بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمدللّه ربّ العالمین، والصّلوة والسّلام على سیّد الانبیاء والمرسلین، أبى القاسم محمّد وعلى آله الطیبین الطاهرین المعصومین. اللّهم كن لولیك الحجة بن الحسن صلواتك علیه وعلى آبائه فى هذه الساعة وفى كل ساعة ولیاً وحافظاً وقائداً وناصراً ودلیلا وعیناً حتى تسكنه أرضك طوعاً وتمتعه فیهاً طویلا. السلام علیك یا ابا عبد اللّه وعلى الارواح التى حلّت بفنائك.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
«اَلْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُم مِنْ بَعْض یَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَ یَقْبِضُونَ أَیْدِیهُمْ نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ اِنَّ الْمُنافِقِینَ هُمُ الْفاسِقُونُ»1
«وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اُولِیاءُ بَعْض یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرَ وَ یُقِیمُونَ الصَّلوةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ یُطِیعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ اُولئِكَ سَیَرْحَمُهُمُ اللَّهُ اِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَكِیمٌ»2
در قرآن كریم، ده ها آیه پیرامون امر به معروف و نهى از منكر با تعبیرات و آهنگ هاى مختلف نازل شده است، كه از میان این آیات، دو آیه از سوره توبه را انتخاب كرده ام، و به اندازه اى كه در این جلسه فرصت باشد درباره این آیات عرایضى تقدیم مىكنم؛ البته، چون مطالب پیرامون موضوع مورد بحث در این آیات زیاد است، آن ها را فهرست وار عرض مىكنم.
مفهوم «امر به معروف و نهى از منكر» چیست؟ معناى عبارت امر به معروف به ظاهر براى ما خیلى روشن است. امر به معروف یعنى امر كردن و فرمان دادن به خوبى ها، و نهى از منكر
1. توبه، 67
2. توبه، 71
یعنى نهى كردن از زشتى ها. اما در مسیر تحول واژه ها، معناى آن ها گاهى توسعه و گاهى تضییق داده مىشود. در برخى موارد، استعمال یك واژه باعث مىشود كه مفهوم آن از مقتضاى اصلى خود، وسعت بیش ترى پیدا كند. در این جا اتفاقاً همین طور است. فقهاء و بزرگان وقتى پیرامون موضوع امر به معروف و نهى از منكر بحث مىكنند، مىگویند در كلمه امر، مفهوم علو و یا استعلا، مستتر است؛ یعنى كسى كه امر مىكند، یا باید برترى بر مأمور داشته باشد، یا خود را در چنین مقامى قرار دهد و از موضع بالا امر كند. خواهش و استدعاكردن «امر» نیست، این كه بگوید «من خواهش مىكنم این كار را بكنید» امر نیست. مقتضاى كلمه امر این است كه باید به صورت استعلا باشد. حتى بعضى از فقها احتیاط كرده و مىگویند تكلیف امر به معروف و نهى از منكر زمانى تحقق مىیابد كه، آمر «عن استعلاء» امر كند.
وقتى حكمت وجوب امر به معروف و نهى از منكر و موارد استعمال آن را در آیات و روایات ملاحظه مىكنیم، شاهد نوعى توسعه در مفهوم این واژه هستیم. به عنوان نمونه، برخى مراتب امر به معروف و نهى از منكر در روایات را بیان مىكنم، تا توسعه در مفهوم امر به معروف و نهى از منكر مشخص شود.
1. احساس قلبى؛ هنگامى كه در روایات شریفه مراتب امر به معروف و نهى از منكر را بررسى مىكنیم، اولین مرتبه این وظیفه ـ به خصوص نهى از منكر ـ انكار به قلب است، یعنى زمانى كه انسان گناه، زشتى و انحرافى را در جامعه مىبیند، در دل خود آن را تقبیح كرده و احساس ناراحتى كند؛ این اولین مرتبه نهى از منكر است.
2. اظهار ناراحتى؛ بر اساس آنچه در روایات آمده، در مرتبه بعد انسان باید ناراحتى خود را در چهره ظاهر كند. وقتى انسان در جامعه با كار زشتى روبرو مىشود و گناهى را مىبیند، باید علاوه بر انكار درونى، ناراحتى و اشمئزاز خود را با اخم و در هم كشیدن چهره اظهار كند. در روایتى وارد شده كه، اگر كسى با گناهى مواجه شد و پیشانى خود را در هم نكشید، و اخم نكرد، آن پیشانى در آتش جهنم چروكیده خواهد شد. پس مرتبه دوم این است كه بعد از انكار به قلب، اثر انكار قلبى در چهره ظاهر شود.
3. اظهار به زبان؛ مرتبه سوم، به زبان آوردن و تذكر دادن است، كه خود مراتبى دارد.
در مرحله اول، چنان كه شرایط مناسب بود و زمینه هاى لازم براى تأثیرگذارى وجود داشت، با زبانى لیّن و نرم، معروف و منكر را تذكر بدهد؛ و اگر تذكر با زبان لیّن اثر نداشت، در مرحله بعد، باید با لحنى شدیدتر، از منكر جلوگیرى كرد.
4. برخورد فیزیكى؛ اگر تذكر شفاهى در فرد خاطى اثر نكرد، مرحله بعد، برخورد فیزیكى است. این مرتبه دیگرى از امر به معروف و نهى از منكر است كه اگر امر به معروف و نهى از منكر به صورت تذكر و برخورد لفظى اثر نكرد و شرایط مناسبى وجود داشت و امر به معروف و نهى از منكر برخورد فیزیكى مىطلبد، باید این برخورد انجام پذیرد.
البته در جامعه اسلامى كه دولت و حكومت اسلامى وجود دارد، برخورد فیزیكى باید از طرف مقامى رسمى، و با مجوز رسمى انجام شود.
