بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1393/03/28، مطابق با بیستم شعبان 1435 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسه گذشته درباره زندگی گوارا از منظر حدیث قدسی که در شب معراج خطاب به پیامبر صلیاللهعلیهوآله ایراد شده است، سخن گفتیم. گفتیم که خداوند دو سؤال از پیغمبر اکرم کرد که یکی درباره زندگانی شیرینتر و گواراتر بود و یکی درباره حیات پایدارتر. بهاصطلاح پرسش اول درباره کیفیت بود و پرسش دوم درباره کمیت؛ البته کمیت متصل. در دو جلسه گذشته اجمالا اشاره کردیم که این دو مطلب، خواسته فطری انسان است و انسان بهگونهای آفریده شده که طالب لذت و خوشی زندگیاش است. اگر کسی ادعا کند که من هیچ نوع خوشی و لذتی را نمیخواهم، ظاهرا به یک نوع بیماری مبتلا شده است. فطرت انسان طالب خوشی و سعادت است و نمیتواند اینگونه نباشد. هر کسی به درون خودش نگاه کند، میبیند که همیشه طالب خوشی است و اگر گاهی دست به یک کارهایی میزند که سخت و رنجآور است و یا حتی همچون مرتاضان هند ریاضت میکشد، به خاطر این است که معتقد است در اثر این ریاضتها، به چیزهایی میرسد که لذتش بسیار زیاد است و این سختیها مقدمه آن خوشیهای بعدی است.
درباره بقای زندگی نیز امر همینگونه است؛ انسان فطرتا میخواهد حیاتش ادامه پیدا کند و نفس ادامه زندگی برایش مطلوب است. مردم میخواهند عمر طولانی داشته باشند، اما فطرت بهصورت آگاهانه خودبهخود نشان نمیدهد که حیات بادوام کجاست؛ البته علائم فطری دارد و اندیشیدن درباره حیات پس از مرگ انسان را به حقیقت رهنمون میسازد. اما دلیل اینکه در ادیان و بهخصوص در دین اسلام از کسانیکه آرزوهای طولانی دارند و میخواهند عمر هزار ساله داشته باشند، مذمت میکند، این است که آنها آرزوهای طولانی برای زندگی دنیا دارند و همّشان بیشتر شدن زندگی دنیایشان است. به عنوان مثال خداوند در آیه 96 سوره بقره در مذمت یهود میگوید: یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَن یُعَمَّرَ؛ میخواهند که هزار سال عمر کنند، ولی باید بدانند که حتى اگر هزار سال نیز عمر کنند، از عذاب نجات نمییابند. همچنین اگر خداوند در سوره جمعه از یهود میخواهد که آروزی مرگ کنند از این جهت است که آنها ادعای دوستی خدا میکردند. میفرماید: قُلْ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِیَاء لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِینَ؛ اگر راست میگویید که شما ولی خدا و دوست او هستید، آرزوی مرگ کنید! اینگونه نیست که مرگ مطلوبیت ذاتی داشته باشد؛ بلکه کسیکه ادعای دوستی خدا دارد و معتقد است بعد از مرگ، عالم آخرتی هست و در آنجا دوستان خدا به لقای الهی میرسند، نباید از مرگ بگریزد. آیه میفرماید: اگر راست میگویید که شما خدا را دوست میدارید، باید لقای او را دوست بدارید. لقای او در این عالم برایتان پیدا نمیشود، پس باید آرزو کنید که بمیرید و از این عالم به عالمی که جای لقای الهی است، منتقل شوید. بنابراین مرگ خودبهخود برای کسی مطلوبیتی ندارد و قرآن نیز سفارش نمیکند که دوستدار مرگ باشید. کلام در این است که حیات حقیقی را بشناسیم. باید بدانیم آیا حیاتی که فطرت ما میخواهد، همین زندگی توأم با رنجها، خستگیها، محرومیتها و بلاهاست یا حیات دیگری هست که آن حیات حقیقی است؟
همه ما میدانیم که قرآن میفرماید حیات حقیقی بعد از این عالم است. إِنَّمَا الحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ؛[1] زندگی دنیا حیات نیست، این عالم بازیچه و سرگرمی است. وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ؛[2] حیات حقیقی، عالم آخرت است. بنابراین مذمت خداوند از آرزوهای طولانی و درخواست عمر بسیار مذمت انسانها است که چرا نمیدانید حیات حقیقی کجاست و چرا نمیفهمید که اینها بازیچه است و مشغول شدن و دل سپردن به اینها شما را از آن حیات محروم میکند. روشن است از آنجا که ما فطرتا طالب حیات هستیم، اگر ندانیم که آن حیات واقعی کجا، کی و چه حیاتی است، میکوشیم که هر چه بیشتر زنده بمانیم؛ البته گاهی بیماریها، دردها و بلاها آنقدر زیاد میشود که انسان خسته میشود و خیال میکند که وقتی بمیرد، راحت میشود و آرزوی مرگ میکند، اما این آرزو مطلوب نیست. هنگامی آرزوی مرگ مطلوب است که از روی ایمان به این باشد که حیات حقیقی حیات اخروی است و آنجاست که انسان میتواند به نعمتهای خاص الهی و نهایتا لقای الهی نائل شود. دلیل اینکه اولیای خدا نیز گاهی اظهار و درخواست مرگ کردهاند، این بوده که آنها معتقد بودند که آن عالم، عالم لذت، خوشی، سعادت ابدی و رضای خداست و از خدا میخواستند که زودتر از اینجا بروند. این آرزوی مرگ مطلوب است و به همین دلیل نیز خدا به یهود میفرماید: قُلْ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِیَاء لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِینَ.
