بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمدللّه ربّ العالمین، والصّلوة والسّلام على سیّد الانبیاء والمرسلین، أبى القاسم محمّد وعلى آله الطیبین الطاهرین المعصومین. اللّهم كن لولیك الحجة بن الحسن صلواتك علیه وعلى آبائه فى هذه الساعة وفى كل ساعة ولیاً وحافظاً وقائداً وناصراً ودلیلا وعیناً حتى تسكنه أرضك طوعاً وتمتعه فیهاً طویلا. السلام علیك یا ابا عبد اللّه وعلى الارواح التى حلّت بفنائك.
شهادت مولا ابى عبد الله و فرزندان و یاران بزرگوارش را به پیشگاه مقدس ولى عصر ـ عجل اللّه تعالى فرجه الشریف ـ مقام معظم رهبرى، مراجع تقلید و همه شیفتگان مكتب حسینى تسلیت مىگوییم، و امیدواریم خداى متعال به ما توفیق بدهد كه در دنیا و آخرت پیرو راستین آن حضرت باشیم.
در جلسه گذشته به دنبال سؤال هایى كه درباره عاشورا و قیام ابى عبد الله مطرح شده بود، سؤالى را به این صورت طرح كردم كه، با توجه به هدف قیام آن حضرت كه طلب اصلاح در امت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امر به معروف و نهى از منكر عنوان شده، آیا روشى كه سیدالشهداء(علیه السلام) انتخاب كردند و به شهادت ایشان منتهى شد، مصداق اصلاح و امر به معروف و نهى از منكر است یا خیر؟ و آیا حضرت(علیه السلام) به هدفى كه از قیام و انقلاب داشتند، نایل شدند یا نه؟ شب گذشته براى آشنا شدن با مفهوم امر به معروف و نهى از منكر در آیات و روایات چند روایت را تیمناً و تبركاً قرائت كردم و در حدى كه خداوند متعال توفیق داد، توضیحاتى را در باره آن ها عرض كردم؛ حال با توجه به آشنایى به دست آمده از مفاهیم امر به معروف و نهى از منكر در آیات و روایات، مىخواهم بحثى نسبتاً تحلیلى و تا حدى فنى را مطرح كنم. ممكن است تا حدودى این بحث براى بعضى از شنوندگان سنگین باشد، ولى با توجه به این كه بخش عظیمى از شركت كنندگان را فضلاى حوزه تشكیل مىدهند، و سایرین هم بحمد اللّه در پرتو
انقلاب سطح علمىشان بسیار بالا آمده و آمادگى بررسى و تحلیل این مسائل را حتى در حد سطوح علمى دارند، سعى خواهم كرد این مسأله را با توضیحات نسبتاً روشنى به عرض برسانم، اگر بعضاً اصطلاحات علمى استفاده شد، معذور بدارید.
مىدانیم كه امر به معروف و نهى از منكر كه به عنوان یك تكلیف عام در رساله هاى عملیه ذكر شده و گویندگان احكام در مجالس آموزش مىدهند، شرایط و مراتبى دارد و با توجه به شرایط و مراتب این سؤال مطرح مىشود كه اقدامى كه سیدالشهداء(علیه السلام) انجام دادند، چگونه امر به معروفى بود؛ این كار با امر به معروفى كه ما مىشناسیم مطابقت نمىكند. بنا بر آنچه در رسائل عملیه گفته شده، اگر امر به معروف موجب ضرر و حتى در مورد خوف ضرر باشد، تكلیف ساقط مىشود؛ اما در مورد سیدالشهداء(علیه السلام) در حالى كه ضرر یقینى بود ایشان اقدام به این كار كرد، این چگونه امر به معروفى است؟ براى این كه مفهوم امر به معروف و نهى از منكر و كاربرد آن را در روایات بیش تر مورد دقت قرار دهیم، باید توجه داشت كه امر به معروف یعنى وادار كردن دیگران به انجام كارهاى خوب، اگر انجام آن كار خوب واجب باشد، امر به آن هم واجب است، اگر مستحب باشد، امر به آن هم مستحب است؛ اما امر به معروف به عنوان یك «واجب» شرعى، فقط در مورد «تكالیف واجب» است، یعنى واداركردن دیگران به این كه تكالیف واجب خود را انجام دهند، و این واداركردن مراتبى دارد. اگر بخواهید كسى را به انجام كارى وادار كنید، باید این كار را طى مراحل مختلف انجام دهید. اولین موردى كه ممكن است با آن مواجه شوید، نوجوانان هستند، كسانى كه تازه به تكلیف رسیده اند. شما مىخواهید به عنوان امر به معروف و نهى از منكر به كسى كه تازه به تكلیف رسیده و هنوز درست نمازخواندن را نیاموخته است، نماز را یاد دهید، این نوعى امر به معروف است كه به آن تعلیم جاهل مىگویند. اما اگر بعد از این كه یاد گرفت، گاهى سستى و تنبلى مىكند، بعض اوقات نمازش قضا مىشود، صبح دیر از خواب بلند مىشود، و شما او را تشویق كنید كه نماز را به موقع بخواند، این هم نوع دیگرى از امر به معروف است.
پس امر به معروف دو مصداق روشن دارد، اول این كه كسى علم نداشته باشد و شما باید به او یاد بدهید، تفاوتى نمىكند كه در موردى حكم را نداند یا موضوع آن را، نماز خواندن بلد نیست، یا نمىداند كه نماز واجب است، البته نماز مثال خوبى نیست و همه مىدانند كه واجب است، اما بعضى از تكالیف هست كه همه از وجوب آن آگاه نیستند. آموزش احكام و مسائل
نوعى امر به معروف است. اما اصطلاح امر به معروف به خودى خود شامل تعلیم جاهل نمىشود و اگر به تعلیم جاهل توسعه داده مىشود، با توجه به وسعت ملاك آن است؛ یعنى ملاكى كه خداى متعال به خاطر آن امر به معروف را واجب كرده شامل كسى هم كه علم ندارد مىشود و باید به او یاد داد؛ البته مفهوم اصلىِ امر به معروف این نیست.