5. جهاد؛ مراحلى كه تا كنون ذكر شد، همه در موارد متعارف امر به معروف و نهى از منكر است؛ اما مراتب دیگرى از امر به معروف و نهى از منكر در روایات ذكر شده كه شامل جهاد هم مىشود. به طور كلى همه انواع جهاد، از مصادیق امر به معروف و نهى از منكر است. حتى جهاد ابتدائى كه یك جهادى روشنگرانه است و هدف آن از بین بردن موانع هدایت مردم است، آن هم در واقع نوعى امر به معروف است؛ زیرا در جهاد ابتدائى، جامعه به آنچه حق است، وادار شده، و به سوى راه صحیح هدایت مىگردد.
هم چنین جهادى كه به عنوان دفاع است، نیز نوعى نهى از منكر است؛ زیرا جهاد دفاعى، براى این است كه حق در جامعه باقى مانده و محكوم به كفر، انحراف و ضلالت نشود.
یكى دیگر از اقسام جهاد، جهاد با اهل بغى یا جهاد بغات است، ـ بُغات كسانى هستند كه در داخل كشور اسلام دست به آشوب و كشتار مىزنند و باید با آن ها جنگید ـ كه این نیز یكى دیگر از مصادیق نهى از منكر است. زیرا با فسادى كه در اثر آشوب اخلال گران در جامعه به وجود مىآید، مبارزه مىكند و جلوى آن را مىگیرد.
هم چنین جهاد مصادیق خاصى دیگرى نیز دارد، كه ممكن است به ندرت اتفاق بیفتد. مثلاً اگر در شرایط خاصى در گوشه اى از جهان، اساس اسلام به خطر بیفتد، در این جا دولت اسلامى و مسلمانان، باید جلوى آن فساد را بگیرند.
اگر در زمانى یا سرزمینى دولت اسلامى وجود نداشته باشد، یا دولت اسلامى ضعیف و
ناكارآمد است و قدرت برخورد با منكرات را ندارد، و مردم احساس مىكنند در این سرزمین اسلام در خطر است، در این جا مردم باید براى نهى از منكر قیام كنند، تا حقیقت اسلام و احكام اسلام باقى بماند و ارزش هاى اسلامى در جامعه احیا شود.
6. حركت شهادت طلبانه؛ گاهى ممكن است در جامعه دولت اسلامى قوى، كه بتواند جلوى فساد ـ اعم از فساد در عقیده و یا فساد در عمل ـ را بگیرد، وجود نداشته باشد، یا اصلا دولت كفر حاكم باشد و یا اگر كسانى به نام دولت اسلامى حكومت مىكنند، در واقع اهل نفاق هستند، یعنى عناصرى از نفاق در میان آن ها وجود دارد، و امكان این كه دستگاه حاكمه وظیفه امر به معروف و نهى از منكر را انجام بدهد نیست، و افرادى كه در جامعه براى اصلاح امور و جلوگیرى از فساد اقدام به امر به معروف و نهى از منكر مىكنند، آن قدر توانایى ندارند كه بتوانند بر حاكمان قدرتمند و زورمدار پیروز شده و حق را اعمال كنند؛ در این جا ممكن است این افراد در انجام این فریضه چنان حركتى راانجام دهند، كه به خاطر آن مظلومانه به شهادت برسند و شهادت مظلومانه ایشان باعث بقاى اسلام شود.
این همان كارى است كه مصداق اتمّ آن حركت ابى عبدالله الحسین(علیه السلام) است، كه فرمود «اِنّى لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لا بَطَراً وَ لا مُفْسِداً وَ لا ظالِماً وَ اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِْصْلاحِ فى أُمَّةِ جَدّى(صلى الله علیه وآله)أُریدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهى عَن الْمُنْكَر»1 حضرت مىفرماید هدف از این قیام این است كه جامعه را به وسیله امر به معروف و نهى از منكر اصلاح كنم. چنین حركتى كه به شهادت سید الشهداء(علیه السلام) انجامید، مصداق تام امر به معروف و نهى از منكر بود. این امر به معروف و نهى از منكر تنها به اخم كردن، یا به تذكر زبانى، و یابه یك حركت فیزیكى محدود نشد، بلكه حركتى بود با شكوه، عظمت، و عمقى كه تاریخ را متحول كرد، و تا جامعه انسانى باقى است، آثار آن باقى خواهد ماند. البته چنین مصادیقى ـ مخصوصاً در حد اعلاى آن كه براى سیدالشهداء(علیه السلام) واقع شد ـ به ندرت اتفاق مىافتد.
نكته بعدى این مسأله است كه انسان ها باید در جامعه احساس كنند كه نسبت به دیگران مسؤولیتى دارند، و باید در رفتار یكدیگر به نوعى، نظارت داشته باشند. این واقعیتى است كه
1. بحارالانوار، ج 44، ص 329، باب 37، روایت 2.
كمابیش در جامعه هاى متمدن انسانى، با اختلاف مراتبى كه در مدنیت داشته، و دارند، همواره وجود داشته است. شاید هیچ جامعه اى را نتوان یافت كه بهره اى از تمدن برده باشد، اما در میان مردم آن چنین احساسى وجود نداشته باشد.
انسان باید نسبت به رفتار دیگران احساس مسؤولیت بكند. لكن مراتب چنین احساس مسؤولیتى در جوامع گوناگون، بر اساس نظام ارزشى حاكم بر آن ها متفاوت است. از آن جا كه مصادیق كار خوب و بد در جوامع مختلف براساس نظام هاى ارزشى تفاوت دارد، مرتبه حساسیت مردم، نسبت به رفتار دیگران، بستگى به نوع جهان بینى و نگرش آن ها نسبت به انسان و جامعه انسانى دارد. این بحث مفصلى را مىطلبد، كه فهرستوار به آن اشاره مىكنم.
دیدگاه حاكم بر جوامع را نسبت به انسان ها، در یك تقسیم كلى مىتوان به دو دسته تقسیم كرد: جوامع فردگرا و جوامع جامعه گرا. و هر یك از این دو دسته نیز داراى مراتب مختلفى هستند. بعضى از انسان ها در زندگى فقط در فكر خود هستند، اگر راحتى مىخواهند، آن را براى خود طلب مىكنند؛ اگر در پى پیشرفت هستند، آن را براى خود مىخواهند؛ براى این گرئه تفاوتى نمىكند كه این راحتى یا پیشرفت مادى و یا معنوى باشد. محور افكار و فعالیت آن ها نفى ضرر و كسب منفعت براى خود مىباشد.
