زندگىِ اجتماعى و پیوند زندگى هر فرد با افراد دیگر، چنان كه گفتیم، براى آن است كه نیازهاى مادى و معنوى فرد، در جامعه بهتر تأمین مىشود؛ چرا كه بعضى از نیازهاى انسان، تنها در جامعه برآورده مىشود و در زندگىِ فردى برآوردن آنها ممكن نیست و بعضى دیگر هم در زندگىِ فردى به شكلى ناقص برآورده شده و در جامعه به طور كامل برطرف خواهد شد. بنابراین، نتیجه مىگیریم كه ارزش و مطلوب بودن زندگى اجتماعى، در برآوردن نیازهاى مادى و معنوىِ افراد آن، ریشه دارد.
نیاز افراد به یكدیگر را مىتوان به دو بخش عمده تقسیم كرد:
1. نیاز انسان به دیگران در هستى و پیدایش خویش؛ مانند نیاز فرزند به پدر و مادر. البته نمىخواهیم این نیاز را یك نیاز اجتماعى تلقى كنیم، بلكه آن را به عنوان پایهاى براى تنظیم روابط اجتماعى و ملاكى براى تعیین ارزش آنها در نظر مىگیریم؛ یعنى از آنجا كه فرد، در اصل هستىِ خویش نیازمند افراد دیگرى است، ناگزیر است به اقتضاى این نیاز، رفتار ویژهاى با آنان داشته باشد.
2. نیاز انسان به دیگران در دوران زندگىِ خویش و پس از آن كه متولد شد.
نیازهاى نوع دوم، خود به قسمتهاى مختلفى قابل تقسیمند:
الف) نیازهایى كه فرد، به طور مستقیم، به فرد دیگر دارد؛ یعنى تماس یك انسان با انسان دیگر، خود به خود، این نوع نیازهاى وى را برطرف مىسازد؛ مثل نیازى كه فرزند به مادر خود دارد. فرزند براى شیر خوردن یا نوازش و پرستارى، مستقیماً و بدون واسطه، به مادر خود نیاز دارد.
ب) نیازهایى كه با مساعدت و مشاركت دیگران و به وسیله اشیاى دیگرى برطرف مىشوند.
نیازهاى اخیر را نیز مىتوان به دو دسته تقسیم كرد:
نخست، نیازهاى مادى و نیازهاى مختلف انسان به نعمتها و مواهب طبیعت. این نوع نیازها را طبیعت با اهداى نعمتها و مواهب مختلف طبیعى به انسان، برطرف مىسازد؛ اما افراد، در ظرف جامعه، براى بهرهمند شدن و استفاده بهتر از آنها لازم است با یكدیگر همكارى كنند.
دوم، نیازهاى معنوى است كه افراد از علم و كمالات معنوىِ یكدیگر استفاده مىكنند. این نوع نیازها نیز در جامعه و با كمك دیگران تأمین خواهد شد.
با توجه به انواع نیازهاى افراد به یكدیگر كه در بالا ذكر شد، مىتوان گفت كه اصیلترین نیازها در محیط خانواده تأمین مىشود. در محیط خانواده، فرزند نیاز تكوینى و مستقیم خود به پدر و مادر را تأمین مىكند و زن و شوهر نیاز جنسى و عاطفىِ خود را به وسیله یكدیگر برطرف مىكنند.
بنابراین، اعضاى خانواده، علاوه بر همكارى و مشاركت در تأمین نیازهاى خارجى و تعاون براى بهرهمند شدن از نعمتها و اشیاى خارجى، به هم، نیاز مستقیم دارند؛ مثل نیاز جنسىِ همسران به یكدیگر و نیازهاى عاطفىِ گوناگون همه اعضا به هم. از اینرو، ما نیز نخستین بخش از مبحث اخلاق اجتماعى را به موضوع خانواده اختصاص مىدهیم.
در محیط خانواده، روابط گوناگونى وجود دارد: روابط میان زن و شوهر، روابط پدر و مادر با فرزندان و فرزندان با پدر و مادر، و روابط بین فرزندان.
درباره این روابط، در روایات، مسائل بسیار مفصل و مهمى مطرح شده است؛ اما از آنجا كه بحث ما یك بحث قرآنى است و بنا نداریم كه به تفصیل روایات بپردازیم، همه این روابط را یكجا در بحث خانواده مطرح مىكنیم و آیات مربوط به هر یك را فهرستوار مىآوریم.
هدف اصلىِ ما در این بحثها روشن شدن خطوط اصلى مربوط به روابط افراد و جامعه است تا بعد از این، از دید عقلانى و روایى نیز مورد تحقیق بیشترى قرار گیرد.
مهمترین رابطهاى كه ممكن است بین دو انسان تحقق پیدا كند، رابطه فرزند با پدر و مادر
است كه نمایانگر وابستگىِ وجود فرزند به وجود والدین او است. در اینجا نمىتوان رابطه متقابل را ملاك ارزیابىِ افعال و رفتار آنها با یكدیگر قرار داد؛ زیرا هیچگاه فرزند قادر نیست بر پدر و مادر خود تأثیرى داشته باشد، مانند تأثیرى كه پدر و مادر در پیدایش فرزند خود دارند. وجود فرزند، بستگى به وجود والدین خود دارد؛ ولى وجود پدر و مادر هیچ بستگى به وجود فرزندشان ندارد.
بنابراین، رابطه فرزند با پدر و مادر خود را نمىتوان بر اساس قاعده عدل و قسط ارزشیابى كرد؛ زیرا اساس عدل و قسط بر این است كه دو نفر یا بیشتر، با هم روابط متقابل، و در نتیجه، حقوق و تكالیف متقابل داشته باشند. هر جا حق و تكلیف متقابلى مطرح باشد، یك نوع تأثیر و تأثر متقابل نیز وجود دارد؛ اما تأثیرى كه پدر و مادر در به وجود آمدن فرزند خود دارند، به هیچ وجه براى فرزند نسبت به پدر و مادر خویش جبرانپذیر نیست. از اینرو است كه خداوند، در قرآن كریم، پیوسته احسان به پدر و مادر را توصیه مىكند و آن را ملاك ارزش، در رابطه فرزند با والدین خود قرار مىدهد. در هیچ آیهاى نداریم كه فرزند باید با پدر و مادر خود به عدالت رفتار كند؛ زیرا در واقع، در رابطه فرزند با والدین خود، تحقق عدالت، ممكن نیست.
در آیههاى بسیارى به فرزندان توصیه شده كه به پدر و مادر خود احسان كنند و این نشان مىدهد كه حق پدرومادر برفرزند، چنان بزرگ است كه همانندى در سایر افراد جامعه ندارد.
البته ممكن است پدر و مادر، غیر از حق پدرى و مادرى، حقوق دیگرى نیز بر فرزند پیدا كنند كه در سایر افراد جامعه، همانند داشته باشد؛ اما اصل حقوق پدرى و مادرى، در جاى دیگر یافت نمىشود. از این رو است كه وظایف و تكالیف فرزند نسبت به پدر و مادر نیز در جاى دیگر نظیر ندارد.
قرآن كریم درباره حقوق والدین بر فرزندان و وظایف فرزندان نسبت به والدین، تعبیرات جالبى دارد كه اهمیت آن را به خوبى روشن مىسازد. خداوند در آیهاى مىفرماید:
وَاعْبُدُوااللّهَ وَلاَتُشْرِكُوا بِهِ شَیْئاً وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْسانا(1)
خدا را بپرستید و به او شرك نورزید و به پدر و مادر احسان كنید.
در این آیه، خداوند به دنبال امر به پرستش خدا و نهى از شرك، بلافاصله احسان به والدین را توصیه مىكند و این، اهمیت فوقالعاده حقوق والدین بر فرزندان را نشان مىدهد.
1. نساء/ 36.
و در آیهاى دیگر مىفرماید:
قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَیْكُمْ اَلاّ تُشْرِكُواْ بِهِ شَیْئاً وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً...(1).
بگو: بیایید تا آن چه را كه پروردگارتان حرمتش را بر شما لازم دانسته، بر شما تلاوت كنم، این كه هیچ چیز را شریك او قرار ندهید و به والدین خود احسان كنید... .
و نیز مىفرماید:
وَ قَضَى رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ اِیّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْسانا(2).
پروردگارت حكم كرده است كه جز او را نپرستید و به پدر و مادر خود احسان كنید.
«قضاء» در اینجا به معناى تكلیف حتمىِ منجز و مؤكد است. بالاترین تكلیفى كه یك انسان دارد، پرستش خدا است و تعبیر «قضى»، كه نه تعبیر «امر» و نه هیچ تعبیر دیگرى به پایه آن نمىرسد، گویاى این اهمیت است. سپس به دنبال آن مىفرماید: وَبِالْوالِدَیْنِ إِحْسانا یعنى با همان تعبیر «قضى» كه فرمان به پرستش خدا داده بود، با همان تعبیر مؤكد و محكم، احسان به پدر و مادر را فرمان مىدهد و این نشان مىدهد كه احسان به والدین، پس از خداپرستى، مورد فرمان و حكم مؤكد الهى است.
آنچه را درباره آیه بالا گفتیم، سیره عمومىِ قرآن است. از اینرو، در آیههاى دیگر قرآن نیز پیوسته، احسان به پدر و مادر، پس از امر به خداپرستى و نهى از شرك، از مهمترین وظایف اسلامى شمرده شده است؛ اما آیه مورد بحث، از ویژگىهایى برخوردار است و نسبت به این مسئله، تأكید بیشترى دارد.
از آنجا كه در قرآن، درباره احسان به پدر و مادر، سفارش فراوان شده، این توهم پیش مىآید كه فرزند باید به طور مطلق، تسلیم پدر و مادر باشد. از این رو، خداوند براى رفع این توهم مىفرماید:
وَ وَصَّیْنا الاِْنْسانَ بِوالِدَیْهِ حُسْناً وَإِنْ جاهَداكَ لِتُشْرِكَ بى ما لَیْسَ لَكَ بِه عِلْمٌ فَلاتُطِعْهُما(3).
ما انسان را نسبت به پدر و مادرش به نیكى توصیه كردیم؛ ولى اگر پدر و مادر تلاش كردند تا به من از روى جهل، شركورزى، دیگر آنان را اطاعت مكن.
1. انعام/ 151.
2. اسراء/ 23.
3. عنكبوت/ 8.
بنابراین، جمله وَ اِنْ جاهَداكَ... گویاى آن است كه اطاعت از پدر و مادر تا آنجا لازم است كه آنان تو را به كفر نكشانند.
مقارنت این دو مطلب مىرساند كه تا چه اندازه انسان باید در برابر پدر و مادر، خاضع باشد.
آیههاى دیگرى نیز در قرآن هست كه ضمن تأكید بر بزرگىِ حق والدین و لزوم جبران آن، زحمتهاى طاقتفرسا و جبرانناپذیر مادر را گوشزد مىكند.از جمله، در سوره لقمان آمده است:
وَ وَصَّیْنَا الاِنْسانَ بِوالِدَیْهِ حَمَلَتْهُ اُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْن وَ فِصالُهُ فى عامَیْنِ أَنِ اشْكُرْ لى وَ لِوالِدَیْكَ إِلىَّ الْمَصِیر(1).
انسان را درباره پدر و مادرش توصیه نمودیم، (به ویژه) كه مادرش با ضعف و زحمت طاقتفرسا او را در رحم خود پروراند و در دو سال او را شیر داد، كه مرا و پدر و مادرتان را شكر و سپاس گزارید كه حركت شما به سوى من است.
در این آیه، بر حق مادر تأكید بسیار شده است؛ چنان كه در روایات نیز حق مادر، بیش از حق پدر تعیین گردیده است. نخست در مورد والدین، هر دو سفارش مىكند؛ اما جملههاى بعد، همگى یادآورىِ حق مادر و زحمتهایى است كه در دوران باردارى، شیردهى و پرورش فرزند مىكشد و هدف، بیان حكمت این است كه چرا این همه درباره والدین و به ویژه، مادر توصیه به احسان و نیكى مىكند.
سپس جمله أَنِ اشْكُرْلى وَ لِوالِدَیْك آمده، كه از تعبیرات عجیب قرآن است و در هیچ جاى قرآن، همانندى براى آن سراغ نداریم. خداوند سفارش مىكند كه اول، شكر مرا به جاى آورید و سپس بلافاصله، سفارش به شكر و سپاس از والدین مىكند. جالب این است كه در این جمله، شكر والدین را حتى از شكر خدا جدا نمىكند، بلكه امر به شكر خدا و شكر والدین را با یك فعل، ذكر كرده است كه این نیز بیش از پیش، اهمیت حق والدین را نشان مىدهد.
در انتهاى این آیه نیز با اندك تفاوتى، همان استثناى آیه قبل را ذكر مىكند كه اگر سعى كردند تا به خدا شركورزى، در این امر از آنان اطاعت نكن:
1. لقمان/ 14.
