بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمدللّه ربّ العالمین، والصّلوة والسّلام على سیّد الانبیاء والمرسلین، أبى القاسم محمّد وعلى آله الطیبین الطاهرین المعصومین. اللّهم كن لولیك الحجة بن الحسن صلواتك علیه وعلى آبائه فى هذه الساعة وفى كل ساعة ولیاً وحافظاً وقائداً وناصراً ودلیلا وعیناً حتى تسكنه أرضك طوعاً وتمتعه فیهاً طویلا. السلام علیك یا ابا عبد اللّه وعلى الارواح التى حلّت بفنائك.
فرارسیدن ایّام شهادت آقا ابى عبد الله را به پیشگاه مبارك ولى عصر ـ عجل الله تعالى فرجه الشریف ـ مقام معظم رهبرى، مراجع بزرگ تقلید، و همه شیعیان مكتب حسینى تسلیت عرض كرده و از خداوند متعال درخواست مىكنیم، در دنیا و آخرت دست ما را از دامان ابى عبد الله كوتاه نفرماید.
در جلسه گذشته سؤالى مطرح شد كه ممكن است در ذهن بسیارى از جوانان و نوجوانان وجود داشته باشد، و آن سؤال این بود كه، چگونه مردم مسلمان با این كه به دین اعتقاد داشتند، نماز خوان بودند، روزه مىگرفتند، اهل جهاد بودند، بسیارى از ایشان در جنگ ها شركت كرده بودند، و حتى بسیارى از آن ها، و یا لااقل اكثرشان، سال ها در محضر امیرالمؤمنین(علیه السلام) ، و یا در بعضى از جنگ ها با آن حضرت و در ركاب آن حضرت بودند، با همه این تفاصیل چگونه عده اى حاضر شدند حسین بن على(علیه السلام) را با آن شرافت، عزت و محبوبیتى كه داشت به این صورت فاجعه آمیز به شهادت برسانند؟
براى این كه مسأله تا حدى روشن شود، باید به عقب برگردیم و تاریخ صدر اسلام را مرور كنیم. لذا شب گذشته به وضعیت كشور اسلامى در زمان معاویه، بعد از شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام) تا زمان ـ به اصطلاح ـ به خلافت رسیدن یزید، اشاره كوتاهى كردم. اجمال مطلب این بود كه، معاویه در میان شخصیت هاى معروف آن عصر از هوش سرشارى
برخوردار بود، به طورى كه او را «داهیة العرب» مىگفتند، و حتى آن قدر سیاست، هوش، فراست و تدبیر او معروف شده بود كه مىگفتند على سیاست معاویه را ندارد، وگرنه مىتوانست بر او پیروز شود! و كار به دست معاویه نمىافتاد! و شاید در همین رابطه بود كه مولا امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمودند: «لَولا كراهیَةُ الْغَدْرِ لَكُنْتُ مِنْ أَدْهى النّاسِ»1 به خدا قسم معاویه از من باهوش تر، با تدبیرتر و با سیاست تر نیست، ولى تقوا جلوى من را گرفته و نمىتوانم هر كارى را انجام دهم.
در این جا نكته اى را به عنوان جمله معترضه عرض كنم؛ ممكن است در اذهان ساده این شبهه مطرح مىشود كه، اگر امیرالمؤمنین(علیه السلام) با معاویه، یا با سایرین، مقدارى مماشات كرده بودند، كار به این جا نمىكشید. امروزه براى تضعیف مقام ولایت به طور كلى، و مقام عصمت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام)به طور خاص، خیلى مىكوشند تا خدشه هایى در رفتار آن ها وارد كنند، شبهه هایى ایجاد كنند، تا نسل آینده ما آن ایمان عمیق را به عصمت و برترى آن ها در همه شؤون نپذیرند. در این راستا این شبهه را اقا مىكنند كه شاید یك راه بهترى هم بوده و شاید این بزرگواران در برخى موارد اشتباه كرده اند. «شاید» كه مطرح شد، فتح باب مىشود، آن گاه زیر سؤال بردن همه چیز امكان پذیر مىشود. همچنان كه الان این گونه كارها را انجام مىدهند.
خوب، ممكن است شبهه به این صورت مطرح شود (البته من را به خاطر این كه شبهه را ترسیم مىكنم معذور بدارید) براى این كه شبهه را تبیین كنم ناچارم مقدارى توضیح بدهم، انشاء الله بعد از طرح شبهه جواب آن را به روشنى عرض خواهم كرد.
مثلاً در مقام شبهه به این صورت مىگویند كه زمانى كه مردم آمدند و با على(علیه السلام) ، با آن هجوم عجیب و بى سابقه بیعت كردند،كه خود امیرالمؤمنین(علیه السلام) از آن بدین گونه تعریف مىفرماید كه نزدیك بود حسنین(علیهما السلام) زیر دست و پا بمانند، در بین مردم كسانى آمدند با حضرت بیعت كردند كه شخصیت هاى برجسته آن روز بودند، به عنوان نمونه طلحه و زبیر آدمهاى معمولى نبودند. همان گونه كه مىدانید، خلیفه دوم شوراى شش نفره اى را تعیین كرده
1. نهج البلاغه، خطبه 200.
بود، كه بعد از او این هیأت شش نفره از بین خودشان خلیفه را انتخاب كنند. طلحه و زبیر دو نفر از این افراد بودند. این ها كسانى بودند كه خودشان كاندیداى خلافت بودند، و آمدند با على(علیه السلام) بیعت كردند.
كسانى این گونه القاء شبهه مىكنند: خوب بود على(علیه السلام) این ها را دعوت مىكرد و از آن ها دلجوئى به عمل مىآورد، هدیه اى به آنان مىداد، هنگامى كه از او وقت ملاقات مىخواستند، فوراً به آن ها وقت مىداد، از آنان پذیرایى مىكرد، به خاطر این كه بیعت كرده بودند با آن ها مىنشست و مىگفت: برادران عزیزم! خیلى خوش آمدید! من این مقام را از شما دارم. شما بودید كه از من حمایت كردید و من به خلافت رسیدم، از شما متشكرم! خوب، چه ایرادى داشت این گونه چرب زبانى كند، بعد هم براى ایشان شامى مهیا مىكرد و به ایشان سور مىداد. حضرت كه مىدانست این ها چه خیالى در سر دارند، لااقل احتمال آن را مىداد، اگر نگوییم علم امامت داشت و از كارهاى آینده آن ها با خبر بود، روحیات ایشان را مىشناخت و مىدانست چگونه انسان هایى هستند، این احتمال را مىداد كه اگر با آن ها مماشات نكند، جنگ جمل را به راه مىاندازند، حداقل احتمال این مسأله را مىداد. خوب بود براى این كه چنین نشود، این همه خونریزى و جنگ رخ ندهد، و نیروها از بین نرود ـ و به جاى آن ممكن بود این نیروها براى بازسازى كشور، به كار گرفته شده و پیشرفت اقتصادى حاصل شود ـ به ایشان مىگفت بیایید با یكدیگر همكارى و همفكرى كنیم، شما طرحى تهیه كنید، ما هم بررسى مىكنیم. یا حتى بخشى از مملكت در اختیار شما باشد و شما آن را اداره كنید، اگر شما ولایت كوفه و بصره را مىخواهید، ارزانى شما. اگر شام و مصر را مىخواهید، ما مضایقه اى نخواهیم داشت، با هم همكارى مىكنیم. به این صورت با آن ها صحبت مىكرد، بعد هم بخشى از بیت المال را در اختیار آن ها قرار داده، دست ایشان را باز مىگذاشت، این ها اگر كمى از بیت المال سوء استفاده مىكردند، بهتر از این بود كه مقدار زیادى از بیت المال براى جنگ و خونریزى هزینه شود. این تفكر سیاست مدارانه اى است كه آن زمان در میان برخى مردم شایع بود، و این گلایه ها را از على(علیه السلام) داشتند. همین افراد بودند كه مىگفتند: على سیاست ندارد، و یا این كه سیاست معاویه بیش تر است. و همین حرف ها بود كه دل على(علیه السلام) را مىسوزاند، و حتى دوستان خودش را هم نمىتوانست قانع كند.
