قبلا گفتیم كه اخلاق اجتماعى، بر اساس مصالح و مفاسد جامعه شكل مىگیرد و دستهبندىِ مسائل اخلاق اجتماعى، بر انواع مختلف روابطى كه در ظرف اجتماع، انسانها با هم دارند، پىریزى مىشود:
یكى از روابط مهمى كه انسانها با هم دارند، تبادل اطلاعات و معلومات است كه تماس بیشترى با ویژگىهاى انسانى و بُعد عقلانىِ او دارد. از این رو، مىتوان گفت: نسبت به دیگر روابط اجتماعى، از اهمیت بیشترى برخوردار است؛ زیرا آنچه مربوط به نیازهاى مادى و جسمانى انسان مىشود، كم و بیش، مشترك میان او و حیوانات دیگر است؛ اما آنچه مربوط به آگاهى، معرفت و نیاز عقلانىِ وى مىشود، جزء ویژگىهاى انسان و بُعد خاص انسانىِ او است و بدین لحاظ، بهرههایى كه انسانها در این محدوده از یكدیگر مىبرند، از دیگر بهرهها بیشتر و روابطى كه در این محدوده دارند، از دیگر روابط بهتر است و یكى از بزرگترین منافع زندگىِ اجتماعىِ انسان در همین بهرههاى علمى و اطلاعاتى خلاصه مىشود كه مهمترین ابزار نقل و انتقال آن، رابطه گفت و شنود خواهد بود. از اینرو، ما این رابطه را در دو بخش جداگانه بررسى مىكنیم:
بخش سخنگفتن و بخش سخنشنیدن.
نخستین و مهمترین وسیله تبادل اطلاعات در بین انسانها، سخنگفتن است. بنابراین، سخنگفتن یك پدیده اجتماعى است و اگر انسان، به تنهایى زندگى مىكرد، نه نیازى به حرفزدن داشت و نه انگیزهاى كه او را به سخنگفتن وادار كند و حتى شاید در چنین وضعى، قادر به سخنگفتن هم نبود؛ چون به احتمال زیاد، سخنگفتن، یك پدیده اجتماعى است كه در اثر نیاز انسان به تبادل اطلاعات به وجود آمده است، گو این كه اصل استعداد و قدرت بر سخنگفتن، یك امر خدادادى است كه به لطف خود، در آفرینش انسان به ودیعت نهاده است؛
اما شكلگرفتن، فعلیت یافتن و شكوفایى آن به صورتهاى مختلف و پیدایش زبانها و لغتهاى گوناگون، شكل قرار دادى دارد و انسانها با احساس این نیاز، الفاظ مشخصى را براى معانى خاصى وضع كردهاند تا به این وسیله، مطالب خود را به دیگران منتقل كنند و از فكر و تصمیم و اراده یكدیگر آگاه شوند. پس، از آنجا كه این قریحه را خدا به انسان داده، یك امر تكوینىِ فردى است، هر چند كه فلسفه وجودى آن، نیازهاى اجتماعى انسان به تبادل اطلاعات است؛ اما زبانهاى مختلف و گویشهاى متفاوت در سخنگفتن، یك امر قراردادى و اعتبارى و یك پدیده صرفاً اجتماعى است.
سخنگفتن، یكى از ویژگىهاى مهم انسان است كه در قرآن كریم هم بر آن تكیه شده است:
خَلَقَ الاِْنْسانَ * عَلَّمَهُ الْبَیان(1).
خداوند انسان را بیافرید و به وى سخنگفتن آموخت.
سخنگفتن، یكى از نعمتهاى بزرگى است كه خداى متعال به انسان مرحمت كرده است و از دیر زمان، انسانها به اهمیت آن توجه داشتهاند و گویا به همین مناسبت «ناطق» را به عنوان نشانه خاص و فصل ممیز انسان قرار داده و آن را مساوى عاقل میدانند.
در قرآن كریم، براى سخنگفتن، ارزشهاى مختلفى مطرح شده كه گاهى مربوط به ماهیت سخن است و گاهى با عناوین عَرَضىِ آن ارتباط پیدا مىكند و ما در اینجا به بعضى از آنها اشاره مىكنیم:
نخستین ارزش سخنگفتن، صدق و راستى و كاشفبودن از واقعیت است. ارزشهاى دیگرى هم مربوط به كیفیت سخنگفتن هست؛ مانند مؤدبانهبودن یا بىادبانهبودن و نرمى یا خشونتآمیزبودن، كه در واقع، امرى عَرَضى است براى سخن انسان؛ یعنى از آن ارزشها و عناوینى است كه هم بر گفتار و هم بر غیر گفتار، مانند رفتار انسان عارض مىشوند؛ همانند تواضع، عطوفت و مهربانى، ادب، خشونت، خشم و تكبر. بنابراین، ارزشهایى هستند كه اعم از گفتارند و بر غیر گفتار نیز عارض مىشوند و اینك، به بعضى از ارزشهاى قرآنىِ سخن اشاره مىكنیم:
1. الرحمن/ 3 و 4.
صراحت در سخنگفتن، نقطه مقابلِ گنگى، ابهام و دو پهلوبودن سخن است. گاهى، به ویژه سیاستمداران سخنان دو پهلو مىگویند، به طورى كه قابل تفسیرهاى مختلف باشد و در نتیجه، فكر و اندیشه درونى و نیت باطنى و دوستى یا دشمنى و مخالفت یا موافقت آنان آشكار نشود. گاهى هم برعكس، انسان مقصود خود را آشكارا و صریح به شنونده تفهیم مىكند به گونهاى كه نمىتوان آن را بر معانى دیگرى حمل كرد.