وَ إِنْ جاهَداكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِى ما لَیْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَصاحِبْهُما فِى الدُّنْیا مَعْرُوفَاً وَاتَّبِعْ سَبِیلَ مَنْ أَنابَ إِلَىَّ ثُمَّ اِلَىَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُون(1).
پدر و مادرى كه انسان را به شرك دعوت مىكنند و نه این كه پیشنهاد شرك كنند، بلكه در این خواسته خود اصرار مىورزند، طبیعى است كه در شرك خود پابرجا هستند. با این همه، باز هم احسان به آنان را توصیه مىكند و تنها فرمان مىدهد كه در دعوت به شرك از آنان اطاعت نكن؛ اما باز هم بلافاصله، سفارش مىكند كه در دنیا با آنان به نیكى رفتار كن. در آیهاى دیگر آمده است:
وَوَصَّیْنَا الاِنْسانَ بِوالِدَیْهِ إِحْساناً حَمَلَتْهُ اُمُّهُ كُرْهَاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهَاً وَحَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً...»(2).
انسان را درباره پدر و مادرش به احسان توصیه نمودیم، مادرش به سختى، او را (در خود) حمل كرد و با سختى و مشقت، او را (از شكم) بر زمین نهاد و مدت حمل تا از شیر گرفتن او، سى ماه مىشود.
در این آیه نیز چون آیه قبل، سختىها و رنجهاى مادر به هنگام حاملگى و وضع حمل را یادآورى مىكند تا حق او را كه با توجه به این مشقتها، از حق پدر بالاتر و بیشتر است، به فرزند گوشزد كند تا هیچگاه او را و حق او را از یاد نبرد.
آیههایى كه بیان شد، احسان به پدر و مادر را به طور مطلق به همه انسانها توصیه مىكردند؛ اما دسته دیگرى از آیههاى قرآن، احسان به والدین را به فرد یا گروه خاصى توصیه مىكنند و یا كسى را براى این كار مىستایند.
وَ إِذْ اَخَذْنا مِیثاقَ بَنىإِسرائِیلَ لاتَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّهَ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْسانا(3).
به یاد آور آن زمان كه از بنىاسرائیل پیمان گرفتیم كه جز خدا را نپرستید و به والدین خود احسان كنید.
1. لقمان/ 15.
2. احقاف/ 15.
3. بقره/ 83.
خداوند حضرت یحیى را به خاطر صفات خوب او، از جمله، نیكى به والدین ستایش كرده و مىفرماید:
... و آتَیْنهُ الْحُكْمَ صَبِیّاً * وَ حَناناً مِنْ لَدُنّا وَ زَكوةً وَ كانَ تَقِیّاً * وَ بَرّاً بِوالِدَیْهِ وَ لَمْ یَكُنْ جَبّارَاً عَصِیّاً * وَ سَلامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَ یَوْمَ یَمُوتُ وَ یَوْمَ یُبْعَثُ حَیّا(1).
یكى از خصلتهایى كه قرآن، آن را از صفات پسندیده حضرت یحیى برشمرده، نیكى كردن او به والدین خود است.
خداوند در قرآن، فرموده است كه حضرت عیسى در گهواره به صورت اعجاز، از نبوت و آینده خود خبر داد و سپس درباره سفارشات مهمى كه خداوند به او كرده، مىفرماید:
... وَ أَوْصانى بِالصَّلوةِ وَالزَّكوةِ مادُمْتُ حَیّاً * وَ بَرّاً بِوالِدَتى وَ لَمْ یَجْعَلْنى جَبّاراً شَقِیّاً...(2).
... و مرا به نماز خواندن و زكاتدادن و نیكى كردن به مادرم تا وقتى كه زندهام، وصیت نمود و جبّار و شقاوت تبار قرارم نداد.
از آنجا كه حضرت عیسى پدر نداشت، تنها از احسان به مادر، سخن به میان آورده است.
از سوى دیگر آیههاى گذشته، از مطلق احسان سخن گفته و احسان خاصى را مطرح نكردهاند. بنابراین، هر نوع احسانى را شامل مىشوند؛ اما در آیههاى دیگرى احسان خاصى را توصیه مىكند؛ از آن جمله، در این آیه مىفرماید:
كُتِبَ عَلَیْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوالِدَینِ وَاْلأَقْرَبِینَ بِالْمَعْروُفِ حَقّاً عَلَى اْلمُتَّقِین(3).
بر شما این وظیفه نوشته شده كه هر یك از شما به هنگامى كه مرگش فرا رسید، اگر بعد از خود، مالى بر جاى نهاده، چیزى از آن را براى والدین و نزدیكان خود، به گونهاى خوب وصیت كند كه این وظیفه، بر پرهیزگاران، ثابت است.
1. مریم/ 12 ـ 15.
2. مریم/ 31 و 32.
3. بقره/ 180.
فقها و مفسران گفتهاند كه این آیه، پیش از آیههاى ارث نازل شده است و از آنجا كه هنوز حقالارثى براى پدر و مادر تعیین نشده بود، خداوند دستور مىدهد كه فرزند، هنگام مرگ، با وصیت، بخشى از اموال خود را به آنان اختصاص دهد. اما مىتوان گفت كه استحباب وصیت براى والدین، حتى پس از نزول آیههاى ارث نیز به قوّت خود باقى است و آیه بالا نسخ نشده، بلكه وصیت به چیزى بیش از حق الارث، مورد نظر است، به ویژه اگر والدین نیازمند باشند، علاوه بر مقدار ارث، مستحب است چیزى برایشان وصیت شود كه این، نوعى احسان مالى به والدین است.
بنابراین، شایسته است كه شخص، از ثلث مال خود نیز چیزى علاوه بر حقالارث، براى والدین قرار دهد و این هم شاهد دیگرى است بر اهمیت حق والدین.
خداوند در آیه دیگرى مىفرماید:
یَسْئَلُونَكَ ماذا یُنْفِقُونَ قُلْ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَیْر فَلِلْوالِدَینِ وَالاَقْرَبِین(1)
از تو مىپرسند: در چه راهى مال خود را صرف كنیم؟ بگو: آنچه را كه صرف مىكنید، در گام اول، براى والدین باشد و نزدیكان و خویشان.
در این آیه، پیش از همه، نام پدر و مادر را مىبرد كه اگر آنان نیازى داشته باشند، بر همه مقدم هستند.
آیههایى كه تاكنون آوردیم، بر احسان مالى تأكید داشتند؛ اما دسته دیگرى از آیات هستند كه به نوع گفتارى و رفتارىِ احسان نظر دارند؛ مانند این آیه كه مىفرماید:
وَ قَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِیّاهُ وَ بالْوالِدَیْنِ إِحْساناً إِمّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ اْلكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلاتَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لاتَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلا كَریماً * وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الْذُّلِّ مِنَ الْرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّیانى صَغِیرا(2).
و پروردگار تو فرمان مؤكد داد كه جز او را نپرستید و به پدر و مادر احسان كنید و چون به پیرى رسیدند، با ایشان با درشتى و دور از ادب سخن مگوى، بلكه سخنان تو با آنها آمیخته با احترام باشد و از روى لطف و رأفت در برابر آن دو تواضع و فروتنى كن و دعاگویشان باش و بگو: پروردگار من! والدین مرا مورد لطف خود قرار ده، چنانكه از كوچكى، مرا پرورش دادند.
1. بقره/ 215.
2. اسرا/ 23 و 24.
هنگامه پیرى، دورانى است كه پدر و مادر، ضعیف و از كار افتاده شده و به فرزند خویش نیاز حیاتى دارند. از اینرو، فرزند اخلاقاً و شرعاً باید حقوق آنان را به ویژه، در این موقعیت رعایت كند. پدر و مادر تا جوان هستند، معمولا در امور مالى و غیرمالى، نیازى به فرزند خود ندارند و شاید بیش از فرزند خویش كار و تلاش كنند و حتى، به فرزند خود كمك هم مىكنند؛ اما به هنگام پیرى، دیگر قادر نیستند مانند جوانان، براى زندگى تلاش كنند، به ویژه كه دوران پیرى معمولا با بیمارىها و گرفتارىهاى دیگرى نیز همراه است. طبعاً در چنین موقعیتى، آنان نیازمند كمك و پرستارىِ فرزندان خویش هستند كه باید با كمال صبر و حوصله انجام گیرد.
در رفتار فرزند با چنین افراد پیر و ناتوانى، در بسیارى از موارد، ممكن است فرزند اوقات تلخى، كمحوصلگى و اظهار خستگى كند. قرآن مجید روى این موارد، به طور ویژه، تكیه كرده و به انسان توصیه مىكند كه اظهار خستگى نكند و آخ نگوید و طورى نباشد كه پدر و مادر پیر او احساس كنند كه فرزندشان از خدمت كردن به آنان خسته شده است: فَلا تَقُلْ لَهُما اُفٍّ وَ لاتَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلا كَرِیما.
سپس مىفرماید: وَاخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَة. مفسران در توضیح این جمله ـ كه در فارسى، معادلى برایش نداریم ـ گفتهاند: پرندگان زمانى كه مىخواهند در برابر پرنده دیگر یا در برابر كسى كه به آنها رسیدگى مىكند، خضوع كنند، بالهایشان را روى زمین فرود مىآورند. خداوند در این آیه مىفرماید: حالت شما در برابر والدین، باید همانند حالت چنین پرندهاى باشد، متواضع، فروتن و افتاده باشید، نه آن كه گردن فرازى كنید، شانهها را بالا بیندازید و درشتى و تندخویى كنید.
پس از رابطه فرزند با پدر و مادر، طبیعىترین رابطه انسان، رابطه همسران با یكدیگر است كه البته، فرزند هم در واقع، ثمره همین ارتباط خواهد بود؛ اما از آنجا كه رابطه فرزند با پدر و مادر، از اهمیت بسیارى برخوردار است، آن را پیش از رابطه همسران، مطرح كردیم.
از یك نظر، رابطه همسران بر رابطه میان فرزند با والدین تقدم دارد؛ زیرا تا ازدواجى نباشد و رابطه همسران تحقق نیابد، فرزندى به وجود نمىآید و با نبودن فرزند، پدر و مادربودن هم تحقق نخواهد یافت. همچنین گرچه رابطه میان والدین و فرزندان، داراى اهمیت فراوانى است و تقدم رتبى دارد، اما رابطه همسران نسبت به رابطه با والدین، تقدم زمانى دارد.
در هر حال، بخش دیگرى از اخلاق خانواده، مربوط به روابط زن و شوهر در محیط خانواده است؛ ولى از آنجا كه مباحث اخلاقىِ این بخش، در قرآن كریم، با بحثهاى حقوقى توأم است، در آغاز لازم است تفاوت میان احكام اخلاقى و حقوقى را بیان كنیم.
مسائل حقوقى در بسیارى موارد، با اخلاق ارتباط پیدا مىكنند و بعضى از مسائل، هم جنبه اخلاقى و هم جنبه حقوقى دارند. البته دایره اخلاق اسلامى، مسائل حقوقى را نیز شامل مىشود؛ گرچه بعضى از احكام حقوقى، جنبه اخلاقى ندارند؛ مثلا احكام مربوط به معاملات و قراردادها، احكام وضعىِ خاصى هستند كه مستقیماً با اخلاق ارتباط پیدا نمىكنند.
احكام اخلاقى و حقوقى از چند جهت متفاوتند:
نخست آن كه احكام حقوقى، تنها براى تنظیم روابط اجتماعى انسان در زندگىِ دنیوى است و هدف آن، خواه عدالت باشد یا نظم و یا امرى دیگر، از مرز زندگىِ دنیوىِ انسان فراتر نمىروند، در حالى كه هدف اخلاق اسلامى، فوق هدف حقوقىِ آن است و منحصر در اهداف دنیوى نمىشود.
دوم آن كه احكام حقوقى، ضمانت اجراى دولتى دارد. دولت موظف است كه احكام حقوقى را پیاده كند و متخلفان را تحت تعقیب و پىگرد قانونى قرار دهد؛ اما احكام اخلاقى، داراى چنین ویژگى و ضمانت اجراى دولتى نیستند. البته گاهى ممكن است یك حكم، داراى دو جنبه اخلاقى و حقوقى باشد كه در این صورت، دولت به لحاظ جنبه حقوقىاش به اجراى آن مبادرت مىورزد.
جنبه اخلاقى آن، مربوط به تأثیرات نفسانى و كمالات معنوى است كه در انسان باقى مىگذارد، و ناگزیر، مشروط به بعضى شرایط روانى است كه هیچگاه، در محدوده آگاهى و قدرت دولت قرار نمىگیرد تا بتواند آن را اجرا و كنترل كند.
براى محیط خانواده، احكامى وجود دارد كه تخلف از آنها جرم و متخلف، از نظر قانونى، قابل تعقیب است و این ویژگى، بُعد حقوقىِ این احكام را نشان مىدهد. این احكام، مربوط به رفتار ظاهرى اعضاى خانواده است و با هر نیتى كه اجرا شود، از نظر حقوقى، پذیرفته خواهد بود؛ اما همانطور كه گفته شد، قوام ارزش اخلاقى، به انگیزه و نیت شخص بستگى دارد كه این هم نشانه بعد اخلاقىِ این احكام است.
