بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1393/02/31، مطابق با بیستویکم رجب 1435 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
گفتیم محبت خدا دارای مراتبی است که در مرتبه نهایی، محبت قلب محب را به کلی فرا میگیرد و در کنار محبت خدا جایی برای محبت دیگری باقی نمیماند؛ أَنْتَ الَّذِی أَزَلْتَ الْأَغْیَارَ عَنْ قُلُوبِ أَحِبَّائِكَ حَتَّى لَمْ یُحِبُّوا سِوَاكَ.[1] در اینجا این شبهه پیش میآمد که در این صورت، جایگاه محبت اهلبیت، اولیای خدا، مؤمنان و افراد دیگری که در روایات محبت آنها مدح شده، کجاست؟ آیا کسی که محبت کامل به خدا پیدا میکند، دیگر پیغمبر خدا و اهلبیت او را دوست نمیدارد؟! آیا چنین کسی دیگر پدر، مادر، فرزندان و همسرش را دوست نمیدارد؟! در پاسخ به این شبهه به این نتیجه رسیدیم که با محبت کامل خدا، این محبتها به صورت استقلالی ممکن نمیشود، ولی در مراتب نازل محبت خدا، این محبتها به صورت استقلالی هم ممکن است و فقط باید کوشید که محبت خدا بر آنها غالب باشد؛ وَالَّذِینَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ؛[2] البته محبت کامل به خدای متعال نیز منافاتی با محبت اهلبیت علیهمالسلام ندارد و این به خاطر آن است که محبت اهلبیت در اینجا استقلال ندارد و از شئون محبت خداست. بارها اشاره کردهایم که حقیقت محبت بهگونهای است که وقتی تحقق پیدا کرد، نور آن به لوازم و آثار محبوب نیز میتابد. از آنجا که اهلبیت صلواتاللهعلیهماجمعین از خود استقلالی ندارند و کمال آنها این است که بنده کامل خدا هستند، میتوان در کنار محبت کامل به خداوند، به آنها نیز محبت پیدا کرد. این محبت نه تنها با محبت کامل به خدا منافات ندارد که حتی مطلوب و واجب نیز است.
در روایتی امام صادق علیهالسلام از جابربن عبدالله انصاری نقل میکنند که جَاءَ أَعْرَابِیٌّ إِلَى النَّبِیِّ صلیاللهعلیهوآله فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ هَلْ لِلْجَنَّةِ مِنْ ثَمَنٍ؟ قال نعم.[3] جابر میگوید یک اعرابی خدمت پیغمبر اکرم آمد و پرسید: آقا! آیا بهشت قیمتی دارد که انسان بپردازد و آن را به او بدهند؟ حضرت پاسخ دادند: بله قیمت دارد. پرسید: قیمت بهشت چیست؟ حضرت پاسخ دادند: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ یَقُولُهَا الْعَبْدُ مُخْلِصاً بِهَا؛ قیمت اصلی بهشت لا اله الا الله (توحید) است؛ البته بهشرط اینکه بنده صالحی آن را از روی اخلاص بگوید. اعرابی پرسید: وَمَا إِخْلَاصُهَا؛ اینکه میفرمایید با اخلاص بگوید، بهچه معناست؟ حضرت فرمودند: الْعَمَلُ بِمَا بُعِثْتُ بِهِ فِی حَقِّهِ وَحُبُّ أَهْلِ بَیْتِی؛ اخلاص به دو چیز است یکی عمل به دستوراتی که من از طرف خدا آوردهام و دیگری محبت اهلبیتم. اعرابی باز پرسید: حُبَّ أَهْلِ الْبَیْتِ لَمِنْ حَقِّهَا؟! اگر من لا اله الا الله را از روی اخلاص گفتم و کاملا در مقام عمل موحد بودم، باز باید محبت اهلبیت را داشته باشم؟! آیا این هم جزو قیمت بهشت است؟! حضرت فرمودند: إِنَّ حُبَّهُمْ لَأَعْظَمُ حَقِّهَا؛ محبت اهلبیت، قسمت اعظم قیمت بهشت است: قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى؛[4] اجر حقیقی پیغمبرصلیاللهعلیهوآله همان محبت اهلبیت است که در واقع این اجر بهشت است. پیغمبر در مقام تشریع، اعتقاد به آخرت را برای مردم واجب کرد و در مقام تکوین اوست که بهشت را بین مردم تقسیم میکند. این است که برادرش علی علیهالسلام نیز قسیم النار والجنة میشود. بنابراین محبت اهلبیت، در کنار محبت خدا نه تنها چیز زائدی نیست، بلکه بدون آن اصلا کامل نیست و انسان باید حتما این حق را بشناسد و آن را ادا کند.