مىتوان گفت كه در بعضى موارد، صراحت در كلام لازم است. جایى كه پاى مصالح اساسىِ انسان و اجتماع در میان باشد، ناگزیر باید با صراحت سخن گفت تا از تفسیرها و تحلیلهاى دلخواهانه ونادرست، كه منطبق برمنافع گروهى یاشخصى است، جلوگیرى شود.
انبیا(علیهم السلام) در ابلاغ رسالتشان و در بیان هدفى كه از نهضتشان داشتند، به هیچ وجه اجمالگویى نمىكردند و هنگامى كه با مخالفینشان رو بهرو مىشدند با صراحت به آنها مىگفتند كه عقیده ما مخالف عقیده شما است. حضرت ابراهیم(علیه السلام) با صراحت به دشمنان خدا و بتپرستان مىگفت:
وَبَدا بَیْنَنا وَبَیْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ اَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاْللّهِ وَحْدَه(1).
میان ما و شما براى همیشه دشمنى و كینه پیدا شده (و هیچ عاطفه و محبتى با شما نداریم) تا وقتى كه به خداى یگانه ایمان بیاورید.
و بدین گونه به آنان مىفهماند كه این یك مسئولیت اساسى و اصل هدف ما است و به هیچ وجه قابل بحث و مذاكره نیست.
در زمان پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نیز كفار، بسیار میل داشتند كه مسلمانها به گونهاى با ایشان كنار بیایند و شاید در بین مسلمانها و مؤمنان هم كسانى محافظهكار و راحت طلب بودند و نمىخواستند كار به جنگ و جدال بكشد كه خداوند در قرآن به آن اشاره كرده، مىفرماید:
وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُون(2).
دوست مىداشتند كه قدرى نرمش و انعطاف داشته باشى تا آنها هم با تو كنار بیایند و نرمش داشته باشند.
1. ممتحنه/ 4.
2. قلم/ 9.
اما باید توجه داشت كه در مسائل اصولى، جایى براى انعطاف، نرمش، اغماض و چشمپوشى وجود ندارد و بر چنین مسائلى باید با صراحت و قاطعیت تأكید كرد. قرآن هم در موارد مختلف نشان مىدهد كه در بعضى مسائل نمىتوان با انعطاف و سستى و مداهنه برخورد كرد؛ مانند:
قُلْ یا اَیُّها الْكافِرُونَ * لا اَعْبُدُ ما تَعْبُدُون * وَ لااَنْتُمْ عابِدُونَ مااَعْبُدُ * وَلااَنَا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ * وَ لااَنْتُمْ عابِدُونَ مااَعْبُدُ * لَكُمْ دِینُكُمْ وَلِىَ دِین(1).
بگو: اى كافران! من نمىپرستم بتهایى را كه شما مىپرستید و شما نیز پرستنده خدایى نیستید كه من مىپرستم. نه من پرستنده بتهاى شما مىشوم، نه شما پرستنده خداى من. دین شما براى خودتان و دین من هم براى خودم.
خداوند در این سوره به پیغمبر دستور مىدهد كه با صراحت به آنها بگوید: دین چیزى نیست كه ما با شما درباره آن مصالحه كنیم و مثلاً قرار بگذاریم كه یك روز بتهاى شما را بپرستیم و یك روز خداى ما را. مسائل اصولى، سروكار با سرنوشت واقعىِ انسانها و كمال حقیقیشان دارند و به هیچوجه نباید قربانىِ سهلانگارى و انعطافپذیرى و اجمالگویى شوند. البته در دیگر موارد جزئى، گاهى ممكن است مصالحى ایجاب كند كه سخن صریح نگوییم و اظهارات، همراه با نوعى مجامله و انعطاف باشد.
یكى دیگر از اوصاف و ارزشهاى مثبت در سخنگفتن، نرمى و ملایمت است، در برابر تندى و خشونت كه مىتوان گفت: این دو صفت متضاد، دو جنبه دارند:
نخست جنبه عمقى، روحى و روانى، كه در كیفیت معنوىِ گفتار و انتخاب جملهها و طرز مواجهشدن با شنونده تأثیر مىگذارد.
دوم جنبه شكلى و ظاهرىِ گفتار كه در تُن صدا و كوتاهى یا بلندىِ سخن تأثیر مىگذارد.
درباره جنبه نخست باید بگوییم كه انبیا حتى به هنگام روبه روشدن با دشمنان خدا و مشركین و فراعنه هم موظف بودند كه سخن به نرمى بگویند تا در دل سخت آنان نفوذ كنند. هنگامى كه به حضرت موسى و برادرش هارون(علیهما السلام) خطاب شد كه به سوى فرعون بشتابند و
1. كافرون/ 1 ـ 6.
او را به پرستش خداى یگانه دعوت كنند، خداوند به آن دو حضرت توصیه كرد:
فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَكَّرُ اَوْ یَخْشَى(1).
با او (فرعون) به نرمى سخن بگویید باشد كه متذكر شود و خشیت پیدا كند.