از وضعیت معاویه هم كه آگاه بود و مىدانست چه عنصر خبیثى است و چه سیاستى دارد،
چگونه مردم را رام كرده و بر گرده آن ها سوار شده است؟ به چه نحوى اموال مسلمان ها و بیت المال را در اختیار گرفته و سخاوتمندانه، صدها هزار و گاهى حتى میلیون ها درهم و دینار به افراد مختلف جود و بخشش مىكند؟! اگر على(علیه السلام) تا حدودى با این گونه شخصیت ها كنار آمده و مماشات مىكرد بهتر بود و جنگ ها و خونریزى ها و صرف هزینه هاى فراوان براى آن ها اتفاق نمىافتاد.
آیا مشابه این القائات را امروزه درباره حضرت امام(قدس سره)، یا درباره مقام معظم رهبرى نشنیده اید؟ آیا نشنیده اید كه گفته مىشود اگر درباره فلان شخص اندكى مدارا مىشد كار به این جا نمىكشید؟ هنوز این شبهات درباره سیاست على(علیه السلام) هم مطرح است. البته ممكن است در پاسخ این شبهات بگوییم، حضرت امیر(علیه السلام) از علم امامت برخوردار بودند و یا خدا به ایشان امر كرده بود كه چنین كند، آیا مىخواهید از امر خدا تخلف كند؟ در این صورت جوابى تعبدى را مطرح كرده ایم. ما معتقدیم امام(علیه السلام) معصوم است و خطا نمىكند، مطابق آنچه خدا امر فرموده عمل مىكند. وظیفه اش به همان صورت بوده است. این جواب براى ما تا حدودى قانع كننده است. اما این گونه جواب دادن، نوجوان امروزى را كه تحت تأثیر این شبهات واقع شده، قانع نمىكند؛ باید جواب روشن ترى ارائه كنیم.
در این جا من از هم لباس هاى خودم این گلایه را دارم كه چرا ما آن گونه كه باید و شاید در مورد مسائلى از این قبیل كه مورد حاجت است، كار نكرده ایم، و جواب مناسبى كه همه بتوانند درست بفهمند، درك و قبول كنند، یا تهیه نكرده ایم و یا اگر تهیه كرده ایم، منتشر نكرده و در دسترس جوان هایمان قرار نداده ایم.
باید جواب روشنى به این سؤال بدهیم كه چرا على(علیه السلام) بر اساس سیاست لبخند و مماشات، و با انعطاف عمل نكرد؟ تا به این حد سخت مىگرفت و مىگفت من حتى یك روز هم اجازه نمىدهم معاویه حكومت كند. اگر من خلیفه هستم حق ندارند این اقدامات را انجام دهند. همان زمان معاویه طلحه و زبیر را نزد خود مىپذیرفت. طلحه و زبیر از افراد معمولى نبودند، بلكه دو نفر از بزرگ ترین شخصیت هاى عالم اسلام و كاندیداى خلافت بودند. وقتى این دو مهمان على(علیه السلام) مىشوند، او چراغ را خاموش كرده، چراغ دیگرى را روشن مىكند. مىپرسند چه شد؟ این چراغ با چراغ دیگر چه فرقى داشت؟ على(علیه السلام) در جواب مىگوید: چراغ اول به بیت المال تعلق داشت و من مشغول رسیدگى به حساب بیت المال بودم، لذا از
چراغ بیت المال استفاده مىكردم، در حالى كه شما مىخواهید در مورد مسائل شخصى و خصوصى حرف بزنید؛ من حق ندارم از چراغى كه مربوط به بیت المال است استفاده كنم. طلحه و زبیر با خود گفتند على(علیه السلام) حاضر نیست چند دقیقه از چراغ بیت المال استفاده كند، در حالى كه ما دو شخصیت بزرگ اسلامى هستیم، و مىخواهیم با او در مورد مسائل و مصالح كشور اسلامى صحبت كنیم ـ البته از دید آن ها این گونه بود ـ و او نمىپذیرد چند دقیقه از چراغ بیت المال استفاده كنیم، چگونه مىتوان با او از در دوستى در آمد؟
این افراد در زمان خلیفه پیشین استفاده هاى زیادى كرده بودند، املاك و ثروتهاى فراوانى تصاحب كرده بودند! غلامان و كنیزانى به تملك خود درآورده بودند! و در مورد آن ها داستان هایى نقل شده است؛ و اكنون با این گونه سختگیرى هاى امیرالمؤمنین(علیه السلام) مواجه شده اند.
