خوددارى از بذل مال در راه خدا
سستى در جانفشانى براى دین
تأثیر روابط قومى و گروهى
بالا بردن سطح شناخت
افزایش سطح ایمان و معنویت
بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمدللّه ربّ العالمین، والصّلوة والسّلام على سیّد الانبیاء والمرسلین، أبى القاسم محمّد وعلى آله الطیبین الطاهرین المعصومین. اللّهم كن لولیك الحجة بن الحسن صلواتك علیه وعلى آبائه فى هذه الساعة وفى كل ساعة ولیاً وحافظاً وقائداً وناصراً ودلیلا وعیناً حتى تسكنه أرضك طوعاً وتمتعه فیهاً طویلا. السلام علیك یا ابا عبد اللّه وعلى الارواح التى حلّت بفنائك.
فرار رسیدن ایام شهادت آقا ابى عبد الله را به پیشگاه مبارك ولى عصر ـ عجل اللّه تعالى فرجه الشریف ـ مقام معظم رهبرى، مراجع بزرگ تقلید و همه شیفتگان مكتب حسینى تسلیت مىگوییم و از خداى متعال درخواست مىكنیم كه در دنیا و آخرت دست ما را از دامن ابى عبد الله كوتاه نفرماید.
حضور شما عزیزان بحث هاى كوتاهى را در زمینه مسائل مربوط به عاشورا مطرح كردم؛ و به این جا رسیدیم كه دشمنان سیدالشهداء(علیه السلام) كه در واقع دشمنان اسلام بودند، توانستند مسیر صحیح خلافت و ولایت را منحرف كنند و تا آن جا پیش بروند كه فرزند پیامبر(صلى الله علیه وآله) را با آن وضع فجیع به شهادت برسانند. علت این مسأله سوء استفاده بنى امیه از موقعیت ها و شرایط موجود در آن زمان و نیز روش ها و تاكتیك هایى بود كه به كار مىگرفتند، تا بتوانند به مقاصد خود برسند. دستگاه اموى با استفاده از سه عامل تبلیغات، تهدید و تطمیع توانست مسیر جامعه را عوض كرده و شرایطى را به وجود آورد كه مردم به این مصیبت بزرگ مبتلا شوند.
با توجه به این كه شرایط تاریخى كم و بیش قابل تكرار است و موارد مشابه آن نیز در دوران هاى دیگر واقع مىشود، به دنبال سؤال قبلى سؤال دیگرى به این صورت مطرح مىگردد
كه، درست است معاویه از ابزار تبلیغات توأم با فریب مردم و تحریف حقایق و در واقع ترور شخصیت ها از یك سو و با حربه تهدید و تطمیع از سوى دیگر فعالیت كرد، اما چرا مردم فریب خوردند و تحت تأثیر تهدیدها و تطمیع ها قرار گرفتند؟ این سؤال در واقع روى دیگر سكه سؤال قبل است، یعنى یكى فعل و دیگرى انفعال است، بنى امیه اثر گذار و مردم اثر پذیر بودند. آن ها فاعل این تبلیغات، تهدیدها و تطمیع ها بودند و مردم در برابر آن ها منفعل بودند. در شب هاى گذشته، جهت مربوط به فاعلیت بنى امیه را عرض كردم. جهت دیگر سؤال این است كه علت انفعال مردم چه بود؟ خوب، آن ها فریب مىدادند، اما چرا مردم فریب خوردند؟ او تهدید مىكرد، اما چرا مردم تحت تأثیر تهدیدها واقع شدند؟ این سؤال بیش تر از این جهت براى ما اهمیت دارد كه ممكن است، با توجه به جواب آن، خود را آماده كنیم تا اگر خداى ناكرده شرایطى مشابه آن شرایط پیش آمد و دشمنان اسلام با استفاده از همان حربه ها خواستند مسیر صحیح انقلاب را تغییر دهند، آگاهانه واكنش نشان دهیم و سعى كنیم منفعل نشویم. البته این بدان معنا نیست كه فقط زمانى مىباید خودمان را آماده كنیم كه معاویه و یزید یا شمر، عمر سعد و ابن زیاد دیگرى پیدا شوند.
حوادث تاریخى عیناً تكرار نمىشود، بلكه مشابه آن ها اتفاق مىافتد. شاید این مطلب را شنیده باشید كه طبق روایتى كه شیعه و سنى با اسناد متعدد نقل كرده اند، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)فرمودند: آنچه در بنى اسرائیل اتفاق افتاده است در امت من هم اتفاق خواهد افتاد. پیامبر(صلى الله علیه وآله)این جمله را اضافه كردند كه «حَتّى لَو دَخَلُوا جُحْرَ ضَب لَدَخَلْتُمُوه»1 اگر بنى اسرائیل وارد سوراخ سوسمارى شده باشند، شما هم داخل آن خواهید شد. روایت به این معنا نیست كه حتماً فرعونى در این زمان پیدا خواهد شد و خواهد گفت «أَنَا رَبُّكُمُ الاَْعْلى»،2 تا امت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) نیز به فرعونى كه در زمان موسى بود مبتلا شوند، یا حتماً قارونى پیدا خواهد شد كه آن ثروت عظیم را داشته باشد و مردم مانند آن زمان به قارون دیگرى مبتلا شوند و یا این كه حتماً سامرى دیگرى خواهد بود و بتى به شكل گوساله مىسازد و مردم را به پرستش آن وادار مىكند. دقیقاً همانند آن اتفاقات تكرار نمىشود، ولى وقایعى كه از همان روح برخوردار است و شباهت هاى تامى به آن جریان ها دارد، اتفاق مىافتد. در خصوص این بحث، مناسب است
1. بحارالانوار، ج 51، ص 128، باب 2، روایت 24.
2 النازعات، 24.