صفت ملایمت و نرمى و انعطاف، همهجا مطلوب است، مگر در موارد استثنایى خداوند در ستایش پیامبر اسلام مىفرماید:
فَبِمارَحْمَة مِنَ الْلّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظَّاً غَلیظَ اْلقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِك(2).
به سبب رحمت خدا است كه تو در برابر آنان نرمخو هستى و اگر تندخو بودى، از پیرامون تو پراكنده مىشدند.
بدیهى است كه این آیه صرفاً به نرمىِ كلام نظر ندارد و همه جانبه و فراگیر است؛ اما مسلماً سخنگفتن از شایعترین، بارزترین و مهمترین مظاهر نرمخویى یا تندخویى انسان است. پس اگر خداوند از نرمخویىِ پیامبر، به عنوان یك صفت برجسته، كه باعث جذب مردم مىشود، سخن مىگوید، مىتوانیم آن را بر ملایمت در گفتار، كه گستردهترین و عمیقترین وسیله ارتباطات انسانى است و بیشترین روابط اجتماعى انسان را شكل مىدهد، حمل كنیم.
درباره جنبه دوم ملایمت یا خشونت، كه شكلى و مربوط به آهنگ سخن است، قرآن توصیه مىكند به مسلمانان كه آهسته سخن بگویند و سرو صدا و داد و قال راه نیندازند. قرآن، در ضمن نصایح حضرت لقمان به فرزندش، حكایت مىكند كه به او مىگفت:
وَاْغضُضْ مِنْ صَوْتِكَ اِنَّ اَنْكَرَ الاَْصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِیر(3).
آرام و آهسته سخن بگو و صدایت را پایین بیاور كه ناخوشایندترین صداها صداى الاغ است.
بلند سخنگفتن و داد و فریاد بیش از اندازه، رفتارى ناپسند است؛ زیرا سخنگفتن براى این است كه شنونده بشنود، پس بلندكردن صدا بیش از این اندازه، جز زیان، اثر دیگرى در برندارد و علاوه بر این كه كار بیهودهاى است، آثار بدى برآن مترتب مىشود، شنونده را مىآزارد و خسته مىكند، مزاحمت ایجاد مىكند و مانع سخنگفتن دیگران مىشود. خداوند
1. طه/ 44.
2. ال عمران/ 159.
3. لقمان/ 19.
در آیه اخیر، در ضمن یك تشبیه و مثال كوتاه و گویا، زشتىِ بلند سخنگفتن را براى انسان بیان كرده است.
یكى دیگر از ارزشهاى اخلاقى، به هنگام سخنگفتن، رعایت تواضع و ادب است كه به ویژه، قرآن درموارد خاصى، مانند گفتگو با والدین، بر ادب وتواضع دركلام تأكید كرده است:
وَقُلْ لَهُما قَوْلاً كَرِیما منظور از قول كریم در این آیه، همان سخن مؤدبانه است. تواضع و ادب، در همه جا، در رفتار و گفتار، مطلوب است. پس گفتار انسان، به ویژه با كسانى كه حقى بر انسان دارند و بالاخص با پدر و مادر، باید متواضعانه باشد؛ زیرا مصالح اجتماعى و حقوق افراد و اعضاى جامعه، از این راه، بهتر تأمین مىشود.
ادب و تواضع در گفتار، دلها را به هم نزدیك و گوینده را از غرور و خودخواهى و تكبر، كه به كمالات روحى و معنوىاش لطمه مىزنند، دور مىسازد. بنابراین، رعایت ادب در همه كار و از جمله، در سخنگفتن لازم است، مگر در موارد استثنایى كه رعایت ادب و تواضع، تأثیر منفى داشته و خشونت و تندى لازم باشد. در اینجا نیز مانند هر جاى دیگر، استثنا وجود دارد.
در ارتباطات اجتماعى ممكن است مواردى باشد كه فریادكردن یا آمرانه سخنگفتن، مطلوب باشد كه رعایت تواضع و فروتنى، در آن موارد، بىتأثیر و یا نامطلوب است؛ مثلاً كسى كه به او ستم شده است، مالش را بردهاند و یا كتكش زدهاند و مىخواهد از دیگران كمك بگیرد تا وى را از زیر بار ستم و زورگویىِ دیگرى برهانند، اگر آهسته و مؤدبانه سخن بگوید، نقض غرض مىشود و كسى به داد او نخواهد رسید. خداوند در این باره مىفرماید:
لا یُحِبُّ اللّهُ اْلجَهْرَ بِالْسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ اِلاّ مَنْ ظُلِم(1).
خداوند دوست ندارد كه درباره بدىِ دیگران صدایى بلند شود، مگر از كسى كه به او ستم شده باشد.
كسى كه مظلوم واقع مىشود، اشكالى ندارد كه فریاد بزند و ستمى را كه به او شده، آشكارا بازگو كند؛ اما این یك مورد استثنایى است و رعایت ادب و نرمى و ملاطفت در سخنگفتن، به صورت یك اصل و یك قاعده كلى، در همه جا مطلوب است.
1. نساء/ 148.
نیاز به سخنگفتن، مظهر گرایشى است كه انسان به اظهار ما فى الضمیر و ابراز معلومات خویش دارد تا آنچه براى دیگران مجهول است، بر آنها آشكار شود، خواه این مجهول، یك امر درونى و پنهان در ذهن و فكر و در باطن انسان باشد و گوینده، در واقع، مىخواهد احساس، اندیشه و یا حالات درونىِ خود را براى دیگران آشكار كند و یا یك امر بیرونى و عینى و محسوس باشد كه دیگران آن را ندیدهاند و كسى كه مشاهدهاش كرده، مىخواهد براى آنان بیان كند.