از طرف دیگر كسى كه مىداند باید نماز خواند، با مسائل آن هم به خوبى آشناست، گاهى در فضا و شرایطى است كه نماز از ارزش اجتماعى بالایى برخوردار بوده و ترك آن گناهى بزرگ و ضد ارزش به شمار مىرود؛ لذا، اگر به كسى بگویند بى نماز، براى او از هر ناسزایى بدتر است؛ من به خاطر دارم زمانى كه كوچك بودم، یكى از فحش هایى كه در جامعه آن روز گفته مىشد این بود كه مىگفتند فلانى تارك الصلاة است، باور كنید این از هر فحشى كه در مورد جنایات و اعمال شنیع گفته مىشد بدتر بود؛ یك وقت جوّ جامعه این گونه است، اگر به كسى بگویید، نماز نخوانده است، سرش را پایین مىاندازد و پیشانى در هم مىكشد كه چرا فهمیده اند نمازم ترك شده است و از این كار خجالت مىكشد. اگر به او چنین گفتید او عذر خواهى مىكند و مىگوید ببخشید، فراموش كردم یا عذرى داشتم، بالاخره گفته شما در او تأثیر مىكند و براى او موعظه و پندى مىشود، او هم متّعظ مىشود. در روایات آمده است كه «اِنَّما یُؤْمَرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ یُنْهى عَنِ الْمُنْكَرِ مُؤْمِنٌ فَیَتَّعِظُ أَوْ جاهِلٌ فَیَتَعَلَّم،»1 گاهى مؤمنى امر به معروف و نهى از منكر مىشود و او متّعظ شده، قبول مىكند، و گاهى جاهل است و نمىداند، اگر به او گفته شود، یاد مىگیرد.
اما گاهى شرایطى پیش مىآید كه فضاى فرهنگى حاكم بر جامعه، اسلامى نیست، امر واجبى را كه مىخواهید به آن امر كنید اصلا ارزش تلقى نمىشود، ترك آن هم ضد ارزش نیست، شرایط به گونه اى شده است، كه اگر به كسى بگویى چرا فلان كار را انجام مىدهى، فورى با گردن فرازى مىگوید دلم نمىخواهد! به تو چه! مگر فضولى! به او مىگویى این احكام خلاف شرع است، انقلاب شده است براى این كه احكام شرع پیاده شود، مردم به خاطر اجراشدن احكام اسلام صدها هزار شهید دادند؛ جواب مىدهد بى خود شهید دادند! من دلم نمىخواهد! كمى اصرار كنید، علناً به اسلام هم بد مىگوید. خیلى ها گفته اند كه اگر ما اسلام را نخواسته باشیم، باید چه كسى را ببینیم! دائم مىگویید جمهورى اسلامى! جمهورى اسلامى را
1. بحارالانوار، ج 100، ص 71، باب 1، روایت 3.
تو سر ما مىزنید! حالا اگر اسلامش را نخواستیم باید چه كسى را ببینیم! جوّ فرهنگى طورى مىشود كه تظاهر به مخالفت با اسلام دیگر زشت نیست؛ آشكار است، دیگر كسى شرم نمىكند، یا لااقل بعضى ها شرم نمىكنند كه بگویند ما مخالف اسلام هستیم؛ بالاتر از این هم هست كه گاهى اشاره كرده ام و دوست ندارم تكرار كنم. خوب، در این جا چه باید كرد؟
شرایط حاكم بر جامعه در زمان سیدالشهداء(علیه السلام) چنین شرایطى بود؛ احكام قطعى اسلام ترك مىشد؛ حدود الهى تعطیل شده بود، كسى كه كاندیداى خلافت بود معروف به شرب خمر بود، معاویه مىخواست فرزندش یزید را به عنوان خلیفه پیامبر(صلى الله علیه وآله)معرفى كند، یعنى در جامعه اسلامى شخصیت بعد از پیامبر(صلى الله علیه وآله) باشد؛ و این كسى بود كه مردم مىدانستند شارب الخمر است، صحبت از یك بار و دو بار و چند بار نبود، بلكه عادت به شرب خمر داشت، و این مسأله اى علنى بود، براى مردم مخفى نبود، و سایر احكام اسلامى یكى پس از دیگرى مورد تردید و انكار قرار مىگرفت و علناً مطرود مىشد؛ ریختن خون مسلمان ها خیلى ساده شده بود، اگر كسى مخالف حكومت بود، به راحتى او را مىكشتند؛ و بسیارى از فسادهاى دیگر كه در جامعه آن روز رخ داده بود. با این شرایط، اگر سیدالشهداء(علیه السلام) بین مردم مىآمدند و مىگفتند مردم خمس بدهید، زكات بدهید، حدود الهى را رعایت بكنید، شرب خمر نكنید، این موعظه ها براى كسى كه معروف به شرب خمر است چه فایده اى داشت؟ مردم آگاهانه و دانسته با یزیدى كه شارب الخمر است بیعت كردند. فقط شرب خمر نبود، موارد دیگرى هم بود، كارهاى دیگرى كه امروز هم در جامعه اسلامى ما در حال مد شدن است، میمون بازى! سگ بازى! یزید چنین شخصى بود؛ این شخصیت مىخواهد به جاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) بنشیند، دستوراتش مثل دستورات پیامبر(صلى الله علیه وآله) واجب الاطاعة و احكامش احكام خدا باشد! این گونه بود كه حضرت(علیه السلام) فرمود «فَعَلى الاِْسْلامِ السَّلامُ اِذْ قَدْ بُلیَت الاُْمَةُ بِراع مِثْلِ یَزید»،1 اگر مردم به كسى مانند یزید مبتلا شوند، دیگر فاتحه اسلام را باید خواند، دیگر چیزى براى اسلام باقى نخواهد ماند.
البته در اواخر زمان معاویه هم جز ظواهر محدودى از اسلام باقى نمانده بود، اما به هر حال به گونه اى نبود كه اشخاص به راحتى تظاهر به فسق كنند و مردم آن را بپسندند. ولى اگر بنا شد كسى كه خودش «شارب الخمر» است «خلیفه مسلمین» بشود، آیا او بر شارب الخمر
1. بحارالانوار، ج 44، ص 326، باب 37، روایت 2.
حد جارى خواهد كرد؟ حال، اگر در این جا كسى بخواهد امر به معروف كند، باید چه كند؟ آیا باید بگوییم امر به معروف در این شرایط تعطیل شود و اصلا تكلیفى در چنین موردى نیست؟ اگر فعل حرام در جامعه واقع مىشود، همه مردم مسؤولند؛ چون امر به معروف واجب كفایى است، اگر ده نفر دیدند گناهى انجام مىشود، هر ده نفر مكلفنند و اگر یك نفر به معروف امر كند، از بقیه ساقط مىشود. اما اگر هیچ كدام این كار را انجام ندادند، هر ده نفر مسؤولند. معناى این مسأله این است كه اگر گناه كبیره اى به صورت علنى، در جامعه انجام مىگیرد تمام كسانى كه اطلاع پیدا كنند مكلف به امر به معروف هستند، و اگر این كار را نكنند همه به جهنم مىروند. البته این قدر متیقن مسأله است، حكم امر به معروف در مورد گناه مخفى، بماند.