در طرف مقابل، كسانى هستند كه خود را با دیگران در زندگى اجتماعى شریك و وابسته مىدانند، این گروه معتقدند كه جامعه، واحدى منسجم، هماهنگ و وابسته به یكدیگر است. از این رو، فقط به فكر خود نیستند. این گروه اگر خیر و بركتى طلب مىكند، براى همه مىخواهد و اگر پیشرفتى را دنبال مىكند، آن را براى همه مىخواهد. حتى اگر پیشرفت معنوى و سعادت آخرت هم مىخواهد، آن را براى همه آرزو مىكند.
انبیا و به خصوص دین مقدس اسلام، نگرش جامعه گرایى را تقویت مىكنند. دین اسلام مىخواهد انسان را به گونه اى تربیت كند كه در همه مراحل زندگى خود، نظر به كل انسان ها و به خصوص اعضاى جامعه اسلامى داشته باشد. براى مثال، مىدانیم كه نماز یك عبادت فردى است؛ همه انسان ها به نوعى در پیشگاه خداى خود اظهار عبودیت مىكنند، اما ما مسلمانان،
بندگى خود را در برابر پروردگار، به صورت نماز اظهار مىكنیم؛ در نماز و در قرائت سوره حمد، شخص نمازگزار، در مقام اظهار عبودیت، خطاب به خداوند نمىگوید «من تو را مىپرستم»، بلكه مىگوید «ما تو را مىپرستیم»، «ایاك نعبد». اگر انسان در نیمه هاى شب به تنهایى در محراب عبادت مىایستد و نماز مىخواند، باید بگوید «ما تو را مىپرستیم»؛ اگر مسلمانى در بیابانى كه هیچ انسانى نیست، به تنهایى به نماز بایستد، باید بگوید «ایاك نعبد»، هیچ گاه در نماز نمىتوان گفت «ایاك اعبد». بلكه باید بگوید «ایّاك نعبد وایاك نستعین»، یعنى «ما» تو را مىپرستیم و «ما» از تو كمك مىخواهیم. این یعنى مؤمنان همدیگر را در كنار خود ببینند. هم چنین هنگامى كه نماز تمام مىشود، بگوید «السلام علینا وعلى عبادالله الصالحین، السلام علیكم ورحمة الله وبركاته.» سلام بر شخص پیامبر(صلى الله علیه وآله) و گفتن «السلام علیك ایها النبى»، نیز به جهت شخصیت برجسته پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله)، و امتیاز جداگانه اى است كه، آن حضرت دارند. اما نماز با «السلام علیك ایها النبى» تمام نمىشود، بلكه با «السلام علینا وعلى عبادالله الصالحین، السلام علیكم ورحمة الله وبركاته» تمام مىشود. انسان در طول نماز همواره مؤمنان را در كنار خود مىبیند، و نیز هنگامى كه مىخواهد از نماز خارج شود، باز هم باید بر همه مؤمنان سلام كند. این تربیت اسلامى است. در تمام دستورات اسلامى چه عبادت هاى فردى و چه عبادت هاى اجتماعى، مسائل اقتصادى، اجتماعى و تربیتى، حتى جهاد، دفاع، و در همه جا، مسلمان باید خود را با سایر مؤمنان شریك و وابسته بداند. این تربیت خاص اسلامى است.
اما تربیت غربى ـ به ویژه در دو قرن اخیر ـ فردگرا است. لذا در نگرش لائیك، انسان فقط مصلحت خود را در نظر مىگیرد و نزدیك ترین و انسانى ترین روابط عاطفى رو به ضعف است. خانواده ها متلاشى مىشوند، زن و شوهر از هم جدا زندگى مىكنند. پدر و فرزند از همدیگر جدا زندگى مىكنند. همسایه از همسایه خبر ندارد. در این دیدگاه، محور فكرى انسان، منفعت و لذات شخصى است.
اما همین گرایش فردى با تمام زشتى و كاستى هایى كه دارد، در عین حال نمىتواند از
مسؤولیت اجرایى و نظارت بر كار دیگران به كلى كناره گیرى كند، زیرا مصالح و منافع و نیز لذت ها و رنج هاى انسان ها عملا در خارج به افراد دیگر بستگى دارد، و هر قدر انسان به فكر منافع شخصى خود باشد، ولى درمىیابد كه منفعت شخصى او جز با كمك منافع دیگران تأمین نمىشود. اگر انسان بخواهد در زندگى لذت داشته باشد، به تنهایى نمىتواند به این لذت برسد، بلكه باید فرد دیگرى نیز باشد تا با او بتواند لذتى ببرد. اگر انسان بخواهد در فعالیت اجتماعى، تجارت و یا صنعت پیشرفت كند، به تنهایى نمىتواند موفق شود، بلكه مجبور است با دیگران همكارى كند. اگر انسان بخواهد از بهداشت مناسب برخوردار باشد و محیط سالمى داشته باشد، به تنهایى نمىتواند تصمیم بگیرد. زمانى محیط سالم مىماند كه، دیگران نیز به سلامت محیط كمك كنند. به عنوان نمونه، مىدانید امروزه در دنیا، ضررهاى دخانیات براى انسان روشن شده، و عملا در اتاق هاى دربسته، و سالن هاى عمومى كشیدن سیگار ممنوع است. اگر فردى بخواهد سیگار بكشد، باید از ساختمان خارج شده و در فضاى آزاد سیگار بكشد، و بعد به داخل ساختمان برگردد. زیرا اگر بنا باشد هر كسى در اتاق یا در سالن سیگار بكشد، دیگران نیز به اجبار دود آن را استنشاق مىكنند، و این براى آنان ضرر دارد، لذا ناچار است حال دیگران را نیز رعایت كند. این مسأله با وجود همان روحیه فردگرایى است.
