زیبایی بدین معناست كه شیء به گونهای باشد که باعث اعجا ب و لذت گردد. و اگر چه معنایی كه در لغت از این لفظ متبادر است، زیبایی دیدنی است،اما معنای حقیقی آن، محسوسات و متخیلات غیر دیدنی، بلکه معانی را هم شامل میشود. بر این اساس، معانی لطیفی كه شاعر در اشعار حاوی استعاره ها و کنایهها درک میکند، چیزی جز زیبایی نیست؛ و تناسب و تناسق هستی و حسن نظم و ترتیب حاکم بر آنکه حکیم را به اعجاب و تحسین وا میدارد، و بلکه آن را صفت ذاتی وجود میانگارد، چیزی بجز زیبایی نیست، و آنچه که عارف را به هنگام شهود ملکوت آسمانها و زمین شگفتزده و مدهوش میکند، چیزی نیست جز زیبایی.
پس زیبایی یا صوری است یا معنوی، و درك زیبایی معنوی در معانی جزئیه، به وسیلة وهم است و در معانی بالاتر از آن، توسط عقل.
و از آنجا که زیبایی را در بیش از یک مقوله می یابیم، نتیجه می گیریم که زیبایی از سنخ وجود است، نه از سنخ ماهیت، و از این جهت شبیه علم و وحدت میباشد. و نفس در هر مرتبه ای که قرار گیرد،؛ مجذوب زیبایی موجود در همان مرتبه از وجود میشود، لذا این گونه نیست که اگر نفس از ماده و لوازم آن مجرد شود، از زیبایی و لذت حاصل از آن محروم شود، بلکه با زیبایی عقلی، شگفتی و لذتش افزون میگردد. و مقصود ما از زیبایی عقلی، نوعی زیبایی است که در اموری فراتر از حسیات و معانی جزئی وجود دارد.
هر چند که زیبایی متعارف چیزی است که از تناسب اجزاء شیء مرکب درک میشود، اما حقیقت زیبایی به اشیاء مرکب اختصاص ندارد، بلکه شامل موجودات بسیط هم میشود. برای مثال، آیا علت مجذوب شدن كودك به گل سرخ و شعله شمع چیزی غیر از زیبایی آنها میباشد؟ و آیا علت این مجذوب شدن چیزی جز رنگ سرخی است كه كودك را به شگفتی وا میدارد و برایش جذابیت دارد؟ و آیا احتمال دارد که زیبایی رنگ سرخ در نظر كودك به لحاظ اجزاء؛ و تناسب آنها با یکدیگر باشد، در حالی که سرخ بودن، عَرَضی بسیط است؟
بلکه در باره زیبایی اشیاء مركبی که اجزای آنها متناسب است نیز میگوییم: زیبایی صفتی است برای هیئتی که از اجزای متناسب حاصل شده است و خود هیئت، امری بسیط است. و گاهی زیبایی، از حیث خود اجزاء و از حیث هیئت ترکیبی، جهات متعددی دارد.
نَفْسْ تا هنگامی که در مرتبه پایین قرار دارد، نمیتواند زیبایی موجود در مرتبه بالا را درک کند . بدین ترتیب، درك زیبایی مرتبه بالا، دلیل بر آن است که نفس به آن مرتبه رسیده است و همین طور است درك زیبایی برتر و بالاتر.
بر این اساس نفوسی که در شهوت های حیوانی غرق شدهاند، به ندرت از معانی لطیف لذت میبرند و بر عکس، نفوس لطیفی که زیبایی معنوی را درك میکنند، چندان به لذت های حیوانی اهتمام نمی ورزند.
دانستیم که زیبایی در واقع صفتی برای وجود است، اما این منافاتی نداردبا آن که ماهیت ها نیز بدان متصف شوند. و برای انسان، ماهیت ها شاخته شده تر از وجود هستند، بلکه معرفت انسان به حقیقت وجود، تنهابه اندازه معرفت او به خودش است. و این معرفت در غالب مردم شبیه پرتو ضعیفی است که رو به خاموشی میرود. و برای همین بیشتر مردم نفس را با بدن اشتباه گرفته و آن را بدن می پندارند. پس آنچه را که انسان از زیبایی می شناسد، معنایی است که آن را از مقایسه بعضی از اشیا با اشیای دیگر به دست میآورد و آنچه را که موجب شگفتی وی میشود جمیل میشمارد. و نفی جمال و زیبایی از آنچه که از آن تنفر دارد، تنها به حسب ادراکش و در مقایسه با خودش میباشد. و این منافاتی ندارد با این که همان چیز نزد موجودی دیگر زیبا باشد، چنان که منافات ندارد با آنکه آن چیز به حسب وجود خودش و با صرف نظر از مقایسه اش با موجود دیگر زیبا باشد.
