بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1393/04/13، مطابق با شب هفتم رمضان 1435 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
وَ أَمَّا الْحَیَاةُ الْبَاقِیَةُ فَهِیَ الَّتِی یَعْمَلُ لِنَفْسِهِ حَتَّى تَهُونَ عَلَیْهِ الدُّنْیَا وَ تَصْغُرَ فِی عَیْنَیْهِ وَ تَعْظُمَ الْآخِرَةُ عِنْدَهُ وَ یُؤْثِرَ هَوَایَ عَلَى هَوَاهُ وَ یَبْتَغِیَ مَرْضَاتِی[1]
در جلسات گذشته گفتیم خداوند متعال در این فراز از حدیث قدسی ویژگیهایی را برای زندگی سعادتمندانه ابدی ذکر میفرماید. اولین ویژگی این است که دنیا در نظر شخص کوچک باشد. به همین مناسبت ضمن بحث درباره كاربردهای مختلف «دنیا» و «آخرت» گفتیم علم به اینكه دنیا نسبت به آخرت کوچک و کم اهمیت است، همیشه مستلزم این که رفتار ما بر اساس این شناخت باشد، نیست. این امر را همه ما در رفتارهایمان تجربه كردهایم و بسیاری از ما با وجود اعتراف به كماهمیت بودن زندگی دنیا نسبت به آخرت، رفتارهایمان نشان دهنده اهمیتی است كه برای دنیا قائل هستیم. شاید به همین دلیل است که خداوند حیات باقیه را نتیجه این بینش معرفی نكرده، و فرموده است: هِیَ الَّتِی یَعْمَلُ لِنَفْسِهِ حَتَّى تَهُونَ عَلَیْهِ الدُّنْیَا؛ آدمی برای رسیدن به حیات باقیه باید به قدری تلاش کند كه دنیا در نظرش كوچك شود و آگاهی از کماهمیت بودن دنیا، و اقامه دلیل و برهان برای آن، و آیه و روایت خواندن به تنهایی كافی نیست. برای رسیدن به این مرحله باید به سختی و مستمراً تمرین كنیم و به تعبیری ریاضت بکشیم. در نتیجه چنین تلاشی است كه حقیقت دنیا برای ما جلوهگر میشود و پستی دنیا را درك میكنیم؛ همچنانكه امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه آن را پستتر از استخوان خوک مردهای در دست شخص جذامی توصیف كرد.[2]
بنا براین، بعد از اعتقاد به وجود آخرت و باور داشتن این نكته كه وَالْآخِرَةُ خَیْرٌ وَأَبْقَى[3]، اولین قدم برای رسیدن به حیات باقیهای که خدای متعال برای اولیایش مقرر فرموده، تلاش در این جهت است كه دنیا در چشم ما خوار شود. بهترین الگو هم در این جهت رفتار امیرالمومنین صلواتاللهعلیه است که کاملتر و جذابتر از آن سراغ نداریم. این داستان را شنیدهاید كه در یكی از جنگها امیرالمومنین علیهالسلام كه فرمانده لشكر بود و باید همه فكر خود را بر كنترل و هدایت جنگ متمركز میكرد، در خیمه نشسته بود و کفشش را وصله میزد. در همین حال ابن عباس بر آن حضرت وارد شد و وقتی ایشان را در آن حالت دید، با تعجب گفت: چه میکنید؟! به جای رسیدگی به امور جنگ، نشستهاید و کفشتان را وصله میزنید؟! حضرت امیر علیهالسلام در پاسخ وی فرمود: این کفش پارهء من چقدر میارزد؟ ابن عباس هم نگاهی به كفش کرد و گفت: كفش پارهای مثل این، ارزشی ندارد. امیرالمؤمنین صلواتالله علیه فرمود: به خدا قسم! در نظر من این کفش پاره از حکومت کردن بر شما ارزشش بیشتر است؛ مگر این که حقی را از ظالمی بگیرم و به صاحب حق برسانم. ناگفته روشن است كه این هدف، دنیوی نیست؛ بلكه انجام تکلیف واجب و اجابت خواست الهی است. علی علیهالسلام كه تمام کشورهای اسلامی غیر از شام را در اختیار دارد، برایش ارزش کفش پارهای از این حکومت بیشتر است؛ دنیا نزد او تا این حد بیارزش است.