به نظر شما جواب این سؤال چیست؟ آیا جوابى غیر از این هست كه على(علیه السلام) معصوم بود و هر كارى كه انجام مىداد طبق دستور خدا بود؟ ما چه جواب روشنى مىتوانیم بدهیم كه یك جوان را قانع بكند؟
جوابى به نظر من مىرسد كه آن را عرض مىكنم، در مورد آن فكر كنید و اگر كسى به پاسخ مناسب ترى رسید، بنویسد و در اختیار من قرار دهد. جوابى كه به نظر من مىرسد این است كه اگر چنین جریانى اتفاق افتاده بود، ما على(علیه السلام) را با چه كیفیتى مىشناختیم؟ اگر براى ما چنین داستانى را نقل كنند كه، شبى جناب طلحه و زبیر، خدمت خلیفه وقت رسیده، درباره مسائل مملكت صحبت كردند، و مثلاً، تصمیم گرفتند حكومت ایالت عراق را به یكى از ایشان و مصر را به دیگرى واگذار كنند، اگر در تاریخ چنین آمده بود، من و شما چه تفاوتى بین على(علیه السلام) با طلحه و زبیر مىدیدیم؟ چه فرقى بین معاویه و عمرو عاص با على(علیه السلام) قائل مىشدیم؟ نهایتاً مىگفتیم چند شخصیت بودند كه با یكدیگر نشسته، مشورت كرده و كارى انجام دادند. روزى با شخصى دیگر و امروز با یك شخصى به نام امیرالمومنین(علیه السلام) بیعت كردند. قبلا خلیفه اول با مشورت اطرافیان خود معاویه را خلیفه و والى شام قرار داد و بعد خلیفه دوم و پس از او هم خلیفه سوم ولایت او را بر شام تأیید كردند. اكنون نیز این ها طلحه و زبیر را به عنوان والى
كوفه و بصره نصب كردند. لازمه چنین عملكردى این بود كه امروزه بیش از یك میلیارد مسلمان و صدها میلیون شیعه، تفاوتى بین على(علیه السلام) با طلحه و زبیر نبینند، بلكه فرقى بین على(علیه السلام) و معاویه قائل نشوند؛ و این مطلب جدیدى نیست. اگر امروزه ما مىدانیم كه على(علیه السلام) مقام دیگرى داشته است، و اصلا در یك مسیر دیگرى بوده است، به این دلیل است كه علما براى تبیین تفاوت بین على(علیه السلام) و دیگران، هزار و سیصد سال تلاش كرده و آن را دائماً براى ما نقل كردند، پدر و مادرهاى ما از طفولیت این مسائل را به ما تلقین كردند. اما اگر گفته مىشد زمانى بود كه چند نفر نشستند دور هم و حكومت را تقسیم كردند، در این صورت چه تفاوتى بین ایشان مىدیدیم؟ حداكثر مىگفتیم على(علیه السلام) كمى بهتر از آن ها بود. این سخن تازه اى نیست. خود على(علیه السلام) از این كه او را با معاویه مقایسه مىكردند، مىنالید؛ «الدَّهْرُ أَنْزَلَنى ثُمَّ أَنْزَلَنى حَتّى یُقالُ عَلىٌّ وَ مُعاویة.»1 آن زمان نیز همین اصحاب پیامبر(صلى الله علیه وآله)، یا كسانى كه سال ها در ركاب على(علیه السلام) و در محضر على(علیه السلام) بودند، مىگفتند: به هر حال معاویه نیز حُسن هایى دارد، جود و بخششى دارد، تدبیرى دارد، یك كشور اسلامى را اداره مىكند. همین افراد زمانى كه از على(علیه السلام) گله مند مىشدند، نزد معاویه مىرفتند. حتى نزدیكان على(علیه السلام) هر وقت از على(علیه السلام) گله مند مىشدند و تقاضاهایى داشتند كه على(علیه السلام) به آن ها پاسخ مثبت نمىداد، نزد معاویه مىرفتند. آن ها این دو را هم سنگ مىدیدند و معتقد بودند، فقط اندكى عدل و عبادت على بیش تر است.
اگر جریان مذكور اتفاق افتاده بود، من و شما على(علیه السلام) را چگونه مىدیدیم؟ و اگر چنین برداشتى از اسلام و از على(علیه السلام) داشتیم، و این رفتار را وظیفه یك خلیفه اسلامى مىدانستیم، در این صورت براى ما خلافت اسلامى با حكومت هاى دنیوى و سلطنت هاى كسرى و قیصر چه تفاوتى داشت؟ آن ها نیز همین گونه رفتار مىكنند، اگر در مقابل خود به معارضى برخورد كنند كه نتوانند او را دفع كنند، با او سازش مىكنند، رو به روى یكدیگر مىنشینند و به هم لبخند مىزنند، با یكدیگر از در سازش در مىآیند، براى این كه جنگ و خونریزى نشود و خشونت پیش نیاید. مگر در تمام دنیا چنین نیست؟ در این صورت چه تفاوتى بین حكومت على(علیه السلام) با حكومت كلینتون و دیگران وجود داشت؟
اگر ما امروز با حقیقت اسلام آشنا هستیم و مكتب تشیع را داریم، به بركت این گونه رفتار
1. ابن طاووس، فرحة الغرى، ص 7.
كردن على(علیه السلام) است. درست است كه على(علیه السلام) موفق به شكست دادن و از بین بردن معاویه نشد، اما این فكر و برنامه را به ما رساند كه سیاست اسلام این است. اسلام اجازه نمىدهد بر سر اصول و مبانى معامله كرد. ممكن است مصالح شخصى در راه اسلام فدا شود، ممكن است مصالح جزئى فداى مصالح كلى شود، اما مبانى و اصول ابداً، ابداً؛ حتى به اندازه سر سوزنى نباید به آنها خدشه وارد شود.
اگر على(علیه السلام) این گونه عمل نكرده بود، من و شما از كجا مىدانستیم كه اسلام هم براى حكومت طرحى دارد و اجازه نمىدهد دموكراسى غربى در كشور اسلامى حاكم بشود؟ از كجا اطلاع داشتیم اسلام مىگوید باید احكام خدا اجرا شود؟ وقتى كه مردم با على(علیه السلام) بیعت كردند به او گفتند به همان شیوه خلفاى پیشین عمل نما، مگر آن ها مسلمان نبودند؟ مگر خلیفه پیغمبر(صلى الله علیه وآله)نبودند؟ مگر پدر زن پیغمبر(صلى الله علیه وآله) نبودند؟ مگر همه مسلمان ها با آنان بیعت نكرده بودند؟ شما نیز همان گونه كه آن ها رفتار كردند عمل كنید.
حضرت على(علیه السلام) گفت: من چنین شرطى را نمىپذیرم. اگر مىخواهید با من بیعت كنید، باید بیعت كنید كه من طبق كتاب، سنت و سیره پیامبر(صلى الله علیه وآله) عمل كنم. من به نظر دیگران كار ندارم، در موردى كه حكم خدا ثابت است، به نظر شما هم كار ندارم، حتى اگر همه شما نیز مخالفت كنید، آنچه حكم خداوند است اجرا مىكنم.
سیاستى این گونه با اصول دموكراسى مطابقت ندارد. اگر على(علیه السلام) این گونه رفتار نكرده بود، ما امروز نمىتوانستیم بگوییم اسلام نظام حكومتى خاصى دارد، مبانى و اصولى دارد كه باید اجرا شود. در غیر این صورت، اسلام دینى شناور و تابع سلیقه ها و قرائت هاى مختلف مىشد. قرائتى از خلیفه اول، قرائت دیگرى از خلیفه دوم، و قرائت سومى هم از على(علیه السلام) بود. بین قرائات مختلف چه تفاوتى است؟ ما چگونه مىتوانستیم ادعا كنیم قرائت على(علیه السلام) درست است و قرائت هاى دیگر، جاى اشكال و تأمل دارد؟ بر چه اساسى ممكن بود بگوییم قرائت معصوم(علیه السلام) از اسلام را كه همه باید آن را بپذیرند، در اختیار داریم؟ و بر چه مبنایى مىتوانستیم بگوییم: در مقابل رأى معصوم، فضولى موقوف!