در جلسه گذشته این روایت را خواندم، كه چهل هزار نفر از قوم شعیب معصیت كار بودند، خدا صد هزار نفر را عذاب كرد كه عذاب شصت هزار نفر از ایشان به واسطه ترك امر به معروف بود. نظیر این واقعه درباره اقوام دیگر نیز هست. درباره اصحاب سِبت نیز هست كه احتمالا شنیده اید؛ در شریعت حضرت موسى(علیه السلام) صید در روز شنبه حرام بود، البته تكالیف سخت ترى هم داشتند. الآن هم یهودى هاى پاى بند به یهودیت روز شنبه پختنى درست نمىكنند، آتش روشن نمىكنند، ذبح نمىكنند و صید نمىكنند. یهودیان سنت گرا الآن هم مقید هستند. تكالیف شاق دیگرى هم داشتند، از جمله این كه روز شنبه برایشان صید حرام بود. خدا این ها را امتحان كرد: «اِذْ تَأْتیهِمْ حیتانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ یَوْمَ لایَسْبِتُونَ لا تَأْتیهِم،»،1گروهى از یهود كنار دریا یا رودخانه اى زندگى مىكردند، روز شنبه ماهى ها به كنار ساحل مىآمدند و صید آن ها به راحتى ممكن بود، در حالى كه روزهاى دیگر این گونه نبود؛ از آن طرف، روز شنبه هم صید كردن حرام بود. سرانجام بعضى از ایشان طاقت نیاورده، به این صورت حیله اى زدند كه كنار ساحل حوضچه هایى كندند؛ روز شنبه راه حوضچه ها را باز مىكردند، زمانى كه آب رودخانه همراه با ماهى ها داخل حوضچه ها مىشد جلوى آب را مىبستند. روز یكشنبه ماهى ها را صید مىكردند. خدا به سبب این كار، آن ها را مسخ كرد، اگر آیه قرآن به صراحت نگفته بود، از راه روایات به این راحتى قابل باور نبود، «فَلَمّا عَتَوا عَنْ ما
1. اعراف، 163.
نُهُوا عَنْهُ قُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئین»1 خدا ایشان را مسخ نموده به میمون تبدیل كرد؛ همه این افراد كسانى نبودند كه روز شنبه بر خلاف نهى خداوند ماهى صید مىكردند. گروهى نیز از كسانى كه صید نمىكردند به عذاب گرفتار آمدند و مسخ شدند. این قوم سه دسته بودند: دسته اول روز شنبه صید مىكردند، دسته دیگر صید نمىكردند ولى دسته اول را نیز نهى نكرده و متعرض آن ها نمىشدند، دسته سوم نه تنها خودشان صید نمىكردند، بلكه دیگران را از این كار نهى مىكردند و مىگفتند چرا صید مىكنید، این كار گناه است. دسته دوم كه صید نمىكردند و متعرض گروه اول هم نمىشدند، به آمرین به معروف مىگفتند، چه فایده اى دارد كه آن ها را از صید نهى مىكنید؟ متوجه عرض بنده هستید؟ یعنى این تلقى كه چون امر به معروف فایده ندارد، انجام نمىدهیم. به كسانى كه علیرغم علم به مؤثر نبودن امر به معروف، نسبت به این كار اقدام مىكردند، مىگفتند چه فایده اى دارد كه دائم با آن ها بحث مىكنید، آن ها را به حال خود رها كنید، «وَ اِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدیداً قالُوا مَعْذِرَةً اَلى رَبِّكُمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُون»2 خدا بنا است ایشان را هلاك كند، پس براى چه آن ها را موعظه مىكنید؟ «قالُوا مَعْذِرَةً اَلى رَبِّكُمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُون» اول این كه ما نزد خدا عذرى داشته باشیم، دیگر این كه قطع نداریم كه بطور كلى حرف ما مؤثر نباشد، شاید در بین این گروه بعضى تحت تأثیر قرار بگیرند. به هر حال، از بین این قوم كه سه گروه بودند، دسته اى كه ـ على رغم این كه چندان اثرى نداشت ـ از منكر نهى مىكردند، نجات یافتند، دو دسته دیگر به عذاب مبتلا و به بوزینه تبدیل شدند.3
خدا براى این مسؤولیت اجتماعى ارزش والایى قائل است. در جلسه گذشته، چند روایت كه اهمیت امر به معروف و نهى از منكر را بیان مىكرد، خواندم، «فَریضَةٌ عَظیمَةٌ بِها تُقامُ الْفَرائِض»،4 یا «أَتَّمُ الْفَرائِضَ وَ أَشْرَفُها وَ أَفْضَلُها».5 به هر حال، كلام در این است كه اگر امر به
1. اعراف، 166.
2. اعراف، 164.
3. بحارالانوار، ج 14، ص 49، باب 4، روایت 34.
4. اصول كافى، ج 5، ص 55، روایت 1؛ التهذیب الاصول، ج 6، ص 181، روایت 21.
5. همان.
معروف در موردى اثر نمىكند، آیا در این مورد جاى امر به معروف و نهى از منكر هست یا نه؟ بدترین حالت زمانى است كه نه تنها قبول نمىكنند، بلكه با انسان دشمنى نیز مىكنند، آمر به معروف را اذیت كرده، مىزنند، و یا حتى مىكشند: «یَقْتُلُونَ الَّذینَ یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النّاس»،1 حال، با چنین مردمى كه آمرین به معروف را مىكشند چه باید كرد؟ اگر به خاطر داشته باشید، آخر روایت مفصلى كه قبلا خواندم تكلیف این افراد را مشخص مىكند و مىگوید وقتى كار به این جا رسید، جهاد با آن ها لازم مىگردد: «هُنالِكَ فَجاهِدُوهُمْ بِأَبْدانِكُمْ... حَتّى یَفیئُوا اِلى أَمْرِ اللّه».2 متوجه هستید كه این مطالب را براى چه مىگویم؟ براى این متذكر مىشوم كه از یك طرف تا حدى دایره امر به معروف گسترش پیدا مىكند كه شامل تعلیم جاهل نیز مىشود؛ شما اگر مىخواهید به فرزند خود نماز یاد دهید، این كار نیز به عنوان تعلیم جاهل در دایره امر به معروف مىگنجد، گرچه اصطلاحاً امر به معروف نیست، اما در روایات آمده كه این هم نوعى امر به معروف است؛ موعظه و نصیحت كردن و با زبان نرم گفتن یكى از مصادیق بیّن و شایع آن است، كه در روایات آمده است و از آیات نیز این گونه استفاده مىشود. گرچه بعضى از فقها مىفرمایند امر به معروف باید «عَن عُلُّو أَو اِسْتَعلاء» باشد، یعنى باید آمرانه گفت نكن، نه با خواهش و تمنا؛ چون در این حالت امر به معروف نیست.