اما آرزوی مرگ نامطلوبی نیز هست که وقتی بهحالت بحرانی میرسد به خودکشی میکشد. گاهی سختیهای دنیا، گرفتاریها، تحقیرها، بلاها و ناکامیها آنقدر به انسان فشار میآورد که خسته میشود و خیال میکند که اگر بمیرد از آنها راحت میشود. در اینجا نیز انسان چون راحتی خودش را میخواهد، اقدام به خودکشی میکند، نه اینکه مرگ برایش مطلوب باشد. علت این کار نیز ایمان ضعیف فرد است که نمیداند که معلوم نیست هر کس از این عالم رفت، راحت بشود؛ وَلَعَذَابُ الآخِرَةِ أَشَقُّ[3]؛ وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَخْزَى؛[4] اگر کسانی از رسواییها، محرومیتها یا حقارتها رنج میبرند، بدانند که اگر در آخرت اهل عذاب باشند، عذاب آنجا، رسواکنندهتر، سختتر و مشقتبارتر است.
بالاتر اینکه خداوند متعال که این حیات را برای انسان مقدر فرموده، خواسته است که از این حیات برای سعادت ابدیاش استفاده کند؛ بنابراین درخواست ادامه همین حیات نیز در جهتی که موجب افزایش رضای خدا و سعادت آخرت باشد، مطلوب است. اینکه در دعاها از خداوند درخواست عمر طولانی میکنیم یا افراد برای دیگران از خداوند طلب عمر طولانی میکنند، از همین جهت است. همین دعای معروفی که تکیه کلام مقام معظم رهبری دامتبرکاته است و در آن برای اشخاص ادامه حیات را میخواهند نیز بهخاطر این است که حیات نعمت بسیار بزرگی است. «زنده باشید!» یعنی خدا زندگی را برای شما ادامه بدهد تا بتوانید در سایه این زندگی به سعادت ابدی برسید. بنابراین اقدام به خودکشی یا آرزوی مرگ بهخاطر راحتی از مصائب دنیا مذموم است و گاهی حکم بزرگترین گناهان کبیره را دارد، همانطور که آرزوی حیات ابدی هیچ عیبی ندارد و امری است که فطرت انسان طالب آن است و خداوند نیز انسان را برای آن آفریده است؛ خُلقتم للبقاء لا للفناء؛[5] خدا شما را برای زندگی جاویدان آفریده است، نه برای زندگی زودگذر یا مرگ تدریجی. زندگی دنیا را میتوان نوعی مرگ تدریجی نام نهاد؛ چون هر روز از امتداد عمر آن کم میشود و هر روز بخشی از آن را از دست میدهیم. این یک مرگ تدریجی است، حیات حقیقی آن است که هیچ وقت کم نشود. اگر انسان هزاران سال در بهشت باشد، چیزی از عمرش کم نمیشود و تا بینهایت ادامه دارد.
