اصلاح و افساد نیز از مفاهیم عام ارزشى هستند و در اینجا نخست لازم است مفهوم این دو كلمه را از نظر لغوى بررسى كنیم و سپس كاربردهاى قرآنىِ آنها را بیان كنیم و سرانجام، به اقسام اصلاح و افساد در جامعه بپردازیم.
اصلاح و افساد از ریشه صلاح و فساد اشتقاق یافتهاند و در مواردى به كار مىروند كه موجودى، كمال مناسب با نوع خود و آن چه كه از او انتظار مىرود را به دست آورد یا از دست بدهد. هر موجودى كه در این جهان در مسیر حركت و دگرگونى است، مىتواند در شرایط خاصى به كمالاتى متناسب با نوع خود، دست پیدا كند كه اگر به آن كمال دست پیدا كرد، از این وضع، مفهوم صلاح انتزاع مىشود و اگر عواملى او را از وصول به كمال لایق خود، باز داشت، یا پس از وصول به آن، تداوم آن كمال را ناممكن ساخت، در این صورت، مفهوم فساد از آن انتزاع مىشود؛ مثلا درخت میوهاى را در نظر بگیرید كه در فصل معیّنى باید میوه مخصوص خود را بدهد و از آن نوع درخت، در چنین فصلى، دادن آن ثمر انتظار مىرود؛ حال اگر آفتى به آن نرسد و به موقع، میوهاى كه از آن انتظار مىرود، بر شاخ و برگش ظاهر شود، از این وضع آن درخت، مفهوم صلاح و از كار كسى كه آن درخت را پرورش داده و به ثمردهى رسانده است، مفهوم اصلاح انتزاع مىشود؛ اما اگر آفتى به درخت برسد و میوهاش حالت طبیعى و كیفیت مطبوع خود را نداشته باشد، و در یك جمله، كمالى كه باید، براى آن درخت حاصل نشود، از این وضع، مفهوم فساد انتزاع مىشود و مىگوییم: این درخت یا این میوه، فاسد شده است. چنانكه اگر میوه درخت، ناقص ماند و در فصل مناسب خود، كیفیت مطلوب و حالت مطبوع خود را پیدا نكرد، یا میوهاش خراب شد، در همه این موارد، فساد درخت یا فساد میوه صدق مىكند.
پس حقیقت فساد، به كمال نرسیدن موجودى است كه انتظار مىرود در شرایط مناسب، به كمال برسد یا از دست دادن كیفیت یا كمالى است كه بقا و دوام آن انتظار مىرود. البته واژه «اصلاح» كه از اصل صلاح اشتقاق یافته، در یك معناى محدود، به معناى برطرف كردن فساد
است و در جایى به كار مىرود كه قبلا چیزى فاسد شده باشد و بعداً فساد و عیب آن را برطرف كنند؛ مثل تعمیر كردن ساعتى كه خراب شده باشد؛ اما در یك معناى گستردهتر، مواردى را نیز شامل مىشود كه قبلا فسادى در كار نبوده تا آن را برطرف و اصلاح كنند، بلكه استعدادهایى وجود دارد كه پرورش مىدهند و به فعلیت مىرسانند و موجودى را كه استعداد و لیاقت دستیابى به كمالى را دارد، به گونهاى پرورش مىدهند كه آن كمال در آن تحقق یابد و آن موجود مستعد، از حركت به سوى كمال خود باز نماند و یا منحرف نشود، بلكه رشد طبیعى خود را داشته باشد.
ممكن است گفته شود: در این فرض كه فسادى قبلا نیست، چگونه واژه اصلاح صدق مىكند؟ در پاسخ باید گفت: اطلاق واژه اصلاح بر این موارد، از باب مَثَل معروف «ضیّق فم الركیّه» است؛ یعنى دهانه چاه را تنگ كن. وقتى به كسى گفته مىشود: دهانه چاه را تنگ كن، معنایش این نیست كه اول یك چاه گشاد حفر كن و بعد دهانه آن را تنگ كن، بلكه منظور این است كه از اول، دهانه چاه را تنگ بگیر. لازمه اصلاح هم این نیست كه وجود فساد قبلى ضرورى باشد و بعد آن فساد را برطرف كنند، بلكه كارى را كه كسى مىخواهد انجام دهد، اگر آن را به طور صحیح و مطلوب انجام دهد، گفته مىشود: آن كار را اصلاح كرد. اگر موجودى را خوب و درست پرورش دهد و آن را به حد مطلوب خود برساند و از همان اول، جلوى فاسد شدنش را بگیرد، مىگویند: آن را اصلاح كرد.