از طرف دیگر نیز تا اندازه اى دایره این كار گسترش پیدا مىكند كه جهاد هم از مصادیق امر به معروف مىشود. براى این كه برادران عزیز روحانى بیش تر دقت بفرمایند عرض مىكنم كه سابقاً در بسیارى از كتاب هاى روایى ما كتابى به نام امر به معروف نداشتیم، كتاب الجهاد بود كه در آخر آن بابى به نام باب امر به معروف و نهى از منكر آمده بود؛ نمونه آن كتاب تهذیب الاصول مرحوم شیخ طوسى(قدس سره) است كه روایتى از آن خواندم؛ در تهذیب كتاب امر به معروف نداریم، كتاب الجهاد داریم كه آخرین باب آن امر به معروف و نهى از منكر است. یعنى مفهوم امر به معروف و نهى از منكر دو نوع كاربرد دارد، یك اصطلاح خاص كه همان است كه در رساله ها مطرح مىشود. این اصطلاح شامل جهاد نمىشود. چون جهادى كه در آن خوف ضرر نباشد نداریم، مواردى كه انسان شمشیر مىكشد و شمشیر مىزند «فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُون»، معنا ندارد گفته شود زمانى جهاد كن كه خوف ضرر نباشد، در میدان جنگ كه نان و حلوا
1. آل عمران، 21.
2. اصول كافى، ج 5، ص 55، روایت 1؛ تهذیب الاصول، ج 6، ص 181، روایت 21.
تقسیم نمىكنند! اصلا جهاد در جایى است كه احتمال ضرر، بلكه گاهى یقین به ضرر هست.
پس نوعى از امر به معروف كه مصداق آن جهاد است، در جایى است كه نه تنها احتمال، بلكه اطمینان، و گاهى یقین به ضرر نیز هست، یقین به كشته شدن هم هست؛ مصداق دیگرى نیز دارد كه در اطلاق عنوان امر به معروف و نهى از منكر بر آن اختلاف است، بحث است در این كه آیا تعلیم جاهل هم جزء امر به معروف است، یا باب دیگرى است. بعضى از فقها مىگویند كه در آیه «یَدْعُونَ اِلى الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوف»1 بخش اول كه دعوت به خیر است شامل تعلیم جاهل مىشود. امر به معروف مربوط به كسى است كه مىداند، اگر نداند اصلا اسم آن امر به معروف نیست. بنا بر این، امر به معروف اصطلاحى دارد كه متعارف است و ما آن را مىشناسیم و مربوط به امور عادى است. در جامعه اى كه ارزشهاى اسلامى بر آن حاكم است، حكومت اسلامى مقتدر و مبسوط الید است، و اگر به كسى بگویند چرا فلان كار زشت را مرتكب شدى، خجالت مىكشد، سرش را پایین مىاندازد و عذر خواهى نیز مىكند و یا مىگوید شما اشتباه كرده اید، من چنین كارى نكرده ام؛ در چنین جامعه اى اسلامى، با این شرایط، امر به معروف و نهى از منكر همان امر به معروف و نهى از منكر عادى است، شرایط آن هم همان است. اما مراتبى از امر به معروف وجود دارد كه این گونه نیست.
در جلسات گذشته اشاره كردم كه امام(قدس سره) از جمله كسانى بودند، ـ لااقل در عصر ماـ كه به این معنى تصریح كرد كه، در بعضى از مصادیق امر به معروف و نهى از منكر تقیه جایز نیست ولو بلغ ما بلغ، در این موارد كار به هر جا برسد باید امر به معروف را انجام داد، ولو صدها هزار نفر كشته شوند. پس اگر امر به معروف و نهى از منكر را به معناى عام بگیریم، از طرفى شامل تعلیم جاهل و از طرف دیگر تا مراحل نهایى جهاد مىرسد. چون جهاد براى این است كه «لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللّهِ هىَ الْعُلْیا»2 برترى سخن خدا متحقق شود. این دو مفهوم مختلف است. اگر در موردى سیدالشهداء(علیه السلام) مىفرماید «أُریدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهى عَن الْمُنْكَر»،3 فقط معناى خاص و محدودى را كه در ذهن ما است و یكى از شرایط آن عدم احتمال ضرر است اراده نمىكند، بلكه معناى عام امر به معروف و نهى از منكر را اراده مىكند؛ لذا در ذیل بیانات بعضى
1. آل عمران، 104.
2. بحارالانوار، ج 32، ص 608، باب 12، روایت 480.
3. همان.
از معصومین(علیهم السلام)در برخى موارد آمده است كه: «وَ مَنْ أَنْكَرَهُ بِالسَّیْفِ لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللّهِ هىَ الْعُلْیاء».1
پس امر به معروف و نهى از منكر دو اصطلاح دارد، یك اصطلاح خاص كه در رساله ها مىنویسند و مسأله گوها مىگویند و براى شرایط و احكام عادى است. اما شرایطى استثنایى و حاد نسبت به مَهامّ امور، ـبه فرمایش حضرت امام(قدس سره)ـ یعنى امور مهم وجود دارد كه در آن موارد دیگر امر به معروف و نهى از منكر این شرایط را ندارد. حال، اگر سؤال شود این چه امر به معروفى بود كه به خاطر آن سیدالشهداء(علیه السلام) تا پاى كشته شدن رفت؟ مخصوصاً كسانى كه مطمئن هستند ایشان علم به كشته شدن خود داشتند، ما هم مطمئنیم كه حضرت(علیه السلام) چنین علمى داشت. البته الان نمىخواهیم بحث آن را مطرح كنیم، اما یقین داریم كه سیدالشهداء(علیه السلام) مىدانست كشته مىشود. البته اگر هم ایشان كسى بود كه نمىدانست، حداقل چنین احتمالى را مىداد. افراد زیادى او را نصیحت كردند كه به عراق نرو! در گذشته دیدى كه مردم كوفه با پدر و برادرت چه كردند! به او گفتند كشته مىشوى. برادران و پسر عموهایش او را نصیحت كردند. حضرت هم گفت خدا خیرتان بدهد كه نصیحت مىكنید، اما من تكلیفى دارم كه باید به آن عمل كنم. خوب، آن ها احتمال مىدادند، اما آیا خود حضرت احتمال نمىداد كه كشته بشود؟ پس اگر علم به ضرر نبود، لااقل خوف ضرر و قتل بود. حال این چه نوع امر به معروفى است؟ جواب این است كه این نوع امر به معروف به معنایى عام تر و غیر از معنایى كه امروز براى ما مصطلح است، بود.