در جلسه گذشته روایتی از حضرت صادق صلواتاللهعلیه نقل کردیم که محبان اهلبیت را به سه دسته تقسیم میکرد. بعضی هم در سرّ و هم در علانیه محباند، بعضی به زبان میگویند که محباند ولی دلشان با دیگران است، و دسته سوم کسانی هستند که به دل محبت دارند، اما در ظاهر همت اظهار، تلاش و فعالیت در آن راه را ندارند. با دقت در این روایت درمییابیم که آن دسته کسانی که فقط در ظاهر اظهار محبت میکنند، در واقع محبت اهلبیت ندارند. اینها اظهار محبت میکنند، اما دلشان با دیگران است و حتی ممکن است شمشیرهایشان علیه اهلبیت باشد. اینها همانند منافقان هستند که در جمعی که ایمان خریدار داشت، میگفتند ما مؤمنیم، اما نزد دوستان خود میگفتند: ما آنها را مسخره کردیم.[5] بنابراین این گروه در واقع اهل محبت نیستند و مقسم در این روایت مدعیان محبت است. میفرماید: کسانی که ادعای محبت ما را دارند، سه دستهاند که یک دسته از آنها منافقاند و اصلا محبت واقعی ندارند. براساس این روایت، محبان واقعی به دو دسته تقسیم میشوند؛ یک دسته کسانی هستند که هم دل و هم دست و زبانشان با اهلبیت است و دسته دیگر کسانی هستند که فقط دلشان با اهلبیت است، اما در عمل برای آنها فداکاری نمیکنند. البته برخی از روایات برای محبان اهلبیت سه درجه بیان میکنند که در اینجا دو نمونه از آنها را مطرح میکنیم.
ابوحمزه ثمالی از امام سجاد سلاماللهعلیه نقل میکند که ایشان فرمودند: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلیاللهعلیهوآله: فِی الْجَنَّةِ ثَلَاثُ دَرَجَاتٍ وَِفی النَّارِ ثَلَاثُ دَرَكَاتٍ.[6] حضرت به طور کلی طبقات بهشت و جهنم را به سه دسته کلی تقسیم کردند. البته در برخی از روایات برای بهشت هفتاد و گاهی درجات فرعی بسیار بیشتری ذکر شده است، اما به طور کلی از یک نظر، به سه بخش تقسیم میشود. فَأَعْلَى دَرَجَاتِ الْجَنَّةِ لِمَنْ أَحَبَّنَا بِقَلْبِهِ وَنَصَرَنَا بِلِسَانِهِ وَیَدِهِ؛ بالاترین مرتبه بهشت از آنِ کسانی است که علاوه بر اینکه ما را در دل دوست دارند و آن را به زبان نیز اظهار میکنند، با دست و عملشان در راه ما فداکاری کنند. وَفِی الدَّرَجَةِ الثَّانِیَةِ مَنْ أَحَبَّنَا بِقَلْبِهِ وَنَصَرَنَا بِلِسَانِهِ؛ طبقه متوسط بهشت برای کسانی است که در دل ما را دوست دارند و با زبان نیز اظهار میکنند، اما در عمل کمبود دارند. وَفِی الدَّرَجَةِ الثَّالِثَةِ مَنْ أَحَبَّنَا بِقَلْبِهِ؛ طبقه پایین کسانی هستند که واقعا ما را دوست دارند، اما این همت را ندارند که راه ما را ترویج کنند و از ما دفاع کنند و در عمل فداکاری کنند. این درباره بهشت بود. جهنم نیز سه بخش دارد: یک بخش، بخش پایینی جهنم است که در قرآن نیز با تعبیر «فِی الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ» آمده است. این بخش جایگاه کسی است که هم در دل دشمن اهلبیت است و هم به زبان بدگویی آنها میکند و هم با اعمالش علیه آنها فعالیت میکند؛ وَفِی أَسْفَلِ دَرْكٍ مِنَ النَّارِ مَنْ أَبْغَضَنَا بِقَلْبِهِ وَأَعَانَ عَلَیْنَا بِلِسَانِهِ ویده؛ وَفِی الدَّرْكِ الثَّانِیَةِ مِنَ النَّارِ مَنْ أَبْغَضَنَا بِقَلْبِهِ وَأَعَانَ عَلَیْنَا بِلِسَانِه؛ در قسمت میانی جهنم کسانی هستند که دشمنی خود با ما را اظهار نیز میکنند، اما فعالیتی علیه ما نمیکنند. وَفِی الدَّرْكِ الثَّالِثَةِ مِنَ النَّارِ مَنْ أَبْغَضَنَا بِقَلْبِهِ؛ گروه سوم کسانی هستند که فقط در دل دشمن اهلبیت هستند، اما ترویج دشمنی نمیکنند.