پس ممكن است عملى از نظر قانونى و حقوقى، مُجاز باشد، اما از نظر اخلاقى، از آنجا كه با انگیزه و نیت سوء انجام گرفته، نامطلوب و داراى ارزش منفى باشد. حقوق در مورد نیت انسان، در كارى كه انجام مىدهد، نظر خاصى ندارد، بلكه به صرف قانونىبودن ظاهرى، با هر انگیزهاى، مُجاز و بىاشكال است.
البته در موارد نادرى، احكام حقوقى نیز به نیت بستگى دارد؛ مانند قتل عمدى و غیرعمدى كه مجازاتهاى متفاوتى از نظر حقوقى، بر آنها بار مىشود و تفاوت آن دو، به قصد و نیت است؛ اما در این موارد، منظور، قصد خود فعل است؛ ولى آن چه دراخلاق و ارزش اخلاقى نقش دارد، نیت نتیجه فعل و انگیزهاى است كه انسان را به انجام كار وادار مىكند.
سوم، با توجه به آن چه گفته شد ـ آنكه قوام ارزش احكام اخلاقى، به نیت است و ارزش كار، با نیت خوب یا بد، متفاوت خواهد شد؛ اما در احكام حقوقى و كارهاى قانونى، نیت تأثیرى ندارد.
در قرآن كریم، احكام اخلاقى و حقوقى، آمیخته با هم بیان شدهاند، به ویژه در مورد روابط خانوادگى و مسائل زناشویى، و تقریباً در همه مواردى كه احكام حقوقى بیان شده، احكام اخلاقى هم ذكر شده است. علت این آمیختگى، آن است كه از یك سو، احكام حقوقى نمىتوانند به تنهایى سعادت و كمال انسان را تضمین كنند و از سوى دیگر، هدف اصلىِ قرآن، از بیان احكام حقوقى، تنها وضع قانون به منظور تنظیم روابط اجتماعى نیست، بلكه هدف بالاترى را دنبال مىكند و آن، دستیابى انسانها به كمالات معنوى و اخلاقى است؛ بلكه اهداف اخلاقىِ قرآن، بر اهداف حقوقىاش حاكم است.
آمیختگىِ اخلاق و حقوق، در قرآن، ویژگىِ مثبتى است كه تأثیرى عمیق در زندگى اجتماعى دارد؛ زیرا اگر مردم تربیت اخلاقى و معنوى نداشته باشند، اجراى قانون خشك حقوقى، كارى دشوار و نیازمند دستگاه ادارىِ وسیعى است كه بتواند به همه كارهاى مردم رسیدگى كند.
در جامعهاى كه از تربیت و ارزشهاى اخلاقى محروم است، افراد به آسانى از قانون و
مقررات اجتماعى تخلف مىكنند و قانونشكنى رایج و فراوان خواهد بود. طبیعى است كه در این صورت، دستگاههاى قضایى و ادارىِ بسیار نیرومند و گستردهاى لازم است تا بتوانند به این همه تخلفات رسیدگى كنند.
از سوى دیگر، خود مجریان كه مىخواهند به این تخلفات رسیدگى كنند، اگر شایستگىِ اخلاقى نداشته باشند، خود، مرتكب تخلفات بالاتر و پیچیدهترى مىشوند كه بردى وسیعتر و آثارى زیانبارتر براى جامعه دارد و براى تخلفات آنها نیز باید دستگاه بازرسى قرار داد تا ناظر بر اعمال آنان باشند. و اگر بازرسان نیز تخلف كنند، دادگاه عالىِ دیگرى براى رسیدگى به تخلف اینان لازم است و سرانجام، كار به جاى مطمئنى نمىرسد مگر آن كه به افراد وارستهاى، كه خود به خود، در راه درست و به دور از انحراف و تخلف حركت مىكنند، كار خاتمه یابد.
قانون خشك حقوقى نمىتواند حتى نظم را در زندگىِ مادى و دنیوىِ انسان تأمین كند، بلكه تنها زمانى مىتواند تأثیر مطلوب داشته باشد كه نظام اخلاقى، پشتوانه آن باشد. هر قدر پایههاى اخلاق، در جامعه استوارتر باشد، هم نفوس انسانى در مسیر تعالى و تكامل بیشتر قرار مىگیرند و هم جرم و تخلف از قانون، كمتر خواهد بود و در نتیجه، كار دستگاههاى اجرایى و قضایى، سبكتر و راحتتر خواهد شد. از اینرو، قرآن كریم معمولا احكام حقوقى را همراه با احكام اخلاقى مىآورد. بنابراین، در بررسىِ اخلاق خانواده در قرآن، كمتر آیهاى را مىتوان یافت كه صرفاً بر جنبه اخلاقى تكیه كرده باشد. البته ما فعلا در این آیهها جنبههاى اخلاقى را بررسى مىكنیم و بررسىِ جنبههاى حقوقىِ آنها را به فرصتهاى مناسب دیگرى وامىگذاریم.
* * * * *
ازدواج، از نظر حقوقى، كارى است جایز، و از دیدگاه اسلام نیز در جواز آن، شك و شبههاى وجود ندارد؛ اما ازدواج، از بعد اخلاقى، چه حكمى دارد؟ آیا موجب كمال نفسانىِ انسان هم مىشود؟ و آیا علاوه بر جواز، مطلوبیت و رجحانى نیز دارد؟
در فقه، ازدواج، به تناسب اوضاع و شرایط گوناگون، احكام مختلفى دارد: گاهى واجب است و گاهى مستحب و یا مباح، بلكه در شرایط مختلف، احكام خمسه بر آن بار مىشود. از
آیههاى قرآن كریم، مطلوب بودن ازدواج را مىتوان به روشنى دریافت، مطلوبیتى كه در بعضى شرایط، به حد وجوب مىرسد. از نظر سنت نیز روایات در این زمینه فراوان است؛ اما از آنجا كه بحث ما در این نوشته، بحثى قرآنى است، به بررسى روایات نمىپردازیم.
پیش از این گذشت كه قوام ارزش اخلاقى، به نیت است؛ یعنى در كنار حسن فعلى، حسن فاعلى هم لازم است و بر این اساس، اگر كسى تنها براى ارضاى شهوت ازدواج كند، كار او ارزش اخلاقى نخواهد داشت. البته، ازدواج، با هر انگیزهاى كه انجام شود، داراى یك نوع ارزش اخلاقى خواهد بود؛ زیرا كسى كه با ازدواج و در ازدواج، حدود الهى را رعایت مىكند، با محارم ازدواج نمىكند و خود را از هرج و مرج در كامجویى دور مىسازد؛ یعنى براى كامجویىِ غریزى و شهوىِ خود قید و بند شرعى به وجود مىآورد. براى همه اینها به انگیزه اخلاقى نیاز دارد، هر چند كه چنین انگیزهاى، عمومى است و همه مسلمانان، داراى چنین انگیزهاى در ازدواج هستند و كمتر كسى هست كه تنها براى ترس از تعقیب دستگاه قضایى، حدود ازدواج را رعایت كند. آرى، این یك انگیزه الهى است و آنان براى نیل به ثواب و یا دست كم، براى ترس از عقوبت اخروى، به این كار اقدام مىكنند و این خود، مرتبهاى از ارزش اخلاقى را دربر دارد، هر چند كه ارزش آن، قابل مقایسه با ارزشهاى والاى اخلاق اسلامى نیست.
ارزش بالاتر در ازدواج، در صورتى است كه انگیزهاى والاتر، انسان را به تشكیل خانواده، وادار كرده باشد؛ مانند انگیزه دورىِ از گناه. چنین انگیزهاى خیر است و ارزش اخلاقى ایجاد خواهد كرد؛ اما اگر همتش بلندتر باشد و تنها براى رضاى خدا دست به این كار بزند، ارزش اخلاقى والایى را خواهد داشت.
باید توجه داشت كه در این گونه كارها، كه انسان براى آنها انگیزه طبیعى دارد، غالباً كشش غریزى، فرد را به انجام آن كار وادار مىكند و كم هستند كسانى كه بتوانند نیت خود را كاملا خالص و از تأثیر و جاذبه این غریزه، بركنار بدارند؛ اما هر قدر كه انسان بتواند همتش را بلندتر و نیتش را خالصتر كند، كار او ارزش اخلاقىِ بیشترى خواهد داشت.
در هر حال، ازدواج، داراى نوعى ارزش اخلاقى است و آیههاى قرآنى، دلالت روشنى بر
این حقیقت دارند؛ مثل آنجا كه خداوند مىفرماید:
وَأَنْكِحُواْ اْلأَیامى مِنْكُمْ وَالصّالِحِینَ مِنْ عِبادِكُمْ وَإِمائِكُمْ إِنْ یَكُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَاللَّهُ واسِعٌ عَلیم(1).
براى عزبها و غلامان و كنیزان شایسته، همسر بگیرید كه اگر فقیر باشند، خدا آنان را از فضل خود بىنیاز مىكند.
در شرع مقدس اسلام، تعیین مهر، از احكام حقوقى نكاح است. این حكم، كم و بیش در همه جوامع وجود داشته و دارد. اخیراً در برخى از جوامع غربى، این مسئله را مورد تشكیك قرار داده و حتى آن را یك ارزش منفى تلقى كردهاند؛ چنان كه گویى قراردادن مهر به معناى خرید و فروش زن است؛ اما این برداشت، اساس درستى ندارد. اسلام، بر اساس مصالح اقتصادىِ زن، مهر را معتبر دانسته است تا آنجا كه اگر در ضمن عقد، مقدار آن تعیین نشود، مهرالمثل بر مرد واجب مىشود.
وجوب پرداخت نفقه زن بر مرد، یكى دیگر از احكام حقوقىِ نكاح، در نظام حقوقىِ اسلام است. بنابراین، تعیین مهر و لزوم نفقه، به خاطر مصالح خاصى است كه در احكام حقوقى ازدواج، به آن خواهیم پرداخت.
در كنار این احكام حقوقى، احكام اخلاقى نیز در اسلام وجود دارد. یكى از احكام اخلاقى در ازدواج، این است كه اگرچه تعیین مهر واجب است، اما نباید آنقدر سنگین باشد كه پرداخت آن، عملا ممكن نباشد. بنابراین، سختگیرى در تعیین مقدار مهر، به اندازهاى كه برخى قادر بر پرداخت آن و ازدواج نباشند، نقض غرض است و با روح قانون ازدواج و اسلام سازگار نیست و بسیارى از مردان و زنان را از ازدواج محروم مىسازد.
قرآن بر این نكته تأكید مىكند كه نباید فقر، موجب محروم شدن شخص از ازدواج شود و فقرا باید بر خدا توكل كنند كه خدا آنان را بىنیاز خواهد كرد؛ اما معمولا سنگینىِ مهر باعث تأخیر ازدواج یا محروم شدن بسیارى از مردم از ازدواج مىشود.
البته از نظر قانونى، زن حق دارد هر مقدار كه مایل است، براى خود، مهر تعیین كند؛ اما از نظر اخلاقى، قرآن كریم توصیه مىكند كه در مقدار مهر، سختگیرى نكنند و با اشخاص فقیر هم ازدواج كنند.
1. نور/ 32.
با وجود همه این توصیهها، ممكن است كسانى در شرایط خاصى باشند كه از پرداخت مهر و حتى از عهده اداره زندگى و مخارج خانواده برنیایند. چنین كسانى كه یا در این حد تهى دستند و یا در شرایط خاصى قرار گرفتهاند كه قادر به ازدواج دائم نیستند، مىتوانند با ازدواج موقت، بدون آنكه بار سنگینى بر دوششان بیاید، نیاز خود را برطرف كنند. این هم راه قانونىِ دیگرى است كه خداوند در قرآن مجید از آن یاد كرده و مىفرماید:
فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَـأتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَة(1).
پس هرگاه از آنان بهرهمند شدید، پاداش معیّن و حق واجب آنان را بپردازید.
سومین راهى كه قرآن در این زمینه پیشنهاد كرده است ـ و البته مربوط به زمانهاى گذشته است ـ ازدواج با «اماء» (كنیزان) است. این براى كسانى بود كه قادر به ازدواج با زنان آزاد نبودند؛ اما توان ازدواج با كنیز را داشتند. خداوند در این باره مىفرماید:
وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلا أَنْ یَنْكِحَ الُْمحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَیْمانُكُمْ مِنْ فَتَیاتِكُمُ الْمُؤْمِنات(2).
اگر كسانى قادر به ازدواج با زنان آزاده مؤمن نیستند، پس با كنیزكان جوان مؤمن زناشویى كنند.
البته در پایان آیه مىفرماید:
ذلِكَ لِمَنْ خَشِىَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ وَ أَنْ تَصْبِروُاْ خَیْرٌ لَكُم(3).