در جاى خود نمونه هایى از وقایع صدر اسلام تا به حال كه مشابه آن قبلا در بنى اسرائیل اتفاق افتاده است ذكر شود. لذا، این كه مىگوییم آنچه در صدر اسلام اتفاق افتاده، ممكن است بعدها نیز واقع شود، به این معنا نیست كه همان جریانات عیناً تكرار مىشود. مثلاً، در شام معاویه اى پیدا مىشود كه قصد دارد فرزندش را به عنوان ولى عهد معرفى كند و الى آخر. بلكه حوادثى پیش مىآید كه روح و انگیزه هاى آن ها همان روح و انگیزه ها است. آنچه معاویه را واداشت آن حركت را انجام دهد، در دیگران هم پیدا مىشود. روش هایى كه معاویه براى رسیدن به مقاصد خود به كار گرفت، دیگران هم به كار خواهند گرفت. و یا اثر پذیرى كه در مردم واقع شد، كم و بیش در آینده نیز ممكن است واقع شود. با توجه به این مطلب لازم است بررسى كنیم چرا مردم این گونه فریب خوردند؟ و چرا تحت تأثیر تهدیدها و تطمیع ها قرار گرفتند؟ تا خود را براى زمانى كه چنین امتحاناتى پیش مىآید آماده كنیم؛ و اگر كسانى بخواهند ما را فریب دهند و تهدید یا تطمیع كنند، بتوانیم مقاومت كنیم.
این موضوع را مىتوان با بحثى تحلیلى از شرایط آن زمان بررسى كرد، كه طبعاً چنین بحثى به طول مىانجامد. ولى من گمان مىكنم براى دسترسى به نتیجه مطلوب در مورد این مسأله راه ساده ترى نیز وجود دارد و آن استفاده از كلمات خود سیدالشهداء(علیه السلام) است. در جلسه گذشته عرض كردم در طى بیست سال حكومت معاویه، حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) تقریباً ده سال آن را در كنار برادر بزرگوارشان و ده سال دیگر را به تنهایى در مدینه به سر مىبردند، در نهایت سختى و تنگنا و فشار بودند. ولى گهگاه افرادى را شناسایى كرده و با آن ها به صورت محرمانه و دور از چشم مأموران حكومتى جلسه اى تشكیل مىدادند و حقایق را به آن ها مىگفتند. مىفرمودند من این مطالب را به شما مىگویم تا مبادا حق مندرس و فراموش شده و مردم نتوانند حق و باطل را از هم تشخیص دهند. از جمله این جلسات بر اساس آنچه در تاریخ ثبت شده است و روایاتِ آن را براى ما نقل كرده اند، جلسه اى است كه در منى با نخبگان علما و برجستگان مسلمانان آن زمان تشكیل دادند. مىتوان حدس زد كه براى شناسایى این عده مدتى كار شده بود و با ایشان ارتباطاتى برقرار گردیده بود، تا آن ها را در منى در جلسه اى جمع كنند. كسانى كه حج مشرف شده اند مىدانند منى چه اندازه شلوغ است و نمىتوان آن جا را كنترل كرد. به همین جهت بسیارى از فعالیت هایى كه مىخواستند دور از چشم حكومت ها انجام دهند، در منى انجام مىشد.
جلسه اى در منى تشكیل شد و امام(علیه السلام) براى این نخبگان سخنرانى كردند. خوشبختانه بخش هایى از این سخنرانى نقل شده است كه در تحف العقول، بحارالانوار و منابع دیگر ذكر شده است. قسمتى از این سخنرانى را شب گذشته نقل كردم. امشب بخش دیگرى را كه مربوط به مطلب مورد نظر مىشود، قرائت مىكنم. براى این كه بفهمیم چرا مردم فریب معاویه و امثال او را خوردند و حكام جور توانستند با زمینه سازى و استفاده از غفلت مردم بر آن ها مسلط شوند، از همین موقعیت تاریخى شروع مىكنیم. حضرت(علیه السلام) افراد حاضر در آن جلسه را این گونه توصیف مىكنند كه شما بزرگان این امت هستید، شما كسانى هستید كه در سایه اسلام، و به بركت مقامات اسلامى و علومى كه دارید مورد احترام مردم هستید، و این منزلتى است كه خدا به شما داده است. از ذكر این اوصاف، مشخص است كه این افراد جزء علماى قوم بودند. پس از بیان این كه خداوند نعمت ها و منزلت و مقامى را به آنان عطا فرموده است، آن گروه را مورد نكوهش قرار مىدهند و مىفرمایند: با این كه خدا این مقامات، منزلت و موقعیت اجتماعى را به شما داده است و بر اساس آن مردم از شما حرف شنوى دارند و به شما احترام مىگذارند، اما شما از موقعیت خود استفاده نمىكنید.
در بین این سخنرانى حضرت(علیه السلام) مىفرماید: «فَلا مالا بَذَلُْتمُوهُ وَ لا نَفْساً خاطَرْتُمْ بِها لِلَّذى خَلَقَها وَ لا عَشیرَةً عادَیْتُمُوها فى ذاتِ اللّه»1 با این كه خداوند چنین موقعیت اجتماعى به شما داده بود، اما این كارها را نكردید؛ یعنى انتظار مىرفت با استفاده از موقعیت علمى خود و منزلت و شرافتى كه در جامعه داشتید، این گونه كارها را انجام دهید، ولى هیچ یك از این اقدامات را نكردید. مالى را در راه ترویج اسلام صرف نكردید. قاعدتاً مخاطبان امام(علیه السلام) خمس و زكات و حقوق واجب خود را پرداخت مىكردند. این كه حضرت(علیه السلام) مىفرماید مالى را بذل نكردید، مقصود بیش از حقوق واجب است، چون گاهى بقاء دین احتیاج به هزینه كردن از اموال شخصى دارد، صحیح نیست بگویید ما حقوق واجبمان را ادا كردیم و دیگر حقى بر عهده ما نیست. اولین قدم این است كه از اموال خود در راه ترویج اسلام، جلوگیرى از بدعت ها و مبارزه با بدعت گزاران استفاده كنید، ولى شما این كار را نكردید.
1. بحارالانوار، ج 100، ص 79، باب 1، روایت 37.