در واقع، باید گفت كه افساد نیز در مقابل اصلاح و به تناسب دو معناى آن، در دو مورد به كار مىرود: نخست، در مواردى كه چیزى به كمال مطلوب خود رسیده، اما آن كمال از آن گرفته شده و فاسد شده باشد. دوم در موردى كه در پرورش چیزى كوتاهى شده باشد، به گونهاى كه به علت پرورش غلط، اصلا به كمال نرسیده باشد.
در قرآن كریم واژه اصلاح، در یك مورد، به معناى انجام دادن عمل صالح به كار رفته است و تقریباً مىتوان گفت كه مفهوم «عَمَلَ عَمَلا صالِحاً» را دارد. و در جاى دیگر، در مورد اصلاح نفس، و در سومین مورد، به معناى جبران گذشته به كار رفته است؛ یعنى در جایى كه فسادى را خود انسان به وجود آورد و بعد آن را جبران كند و سرانجام، در چهارمین مورد، به معناى حل
مشكلات و از بینبردن مفاسد اجتماعى است. كسانى را كه این فسادها را از جامعه مىزدایند، «مصلح» و كارشان را «اصلاح» مىنامند و به ویژه، در مورد اصلاح ذاتالبین نیز به كار رفته كه مىتوان آن را مورد پنجم به شمار آورد.
بدیهى است در اینجا ما درباره اصلاح و افساد مربوط به روابط اجتماعى بحث مىكنیم كه در مورد چهارم ذكر گردید. بنابراین، معناى عام اصلاح، كه به معناى انجام هر كار صالح و شایسته است ـ و بر مطلق كارهاى ارزشى اطلاق مىشود، هر چند كه در رابطه انسان با خدا یا رابطه انسان با خودش باشد ـ از بحث ما خارج است.
دستهاى از آیات قرآن كریم، مطلق اصلاح را گوشزد كردهاند؛ مانند:
فَمَنْ امَنَ وَ اَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون(1).
پس هر آن كس كه ایمان آورد و اصلاح كند، هیچ هراسى ندارد و نباید غمگین باشد.
فَمَنْ اتَّقَى وَ اَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون(2).
پس هر آن كسى كه پرهیز و اصلاح كند، هیچ هراسى ندارد و نباید غمگین باشد.
وَ ما كانَ رَبُّكَ لِیُهْلِكَ الْقُرَى بِظُلْم وَ اَهْلُها مُصْلِحُون(3).
و پروردگار تو این گونه نیست كه شهرها را به ظلم ویران كند در حالى كه اهل آن مصلحند.
اِنّا لانُضِیعُ اَجْرَالْمُصْلِحِین(4).
ما پاداش اصلاحكنندگان را ضایع نمىكنیم.
تعدادى از آیات هستند كه هر چند در ظاهر مطلقند، ولى با توجه به قراینى كه در كلام آمده، نمىتوان آنها را مطلق دانست، بلكه مىتوان گفت كه به موارد خاصى نظر دارند؛ مانند:
اِلاَّ الَّذِینَ تابُواْ وَ اَصْلَحُوا وَ بَیَّنُواْ فَاُوْلئِكَ اَتُوبُ عَلَیْهِم(5).
مگر آنان كه بازگشتند واصلاح نمودند و (حقایق را) بیان كردند كه توبه ایشان را بپذیریم.
1. انعام/ 48.
2. اعراف/ 35.
3. هود/ 117.
4. اعراف/ 170.
5. بقره/ 160.
این آیه به ظاهر مطلق، چون بعد از آیه كتمان آمده است ـ كه مىگوید: خداوند كتمانكنندگان آیات و بینات الهى را لعنت كرده است ـ حمل بر همین مورد مىشود و كلمه «بیَّنوا» نیز قرینه دیگرى است كه دلالت بر همین مطلب دارد؛ همانطور كه جمله اِلاَّ الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدَ ذلِكَ وَ اَصْلَحُوا(1) به مورد خاص تهمت به زنان پاك، كه در آیه قبل آمده، مربوط مىشود.