در روایت دیگری امام صادق علیهالسلام از پیغمبر اکرم نقل میکنند که ایشان به امیرمؤمنان علیهالسلام فرمودند: مَثَلُكَ مَثَلُ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ؛ مثل تو در میان مردم همانند سوره توحید است. فَإِنَّهُ مَنْ قَرَأَهَا مَرَّةً فَكَأَنَّمَا قَرَأَ ثُلُثَ الْقُرْآنِ وَمَنْ قَرَأَهَا مَرَّتَیْنِ فَكَأَنَّمَا قَرَأَ ثُلُثَیِ الْقُرْآنِ وَمَنْ قَرَأَهَا ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَكَأَنَّمَا قَرَأَ الْقُرْآنَ وَكَذَلِكَ مَنْ أَحَبَّكَ. در آن زمان این حدیث معروف بود که قرائت سوره توحید ثواب ثلث قرآن را دارد و هر کس سه بار سوره توحید را بخواند مثل این است که همه قرآن را خوانده است. حضرت میفرماید: محبت تو همانند ذکر گفتن، نماز خواندن یا اعمال جوارحی نیست. محبت امیرمؤمنان اصلا با اعمال دیگر طرف نسبت نیست. مَنْ أَحَبَّكَ بِقَلْبِهِ كَانَ لَهُ مِثْلُ ثُلُثِ ثَوَابِ أَعْمَالِ الْعِبَادِ؛ اگر کسی فقط با قلبش تو را دوست بدارد، مثل این است که ثلث ثواب بندگان خدا را به او دادهاند. وَمَنْ أَحَبَّكَ بِقَلْبِهِ وَنَصَرَكَ بِلِسَانِهِ كَانَ لَهُ مِثْلُ ثُلُثَیْ أَعْمَالِ الْعِبَادِ؛ اگر کسی علاوه بر اینکه در دل تو را دوست میدارد، با زبان نیز اظهار محبت کند و محبت تو را به دیگران نیز منتقل کند، ثواب دو ثلث اعمال عباد را دارد. وَمَنْ أَحَبَّكَ بِقَلْبِهِ وَنَصَرَكَ بِلِسَانِهِ وَیَدِهِ كَانَ له مِثْلَ ثَوَابِ أَعْمَالِ الْعِبَادِ[7]، اما اگر علاوه بر اینکه محبت تو را در دل دارد و در زبان نیز آن را ترویج میکند، در عمل نیز تا پای جان برای تو فداکاری کند، خداوند ثواب همه کارهای خوب را به او میدهد. فَهُمُ النَّمَطُ الْأَعْلَى. الْفَقْرُ وَالْفَاقَةُ وَأَنْوَاعُ الْبَلَاءِ أَسْرَعُ إِلَیْهِمْ مِنْ رَكْضِ الْخَیْلِ؛ اینان در اعلی درجه محبت اهلبیت قرارد دارند. فقر و تنگدستی و انواع بلا با سرعت اسب تازی به سوی آنها تاخت میکند. مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا وَفُتِنُوا فَمِنْ بَیْنِ مَجْرُوحٍ وَمَذْبُوحٍ مُتَفَرِّقِینَ فِی كُلِّ بِلَادٍ قَاصِیَةٍ[8]؛ مورد اذیت، آزار و فتنه انگیزی واقع میشوند و در نتیجه زندگیشان به اینجا میانجامد که در میدان مبارزه برای ما یا زخمی میشوند و یا ذبحشان میکنند.