روشن است کسانیکه معتقدند حیات آخرت حیات حقیقی و پایانناپذیر است و در آنجا هیچ نوع خستگی و رنجی وجود ندارد[6] به دنبال این هستند که کاری کنند آن حیات را بهدست بیاورند و از آن استفاده کنند. این فراز از حدیث قدسی ناظر به این جهت است که میفرماید: وَأَمَّا الْحَیَاةُ الْبَاقِیَةُ فَهِیَ الَّتِی یَعْمَلُ لِنَفْسِهِ حَتَّى تَهُونَ عَلَیْهِ الدُّنْیَا وَتَصْغُرَ فِی عَیْنَیْهِ وَتَعْظُمَ الْآخِرَةُ عِنْدَهُ؛ حیات واقعی این است که شخص برای خودش تلاش کند تا زندگی دنیا برایش خوار و بیارزش شود و در مقابل آخرت در نظرش بزرگ باشد.
همانطور که میبینید کلمه کلمه این حدیث شریف عصارهای از معارف سازنده و تربیتی اسلام است. این تعبیر که میفرماید فَهِیَ الَّتِی یَعْمَلُ لِنَفْسِهِ؛ به این نکته اشاره دارد که انسان هر گونه تلاشی در این دنیا میکند، نهایتا برای خودش است. گاهی انسان خیال میکند که میخواهد برای دیگران خدمت کند؛ ولی اگر دقت بشود، در لایه زیرینتری آن هم برای خود انسان است. گفتیم انسان دوست دارد به محبوبش خدمت کند و هر کاری که میتواند برای او انجام دهد. اگرچه در این حالت ظاهر این تلاشها این است که عاشق برای خودش کاری نمیکند، اما در صورت دقت به این نتیجه میرسیم که عاشق هنگام خدمت به محبوب چنان لذتی میبرد که اگر برای خودش تلاش میکرد، آن اندازه لذت نمیبرد. حتى کسانی که بهدور از شهرت و خودنمایی، اموالشان را صرف کارهای خیر و کمک به فقرا میکنند، اگر چه در ظاهر طالب پاداشی نیستند، اما موشکافی در این عمل نیز انسان را به این نتیجه میرساند که چنین کسانی کمال انسانی را این میدانند و میخواهند که این فضیلت را داشته باشند.
فداکار بودن فضلیت بزرگی است و انسان از اینکه فداکار باشد، لذت میبرد، بهخصوص اگر ضمائمی همانند باقی ماندن نام به فضیلت به دنبال داشته باشد. مثلا وقتی انسان میبیند نام حاتم طایی بهخاطر بخششاش، پس از صدها سال در تاریخ مانده است، لذتی که از این بخشش میبرد، بیش از لذتی است که از خوردن آن مال میبرد و بنابر این باز هم برای خودش کار میکند. آیات بسیاری از قرآن نیز با تعبیراتی همانند لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَیْهَا مَا اكْتَسَبَتْ؛[7] فَمَنِ اهْتَدَى فَلِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا یَضِلُّ عَلَیْهَا[8] اشاره به این مطلب دارد که انسان هر کاری که انجام میدهد برای خودش انجام میدهد و هدایت به نفع خودش و گمراهی به ضرر خودش است. از اینرو این حدیث نیز در مقام تربیت، وقتی میخواهد انگیزه مخاطب را تقویت کند که بهدنبال حیات آخرت باشد، ابتدا تعریف میکند که حیات آخرت، حیات ماندگاری است که تو فطرتا طالب آن هستی و باید برایش تلاش کنی، اما این تلاش که میکنی، برای خودت است. اینکه انسان بداند که کاری به نفع خودش است، انگیزه را تقویت میکند.
میفرماید: وَأَمَّا الْحَیَاةُ الْبَاقِیَةُ فَهِیَ الَّتِی یَعْمَلُ لِنَفْسِهِ حَتَّى تَهُونَ عَلَیْهِ الدُّنْیَا؛ وقتی انسان عملی را برای خودش انجام میدهد، پیداست که تشخیص داده که حقیقتا چه عملی به نفعش است. در این صورت مفروض این است که حق را شناخته، سعادت خودش را میداند و میداند که چه تلاشی صددرصد به نفع خودش است و بهترین نتایج را به او میرساند و ضرر نمیکند. بسیاری از مردم این تصور را ندارند و به خیال اینکه کاری نفع دارد، به آن اقدام میکنند، ولی ضرر میکنند، بلکه إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ الا إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ؛ انسانها عموما در حال زیانند و عدم آن استثنا است. نمونه بارز این خسران، همین افرادی هستند که از روی حماقت و به خیال اینکه این کارها نفع ابدی را برایشان به دنبال دارد، در عملیات تروریستی و انتحاری خودشان را به کشتن میدهند. روشن است که این تصور، تصور باطلی است و این گونه افراد کاری را که واقعا بهنفعشان است، نشناختهاند. وقتی انسان بداند که آخرتی هست و سعادت ابدی برای آنجاست و باید آن سعادت را با تلاش خودش به دست بیاورد، در این راه تلاش میکند. نشانه اینکه این عملش درست است و او را به سعادت و حیات ماندگار میرساند، این است که به آنچه معارض با آن حیات است، اهمیت ندهد. مثلا هنگامی که انسان مطالعه میکند، ممکن است بتواند در کنار مطالعه لذت دیگری نیز داشته باشد، اما اگر معقتد باشد که هر چه بیشتر در این مطالعه دقت کند، بهتر میفهمد و بیشتر به هدفش میرسد، به لذتهای دیگر اهمیت نمیدهد و چون هدف مهمی دارد، بیشترین وقتش را صرف آن کار میکند و به چیزهای دیگر اهمیتی نمیدهد.