و نیز مانند آیه:
فَمَنْ تابَ مِنْ بَعدِ ظُلْمِهِ وَ اَصْلَحَ فَاِنَّ اللَّهَ یَتُوبُ عَلَیْه(2).
پس كسى كه بعد از ستمكارى توبه كرد و خود را اصلاح نمود، خداوند توبه او را مىپذیرد.
این آیه نیز به ظاهر مطلق است؛ اما با توجه به این كه در آیه قبل، حكم سارق ذكر شده، این آیه نیز به همین مورد سرقت مربوط مىشود.
غیر از آیههاى فوق، بسیارى دیگر از آیات هستند كه مطلق نیستند و به موارد خاص نظر دارند؛ مانند:
1ـ آیههایى كه به توبه از گناه و جبران آن نظر دارند:
مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءً بِجَهالَة ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ اَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیم(3).
آن كس كه از روى نادانى كار بدى كرد، سپس بعد از آن از گناه خود توبه و خود را اصلاح نمود، خداوند بخشنده و رحیم است.
ثُمَّ اِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِینَ عَمِلُواْ السُّوءَ بِجَهالَة ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَاَصْلَحُوا اِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِیم(4).
پروردگار تو نسبت به كسانى كه از روى نادانى كار بدى كردند و پس از آن توبه نمودند و خود را اصلاح كردند، پروردگار تو بعد از توبه، بخشنده و آمرزنده است.
2ـ آیههایى كه بیشتر به اصلاح اجتماعى نظر دارند:
وَ قالَ مُوسى لاَِخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنى فى قَوْمى وَ اَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِین(5).
1. نور/ 5.
2. مائده/ 39.
3. انعام/ 54.
4. نحل/ 119.
5. اعراف/ 142.
موسى به برادرش هارون گفت: در میان این قوم، تو جانشین من باش و آنان را اصلاح كن و راه تبهكاران را دنبال مكن.
وَ ما اُرِیدُ اَنْ اُخالِفَكُمْ اِلى ما اَنْهاكُمْ عَنْهُ اِنْ اُرِیدُ اِلاَّ اْلاِصْلاحَ ما اسْتَطَعْت(1).
(شعیب به قوم خود گفت:) من در آنچه شما را از آن نهى مىكنم، سر مخالفت با شما را ندارم و جز اصلاح شما در حدى كه برایم مقدور است، مقصودى ندارم.
3ـ آیههایى كه به نوع خاصى از اصلاح اجتماعى نظر دارند:
فَمَنْ عَفَى وَ اَصْلَحَ فَاَجْرُهُ عَلَى اللَّه(2).
پس آن كس كه در گذرد و سازش كند، پاداش او بر خداوند است.
این آیه، كه بعد از آیه جَزاءُ سَیِّئَة سَیِّئَةٌ مِثْلُها آمده، به گذشتن و اغماض از لغزشى كه طرف مقابل با انسان انجام داده و سازش با او نظر دارد.
وَ بُعُولَتُهُنَّ اَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فى ذلِكَ اِنْ اَرادُوا اِصْلاحا(3).
و شوهران آنها به بازگرداندن آنها و رجوع به آنها سزاوارترند، اگر قصد سازش داشته باشند.
در این آیه و آیههاى 35 و 128 سوره نساء، سازش زوجین مورد نظر است.
4ـ آیههایى كه به اصلاح ذات البین و ایجاد صلح و سازش میان دو گروه متخاصم از مردم نظر دارند:
وَ تُصْلِحُوا بَیْنَ الْنّاس(4).
میان مردم سازش برقرار كنید.
اَوْ اِصْلاح بَیْنَ الْنّاس(5).
وَ اَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِكُم(6).
1. هود/ 88.
2. شورى/ 40.
3. بقره/ 228.
4. بقره/ 224.
5. نساء/ 114.
6. انفال/ 1.
وَ اِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُواْ فَاَصْلِحُوا بَیْنَهُما(1).
هرگاه دو گروه از مؤمنین با هم به نزاع برخاستند، میانشان سازش برقرار كنید.
اِنَّما الْمُؤْمِنُونَ اِخْوَةٌ فَاَصْلِحُوا بَیْنَ اَخَوَیْكُم(2).
در حقیقت، مؤمنین برادرند. پس میان برادرانتان صلح و سازش برقرار كنید.