پس سخنگفتن، در واقع، ابزارى است براى كشف یك امر واقعىِ مجهول و هنگامى انسانها در زمینه سخنگفتن، از یكدیگر استفاده مىكنند كه سخن، واقعنما و كاشف از حقیقت و راست و مطابق با واقع باشد. حال اگر سخن، به جاى كشف حقایق، وسیلهاى شد براى كتمان حقایق و یا با آن حقیقتى را وارونه نشان دادند، در این صورت، سخن از مسیر واقعى و فلسفه وجودىِ خود منحرف شده و نقض غرض مىشود. از این جهت ارزش مثبت و خوبىِ راستگویى از بدیهیات است كه هر كسى آن را درك مىكند و گفته مىشود كه عقل بهطور فطرى، خوببودن راستگویى و زشتىِ دروغگفتن را درك مىكند. دست كم، هر كسى این نیاز را بهطور ارتكازى درك مىكند كه مىخواهد واقعیتها را آنچنان كه هستند، درك كند و سخن را مُظهِر واقعیت و وسیله ابراز آن مىداند و بسیار مایل است كه از راه شنیدن واقعیتها را بفهمد. بنابراین، اگر در سخن، خلاف واقع براى او جلوه داده شود، این برخلاف نیازى است كه او دارد و هم چنین، برخلاف مصالح اجتماعىِ انسانها در زندگىِ اجتماعى است كه باید براساس واقعیت و صداقت باشد.
پس آنچه كه اصالتاً مطلوب و هماهنگ با نیاز فطرى و مصالح زندگىِ اجتماعىِ انسان است، صداقت و راستى و كاشفبودن كلام از واقعیت است. در اینباره، آیات و روایات بسیارى داریم؛ اما همانطور كه گفتیم، ارزش مثبت راستگویى از بدیهیات است و براى اثبات آن، نیازى به ادله تعبدى نیست. با وجود این، براى نمونه، به آیاتى چند اشاره مىكنیم. در آیهاى خداوند در وصف ستایشآمیز بندگان شایسته خود مىفرماید:
الصّابِرِینَ والصّادِقِینَ وَالْقانِتِینَ وَالْمُنْفِقِینَ وَالْمُسْتَغْفِرِینَ بِالاَْسْحار(1).
كسانى كه صبر پیشه و راستگو هستند، فرمانبردار (دستورات الهى) و انفاق كنندگان به فقرا هستند و سحرگاهان از درگاه خداوند طلب بخشش مىكنند.
1. آل عمران/ 17.
و در وصف قیامت مىفرماید:
هذا یَوْمُ یَنْفَعُ الصّادِقِینَ صِدْقُهُم لَهُمْ جَنّاتٌ تَجْرِى مِنْ تَحْتِها الْاَنْهارُ خالِدِینَ فِیها اَبَداً رَضِىَ اْللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ اْلفَوْزُ العَظِیم(1).
این روزى است كه صداقت و راستگویى، به راستگویان فایده مىبخشد و برایشان باغهایى است كه در آنها نهرها جارى است و براى همیشه در آنها جاودان بمانند. خدا از آنان خشنود است و آنان از خدا خشنود هستند و این رستگارىِ بزرگى براى صادقان خواهد بود.
آرى آنچه در قیامت براى انسان مفید است و فلاح و رستگارىِ او را به دنبال مىآورد، راستگویى و صداقت است.
در آیه دیگرى به مؤمنان دستور مىدهد كه تقواى خدا را پیشه كنند و همراه با راستگویان باشند.(2)
و در آیه دیگرى به مؤمنان به خاطر صفات برجستهاى كه نام برده است و از آن جمله، به زنان و مردان صادق و راستگو، مغفرت، بخشش و پاداش بزرگ وعده داده است.(3)
البته صداقت در فرهنگ قرآن، به ویژه در آنجا كه با عظمت و با ستایش فراوان و پاداش بزرگ از آن نام مىبرد، بار معنوىِ خاص خود را دارد و منظور، راستگویىِ انسان در یك جمله ساده نیست. خداوند خود در بعضى آیات قرآن، صادقان را با علائم اعتقادى، اخلاقى و رفتارىِ خاصى معرفى مىكند و نشان مىدهد كه صادقبودن هم چندان ساده نیست:
اِنَّما الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ امَنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُواْ وَجاهَدُوا بِاَمْوالِهِمْ وَاَنفُسِهِمْ فِى سَبِیلِ اللّهِ اُؤْلئِكَ هُمُ اْلصّادِقُون(4).
مؤمنان كسانىاند كه به خدا و رسول او ایمان دارند و هیچ گاه شك نمىكنند و با جان و مال خود در راه خدا جهاد مىكنند. اینان همان صادقان هستند.
این آیه، صادقان را با خصیصههایى، مانند ایمان به خدا و رسول خدا و جهاد با مال و جان، معرفى مىكند كه اینان در واقع، مؤمنند و در ایمان خود صادقند.
1. مائده/ 119.
2. یا اَیُّها الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقِینَ (توبه/ 119).
3. احزاب/ 35.
4. حجرات/ 15.