نظیر این مسأله درباره جهاد هم هست. الآن من و شما از جهاد چه معنایى را مىفهمیم؟ كسانى كه مسأله گو هستند و كتاب هاى فقهى را خوانده اند، مىگویند جهاد سه قسم است: جهاد ابتدائى، جهاد دفاعى، و جهاد بُغات (قِتال اهل بغى). سه قسم جهاد است، نوع اول ابتدائاً به دستور امام انجام مىگیرد، براى این كه موانع هدایت از سر راه ولىّ خدا برداشته شود و حكومت اسلامى بتواند اسلام را در پهنه جهان گسترش داده و تبیین كند، نه این كه كفار را
1. همان.
وادار و مجبور كند كه مسلمان شوند، بلكه تا راه هدایت كردن باز شود، «فَقاتِلُوا أَئِمَةَ الْكُفْر».1این جهاد ابتدائى است. قسم دیگرِ جهاد این است كه به مسلمان ها حمله شده و آن ها در مقام دفاع برمىآیند. نوع سوم جهاد هم این است كه بین دو دسته كه هر دو در ظاهر مسلمان هستند جنگى پیش بیاید و راهى براى اصلاح نیست جز این كه به كمك دسته اى كه مظلوم است بشتابید. این «قتال اهل بغى» است، و یا این كه حاكم دستور بدهد، كه با اهل بغى مبارزه كنند. این سه قسم جهاد را همه مىدانند.
حال زمانى كه ابى عبد الله(علیه السلام) مىفرماید من قیام كردم و جهاد فى سبیل الله را ادامه مىدهم: «لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللّهِ هى الْعُلْیاء»،2 این كدام قسم از اقسام سه گانه جهاد بود كه در كربلا اتفاق افتاد؟ جهاد ابتدائى با كفار كه نبود، دفاعى هم نبود، چون جهاد دفاعى نیز در مقابل كفارى است كه به مسلمان ها حمله كرده اند و آن ها دفاع مىكنند. البته دفاع شخصى هم داریم كه به آن جهاد نمىگویند. قتال اهل بغى هم نبود. چون در قتال اهل بغى مثل جنگ جمل حاكم اسلامى با آشوبگران مبارزه مىكند. پس این چه جهادى بود كه انسان با زن و بچه اش به كربلا بیاید و بایستد، تا جایى كه حتى طفل شیرخواره اش هم كشته شود. این چه نوع جهادى است؟ جواب این سؤال هم این است كه «جهاد» نیز اصطلاحات مختلفى دارد. معناى جهاد از یك طرف آن قدر وسیع است كه جهاد با مال، پول خرج كردن در راه ترویج اسلام و مبارزه با كفار و جلوگیرى از هجوم فرهنگى دشمن را هم شامل مىشود: «وَ جْاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ فى سَبیلِ اللّه»،3 بر اساس این اصطلاح، جهاد با مال هم نوعى جهاد مىشود.این نوعى توسعه در مفهوم جهاد است. البته معنى لغوى جهاد شامل همه این موارد مىشود. چون جهاد یعنى تلاش و كوشش كردن. اگر در معناى آن دقت كنیم، مجاهدت یعنى تلاش كردن در مقابل یك دشمن یا در مقابل یك مانع. چون «باب مفاعله» چنین اقتضا مىكند، اما در معناى لغوى آن، چنین نیست كه حتماً آن مانع مانند شمشیر باشد. ممكن است مانع دشمن اقتصادى یا فرهنگى باشد. جهاد در آن جا هم صادق است. جهاد با مال یا با فعالیت هاى اجتماعى دیگر ـمتناسب با دشمنـ نیز جهاد است، «فَضَّلَ اللّهُ الُْمجاهِدینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلى الْقاعِدینَ
1. توبه، 12.
2. بحارالانوار، ج 32، ص 608، باب 12، روایت 480.
3. توبه، 41.
دَرَجَةً»،1 نوعى از آن، جهاد به وسیله نفس است، یعنى جان را در معرض كشته شدن قرار دادن، قسم دیگر آن نیز جهاد النفس است، یعنى مجاهده با نفس خود كه نام آن جهاد اكبر است. كتاب جهاد اكبر درباره اخلاقیات و جهاد با نفس است. اتفاقاً به همین مناسبت است كه در وسائل الشیعة مىبینید شیخ حر عاملى(قدس سره) بعد از این كه مباحث جهاد را مطرح مىكند، جهاد النفس و مسائل اخلاقى را به دنبال جهاد و در «كتاب الجهاد» مىآورد؛ براى این كه جهاد با نفس است.
پس مفهوم جهاد از یك طرف آن قدر گسترش پیدا مىكند كه جهاد با مال، جهاد با تبلیغ، جهاد با زبان، با قلم و حتى جهاد با نفس خود انسان را هم شامل مىشود، بلكه آن جا جهاد اكبر است. این توسعه در مفهوم جهاد است. اما جهادى كه در كتاب هاى احكام، شرعیات و تعلیمات دینى مىخوانیم شامل كارهایى كه امام حسین(علیه السلام) انجام داد نمىشود، بلكه فقط همان سه قسمى را كه گفتم در بر مىگیرد. این دو نمونه براى بیان این كه مفاهیم گاهى دو گونه معنا مىشود، معنایى عام و معنایى خاص. «معناى خاص» یك مفهوم اصطلاحى خاص در فضایى خاص و جامعه اى خاص است و «معناى عام»، كه ممكن است همان معناى لغوى آن باشد، و یا بر اثر تحولات اجتماعى مصادیق جدیدى پیدا كرده و گسترش پیدا كند.
به هر حال، اگر معناى عام جهاد یعنى تلاش كردن در راه خدا علیه دشمن را در نظر بگیریم، بسیارى از موارد امر به معروف و نهى از منكر را مىتوان به عنوان جهاد بر شمرد. از طرف دیگر اگر امر به معروف و نهى از منكر را به معناى عام آن در نظر بگیریم، تقریباً تمام مصادیق جهاد ـغیر از جهاد با نفسـ در دایره امر به معروف و نهى از منكر مىگنجد. چون یكى، امر كردن دیگران به انجام كار خوب و دیگرى دست برداشتن از كار بد است. لذا این دو مفهوم تداخل پیدا مىكنند. در مورد این قبیل مفاهیم گفته مىشود «اذا اجتمعا افترقا و اذا افترقا اجتمعا»، وقتى امر به معروف و نهى از منكر را در كنار جهاد ذكر كنیم، كما این كه مىگوییم فروع دین ده تاست، ششم جهاد، هفتم امر به معروف، یعنى امر به معروف غیر از جهاد است. زمانى كه این دو مفهوم در كنار یكدیگر ذكر شوند، معانى آن ها از هم جدا شده و دیگر جهاد شامل امر به معروف نمىشود، امر به معروف هم شامل جهاد نمىشود. طلبه ها براى چنین مفاهیمى این اصطلاح را به كار مىبرند كه: «اذا اجتمعا افترقا»، یعنى زمانى كه با هم
1. نساء، 95.