این براى كسانى است كه به زحمت مىافتند و تحمل بار سنگین عزوبت، برایشان دشوار است؛ اما اگر بتوانید صبر كنید تا مالى به دست آورید و با دادن مهریه، ازدواج دائم كنید، این برایتان بهتر است.
سرانجام، اگر كسانى باشند كه همه راههاى نامبرده، برایشان بسته است و توان انجام هیچ یك از سه نوع نكاح را ندارند، باید عفت و پاكدامنى را پیشه خود سازند تا وقتى كه خداوند، آنان را از فضل و كرم خود بىنیاز سازد و قادر به ازدواج شوند. خداوند در این باره مىفرماید:
وَلْیَسْتَعْفِفِ الَّذِینَ لایَجِدُونَ نِكاحاً حَتّى یُغْنِیَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِه(4).
كه این نیز یك حكم اخلاقى، درباره زناشویى است.
1. نساء/ 24.
2. نساء/ 25.
3. همان.
4. نور/ 33.
از نظر اسلام، ازدواج با چهار زن به صورت دائمى، جایز است. تعدد زوجات در اسلام یك بُعد حقوقى دارد كه باید جداگانه بررسى شود. و ما در این جا تنها به نكتهها و احكام اخلاقى آن در قرآن اشاره مىكنیم. خداوند در قرآن كریم مىفرماید:
وَاِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ لاتُقْسِطُواْ فى الْیَتامى فَانْكِحُواْ ماطابَ لَكُمْ مِنَ اْلنِّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَرُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّتَعْدِلُوا فَواحِدَة(1).
هرگاه بیم دارید كه با ایتام به عدالت رفتار نكنید، پس با زنانى كه مایل هستید ازدواج كنید، با دو نفر، سه نفر و چهار نفر از زنان، و هرگاه نگران هستید كه در میانشان به عدالت عمل نكنید پس با یك زن ازدواج كنید.
درباره مفاد و ارتباط صدر و ذیل و شرط و جزاى این آیه، وجوه مختلفى بیان شده است. سؤال این است كه میان جمله وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُواْ فى الْیَتامى كه شرط است، و جمله «فَانْكِحُواْ ماطابَ لَكُمْ مِنَ اْلنِّساء كه جزاى این جمله شرطیه است، چه ارتباطى وجود دارد و چرا خداوند، این جزا را معلق بر آن شرط كرده است؟ و چرا فرموده است: «اگر مىترسید كه با یتیمان به عدالت رفتار نكنید، دو، سه و چهار زن بگیرید.»؟
در پاسخ به این پرسش، مفسران وجوه مختلفى را بیان كردهاند كه دو وجه از آنها روشنتر به نظر مىرسد:
نخست آن كه در میان اعراب، در اثر جنگهاى بسیارى كه رخ مىداد، كودكان یتیم فراوان بودند. در چنین وضعیتى، قرآن كریم سفارش كرده كه در اموال یتیمان تصرف نكنید و اموال آنان را با اموال خود، مخلوط نسازید. نخستین بار كه آیاتى در این زمینه نازل شد، بعضى از مسلمانان، كه سرپرستى یتیمانى را بر عهده داشتند، نگران شدند تا آنجا كه وقتى غذایى را براى یتیم مىبردند، اگر مقدارى زیاد مىآمد، آن را مصرف نمىكردند تا این كه فاسد مىشد؛ زیرا گمان مىكردند كه در مال یتیم نباید تصرف كرد.
این وضع، مشكلاتى را به وجود آورد و عدهاى را بر آن داشت كه خدمت پیغمبر اكرم(ص) رسیده و گفتند: ما از تصرف در اموال یتیمان مىهراسیم و در نتیجه، این مشكلات به وجود آمده است. در چنین شرایط و شأن نزولى بود كه آیاتى نازل شد و خداوند در آنها فرمود كه تصرف شما باید بر اساس مصلحت یتیم باشد، نه این كه هیچ گونه تصرفى در مال یتیم نكنید.
1. نساء/ 3.
وَاللَّهُ یَعْلَمُ اْلمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِح(1).
و خداوند، تبهكار را از مصلحتاندیش باز مىشناسد.
یكى از مشكلات، همین مسئله دختران یتیم بود كه از یك سو، نگهدارىِ آنان دشوار بود و از سوى دیگر، وقتى كه به سن ازدواج مىرسیدند، به خاطر یتیمى، كمتر كسى حاضر به ازدواج با آنان بود. بعضى از مفسران بر این باورند كه آیه كریمه، فرمان به ازدواج با دختران یتیمى مىدهد كه در خانوادههایشان هستند و داشتن همسر، مانع این كار نمىشود؛ زیرا مىتوانند دو یا سه و یا چهار همسر داشته باشند. پس حكمت این حكم، آن است كه دختران یتیم، بىهمسر نمانند. البته قانون تعدد همسر، كلى است و اختصاص به مورد شأن نزول ندارد؛ اما اصل وضع این قانون و شأن نزول آیه مذكور، مربوط به دختران یتیم است.
برخى دیگر از مفسران گفتهاند كه معناى آیه، این است كه اگر مىترسید كه ازدواج با دختران یتیم باعث تصرف بىجا در اموالشان شود، با زنان دیگرى غیر از دختران یتیم ازدواج كنید. علامه طباطبائى در تفسیر المیزان، همین وجه را تقویت كردهاند.
به هرحال، در جواز تعدد زوجات، بین شیعه و سنى اختلافى نیست؛ اما منظور ما از ذكر این آیه، یادآورىِ نكته اخلاقى آن است كه در جمله فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ لاتَعْدِلُواْ فَواحِدَةبه آن توصیه شده است. اگر كسى به هر دلیلى، بیش از یك زن اختیار كرد، لازم است كه میان آنان به عدالت رفتار كند. البته بعضى از حدود و درجات عدالت، از نظر قانونى هم قابل استیفا است؛ اما اگر احتمال مىدهد كه نتواند عدالت را در میان آنان رعایت كند، بهتر است بر اساس توصیه قرآن، به ازدواج با یك زن اكتفا كند؛ اگر با وجود این، همسر دیگرى نیز اختیار كرد، عقد ازدواج او از نظر حقوقى باطل نیست و موظف به رعایت عدالت در بینشان خواهد بود و این، دلیل آن است كه توصیه قرآن، یك توصیه اخلاقى است.
خداوند در آیهاى دیگر از قرآن كریم مىفرماید:
وَلَنْ تَسْتَطِیعُواْ أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّساءِ وَ لَوْحَرَصْتُمْ فَلا تَمِیلُوا كُلَّ الْمَیْلِ فَتَذَرُوها
1. بقره/ 220.
كَالْمُعَلَّقَةِ وَإِنْ تُصْلِحُوا وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِیما(1).
و هرگز نتوانید میان همسران به عدالت رفتار كنید، هر چند كه به رعایت عدالت حریص باشید. پس سعى كنید از یكى كاملا روى نگردانید و او را رها نكنید كه معلوم نباشد شوهر دارد یا بىشوهر است و اگر اصلاح كنید و تقوا پیشه كنید، خداوند بخشاینده و مهربان است.
بعضى براى جمع بین این آیه و آیهاى كه قبل از این آوردیم، راه افراط را پیموده و گفتهاند كه مجموع دو آیه، دلالت دارند بر این كه ازدواج با بیش از یك همسر، جایز نیست؛ زیرا آیه نخست، جواز تعدد همسران را متوقف بر رعایت عدالت در میان آنان دانسته است و آیه دوم، دلالت دارد بر این كه رعایت عدالت در میان همسران امكان ندارد و مرد هرگز نمىتواند میان همسران خود به عدالت رفتار كند و نتیجه جمع بین این دو آیه، جایز نبودن ازدواج با بیش از یك همسر خواهد بود.
بدیهى است جمع بین این دو آیه، به این شكل، چیزى جز به ابتذال كشاندن آیات نیست. چگونه ممكن است از یك سو، خداوند به انسان، اجازه ازدواج با چهار همسر را بدهد و آن را مشروط به عدالت كند و از سوى دیگر، بگوید: شما هرگز نمىتوانید این شرط را مراعات كنید، و در نتیجه، گرفتن بیش از یك زن، جایز نباشد؟! كلام شخص عادى را هم نمىتوان اینگونه توجیه كرد چه رسد به كلام الهى كه در غایت فصاحت و بلاغت است. براى درك درست مفهوم این دو آیه و جمع میان آن دو، لازم است به قسمت آخر آیه 129 توجه كنیم تا روشن شود كه خداوند چه عدالتى را از ما خواسته است. جمله آخر این آیه، دلالت دارد بر آن كه عدالتى كه انسان توان رعایت آن را ندارد، عدالت در رعایت حقوق قانونىِ همسران نیست؛ زیرا رعایت این عدالت، ناممكن نیست؛ بلكه رعایت مساوات مطلق میان همسران است كه ناممكن خواهد بود و همین عدالت است كه در جمله وَلَنْ تَسْتَطیعُوا أَنْ تَعْدِلُواْ بَیْنَ النِّساءِ وَلَوْ حَرَصْتُم غیر ممكن شمرده شده است.
منظور این است كه اگر بخواهید بین همسرانتان تساوى مطلق برقرار كنید و هیچ فرقى بین آنها نگذارید، این كار برایتان میسور نیست، به ویژه این كه درجه محبت قلبى و عواطف انسان نسبت به همسران، در اختیار او نیست تا عدالت را در آن رعایت كند و طبیعى است كه
1. نساء/ 129.
تفاوت در محبت قلبى، منشأ تفاوت در رفتار ظاهرى انسان نیز مىشود. پس اگر كسى كه داراى چند همسر است، بخواهد با همه آنها رفتارى یكسان داشته باشد و هم در محبت قلبى و هم در رفتار ظاهرى، هیچ فرقى بین آنها نگذارد، این كار، شدنى نیست. یكى زیباتر است و دیگرى زشتتر، یكى جوانتر است و دیگرى پیرتر، یكى خوش اخلاق است و دیگرى بداخلاق، و سرانجام، جهات مختلف دیگرى نیز در زنها هست كه تفاوت در آنها، خواه و ناخواه، منشأ تفاوت علاقه قلبى شخص به همسرانش خواهد شد كه ناخودآگاه تا حدى در رفتارش نیز تأثیر مىگذارد.
خداوند در این آیه مىفرماید: رعایت این اندازه از عدالت، ممكن نیست و ما آن را از شما نمىخواهیم، بلكه شما نباید از یكى چنان روى برگردانید كه گویى همسر شما نیست و كار را به جایى نرسانید كه حتى حقوق قانونىِ او را هم مراعات نكنید. این چیزى است كه در مجموع، از جمله وَلَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُواْ بَیْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَمِیلُواْ كُلَّ الْمَیْلِ فَتَذَرُوها كَالْمُعَلَّقَةِ استفاده مىشود.
بدیهى است كه هدف اصلى از تشكیل خانواده، بقاى نسل، تشكیل جامعه سالم و تأمین سلامت روانىِ افراد است. در مرحله بعد یكى از اهداف زندگىِ خانوادگى، تأمین نیازهاى افراد خانواده در سایه زندگىِ مشترك است و هر كارى به نسبت مقدار تأثیرى كه در برآوردن این هدف داشته باشد، ارزشمند خواهد بود.
كارهایى كه اعضاى خانواده، در مسیر تأمین این هدف انجام مىدهند به دو نوع اصلى تقسیم مىشود:
الف) كارهایى كه از همه اعضاى خانواده ساخته است و همه به طور یكسان مىتوانند با انجام آنها در تأمین این هدف مؤثر باشند.
ب) كارهایى كه از همه اعضا ساخته نیست، بلكه به تناسب ویژگىها و خصوصیات جسمى و روانىِ اعضا، هر یك از آنها از فرد خاصى ساخته است و انجام آن از توان اعضاى دیگر خارج خواهد بود و بر همین اساس، به طور طبیعى، نوعى تقسیم كار در بین اعضاى خانواده، شكل مىگیرد.
مثلا ایفاى نقشى كه زن در محیط خانواده مىتواند داشته باشد، هیچگاه در توان مرد نیست. زن با توجه به ویژگىِ ساختمان طبیعى و جسمانىاش مىتواند باردار شود و پس از وضع حمل، قادر است كودك خود را با شیرى كه در سینه دارد، تغذیه كند و با توجه به خصوصیات روانىِ مادرانه، او را پرورش دهد؛ اما اینگونه كارها از مرد، كه داراى ویژگىهاى جسمانى و روانىِ دیگرى است، بر نمىآید.
متقابلا، مرد نیز با توجه به خصوصیات جسمانى و روانىِ خود، مىتواند وظایفى را در مسیر تأمین اهداف خانواده بر عهده بگیرد كه زن قادر به انجام آنها نیست.