مثال بسیار زیبایى درباره امر به معروف و نهى از منكر وجود دارد: گروهى سوار كشتى بودند، یكى از سرنشینان كشتى شروع به سوراخ كردن محل نشستن خود كرد. دیگران به او گفتند: چرا كشتى را سوراخ مىكنى، گفت این محل كشتى در اختیار من است، و این جا هم خود من نشسته ام؛ من جاى خود را سوراخ مىكنم، و به محل نشستن شما كارى ندارم. سایر سرنشینان دست او را گرفتند و گفتند: درست است كه تو فقط جاى خود را سوراخ مىكنى، ولى وقتى آب در داخل كشتى افتاد، دیگر من و تو را نمىشناسد، كشتى و همه ما، با هم غرق مىشویم.
در زندگى اجتماعى، انسان نمىتواند فقط منفعت خود را ببیند، و فقط به كار خود توجه داشته باشد و در كار دیگران دخالت نكند، هنگامى كه انسان دید فردى ضررى به جامعه مىزند، باید دست او را بگیرد و او را از این عمل نهى كند. در این جا جامعه به این فرد اجازه نمىدهد كه بگوید، كه این جا، جاى خودم است، چهار دیوارى خودم است، شهر خودم است، این اتاق خودم است، محل كار خودم است؛ بلكه وقتى جامعه دید ضرر به همه
مىخورد، هر قدر این جامعه فردگرا باشد، حتى به عنوان محافظت از منافع شخصى خود نیز در كار او دخالت مىكند، و مانع كار او مىشود.
بنا بر این، حتى در جوامعى كه فردگرایى به نحو تام حكومت مىكند، در عین حال نظارت عمومى مردم كمابیش وجود دارد.
در جوامع غربى این نظارت در حدى است كه همه مىفهمند كه اگر در كار دیگران نظارت نكنند، دود آن در چشم خود آن ها خواهد رفت. لذا جامعه در این موارد نظارت مىكند. اما اگر عمل این فرد به آن ها ارتباطى پیدا نكند، و منافع مادى آن ها را به خطر نیندازد، چندان دغدغه اى ندارند. آن ها معتقدند این فرد كه این عمل قبیح را انجام مىدهد، ضرر آن متوجه خود او مىشود و خود او را مریض مىكند، و افراد جامعه در این مورد مىگویند، به من چه! به تو چه! این تعبیر «به من چه» و «به تو چه»، همان گرایش فردگرایى است. در جایى كه ضرر به سایر افراد برگردد، حساسیت نشان مىدهند. اما اگر ضرر فقط متوجه خود فرد شود، جامعه مىگوید «به من چه»، بگذار او به خودش ضرر بزند. حتى اگر كسى بخواهد به او بگوید به بدن خود ضرر نزن، سیگار نكش، مریض مىشوى ، قلبت خراب مىشود، در جواب مىگوید به تو چه! چرا در كار دیگران دخالت مىكنى؟ آزادى است، دلم مىخواهد، دوست دارم!
تا این جا فردگرایى و جامعه گرایى در امور مادى انسان بود، اما در امور معنوى چگونه است؟ اگر رفتارى موجب ضرر معنوى براى جامعه بشود، آیا آن جا باید بر كار دیگران نظارت كرد یا نه؟
تا به حال صحبت از فردگرایى و جامعه گرایى در امور مادى بود. اقتضاى فرد گرایى این است كه، جایى كه نفع و ضرر كار فردى از جامعه به ما مربوط نمىشود، آن فرد را رها كنیم. این چیزى است كه امروزه كم و بیش در غرب حاكم است، و اصطلاحاً به آن اندیویژوالیزم1مىگویند.
1. Individualism.
اما كسانى از غربیها كه گرایش اجتماعى دارند، و جامعه گرا هستند، نظارت بر كار دیگران را فقط در امور مادى صحیح مىدانند. اما در جایى كه اعمال افراد مربوط به امور معنوى، مانند كفر و ایمان و حق و باطل مىشود، این گروه نیز مىگویند به تو چه! این جا دخالت در امور دیگران است! در غرب، آن جا كه اعمال افراد مربوط به دین، اخلاق، و معنویات سایر افراد مىشود، آن جا به طور كامل حق فرد است و به هیچ كس اجازه داده نمىشود كه در آن دخالت كند.
اسلام با هر دو نگرش فوق مخالف است. اسلام مردم را به گونه اى تربیت مىكند كه، همیشه به فكر دیگران باشند. حتى در نماز هم كه رابطه فرد با معبود است، مسلمانان باید بگویند «ما»، و نگویند «من». و در امور اجتماعى كه افراد با یكدیگر رابطه دارند، نظارت اجتماعى، فقط به امور مادى ختم نمىشود، بلكه افراد باید به امور معنوى هم توجه داشته باشند. اگر كسى كارى را انجام مىدهد كه موجب فساد معنوى جامعه مىشود، باید از آن نهى كرد. بلكه در امور معنوى نهى از منكر واجب تر است. زیرا روح انسان و معنویات بر بدن و مادیات برترى دارد، زیرا مادیات فانى است و تمام مىشود، اما امور معنوى الى الابد باقى خواهد ماند. كسى كه مرتكب گناهى مىشود و قرار است به عذاب ابدى مبتلا بشود، این را نمىتوان با كسى كه خود را در آتش مىاندازد، تشبیه كرد. اگر شما مىبینید كه كسى مىخواهد خود را درون چاه بیندازد، یا خود را از بالاى پل درون رودخانه پرت كند تا غرق شود، یا در آتش بیندازد و خود را بسوزاند، وجدان شما، اجازه نمىدهد بگذارید كه او ـ چون خودش خواسته و به خود او مربوط مىشود ـ هر كارى مىخواهد بكند.
اگر بینى كه نابینا و چاه است *** اگر خاموش بنشینى گناه است
بنا بر این كسى كه مىخواهد خود را در آتش بیندازد، شما نباید بگذارید. این كه آتش دنیایى است و یك سوختن چند ساعتى است، درد و سوزشى است كه چند ساعت عارضش مىشود، بعد هم تمام مىشود و مىمیرد. اما اگر كارى باشد، كه موجب افتادن در آتش ابدى باشد، به طریق اولى باید جلوى او را گرفت. «كُلٌّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا لِیَذُوقُوا الْعَذَابَ»،1 «هر گاه پوست تن آن ها پخته شود و بسوزد آن را پوست هاى دیگرى
1. نساء، 56.