واژه «صدق» در قرآن، دو نوع كاربرد دارد: صدق گفتارى و صدق رفتارى. صدق گفتارى به معناى مطابقت كلام با واقع است. هنگامى كه مىگوییم: كلامى راست است، یعنى مطابق با واقع است. حتى اگر گوینده هم به آن معتقد نباشد و آن را دروغ بپندارد. هر چند كه چنین كلامى ارزش مثبت اخلاقى ندارد؛ چنان كه اگر بر عكس، به اشتباه، دروغى بگوید به گمان این كه راست است، آن هم ارزش منفى ندارد؛ چرا كه چنین راست و دروغى، خارج از محدوده اختیار انسان و بىارتباط با فاعل مختار است، حال آن كه در مسائل اخلاقى، همه جا ارتباط با فاعل و حسن فاعلى ملحوظ خواهد بود.
صدق عملى یا رفتارى، به معناى مطابقت اعمال و رفتار انسان با گفتار یا اعتقاد وى، یعنى رفتار انسان تصدیق كننده گفتارش و یا مصدق اعتقادش باشد هر چند كه سخنى هم نگوید. بنابراین، صادق به كسى مىگویند كه اگر به چیزى معتقد است، به اقتضاى اعتقادش رفتار كند و مبالغه آن، «صدّیق» است.
قرآن در مواردى بر این صدق تأكید كرده و مىفرماید:
اِنَّما الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ امَنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بَاَمْوالِهِمْ وَاَنْفُسِهِمْ فى سَبِیلِ اللّهِ اُوْلئِكَ هُمُ الْصّادِقُون(1).
مؤمنان كسانىاند كه به خدا و رسول او ایمان دارند و هیچ تردیدى در آن نكردهاند و با جان و مال خویش، در راه خدا جهاد كردهاند و اینان همان صادقان هستند.
روشن است كه جهاد در راه خدا، كه در این آیه، شرط صداقت و راستگویىِ انسان قرار داده شده، ربطى به سخنگفتن ندارد. پس اعتبار چنین شرایطى براى صادقبودن انسان، به این دلیل است كه ایمان به خدا و پیغمبر، به معناى التزام به لوازم آن است. پس كسانى كه ادعاى ایمان دارند یا خود را در زمره مؤمنان مىشمرند، باید عملاً به لوازم آن ملتزم باشند و اگر مخالفت كنند، معلوم مىشود كه این اظهار قولى یا عملىِ آنها مطابق با واقع نبوده است. پس به این معنا، صدّیق كسى است كه رفتارش دقیقاً، همان رفتارى باشد كه ایمان وى طلب مىكند و بدینرو است كه غالباً، صدّیق درباره افراد معصوم به كار مىرود؛ زیرا از معصوم هیچ
1. حجرات/ 15.
كارى كه خلاف دین و ایمان باشد، سر نمىزند و جمله وَاُمُّهُ صِدِّیقَة(1) درباره مادر عیسى به كار رفته و دلالت بر عصمت حضرت مریم(علیها السلام)دارد. همچنین یكى از القاب حضرت زهرا(علیها السلام)شمرده شده كه داراى مقام عصمت بودند.
صدق به معناى دوم آن، یعنى صدق عملى و رفتارى، فراتر و گستردهتر از صدق گفتارى است و دایره آن، گفتار و دیگر رفتارهاى انسان را در برمىگیرد.
در برابر ارزش مثبت و بىتردید «صدق»، از نظر عقلى و نقلى، ارزش منفىِ كذب و دروغگویى نیز قطعى است. پس انسان در گفتار خود باید راستگو باشد و از گفتن دروغ بپرهیزد و حتى در بعضى موارد، نه تنها از گفتن دروغ باید پرهیز كند، بلكه سكوت هم جایز نیست و بر او لازم است كه سكوت را بشكند و حقیقت را اظهار كند.
اكنون، این پرسش مطرح مىشود كه آیا گفتن دروغ، همیشه بد است و ارزش منفى دارد و ارزش منفىِ آن، در همه جا یكسان است؟ یا این كه حكم آن، در هر جایى فرق مىكند؟
در پاسخ مىگوییم: نه، دروغ در همه جا نامطلوب است و نه گناهِ كذب، در همه جا یكسان است؛ بلكه بسته به شرایط مختلف، احكام و ارزشهاى متفاوتى بر آن مترتب مىشود. اختلاف مراتب گناه و ارزش منفىِ دروغگفتن، به آثار دروغ و انگیزه گوینده آن بستگى دارد. دروغ در موارد عادى، كه یا ضررى بر آن مترتب نمىشود و یا زیان نا چیزى به دنبال دارد، طبعاً، گناه كمترى دارد؛ اما اگر دروغگویى، موجب فتنه و فسادى شود، كسانى را به جان هم بیندازند و یا مصداق نمّامى و بهتان باشد، گناهش بزرگتر است.
از همه دروغها بدتر، دروغى است كه به خدا و رسول او نسبت داده شود؛ زیرا در اینجا مسئله مصلحت و سرنوشت انسان و جامعه مطرح است و كسانى كه در این مورد دروغ بگویند، بزرگترین ضربه را به اجتماع و مصالح انسانهاى دیگر مىزنند. خداوند در قرآن مىفرماید:
1. مائده/ 75.
فَمَنْ اَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِبا(1).
چه كسى ستمكارتر از آن كس است كه به خدا دروغ و افترا مىبندد؟
زشتىِ افترا به خدا و رسول او به اندازهاى است كه اگر روزهدار در ماه مبارك رمضان، چنین دروغى بگوید، روزهاش باطل خواهد شد.