5ـ در یك مورد هم اصلاح اموال یتیمان مورد نظر است:
وَ یَسْئَلُونَكَ عَن الْیَتامى قُلْ اِصْلاحٌ لَهُمْ خَیْر(3).
از تو اى پیامبر! درباره یتیمان مىپرسند. بگو: اگر به اصلاح حال و رعایت مصلحت احوال آنان بكوشید بهتر است (از این كه آنان را بىسرپرست بگذارید).
قرآن در بسیارى از آیات، از افساد در زمین با تعابیر گوناگون نكوهش و یا نهى مىكند؛ مانند:
وَ لا تَعْثَوْا فِى اْلاَرْضِ مُفْسِدِین(4).
و در زمین به فساد و افساد نپردازید. این تعبیر، در آیههاى بسیارى تكرار شده است.
وَ یُفْسِدُونَ فِى اْلاَرْض(5).
و در روى زمین به فساد و تبهكارى مىپردازند.
سَعَى فِى اْلاَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیها(6).
در زمین سعى دارد تا در آن افساد كند.
وَ یَسْعَوْنَ فى الاَْرْضِ فَسادا(7).
و در زمین سعى در تباهى و فساد دارند.
1. حجرات/ 9.
2. حجرات/ 10.
3. بقره/ 220.
4. بقره/ 60.
5. بقره/ 27.
6. بقره/ 205.
7. مائده/ 33 و 64.
در بعضى از آیات، از پیروى مفسدان نهى شده است؛ مانند:
وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِین(1).
و راه تبهكاران را دنبال نكن.
وَ لا تُطِیعُواْ اَمْرَ الْمُسرِفِینَ * الَّذِینَ یُفْسِدُونَ فى اْلاَرْضِ وَ لایُصْلِحُون(2).
رفتار و زندگىِ اسرافكاران را كه در زمین افساد مىكنند و اصلاح و سازندگى ندارند، پیروى مكن.
بعضى از آیات، از افساد بعد از اصلاح نهى مىكنند؛ مانند:
لا تُفْسِدُوا فِى اْلاَرْضِ بَعْدَ اِصْلاحِها(3).
در زمین، بعد از اصلاح آن افساد نكنید.
و آیههاى بسیار دیگرى نیز با تعابیر گوناگون، فساد و افساد را محكوم مىكنند و آن را نامطلوب، كه نتایج زیانبارى در پى دارد، معرفى مىكند؛ مانند:
زِدْناهُمْ عَذابَاً فَوْقَ الْعَذابِ بِما كانُوا یُفْسِدُون(4).
به علت این كه افساد مىكردند، عذابى بر عذابشان افزودیم.
تِلْكَ الْدّارُ الاخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لایُرِیدُونَ عُلُوّاً فِى اْلاَرْضِ وَ لافَسادا(5)
این جهان آخرت را براى كسانى قرار مىدهیم كه در زمین اراده برترىجویى و فساد نداشته باشند.
وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فى اْلاَرْضِ اِنَّ اللَّهَ لایُحِبُّ الْمُفْسِدِین(6).
به دنبال فساد در زمین نباش كه خداوند فسادكاران را دوست نمىدارد.
فَانْظُرْ كَیْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِین(7).
پس بیندیش كه آینده و سرانجام تبهكاران چگونه است.
1. اعراف/ 142.
2. شعراء/ 151 و 152.
3. اعراف/ 56.
4. نحل/ 88.
5. قصص/ 83.
6. قصص/ 77.
7. اعراف/ 103.
و در بعضى آیات، تعابیرى تهدیدكننده به كار رفته است؛ مانند:
فَاِنْ تَوَلَّواْ فَاِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِین(1).
پس اگر پشت كردند، خداوند نسبت به تبهكاران دانا است (و مىداند با آنها چه كند.
وَ رَبُّكَ اَعْلَمُ بِالْمُفْسِدِین(2).
و پروردگار تو نسبت به تبهكاران دانا است (و مىداند با آنها چه كند.)
فَهَلْ عَسَیْتُمْ اِنْ تَوَلَّیْتُمْ اَنْ تُفْسِدُواْ فى اْلاَرْض(3).
آیا امید آن دارید كه اگر پشت كردید، در زمین فساد كنید.