«وَ لا نَفْساً خاطَرْتُمْ بِها لِلَّذى خَلَقَها» بالاتر از صرف نكردن مال در راه خدا این كه، جانتان را براى كسى كه آن را آفریده بود به خطر نینداختید. ما عادت كرده ایم بگوییم اگر تكالیف واجب به حد ضرر زدن به انسان رسید، دیگر واجب نیست. تصور مىكنیم شرط امر به معروف و نهى از منكر این است كه ضررى متوجه شخص نشود، و ترویج دین و مبارزه با دشمنان اسلام در حدى است كه خطرى متوجه انسان نشود. سیدالشهداء(علیه السلام) به این علما مىفرماید: «شما جان خود را در راه كسى كه آن را آفریده و به شما عطا فرموده است به خطر نینداختید.» یعنى مىبایست به خطر بیندازید. این همان نكته اى است كه قبلا عرض كردم كه، در زمان ما فقط امام(قدس سره) این مطلب را به خوبى و آشكارا بیان كرد، زمانى كه فرمود در مَهّام امور تقیّه نیست؛ تقیه، در امور عادى و امر به معروف و نهى از منكرهاى عادى است، كه اگر ضررى به كسى مىرسد، مىتواند بگوید من آنچه باید بگویم، گفتم و دیگر بیش از این تكلیفى نیست. ولى اگر مسأله اى مربوط به اساس و كیان اسلام مىشود، در آن مورد صحبت از تقیه نیست. در این گونه مسائل است كه فرمود تقیه حرام است، ولو بلغ ما بلغ. یعنى به هر جا كه كار بینجامد؛ و لو هزاران نفر هم كشته شوند، نباید تقیه كرد، چون اساس اسلام در خطر است. در این صورت، و یا همان گونه كه امامرحمة الله علیه تعبیر فرمود «در مهّام امور» یعنى امور خیلى مهم تقیه روا نیست.1
قبلا عرض كردم، باید از بعضى هم لباسى هاى خودمان گلایه كنیم، زیرا بعد از این فرمایش حضرت امامرحمة الله علیه حق این بود كه بیش تر تلاش شود و مصادیق «مهّام امور» كه ایشان فرمودند در آن تقیّه نیست، تبیین گردد تا مشخص شود آن امور مهم چه امورى هستند. امام(قدس سره) چند مورد را مثال زده اند، امّا موارد دیگرى هم هست كه باید تبیین گردد و حدود آن ها مشخص شود. این امر تا حد زیادى به مردم در جهت آشناشدن به وظیفه شان كمك مىكند.
این دو گلایه اى بود كه امام حسین(علیه السلام) از بزرگان قوم داشتند و فرمودند علت این كه معاویه و بنى امیه توانستند مسیر اسلام را منحرف كنند، اولا این بود كه شما در راه حفظ دین خدا پول خرج نكردید و ثانیاً این كه شما جان خود را در این راه به خطر نینداختید، حفظ جان را وجهه همت خود قرار دادید و زمانى كه شما را تهدید كردند، عقب نشینى كردید.
1. ر.ك: صحیفه نور، ج 1، ص 39؛ ج 7، ص 36.
علت سوم انفعال جامعه در برابر تحریف این است كه؛ «وَ لا عَشیرَةً عادَیْتُمُوها فى ذاتِ اللّه،» شما در راه خداوند و براى جلب رضایت او هیچ گاه با خویشاوندان خود كه در راه باطل بودند مقابله نكردید. در آن زمان مسأله ارتباطات قومى و عشیره اى در فرهنگ عربى یك اصل بود. امروز هم در میان مردمانى كه زندگى قبیله اى دارند چنین روحیاتى به چشم مىخورد، یك نوع همبستگى قومى، عشیره اى، و خویش و قوم بازى وجود دارد. این كه انسان به خاطر تعصب نسبت به بستگان خود اقداماتى انجام دهد، این روحیه در ما كم تر یافت مىشود. اما در مورد كسانى كه شهرنشین نیستند، هنوز هم وجود دارد. آن زمان روحیه حمایت از عشیره و قبیله بسیار قوى بود. امروزه مشابه این روحیه را در باندبازى ها و طرفدارى هاى كسانى مشاهده مىكنیم كه از جهت سیاسى هم خط هستند و در یك جبهه قرار دارند. این عملكرد مانند همان نقشى است كه آن زمان تعصب نسبت به عشیره و قبیله ایفا مىكرد. امروزه كه ما به صورت عشیره اى زندگى نمىكنیم، تعصب نسبت به هم خط هاى سیاسى جایگزین آن روحیه شده است.
در این مجالس صحیح نیست اسم اشخاص برده شود و در مورد مسائل شخصى افراد صحبت شود. ولى همین روزها در روزنامه ها دیدید اشخاصى با تمهیداتى كه قاعدتاً از جانب سفارت آلمان براى آن ها فراهم شده بود، براى شركت در كنفرانسى تعدادى ضد انقلاب از اطراف دنیا در آن جمع شده بودند، به آلمان رفتند. كنفرانس بر پا گردید و زنى لخت شد، لختِ مادرزاد، مردى هم به همین صورت و الى آخر كه اخبار آن را در روزنامه ها خوانده اید. یكى از نویسندگانِ به اصطلاح اصلاح طلبِ روزنامه هاى مشهور زنجیره اى نیز در آن جا مصاحبه كرده و در مورد حضرت امام(قدس سره)گفته بود كه، خمینى به موزه تاریخ سپرده خواهد شد! درباره حجاب هم گفته بود ما در قانون اساسى مطلبى در ارتباط با حجاب نداریم! در مورد دموكراسى و ارزش هاى غربى هم گفته بود این مشكل اسلام است كه نمىتواند خود را با ارزش هاى دموكراتیك غربى تطبیق دهد! ما این كار را خواهیم كرد و این راهى است كه برگشت ندارد! یعنى اسلام از بین خواهد رفت! نام خمینى محو خواهد شد! حجاب و حرف هایى از این قبیل هم پایه و اساسى ندارد و آزاد خواهد شد!1 بعد از این كه این مصاحبه
1. ر.ك: كیهان، 1379/01/24، گزارش مصاحبه اكبر گنجى با نشریه آلمانى تاكس اشپیگل.
افشا گردید و ترجمه آن و گزارش این كنفرانس در روزنامه ها منتشر شد، یكى از كسانى كه عِرق دینى داشت، این مصاحبه را تقبیح كرده و گفت این شخص نمىبایست چنین حرف هایى را زده باشد، این حرف ها نامربوط و مزخرف است و تعبیراتى از این قبیل.1 گویا بعداً ایشان از طرف هم خط هاى سیاسى خود مورد نكوهش قرار گرفت كه، چرا فردى را كه هم خط ما بوده به این شكل تقبیح كردى؟ بعد از چندى این مطلب را ساختند كه اصل این ماجرا دروغ بوده است و خبر این گونه نبوده است. همان آقایى كه قبلا این مصاحبه را تقبیح كرده بود از آن روزنامه اى كه خبر این كنفرانس را منتشر كرده بود، مذمت كرد و گفت این مطالب نمىبایست منتشر شود، مخصوصاً كه اصل خبر هم تكذیب شده است.2 اگر شما این شخص را بشناسید، بهتر مىفهمید كه این سخنان چقدر از چنین شخصى زشت است. اگر یك سیاست باز بود كه انتصاب به روحانیت نداشت و این حرف ها را گفته بود، انسان زیاد ناراحت نمىشد. اما چرا كسى كه خود را مدافع اسلام و روحانیت و خط امام(قدس سره)مىداند، این گونه حرف مىزند و به این شكل موضع گیرى مىكند؟ چرا؟ به خاطر تعصب نسبت به هم خط سیاسى اش، چون این شخص با آن گروه در یك طیف و در یك جبهه قرار دارند، حرف خود را تغییر مىدهد.