ذكر شوند معناى آن ها با هم فرق مىكند، اما «اذا افترقا اجتمعا»، اگر هر یك از آن ها را به تنهایى استعمال كنیم، در این صورت شامل دیگرى نیز خواهد شد. یعنى امر به معروف شامل جهاد و جهاد نیز شامل امر به معروف مىشود.
این مقدمه اى است كه در بسیارى از موارد، ممكن است به كار آید. آن گاه كه سیدالشهداء(علیه السلام) مىفرماید من براى امر به معروف و نهى از منكر خروج كردم، فقط امر به معروف و نهى از منكر اصطلاحى ـ با معناى محدودى كه از جمله شرایط آن این است كه خوف ضرر نباشد ـ نیست. بلكه به معناى عام ترى است كه حتى با علم به خطر، آن هم بالاترین خطر كه جان آدم از بین برود و كشته شود، سازگار است. حتى در این مورد هم مصداق واجب براى امر به معروف و نهى از منكر داریم، منتهى این اصطلاح عام تر و غیر از اصطلاحى است كه ما و شما با آن آشناییم، و در رسائل عملیه مىنویسند. اما این نكته ها كم تر مطرح مىشود. نظیر این مسأله در مورد جهاد نیز هست. گرچه من دو سه مرتبه اشاره كردم، این گله را تكرار مىكنم، امام(قدس سره)فرمود تقیه در بعضى از مراتبِ امر به معروف و نهى از منكر حرام است، «ولو بلغ ما بلغ»، در رساله تقیه شان هم نوشتند كه تقیه در مهامّ امور نیست، چند مثال زدند از جمله این كه اگر خانه كعبه در معرض ویرانى باشد، دشمن مىخواهد كعبه را از بین ببرد، در این جا صحبت این نیست كه چون امكان خطر وجود دارد، امر به معروف نكنیم. بلكه باید به هر قیمتى باشد با دشمن مبارزه و امر به معروف و نهى از منكر كرد، ولو به قیمت جان انسان تمام شود. حفظ كعبه مثل یك واجب عادى نیست. اگر جان پیامبر و یا امامى در خطر باشد ـ مثلاً دشمنان پیامبرى را گرفته و مىخواهند او را بكشند ـ مؤمنان بگویند اگر ما جلو برویم، مىترسیم بدنمان زخمى شود یا سیلى بخوریم! چون خوف ضرر هست، حرام است برویم! بگذار پیغمبر را بكشند! این حرف ها شوخى است. كسى كه اندك آشنایى با معارف اسلامى داشته باشد مىداند كه این گونه نیست. باید رفت پیغمبر را نجات داد، ولو هزاران نفر كشته شوند، امام معصوم(علیه السلام) را باید نجات داد، ولو هزاران نفر كشته شوند. این چند مثال را با یكى دو مثال دیگر مىزنند و به طور كلى مىگویند در مواردى كه اصل اسلام و كیان اسلام در خطر باشد، و تعبیراتى از این قبیل، در این موارد تقیه در امر به معروف و نهى از منكر جایز نیست.
من گلایه كردم از دوستانى كه اهل تحقیق و اجتهاد هستند كه چرا كار حضرت امامرحمة الله علیه را
دنبال نكردند باید دقیقاً مصادیق و حدود این موارد را مشخص كنند، تبیین كنند كه مهام امور كدامند؛ چند مورد آن را امام(قدس سره)فرمود، موارد دیگر را نیز باید شناسایى و معرّفى كرد. حق این است كه این موارد با توجه به مسائل اجتماعى روز بررسى شود. امروزه كشتن پیامبر و امام تنها به این نیست كه شمشیر بزنند و گردن او را ببرند، امروز پیامبرى او را مىكشند، امامت و ولایتش را مىكشند، صریحاً در جمهورى اسلامى، كسى كه مورد احترام شخصیت هاى درجه اول كشور است، مىنویسد كه با مرگ پیامبر(صلى الله علیه وآله)ولایت هم از بین رفت!1 بعد از مرگ پیامبر دیگر ولایتى نداریم! و شب عاشورا این آقا را به عنوان گوینده اسلامى دعوت مىكنند تا براى دانشجویان و استادان دانشگاه ها صحبت كند؛ امسال هم دعوت كردند.2 كسى كه مىگوید وحى امرى شخصى است و ما نمىتوانیم اثبات كنیم واقعاً كسى پیامبر است یا نه! و كسى كه مىگوید پیغمبر هم مثل سایر مردم حتى در فهم وحى اشتباه مىكند! حتى در فهم وحى! این بدتر است یا كشتن پیامبر(صلى الله علیه وآله)؟ اگر پیامبر(صلى الله علیه وآله) را بكشند، هدفش بیش تر حفظ مىشود؛ كما این كه هنگامى كه حسین بن على(علیه السلام) را كشتند هدفش با همان خونش حفظ شد. اما اگر پیامبرى او را كشتند، دیگر چه چیزى باقى خواهد ماند؟ آن گاه امروز در مقابل این مسأله مىتوان گفت كه مىترسم سیلى بخورم؟! مىترسم حرفى بزنم به من توهین كنند؟! مىترسم برایم پرونده تشكیل دهند؟! و مىترسم و مىترسم؟! آیا این بهانه ها عذر مىشود؟ مسؤولان دینى و دولتى ما این مسائل را نمىدانند؟ خطرهایى كه از ناحیه این افراد پیدا مىشود درك نمىكنند؟ یا اهمیت نمىدهند؟ كیست كه نداند در این چند سال اخیر روز به روز دین در جامعه ما ضعیف تر شده است؟ كیست كه نداند؟
خدا شاهد است گاهى كه به كشورهاى خارجى مىرویم جوابى براى مسلمانانى كه در انگلیس و آمریكا و سایر كشورها زندگى مىكنند نداریم. مىگویند ما پارسال آمدیم ایران را دیدیم، امسال هم آمدیم ایران را دیدیم، باور نمىكنیم این ایران، ایران سال گذشته باشد. شما باور مىكنید كه سطح دین در جامعه ما مثل پارسال باقى مانده است؟ ممكن است كسى در این مسأله شك كند؟ جاى شكى ندارد.