هدف از تشكیل جامعه، تأمین مصالح مادى و معنوىِ افراد است كه اگر این هدف تحقق یابد، جامعهاى صالح به وجود خواهد آمد و كسانى كه به تحقق این هدف كمك كنند و در اصلاح جامعه همت گمارند، مصلح خواهند بود. برعكس، اگر جامعهاى در تحقق این اهداف اجتماعى ناموفق باشد، به تناسب ناموفقیتش، آن جامعه، دچار فساد است؛ یعنى اگر صددرصد، ناكام و فاقد همه نتایج مطلوب و اهداف جامعه صالح باشد، فاسد مطلق است و اگر در بعضى جهات نارسایى داشته باشد و در رسیدن به بعضى اهداف، ناكام بماند، به همان میزان، دچار فسادهاى جزیى است كه مانع دستیابىِ كامل به اهداف جامعه مىشود.
علایم و شرایط جامعه صالح را مىتوان به چند دسته تقسیم كرد:
شرط نخست، این است كه افراد و اعضاى جامعه بتوانند بىاضطراب و دغدغه، در آن، به زندگىِ خود ادامه دهند و زندگى و سلامتىِ آنان تهدید نشود و جان همه در امان بماند. جامعهاى كه اعضایش امنیت جانى نداشته باشند، بىشك، جامعه فاسدى است.
تهدیدها و خطرهایى كه متوجه زندگىِ اعضاى جامعه مىشود، شكلهاى گوناگونى دارند.
1. آل عمران/ 63.
2. یونس/ 40.
3. محمد/ 22.
گاهى، وضعیت اجتماعى به گونهاى است كه تبهكاران، جان افراد و اعضاى جامعه را تهدید كرده، با شكستن حریم قانون، مرتكب قتل مىشوند. گاهى دیگر، جان افراد از سوى تبهكاران و قانونشكنان تهدید نمىشود، بلكه قوانینى كه بر جامعه حكومت مىكند، به گونهاى است كه به ناحق خون كسانى در آن به هدر مىرود. به ظاهر، دستگاه قضایى و دادگاهى هست كه به مرافعات رسیدگى مىكنند، براى افرادى كه درگیر كشمكش و نزاعند، پرونده تشكیل مىدهند و بر اساس قانون، حكم مىكنند و با این همه، رأیى كه دادگاه صادر مىكند، حق نیست و افراد بىگناهى بر اساس حكم این دادگاهها اعدام مىشوند، جان شیرین خود را به ناحق از دست مىدهند و خون پاكشان بر زمین ریخته مىشود؛ چنان كه نمونههایش را در رژیم گذشته دیدهایم.
در درجه پایینتر گاهى سلامتىِ افراد جامعه تهدید مىشود، ناقص و علیل مىشوند، دستشان بریده مىشود، كور مىشوند، یا كارى مىكنند كه افراد بیمار شوند، مواد غذایى را مسموم مىكنند یا افراد را به مواد مخدر معتاد مىكنند كه سلامتىِ آنها تهدید مىشود و به صورت عضوى بیكار و بیمار و انگل در مىآیند و یا با گازهاى سمى و مواد شیمیایى، هوا را آلوده و از راه دستگاه تنفسى به مردم تزریق مىكنند و گاهى هم این سموم و داروهاى زیانبار، مستقیماً به سلامتىِ خود شخص لطمه نمىزند، بلكه عقیم و نازا مىشوند و یا فرزندانى بیمار، علیل و عقبمانده از آنان متولد مىشوند.
شرط دوم، آن است كه اعضاى جامعه، امنیت مالى داشته باشند. اگر در جامعه، اموال مردم را نابود كنند، بمب بریزند و خانههایشان را ویران كنند، كشتزارهایشان را به آتش بكشند، یا آفتى براى باغها و مزارعشان ایجاد كنند كه بازده كامل را نداشته باشد و یا به هر شكل دیگر، زیان مالى به اعضاى جامعه وارد شود، این هم نوعى فساد اجتماعى است و كسانى كه دست به اینگونه خیانتها بزنند و این كارها را بكنند، مفسد هستند. آیه شریفه یُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْل(1) به همه این موارد نظر دارد.
گاهى نیز اموال را از مالك قانونىاش مىربایند، یا به زور، مالش را تصاحب و غصب مىكنند، یا اختلاس مىكنند و در محاسبه، صورت حساب غیرواقعى مىسازند، یا اموال كسانى را كه نمىتوانند از حق خود دفاع كنند، تصاحب مىكنند و حقوقشان را زیر پا
1. بقره/ 205.