همان طور که میبینید در این روایت ملازمهای بین محبت اهلبیت و سرازیر شدن بلا و مصیبت مطرح شده است. در روایت دیگری که از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نقل شده ایشان میفرمایند: إِنْ كُنْتَ تُحِبُّنِی فَأَعِدَّ لِلْفَقْرِ تِجْفَافا او جلبابا؛[9] اگر واقعا ما را دوست میداری، وسیلهای برای حفظ خودت فراهم کن! در گذشته کسانی که میخواستند به جنگ بروند، پوششی مانند زره بر خود و حتی اسبشان میانداختند که با آن در مقابل تیراندازیها محافظت میکردند، به این پوشش تجفاف میگویند. پیغمبر اکرم میفرمایند: اگر راست میگویی که ما را دوست داری، چنین زرهی برای بلا آماده کن! در روایت دیگری امیرمؤمنان علیهالسلام از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نقل میکنند که ایشان فرمود: وَاللَّهِ لَلْفَقْرُ أَسْرَعُ إِلَى مُحِبِّینَا مِنَ السَّیْلِ إِلَى بَطْنِ الْوَادِی.[10] سیل وقتی در دره به راه میافتد، با سرعت پیش میرود. حضرت میفرماید: سرعت حرکت فقر به سوی کسی که ما را دوست دارد، از سرعت سیلی که از بالای قله به ته دره میآید، بیشتر است. حواست جمع باشد اگر مرد میدان هستی آماده باش! در روایت دیگری امام حسین علیهالسلام میفرماید: وَاللَّهِ لَلْبَلَاءُ وَالْفَقْرُ وَ الْقَتْلُ أَسْرَعُ إِلَى مَنْ أَحَبَّنَا مِنْ رَكْضِ الْبَرَاذِینِ وَ مِنَ السَّیْلِ إِلَى صِمْرِهِ؛[11] بلا، فقر و کشتار به سوی دوستان ما سریعتر از اسبهای بارکش و سیلی که به ته دره میرود، حرکت میکند.
پرسشی که در اینجا مطرح میشود این است که چرا کسانیکه محبتشان نسبت به اهلبیت زیاد است، باید مبتلا به فقر و مصیبت شوند؟ این چه دستگاهی است که خداوند درست کرده که هر کس محبت بیشتری به اهلبیت دارد، بلایش نیز بیشتر است؟ این پرسش، به سؤال ریشهدارتر و وسیعتری درباره اصل امتحان برمیگردد که چرا خداوند بندگانش را امتحان میکند؟ اگر خداوند خود میداند که کدام یک از بندگانش بهشتی و کدام جهنمیاند، چرا آنها را به این دنیا میآورد تا این مراحل را طی کنند و هر روز به امتحان و مشکلاتی مبتلا شوند؟ پاسخ این پرسش بحث مفصلی میطلبد که در گذشته بهمناسبتی درباره آن بحث کردهایم.[12] فیالجمله باید گفت این امتحان از مفاهیمی است که قرآن با چند واژه، امتحان، بلا، اختبار و تمحیص روی آن تأکید کرده و از سنتهای قطعی خداوند است؛ الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا؛ اصل مرگ و زندگی در این عالم برای این است که خداوند شما را بیازماید. در پاسخ به پرسش مطرح شده، باید گفت تعبیر امتحانکردن همانند بسیاری از تعبیرات دیگری است که درباره خداوند متعال بهکار میرود، و باید تفسیر بشود. علمای اهل کلام و تفسیر درباره اینگونه تعبیرات گفتها ند که بهکار بردن این تعبیرات برای فهماندن به ما انسانهاست و جهات نقصی دارد که درباره خداوند باید آنها را حذف کرد. وقتی ما انسانها کسی را امتحان میکنیم، غالبا میخواهیم جهلمان نسبت به او برطرف شود، ولی امتحان خدا برای این نیست، بلکه برای این است که شرایطی را فراهم آورد تا هر کس آنچه در دل دارد، بروز بدهد و اصلا این عالم برای این هدف آفریده شده است. نطفهای که منعقد میشود، خدا میداند که بناست به کجا برسد، اما تا قابلیت کفر، ایمان و فهم و شعور پیدا نکند، رشد و کمالی برایش مطرح نیست. این عالم برای این است که شرایطی فراهم بشود که انسان رشد کند. همانگونه که بدن کودک رشد میکند و از هنگامی که نطفهای بیش نیست تا سن جوانی تغییرات بسیاری در او حاصل میشود، در معنویات نیز برای اینکه به آنچه میخواهد برسد، باید با اختیار خودش انتخاب کند و حجتی بر خدا نداشته باشد.