وجود، مطلوب هر موجودی است و به خاطر همین هر انسانی و بلکه هر موجود با شعوری خودش و مقومات و مکملهای خود را دوست دارد. و اگربتواند ذات خود را مشاهده كند، آن را سرشار از زیبایی میبیند، و این به حسب وجود خودش با صرف نظر از مقایسهاش با وجود دیگر میباشد و شهود این جمال در هر وجودی به همین صورت است. بدین ترتیب، هنگامی که خداوند معرفت شهودی و علم حضوری نسبت به مراتب عالی وجود را به بنده ای اعطا کند، زیبایی این مراتب وی را مدهوش کرده، به اعجاب وامیدارد و در نتیجه، وی بیهوش میافتد و می فهمد که وجود به خودی خود زیباست و جان کلام الهی را درک میکند که میفرماید:
الَّذِی أَحْسَنَ كُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ 1؛ او کسی است که هر چیزی را آفریده به نیكوترین وجه آفریده است.
پس وجود، با این وصف که مطلوب هر موجودی است و هر موجودی آن را دوست دارد و از آن لذت میبرد، زیباست، چنان که وجود خیر نیز هست و هر چه مرتبه وجود شدیدتر باشد، زیباتر است و عالم در مجموع زیبا است و زشتی و شر، در مقایسه و نسبت به چیزی دیگر است.
میل نفس به سوی شیء زیبا به خاطر مصلحت و منفعتی است که برای نفس دارد؛ پس غایت و هدف این میل بهرهبرداری از مصلحت و منفعتی است که در چیز زیبا وجود دارد. به منافع بزرگی که در چیزهای زیبا برای انسان وجود دارد، توجه کنید. اگر این اشیاء جلوة زیبایی نداشتند، قلب انسان به سوی آنها متمایل نمی شد و از آنها استفاده نمیکرد. زیبایی مناظر طبیعی انسان را وادار به بررسی و تفکر و اندیشه در آن میكند و زیبایی طفل است که قلب مادرش را تسخیر کرده، باعث میشود که نسبت به تربیت وی اقدام کند. و به همین ترتیب، زیبایی نقشی آشكار در ازدواج و سایر شئون زندگی اجتماعی دارد.
خدای متعال میفرماید:
إِنَّا زَیَّنَّا السَّمَاء الدُّنْیَا بِزِینَةٍ الْكَوَاكِبِ 2؛ ما آسمان دنیا را به زینت ستارگان آراسته کردیم.
و میفرماید:
وَلَكُمْ فِیهَا جَمَالٌ حِینَ تُرِیحُونَ وَحِینَ تَسْرَحُونَ 3؛ وبرای شما در آنها گلهها زیبایی است، هنگامی که آنها را از چراگاه بر می گردانید و هنگامی که آنها را به چراگاه می برید.
و میفرماید:
خُذُواْ زِینَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ 4؛ زینتهایتان را هنگام رفتن به مسجد بردارید.
و میفرماید:
وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلًا5؛ و قرآن را شمرده و زیبا تلاوت کن.
معروف است كه پیامبر گرامی اسلام صلیالله علیه و آله بوی خوش و زیبایی را دوست میداشت6؛ و نقل شده است که نامههای خویش را به وسیله افراد زیبا و خوش چهره ارسال میکرد. 7؛ همچنین از جمله مرجحاتی كه برای امامت جماعت در فقه بیان شده این است که زیبا و خوش صورت باشد. و نیز روایت شده است كه:
أُطْلُبُوا الْخَیْراتِ عِنْدَ حِسانِ الوُجُوه8؛ خیر و نیکی را در نزد افراد خوش صورت جستجو کنید،
چنان که روایت شده است:
لَیْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ یَتَغَنَّ بِالْقُرْآن9؛ از ما نیست کسی که سعی نکند قرآن را با صدای زیبا بخواند.
و در روایت است كه:
إِنَّ اللَّهَ جَمِیلٌ یُحِبُّ الْجَمَالَ10؛خداوند زیباست و زیبایی را دوست دارد.