مىگذارند، یا معاملات و مبادلاتى برخلاف عدالت و اصول عقلایى انجام مىدهند كه در این صورت، گرچه طرف معامله هم راضى باشد، اما این رضایت، عقلایى نیست و دلیل بر صحت معامله و مبادله نمىشود؛ مانند قمار، رشوهخوارى و دیگر معاملاتى كه در شرع باطلند و قرآن كریم با تعبیر لا تَأْكُلُواْ اَمْوالَكُمْ بَیْنَكُمْ بِالْباطِل(1) به این گونه معاملات اشاره دارد. همه اینها از مظاهر فساد مالى و اجتماعى است و اصلاح این فسادها به برقرارىِ یك رژیم صالح مالى و اقتصادى، كه از دزدى، رشوهخوارى و امثال آنها به دور باشد، كمك خواهد كرد.
شرط سوم، حفظ آبرو و حیثیت افراد در جامعه است. اعضاى جامعه، انتظار دارند عِرض، آبرو، شخصیت و حرمتشان در جامعه محفوظ بماند. اگر در جامعهاى شخصیت افراد مصونیت ندارد، كسانى به ناحق ترور شخصیت مىشوند، افراد بىگناه متهم مىگردند و آبرویشان تهدید مىشود، چنین جامعهاى نیز آلوده به یك نوع فساد اجتماعى است.
شرط چهارم، وحدت، همدلى و عواطف متقابل است كه باید در بین افراد جامعه حاكم باشد. در یك جامعه صالح باید بین افراد و گروههاى جامعه روابط صحیح برقرار باشد؛ چنانكه در زندگىِ خانوادگى، بین زن و شوهر، پدر و فرزند، مادر و فرزند، خواهر و برادر و... وجود دارد. روابط عاطفى ـ همانطور كه گذشت ـ در پیوستگىِ اعضاى جامعه نقش چشمگیرى دارد و مىتواند عامل مهمى براى تأمین مصالح اجتماعى باشد. پس اگر كسانى در جامعه، بین زن و شوهر، پدر و فرزند، مادر و فرزند و... اختلاف ایجاد كنند یا رابطه میان كارگر و كارفرمایى را كه بر اساسى درست، روابط قانونى و مشروع دارند، تیره و تار سازند و یا دیگر گروهها و قشرهاى اجتماعى را به جان هم بیندازند و علیه یكدیگر بشورانند، چنین كسانى نیز در زمره مفسدان اجتماعى به شمار مىآیند و چنین جامعهاى فاسد است و نمىتوان در آن، زندگى را به سلامت گذراند. در قرآن مجید آمده است:
فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما مایُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِه(2).
پس مىآموختند از آن دو فرشته چیزى را كه بتوانند با آن، میان مرد و همسرش جدایى اندازند.
این آیه در داستان هاروت و ماروت آورده است كه بنىاسرائیل از ایشان سحر یاد مىگرفتند تا میان زن و شوهر دشمنى ایجاد كنند.
1. بقره/ 188.
2. بقره/ 102.
پس به طور كلى، هر كارى كه روابط عاطفىِ میان اعضاى جامعه را تیره سازد، مثل سخنچینى و سحر، جزء فساد یا مفاسد اجتماعى است و برعكس، هر كارى كه عواطف اعضاى جامعه به یكدیگر را برانگیزد و جوّ محبت و دوستى را میان آنان فراهم سازد، جزء اصلاح یا مصالح اجتماعى است.
شرط پنجم، حفظ حیثیت معنوىِ اعضاى جامعه است. البته «حیثیت معنوى» مفهوم وسیعى دارد و به یك معنا موضوع شخصیت و عِرض و آبرو را هم مىتوان حیثیت معنوى تلقى كرد؛ اما منظور ما از حیثیت معنوى در اینجا، صرف ابعاد مربوط به عقل و روان انسان است؛ مثل عقاید و افكار كه مربوط به مسائل عقلى و نظرى است و اخلاق كه مربوط به مسائل روانى است.