با درس و بحث و استدلال نمیتوان به این مرتبه از بیاعتنایی نسبت به دنیا رسید؛ بلكه باید تلاش کرد؛ یَعْمَلُ لِنَفْسِهِ حَتَّى تَهُونَ عَلَیْهِ الدُّنْیَا. با این سعی و تلاش، مهمترین مانع در مسیر رسیدن انسان به حیات باقی از سر راه برداشته میشود، و این مانع چیزی جز دلبستگی به دنیا نیست. چون تا زمانی که دل به دنیا بسته باشد، آدمی به چیز دیگری فكر نمیكند. با قطع دلبستگی به دنیا تلی از طلا با تلی از خاکستر برای انسان تفاوتی نخواهد داشت. اما كسی كه چشمش به دنبال مادیات است، هر كاری را انجام میدهد، هر حرفی را میزند، هر امضایی میكند، به هر دغلكاری و فریبی متوسل میشود، تا به خواسته خود برسد؛ چون دنیا در نظرش مهم است. اما كسی كه دنیا در نظرش خوار و كوچك است، تل طلا، و تل خاكستر در نظرش مساوی است؛ اگر مالی به دستش رسید كه بتواند در راه خدا خرج کند، نعمالمطلوب؛ خودش هم با نان جوی خشکی افطار میکند.
تا زمانی كه دلبستگی و علاقه به دنیا هست، انسان به حیات باقیه نمیرسد؛ حتی اگر ساعتها در باب حقارت دنیا سخنرانی كند. ابتدا باید این مانع از سر راه برداشته شود؛ باید از دنیا دل کند؛ اگر دنیا در نظر آدم خوار و خفیف بشود، عظمت آخرت نمایان خواهد شد. گفتیم «دنیا» و «آخرت» دو مفهوم متضایفاند. از همین رو همراه با خوار شدن دنیا، عظمت آخرت در نظر انسان جلوهگر میشود. بعد از آن نوبت به مرحله بعد میرسد: وَ یُؤْثِرَ هَوَایَ عَلَى هَوَاهُ؛ با برداشته شدن این مانع، زمینه فراهم میشود که انسان در مقام تزاحم خواسته خدا با خواسته نفس، خواست خدا را ترجیح بدهد.
البته این امر مراتبی دارد. گاهی دوران امر بین تكلیف واجب و كار حرام است. اما مراتب دیگری از این امر در مستحبات و مشتبهات هم هست. مهم این است كه انسان بین آنچه خدا دوست دارد و آنچه دلش میخواهد، خواست خدا را مقدم بدارد. تا زمانی كه دلبستگی به دنیا وجود دارد، چنین امری تحقق نخواهد یافت؛ چون حُبُ الدُّنْیَا رَأْسُ كُلِّ خَطِیئَة[4]. اگر این علاقه ریشهكن شد، دنیا در نظر آدمی خوار و خفیف میشود؛ در این صورت ممكن است شخص به این مسأله بیاندیشد که کاری که میخواهم انجام بدهم، خدا آن را میپسندد، یا نه؛ و من از میان خواست خدا و تمایل نفسانی، کدام را ترجیح بدهم. برای عاشق دنیا چنین مسایلی اصلاً مطرح نیست.
بعد از این که انسان با تمرین و ممارست و خودسازی به جایی رسید كه بتواند خواسته خدا را بر دلخواه خودش مقدم بدارد، میتواند به مرحله بالاتر گام بگذارد؛ مرحلهای كه در آن یَبْتَغِیَ مَرْضَاتِی وَ یُعَظِّمَ حَقَّ عَظَمَتِی. مرحله قبل، در واقع مقام عمل بود؛ این مرحله، مبادی فعل اختیاری است، که منشأ عمل میشود و تغییر در آن دشوارتر از مرحله قبل است. در مقام عمل ممكن است انسان ناگهان تصمیم به انجام كاری بگیرد. اما رسیدن به حالتی که انسان ملکهای داشته باشد که نتیجه آن ترجیح رفتار خداپسند بر غیر آن باشد، نیازمند تربیت تدریجی است.