عامل این تنزل دینى كیست؟ و چیست؟ چرا امروز اوضاع این گونه شده است؟ اگر شما
1. ر.ك: سروش، عبدالكریم، بسط تجربه نبوى، ص 27 و 133.
2. ر.ك: عصر آزادگان، 1379/01/28، ص 3، گزارش سخنرانى سروش در مراسم عزادارى دفتر تحكیم وحدت.
عوامل این امر را بررسى كنید به دو دسته عامل مىرسید: دسته اول مطبوعات و نشریات و كتاب هاى گمراه كننده، كه مسؤول آنها وزارت ارشاد است؛ و دسته دیگر، كارهایى است كه در این كشور انجام مىشود تا وقاحت و زشتى گناه از بین برود. مردم به گناه كردن تشویق مىشوند، راه گناه برایشان باز مىشود و به بهانه این كه مىخواهیم به جوانان بها بدهیم چراغ سبز به آن ها داده مىشود كه گناه بكنند. نه فقط گناه پنهانى و در خانه بلكه علنى و در جامعه! غیر از این عوامل عامل دیگرى هم سراغ دارید؟ بله، تلویزیون هاى خارجى در مواردى كه امكان ارتباط باشد، مثل مناطق مرزى، یا كسانى كه به صورت قاچاق از ماهواره استفاده مىكنند، فیلم هاى مبتذل ویدئویى به صورت قاچاق یا بعضى موارد كه مجوز وزارت ارشاد هم دارد! عامل دیگرى هم براى این كه دین در جامعه تضعیف شده باشد سراغ دارید؟ مسؤول تمام این موارد وزارت ارشاد نیست. ما مىدانیم كسان دیگرى هم در وزارتخانه هاى دیگر این مسؤولیت را بر عهده دارند. كسانى هستند در وزارتخانه هاى دیگر كه به این مسایل دامن مىزنند. اما سهمى از این هم باز براى وزارت ارشاد است. تشكیل فرهنگ سراهایى كه در آن ها گناه تعلیم داده و یا تشویق مىشود. تشكیل تئاترهایى كه به فرمایش مقام معظم رهبرى بعضى از آن ها صد در صد ضد اسلام است، و موارد دیگرى از این قبیل، مسؤول این كارها كیست؟
به ما مىگویند اگر شما دولت را دولت اسلامى مىدانید پس چرا با وزیر آن مخالفت مىكنید؟ عجب مغالطه اى است! اسلامى بودن این نظام به رهبرى است، و به همین دلیل است كه مطبوعات چه مقام ولایت فقیه را و چه حكومت اسلامى مبتنى بر ولایت فقیه را و شخص مقام معظم رهبرى را مورد حمله قرار داده اند و روز به روز بیشرمانه تر در این زمینه پیش مىروند. چرا؟ چون اسلام را نمىخواهند. گفتند، اگر اسلام را نخواسته باشیم چه كسى را باید ببینیم و رفتند در كنفرانس برلین گفتند كه اسلام نمىتواند خودش را با دموكراسى روز وفق بدهد و این مشكل اسلام است و مجلس ششم این مسایل را حل خواهد كرد و كسى هم متعرض آن ها نشد.1 چنین نظام اسلامى با چنین وزرایى، با چنین معاونین وزرایى و چنین مشاورانى، را واجب الاطاعة بدانیم؟ مگر در موردى اطاعت شیطان واجب بشود! و گر نه «لاطاعَةَ لَِمخْلُوق فى مَعْصِیَةِ الخالِق»،2 مگر ممكن است خدا اطاعت كسى را كه به راه شیطان و
1. ر.ك: كیهان، 23، 24 و 25 فروردین 1379، گزارش هاى مربوط به كنفرانس برلین.
2. نهج البلاغه، كلمات قصار، 165.
گناه دعوت مىكند تجویز كند؟ كسى كه گناه را تأیید و زمینه آن را فراهم مىكند، تسهیلات در اختیار افرادى كه مرتكب گناه مىشوند مىگذارد، سیمرغ بلورین به ایشان مىدهد، دلفین بلورین به ایشان مىدهد، كسانى را كه بیست سال علیه اسلام و نظام اسلامى تلاش كرده اند دعوت مىكنند، از ایشان پذیرایى مىكنند، به آن ها جایزه مىدهند، سیمرغ بلورین هم به ایشان مىدهند، نه یكى و نه دو تا بلكه هفت تا! امام حسین(علیه السلام) هم در مقابل كسانى واقع شد كه دم از اسلام مىزدند و خود را خلیفه پیامبر(صلى الله علیه وآله)مىدانستند، و در ظاهر منكر اسلام نبودند.
اگر مقام معظم رهبرى در رأس این نظام نباشد، این حكومت براى ما حكومت اسلامى نخواهد بود، ما در این نظام مسؤولانى را محترم مىشماریم كه مورد تأیید و رضایت مقام معظم رهبرى باشند. این مطلب در كلمات امام هست، در وصیت نامه ایشان، مكرر در صحیفه نور، در چند مورد فرمود اگر نظامى براساس اذن ولى فقیه و نصب ولى فقیه سر كار نیاید، طاغوت است،1 تصریح مىفرماید، اگر رئیس جمهور هم از طرف ولى فقیه نصب نشود، طاغوت است. چرا این ها در افكار جامعه تشكیك مىكنند؟ براى این كه همین مطالب را از بین ببرند. چرا تا این حد دم از مردم سالارى و دموكراسى مىزنند؟ براى این كه فردا اگر مردم گفتند ما اسلام را نمىخواهیم، بگویند حرف مردم ملاك است نه حرف امام(قدس سره)! و بالاخره چرا در كنفرانس برلین گفتند خمینى هم به موزه تاریخ خواهد رفت؟ مسؤولان آمریكایى تصریح كردند، و دل بستند، تصریح كردند كه اگر مجلس ششم بتواند مسأله ولایت فقیه را حل كند كار ما آسان شده، و مشكل ما با ایران حل مىشود. این ها چشم دوخته اند به این كه روزى به نام رفراندوم مسأله ولایت فقیه را بردارند و در حال فراهم كردن مقدمات و زمینه فرهنگى آن هستند. اى لعنت بر كسانى كه چنین زمینه هایى را فراهم مىكنند! این ها خون امام حسین(علیه السلام) و خون صدها هزار شهید ما را پایمال مىكنند، با چه چیزى؟ با همین روزنامه هاى كذایى كه با كمك هاى خارجى اداره مىشود.