اگر على(علیه السلام) آن گونه رفتار كرده بود، گفته مىشد، مگر ندیدید خلیفه اول به شیوه اى رفتار كرد، خلیفه دوم به شیوه اى و على(علیه السلام) هم به شیوه اى دیگر؟ او هم یكى مانند دیگران بود. در این صورت بر چه اساسى تشخیص دهیم رأى او بهتر از رأى دیگران بود؟ خلفاى قبل به
خاطر مصالح خودشان، و براى این كه معاویه مزاحم آن ها نباشد او را به شام فرستادند. على(علیه السلام) نیز باید همین گونه عمل مىكرد. خلیفه سوم نیز رفتار خلیفه دوم را تأئید كرد، اگر على(علیه السلام) هم مىآمد و همین كار را مىكرد پس چه تفاوتى بین عملكرد آن ها مىبود؟ با چه مبنایى تشخیص دهیم یكى از این رفتارها بر اساس رأى معصوم(علیه السلام) و بقیه مبتنى بر رأى غیر معصوم بوده است؟ چگونه متوجه شویم یك مورد از آن ها صحیح و مابقى آن ها اشتباه بوده است؟
حتى مىتوان عكس این را ادعا كرد و گفت: اگر بنا بود كه ما قضاوت كنیم، و این گونه معیارها را در نظر بگیریم، باید بگوییم كه رأى خلفاى قبل از على(علیه السلام) درست تر بود! چون آن ها با تدبیرى كه اندیشیدند، خونریزى شام و عراق حاصل نشد، مگر نه این كه گفته شده: «الصلح خیر». لذا، از آن جا كه اسلام دین رأفت، رحمت، مهربانى، صلح، آشتى، لبخند و سازش است، پس على(علیه السلام) در این كه با اصحاب جمل، نهروان و صفین جنگید، اشتباه كرد! در مدت چهار سال و نه ماه كه خلافت او ادامه داشت دائماً در حال جنگ بود، پس قرائت على(علیه السلام) درست نبود!
اما على(علیه السلام) نمىخواست فقط براى زمان خودش طرح بدهد، او قصد داشت براى مردم همه زمان ها، تا روز قیامت طرح حكومتى اسلام را معرفى كند. اسلام طرفدار عدالت است، اگر عدالت با صلح و سازش و آرامش حاصل شود، نباید قطره خونى ریخت و نیز نباید كوچك ترین اهانتى به هیچ كس بشود. على(علیه السلام) همان شخصیتى بود كه وقتى شنید یك خلخال از پاى دخترى یهودى یا زرتشتى كشیدند گفت: «اگر مسلمان از این غصه جان دهد و دق كند سزاوار است».1 على(علیه السلام) حاضر نمىشد یك خلخال از پاى یك دختر یهودى كشیده شود، حال آیا چنین كسى مىپذیرد بدون دلیل هفتاد هزار نفر را از دم تیغ بگذراند؟! اگر من و شما با طرز تفكر امروزى بودیم، درباره على(علیه السلام) چه مىگفتیم؟ آیا نمىگفتیم على(علیه السلام) آدمى است خشن، قسى القلب، بى سیاست، و اوصافى از این قبیل؟! دیگر بیش از این جرأت نمىكنم گستاخى كنم.
اما على(علیه السلام) فقط زمان خودش را نمىدید و فقط به فكر حكومت خودش نبود، او باید الگوى حكومت اسلامى را نشان دهد، تا هر كس تا روز قیامت بخواهد حكومت اسلامى برپا كند از او الگو بگیرد.
1. ر.ك: نهج البلاغه، خطبه 27.
زمانى كه حضرت امام(قدس سره) در پاریس مستقر بودند، خبرنگاران از اطراف دنیا گرد ایشان جمع شدند و پرسیدند: اگر شما پیروز شوید و شاه برود، چگونه حكومتى را بر ایران حاكم خواهید كرد؟ ایشان در جواب فرمودند: «حكومت على(علیه السلام) . الگوى ما حكومت على(علیه السلام) است.»1 البته بعد از پیروزى نیز خود ایشان فرمودند، با همه زحمت هایى كه كشیدیم هنوز فقط بویى از اسلام مىآید. اما حكومت ایده آل حكومتى است كه على(علیه السلام) الگوى آن را نشان داد، و ما به هر مقدار كه شرایط اجازه دهد و مردم حمایت كنند، به سمت آن حركت مىكنیم، هدف ما آن حكومت است، مىخواهیم آن گونه بشویم. نگفت الگوى ما دموكراسى اروپا و یا آمریكا است. نگفت الگوى ما حكومت خلیفه اول و دوم و یا همه خلفاى راشدین است. فرمود الگوى ما حكومت على(علیه السلام) است.
على(علیه السلام) حكومت اسلامى را نه تنها با بیانش بلكه با پنج سال حكومتش و در عمل، تعریف كرده بود. اما معاویه بعد از شهادت على(علیه السلام) با استفاده از اهرم ها و زمینه هاى ضعفى كه قبلا عرض كردم و در بین جامعه اسلامى آن روز وجود داشت، سعى كرد این طرز تفكر را منحرف كند، و در جامعه تفكر دیگرى را به وجود آورد. تلاش كرد مردم را شستشوى مغزى دهد، و طرح دیگرى را مطرح كند. بر همین اساس بود كه سیاست هاى مذكور را به كار گرفت، سران، شخصیت هاى بزرگ و رؤساى قبایل را با تطمیع اغفال كرد، آن قدر بذل و بخشش كرد، تا همه آنان را خرید. عده زیادى از سایر مردم نیز تابع رؤساى خود بودند، به هر سمتى كه رئیس قبیله مىرفت آن ها نیز به دنبال او راه مىافتادند. دیگران را نیز با ارعاب و تهدید منحرف مىكرد. معاویه ظرف بیست سال حكومت خود چه كارهایى كه نكرد، از طرفى تسمه از گرده مردم كشید! و از طرف دیگر بذل و بخشش هایى كه كرد، براى ایجاد رعب و وحشت و انجام ترورها، بیرحمىها، كشتارها، خونریزى بى حد و حساب و تجاوز به نوامیس، امثال بُسر بن ارطاة و سمرة بن جندب را مىفرستاد تا زهر چشمى از عموم مردم گرفته شود و دیگر كسى جرأت هیچ اقدامى را نداشته باشد. به جز چند نفر كه در عالم اسلام به خصوص در عراق و حجاز به عنوان حواریین على(علیه السلام) شناخته شده بودند، بقیه مرعوب قدرت و سیاست معاویه بودند. این اشخاص تا حدى نزد مردم محترم بودند. حتى همان كسانى كه ضعف هایى از خود نشان مىدادند و اهل مادیات بودند، این شخصیت ها را به خاطر مقامات عالى آن ها دوست مىداشتند.