همچنین وارونه نشاندادن سخنان حق انبیا و اولیاى خدا، آمیختن آنها با سخنان باطل و یا تحریف لفظ یا معناى آن نیز در واقع، نوعى افترا بر خدا است. در قرآن از كسانى كه دست به اینگونه كارها مىزنند، به شدت، نكوهش شده است:
اِنَما یَفْتَرِى الكَذِبَ الَّذِینَ لایُؤْمِنُونَ بِایاتِ اللّهِ وَ اُوْلئِكَ هُمُ الْكاذِبُون(2).
كسانى كه دروغ به خدا مىبندند، ایمان به خدا ندارند و دروغگوى واقعى اینها هستند.
یعنى بدترین دروغ، دروغى است كه از بىایمانى حاصل شود.
در آیه دیگرى مىفرماید:
اِنَمّا یَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشاءِ وَاَنْ تَقُولُوا عَلَى اللّهِ مالاتَعْمَلُون(3).
شیطان انسانها را به كارهاى زشت و بدكارى و افتراى به خدا و یا نسبت دادن چیزهایى كه نمىدانند، به خدا وامىدارد.
بنابراین، ارزش منفى، منحصر در این نیست كه شخص سخنى را كه مىداند خلاف واقع است، بگوید، بلكه حتى اگر از روى نادانى و بدون علم و یقین، سخنى را به خدا نسبت دهد، بازهم مرتكب كار زشتى شده است.
نفاق از پستترین مراتب كذب است كه متضمن و همراه با رذایل دیگرى، چون خدعه و فریب مؤمنان، نیز خواهد بود. در این زمینه، آیات فراوانى بهطور عمده در سوره منافقون، انفال، توبه، بقره و دیگر سورههاى قرآن وجود دارد و ما در اینجا چند آیه را ذكر مىكنیم.
1. انعام/ 144.
2. نحل/ 105.
3. بقره/ 169.
خداوند مهمترین خصلتهاى مؤمنان را در آغاز سوره بقره بیان كرده درباره منافقون مىفرماید:
وَمِنَ النّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنّا بِاللّهِ وَ بِالْیَوْمِ الاْخِرِ وَما هُمْ بِمُؤْمِنِینَ * یُخادِعُونَ اللّهَ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَما یَخْدَعُونَ اِلاَّ اَنْفُسَهُمْ وَما یَشْعُرُونَ * فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً وَلَهُمْ عَذابٌ اَلِیمٌ بِماكانُوا یَكْذِبُونَ * وَاِذا قِیلَ لَهُمْ لاتُفْسِدُوا فِى اْلاَرْضِ قالُوا اِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ * اَلا اِنَّهُمْ هُمُ اْلمُفْسِدُونَ وَلكِن لایَشْعُرُونَ * و اِذا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النّاسُ قالُوا اَنُؤْمِنُ كَما امَنَ الْسُّفَهاءُ اَلا اِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَلكِن لایَعْلَمُونَ * وَاِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنّاوَ اِذا خَلَوْا اِلى شَیاطینِهِمْ قالُوا اِنّا مَعَكُم اِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُون.(1)
از مردم كسانى هستند كه مىگویند: ما به خدا و روز جزا ایمان داریم، در حالى كه ایمان ندارند (بلكه) مىخواهند خدا و مؤمنان را فریب دهند و در واقع، جز خودشان كس دیگرى را فریب نخواهند داد و نمىفهمند. در دلهاشان بیمارى است و خدا بیمارىشان را مىافزاید و به علت این كه دروغ مىگفتهاند، عذابى دردآور گریبانشان را خواهد گرفت و هرگاه به آنان گفته مىشود كه در زمین افساد نكنید، گویند كه فقط اصلاح مىكنیم. آگاه باش كه آنان همان فساد كنندگانند؛ ولى خودشان درك نمىكنند و هنگامى كه به آنها گفته شد: مثل همه مردم ایمان بیاورید، گویند: آیا همانند افراد كم خرد ایمان بیاوریم؟ آگاه باش كه آنها خود كم خردند؛ ولى نمىدانند و هنگامى كه با مؤمنان ملاقات كنند، گویند: ایمان داریم و چون با دوستان شیطان صفت خویش خلوت كنند، گویند: ما با شما هستیم و آنها را استهزا مىكنیم.
خداوند در این آیات، خصلتهاى مهم منافقان را برشمرده است كه به دروغ اظهار ایمان مىكنند. با خدعه و نیرنگ با خدا و مؤمنان برخورد مىكنند. در دل مریضند و روز به روز، بیمارىِ آنها افزوده مىشود. افساد مىكنند وخود را مصلح قلمداد مىكنند. به مؤمنان نسبت سفاهت و نادانى مىدهند. زیبا حرف مىزنند و خود را دوست و دلسوز نشان مىدهند؛ ولى بزرگترین دشمن هستند(2) عزتخواهى و قدرتطلبى، آنان را به سرپیچى از احكام و دستورات خدا وامىدارد.(3)
1. بقره/ 8 ـ 14.
2. بقره/ 204.
3. بقره/ 206.
اینها و دهها خصلت و صفت زشت دیگر، علایم و مشخصات منافقان است كه در آیات قرآن بیان گردیدهاند؛ ولى آنچه در اینجا مورد نظر ما است، دروغگویى و اظهارات پوچ آنها است كه منشأ اصلىِ دیگر مفاسد و تبهكارىشان خواهد بود.