خوب، ممكن است شما سؤال كنید كه این حرف ها را براى چه مىزنم؟ مشكل اصلى هر جامعه اى ناآگاهى است، اگر اینان توانستند در ظرف این چند سال این گونه ناجوانمردانه، ترك تازى كنند، به خاطر این است كه ما به درستى به وظایفمان آشنا نبودیم. عده اى را با مسأله تساهل و تسامح فریب دادند، با مذمت كردن خشونت و ضد ارزش معرفى كردن آن، مردم را
1. صیفحه نور، ج 9، ص 253.
فریب دادند، مردم هم ترسیدند حرف بزنند و متهم به خشونت بشوند؛ گفتند گناه است! گناه كبیره است! عده اى مردم نجیب و متدین بودند كه مىترسیدند اگر حرف بزنند، بر خلاف مصلحت نظام اسلامى باشد، بر خلاف رضاى خاطر مقام معظم رهبرى باشد، كم نبودند و الآن هم كم نیستند. الآن هم باید ما چشممان به دهان مبارك ایشان دوخته باشد؛ اما این آمادگى را باید داشته باشیم كه اگر روزى فرمان حركت، فرمان جهاد، فرمان مبارزه داده شد، تا آخرین قطره خونمان بایستیم. تهیه این آمادگى ها «لحظه اى» نیست، اگر فرمانى صادر شد، همان لحظه نمىتوان كسب آمادگى كرد، آمادگى روحى باید از ده ها سال پیش در انسان به وجود بیاید.
امام(قدس سره)پانزده سال خون دل خورد تا زمینه فرهنگى انقلاب را فراهم كرد، زندان رفت، تبعید شد، فرزندش در این راه به صورت مشكوكى شهید شد، مشكلات را تحمل كرد، پانزده سال خون دل خورد تا زمینه اجتماعى حركت عظیم مردم فراهم شد؛ اگر چنین زمینه اى از روز اول فراهم بود، پانزده سال تأخیر نمىافتاد. این زمینه را امام(قدس سره) طى پانزده سال فراهم كرد، و بعد ده سال با خون هاى پاك شهدا آبیارى شد. امروز مىخواهند ثمره این زحمات را به راحتى از ما بگیرند، با چه چیزى؟ با این كه مبادا كارى كنید كه خشونت باشد! خلاف تساهل و تسامح باشد! با چنین سحر و افسونى! آن همه فعالیت انبیا و اولیا، خون سیدالشهداء(علیه السلام) ، بهره بردارى از هزار و سیصد سال عزادارى سیدالشهداء(علیه السلام) بود كه در پانزده خرداد اتفاق افتاد و بعد در بیست و دوم بهمن به نتیجه رسید، هزار و سیصد سال تلاش شد تا این درخت چنین ثمرى داد، و حالا با افسون تساهل و تسامح مىخواهند همه را بر باد دهند، این مفهوم از كجا آمده است؟ این واجب،این تكلیف از كجا نازل شده است كه همه احكام شریعت به واسطه آن از بین مىرود؟ تمام دستورات امر به معروف و نهى از منكر و جهاد به خاطر توسط آن نسخ مىشود؟ با همین دستورى كه از غرب آمده، كه باید تساهل و تسامح داشته باشید! متوجه باشید چه وضعى است، خیال نكنیم فقط یك مسأله روزنامه اى است، ژورنالیستى است، كسى چیزى مىگوید، دیگرى هم جواب او را مىدهد یا نمىدهد. آثار این مسأله را در جامعه ببینید! ببینید با همین كارها چگونه بسیارى از جوانان ما را منحرف كردند. این ها آثار همین تلاش ها است؛ این سیاست فرهنگى خبیث است كه امروز چنین ثمرات خبیثى را به بار آورده است. اگر از روز اول جلوى این كارها گرفته مىشد، این فسادها به بار نمىآمد و حالا هم دیر نشده است.
مردم ما بدانند كه دشمن چه دسیسه اى كرده است و چه نقشه اى براى آن ها كشیده است و چگونه مىخواهد با چهار تا كلمه، با چهار تا حرف، با چهار تا شعار، زحمات هزار و سیصد ساله تشیع را از بین ببرد! صراحتاً مىگویند با رفتن پیامبر(صلى الله علیه وآله)ولایت هم رفت! در جاى دیگر گفتند كه پیامبرى پیامبر(صلى الله علیه وآله) هم معلوم نیست! در جاى دیگر هم گفتند اصل خدا هم قابل اثبات نیست! همین ها گفتند! من و شما هم خام شده ایم و نمىفهمیم چه كار مىكنند. نوجوانى كه از دبیرستان وارد دانشگاه مىشود و آن گونه كه باید، با معارف اسلامى آشنا نیست و بنیه ایمانى اش تقویت نشده است؛ با این زرق و برق ها، با این سحر و افسون ها، دین و ایمانش را مىبرند! مگر چندى پیش مقام معظم رهبرى نفرمودند كه ایمان مردم را هدف گرفته اند، آیا باور كردید؟ چند سال است كه ایشان مىفرمایند تهاجم فرهنگى شده است، شبیخون فرهنگى شده است، مسؤولین فرهنگى كشور چه كار كرده اند؟ دیگر با چه زبانى بگویند؟
من به عنوان یك «شهروند» ـ مىخواهم اصطلاح روز را به كار ببرم، زیرا اگر بگویم «مسلمان» كه مىگویند بى خود! مسلمان كه ارزشى ندارد، زرتشتى هم مثل تو است ـ به عنوان یك شهروند به مسؤولان كشور نصیحت مىكنم، این راهى كه انتخاب كرده اید به نفع خود شما هم نیست، مردم ما بارها ثابت كرده اند كه اگر بفهمند دینشان در خطر است، جان برایشان ارزشى نخواهد داشت. مسؤولانى كه به اسلام اعتقاد دارند و قائل به خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله)هستند، سعى كنند این شیاطین را از اطراف خود دور كنند. این ها را از دستگاه هاى دولتى كشور به خصوص دستگاه هاى سیاست گذار بیرون كنند. نصیحت هاى امام(قدس سره) را به خاطر داشته باشند. اگر این كارها نشود بعید ندانند روزى بیاید كه تكلیفى كه سیدالشهداء(علیه السلام) داشت به عهده جانشین آن حضرت بیاید و كسانى كه هزار و سیصد سال گفتند: «یا لَیْتَنى كُنْتُ مَعَكُمْ فَأَفُوزَ مَعَكُم»1 فرصت را براى شهادت غنیمت بشمارند. بترسند از آن روز؛ تا دیر نشده از اشتباهاتشان برگردند و آن ها را جبران كنند. اگر گناهانى مرتكب شده اند، در پیشگاه خدا، ملت مسلمان و سیدالشهداء(علیه السلام) توبه كنند.
1. زیارت عاشورا.