جامعهاى كه اعضایش اعتقادات درستى پیدا نكنند و آموزش، پرورش و فرهنگ جامعه، زمینه تحصیل عقاید صحیح را براى افراد فراهم نسازد و یا برعكس، عواملى وجود داشته باشند كه عقاید صحیح را از مردم بگیرند و كج فكرى و كج اعتقادى در آنها به وجود آورند، چنین جامعهاى نیز فاسد است و فساد اعتقادى و فساد اخلاقى جزء عمیقترین ابعاد فساد اجتماعى خواهد بود.
همچنین اگر در جامعه عواملى باشند كه موجب انحراف اخلاقى افراد و رواج فحشا و بىعفتى بشوند، این گونه نیز نوعى فساد اجتماعى مربوط به بعد فرهنگىِ جامعه است. بنابراین، در مسائل اخلاقى و مسائل اعتقادى نیز عنوان صلاح و فساد و اصلاح و افساد اجتماعى صادق است.
گفتیم كه اصلاح و افساد گاهى در موارد خاص به كار مىرود؛ مثل اصلاح پس از افساد، اصلاح ذاتالبین میان دو گروه یا دو نفر كه با هم نزاع دارند، اصلاح بین زن و شوهر. گاهى نیز داراى مفهوم عامى است كه موارد اصلاح ابتدایى و بدون سابقه فساد را نیز شامل مىشود كه جزء مفاهیم عام ارزشى در مطلق ارزشهاى مطلوب خواهد بود. در برابر آن، افساد نیز داراى مفهوم عامى است كه افساد ابتدایى و بدون سابقه صلاح را هم دربر مىگیرد.
اكنون مىخواهیم بگوییم كه اصلاح و افسادى كه به طور متعارف در امور اجتماعى به كار
مىرود، تقریباً با موارد عدل و ظلم تطبیق مىكند و به عبارتى داراى مصادیق مشتركند؛ زیرا اصلاح اجتماعى، تنظیم روابط اجتماعى است به گونهاى كه جامعه در مسیر كمال مطلوب و هدف نهایى حركت كند و حق هر كسى به او داده شود كه روابط عادلانه نیز بر همین معنا اطلاق مىشود؛ چنان كه در غیر این صورت، جامعه فاسد است و روابط اجتماعى، ظالمانه.
پس اقامه عدل و قسط، در مفهوم گستردهاش را اصلاح، و رفتار ظالمانه در معناى وسیعش را افساد مىگویند، حال در هر محدوده و متعلق به هر چه باشد؛ مثل حیات، سلامتى، مال، عرض و آبرو، اخلاق و عقیده؛ زیرا اعضاى جامعه حق دارند كه امنیت جانى، بدنى، مالى، آبرویى، اخلاقى و عقیدتى داشته باشند و هر عاملى كه به تأمین این حقوق كمك كند، به اصلاح جامعه كمك كرده است و برعكس، هر عاملى كه این حقوق را تضییع كند، عامل فساد اجتماعى خواهد بود.
بار سوم ممكن است براى اصلاح اجتماعى، معنایى گستردهتر از «عدل» را در نظر بگیریم تا شامل احسان هم بشود. اگر شما در جامعه، فرد ناتوانى را بیابید كه در اثر عواملى، طبیعى یا غیرطبیعى، قادر به اداره زندگى خود نیست و شخصاً هم مسئولیتى براى تأمین زندگى و برآوردن نیازهاى او نداشته باشید، با این حال، به او كمك كنید، اعم از كمك علمى یا درمانى و یا مالى، این كار شما اصلاح است؛ ولى عدل نیست، بلكه احسان است.
البته مسئولان جامعه موظفند كه در حد توان، نیازهاى ضرورىِ یكایك اعضاى جامعه را تأمین كنند. حتى اگر فقرا و نیازمندانى در جامعه باشند كه نتوانند با تلاش خود، زندگىِ خویش را اداره كنند، عائله دولت مىشوند و بر حكومت است كه زندگىشان را تأمین كند و اگر با وجود توانایى و امكانات، نیازهاى ایشان را تأمین نكند، ستم كرده است. از اینرو، كمك حكومت به زندگىِ افراد بىبضاعت، تحت عنوان عدل قرار مىگیرد نه احسان. كسانى كه براى تأمین زندگىِ افراد ناتوان، مسئولیت خاصى ندارند، با این حال به آنان كمك مىكنند، در واقع، به آنان احسان كردهاند و این كار در دایره عدل قرار نمىگیرد؛ زیرا اگر هم این كار را نكنند، ظلمى به آنان نكردهاند. این كار نیز از مصادیق اصلاح اجتماعى شمرده مىشود؛ چون با كمك و احسان خود، فرد دیگرى را به صلاح و كمال رسانده است. بدین ترتیب، مفهوم اصلاح، حتى در روابط اجتماعى نیز از مفهوم عدل وسیعتر خواهد بود؛ ولى افساد تقریباً در همه جا مساوى با ظلم است و معنایش این است كه حق كسى را پایمال و از رشد و تكامل او
جلوگیرى كنند كه هیچ كس حق چنین رفتارى را با دیگرى ندارد و اگر چنین كرد، به او ظلم كرده است.