زمان معاویه هم مسأله حمایت از عشیره و قبیله رایج بود. چنان شرایطى حاكم بود كه، اگر كسى از قبیله اى مرتكب گناهى مىشد، افراد آن به روى خود نمىآورند، یا حتى از او دفاع مىكردند، یا این كه كار او را توجیه مىكردند؛ اما اگر از قبیله مخالف بود، در بوق و كرنا مىكردند و مىگفتند چنین گناه بزرگى را مرتكب شده اند و باید مجازات شوند و الى آخر. روح طرفدارى از عشیره و قبیله یكى از مشكلاتى است كه نمىگذارد انسان به سمت حق گام بردارد. هنگامى كه مىبیند هم طیف ها و هم قبیله اى ها، و امروزه، هم خط هاى سیاسى او راهى را مىروند، نمىتواند شجاعت به خرج بدهد و به آن ها بگوید در این مورد اشتباه كرده اند، بگوید بقیه حرف هاى ایشان را قبول دارم، اما این یك مورد اشتباه، خلاف قرآن، و مغایر ضروریات و اساس اسلام است؛ بگوید اساس این انقلاب و همه اصول را زیر سؤال برده است، وعده و مژده داده است كه انقلاب از بین خواهد رفت. اما برعكس، به دلیل همین
1. ر.ك: همان، 1379/01/25، ص 2.
2. همان.
هم خط بازى ها از چنین شخصى حمایت مىشود. این مشكل ماست، تعصب قبیله اى و عشیره اى در آن زمان و تعصب خطى و سیاسى و جبهه اى در این زمان.
سیدالشهداء(علیه السلام) به علماى آن زمان فرمود: شما به خاطر خدا با خویش و قوم خود دشمنى نكردید، یعنى گاهى وظیفه شرعى اقتضا مىكند انسان با خویش و قوم خود هم به دشمنى برخیزد. درست است در اسلام صله رحم واجب و قطع رحم حرام است، اما اگر طرفدارى از خویشاوند به قیمت تضعیف اسلام و نظام اسلامى تمام شود، چه باید كرد؟ در این مورد باید اسلام را مقدم داشت یا وابستگان، پسرها و دامادها را؟ ولو به ضرر اسلام فعالیت كنند؟ ولو آبروى نظام اسلامى را ببرند، باید حمایت كرد؟ بگوید فرزندان من چنین هستند، یا خویش و قوم من چنان اند و از آن ها حمایت بیجا كند؟ این مسأله زمینه را براى سوء استفاده دشمنان فراهم مىكند. سیدالشهداء(علیه السلام) در آن خطبه به نخبگان فرمود: یكى از عللى كه موجب شد معاویه بر شما مسلط شود و اسلام را منحرف كند این بود كه، شما به خاطر خدا با خویشاوندان خود دشمنى نكردید، یعنى علاقه به خویش و قوم، علاقه به باند، وابستگى به هم خط و هم حزبى ها مانع شد از این كه حق را بگویید و از حق حمایت كنید و زمینه اى شد تا آن ها این سوژه تبلیغاتى را نیز دست آورند و بگویند این ها اهل خویش و قوم بازى هستند، در پى اموال بیت المال هستند و از آن سوء استفاده مىكنند، اگر برایشان امكاناتى فراهم شود، اول در اختیار خویش و قوم خود مىگذارند؛ اگر مقامى پیدا شود، اول به فرزندان خود مىدهند، و زمینه را براى تبلیغ علیه شما فراهم مىكنند.
پس علت انفعال كسانى كه تحت تأثیر تبلیغات معاویه قرار گرفتند، تعلق خاطر به مال و جان و خویشاوندان است، «فَلا مالا بَذَلُْتمُوهُ وَ لا نَفْساً خاطَرْتُمْ بِها لِلَّذى خَلَقَها وَ لا عَشیرَةً عادَیْتُمُوها فى ذاتِ اللّه»؛ جامع این مسائل یعنى تعلق به مال، تعلق به مقام، تعلق به جان و تعلق به خویش و قوم و دار و دسته در فرهنگ اسلامى چیست؟ جامع این ها در فرهنگ اسلامى حب دنیا و دنیاپرستى است. این كه مىفرمایند «حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ كُلِّ خَطیئَة»1 یعنى چه؟ دوست داشتن چه چیزى منظور است؟ آیا اگر انسان ماه و ستارگان یا طبیعت زیبا را دوست داشته باشد، بزرگ ترین گناه را مرتكب شده است؟ یا اگر انسان هاى مخلوق خدا را دوست بدارد، مرتكب گناه شده است؟ حب دنیایى كه اساس هر گناهى است، چیست؟
1. بحارالانوار، ج 51، ص 258، باب 14، روایت 5؛ و موارد دیگر.
دلبستگى به امور دنیایى و لذت بردن از مال، مقام، دوستان و دار و دسته، خویش و قوم و باند، دنیاپرستى است. پس مشكل اصلى مسلمان ها كه به واسطه آن تحت تأثیر عوامل شیطانى امویان قرار گرفتند، در یك كلمه، دنیا پرستى بود.