در مقام تربیت علاوه بر رابطه منطقی بین مراحل تربیت، باید امکان عمل و سهولت آن هم در نظر گرفته شود و مربی باید ابتدا به فراگیر كارهایی را پیشنهاد کند كه انجام آنها برایش آسان باشد. تربیت باید تدریجی، از آسان به سخت، و با تمرین و ممارست باشد، تا متربی بتواند آمادگی انجام كارهای بزرگ را پیدا كند. آیا كسی میتواند از ابتدا همه رفتارهای خود از ارضای غریزهها، خوردن، پوشیدن، آشامیدن، تا خواستهها و رفتارهای اجتماعی، و جلب احترام، مقام و محبوبیت اجتماعی، همه را قربةالیالله انجام دهد؟ این كار نیازمند تمرین و ممارست فراوان است و به تدریج میتوان به چنین مرحلهای رسید.
در مرحله قبل كه ترجیح خواسته خدا بر تمایل نفسانی بود، دو خواسته وجود داشت، كه انسان باید با اراده خود یكی را بر دیگری ترجیح دهد. اما در این مرحله اصلاً خواسته خود و تمایل نفس مطرح نیست؛ در اینجا انگیزه اصلی شخص برای حركت، جلب رضای خداست؛ شخصی را تصور كنید كه از فرط محبت و علاقه نسبت به دیگری، در مقابل او هیچ خواستی برای خودش قایل نیست و دائماً در پی آن است كه ببیند محبوبش چه میخواهد.
آدمی میتواند به جایی برسد كه در مقابل خدای متعال دائماً توجهاش به او باشد؛ من بندهام، و او مولاست؛ بنده نباید به فکر شکمش باشد؛ مخصوصاً زمانی كه بداند مولای کریم بهتر میداند چگونه از بندهاش پذیرایی کند. در این صورت اصلاً تضادی مطرح نمیشود كه بحث ترجیح یكی بر دیگری پیش آید؛ چون شخص به جایی رسیده كه یَبْتَغِیَ مَرْضَاتِی؛ همه دغدغه او این است که خشنودی خدا در چیست.
مطلب دیگری كه در این حدیث بیان شده، این است: وَ یُعَظِّمَ حَقَّ عَظَمَتِی. در ارتباط با این فراز این سؤال مطرح است كه از یک سو رفتار عاشقانه اولیای خدا در پیشگاه الهی حاكی از آن است كه جز خیر، رحمت، لطف و عنایت از محبوب چیزی نمیبینند؛ از سوی دیگر نالههای نیمهشب، گریه، زاری، تضرع و عبارتهایی كه در مناجاتشان بیان میكنند، نشان دهنده خوف و خشیت نسبت به خداست. نمونههای فراوانی از این تعبیرات را در دعای کمیل و دعای ابوحمزه ثمالی میتوان یافت. امام سجاد علیهالسلام خاضعانه میفرماید: فَمَنْ یَكُونُ أَسْوَءَ حَالًا مِنِّی إِنْ أَنَا نُقِلْتُ عَلَى مِثْلِ حَالِی إِلَى قَبْرِی... أَبْكِی لِخُرُوجِی مِنْ قَبْرِی... أَبْكِی أَبْكِی[5]. این زاری و تضرع چگونه با توجه به محبت، لطف و رحمت خداوند انجام میگیرد؟
این یكی از شاهکارهای خدای متعال در آفرینش آدمیزاد است كه حالاتی را در او قرار داده، كه به ظاهر متضاد و غیر قابل جمع هستند. مثل ویژگیهای متضاد امیرالمومنین علیهالسلام كه از یك سو، در میدان جنگ چنان شجاعت و هیبتی از خود نشان میداد که هیچ قدرتی در برابرش توان عرض اندام نداشت؛ از سوی دیگر، در مقابل ناراحتی یک طفل یتیم اشك از گونههای مباركش جاری میشد. روح آدمیزاد بهگونهای آفریده شده که رویهها و ابعاد مختلفی دارد، و به تعبیر دیگر، مخلوطی از عناصر مختلفی است که هر یک از آنها در مسیر بندگی، باید در جایی ظهور پیدا کند، تا آدمی به کاملترین مراتب بندگی برسد.