لازمه شناخت حیات آخرت این است که تلاش انسان بهگونهای باشد که امور دنیوی برایش سبک، بیاهمیت باشد. در این صورت امور دنیا برای انسان بیارزش میشود و به این اندازه از حیات و سلامت اکتفا میکند که برای کار ضرورت دارد. دیگر همتش این نیست که زندگی مرفه و انواع لذائذ و تفننات مختلف را داشته باشد. زیرا انسان نیروی محدودی دارد و اگر آن را صرف چیزی کند، از جای دیگر کم میآورد؛ بنابراین امور دنیا برایش اهمیتی پیدا نمیکند. البته دنیا از آن جهت که دنیا و همین لذتهای مادی است، با آخرت جمع نمیشود، اما گاهی امور دنیا مقدمه آخرت است و امر الهی یا تکلیف شرعی به آن تعلق گرفته است. در این صورت همین دنیا، امری آخرتی میشود و نکوهشهای دنیا را ندارد. در این صورت حتی اگر لذتهای مادی بسیاری نیز داشته باشد، اما از آنجا که امر خداست و بهخاطر امر خدا انجام میگیرد، حکم امور دنیوی را ندارد. البته دوری از دنیا بهمعنای عبادت و چلهنشینی در صومعه و زیرزمین نیست، منظور از دنیا این است که انسان چیزی را به خاطر لذائذ مادیاش بخواهد، اما اگر انسان در تلاشهای دنیوی، انگیزه الهی داشته باشد و مثلا برای حفظ عزت اسلامی و اینکه مسلمانها در مقابل کفار خوار نشوند به کسب علوم بپردازد، دنیاخواهی نیست و غیر از آثاری که در این دنیا دارد، موجب سعادت اخروی نیز میشود.
وقتی انسان هدف اخروی و ارزش آخرت را درست درک کرده است و آن هدف برایش ارزشمند است، میبیند که هر چه از آخرت کم بگذارد، ضرر کرده است. این است که دیگر به دنیا اهمیتی نمیدهد و دنیا در نظرش کوچک میشود. نسبت دنیا ـ هر قدر هم طولانی و منافعش زیاد باشد ـ به آخرت، نسبت متناهی و نامتناهی است. اگر بخواهیم کمیتها را بسنجیم، عمر هزار ساله دنیا، در مقابل آخرت از یک چشم به هم زدن نیز کمتر است و مقابل عمر بینهایت ابدی، ارزشی ندارد. اگر کسی ارزش آخرت را درک کند، همه زندگی دنیا برایش کوچک میشود و در مقابل، آخرت نزدش عظمت پیدا میکند؛ وَتَعْظُمَ الْآخِرَةُ عِنْدَهُ. در نهجالبلاغه نیز این روایت از امیرمؤمنان علیهالسلام نقل شده که میفرمایند: كَانَ لِی فِیمَا مَضَى أَخٌ فِی اللَّهِ وَكَانَ یُعْظِمُهُ فِی عَیْنِی صِغَرُ الدُّنْیَا فِی عَیْنِه؛[9] برادری ایمانی داشتم که آنچه او را در نظر من بزرگ جلوه میداد، این بود که دنیا در نظرش کوچک بود.
وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین
[1]. محمد، 36.
[2]. عنکبوت، 64.
[3]. رعد، 34.
[4]. فصلت، 16.
[5]. غرر الحکم و درر الکلم، ص272.
[6]. لَا یَمَسُّنَا فِیهَا نَصَبٌ وَلَا یَمَسُّنَا فِیهَا لُغُوبٌ
[7]. بقره، 286.
[8]. زمر، 41.
[9]. نهجالبلاغه، ص526.