پس تفاوت ارزش مرد و زن، در تأمین اهداف خانواده، به تفاوت ویژگىهاى روحى و جسمى آنان مربوط مىشود و در یك سنجش كلى مىتوان گفت كه زن از نظر احساسات و عواطف، معمولا قوىتر است و مرد از نظر تدبیر و تعقل. و از آنجا كه محیط خانواده، هم به تدبیر نیاز دارد و هم به پرورش و تربیت، این تقسیم كار به شكل طبیعى به وجود مىآید كه مرد به اداره خانواده و تأمین نیازهاى اقتصادىِ آن بپردازد و زن كه از عشق و احساس به فرزندان خود لبریز است و بیشتر مىتواند آنها را تحمل كند، پرورش فرزندان را بر عهده گیرد.
بنابراین، بررسىِ دقیق اخلاق در خانواده و شناخت احكام و ارزشهایى كه اسلام در این زمینه مطرح كرده است تا حد بسیارى به شناخت خصوصیتهاى جسمى و روحى هر یك از اعضاى خانواده و نقشهاى ویژهاى كه مىتوانند ایفا كنند، بستگى دارد.
اكنون با توجه به آنچه گفته شد، اصول و مبانىِ حاكم بر خانواده را بهطور خلاصه، بیان مىكنیم.
نخستین عاملى كه زن و مرد را به هم نزدیك مىسازد و زندگىِ مشترك و پیوند آن دو را ایجاب مىكند، غریزه جنسى است. مرد نیاز جنسى زن را تأمین مىكند و متقابلا، زن هم نیاز جنسىِ مرد را برطرف مىسازد و این نیاز متقابل، تا حدود زیادى، پیوند دائمى یا طولانىِ آن دو را سبب مىشود. تأمین این نیاز متقابل، مبنا و اساس بسیارى از احكام خانواده است.
عامل دوم، پیدایش رابطه عاطفى، میان مرد و زن است كه آن دو را دلسوز و یار و حامىِ
یكدیگر قرار مىدهد. خداوند متعال انسانها را طورى آفریده كه وقتى نیازها و مصالح یكدیگر را تأمین مىكنند، به تدریج رابطهاى عاطفى میانشان ایجاد مىشود و رشد مىكند. این عاطفه، به شكلى نیرومند و به طور طبیعى، بین دو همسر به وجود مىآید و مىتواند نقش مهمى در تأمین مصلحت كل خانواده ایفا كند. مىتوان گفت كه نیرومندترین عامل دوام و رشد خانواده، عاطفه و محبت اعضاى خانواده به یكدیگر است. بنابراین، به حكم عقل، اگر زندگىِ خانوادگى، ضرورت داشته باشد، بهترین عامل براى استحكام و بقاى آن، برانگیختن عواطف متقابل افراد خانواده، نسبت به یكدیگر است.
البته منظور این نیست كه عواطف ارزش مطلق دارند و هیچ حد و مرزى براى آن وجود ندارد؛ زیرا ارزش این عواطف، از مصلحت كلى خانواده برمىخیزد و ارزش خانواده نیز تابعى از ارزشها و مصالح كلىِ جامعه است. بنابراین، تا آنجا كه در تأمین اینگونه مصالح، نقش مثبت داشته باشد، ارزش مثبت نیز دارد. بنابراین، عواطف و احساسات باید در كنترل عقل قرار گیرند و به وسیله آن، رهبرى شوند. ارزش فعالیتهاى عاطفى تا جایى است كه عقل، آن را امضا كند. البته فعالیتهاى عاطفى در محیط خانواده، در بیشتر موارد، مورد تأیید و تحسین عقل قرار مىگیرند؛ زیرا در بیشتر موارد، تحكیم خانواده و تأمین مصالح كلىِ جامعه را به دنبال دارند.
از آن چه گذشت، نتیجه مىگیریم كه اهمیت دادن به روابط عاطفى در میان اعضاى خانواده، یك اصل بوده و آن چه كه این گونه روابط را سست كند، نامطلوب است؛ زیرا بنیان خانواده را متزلزل مىسازد. پس برخورد عاطفى، دومین اصلى است كه تقویت و رشد آن مىتواند در تحقق ارزشهاى خانواده، تأثیر مثبت داشته باشد.
بنابراین، حتى در زمینه عواطف خانوادگى نیز رعایت حد اعتدال و پرهیز از افراط و تفریط، ضرورى است. اعتدال آن تا آنجا است كه در ضمن تقویت روابط خانوادگى و تحكیم بنیاد خانواده، هیچ گونه سهلانگارى را در انجام وظایف اجتماعىِ خانواده، به دنبال نداشته باشد. تفریط در عواطف خانوادگى، همان بىتوجهى، عدم احساس مسئولیت و كمبود محبت اعضاى خانواده به یكدیگر است كه خانواده را متزلزل و استحكام آن را تهدید مىكند، و افراط در آن، به این معنا است كه روابط خانوادگى، آن چنان اصالت پیدا كند كه به روابط اجتماعىِ خانواده هم سرایت كرده و اعضا را از انجام وظایف خود در اجتماع، باز دارد؛ مانند آن كه دلبستگىِ دو همسر به یكدیگر، مرد را از رفتن به جهاد یا مسافرتهاى ضرورى باز دارد.
اگر ما ملاك ارزش را منحصر در عاطفه مىدانستیم و آن را به طور مطلق، اساس ارزش معرفى مىكردیم، چنان كه بعضى از فلاسفه اخلاق گفتهاند، چنین مبنایى طرز فكر ما را در مورد خانواده تغییر مىداد و در مورد جمع میان وظایف اجتماعى و توقعات خانوادگى، با مشكل روبهرو مىشدیم؛ اما در فلسفه اخلاق اسلامى، عاطفه به طور مطلق، محور ارزشهاى اخلاقى نیست، بلكه تنها یكى از انگیزههاى كار اختیارى است كه ارزش آن به وسیله عقل تعیین مىشود و مصالح و ارزشهایى بالاتر از آن نیز وجود دارد. خداوند مىفرماید:
قُلْ إِنْ كانَ ابائُكُمْ وَ أَبْنائُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَأَزْواجُكُمْ وَ عَشِیرَتُكُم.... أَحَبَّ إِلَیْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهاد فى سَبِیلِهِ فَتَربَّصُوا حَتّى یَأْتِىَ اللَّهُ بِأَمْرِه(1).
بگو: اگر پدرانتان و فرزندانتان و برادرانتان و همسرانتان و نزدیكانتان ... در نزد شما محبوبتر از خدا و رسول او و جهاد در راه او هستند، پس منتظر امر خدا باشید.
این تهدید، متوجه كسانى است كه در عواطف خانوادگى، راه افراط را در پیش مىگیرند، تا آنجا كه از انجام وظایف الهى و اجتماعى باز مىمانند. پس عواطف، اساس مطلق و محور اصلىِ ارزش اخلاقى نیستند و خود باید در قید و بندهاى دیگرى قرار گیرند تا داراى ارزش اخلاقى باشند.
بنابراین، عواطف خانوادگى نباید مانع از انجام وظایف اجتماعى شوند؛ زیرا جولانگاه آن، محیط خانواده است و نباید از آن تجاوز شود و موجب سهلانگارىِ انسان در انجام وظایف اجتماعى گردند؛ اما همانطور كه گفتیم، رعایت آن در محیط خانواده، یك اصل است و تقویت آن، تأمین بهتر مصالح خانواده را به دنبال دارد؛ زیرا وقتى انسان كسى را دوست مىدارد، تلاش مىكند تا مصالح او تأمین شود و در هرجا كه عواطف متقابل وجود دارد، همه افراد، سعى در پیشرفت یكدیگر دارند.
آن چه انسان را از این همدلى و همیارى باز مىدارد، خودخواهى و خودمحورىِ افراد است كه به اساس خانواده لطمه مىزند و بنیاد آن را سست و متزلزل مىسازد. شناخت عواملى كه در زندگىِ خانوادگى، خودمحورى و خودخواهىِ اعضاى خانواده را برمىانگیزند، نیازمند بررسىهاى دقیق روانشناختى است؛ اما مىتوان گفت كه خودخواهىِ انسان غالباً ریشه در عقدههایى دارد كه قبل از تشكیل خانواده، در انسان به وجود آمده است. رفتارهاى
1. توبه/ 24.
تحقیرآمیزى كه از سوى والدین یا دیگران، در دوران كودكى، با انسان شده است، در روح او اثرى بر جاى نهاده كه به زودى از بین نمىرود و او را پیوسته و به طور ناخودآگاه، منتظر فرصتى براى جبران نگاه مىدارد.
دو همسر نامهربان، خودشان هم متوجه نیستند كه چه عاملى آنان را وادار به رفتارهاى نادرست مىكند؛ اما دانشمندان با بررسىهاى دقیق، به این نتیجه رسیدهاند كه تحقیرهایى كه در دوران كودكى، در محیط خانواده، مدرسه یا اجتماع، با افراد مىشود، آثارى منفى در روح آنان بر جاى مىنهد كه براى جبران یا انتقامگیرى، به انتظار فرصت مىنشینند.
كودكى كه رنج كشیده و والدینش او را تحقیر كردهاند، آنگاه كه خود، پدر یا مادر شد، او نیز همان نقش را بازى مىكند و فرزندان خود را تحقیر مىكند و این، تقریباً یك جریان طبیعى است. البته تحلیل سادهاش این است كه این عادت را از پدر و مادرش آموخته است؛ اما تنها آموختن نیست، بلكه یك انگیزه روانىِ ناخودآگاه نیز دارد. كسانى كه در محیط اجتماعى، از فرمانبردارى و زور شنیدن از دیگران، رنج بردهاند، به جاى عبرتگرفتن و پرهیز از آن، خود به ایفاى همان نقش مىپردازند و آمریّت و زورگویى خود را بر دیگران تحمیل مىكنند و حتى در این زمینه، از آیات و روایات و احكام الهى نیز سوءاستفاده مىكنند؛ مثلا اگر اسلام در بعضى آیات یا روایات به زن فرمان مىدهد كه از مرد اطاعت كند، بدون آنكه به منظور و فلسفه اصلىِ آن توجه كنند، آن را دستاویزى براى زورگویى و تحمیل افكار و نظریات خود بر اعضاى خانواده قرار مىدهند، در صورتى كه هیچگاه چنین زورگویىهایى مورد نظر نیست و كسى كه چنین كند، پیش خدا مسئول خواهد بود. محدوده دستورات مرد، به عنوان مدیر، در محیط خانواده، مشخص است و باید در همان حد به مدیریت خانواده بپردازد تا جمع خانواده پراكنده نشود؛ اما این هیچگاه به معناى فرمانروایى مطلق مرد، در محیط خانواده نیست.
به هر حال، از دید اسلام، اساس زندگىِ خانوادگى، بر محبت است. خداوند در قرآن مىفرماید:
وَ مِنْ ایاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا اِلَیْها وَجَعَلَ بَیْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَة(1).
یكى از نشانههاى خداوند، این است كه براى شما از جنس خودتان، همسرانى آفرید تا در كنارشان بیارامید و میان شما و همسرانتان مودت و رحمت برقرار ساخت.
1. روم/ 21.
البته منظور این نیست كه خداوند به طور جبرى و تكوینى و بدون وجود اسباب اختیارى، چنین محبتى را در میان دو همسر ایجاد مىكند و همین كه صیغه عقد جارى شد، خود به خود و به صورت جبرى، آن دو، دلباخته یكدیگر مىشوند، چنان كه گویى كلمات و صیغه عقد، افسونى است كه ایجاد محبت مىكند، بلكه منظور این است كه وقتى زن و مرد، عقد همسرى بستند و قرار گذاشتند یك عمر با هم و در كنار هم زندگى كنند، به تدریج، عواطف خاص، نسبت به یكدیگر در آن دو به وجود مىآید و رشد مىكند.
پیدایش این گونه روابط عاطفى، در میان دو همسر، هم در تكوین و هم در تشریع، مورد نظر پروردگار متعال است. هدف خداوند این است كه میان دو همسر، مودت و مهر و محبت برقرار باشد و در كنار هم احساس آرامش كنند. بنابراین، اصل در زندگىِ خانوادگى، وجود فضایى آرام و محبتآمیز است و زن و شوهر باید سعى كنند كه در محیط خانواده، میان اعضا، آرامش به وجود آید و روز به روز، عواطف و محبتشان به هم بیشتر شود. این، دومین اصل حاكم بر خانواده است.
البته در زندگىِ اجتماعى، گاهى مشكلات و اختلافهایى پیش مىآید كه اگر ادامه پیدا كند، فضاى آرامش و آسایش در خانواده، تیره شده و پایههاى مهر و محبت همسران فرو خواهد ریخت؛ یعنى عواطف حاكم بر خانواده، با همه قدرتش، نمىتواند از بروز این مشكلات و اختلافها، پیشگیرى كند. از این رو، لازم است اصول و راههاى دیگرى براى حل این اختلافها و پیشگیرى از متلاشى شدن زندگىِ خانوادگى، مطرح شود.