1. صحیفه نور، ج 2، ص 47.
ما خودمان هم كم و بیش همین گونه هستیم، یعنى گاهى مرتكب گناهانى مىشویم، اما انسان هاى با تقوا و متدین را دوست داریم. گرچه خودمان گاهى احتیاط در اموال را مراعات نمىكنیم، اما اگر به شخص پارسایى كه در صرف بیت المال دقت دارد برخورد كنیم، او را دوست مىداریم. خود ما همت انجام این گونه كارها را نداریم، اما وقتى كه خوبان را مىبینیم، خوشحال مىشویم.
به هر حال، در آن زمان چند نفر از حواریین على(علیه السلام) وجود داشتند، و به همین اسم شناخته مىشدند، در تاریخ نیز به همین نام معرفى شده اند. به جز مالك اشتر كه او را براى حكومت مصر فرستادند و كشته شد، و همچنین محمد بن ابى بكر، چند نفر دیگر بودند كه، علاوه بر موقعیت هاى اجتماعى، از مقامات معنوى نیز برخوردار بوده، زهد و تقواى فراوانى داشتند، علوم بلایا و منایا داشتند، از غیب خبرهایى مىدادند. بعضى از اصحاب على(علیه السلام) بودند كه از شهادت خود و دیگران خبرها داشتند. در میان این افراد، چهار نفر بیش از دیگران برجسته بودند: حُجر بن عدى، عمرو بن حَمِق خزاعى، رُشید هَجرى و میثم تمار. به هیچ قیمتى ممكن نبود این چهار نفر را تطمیع كرد. هر چه معاویه تلاش كرد تا آن ها را با احترام و تمجید و تعریف بفریبد و به صورتى ایشان را رام كند، انعطاف پیدا نمىكردند. این بزرگواران پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله)را مىشناختند و به على(علیه السلام) عشق مىورزیدند و تمام وجودشان صرف بیان فضائل و مناقب على(علیه السلام) مىشد. معاویه در مورد این افراد درمانده شد؛ لذا، تصمیم گرفت آن ها را بكشد. حجر بن عدى را، از یك طرف، عمرو بن حمق خزاعى را نیز از طرف دیگر. سر عمرو بن حمق را برید و براى همسرش فرستاد، آن بانوى بزرگوار نیز در پاسخ پیغامى براى معاویه فرستاد. این پیغام به حدى او را برافروخته كرد، كه دستور داد آن خانم را از كشور اسلامى بیرون كنند. یك روز عمرو بن حمق خدمت امیرالمؤمنین(علیه السلام) رسید و عرض كرد: مولاى من! من به خاطر این كه شما رئیس هستید و از پست و مقامات دنیوى و امكانات برخوردار هستید، نزد شما نیامده ام؛ من به این دلیل كه خداوند اطاعت شما را بر ما واجب كرده، و حق بزرگى و سرورى بر ما را براى شما قرار داده، در محضر شما هستم. على جان! اگر به من دستور دهید كه تمام كوه ها را جا به جا كنم و من چنین قدرتى داشته باشم، و امر كنید آب تمام دریاها را بكشم و من از عهده چنین كارى برآیم، و اگر به من بفرمایید تمام عمرم شمشیر به دست با دشمنان تو بجنگم، هنوز نتوانسته ام حق تو را ادا كنم، حق تو بر من از این
عظیم تر است. امیرالمؤمنین(علیه السلام) خوشحال شده، براى او دعا كرد و فرمود: «اى كاش صد نفر مانند تو در میان مسلمان ها وجود داشت.»1 فقط تعداد معدودى همانند این گل ها و با چنین درجه اى از ایمان بودند. معاویه این دو بزرگوار، یعنى حجر بن عدى و عمرو بن حمق را در كمال بى رحمى، با تمام عواقبى كه براى او داشت، به قتل رساند. كشتن این افراد براى او گران تمام مىشد، او نمىخواست در بین مسلمان ها بدنام شود، ولى چاره دیگرى ندید. هنگامى كه دید آن ها به هیچ قیمتى تسلیم نمىشوند و نمىتوان ایشان را ساكت و آرام كرد، و ممكن نیست آن ها را تطمیع كند، دستور قتل آنان را داد. دو نفر دیگر از حواریون على(علیه السلام) یعنى رشید هَجرى و میثم تمار باقى مانده بودند.
هنگامى كه معاویه در شام از دنیا رفت میثم تمار به دوستانش خبر داد و گفت: طوفانى برپا شده و من احساس مىكنم معاویه در شام از دنیا رفت؛ افرادى كه میثم را مىشناختند، متوجه بودند كه او نسنجیده سخن نمىگوید. بعد از چندى عبید الله بن زیاد حاكم كوفه شد و داستان معروفى كه در مورد ماجراى میثم شنیده اید واقع شد؛ میثم به كار خود مشغول بود، فضائل على(علیه السلام) را مىگفت و مردم را به پیروى از خاندان پیامبر(صلى الله علیه وآله)دعوت مىكرد. عبید الله هر چه تلاش كرد میثم را آرام كند، موفق نشد. در ایامى كه چند روز به ورود حسین بن على(علیه السلام) به عراق مانده بود، همان زمانى كه مسلم در كوفه بود و عبید الله بن زیاد در صدد كشتن او بود، نقل شده روزى میثم سوار اسبى، و حبیب بن مظاهر هم سوار اسبى دیگر بود؛ این دو به همدیگر رسیدند، به حدى به هم نزدیك شدند كه گردن اسب ها با هم تماس گرفت، هنگامى كه كاملا به هم نزدیك شدند، در گوشى با یكدیگر صحبت و شوخى مىكردند ـ شوخى هاى آن ها هم از این قبیل بود ـ میثم به حبیب بن مظاهر گفت: من مرد سرخ مویى كه دو گیسو از دو طرف سر او آویزان است سراغ دارم، كه چند صباحى دیگر براى یارى پسر پیامبر خود كشته مىشود. منظور او حبیب بود و به خود او خبر مىداد. حبیب هم گفت: من هم مرد اصلعى را مىشناسم كه موهاى جلوى سرش ریخته و شكمش مقدارى برآمده، او را بر چوبى از نخله خرما به دار زده، روز بعد لجامى به دهانش مىزنند تا دیگر نتواند سخن بگوید، و بعد زبانش را بریده پس از آن در روز سوم نیزه اى به شكمش مىزنند. این دو بزرگوار با هم صحبت مىكردند، یكى خبر از آینده دیگرى و او خبر از آینده اولى مىداد. شوخى هاى آن ها نیز همین
1. ر.ك: بحارالانوار، ج 32، ص 399، باب 11، روایت 371.