در روابط اجتماعى، علاوه بر عدل، احسان هم ضرورى است و براى این كه جامعهاى از صلاح كامل برخوردار شود، عدل به تنهایى كافى نیست. افرادى در جامعه هستند كه هیچ حقى بر كسى ندارند و كارى براى جامعه انجام نمىدهند؛ ولى براى آن كه جامعه، جامعه ایدآلى باشد و مظاهر فقر و گرسنگى، وجدان اعضاى آن را نیازارد، تأمین زندگىِ آنان هم لازم است و به یك معنا مىشود براى آنها حقى بر حكومت در نظر گرفت. افرادى كه ناقصالخلقه و ناتوان به وجود آمده، یا در اثر عوارضى معلول و ناتوان شدهاند، حقى بر جامعه دارند؛ اما ثبوت این حق، بدیهى نیست و نیاز به توجیه و استدلال دارد. كسانى كه در خدمات اجتماعى مشاركت مىكنند و خدمتى براى جامعه انجام مىدهند، بدیهى است كه حقى بر جامعه پیدا مىكنند؛ اما افراد ناقصالخلقهاى كه نمىتوانند براى جامعه خدمتى انجام دهند، البته از دیدگاه اسلام حقى بر حكومت دارند و كم و بیش، بعضى نظامهاى دیگر نیز این حق را پذیرفتهاند؛ ولى حق آنها بر جامعه به آسانى قابل اثبات نیست، هر چند كه ما با توجه به هدف آفرینش و حق الهى و به كمك ادله نقلى، حق این افراد را بر جامعه اثبات مىكنیم.
البته همان طور كه گفتیم چنین حقى اگر هم ثابت شود، بر ذمه حكومت است و اگر افراد دیگرى دست به تأمین زندگى این افراد ناتوان زدند، به آنان احسان كردهاند و در عین حال، كار آنان كارى اصلاحى خواهد بود. پس مىتوان گفت كه رابطه بین مفهوم اصلاح و مفهوم عدل، اعم و اخص است. هر عدلى اصلاح هم هست؛ اما هر اصلاحى عدل نیست و آنجا كه عدل و احسان را از هم تفكیك مىكنیم، هر دو از مصادیق اصلاحند.
البته همان طور كه گفتیم، مصادیق افساد و ظلم، دقیقاً با هم تطبیق مىكنند. در اینجا گفتنى است كه لازمه اطلاق فساد بر این معناى وسیع، این نیست كه اگر در جایى حكمى براى مفسدى ثابت شود، براى همه اهل فساد ثابت باشد و آن حكم را بتوانیم بر همه موارد دیگر نیز تعمیم دهیم.
به بیان روشنتر، در قرآن كریم براى محارب، به این عنوان كه مفسد فىالارض است، مجازات اعدام یا تبعید و... تعیین شده و در اینجا سخن این است كه اگر براى این مفسد حكم اعدام ثابت شده، دلیل بر این نیست كه ما حكم اعدام را به مفسدهاى دیگر، مانند
سخنچینى و بههمزدن رابطه میان زن و شوهر به وسیله سحر، نیز سرایت دهیم و به دلیل این كه مفسدند، آنان را نیز محكوم به اعدام یا تبعید كنیم.
چنین احكامى باید در فقه به دقت بررسى شوند تا با تعیین حد و مرز دقیق موضوع، معلوم شود كه تا چه اندازه توسعه دارد، شامل كدام موارد مىشود و اطلاقش تا كجا است. آرى، این یك بحث فقهى است و باید با روش خاص فقهى بررسى شود و صرف این كه، مفهوم افساد را تعمیم دادیم، لازمهاش این نیست كه حكم یك مورد و یك نوع مفسد را به همه موارد افساد، تعمیم دهیم.