یكی از این ابعاد حالت انفعالی ترس است؛ اینكه بنده در برابر خدای خود بلرزد. در كنار این حالت، باید آنچنان به خداوند امیدوار باشد كه با جرأت بگوید اگر مرا هزار سال هم به جهنم ببری، امیدم از تو قطع نمیشود! هر یك از این حالات از صفات خداوند سرچشمه میگیرد؛ یكی از حکمت الهی، و دیگری از رحمت الهی؛ همه این ابعاد هم باحالات نفسانی ما ارتباط پیدا میكنند. اما خداوند دوست دارد روح آدمیزاد که ابعاد مختلفی دارد، در همه ابعادش در راه بندگی پیش برود.
یکی از مسائلی که در مقام بندگی خدا مطرح میشود درك عظمت خداوند و اظهار حالتی متناسب با مقام و عظمت اوست. همه ما كمابیش این تجربه را داریم كه در مقابل یك شخصیت بزرگ دست و پای خود را گم میكنیم و بسته به این که چه اندازه بزرگی او را درك كنیم، حتی ممكن است حرف زدن عادی خود را هم فراموش كنیم. این حالت، ناشی از احساس گناه یا ترس نیست؛ بلكه درك عظمت شخصیت آن بزرگ است كه موجب بروز چنین حالتی در ما میشود. اگر کسی برای خدا عظمت قائل باشد، در عین حالیكه از لطف، رحمت، محبت و عنایت بیكران خداوند آگاه است، در حضور او خود را میبازد؛ و این خودباختگی منافاتی با رحمت خداوند ندارد. این امر، نتیجه طبیعی درك عظمت طرف مقابل است. اگر ما برای خدا عظمت قائل هستیم، در مواقعی كه به این عظمت توجه داریم، طبیعی است كه چنین حالتی برای ما پیش آید. البته اوقاتی كه امور دیگر ذهن ما را به خود مشغول كرده، چنین توقعی نیست.
این حالت بستگی به این دارد كه شخص چه مقدار عظمت خدا را درک كند. فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ موسَى صَعِقًا[6]؛ در نتیجه جلوهء گوشهای از عظمت الهی، کوه متلاشی شد و حضرت موسی از مشاهده این جلوه از هوش رفت. اگر کسی واقعاً عظمت الهی را درک کند، باید چنین آثاری از او ظاهر شود. قرآن كریم به نمونه رفتار بندگانی كه عظمت خدا را دریافتهاند، اشاره كرده است؛ إِذَا تُتْلَى عَلَیْهِمْ آیَاتُ الرَّحْمَن خَرُّوا سُجَّدًا وَبُكِیًّا[7]؛ تجلی عظمت خداوند از خلال تلاوت آیات قرآن نیز موجب میشود بندگان بیاختیار بر زمین بیافتند و در پیشگاه خدا سجده كرده و اشك از چشمشان جاری شود. این حالت هیچ منافاتی با لطف و رحمت خداوند ندارد. كسی كه از درك عظمت خدا به سجده افتاده و اشك میریزد، در همان حال از رحمت خدا هم با خبر است. لذتی كه او از این حالت میبرد، هیچ عاشقی از وصال معشوق نمیبرد. در حالیكه ما بیخبران به حال او تأسف میخوریم! این شاهکار خلقت خداست كه آدمیزاد را اینگونه آفریده و همه این حالات را در وجودش نهفته، تا با فراهم شدن شرایط، هر یك از آنها ظهور کند، رشد یابد و مظهر بندگی انسان در برابر خدا باشد. اصلاً انسان برای همین آفریده شده است؛ وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ[8].