درباره كتمان حق، كه در قرآن با عنوان «لبس حق به باطل» مطرح شده است (یعنى حق را در پوشش باطل قرار دادن، به منظور كتمان حقیقت) آیات بسیارى داریم كه در اینجا به بعضى از آنها اشاره مىكنیم:
«وَلاتَلْبِسُوا الْحَقَّ بِاْلباطِلِ وَتَكْتُمُوا الحَقَّ وَ اَنْتُمْ تَعْلَمُون(1).
حق را در لباس باطل و درپوشش باطل قرار ندهید تا بدان وسیله، حق را كتمان كنید در حالى كه مىدانید.
اَفَتَطْمَعُونَ اَنْ یُؤْمِنُوا لَكُمْ وَقَد كانَ فَرِیقٌ مِنْهُم یَسْمَعُونَ كَلامَ اللّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ یَعْلَمُون(2).
آیا دل بستهاید كه به شما ایمان بیاورند، در حالى كه گروهى از ایشان كلام خدا را مىشنوند و پس از دركش، آن را تحریف مىكنند و حال آن كه مىدانند.
اهل كتاب، كلام خدا را مىشنیدند و سپس حقایق را از مسیر اصلىِ خود، چه در لفظ و چه در معنا، منحرف مىساختند و به اصطلاح، كلام خدا را تحریف مىكردند.
لازم به یاد آورى است كه حتى در انسانهاى مؤمن هم، مراتبى از كفر و شرك و نفاق وجود دارد. خداوند مىفرماید:
وَمایُؤْمِنُ اَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ اِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُون(3).
در یكى از تفسیرهاى این آیه آمده است كه در بعضى انسانها مراتب ضعیفى از ایمان با مراتبى از شرك همراه مىشود. پس در گفتار و رفتارمان باید سعى كنیم كه مشمول این آیه و نظایر آن نشویم، كتمان حق نكنیم، حق را به باطل در نیامیزیم، حق را در پوشش باطل قرار
1. بقره/ 42.
2. بقره/ 75.
3. یوسف/ 106.
ندهیم، از حق تحلیلها و تفسیرهاى نادرست ارائه ندهیم و آن را به ناحق به نفع خویش تفسیر نكنیم كه در این صورت، مشمول همین آیات كتمان حق و لبس حق به باطل و آیات نفاق خواهیم شد.
تورات و انجیل، مخصوصاً در زمان سابق، فراوان و در اختیار همه مردم نبودند و معمولاً در هر شهر بزرگى یك نسخه نزد عالم بزرگ آن شهر بوده و مردم اگر مىخواستند چیزى از این دو كتاب آسمانى بیاموزند، مىبایست از زبان علمایشان بشنوند. بدین دلیل، به سادگى این امكان وجود داشت كه چیزى را به دروغ به عنوان تورات یا انجیل به مردم ارائه دهند و مردم هم بپذیرند و عملاً هم چنین كارهایى انجام شده است كه خداوند مىفرماید:
فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَكْتُبُونَ الكِتابَ بِاَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمّا كَتَبَتْ اَیْدِیهِمْ وَوَیْلٌ لَهُمْ مِمّا یَكْسِبُون(1).
پس واى بر آنان كه چیزى به دست خود مىنویسند و سپس مىگویند: این نوشته از نزد خدا است تا با آن، ثمن و بازده مادىِ كمى به كف آورند. پس واى بر آنها از آنچه كه به دست خود نوشتند و واى بر آنها از آنچه به دست مىآورند.
و در آیه دیگر مىفرماید:
وَاِنَّ فَرِیقاً مِنهُمْ لَیَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُون(2).
و در آیه دیگرى آمده است:
اِنَّ الَّذِینَ یَكْتُمُونَ ما اَنْزَلْنا مِنَ اْلبَیِّناتِ وَ اْلهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَیَّناهُ لِلنّاسِ فى الكِتابِ اُؤْلئِكَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَیَلْعَنُهُمُ الْلاعِنُون(3).
گروهى از آنان حق را كتمان كنند در حالى كه آن را مىدانند. آنان كه بینات و هدایتى را كه ما نازل كردهایم، كتمان مىكنند، پس از آن كه ما آن را در كتاب آسمانى براى مردم بیان كردیم، آنان را خدا و همه لعنكنندگان نفرین كنند.
آنان آیات و حقایق الهى را، به خاطر دفع ضررى از خود یا جلب نفعى براى خویش كتمان مىكردند ونمىگذاشتند به گوش مردم برسد. از اینجا است كه در روایات آمده است:
1. بقره/ 79.
2. بقره/ 146.
3. بقره/ 159.
«اِذا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فى اُمَّتى فَلْیَظْهَرِ اْلعالِمُ عِلْمَهُ فَمَنْ لَمْ یَفْعَلْ فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اللّهِ»(1).
هنگامى كه بدعتها در دین ظاهر شود و خلاف حقایق دین در اجتماع رایج گردد، بر عالم است كه حقیقت را آشكار و علم خویش را بازگو كند و اگر نكند از رحمت خدا دور و مشمول لعن و نفرین خدا مىشود.