اسلام براى پیشگیرى از این مشكلات و حل این اختلافها اصول دیگرى را ارائه مىدهد. در اینجا ما چهار اصل دیگر، از این اصول را بیان مىكنیم: اصل مشاوره، اصل سرپرستى مرد در خانواده، اصل حكمیت و اصل انعطافپذیرى و چشمپوشى.
براى توضیح بیشتر مىتوان گفت كه دو نوع اختلاف ممكن است در خانواده به وجود آید و فضاى عاطفىِ خانواده را بر هم بزند:
الف) گاهى هدف زوجین چیزى جز تأمین مصالح خانواده نیست و هر دو به دنبال یك هدف مشترك، یعنى تأمین مصالح خانواده هستند؛ اما براى رسیدن به این هدف مشترك، دو راه مختلف را دنبال مىكنند؛ یعنى در مورد راه رسیدن به مصلحت خانواده، اختلاف نظر دارند.
مثلا هر دو اتفاق نظر دارند كه براى تأمین نیازهاى اعضاى خانواده، باید درآمد معیّنى داشته باشند. بدینرو، زن پیشنهاد مىكند كه او نیز در خارج از خانواده، شغلى داشته باشد و در تأمین هزینه خانواده سهیم باشد به شرطى كه مرد هم مقدارى از وقت خود را صرف كارهاى درون خانه كند؛ اما مرد با این پیشنهاد مخالف بوده و مایل است حتى با انجام اضافهكارى، خود تمام هزینه خانواده را تأمین كند و همسرش به جاى اشتغال به كار در خارج از منزل، در خانه بماند و عهدهدار خانهدارى و پرورش فرزندان شود. این اختلاف نظر مىتواند منشأ اختلاف میان دو همسر شود.
ب) اختلافهایى كه از منافع شخصى و خودخواهىهاى زوجین یا یكى از آن دو به وجود مىآید؛ مانند آن كه زن بخواهد، نه براى تأمین مصالح اجتماعى یا خانوادگى، بلكه صرفاً براى سود شخصىِ خویش، در خارج از منزل شغلى داشته باشد و مرد هم، نه براى تأمین مصالح جامعه یا خانواده، بلكه تنها براى اعمال قدرت و نفوذ و جبران تحقیرهاى گذشته خود، با همسر خود مخالفت كند و در خانه ماندن را بر او تحمیل كند.
در چنین مواردى، كه زوجین یا در تشخیص مصلحت خانواده اختلاف پیدا مىكنند و یا خواستهها و منافع شخصىِ آن دو با هم تزاحم پیدا مىكند، عاطفه كارآیى لازم را ندارد. از این رو، اسلام براى رفع این اختلافها راههایى را پیشنهاد كرده است كه ما زیر عناوین اصل سوم تا اصل ششم، به توضیح این اصول مىپردازیم:
سومین مبنا یا اصل حاكم بر خانواده، اصل مشاوره است. در اختلافهایى كه در بالا ذكر كردیم، بهترین راه آن است كه زن و مرد، همفكرى كنند و راهى را برگزینند كه عقل مىپسندد. البته این طبیعى است كه هر كسى خواستهها و نظریههاى مخصوص به خود را داشته باشد و دو همسر، داراى خواستهها و نظریههاى متعارض باشند؛ اما در بسیارى موارد، همسران مىتوانند با همفكرى و مشورت، خواستهها و نظریات خود را هماهنگ كنند و از تعارض آنها بكاهند. بنابراین، بهترین راه حل اختلافهاى خانوادگى، این است كه زن و شوهر همفكرىِ صمیمانه و همدلى داشته، خیرخواه یكدیگر باشند، یكدیگر را درك كنند و درباره دلیلها و نظریات یكدیگر بیندیشند، هوسها و خودخواهىها را كنار گذارند و هر دو به حكم عقل گردن نهند؛ به ویژه كه در خانواده مسائلى پیش مىآید كه ارتباط بسیارى با زن دارد و اگر مرد،
خود، به تنهایى و بدون توجه به نظر همسرش، درباره آنها تصمیم بگیرد، مشكلاتى در خانواده به وجود خواهد آمد.
به عنوان نمونه، یكى از این مسائل، تغذیه كودك شیرخوار است. آیا كودك را مادر شیر بدهد یا او را به دایه بسپرند؟ تا چه مدت او را شیر دهند و یا او را به كدام دایه بسپرند؟
مرد و زن در چنین مسائلى كه حل آن نیازمند كمك هر دو است، باید با هم مشورت و مصلحتاندیشى كرده، تصمیم درست و مناسبى بگیرند. خداوند در قرآن كریم مىفرماید:
فَاِنْ اَرادا فِصالا عَنْ تَراض مِنْهُما وَ تَشاوُر فَلا جُناحَ عَلَیْهِما وَ إِنْ أَرَدْتُّمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا اَوْلادَكُمْ فَلا جُناحَ عَلَیْكُمْ إِذا سَلَّمْتُمْ ما اتَیْتُمْ باِلْمَعْروُف(1).
پس هرگاه والدین خواستند با رضایت و مشورت، فرزند خود را از شیر بگیرند، این كار ایرادى ندارد و اگر خواستید براى فرزندتان دایه بگیرید، در صورتى كه حقوقى به حد متعارف به او دهید، اشكالى ندارد.
مادر باید دو سال، به بچه خود شیر بدهد؛ اما اگر والدین پس از مشورت به این نتیجه رسیدند كه كودك خود را پیش از آن از شیر بگیرند و بر اساس تشخیص مصلحت كودك، اینگونه تصمیم گرفتند، اشكالى ندارد.
خداوند، علاوه بر تعبیر «تشاور»، در آیه مذكور، در آیه دیگرى با تعبیر «ائتمار»، به رعایت این اصل فرمان مىدهد، آنجا كه درباره زنان مطلّقه توصیههایى كرده و مىفرماید:
وَاِنْ كُنَّ أُوْلاتِ حَمْل فَأَنْفِقُوا عَلَیْهِنَّ حَتّى یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَكُمْ فَأتُوهُنَّ أُجُوْرَهُنَّ و أْتَمِرُوا بَیْنَكُمْ بِمَعْروُف وَ إِنْ تَعاسَرْتُمْ فَستُرْضِعُ لَهُ أُخْرى(2).
و هرگاه آنان (زنان مطلّقه) باردار بودند، مخارج زندگىشان را بدهید تا وقتى كه وضع حمل كنند. پس هرگاه فرزند شما را شیر دادند، مزدشان را بپردازید و در این مورد، با همسر مطلّقه خود به نیكى مشورت و همفكرى كنید و اگر به توافق نرسیدید، ناگزیر زن دیگرى را دایه او قرار دهید تا او را شیر دهد.
آرى در چنین مواردى مشورت با همسران، نه تنها مذموم نیست، بلكه كارى پسندیده است كه خداوند، در قرآن كریم، مكرراً رعایت آن را توصیه مىكند. البته مشورت نكردن با
1. بقره/ 233.
2. طلاق/ 6.
همسر، جرم نیست و تعقیب قانونى ندارد، بلكه لزوم مشورت، یك حكم اخلاقى است و هر دو موظف به رعایت آن هستند. زن و شوهر، در این گونه مسائل، به ویژه اگر با سرنوشت كودكشان هم مربوط شود، باید از پیروىِ هوا و هوس و استبداد رأى دورى كنند و به حكم عقل و همفكرى و مشورت گردن نهند؛ اما این، یك حكم اخلاقى است و پاداش و كیفر حقوقى ندارد.
گفتنى است كه لزوم و ارزش اخلاقىِ مشورت با همسر، در كارها و تصمیمات، مربوط به خانواده است و در كارهایى كه مربوط به خانواده نیست، مشورت با همسر، از آن جهت كه همسر است، نقشى ندارد، بلكه باید با كسانى مشورت كرد كه در آن مسائل، آگاهىِ بیشترى داشته باشند و نظر كسانى را باید جلب كرد كه در آن كارها مسئولیت و مشاركت داشته و توافق او در پیشبرد آن كار نقش مثبت داشته و مطلوب باشد.
بنابراین، اگر مىگوییم كه مشورت با همسر، لازم است، این تنها در كارهاى مربوط به محیط خانواده است و نباید گمان شود كه همسران مىتوانند در همه شؤون یكدیگر دخالت بىجا كنند. در كارهایى كه مرد انجام مىدهد و مربوط به محیط خانواده نیست، زن نه مؤثر است و نه آگاهتر و بصیرتر، تا جلب موافقتش بتواند مفید باشد یا مشورت و همفكرىِ با او كارساز باشد.
یكى از فواید مشاوره و همفكرى، این است كه طرفهاى مشورت، خود را در آن فكر و تصمیمى كه گرفته شده، شریك مىدانند و احساس نمىكنند كه چیزى بر آنها تحمیل شده است. البته همانطور كه گفته شد، مشورت با زن، درباره كارهاى بیرون از خانه، ضرورى نیست. بسیارى از كارهاى اجتماعى، با احساسات و عواطف زنانه هماهنگى ندارد و مشورت در مورد چنین كارهایى با زنان نمىتواند مفید باشد؛ مثلا در تصمیمگیرى در مورد جنگ و صلح و دفاع، استفاده از مشاوران زن مفید نیست؛ زیرا زن با توجه به احساسات و لطافت روحى كه دارد، قادر نیست در برابر پىآمدها، كشتارها و ویرانىهاى جنگ مقاومت كند و بر اساس مصالح كلىِ جامعه، نظر دهد، بلكه به طور طبیعى، به جاى دوراندیشى و نظردادن درست، برخوردى احساساتى خواهد كرد و در نتیجه، خسارتهاى فراوانى به بار خواهد آمد. در چنین مواردى است كه مشورت با زن، ارزش مثبتى ندارد و اگر در بعضى روایات آمده كه «شاورو هن و خالفوهن»، ناظر به چنین مواردى است. معناى اینگونه روایات، این نیست كه در
هیچ مورد نباید با زن مشورت كرد، بلكه منظور این است كه مشورت با زن باید در مواردى باشد كه با احساسات و عواطف و ساختمان ادراكى او متناسب باشد و این حقیقتى است كه جمع میان آیات تشاور و این روایات، آن را اقتضا مىكند.
اگر خداوند درباره مسائل مربوط به فرزند، فرمان مىدهد كه با همسر خود مشورت كنید، براى این است كه در چنین مواردى، احساسات زن در جهت موافق مصلحت فرزند خانواده است و علاقه مادر به فرزند اقتضا مىكند كه بیشتر درباره مصلحت او بیندیشد. زن در این گونه موارد، متهم به غلبهیافتن احساسات بر عقلش نمىشود و عواطف مادرى اقتضا مىكند كه مصلحت طفل را در نظر بگیرد.
چهارمین مبنا و اصل حاكم بر خانواده، این است كه وظیفه سرپرستى خانواده، به مرد داده شده است. در زندگىِ خانوادگى، گاهى مشكلات و اختلاف نظرهایى پیش مىآید كه از طریق عواطف و نیز از راه مشورت با همسر حل نمىشوند و اگر این مشكلات و اختلاف نظرها ادامه یابند، آرامش و آسایش خانواده و پایههاى مهر و محبت همسران فرو خواهد ریخت. از این رو، براى پیشگیرى از متلاشى شدن زندگىِ خانوادگى، لازم است براى این گونه مشكلات و اختلافها، كه كم و بیش در خانوادهها به وجود مىآیند، چاره دیگرى اندیشیده شود.
از نظر حقوقى، خانواده وقتى كه به عنوان یك واحد كوچك اجتماعى، تشكیل شد، همانند هر اجتماع دیگر، نیاز به یك سرپرست دارد و از آنجا كه اسلام، خانواده را اساس جامعه مىداند، توجه فراوانى به پىریزىِ درست بنیان خانواده دارد تا از این رهگذر، استحكام و سلامت جامعه را تضمین كند.
در اسلام وظیفه سرپرستىِ خانواده، به مرد داده شده است. خداوند در قرآن مىفرماید:
الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَى النِّساء(1).
مردان در خانواده، بر زنان سرپرستى دارند.
در خانواده، زن و فرزندان باید سرپرستىِ مرد را بپذیرند و غیر از جنبه قانونى و حقوقى، از نظر اخلاقى نیز رعایت حدود و احترام پدر خانواده بر همسر و فرزندان لازم است. سرپرستىِ
1. نساء/ 34.
مرد، چهارمین اصل حاكم بر خانواده است و حل بسیارى از مشكلات زندگىِ خانوادگى، در گرو اجراى این اصل است.