گونه بود. یكى از دوستان ایشان گفته هایشان را شنید و نزد رُشید هَجرى رفته، و گفت: من امروز چنین ماجرایى را دیدم، میثم این گونه در مورد حبیب بن مظاهر مىگفت كه مرد سرخ مویى را مىشناسم كه دو گیسو از دو طرف سر او آویزان است و قرار است به زودى در راه حمایت از پسر پیامبر(صلى الله علیه وآله)به شهادت برسد. رشید گفت: خداوند میثم را رحمت كند، یك كلمه را نگفت، و آن كلمه این است كه بعد سر او را براى حاكم مىفرستند و صد درهم بر جایزه كسى كه سر او را مىآورد، افزوده مىشود.1
على(علیه السلام) چنین افرادى تربیت كرده بود. سرانجام عبید الله بن زیاد، میثم تمار و رشید را به شهادت رساند. چرا؟ چون این دو نفر حاضر نبودند تسلیم شوند.
اجازه بدهید به عنوان جمله معترضه مطلبى را عرض كنم، باز هم از هم لباس هاى خودمان گلایه كنم. مورخان و محدثان از میثم تمار نقل كرده اند و شاید روایات متعددى در این زمینه داشته باشیم كه، امیرالمؤمنین(علیه السلام) به میثم فرمود: چگونه است حال تو آن هنگامى كه تو را بر چوبه اى از نخل به دار بیاویزند، زبان تو را ببرند و بعد نیزه به شكم تو بزنند؟ میثم از حضرت(علیه السلام) سؤال كرد كه آیا در آن حال من مسلمان هستم؟ حضرت(علیه السلام) فرمود: آرى. میثم جواب داد: خوشحال مىشوم. على(علیه السلام) باز فرمود: پس بدان كه تو را به تبرّى جستن از من دعوت مىكنند، تا بگویى من از على(علیه السلام) بیزار هستم. آیا این كار را خواهى كرد؟ فرمود: به خدا قسم تا زمانى كه نفس داشته باشم این كار را نخواهم كرد. پس على(علیه السلام) به او این گونه بشارت داد كه بدان در بهشت با من خواهى بود.2
گلایه اى كه قصد داشتم از دوستان هم لباسى خودم بكنم این است كه ما در مسائل مربوط به «امر به معروف و نهى از منكر» مطلب را مىرسانیم به جایى كه اگر ضرر جانى در كار باشد، تكلیف ساقط است. اما آیا میثم نمىدانست اگر جانش در خطر باشد، حفظ جان واجب است و باید تقیه كرد؟ مگر نه این كه گفته مىشود حفظ جان واجب است؟ این سؤال در مورد حجر بن عدى، رشید هَجرى، عمرو بن حمق و بعدها در مورد سعید بن جبیر و بسیارى از بزرگان اصحاب نیز صادق است. حجاج بن یوسف، سعید بن جبیر را احضار كرده، به او گفت: «بگو از على(علیه السلام) بیزار هستم» جواب داد: «حاشا و كلا». زبانش را بریدند و بعد او را به شهادت
1. ر.ك: همان، ج 45، ص 92، باب 37، روایت 33.
2. ر.ك: همان، ج 42، ص 130، باب 122، روایت 13؛ ج 75، ص 433، باب 87، روایت 95.
رساندند، ولى دست از ولایت بر نداشت. دست ها و پاهاى رُشید هَجرى را بریدند، گفته بود كه من از مولاى خود على(علیه السلام) شنیدم كه دست و پایم را قطع مىكنند و بعد زبانم را نیز مىبرند. عبید الله بن زیاد گفت: براى این كه حرف على(علیه السلام) دروغ بشود، این كار را نمىكنم. بعد از این كه دست و پاى رشید را بریدند، او عاشقانه آغاز به بیان فضایل على(علیه السلام) كرد؛ عبید الله به خیال خودش مجبور شد زبان رشید را ببرد، لذا حجّامى را فرستاد تا زبان رشید را ببرد، ابتدا قصد نداشت این كار انجام شود، بلكه مىخواست خبر على(علیه السلام) دروغ در بیاید، ولى بر خلاف میل او این خبر درست واقع شد.1
گلایه از دوستان هم لباس خودم این است كه، ما باید در مورد این مسائل بیش تر كار كنیم، تا بتوانیم بگوییم در چه مواردى و چه زمانى به خاطر تقیه تبرى از امام معصوم(علیه السلام) جائز است؟ ارتكاب كدام یك از محرمات و در چه مواردى به واسطه تقیه جایز است؟ آیا مواردى هست كه تقیه نتواند جلوى انجام تكلیف را بگیرد یا نه؟ اگر هست در چه مواردى است؟ و سرانجام، بزرگانى كه در نهایت مرتبه تقوا و تالى تلو مقام عصمت بودند و علم بلایا و منایا داشتند بر اساس چه دلیلى حاضر نشدند از على(علیه السلام) تبرى بجویند تا جان خودشان را حفظ كنند؟ مگر نه این كه اگر این بزرگواران زنده مىماندند، مىتوانستند زمان بیش ترى را براى تعلیم معارف به مردم صرف كنند؟ و مگر نه این كه با كشته شدن امكان انجام وظیفه تعلیم از ایشان سلب مىشد؟ مناسب بود حداقل تقیه مىكردند؛ چرا این بزرگان تقیه نكردند؟ دلیل شرعى آن ها چه بود؟ آیا از مسئله تقیه اطلاع نداشتند؟ چرا على(علیه السلام) هنگامى كه از آینده آن ها خبر مىداد، به ایشان نفرمود وقتى كه شما را وادار به تبرّى از ما كردند، این كار را انجام دهید! تا جان شما محفوظ باشد. متأسفانه، ما در مورد این مسائل كم تر كار كرده ایم. كسى كه شاید بهترین كار را در این زمینه انجام داد، حضرت امام(قدس سره) بود. اولین فتواى صریح ایشان این بود كه تقیه در مورد امور مهم حرام است، و لو بلغ ما بلغ.2 دیگران چنین فتوایى را نمىدادند، چون تحقیق نكرده بودند، و جرأت نمىكردند كه چنین فتوایى بدهند، چون در این زمینه كم كار شده بود. تنها امام(قدس سره)چنین شهامتى داشت، هم تحقیق كرده بود و هم این شهامت را داشت كه علناً بگوید: ولو جان شما در خطر باشد، حتى اگر صدها و هزاران نفر كشته شوند،
1. ر.ك: همان، ج 75، ص 433، باب 87، روایت 95.
2. ر.ك: صحیفه نور، ج 1، ص 39؛ ج 7، ص 36.
