هم این است که این دوستی با جهاد نمیسازد. البته جهاد فقط جهاد نظامی نیست. جهاد علمی و فرهنگی نیز جهاد است. روشن است که این مسایل بهخودی خود حرام نیست. محبت همسر، اولاد، خانه و اموال حرام نیست، اما خداوند تهدید میکند که اگر لذایذ دنیا را بر پرداختن به کارهایی که خدا دوست دارد و به آن امر میکند، ترجیح دادید و آنها را از خدا و تکالیفی که خدا معین فرموده، دوستتر داشتید؛ فَتَرَبَّصُواْ حَتَّى یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ؛ منتظر امر خدا باشید!
خداوند از روی حکمت خود در همه امور دنیا لذتی قرار داده است که انسان از آن استفاده کند و مصالح زندگی مادیاش تأمین بشود. اگر غذا، لذت نداشت انسان آن را نمیخورد و آن را فراموش میکرد و از گرسنگی مریض میشد و حتی میمرد. همین لذتی که در غذا و سایر چیزهای لذیذ است، باعث دوام زندگی میشود. اصل وجود این لذتها حکمت خداست و باید باشد، اما دلبستگی به اینها، آن چنان که انسان در آنها متمرکز بشود و فکر و ذکرش آنها باشد و آنها را مزاحم با تکالیفش قرار بدهد، خطرناک است. چنین کسی به محبت خدا نائل نمیشود. اگر انسان میخواهد محبت خدا را داشته باشد، باید ابتدا آنهایی که خدا دشمن میدارد، به کلی از دل خود براند. بکوشد که گناهان و اعمالی که خدا دشمن میدارد را دوست نداشته باشد، و اگر یک وقتی نیز مبتلا شد، فورا توبه کند. در مرحله بعد حتی به مباحات نیز آن چنان دلبستگی پیدا نکند که مانع انجام تکالیفش بشود. اینها زمینه را فراهم میکند که انسان وقتی درباره نعمتهای خدا و کمالات اولیای خدا فکر میکند، آنها را دوست بدارد و این همان راهی است که قلب انسان کمکم مستعد میشود و لیاقت این را پیدا میکند که خداوند متعال نور محبت خود را در آن بتاباند.
وفقنالله و ایاکم انشاءالله