هر جمعى به مدیر نیاز دارد و یك نفر باید در موارد لازم، تصمیم بگیرد، وگرنه، جمع به پراكندگى مىگراید و از هم گسسته مىشود. پیدایش اختلاف در خانواده، امرى طبیعى است و این كه پیروان بعضى مكتبها مىگویند كه باید همه افراد جامعه، با یكدیگر كمال صمیمیت را داشته باشند و نباید هیچ كس به منفعت شخصىِ خود بیندیشد، فكرى ایدهآل است؛ اما با جریان واقعىِ زندگىِ انسانها هماهنگى ندارد. در عمل نباید انتظار داشته باشیم كه همه انسانها ارزشهاى والاى اخلاقى را در زندگى به دقت رعایت كنند و هیچ گاه درگیر اختلاف نشوند، بلكه باید ارزشهاى اخلاقىِ دیگرى را نیز در مراتب نازلتر مطرح كرد و براى اختلافهایى كه خواه ناخواه پیش مىآید، چاره حقوقى اندیشید.
اسلام در تبیین نظام ارزشىِ خود، واقعیتهاى زندگى را مورد توجه قرار مىدهد. بنابراین، انسان را تنها به ارزشهایى دعوت نمىكند كه به ندرت در یك محیط خاص، و از سوى افرادى معدود تحقق پیدا خواهد كرد، بلكه پیوسته واقعیتهاى زندگى را در نظر دارد و نظامى جامع و داراى مراتب مختلف را ارائه مىدهد؛ یعنى در عین توجه بسیار به گسترش و تعمیق عواطف در میان اعضاى خانواده و طرح آن به عنوان یك اصل حاكم بر رفتار خانوادگى، به آن اكتفا نمىكند و در كنار آن، اصل سرپرستىِ خانواده را مطرح مىكند تا در مواردى كه مشكلات خانوادگى، از طریق برخوردهاى عاطفى برطرف نشود، از طریق اصل سرپرست خانواده برطرف شود. آرى، اگر رفتارهاى خانوادگى را تنها بر محور عواطف بنا كنیم، در حل بسیارى از مشكلات خانوادگى با مشكل مواجه مىشویم. براى حل چنین مشكلاتى باید چاره دیگرى وجود داشته باشد. اسلام در این زمینه، چهارمین اصل حاكم بر خانواده، یعنى اصل سرپرستى مرد را مطرح مىكند.
البته همان طور كه قبلا هم بیان شد، این به معناى مطلق بودن فرمانروایىِ مرد در محیط خانواده و فعّال ما یشاءبودن او نیست كه به دلخواه فرمان دهد و زن همانند بردهاى مطیع و تسلیم او باشد. از هیچ یك از منابع معتبر اسلامى و آیات و روایات، چنین حقى براى مرد استفاده نمىشود؛ اما ممكن است كسانى با تمسك به متشابهات و مطلقات و بدون توجه به مخصصات و مقیدات و معارضات، و سوء استفاده از آنها چنین حقى براى خود قائل شوند.
بنابراین، همان طور كه براى تحكیم بنیاد خانواده، وجود یك سرپرست، ضرورى است و بدون آن، خانواده به سستى و تزلزل مىگراید، خودسرىها، خودكامگىها، خودمحورىها و اِعمال زور و قدرت بىجا نیز بنیاد خانواده را متزلزل خواهد كرد. پس بر مرد لازم است كه از حق سرپرستىِ خود سوءاستفاده نكند و جز در محدوده شرع و در چارچوب حق سرپرستى، كه در قانون اسلام آمده، گامى برندارد و با شیوهاى صحیح و رفتارى عاقلانه زندگى را اداره كند. چنان كه بر زن نیز لازم است كه با زورگویى و خودسرى، محیط عاطفى و محبت و مودت خانواده را برهم نزند و با احترام، به حق مرد، از پاشیده شدن خانواده جلوگیرى كند.
پنجمین اصل حاكم بر محیط خانواده، اصل صلح و سازش است. گاهى كار به جایى مىرسد كه یكى از همسران ـ دست كم از دید همسرش ـ رفتارى خارج از منطق عقل را در پیش مىگیرد. حال، یا واقعاً رفتار او بىمنطق است و یا این كه چنین نیست، بلكه به گمان همسرش او شخص لجوجى است كه مىخواهد حرف خود را به كرسى بنشاند و به حكم عقل تن در نمىهد. در هر دو حال، طبیعى است كه پیوند آن دو در معرض ازهم گسیختگى قرار مىگیرد و بنیان خانواده، سست مىشود.
در چنین وضعیتى، اسلام دستور مىدهد تا آنجا كه ممكن است، باید تلاش كرد كه پیوند ازدواج از هم نپاشد و وحدت خانواده از بین نرود، هرچند لازم باشد كه یك طرف، براى حفظ خانواده و بقاى زناشویى، در برابر طرف دیگر، انعطاف بیش از حد نشان دهد و حتى از حق مسلّم خود بگذرد. خداوند در این باره مىفرماید:
وَإِنْ إِمْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ اِعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَیهِما أَنْ یُصْلِحا بَیْنَهُما صُلْحاً وَالْصُلْحُ خَیْر(1).
هرگاه زنى نگران طغیان و سركشى و یا اعراض و كنارهگیرىِ همسرش بود منعى نیست از این كه با هم صلح كنند (و از پارهاى از حقوق خود بگذرد) كه سازش (در هر حال) بهتر است.
البته لازم است كه زن و شوهر، حقوق یكدیگر را به دقت رعایت كنند؛ اما گاهى ممكن
1. نساء/ 128.
است شوهر، برخى حقوق همسرش را رعایت نكند و زن نگران آن باشد كه اگر بر این حق خود پافشارى كند، شوهرش از او اعراض و یا حقوق دیگر وى را نیز پایمال كند. در چنین وضعیتى از آنجا كه حفظ كانون خانواده، اهمیت ویژه دارد، اسلام به او توصیه مىكند كه ـ هر چند با گذشتن از برخى حقوق خویش ـ براى حفظ اساس خانواده تلاش كند و تا آنجا كه ممكن است، با صلح و سازش و انعطاف و گذشت، از پاشیدن كانون خانواده جلوگیرى كند.
ششمین اصل حاكم بر خانواده، در نظام حقوقى و اخلاقى اسلام، اصل حكمیت است. خداوند در قرآن كریم توصیه مىكند كه اگر همسران، با مصالحه، مشكل خانوادگى را حل كنند و خطر از هم پاشیدگىِ آن، همچنان باقى بود، از افراد با تجربه، به عنوان حَكَم استفاده كنند تا شاید آنان بتواند به این مشكل پایان دهند. قرآن در این باره مىفرماید:
فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها(1).
یك نفر از خانواده مرد و یك نفر از خانواده زن را (بدین منظور) گسیل دارید.
و بر زوجین لازم است كه به قضاوت آن دو، تن دهند تا كانون خانواده برقرار و پایدار بماند و تا آنجا كه ممكن است، صلح و سازش باشد نه جدال و درگیرى.
بنابراین، اسلام به مسأله تحكیم اساس خانواده، توجه فراوان دارد و گامبهگام، در آداب و دستورات خود، این هدف والا را دنبال مىكند. اسلام قبل از هر چیز، توصیه مىكند كه جو عاطفى و محبتآمیز بر روابط و محیط خانواده حاكم باشد و تا آنجا كه ممكن است، زمینه اختلاف، در خانواده به وجود نیاید؛ چرا كه محیط خانواده، محیط اختلاف و كشمكش نیست.
در مرحله دوم، اگر اختلافى پیش آمد، آنان را به مشورت و مصلحتاندیشى فرا مىخواند تا خود، مشكل خانواده را برطرف كنند و نگذارند اختلاف آنان به بیرون از محیط خانواده كشیده شود.
در مرحله سوم، اگر به توافق نرسیدند و خودشان قادر به حل این اختلاف نبودند، به این
1. نساء/ 35.
علت كه یكى از آن دو، یا واقعاً و یا به گمان دیگرى، به حق خود قانع نیست و لجبازى و تكروى مىكند، در این صورت، به طرف مقابل توصیه مىكند كه از خود انعطاف نشان دهد و از حق خودش بگذرد تا اصل خانواده باقى بماند.
و در مرحله چهارم، اگر به توافق نرسیدند، با حكمیت و وساطت دیگران به اختلاف خاتمه دهند، كه هدف از همه این دستورات، تلاش براى پایدار ماندن خانواده است.
البته در آخرین مرحله، اگر كار به جایى برسد كه سازش میان همسران به هیچ وجه میسر نباشد، خداوند راه طلاق، یعنى جدا شدن زوجین را به عنوان آخرین راه حل باز گذارده است. خداوند طلاق را براى كسانى قرار داده است كه هیچ راهى براى ادامه زندگىِ مشترك و حل مشكلات و اختلافهاى خود، در پیش رو ندارند و محیط خانواده نیز براى آنها به صورتى غیرقابل تحمل درآمده كه ادامه آن، زندگى را بر انسان تلخ و دشوار مىسازد.
از نظر شرع، طلاق راهى مبغوض و مرجوح است كه جز در موارد ضرورت، نباید به سراغ آن رفت. پس نباید ملعبه دست افراد هوسباز، تنوعطلب و بیگانه از عواطف انسانى باشد و یا به وسیلهاى براى متزلزل ساختن بنیان خانواده تبدیل شود.
خانواده، درختى مقدس است كه تا حد امكان باید در حفظ آن بكوشیم تا به ثمر برسد و فرزندان صالح و رشید تحویل جامعه دهد. از این رو، تنها در صورتى كه این كانون، وضعیت طبیعى و عادى خود را از دست داد و به كانون فسادى تبدیل شد كه روح و روان زن و شوهر و فرزندان را دچار آزار و شكنجه ساخت، مىتوان به وسیله طلاق، به حیات آن پایان داد. پس زن و شوهر باید مراقب رفتار خود باشند تا هیچ گاه از احكام الهى سوءاستفاده نكنند و حقوق یكدیگر را پایمال نسازند.
مسأله طلاق، در بسیارى از آیات قرآن كریم، مطرح شده و از موضوعاتى است كه احكام حقوقى و احكام اخلاقىِ آن، در بالاترین حد درهم آمیخته شده و در كنار تبیین احكام حقوقى، بر رعایت آداب و دستورات اخلاقى آن، تأكید فراوان گردیده است. از آنجا كه
ظرفیت این نوشته، محدود است، از بررسىِ تفصیلىِ آیات طلاق، صرف نظر كرده و تنها به ذكر آنها مىپردازیم:
یا أَیُّها الْنَّبِىُّ اِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَأَحْصُوا الْعِدَّةَ وَاتَّقُوا اللّهَ رَبَّكُمْ لاتُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُیُوتِهِنَّ وَلایَخْرُجْنَ اِلاّ أَنْ یأتِینَ بِفاحِشَة مُبَیِّنَة وَ تِلْكَ حُدُودُاللَّهِ وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ لاتَدْرى لَعَلَّ اللَّهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْرا(1).
اى پیامبر! هرگاه مىخواهید زنان را طلاق دهید آنها را تا هنگام عدهشان طلاق دهید و حساب عده را نگه دارید. از خدا بپرهیزید، آنان را از منزلهاشان بیرون نكنید و آنان خودشان نیز (در عده) از منزل بیرون نشوند، مگر آنكه آشكارا كار زشتى انجام دهند. اینها حدود خدا است و آن كس كه از حدود خدا تجاوز كند، به خودش ستم كرده است.
فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوْهُنَّ بِمَعْرُوف أَوْ فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوف وَاَشْهِدُواْ ذَوَىْ عَدْل مِنْكُمْ وَاَقِیمُوا الْشَهادَةَ لِلَّهِ ذلِكُمْ یُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ اْلاخِرِ وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا(2).
و چون عده آنان به سر رسید، یا به شایستگى نگاهشان دارید و یا به شایستگى از آنان جدا شوید و دو شخص عادل از خودتان را گواه گیرید و براى خدا به دادن شهادت قیام كنید. بدین وسیله خداوند كسانى را موعظه مىكند كه ایمان به خدا و روز جزا داشته باشند و هر كس كه تقواى خدا پیشه كند، خداوند راه نجاتى برایش قرار مىدهد.
أَسْكِنُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ سَكَنْتُمْ مِنْ وُجْدِكُمْ وَلاتُضارُّوهُنَّ لِتُضَیِّقُوا عَلَیْهِنَّ وَ اِنْ كُنَّ أُوْلاتِ حَمْل فَأَنْفِقُوا عَلَیْهِنَّ حَتّى یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَكُمْ فَأتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ أْتَمِرُوا بَیْنَكُمْ بِمَعْرُوف وَ إِنْ تَعاسَرْتُمْ فَسَتُرضِعُ لَهُ أُخْرَى(3).
آنان را هر جا كه خودتان سكونت و به صورتى كه در توان دارید، مسكن دهید و آزار و زیانشان نرسانید تا عرصه را بر آنان تنگ كنید و اگر باردارند، هزینه زندگىشان را
1. طلاق/ 1.
2. طلاق/ 2.
3. طلاق/ 6.
بپردازید تا وقتى كه وضع حمل كنند و هرگاه فرزندتان را شیر دادند، اجرتشان را بپردازید و (در مورد كارهاى فرزند) با مشورت عمل كنید و اگر به توافق نرسیدید، زن دیگرى (دایه) به او شیر خواهد داد.