نشانه اصلى دنیاپرستى این است كه اگر زندگى انسان به خطر افتاد، دیگر چیزى نمىفهمد. زمانى حاضر است كارى انجام دهد، خدماتى انجام دهد، به وظایف اجتماعى خود عمل كند، براى خود و خانواده اش تلاش كند، كه در رفاه باشد. اما اگر گفتند اگر فلان راه را بروى خطرناك است و مال و مقامت، و در نهایت، جانت به خطر مىافتد، در این صورت جایى براى این كارها نمىماند. همه تلاش ها را براى این انجام مىداد كه خودش زنده بماند و از دنیا بیش تر لذت ببرد. این است كه هم قرآن كریم و هم بیانات پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام)بزرگ ترین خصوصیت كفار را خودخواهى، خود دوستى و دنیاپرستى مىدانند. در مقابل، مشخصه مؤمنان خود باختگى در راه خدا، ایثار، گذشت، فداكارى، شهادت طلبى است؛ یعنى مرگ براى آن ها مشكلى نیست، زندگى دنیا براى ایشان هدف اساسى نیست. اگر سعادت، آرمان، دین و ارزشهایى كه به آن دل بسته اند، اقتضا كند بمیرند، به راحتى جان مىدهند و هیچ مشكلى ندارند. حضرت على(علیه السلام) مىفرماید: «وَاللّْهُ لاَبْنُ أَبى طالِب آنَسُ بِالْمَوتِ مِن الطِّفْلِ بِثَدْىِ أُمِّه»1 آیا احتمال مىدهید على(علیه السلام) هم به دروغ قسم یاد كند؟ به خدا قسم انس على به مرگ از انس طفل شیرخوار به پستان مادر بیش تر است.
شب عاشورا سیدالشهداء(علیه السلام) به خواهر بزرگوارش زینب(علیها السلام)فرمود: اصحاب من هم این چنینند. ملاحظه كنید حسین(علیه السلام) چگونه افرادى را تربیت كرده است. درست است كه بیست سال خون دل خورد، اما چنین گل هایى را براى عاشورا پروراند. اگر این ها نمىبودند، داستان عاشورا رونقى پیدا نمىكرد و من و شما حسین شناس نمىشدیم. اگر حسین را تك و تنها و پنهانى ترور مىكردند، آنچه ما امروزه شاهد آن هستیم، اتفاق نمىافتاد. ببینید یاران حسین(علیه السلام) شب عاشورا به ایشان چه گفتند؛ حضرت زینب(علیها السلام) بعد از این كه فهمید فردا روز شهادت است و همه كشته مىشوند، خدمت برادر رسیده، عرض كرد: برادر جان! این اصحاب و یارانى كه الان در كنار تو و باقیمانده كسانى هستند كه امشب یا بین راه دسته دسته و گروه گروه رفتند، آیا ایشان را به خوبى مىشناسى و مطمئنى كه به تو وفادارند؟ حضرت(علیه السلام) اشك از
1. نهج البلاغة، خطبه 5.
چشمان مباركش جارى شد و فرمود: «أَما وَ اللّهِ لَقَدْ نَهَرْتُهُمْ وَ بَلَوتُهُمْ.... یَسْتَأْنِسُونَ بِالْمَنیَّةِ دُونى اِسْتِئْناسَ الطِّفْلِ بَلَبَنِ أُمِّه»1 به خدا قسم من ایشان را آزمایش كردم، نه تنها آزمایش كردم، بلكه چند بار آن ها را از خود راندم و گفتم دست زن و فرزندان خود را بگیرید و بروید، این جا نمانید، این ها مىخواهند خون مرا بریزند و با شما كارى ندارند. معلوم مىشود این سخنان براى آزمایش یاران حضرت(علیه السلام) بوده است. امام(علیه السلام) خطاب به خواهر خود مىگوید: «بَلَوتُهُمْ وَ نَهَرْتُهُم» یاران خود را آزمایش كردم، تا كسانى كه باقى مىمانند، ناب و خالص باشند؛ فرمود به خدا قسم من آنان را آزمایش كردم و از خودم راندم، ولى به این نتیجه رسیدم كه آنان مرگ در حضور مرا بیش تر دوست دارند و با آن بیش تر از طفل نسبت به شیر مادر مأنوسند، «یَسْتَأْنِسُونَ بِالْمَنیَّةِ دُونى اِسْتِئْناسَ الطِّفْلِ بَلَبَنِ أُمِّه»، نسبت به این كه در مقابل و نزدیك من بمیرند بیش تر از انس شیرخوار به شیر مادر علاقه دارند و دیگر از من جدا نمىشوند. حتماً شنیده اید كه یاران امام حسین(علیه السلام) در شب عاشورا برخاستند و چه مطالبى گفتند، اگر هفتاد بار كشته شویم، سوزانده شویم و خاكستر بدن ما به باد داده شود، اگر بار دیگر زنده شویم، نزد تو برمىگردیم و در كنار تو مىمانیم تا بار دیگر به شهادت برسیم.
امام حسین(علیه السلام) بیست سال خون دل خورد، اما چنین گل هایى را تربیت كرد. در مقابل، كسانى بودند كه امام(علیه السلام) از آن ها گلایه كرد و گفت مشكل شما علاقه به دنیاست، مشكل شما این است كه از مرگ مىترسید، «وَ لكِنَّكُمْ مَكَّنْتُمُ الظَّلَمَةَ مِنْ مَنْزِلَتِكُم»2 خطاب به همان نخبگان و علماى آن عصر مىگوید ستمگران را تمكین كردید و اجازه دادید بر شما تسلط پیدا كنند. «وَ أَسْلَمْتُمُ أُمُورَ اللّهِ فى أَیْدیهِم» كارهاى خدایى را به دست آن ها سپردید، كارهاى خدایى را كه باید مردان خدا انجام دهند به دست ستمگران سپردید، به ایشان رأى دادید و آن ها را رأس امور قرار دادید. «یَعْمَلُونَ بِالشُّبُهاتِ وَ یَسیرُونَ فى الشَّهَوَات» كسانى را سر كار آوردید كه كارهاى شبهه آمیز كه توجیه صحیح شرعى و قانونى ندارد، انجام مىدهند و به دنبال شهوات هستند، راه را براى شهوت پرستان باز مىكنند. فرهنگ سراهایى تشكیل مىدهند كه در واقع گناه سرا بشود، پول هایى از بیت المال مردم خرج مىكنند تا زمینه و اسباب و ابزار گناه برایشان فراهم شود، روزنامه هایى را كه مشوق گناه هستند تشویق مىكنند. این كارهایى است كه شما كردید. خوب، چگونه شد كه چنین حكامى بر شما مسلط شدند؟ چرا این كارها را كردید؟
1. ر.ك: مقتل الحسین للمقرم، ص 262.
2. بحارالانوار، ج 100، ص 80، باب 1، روایت 37.