جایگزین سازیم، تا عذاب را بچشند» خداوند مىفرماید كه كافران در جهنم مىسوزند تا پوست ها آن ها مىسوزد و خاكستر مىشود، مجدداً بر بدن ایشان پوست جدید مىروید؛ و این روند تمام شدنى نیست. مگر این افراد چه كارى كرده اند؟ خداوند مىگوید این افراد از فرمان او سرپیچى كرده و مرتكب گناه شده اند. وقتى شما مىبینید كسى چنین گناهى مرتكب مىشود كه سرانجام آن، صدها مرتبه بالاتر از این است كه آن فرد خود را در آتش این دنیا بیندازد و بسوزاند، چون این آتش یك ساعت و دو ساعت است و تمام مىشود، اما عذاب اخروى و آتش جهنم، عمر ابدى دارد و انسان را دائماً مىسوزاند، و عذاب تمام نشدنى به بار مىآورد، آیا آن جا وجدان انسان بیش تر اقتضا نمىكند كه دست این فرد را بگیرد و او را از گناه دور كند؟
امر به معروف و نهى از منكر در اسلام فقط به ضررهاى مادى مربوط نیست، بلكه اسلام مىگوید جلوى گناه را هم بگیرید. زیرا گناهكار به عذاب ابدى آخرت دچار مىشود.
در میان همه آیاتى كه بر امر به معروف و نهى از منكر دلالت دارند، دو آیه 67 و 71 از سوره توبه داراى ویژگى خاصى هستند: «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اُولِیاءُ بَعْض یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرَ وَ یُقِیمُونَ الصَّلوةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ یُطِیعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ اُولئِكَ سَیَرْحَمُهُمُ اللَّهُ اِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَكِیمٌ»؛1 «اَلْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُم مِنْ بَعْض یَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَ یَقْبِضُونَ أَیْدِیهُمْ نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ اِنَّ الْمُنافِقِینَ هُمُ الْفاسِقُونُ».2 خداوند مىفرماید مؤمنان و مؤمنات نسبت به هم ولایت دارند، و به دنبال این ولایت و در پرتوى آن است كه امر به معروف و نهى از منكر مىكنند. این ولایت را به هر معنایى بگیریم چه به معنى محبت و چه به معناى نوعى سلطه و قدرت قانونى باشد یا به هر معناى دیگر، براى این است كه دیگران را از كار زشت باز دارند. زیرا انسان اگر بخواهد در جامعه كسى را از گناه دور كند،باید نوعى تسلط و حق قانونى بر آن فرد داشته باشد، تا بتواند این كار را انجام بدهد.
در فرهنگ غرب چنین حقى را به كسى نمىدهند، كه كسى بتواند مانع ارتكاب گناه از دیگرى بشود، و یا در امور دینى و معنوى سایر افراد جامعه دخالت كند. اگر كسى هم این كار
1. توبه، 71
2. توبه، 67
را بكند، به او مىگویند به تو چه! ولى در اسلام، این گونه نیست؛ بلكه مىگوید همه یكى هستند، و همان طور كه خود را از گناه دور مىكنند، وظیفه دارند دیگران را هم از گناه دور كنند. علاوه بر آن بینشى كه بر اساس امر اخلاقى و عاطفه انسانى مىگوید اگر انسانى قرار است در اثر گناه بسوزد، نگذار بسوزد؛ اسلام مىگوید، امر الهى بر ما واجب مىكند كه نگذاریم بسوزد. بلكه این كار، اوجب واجبات است، طبق آن روایت كه فرمود: «اِنَّ الاَْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْىَ عَنِ الْمُنْكَرِ ... فَریضَةٌ عَظیمَةٌ بِها تُقامُ الْفَرائِض»1 مهم ترین وظیفه اى كه خدا بر بندگانش واجب كرده است، امر به معروف است. «بها تقام الفرایض،» اگر امر به معروف و نهى از منكر اجرا نشود، سایر فرایض هم ترك خواهد شد، بقاى سایر فرایض در جامعه، در گرو این است كه امر به معروف و نهى از منكر اجرا شود. اگر در جامعه به امر به معروف عمل شد به سایر واجبات هم عمل خواهد شد، و اگر امر به معروف ترك شد، بقیه واجبات هم ترك مىشود. پس براى این كه آمر به معروف بتواند به دیگرى به زبان گوشزد كند و بعد عملا جلوى او را بگیرد، باید نسبت به او نوعى ولایت داشته باشد. یعنى قانون باید به او یك تسلط قانونى بدهد كه بتواند جلوى او را بگیرد. این نوعى ولایت است، شاید منظور خداوند كه مىفرماید: «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اُولِیاءُ بَعْض» این است كه خداى متعال چنین ولایتى را به مسلمانان داده است كه نسبت به همدیگر بتوانند امر به معروف و نهى از منكر كنند.
معناى دیگرى كه مىتوان براى ولایت ذكر كرد همان معناى معروف «دوستى» است. یعنى چون مؤمنان و مؤمنات نسبت به همدیگر محبت دارند، یكدیگر را دوست دارند، و دلسوز همدیگر هستند، لذا نمىخواهند به گناه مبتلا شوند، نمىخواهند كارى بكنند و راهى بروند كه نهایت آن، عذاب ابدى هست. آن محبت حاكم بر مؤمنان و مؤمنات ایجاب مىكند كه امر به معروف و نهى از منكر در میان آن ها وجود داشته باشد.
شاید در این آیه از هر دو معنا بتوان استفاده كرد.
اما وقتى خداوند در مقابل مؤمنان صحبت از منافقان مىكند، مىفرماید: «اَلْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُم مِنْ بَعْض» و نمىفرماید: «بَعْضُهُمْ اُولِیاءُ بَعْض» و به جاى «یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ،» مىگوید: «یَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ» در این جا چند سؤال مطرح است كه در حد توان و ظرفیت، به بررسى آن مىپردازیم.