باید نظام اسلامى برقرار باشد. باید كسانى كه در صدد از بین بردن اسلام، عقاید اسلام و ارزش هاى اسلامى هستند، از بین بروند و تقیه در این مسأله حرام است، و لو بلغ ما بلغ. این گفتار امامرحمة الله علیه بود، اما ما شاگردهاى ایشان، البته اگر این لیاقت را داشته باشیم كه خود را شاگرد امام(قدس سره)بدانیم، ما كوتاهى كردیم و راه او را درست دنبال نكردیم. باید مبانى فقهى این مسأله را درست تبیین كنیم، تا مشخص شود در چه مواردى تقیه جایز و در چه مواردى واجب است. آیا مواردى هست كه تقیه جایز ولى ترك آن ارجح باشد؟ كم و بیش این سؤال ها مطرح شده است، ولى عرض بنده این است كه تحقیقاتى از این قبیل گسترش پیدا كند و این معارف در دسترس همه مردم قرار گیرد. مگر این ها احكام دین نیست؟ و مگر در این زمان ما به این احكام محتاج نیستیم؟ آیا اطمینان داریم دیگر به این احكام احتیاج نخواهیم داشت؟ اگر ما این احكام را درست تبیین نكنیم، شیاطین تساهل و تسامح را مطرح مىكنند و آن را به پاى اسلام مىگذارند؛ و با این كار خود، غیرت را از مسلمان ها مىگیرند، و این شك و شبهه را در مسلمانها ایجاد مىكنند كه چون اسم نظام، نظام اسلامى است، پس باید تسلیم همه چیز آن بود.
هنگامى كه على(علیه السلام) در رأس حكومت بود، اگر والى او خطا مىكرد، مردم نزد حضرت امیر(علیه السلام) مىآمدند و اعتراض مىكردند. احتمالا این ماجرا را شنیده اید كه روزى على(علیه السلام) مشغول نماز بود، اقامه نماز را گفته بود و مىخواست تكبیر بگوید؛ در همین حال، زنى كه از راه دورى آمده بود گفت: یا على! من با شما كارى دارم. حضرت تكبیر نماز را نگفت، و فرمود: بگو چه كار دارى؟ گفت: والى اى كه براى شهر ما فرستادى به ما ظلم مىكند. اشك از چشمان على(علیه السلام) جارى شد. همان لحظه گفت: خدایا تو مىدانى من راضى نبودم به این مردم ظلم كند؛ و امر كرد قلم و كاغذ آوردند و حكم عزل آن والى را نوشت.1 آن مردم نگفتند چون حكومت على(علیه السلام) حكومت اسلامى است، پس باید همه جزئیات آن را پذیرفت. همچنان كه چه كسى گفته مسؤولى كه رسماً بر علیه اسلام كار مىكند، مسؤولى كه شخص رهبر در مورد او فرمود: یك كار به نفع اسلام نكرده، و بعضى از اقداماتى كه انجام مىدهد صد در صد ضد اسلام است، و من این فرمایش مقام معظم رهبرى را به گوش خودم از زبان مبارك ایشان شنیدم، آن وقت به ما مىگویند چون حكومت اسلامى است، اعتراض نكنید! چه كسى این گونه گفته است؟ پس
1. بحارالانوار، ج 41، ص 119، باب 107، روایت 27.
امر به معروف و نهى از منكر براى چیست؟ چرا وقتى مىبینیم دارند با اسلام بازى مىكنند، باید خفه شویم؟ خوب، ادعا مىكنند ما تابع افكار مردم هستیم؛ بر فرض كه این مبنا درست باشد ـ كه نیست ـ مگر این ها مردم نیستند؟
چگونه چهار جوان بى بند و بار این حق را دارند وسط خیابان، دختر و پسر با هم برقصند و یكدیگر را ببوسند، ولى این مردم حق ندارند بگویند ما با این افراد مخالفیم؟ در این صورت خلاف امنیت مىشود؟ مگر وظیفه مسؤولین كشور جمهورى اسلامى این نیست كه از قانون اساسى دفاع كنند؟ مگر این اصل كه مطبوعات حق ندارند بر خلاف مبانى اسلام و اخلاق عمومى چیزى بنویسند در قانون نیامده است؟1 آیا طى این چند سال در مطبوعات ما مطلبى بر خلاف مبانى اسلام نوشته نشده است؟ آن كسى كه قسم خورده است از قانون حمایت كند، چرا حرفى نمىزند؟ آیا صرفاً به این بهانه كه قانون به مطبوعات آزادى داده است مىتوان بسنده كرد؟ آیا قانون به مطبوعات آزادى مطلق داده است؟ در همین قانون قید شده است كه مطبوعات حق ندارند بر خلاف مبانى اسلامى و اخلاق عمومى مطلبى بنویسند. در غیر این صورت باید تحت پیگرد قرار گیرند. قانون مصوب شوراى انقلاب فرهنگى وزیر ارشاد را به عنوان مسؤول تمام فعالیت هاى فرهنگى و مطبوعاتى معرفى مىكند،2 پس چرا بر این گونه فعالیت ها نظارت نمىكنند؟ اى كاش فقط نظارت نمىكردند، چرا چراغ سبز به مطبوعات منحرف نشان مىدهند؟ چرا امكانات و تسهیلات در اختیار آن ها قرار مىدهند؟ آیا براى این كه صریحاً به مقدسات اسلام، و به شخصیت سیدالشهداء(علیه السلام) جسارت كنند؟ این حكومت اسلامى است؟ صِرف این كه رهبر ما، نور چشم ما ـ كه جان ما فداى او باد ـ ولى فقیه است، این موجب نمىشود همه مسائل اصلاح شود، و همه اقدامات مورد تأیید باشد. در هر موردى تخلف شد، باید اعتراض كرد. به محض این كه مسأله اى بر خلاف فكر جناح حاكم و به اصطلاح اصلاح طلب باشد ـ البته باید گفت چگونه اصلاح طلب هستند؟ مگر با اسم عوض كردن «افساد» مىشود «اصلاح»؟ «وَ اِذا قیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فى الاَُرْضِ قالُوا اِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ. أَلا اِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا یَشْعُرُونَ»3 ـ اگر موضوعى با مذاق آن ها سازگار نباشد، بلافاصله
1. ر.ك: قانون مطبوعات، فصل 4، ماده 6.
2. ر.ك: قانون اهداف و وظایف وزارت فرهنگ و ارشاداسلامى، ماده 2.
3. بقره، 12ـ11.
تعداد اندكى لات و لا مذهبِ مست راه مىافتند، تظاهرات مىكنند، و هیچ كس جلوى شان را نمىگیرد. ادعا مىكنند ما تابع خواست مردم، و خواست جوان ها هستیم؛ مگر این ها كه در این مجالس حاضر مىشوند نیستند؟ هشتاد درصد مردمى كه در این قبیل مجالس شركت مىكنند، جوان ها هستند. همه شعار بدهیم كه ما از جوان ها حمایت مىكنیم! چه اقدامى براى این جوانان مىكنید؟ این جوان ها دین مىخواهند، حسین(علیه السلام) مىخواهند. آن مدعیان اصلاحات، مدعیان طرفدارى از قانون اساسى، مدعیان دموكراسى غربى، اگر راست مىگویند و صداقت دارند، ببینند این مردم چه مىخواهند، مطابق آن عمل كنند. مگر ادعا نمىكنند بر اساس خواست مردم عمل مىكنند؟ مگر این ها مردم نیستند؟ آیا فقط چند جوان كه تحت تأثیر تبلیغات آمریكا واقع شده، و فیلم هاى مبتذل ویدئویى اخلاق آن ها را فاسد كرده، مردم هستند؟ فقط باید به آن ها لبخند زد، و بوسه حواله داد؟ این ها جوان نیستند؟ این ها مردم نیستند؟ بر اساس قانون اساسى نباید به مشكلات این ها رسیدگى كرد و به خواسته این ها جواب داد؟ آیا قانون نمىگوید باید از مفاسد و تعدى به احكام اسلام و ارزش هاى اسلامى جلوگیرى كرد؟ اگر صداقت دارید، پس چرا رسیدگى نمىكنید؟ چرا فقط طرف مقابل را مىبینید؟ كمى هم به سخن این جوان ها را بشنوید.