اولین مانع انسان برای رسیدن به چنین مراتبی عشق به دنیا است. با كنار زدن این مانع، تَهُونَ عَلَیْهِ الدُّنْیَا وَ تَصْغُرَ فِی عَیْنَیْهِ وَ تَعْظُمَ الْآخِرَةُ عِنْدَهُ، دنیا در نظرش خوار و كوچك، و آخرت در نظرش بزرگ و با عظمت میشود. پس از آن بین خواستههای خودش و خواستههای خدا برای او تضاد پیدا میشود و انسان با تلاش، تمرین و ممارست میتواند خواست خدا را بر خواست خودش مقدم بدارد. در مرحله بالاتر به جایی میرسد كه خواسته خودش برایش مطرح نیست؛ یَبْتَغِیَ مَرْضَاتِی؛ در این مرحله بنده خدا فقط به دنبال خشنودی خداست. ولی این تنها یک روی سکه است؛ بنده خدا از سر عشق و محبت نسبت به خدا، کاری را انجام میدهد كه معشوقش میخواهد و از اینكه خواسته محبوبش را انجام داده و موجب رضایت او شده، خوشحال و سرمست میشود. روی دیگر سکه این است که این بنده عاشق در مقابل عظمت محبوب احساس حقارت و کوچکی میکند. کمال انسان به این است كه هم معرفتش نسبت به صفات جمال الهی به كمال برسد و عاشقانه در پی اجابت خواستههای محبوبش باشد؛ هم صفات جلال الهی را در حد اعلی درك كند و در برابر جلوه عظمت خدا زار و نالان، به خاك بیفتد و مدهوش شود. گاهی برای حضرت زهرا سلامالله علیها خبر میآوردند كه علی علیهالسلام بیهوش در نخلستانی افتاده است. صدیقه طاهره علیهاالسلام كه با این حالات حضرت امیر سلامالله علیه آشنا بود، میفرمود این کاری هر شب علی است؛ ما به این حالات علی عادت داریم.
محبت نسبت به صفات جمال الهی، و احساس کوچکی در مقابل عظمت الهی وقتی در كنار هم جمع شود، توصیف دیگری به جز شاهکار خلقت خدا نمیتوان برای آن ذكر كرد و خداوند میخواهد همه بندگانش به این مراتب برسند. خداوند در این حدیث قدسی راه رسیدن به این مراتب را نشان داده است. ابتدا باید مانع را كه عشق به دنیاست، از سر راه برداریم؛ تا دنیا در نظرمان خوار شود و تلی از طلا با یک تل خاکستر برایمان مساوی باشد؛ زنده باد، مرده باد دیگران برایمان تفاوتی نداشته باشد، فحش و ناسزای مردم با دستبوسی و احترامشان در ما تأثیری نداشته باشد؛ نگاهمان فقط به این باشد كه او چه میپسندد. اگر چنین شد، در مرتبه بعد وَ یُؤْثِرَ هَوَایَ عَلَى هَوَاهُ، و سپس یَبْتَغِیَ مَرْضَاتِی؛ و این یک روی سکه است؛ عاشقی كه به دنبال رضایت معشوق است، باید بداند این معشوق، بسیار با عظمت است و هر قدر عظمت او، و حقارت خود را بهتر درك كند، لذت نوازش او را بیشتر مییابد.
وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین
[1]. ارشاد القلوب الی الصواب للدیلمی، ج1، ص 204.
[2]. وَ لَدُنْیَاكُمْ أَهْوَنُ عِنْدِی مِنْ وَرَقَةٍ فِی فِی جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا وَ أَقْذَرُ عِنْدِی مِنْ عُرَاقَةِ خِنْزِیرٍ یَقْذِفُ بِهَا أَجْذَمُهَا؛ بحارالانوار، ج 40، ص 348.
[3]. اعلی(87 / 17.
[4]. الكافی، ج2، ص: 131، باب ذم الدنیا و الزهد فیها.
[5]. مصباحالمتهجد و سلاح المتعبد، ج 2، ص 591، دعای ابوحمزه ثمالی.
[6]. اعراف(7) / 143.
[7]. مریم(19) / 58.
[8]. ذاریات(51) / 56.