1. تهذیب الاصول، ج 6، ص 181، روایت 21، باب 22.
پرسشى كه در این جا مطرح مىشود این است كه چرا خداوند در مقابل مؤمنان نمىفرماید «الكافرون و الكافرات»؟ چرا در مقابل «و المؤمنون و المؤمنات یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنكر،» تعبیر «الكافرون والكافرات، یأمرون بالمنكر و ینهون عن المعروف،» را نیاورده است؟
در جواب این سؤال مىتوان گفت: زیرا منافقان كسانى هستند كه در جامعه اسلامى زندگى مىكنند و تظاهر به ایمان دارند و در ظاهر، تمامى ارزش هاى اسلامى را پذیرفته اند اما به هیچ یك از باورهاى دینى اعتقاد قلبى ندارند. در ظاهر با مسلمان ها همراهى مىكنند ولى در پنهان با آنان دشمنى دارند، و در هر زمان مناسبى كه بتوانند به مسلمان ها ضربه مىزنند.
بر خلاف كافران كه در جامعه اسلامى نیستند، و اگر هم در میان آن ها زندگى كنند به صورت علنى مواضع خود را علیه ارزش هاى اسلامى اعلام مىكنند. لذا مسلمانان آن ها را مىشناسند و مرزى میان خود و آن ها دارند. زیرا در جامعه كفر همه كافر هستند و علناً ارزش هاى اسلامى را قبول ندارند و منكر مىشوند. لذا لزومى ندارد كسى تظاهر به ایمان كند.
بنابراین، منافقان در جامعه اسلامى رسوخ مىكنند و به ارزش هاى اسلامى اعتراف دارند و تظاهر به ایمان مىكنند؛ اما دین مردم را نشانه مىروند و به هر مكر وحیله اى دست مىزنند تا مردم را از دین جدا كنند. لذا خداوند در قرآن كریم مىفرماید: «اَلْمُنافِقُونَ وَالْمُنافِقاتُ،» یعنى مؤمنان باید مواظب دین خود باشند، منافقانى درون جامعه اسلامى هستند، كه امر به منكر و نهى از معروف مىكنند.
خداوند درباره مؤمنان فرمود: «المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض،» ولى در باره منافقان مىفرماید: «المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض،» چرا خداوند فرمود برخى از مؤمنان بر برخى دیگر تولّى دارند ولى منافقان همه یكپارچه هستند؟
این مسأله را از دو جهت مىتوان بررسى كرد. اگر «بعضهم اولیاء بعض» را به معناى ولایت بگیریم، یعنى مؤمنان نسبت به همدیگر ولایت دارند. براى این كه مؤمنان بتوانند بر یكدیگر امر و نهى كنند، باید یك مجوز قانونى و تسلط قانونى، داشته باشند. لذا خداوند مىفرماید
مؤمنان بر یكدیگر ولایت دارند. پس خداوند یك ولایت، و قدرت قانونى براى آن ها جعل كرده است تا بتوانند در كار یكدیگر دخالت و نظارت كنند، و این امر و نهى را به خوبى انجام دهند.
اما در مورد منافقان كه مىخواهند به وسیله «امر به منكر» و «نهى از معروف» دین را از مردم بگیرند، و به اصل دین حمله كنند، آن ها دیگر احتیاج به ولایتى ندارند. زیرا ولایت یك حق قانونى است، و قانون در هیچ جامعه اى امر به منكر را تجویز نمىكند.
اما اگر «بعضهم اولیاء بعض» به معنى دوستى و محبت باشد، یعنى برخى از مؤمنان دوست برخى دیگر هستند و نسبت به هم محبت دارند؛ لذا وقتى مىبینند ضرر و زیانى متوجه برادر مؤمنى مىشود، نگران مىشوند و سعى مىكنند او را متوجه این ضرر كنند. مؤمنان به دلیل این كه نسبت به همدیگر محبت دارند، لذا به یكدیگر امر و نهى مىكنند. مؤمنان نمىخواهد رفیق و برادر و خواهر ایمانى آن ها، در آتش جهنم بسوزد.
اما منافقان مانند مؤمنان دلداده یكدیگر نیستند. هر كدام از آن ها به فكر منفعت خود مىباشد، «تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّىَ»1 خداوند در قرآن كریم مىفرماید شما منافقان را در یك جبهه مشترك مىبینید كه جمع شدند، و با هم كار مىكنند. در ظاهر بین آن ها اجتماع و هماهنگى و اشتراك و مشاركت است، اما دل هاى آن ها از هم پراكنده است. این ها در دل خود مِهر و محبتى نسبت به هم ندارند. اگر منافع شخصى آن ها تأمین نشود حتى یكدیگر را ترور مىكنند. چون هر كسى به فكر منافع خود مىباشد. اگر اجتماعى را هم تشكیل مىدهند، و یا در برخى از كارها با هم مشاركتى داردند، به خاطر این است كه دامى براى تأمین منافع خود گسترانده باشند. اگر در این اجتماع و مشاركت تزاحمى پیدا كنند و منافع شخصى آن ها به خطر بیافتد، همه چیز تمام مىشود و كنار مىرود. بنابر این منافقان نسبت به یكدیگر، محبتى ندارند.
پس بر اساس مطالب فوق مىتوان چنین نتیجه گرفت كه منافقان نسبت به هم محبتى ندارند. و همچنین قدرت قانونى هم براى امر و نهى، ندارند. اما مؤمنان هم نسبت به هم محبت دارند؛ لذا نسبت به یكدیگر دلسوزند و یكدیگر را امر و نهى مىكنند؛ زیرا نمىخواهند برادر و خواهر ایمانى آن ها در جهنم بسوزد. و همچنین خدا چنین قدرت قانونى براى امر به معروف و
1. حشر، 14.