من این جا نبودم، ولى شنیدم كه چندى پیش، مردم اعتراض شدیدى نسبت به محتواى بعضى روزنامه ها داشتند و تحصن عجیبى كردند، حضرت آیت الله مشكینى، حضرت آیت الله جوادى، حضرت آیت الله نورى و بعضى دیگر از بزرگان تشریف آوردند، و از این تحصن مردم حمایت كردند. مسؤولان بعد از گذشتن چند ماه از این تحصن چه اقدامى انجام دادند؟ آیا مراجع تقلید جزو مردم نیستند؟ آیا نباید به حرف آن ها توجه كرد؟ سرانجام هم بگویند تحصن تان غیر قانونى است! بعضى استاندارها در مورد تظاهرات روز 23 تیرماه در حمایت از رهبرى هم گفتند این راهپیمایى غیر قانونى است! اما بر اساس كدام قانون؟ ده نفر از استانداران اجازه برگزارى این تظاهرات را ندادند،1 مگر مردم به حرف آن ها توجه كردند؟ مردم دین دارند، و اگر احساس كنند دینشان در خطر است، به این گونه مسائل توجه نمىكنند، و نباید هم توجه كنند.
البته اگر مقام معظم رهبرى امرى فرمودند، بر روى چشم. اطاعت امر ایشان، مثل اطاعت
1. كیهان، 1378/04/24، ص 2.
امر امام(قدس سره)است. و اگر نهى فرمودند، نهى ایشان نیز بر سر چشم؛ اما مگر ایشان فرمودند كه شما حرف تان را نگویید، اعتراض نكنید، انتقاد نكنید؟ اگر مردم ما، آرام و بى سر و صدا در مقابل این هجمه عظیم فرهنگى انتقاد قانونى مىكردند، وضعیت فرهنگى كشور این گونه نمىشد. اما متأسفانه، ابتدا ما را اغفال و تخدیر كرده، به ما این گونه القا كردند كه چون نظام ما اسلامى است، باید در همه موارد اطاعت كنید. این مغالطه است! صِرف این كه این نظام اسلامى است، اطاعت از هر مسؤولى واجب نمىباشد، و اعتراض به هر مسؤولى حرام نیست. اگر از كسى تخلفى دیده شد، باید اعتراض كرد، باید فریاد سر داد، باید به دنیا فهماند كه ما نیز بخشى از مردم این كشور هستیم. رادیو و تلویزیون هاى خارجى با مسائل ایران چنان برخورد مىكنند كه گویا در ایران مردمى غیر از تعداد اندكى بى بند و بارِ غربزده فرارى از اسلام، وجود ندارد.
باید نشان دهیم كه ما مردم هستیم، و آن ها غده هاى سرطانى و آفت زده هستند. آن كسانى كه انقلاب كردند و بار این انقلاب را به دوش كشیدند، این مردم هستند. كسانى كه زیر پرچم حسین(علیه السلام) انقلاب كرند و براى احیاى احكام اسلام كشته دادند، حال چگونه ممكن است، مشاهده كنند احكام اسلام به بدترین وجهى بازیچه شده و آرام بنشینند؟ آیا این دین است؟ این خدا است؟ این راه امام حسین(علیه السلام) است؟ آیا قانون اساسى ما چنین گفته، یا مراجع ما این گونه گفته اند؟ كدام دین چنین مطلبى را گفته است؟ كدام دموكراسى این گونه مىگوید؟ شما كه انجیل تان حقوق بشر و قرآن تان قانون اساسى است، بسیار خوب، به همین قانون اساسى و به همین دموكراسى غربى عمل كنید. بیش از نود درصد مردم ایران واقعاً اجراى احكام اسلام را مىخواهند؛ خودتان را فریب ندهید، به خدا قسم! سكوت این مردم از نجابت آن ها و این تصور كه مقام معظم رهبرى نسبت به اعتراض رضایت ندارند، ناشى مىشود.
در یكى از شهرهاى خراسان، بعد از سخنرانى من، خانمى فرهنگى با اصرار نزد من آمد، و گفت پیامى دارم كه مىخواهم به مقام معظم رهبرى برسانى، گفتم انشاء الله در صورت امكان این كار را خواهم كرد. گفت: به آقا بگو، به خدا قسم! اگر به احترام شما نبود، ما زن ها كفن مىپوشیدیم و فلان و فلان را به جاى خودشان مىنشاندیم. تنها به احترام شما و این احتمال كه ممكن است شما راضى نباشید اقدامى نمىكنیم. مردم ما به احترام رهبرى و به احترام حفظ امنیت و آرامش سكوت كرده اند؛ وگرنه، مگر این مردم به این كه اسلام در این كشور بمیرد رضایت مىدهند؟ توصیه بنده به شما عزیزان این است، با روش قانونى و منطقى، اعتراض
خود را به گوش مسؤولان برسانید، با صداى رسا بگویید ما چنین مطالبى را نمىخواهیم. این كار كه جنایت، آشوب و ترور نیست. آیا صِرف مخالف بودن با رفتارى خاص، یا سیاستى خاص، و یا فلان مسؤول یا رفتار او تروریسم و خشونت طلبى است؟ اگر چنین باشد، رفتار على(علیه السلام) را و یا حتى عملكرد شخص پیامبر(صلى الله علیه وآله)را چگونه توجیه مىكنید؟ نقل شده، طى ده سال بعد از هجرت پیامبر(صلى الله علیه وآله) هفتاد غزوه توسط ایشان واقع شد، و نیز على(علیه السلام) ظرف حكومتى كم تر از پنج سال، سه جنگ بزرگ با صد هزار كشته مسلمان انجام داد؛ چگونه این موارد را توجیه مىكنید؟
زمانى كه منطق تساهل و تسامح بر جامعه حاكم شد، به ذهن جوان هاى ما این گونه خطور مىكند و بعد نامردها و بى دین ها صریحاً مىگویند خمینى باید به موزه تاریخ سپرده شود، اسلام دیگر رفت، این مشكل اسلام است كه نمىتواند با دموكراسى بسازد.1
1. ر.ك: كیهان، 1379/02/24، گزارش مصاحبه اكبر گنجى با نشریه آلمانى تاكس اشپیگل.