جان كلام این جاست: «سَلَّطَهُمْ عَلى ذلِك فِرارُكُمْ مِنَ الْمَوت» آنچه موجب شد این ها بر شما مسلط شوند و شما هم اجازه دادید این ها بر دوش شما سوار شوند این بود كه از مرگ فرار كردید، اگر از مرگ فرار نمىكردید و استقامت به خرج مىدادید، اگر شما در مقابل دشمن ایستادگى مىكردید، آن ها عقب نشینى مىكردند. ببینید ایام عاشوراى امسال چگونه عقب نشینى كردند! شما چه كردید؟ مگر آدم كشتید؟ مگر به جایى حمله كردید؟ مگر آشوبى به پا كردید؟ با این پیراهن هاى سیاهتان، با نوحه هاى خود و با سر و سینه زدن هاى خود نشان دادید كه ما اسلام را مىخواهیم، با همین حركت شما آن ها عقب نشینى كردند و دیگر در این ایام به سیدالشهداء(علیه السلام) جسارت نكردند.
الحمد للّه، به كورى چشم دشمنانِ امام حسین(علیه السلام) ، امسال مراسم عزادارى در تمام شهرها و دهات خیلى بهتر از سال هاى گذشته برگزار شده است. آن ها به واسطه همین حركت شما عقب نشینى كردند. اگر در سایر مراحل زندگى، موقعیت هاى سیاسى و اجتماعى نیز شما حضور خود را در صحنه نشان دهید، لازم نیست كسى را بكشید یا مثل آشوبگران ساختمان هاى دولتى را خراب كنید، این گونه اعمال در شأن شما و شأن حسینیان نیست، بلكه اظهار ارادت به دین و سیدالشهداء(علیه السلام) در شأن و وظیفه شماست. باید بگویید ما آماده ایم براى حفظ دین خود از مال، جان، خویشاوندان و فرزندانمان بگذریم، این آمادگى مهم است. بارها عرض كرده ام، این كه قرآن مىفرماید: «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ ما أسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّة»1 هر قوه نظامى و جنگى كه مىتوانید به دست بیاورید، نمىفرماید به خاطر این است كه همه آن ها را به كار ببرید، سرّ این امر در این است كه «تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّكُم»2 این نیروها و تجهیزات را فراهم كنید تا دشمن بترسد؛ شما آمادگى خود را براى شهادت اعلام كنید تا دشمن عقب نشینى كند. آن ها كه حاضر نیستند جان خود را به خطر بیندازند. كسانى كه براى یك شیشه مشروب آشوب به پا مىكنند حاضر نیستند جان خود را به خطر بیندازند. اگر شما مردانه به میدان بیایید، آنان تا آن جایى كه عرب نى انداخت فرار مىكنند، به شرط این كه احساس كنند شما كسانى هستید كه میدان را رها نمىكنید. این مطلب مهم است. امام حسین(علیه السلام) هم مىفرماید مردم اگر بخواهند تحت تأثیر بنى امیه قرار نگیرند و دینشان محفوظ بماند، سه
1 انفال، 60.
2 همان.
عامل را باید داشته باشند، اموال خود را در راه دین صرف كنند، جانشان را در راه خدا به خطر انداخته و آماده شهادت باشند و دست از باندبازى برداشته و به دنبال حق باشند. اهل این محل، این خط، این حزب و مطالبى از این قبیل برایشان مطرح نباشد. ببینند خدا و پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و امروز ولى فقیه چه مىفرمایند؛ هر چه او گفت باید بر روى چشم بگذاریم، این عامل حافظ امنیت و وحدت ما و مانع نفوذ دشمنان و بیگانه پرستان در داخل صفوف ما خواهد شد. «سَلَّطَهُمْ عَلى ذلِك» آنچه سلطه را به امویان بخشید: «فِرارُكُمْ مِن الْمَوتِ وَ اِعْجابُكُمْ بِالْحَیاةِ الَّتى هِى مُفارِقَتُكُم» دلبستگى شما به این زندگى دنیا كه روزى از شما جدا خواهد شد، بود؛ این دلبستگى مانع از این مىشود كه مردانه به میدان بیایید و در نتیجه دشمنان در شما طمع مىكنند. اما اگر دل به این زندگى نبستید، زندگى آخرت را باور داشتید و براى این كه خدا راضى باشد و سعادت ابدى نصیب شما بشود، حاضر شدید دست از لذایذ این زندگى بردارید، هیچگاه دشمن بر شما مسلط نخواهد شد.
حال اگر ما بخواهیم ضعفى كه در مردم آن زمان بود و زمینه را براى تسلط امویان فراهم كرد در ما پدید نیاید و اگر آمده است برطرف شود، چه اقداماتى باید انجام دهیم؟ گفتیم آن ها سه نوع فعالیت داشتند، تبلیغات فریبنده و گمراه كننده، تهدیدها و تطمیع ها.
در مقابل تبلیغات فریبنده چه باید بكنیم؟ باید شناخت، معرفت نسبت به اسلام، تشیع، خط امام حسین(علیه السلام) و امروزه خط امام خمینى(قدس سره)را تقویت كنیم. باید معرفت خود را تقویت كنیم تا دشمنان امان نیابند افكار ضد امامرحمة الله علیه را به نام خط امامرحمة الله علیه معرفى كنند. این كارى بود كه معاویه كرد، دیگران كردند، امروز هم اتباع معاویه همین كارها را انجام مىدهند. مواردى كه امامرحمة الله علیه صددرصد با آن مبارزه مىكرد، امروز به دروغ مىگویند امامرحمة الله علیه دنبال همین ها بوده و همین ها را مىخواسته است، آزادى را، آزادى غربى را، آزادى بى بندوبارى را،! و مىبینید جوان هایى كه تحت تأثیر این حرف ها واقع شده اند چه كارهایى مىكنند. روزى من در سخنرانى پیش از خطبه ها گفتم این ها دنبال چه مىگردند؟ ده ها مقاله علیه من نوشتند كه این
آقا دروغ مىگوید، ما فقط آزادى سیاسى مىخواهیم. جریان چهارشنبه سورى را دیدید كه چه آزادى هایى را مىخواستند. كسانى كه به برگزارى جشن هاى چهارشنبه سورى تشویق كردند، دنبال چه مىگشتند؟ مىخواستند جشن تخت جمشید را هم تشكیل دهند، بودجه كلانى هم براى این كار گذاشته بودند؛ در مورد این كار ادعا مىكنند همان چیزى است كه امام(قدس سره)مىخواست، مىگویند مگر امامرحمة الله علیه نفرمود آزادى، استقلال؟ پس معلوم مىشود كه امام(قدس سره) هم همین ها را مىخواست! ببینید چه مغالطه اى؟ امامرحمة الله علیه آزادى از دست دشمنان اسلام را مىخواست، نه آزادى از خدا و دین و ارزش ها را. آنچه عمر شریف امامرحمة الله علیه از دوران طفولیت تا پایان عمر صرف آن شد حفظ ارزش هاى اسلامى بود، قیام امامرحمة الله علیه براى حفظ ارزش ها بود، نه براى آزاد كردن مردم از ارزش ها. امروز بعضى از مسؤولان كشور بر ما منت مىگذارند، اگر بگوییم شما ارزش ها را در امور فرهنگى رعایت نمىكنید، مىگویند چه ارزشى بالاتر از آزادى، ما آزادى به مردم داده ایم و این بالاترین ارزش است! این همان است كه امامرحمة الله علیه مىخواست! این سخن از همان مقوله است كه معاویه به امام حسین(علیه السلام) مىگفت تو دارى از یزید غیبت مىكنى! یزید از تو بهتر است براى این كه او از تو غیبت و بدگویى نكرده است! این كه مىگویى یزید شارب الخمر است غیبت اوست!! مغالطه این گونه است.