اصل امتحان در این عالم یک سنت الهی است و هر کس یک مرحله بالاتر میآید، طبعا امتحان سختتری پیشرو دارد. همانگونه که پرسشهای امتحان سال دوم، سختتر از سال اول است و هر چه انسان به پایه تحصیلی بالاتری وارد میشود امتحانات سختتری باید بدهد، اگر انسان در امور معنوی نیز رشد کرده باشد، باید امتحانات سختتری بدهد. انسان برای دریافت کمالی که تأثیری فوقالعاده در سعادت او دارد و با کمالات دیگر قابل مقایسه نیست، امتحانات بسیار دشواری پیش رو دارد. چنین کسی باید ثابت کند چهقدر پای محبتش میماند و چهقدر حاضر است سختیها را در راه محبوبش تحمل کند و خم به ابرو نیاورد، بلکه شاد نیز باشد که میتوانم برای محبوبم ثابت کنم که من این همه درباره تو فداکاری میکنم. چنین کسی حتى از بلاهایی که میکشد، لذت نیز میبرد.
محبت اهلبیت موهبتی است که با هیچ چیز دیگر، قابل مقایسه نیست. این فضیلت را به هر کسی به آسانی نمیدهند و برای دریافت آن باید استعداد آنرا کسب کرد. برای دریافت اولین مرحله آن امتحان کوچکی گرفته میشود، وقتی کمی رشد کرد، امتحان کمی سختتر میشود و هر قدر بیشتر پیش برود، امتحانها سختتر میشود. این کمال به مرتبهای همانند اصحاب سیدالشهدا علیهالسلام میرسد که در روز عاشورا، آن امتحانات را باید پس بدهند. گفتند: اگر هفتاد بار کشته و زنده شویم، باز هم همین راه را ادامه خواهیم داد. آنها قسم خوردند و سیدالشهدا علیهالسلام نیز آنها را تصدیق کرد. این ادعای آنان بلوف نبود. این بود که زمینه فراهم شد تا نشان دهند که برای فداکاری حاضرند یا نه.
بنابراین دلیل اینکه برای محبان اهلبیت امتحان سختتری هست، این است که موهبتی که خداوند به آنها میدهد، با هیچ چیز قابل مقایسه نیست. اگر بخواهند آن راه را بروند، باید استعدادش را کسب کنند و تدریجا این مراحل را بگذرانند. اینکه میفرماید دوستان ما به انواع بلاها مبتلا میشوند، برای همین است که صداقتشان در ادعایشان اثبات شود و زمینه رشد بیشتری پیدا کنند. آن رشد وقتی پیدا میشود که آن فداکاریها را انجام بدهند و خداوند از آن لطفی که دارد شرایطی فراهم میکند که بتوانند آن امتحان را بدهند و سرافراز از امتحان بیرون بیایند؛
عشق ز اول سرکش و خونی بود تا گریزد هر که بیرونی بود
رزقناالله وایاکم انشاءالله.
[1]. اقبال الاعمال، ج1، ص349.
[2]. بقره، 165.
[3]. الامالی (للطوسی)، ص583.
[4]. شورِی، 23.
[5]. بقره، 14.
[6]. بحارالانوار، ج27، ص93.
[7] بحارالانوار، ج27، ص94.
[8] بحارالانوار، ج65، ص 275.
[9]. بحارالانوار، ج41، ص4.
[10]. االاختصاص،ص311.
[11]. بحارالانوار، ج64، ص246.
[12]. این مباحث را میتواندید در کتاب «طوفان فتنه و کشتی بصیرت» بخوانید.