نهى از منكر به آن ها داده است. پس آنان نسبت به هم ولایت دارند. نكته دیگر این كه در مورد مؤمنان مىفرماید: «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اُولِیاءُ بَعْض» و بعد مىفرماید: «یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ» این است كه مؤمنان یكدیگر را دوست دارند و نسبت به هم ولایت دارند. ولى در مورد منافقان تعبیر اولیاء نمىآورد، بلكه تعبیر «بَعْضُهُم مِنْ بَعْض» آورده مىشود؛ زیرا مىخواهد بگوید منافقان در «امر به منكر» خود، با هم وابستگى دارند و همكارى مىكنند و اشتراك و اجتماعشان در باطل است.
سؤال معماگونه اى كه این جا مطرح مىشود این است كه چگونه در یك جامعه، افرادى هستند كه به كار بد و منكر امر مىكنند؟ زیرا در هر جامعه اى، منكر به معناى زشت و بد است. چگونه مردمى در یك جامعه پیدا مىشوند و به زشتى ها امر مىكنند؟ در جامعه اسلامى كه همه به ارزش هاى اسلامى اعتراف دارند و تظاهر به ایمان مىكنند چگونه افرادى مىآیند و به منكر امر مىكنند؟ چگونه در جامعه اسلامى كسانى جرأت پیدا مىكنند، به افراد جامعه دستور بدهند، كه كار بد بكنید. و حتماً این افراد هدفى را تعقیب مىكنند و مطمئن هستند كه وقتى این حرف را مىزنند، كسى هم از آن ها تبعیت مىكند. زیرا اگر قرار باشد آن ها بگویند كار زشت بكنید، بروید دزدى كنید، فسق و فجور بكنید كسى هم به آن ها گوش ندهد، آن ها چه داعى دارند «امر به منكر» كنند؟ لابد این امر و نهى اى كه مىكنند، اثرى در جامعه دارد كه آن ها این همه تلاش مىكنند و مىخواهند منكر در جامعه تحقق پیدا كند. پس سؤال معما گونه این است كه چه طور در جامعه اسلامى كسانى پیدا مىشوند كه به كار زشت امر مىكنند، و این امر آن ها مؤثر هم واقع مىشود؟ چرا این كار را مىكنند؟ و چرا مردم مىپذیرند؟
در این جا باید بررسى كنیم كه منظور از معروف و منكر چه مىتواند باشد. اگر منظور از منكر ـ به اصطلاح طلبگى ـ منكر به حمل اوّلى باشد، یعنى كسى بیاید در جامعه به مردم بگوید، بیایید كار بد بكنید، كار خوب نكنید، احتمال این كه چنین كارى از یك عاقل سر بزند و این گونه امر به منكر بكند و تأثیرى هم در مردم داشته باشد، نزدیك به صفر است. زیرا مردم همه ارزش ها را باور دارند و اجازه نمىدهند كسى بیاید و آشكارا بگوید كه كار بد ـ به مفهوم حمل اولى ذاتى ـ ، بكنید. مسلماً مراد قرآن از این كه مىگوید منافقان امر به منكر
مىكنند، منكر به مفهوم حمل اولى ذاتى، نیست. بلكه مراد این است كه منافقان به مصادیق معروف و منكر امر و نهى مىكنند. یعنى این كه به چیزى امر مىكنند كه مصداق منكر است، نه مفهوم منكر. آن ها مردم را به كارهایى دعوت مىكنند كه در واقع منكر است، منتها این مصادیق منكر را به عنوان معروف و كارهاى خوب معرّفى مىكنند.
منافقان با سوء استفاده از مفاهیم و با استفاده از روش هاى مغالطى و روش هاى تبلیغى غلط و شیطانى مردم را به منكر امر مىكنند. آن ها نخست زمینه اى را فراهم مىكنند كه یك سرى از كارها «خوب» وانمود شود؛ و مردم چنین تلقى كنند كه این كارها خوب است. بعد به مردم مىگویند كه این كارهاى خوب را ـ كه در واقع همان مصادیق كارهاى زشت و بد است ـ انجام بدهید. و از طرف دیگر روى یك سرى از كارهاى خوب آنچنان تبلیغ مىكنند كه وانمود مىشود این كار بد است. بعد به مردم مىگویند كه این كارهاى بد را ـ كه در واقع همان مصادیق كارهاى خوب است ـ انجام ندهید. این گونه نیست كه به طور مستقیم بیایند و به مردم بگویند كار بد بكنید. این مسلّم است كه هیچ عاقلى، چنین حرفى نمىزند، و هیچ عاقلى به چنین حرفى گوش نمىدهد. پس آن ها مصادیقى از افعال منكر را به نام خوب به مردم معرفى مىكنند، و آن گاه مىگویند انجام دهید.
سؤالى كه این جا مطرح مىشود این است كه چگونه مىشود معروف را به عنوان منكر و منكر را به عنوان معروف به مردم معرفى كرد؟ بحمدالله در جامعه اى كه ما اكنون در آن زندگى مىكنیم، مصادیق فراوانى یافت مىشود؛ ما نباید تعجب كنیم، زیرا ریشه هاى نفاق و شاخه هایى از آن هنوز در كشور ما وجود دارد، كه این كار را مىكنند.
براى این كه بحث روشن شود چند مثال كوچك مىآوریم. سابقاً در جامعه ما براى خانم ها یك مفهوم ارزشى وجود داشت به نام «حیا». همه خوب مىدانیم یكى از صفات خوب براى زن ها حیا است. البته حیا براى مردها هم خوب است، ولى براى خانم ها یكى از صفات برجسته است. و قرآن هم یكى از واژه هایى كه به كار مىبرد و از آن تعریف مىكند همین واژه حیاء و استحیاء است. و حتى در داستان دختران شعیب كه از طرف پدر خود آمده بودند پیش حضرت موسى كه او را به منزل دعوت كنند، مىگوید «فَجَاءَتْهُ اِحْداهُمَا تَمْشِى عَلى اسْتِحْیَاء قالَت إِنَّ اَبِى یَدْعُوكَ»؛1 یكى از دختران با یك حالت حیاء و شرم آمد پیش موسى، خیلى آرام و در
1. قصص، 25.