اگر بخواهیم تحت تأثیر این مغالطات واقع نشویم، باید شناخت خود را نسبت به دین تقویت كنیم. عزیزان من! جوانان عزیز! باید در شبانه روز وقتى را براى مطالعه و بحث در امور دینى و معارف دینى بگذارید. دین از شكم، رفاه و ورزش كم ارزش تر نیست. برنامه اى بگذارید، جلسات مذهبى و مطالعات دینى داشته باشید، بحمد اللّه بعد از انقلاب كتاب هاى دینى زیاد نوشته شده است؛ جلسات بحث بگذارید و با هم گفتگو كنید، حتماً لازم نیست مُبلغ یا معلمى را دعوت كنید، مثل كتاب هاى مرحوم استاد شهید مطهرى ـرضوان الله علیهـ را به بحث بگذارید، در مورد آن ها گفتگو كنید، مطالب آن را حلاجى كنید، آن گونه كه طلبه ها كتاب هاى درسى را مباحثه مىكنند؛ سطر به سطر بخوانید، بررسى كنید تا مفهوم هر بخش را به دست آورید، توضیح بدهید، بحث كنید، اگر در موردى هم ابهامى بود، فرد مناسبى را هفته اى یك مرتبه یا ماهى یك مرتبه دعوت كنید، تا براى شما توضیح دهد. اگر مطالعات دینى نداشته باشید، جلسات مذهبى هم آن چنان كه باید، فعال نباشد و این گونه جلسات فقط به ایام عاشورا و امثال آن اختصاص داده شود، دشمنان اسلام و نظام هم مرتب از رادیوها و
تلویزیون ها با فیلم هاى ویدئویى با روزنامه ها! با روزنامه ها! با روزنامه ها! شما را بمباران تبلیغاتى مىكنند، در این صورت نتیجه چه مىشود؟ همین مىشود كه مىبینید. الحمد للّه در توده هاى مذهبى ما نیست، اما در بعضى مراكز هست و اگر جلوى آن را نگیرید، یعنى خود را مجهز نكنید خداى نكرده تدریجاً به درون شما نیز سرایت مىكند.
براى مقابله با تبلیغات شیطنت آمیز و گمراه كننده، مطالعه و درس لازم است، و بدون آن معرفت انسان رشد نمىكند. اگر دین براى شما عزیز است، باید وقت گذاشت. بخشى از اهمیتى كه براى ورزش قائل مىشوید براى دین قائل شوید، قسمتى از وقتى كه جوان ها صرف تماشاى فوتبال یا حضور در باشگاه هاى ورزشى مىكنند، صرف مطالعه دینى كنند، اگر دین عزیز است باید براى آن سرمایه گذارى كرد. دین با اجبار در دل ما به وجود نمىآید، ایمان به خودى خود رشد نمىكند. عوامل اجتماعى ایمان زداست نه ایمان آفرین، مخصوصاً با ارتباطات فرهنگى كه امروزه برقرار شده است و با سیاست غلطى كه مسؤولان فرهنگى كشور ما یا از روى جهل و ناآگاهى و یا خداى نكرده به عنوان مزدور بیگانگان اعمال مىكنند، و در هر حال سیاستى را دنبال مىكنند كه ضد اسلام است، فرهنگ جامعه به سوى فرهنگ بى دینى و الحاد سوق داده مىشود. در مقابل باید شما فعالیت علمى داشته باشید و این كار را وظیفه خود بدانید.
در مقابل عامل دوم و سوم یعنى تهدیدها و تطمیع ها، باید ایمان را تقویت كرد. تأثیرپذیرى در مقابل این عوامل و ترس انسان از این كه در مقابل انجام ندادن فلان كار او را از اداره اخراج یا حقوقش را كم كنند، از ضعف ایمان است. مگر چنین كارهایى نكردند؟ چه تعداد رؤساى آموزش و پرورش و دانشگاه ها در این دو سال تغییر كردند؟ من نمىدانم چند نفر دیگر از رؤساى دانشگاه ها كه قبلا رئیس بوده اند باقى مانده اند؟ گاهى رئیس دانشگاه با تمام كادر ادارى و حتى آبدارچى عوض مىشود! چرا؟ چون از این خط سیاسى نیست! استقامت داشته باشید و بگویید ما را بیرون هم بكنید دست از امام(قدس سره)برنمىداریم. مرد باشید! تا چه زمانى مىتوانند با شما این گونه برخورد كنند؟ اگر این اشخاص مقاومت مىكردند و خود را نمىباختند، با آن ها به این شكل رفتار نمىشد. ما سستى كردیم، ضعف نشان دادیم تا این
ستمگران بر ما مسلط شدند. اشتباه نشود، من همه دولت را نمىگویم، رگه هایى در بعضى از وزارتخانه ها و ادارات هستند كه، مسیرى را كه همان مسیر آمریكاست دنبال مىكنند، حالا یا دیگران خبر ندارند، یا آن ها را فریب مىدهند و یا ...