بنابراین انسان میتواند از مراتب و مظاهر مختلف زیبایی لذت برده، از منافع آن در امور گوناگون زندگانی بهرهمند شود، مادامی که این بهرهمندی با مصلحت بالاتری تعارض نداشته باشد و مانع ارتقای انسان به مراتب بالاتر نشود. و شرع مبین، متكفل بیان موارد و ترسیم حدود این بهرهمندی است.
مجذوب جمال شدن گاهی انسان را کمک میکند که از مرتبه پایین تر رها شده و به مرتبه بالاتر صعود کند، مانند مجذوب شدن كسی كه هنوز از مرتبه حیوانی رها نشده به زیبایی های صور و معانی لطیف. و در هر زیباییای كه نسبت به حال فعلی انسان مرتبه بالاتری دارد، امر به همین منوال است. و روشن است که این امر به حسب اشخاص و احوال متفاوت است. از این رو مجذوب و شیفته شدن به زیبایی خاص، در حالی كه به ترقی و پیشرفت فردی كمك میكند، در همان حال موجب سقوط و تنزل فردی دیگرمی شود.
نوعی جذبه و شیفتگی دیگر برای نفس انسانی به سوی زیبایی وجود دارد که تمام عقل و هوش فرد را دربرگرفته، باعث میشود همه چیز را غیر از او فراموش کند و نمیتوان منفعت طلبی را هدف و غایت این شیفتگی كامل دانست، زیرا در چنین مقامی، تمام منافع و مصالحی که بر مراتب پایینتر زیبایی مترتب است و بدان ها اشاره شد، باطل میشود؛ لذا بسیاری از صاحبنظران چنین حال و مقامی را گمراهی و انحراف از مجرای فطرت به حساب آورده و از آن به جنون و بیماری تعبیر کردهاند.
به نظر ما زمینه چنین محبت و گرایشی در فطرت انسان وجود دارد و اگر انحراف و گمراهی رخ دهد،؛ در تعیین متعلق این حب فطری است نه از جهت اصل وجود چنین حب و تعلق خاطری.
در توضیح بیشتر باید گفت که از جمله ادراکات و شعورهای فطری در انسان این است که در مقابل کمالی که امیدی به ملحق ساختن آن به خود و برخورداری از عین آن كمال ندارد احساس خضوع میکند و در این حال آن کامل را دوست دارد و از اظهار خضوع در مقابل او لذت میبرد و بالاترین آرزویش این است که با آن کامل متحد گردد و با او یکی شود. و از نشانههای چنین خضوعی آن است که محب دوست دارد تا به کامل تقرب بجوید و به او نزدیک شده، به وی ملحق شود. و لذیذترین چیز در نزد این محب آن است که وجود خودش را فانی در محبوب و قائم به او ببیند. و نیز از نشانههای این خضوع آن است که خواست و ارادهاش تابع خواست و اراده محبوب است و در صفات و شؤون خود، به محبوب شبیه میشود.
و چنین مرتبه ای از محبت، در واقع، جستجوی کسی است که میتواند ذات انسان قائم به او و روح و جان و سراسر وجود انسان متعلق به وی باشد و او کسی نیست مگر آنکه در سلسله علل مفیضه وجود برای انسان است. و از آن جا که اصل وجود و زیبایی هر چیز بجز ذات حقتعالی مستفیض از غیر خودش میباشد، پس آنچه اولاً و بالذات مطلوب است، همان اوست.
1. سجده(32)، 7.
2. صافات(37)، 6.
3. نحل(16)، 6.
4. اعراف(7)، 31.
5. مزمل(73)، 4.
6. اصول کافی، ج 5، ص 321؛ ما احب من دنیاکم الا النساء و الطیب.
7. مجموعه ورام، ج 1، ص 29، باب الرسوم فی معاشرة الناس؛ قال النبی(ص): اذا ابردتم بریداً فاجعلوه حسَن الوجه حَسَن الاسم؛ هنگامی که پیکی را میفرستید، فردی خوش صورت که اسم زیبا داشته باشد انتخاب کنید.
8. الاختصاص، ص 233.
9. مستدرک الوسایل، ج 4، ص 273، باب تحریم الغناء فی القرآن و استحباب تحسین الصوت به بمادون الغناء و التوسط فی رفع الصوت.
10. الکافی، ج 6، ص 438،باب التجمل و اظهار النعمة.