حالى كه سر بزیر انداخته بود، گفت پدرم تو را دعوت مىكند كه مزد زحمتى كه كشیدى به تو بدهد، «تَمْشِى عَلى اسْتِحْیَاء» خداوند این حیا را با یك زبان مدح آمیزى بیان مىكند و مىگوید كه با حالت شرم و حیا آمد پیش حضرت موسى(علیه السلام) . خوب این حیا در فرهنگ ما جاى خود را دارد. منافقان مىآیند، مىگویند این شرم و حیا از همان خجالت است. این كه زن حیا دارد یعنى خجالتى است. و انسان خجالتى در دنیا هیچ كار نمىتواند انجام بدهد. لذا انسان خجالتى یك انسان بى عُرضه است. و علم روان شناسى مىگوید خجالت كشیدن بد است. اگر دخترى از یك پسرى خجالت بكشد، این بد است. زیرا نمىتواند خواسته خود را براى او بیان كند و حق خود را از او بگیرد. پس دختر نباید از پسر خجالت بكشد. این كه مردم مىگویند انسان باید شرم داشته باشد، دختر در مقابل مرد نامحرم، نباید خیلى پررویى كند، بى خود مىگویند؛ و این اشتباه است. دختر باید پر رو باشد، بتواند در مقابل دیگران حرف خود را بزند، كار خود را انجام بدهد، باید از خود دفاع كند. و حتى نمونه تاریخى از اهل بیت عصمت هم مانند حركت حضرت زینب(علیه السلام) مىآورند. بله این كه دختر باید از خود دفاع كند، بتواند وظیفه شرعى خود را انجام دهد، بتواند سخنرانى كند آن طور كه حضرت زینب(علیه السلام) سخنرانى كرد، این ها همه نقطه هاى مثبتى است. اما دخترى كه هنوز ازدواج نكرده، باید مقابل یك مرد بیگانه احساس شرم داشته باشد. این هم یك ارزش است. منافقان این دو تا را با هم قاطى مىكنند، مىگویند حیاداشتن یعنى خجالتى بودن، خجالتى بودن هم یعنى بى عُرضه بودن. پس براى این كه انسان خجالتى نباشد باید شرم و حیا را كنار گذارد. براى این كه پررویى بین بچه ها ملكه بشود باید دختر و پسر با هم معاشرت داشته باشند. دیگر حدى هم براى این معاشرت ها نباید در نظر گرفت. در برنامه هاى چهارشنبه سورى بروند با هم برقصند، تا خجالتى بار نیایند. پس منافقان اول معاشرت پسر و دختر را به صورت یك امر فرهنگى جلوه مىدهند و روى آن كار مىكنند، و مىگویند كه مفهوم حیا از قبیل خجالت و بى عرضگى است، و این را باید برداشت. راه رسیدن به این هم معاشرت پسر و دختر است. بعد مىگویند پس دختر و پسر را آزاد بگذارید تا با هم بروند معاشرت كنند. این جا «یَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ» مصداق مىیابد. حتى اگر منافقان بتوانند، در دستگاه حكومتى نفوذ مىكنند و از سوى بعضى دستگاه ها بر منكر سفارش مىكنند؛ مثلاً مىگویند براى زنده نگه داشتن فرهنگ باید جشن چهارشنبه سورى را راه بیندازیم. و لو این جشن سنت كفر است؛ ولو هزار جور ضرر براى
جامعه داشته باشد. حتى ممكن است براى اشاعه آن از بودجه بیت المال پول هم بدهند. منافقان هرگز نمىآیند بگویند كار بد كنید، ابتدا زمینه اى را فراهم مىكنند و به مردم چنین وانمود مىكنند كه این خوب است، آن وقت «یَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ» یا زمینه فرهنگى را فراهم مىكنند كه فلان كار معروف بد است، آن وقت «یَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ» و این كار احتیاج به نفاق دارد، نه كفر. كافر آنچه مىخواهد مستقیم مىگوید. این كه خداوند فرمود «المنافقون و المنافقات»، و نفرمود «الكافرون و الكافرات» به این جهت كه این كار از نفاق بر مىآید، باید وانمود كند كه ما هم اسلام را دوست داریم به احكام اسلام معتقدیم، باید كار خوب انجام داد، اما حیا كار خوبى نیست؛ زیرا باعث خجالتى شدن مىشود و این بد است و بدها را باید كنار بگذاریم. بنابر این حیا از اسلام نیست. یا ـ دست كم ـ قرائت ما از اسلام این نیست. در قرائت قدیمىها از دین مىگفتند كه اسلام حیا و شرم را دوست دارد، قرائت جدیدى ها از اسلام این است كه حیا بسیار چیز بدى است.
پس تا زمینه فرهنگى در جامعه پیدا نشود، امر به منكر معنا پیدا نمىكند. و از طرفى مفاهیم و ارزش هایى را مطرح و ترویج مىكنند كه در جامعه، دیگر جایى براى امر به معروف باقى نماند. یعنى آنچنان در مقالات، در روزنامه ها، و در سخنرانى ها و رسانه هاى مختلف به مردم القا مىكنند كه دخالت كردن در امور اعتقادى و ارزشى و اخلاقى دیگران فضولى است و فضولى هم كار بدى است كه دیگر اگر به یك كسى گفتند چرا نماز نخواندى؟ مىگوید به تو چه! شما چه حق دارید در كار دیگران فضولى كنید؟ یا این كه مىروند در پارك و مشروب مىخورند، مست مىشوند و با شیشه مشروب به جان هم مىافتند، تو چه حق دارى مىگویى نكن؟! این فضولى است. چرا ما در كار دیگران فضولى كنیم؟ پس اول زمینه فرهنگى آن را فراهم مىكنند، كه این ها فضولى است، و فضولى بد است. آن وقت «یَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ» و كار به آن جا مىرسد كه ارزش ها جاى خود را با ضدارزش ها عوض مىكنند. واى بر كسانى كه چنین شرایطى را در جامعه ما فراهم كردند و هنوز درصدد این هستند كه آن را گسترش بدهند و ارزش هاى اسلامى را به كلى از جامعه محو كنند.