لِیُنْفِقْ ذُوْسَعَة مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ فَلْیُنْفِقْ مِمّا اتاهُ اللَّهُ لایُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ ما اتاها سَیَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْر یُسْرا(1).
هر كس كه ثروتمند است باید در خور ثروتش بپردازد. و آن كس كه روزى بر او تنگ است، در حد توانش از آنچه كه خدا به او داده است، بپردازد. خداوند جز در حد توان افراد، كسى را تكلیف نمىكند. او به زودى از پس سختىها آسانى آورد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ امَنُوا إِذا نَكَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ فَما لَكُمْ عَلَیهِنَّ مِنْ عِدَّة تَعْتَدُّونَها فَمَتِّعُوهُنَّ وَ سَرِّحُو هُنَّ سَراحاً جَمِیلا(2).
اى آنان كه ایمان آوردهاید! هرگاه با زنان مؤمن زناشویى كردید، سپس قبل از آنكه با آنان ارتباط زناشویى پیدا كنید، از آنان جدا شدید، بر آنان لازم نیست كه براى شما عده نگه دارند. پس آنان را با دادن هدیهاى بهرهمند سازید و به طرز شایسته رهاشان سازید.
وَ إذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوف أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعرُوف وَلا تُمْسِكُوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدُوا وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ وَلاتَتَّخِذوُا ایاتِ اللَّهِ هُزُواً وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْكُمْ وَ ما اَنْزَلَ عَلَیْكُمْ مِنَ الْكِتابِ وَالْحِكْمَةِ یَعِظُكُمْ بِهِ وَاتَّقُوااللَّهَ وَاعْلَمُوا اَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَىْء عَلِیم(3).
و هنگامى كه زنان را طلاق دادید و عده خود را به آخر رساندند، یا به خوبى آنان را نگه دارید و یا به خوبى رهاشان كنید و هیچ گاه به منظور اذیت و آزار، آنان را نگه ندارید كه هر كس چنین كند، به خودش ظلم كرده است. و آیات و احكام الهى را به سخریه نگیرید و نعمتهایى كه خدا به شما داده است و آن چه را از كتاب و حكمت كه بر شما فرستاده است تا شما را به وسیله آن موعظه كند، در نظر داشته باشید و تقواى خدا پیشه كنید و بدانید كه او بر همه چیز آگاه است.
1. طلاق/ 7.
2. احزاب/ 49.
3. بقره/ 231.
وَاِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ یَنْكِحْنَ أَزْواجَهُنَّ إِذا تَراضَوا بَیْنَهُمْ بِالْمَعْرُوُفِ ذلِكَ یُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ مِنْكُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ اْلاخِرِ ذلِكُمْ اَزْكى لَكُمْ وَ أَطْهَرُ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاتَعْلَمُون(1).
و هنگامى كه زنان خود را طلاق دادید و عده خود را به پایان رساندند، از ازدواجشان با همسر سابق خود ـ در صورتى كه به خوبى توافق به ازدواج كنند ـ آنان را منع نكنید. خداوند با این سخن، كسانى را كه ایمان به خدا و روز جزا دارند، موعظه مىكند. این براى شما بهتر و پاكیزهتر است. خدا مىداند و شما نمىدانید.
لاجُناحَ عَلَیْكُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ مالَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِیضَةً وَمَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَعَلَى المُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَى الُْمحْسِنینَ * وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِیضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ إِلاّ أَنْ یَعْفُونَ أَوْ یَعْفُوا الَّذِى بِیَدِهِ عُقْدَةُ الْنِّكاحِ وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى وَلاتَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیر(2).
هرگاه همسران خود را قبل از آمیزش جنسى و تعیین مهریه طلاق دهید، اشكالى بر شما نیست و در این هنگام با هدیهاى مناسب آنان را بهرهمند كنید، آن كس كه در وسعت است، به تناسب ثروتش و آن كه تنگدست است، به مقدار توانایىاش هدیهاى شایسته (كه در خور شأن دو طرف باشد) این بر نیكوكاران ثابت است.
و هرگاه همسران خود را پیش از آمیزش و پس از تعیین مهریه طلاق دهید، بر شما است كه نصف مهریه را به آنان بپردازید، مگر آن كه آنان بر شما ببخشند و این نصف مهریه را هم نگیرند و یا آن كس كه گره نكاح به دست او است ببخشد و اگر شما ببخشید، به تقوا و پرهیزكارى نزدیكتر است و بخشش و نیكوكارى را در میان خود فراموش نكنید كه خدا بر آن چه انجام مىدهید، بینا است.
همه آیههاى مذكور، كه در كنار بیان احكام طلاق، همواره بر رعایت حدود اخلاقى تكیه مىكنند، موعظه مىكنند، تهدید مىكنند، هشدار مىدهند و از راههاى گوناگون، مسلمانان را برحذر مىدارند كه مبادا برخلاف احكام الهى، رفتار كنید و یا با سوءاستفاده از حدود الهى، در فكر آزار و یا اضرار به همسران خود باشید.
1. بقره/ 232.
2. بقره/ 236 و 237.
اینگونه نصایح، مواعظ و تهدیدهاى اخلاقى، در آیههاى طلاق، و فراوانىِ آنها این پرسش را در ذهن برمىانگیزد كه چرا خداوند تا این حد، بر جنبههاى اخلاقى و عاطفى تكیه مىكند؟
در پاسخ به این پرسش، باید گفت كه از آنجا كه زمینه سوءاستفاده از قوانین وجود دارد و بسیارند كسانى كه در دادگاهها با زرنگى و چیرهدستى و آگاهى از پیچ و خم قانون، از آنها به نفع خود سوءاستفاده كرده و علىرغم آن كه مىدانند حق با طرف مقابل است، قاضى را وا مىدارند تا بر اساس قراین و اصول ظاهرى، به نفع آنها حكم كند و در نتیجه، حق ثابت و قطعى همسرشان پایمال مىشود. بنابراین، اگر كسى پاىبند به ارزشها و اصول اخلاقى نباشد، هیچ چیز و از آن جمله، قانون، قادر نیست جلوى حقكشى و تجاوز او را بگیرد و از اینجا است كه ـ به ویژه، در ارتباط با روابط خانوادگى و زناشویى كه محور عواطف مثبت و منفى است ـ قرآن بر توجه به مسائل اخلاقى و رعایت اصول انسانى، با تعابیر گوناگون و با استفاده از روشهاى مختلف موعظه و تهدید و غیره، تأكید فراوان دارد.
در قرآن سه توصیه مهم نیز به خانمها دارد:
نخستین توصیه، رعایت حجاب است كه در چند آیه مطرح شده و ما در اینجا به ذكر این آیات و ترجمه آنها مىپردازیم:
1. وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لایُبْدِینَ زینَتَهُنَّ إِلاّ ما ظَهَرَ مِنْها وَلْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُیُوبِهِنَّ وَ لایُبْدِینَ زینَتَهُنَّ إِلاّ لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ ابائِهِنَّ أَوْ اباءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنائِهِنَّ أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنى إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنى أَخَواتِهِنَّ أَوْ نِسائِهِنَّ أَوْ ما مَلَكَتْ أَیْمانُهُنَّ أَوِالتّابِعینَ غَیْرِ أُوْلِى الإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ أَوِالطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ وَ لا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ مایُخفِینَ مِنْ زینَتِهِنَّ وَ تُوبُوا إِلَى اللّهِ جَمِیعاً أَیُّهَ الْمُؤمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون(1).
و به زنان مؤمن بگو: چشمهاشان را فرو اندازند و دامنهاشان را حفظ كنند و زینتهاشان را جز آن چه ظاهر است، در دید دیگران آشكار نسازند. سینه و بر و دوش خود را با مقنعه بپوشانند و زینتهاشان را جز براى شوهرانشان یا پدرانشان
1. نور/ 31.
یا پدر شوهرهاشان یا پسرانشان یا پسران شوهرانشان یا برادرانشان یا پسر برادرانشان یا پسر خواهرانشان یا زنانشان (زنان مسلمان) یا كنیزهاشان یا مردانى كه از تبعه خانواده و بىرغبت به زن هستند یا كودكى كه هنوز بر عورت و محارم زنان آگاه نیست (آرى زینتهاشان را جز براى اینان كه نام بردیم) آشكار نسازند و پاهاشان را طورى به زمین نزنند كه خلخال و زیورهاى پنهانشان معلوم شود. و همگى به درگاه خدا توبه كنید اى مؤمنین، باشد كه رستگار شوید.
2. یا أَیُّها النَّبِىُّ قُلْ لاَِزْواجِكَ وَ بَناتِكَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلابیبِهِنَّ ذلِكَ أَدْنى اَنْ یُعْرَفْنَ فَلا یُؤْذَیْنَ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیما(1).
اى پیامبر! به همسران و دخترانت و زنان مسلمان بگو: روسرىهایشان را بر خود فرو افكنند تا شناخته شوند و مورد آزار قرار نگیرند و خداوند بخشاینده و مهربان است.
دو آیه بالا شامل توصیههایى بود به خانمها در مورد رعایت حجاب؛ اما در همین رابطه، خداوند به مردان نیز توصیههایى كرده است تا حرمت حجاب خانمها به ویژه، زنان پیامبر را پاسدارند:
وَإِذا سَأَلُْتمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجاب ذلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلوُبِهِن(2).
هنگامى كه مىخواهید چیزى از آنان (زنان پیامبر) بگیرید، از پشت پرده، خواسته خود را اظهار كنید كه این به طهارت و پاكى دلهاى شما و آنان بیشتر كمك مىكند.
البته آیه بالا درباره همسران پیامبر نازل شده است؛ ولى هم از آیهاى كه قبل از این آیه ذكر شد، مىتوان دریافت كه حكم رعایت حجاب، ویژه همسران پیامبر نیست، بلكه مشترك میان همه مسلمانان است، و هم جمله ذلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَقُلُوبِهِن كه بیانگر علت این حكم است، مىتوان آن را در مورد همه زنها تعمیم داد. در نتیجه، آیه مذكور، مردان مسلمان را نیز به رعایت احترام حجاب همه خانمهاى اجنبى، موظف كرده است.
دومین توصیه به خانمها این است كه با مرد اجنبى، كمتر اختلاط داشته باشند. البته اگر زن با رعایت حدود حجاب شرعى، در بازار رفت و آمد كرد، از نظر قانونى، قابل تعقیب
1. احزاب/ 59.
2. احزاب/ 53.
نیست، مگر این كه به فساد و فحشا كشیده شود؛ اما از نظر اخلاقى، زن مسلمان موظف است خود را از مرد اجنبى دور نگه دارد و سعى كند كه كارش در محیط خانه باشد.
البته گاهى ممكن است شرایط خاصى پیش آید و مصالح اجتماعى و سیاسى، اقتضاى شركت زنان را در اجتماعات داشته باشد كه در این صورت نیز تا آنجا كه ممكن است، باید اجتماعات زنها جداى از مردها باشد؛ زیرا اختلاط زن و مرد اجنبى، به ویژه اگر زن آرایش كرده باشد، از نظر اسلام، داراى ارزش اخلاقىِ منفى است. خداوند در این باره مىفرماید:
وَ قَرْنَ فى بُیُوتِكُنَّ وَ لاتَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الجاهِلِیَّةِ الاُْولى(1).
درخانه خود بمانید وچون زنان دوران جاهلیتِ نخستین، باآرایش در میان مردم ظاهر نشوید.
سومین توصیه به خانمها، رعایت حیاء است. حیا به این معنا است كه انسان به خاطر ترس از آلوده شدن به گناه، خود را از مظان آلودگى به گناه دور بدارد. بنابراین، هرگونه كمرویى یا ضعف نفس را نمىتوان حیا نامید. قرآن كریم، در داستان دختران شعیب مىگوید:
فَجائَتْهُ إِحْداهُما تَمْشى عَلَى اسْتِحْیاء(2).
پس یكى از آن دو (دختران شعیب) آمد نزد او (موسى) در حالى كه همراه با شرم و حیا گام بر مىداشت.
از این آیه، استفاده مىشود كه حیا براى زن، داراى ارزش اخلاقىِ ویژه است.
توصیه چهارم به خانمها آن است كه در هنگام سخن گفتن با مردان، وقار و متانت را رعایت كنند و كیفیت سخن گفتنشان به گونهاى نباشد كه هوس آنان را برانگیزد. خداوند در این باره مىفرماید:
فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذى فى قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلا مَعْرُوفا(3).
پس در گفتار خود، آن چنان با نرمى و لطافت سخن نگویید تا آنان كه دل بیمارى دارند، در شما طمع نكنند.
البته این، توصیهاى به همسران پیامبر است؛ اما مسلّماً یك توصیه اخلاقى است كه رعایت آن براى هر زن مسلمان رجحان اخلاقى دارد.
1. احزاب/ 33.
2. قصص/ 25.
3. احزاب/ 32.