براى این كه بتوانیم در مقابل تهدیدها و تطمیع ها مقاومت كنیم باید ایمان خود را تقویت كنیم. ایمان فقط با مطالعه پیدا نمىشود، بلكه تقویت ایمان با عمل است. البته معرفت قدم اول است، ولى با عمل است كه ایمان رشد مىكند. اگر انسان نماز نخواند، هر اندازه هم كه در مورد نماز كتاب مطالعه كند ایمانش قوى نمىشود، صدها كتاب هم درباره نماز بخواند، اما نماز نخواند، هرگز ایمان او قوى نمىشود؛ ایمان با عمل و تلقین تقویت مىشود. به خود تلقین كنید كه اگر اسلام از من بخواهد، من آماده مرگ هستم. نه این كه اگر اسم مرگ آمد ترس و لرزه شما را فراگیرد.
مناسب است باز هم از تعلیمات سیدالشهداء(علیه السلام) استفاده كنیم. حضرت(علیه السلام) در روز عاشورا به اصحابش فرمود «صَبْراً بَنِى الْكِرام»،1 اى آزاد زادگان! و اى شریف زادگان! استقامت كنید «فَمَا الْمَوتُ اِلاّ قَنْطَرَةً تَعْبُرُ بِكُمْ عَن الْبُؤْسِ وَ الضَّرّاءِ اِلى الْجَنانِ الْواسِعَةِ وَ النَّعیمِ الّدائِمَة»، آزاد مردى این است، اول این گونه خطاب مىكند كه شما فرزندان آزادگى و بزرگى هستید: اى بزرگ زادگان! اندكى صبر كنید، این مرگ شما را از سختى، گرفتارى و پستى نجات داده و به بهشت هاى پهناور و نعمت هاى جاویدان مىرساند، آیا این امر نامطلوب است؟ چرا باید از آن بترسید؟ آیا اگر كسى شما را از زندانى نجات داد و در قصر زیبایى وارد كرد، از او تشكر مىكنید یا از او دلگیر مىشوید؟ مرگ، شما را از این دنیایى كه زندان مؤمن است، نجات داده و به قصرهاى بهشتى مىرساند. چنین چیزى دوست داشتنى است یا باید با آن دشمنى كرد؟ باید از آن ترسید یا باید آن را خیلى دوست داشت؟ مرگ این كار را براى شما مىكند نه براى همه؛ اما براى دشمنان شما، آن ها را از بهشت خارج مىكند و به جهنم مىبرد. چون همان دنیایى كه در مقایسه با مقامات اخروى براى مؤمن زندان است، براى كفار با تمام بدبختى ها و گرفتارى ها بهشت است؛ چون كافر در آخرت به اندازه اى عذاب دارد كه هر چه سختى در این دنیا تحمل كند، در مقابل عذاب هاى آن جهان باز بهشت است. مرگ، كفار را از بهشتشان خارج كرده و به جهنم مىبرد. ولى شما را از زندان نجات داده و به باغ پهناورى كه «عَرْضُها
1. بحارالانوار، ج 6، ص 154، باب 6، روایت 9.
السَّمواتُ وَ الاَْرْض»1 مىبرد، باغى كه پهناى آن آسمان ها و زمین را فرا مىگیرد، شما را به چنین بهشتى مىرساند. آیا این بد است و باید از آن منزجر باشید و بترسید؟ این كه ترسیدنى نیست. سیدالشهداء(علیه السلام) اصحاب خود را با چنین سخنانى تقویت مىكرد. بى دلیل نبود كه آن طفل سیزده ساله گفت «المَوتُ أَحْلى عِنْدى مِن العَسَل»،2 شوخى نمىكرد، تحت نظارت سیدالشهداء(علیه السلام) تربیت شده بود. من و شما هم اگر حسینى هستیم، باید با استفاده از همین تعلیمات ایمان بیاوریم به این كه با ادامه راه حسین(علیه السلام) مرگ براى ما بهترین نجات دهنده است.
انسان چه مقدار باید در این دنیا خون دل بخورد، چقدر سختى تحمل كند، چقدر ظلم و ستم به نام دین و بدعت به نام قرائت جدید از دین ببینید؟ هر چه زودتر بمیریم راحت تر مىشویم. واللّه براى بنده با این غصه هایى كه انسان در جامعه مىخورد، مرگ بسیار شیرین است، اگر كافر علیه انسان كارى انجام مىداد، غصه نداشت؛ تحریف دین و تحریف خط امام(قدس سره) به نام احیاى آثار امامرحمة الله علیه غصه دارد. مرگ براى ما چه ضررى دارد؟ ما را از این غصه ها نجات مىدهد. سیدالشهداء(علیه السلام) فرمود چه اندازه من اشتیاق به وصال جدم، پدرم و برادرم دارم! «وَ ما أَولَهَنى اِلى أَسْلافى اِشْتیاقَ یَعْقُوبَ اِلى یُوسُف»3 به همان اندازه كه یعقوب به دیدن یوسف علاقه داشت، بعد از چند سال كه در چاه افتاد، آن اتفاقات برایش پیش آمد و یعقوب دورى او را تحمل كرد، اشتیاق من به مرگى كه مرا به جدم و پدرم برساند مثل اشتیاق یعقوب نسبت به یوسف است. حضرت(علیه السلام) با این بیانات اصحاب خود را تربیت مىكرد و روحیه مىداد و در نتیجه آنان براى شهادت طلبى آماده مىشدند.
چگونه شد آن جوان هایى كه قبل از انقلاب به واسطه تربیت هاى غلط شاهنشاهى در منجلاب گرفتار شده بودند، با بیانات امام(قدس سره) شهادت طلب شدند و آن حماسه ها را در جبهه ها آفریدند؟ چه عاملى موجب این تحول شد؟ سخنان حیات بخش امامرحمة الله علیه بود كه از عمق جان او برمىخاست، در جان ها مىنشست و تحول ایجاد مىكرد. سعى كنیم از روش پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)و ائمه اطهار(علیهم السلام) این درس را هم براى خودمان و هم براى دیگران بگیریم، شهادت طلبى را تقویت كنیم، آمادگى براى مرگ در راه خدا را به صورت یك آرمان ترویج كنیم. در این صورت هیچ كس بر ما مسلط نخواهد شد.
1 آل عمران، 133.
2. وسیلة الدارین فى انصار الحسین(علیه السلام) ، ص 253.
3. بحارالانوار، ج 44، ص 366، باب 37، روایت 2.