خداوند در آیه دیگرى مىفرماید:
اِنَّ الَّذِینَ یَكْتُمُونَ ما اَنْزَلَ اللّهُ مِنَ الْكِتابِ وَ یَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً اُوْلئِكَ ما یَأْكُلُونَ فى بُطُونِهِمْ اِلاَّ النّارَ وَلایُكَلِّمُهُمُ اللّهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لا یُزَكِّیهِمْ وَلَهُمْ عَذابٌ اَلِیم(2).
آنان كه آیات كتاب خدا را كتمان مىكنند تا بدان، بهاى مادىِ كمى به كف آورند، آنان در شكمهاشان جز آتش فرو نمىبلعند و در روز قیامت، خدا با آنها سخنى نگوید و پاكشان نسازد و عذابى دردناك دارند.
شاید در كمتر آیهاى از قرآن كریم، اینگونه تعابیر تند و الفاظ تهدیدآمیزى به كار رفته باشد نسبت به كسانى كه كتمان آیات خدا و حقایق الهى كنند تا ثمن قلیلى به كف آورند. البته معناى آیه، این نیست كه اگر پول گزافى بگیرند، دیگر اشكالى ندارد و تعبیر «ثمن قلیل» به این اعتبار است كه در مقایسه با گناه بزرگى كه مرتكب شدهاند، اگر ملیاردها دلار و اگر ثروتهاى دنیا را هم بگیرند، بهاى اندكى خواهد بود.
در آیه دیگرى آمده است:
یا اَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ و تَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ اَنْتُمْ تَعْلَمُون(3).
اى اهل كتاب! چرا باطل را در پوشش حق در مىآورید و حق را كتمان مىكنید، در حالى كه حق را مىدانید.
این یكى از بزرگترین دامهاى شیطان براى گمراهكردن مردم است؛ چون اگر باطل، صریحاً به مردم القا شود، زود مىفهمند كه باطل است و گمراه نمىشوند. بیشترِ گمراهىِ مردم در طول تاریخ، نتیجه درهم آمیختن حق و باطل بوده است.
امیرالمؤمنان على(علیه السلام) در نهجالبلاغه به این حقیقت تلخ اشاره مىفرماید كه اگر باطل،
1. وسایل الشیعه، ج 16، باب 40، ص 269، روایت 21538.
2. بقره/ 174.
3. آل عمران/ 71.
خالص بود و آمیزهاى از حق نداشت، مردم فریب نمىخوردند و اگر حق، آمیزهاى از باطل نداشت، كسى اهل حق را نكوهش و سرزنش نمىكرد. علت گمراهىِ مردم در جامعه این است كه كسانى بخشى از حق را با بخشى از باطل درهم مىآمیزند و باطل را در لباس حق جلوه مىدهند و فتنهها و گمراهىها پدید مىآورند.(1)
در آیه دیگرى خداوند به گونهاى ظریفتر به این پدیده زشت اجتماعى اشاره كرده، مىگوید:
وَ اِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقاً یَلْوُونَ اَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ اْلكِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ اْلكِتابِ وَیَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِاللّهِ وَما هُوَ مِنْ عِنْدِاللّهِ وَیَقُولُونَ عَلَى اللّهِ الكَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُون(2).
از اهل كتاب، گروهى زبان خود را (در هنگام القاى سخنان خود) به شكلى بچرخانند تا تو آن سخن را جزء كتاب برشمرى، در حالى كه آن سخن از كتاب نیست و گویند كه این سخن از نزد خدا است، در حالى كه از نزد خدا نیست و دروغهایى به خدا نسبت دهند، در حالى كه خود مىدانند كه از خدا نیست.
خداوند در آیات بسیار دیگرى نیز به این حقیقت تلخ و بزرگى این گناه، كه منشأ فساد و گمراهى مىشود اشاره كرده است:
خداى متعال ازاهل كتاب پیمان گرفته كه آیات آن را براى مردم بیان كنند و كتمانش نكنند؛ ولى آنها این پیمان الهى را پشت سرخود انداختند تا بهاى اندكى به دست آورند و بد بهایى به دست آوردند.(3)
و مىفرماید:
از یهودیان كسانى بودند كه كلمات خدا را از مسیر اصلىِ خود منحرف (و به اصطلاح آن را تحریف) مىكردند.(4)
بنابراین، كتمان حق و مخفىكردن آیات خدا از بزرگترین مصادیق كذب و از بزرگترین گناهان شمرده مىشود و آیات مذكور، همه درباره اهل كتاب بود؛ ولى همین آیات و بیان این جریانات تاریخى اهل كتاب مىتواند براى ما نیز بسیار آموزنده باشد. نقل این جریان، آن هم
1. نهجالبلاغه/ خطبه 50.
2. آل عمران/ 78.
3. آل عمران/ 187.
4. نساء/ 46.
در این حد وسیع، نشان مىدهد كه این گناه، در بین اهل كتاب، بسیار رواج داشته است. در عین حال، این همه تأكید بر آن شاید براى آن است كه ما درس عبرت بگیریم و از كتمان حقایقى كه به زیان ما هستند، خوددارى كنیم كه در این صورت، مبارزه خوبى با فسادهاى اجتماعى و اقتصادى و سیاسى صورت خواهد گرفت.
از دیگر مواردى كه باید سخن حق را گفت، مورد امر به معروف و نهى از منكر است. امر به معروف و نهى از منكر، از ضروریات اسلام است و آیات فراوانى در این زمینه داریم كه در اینجا بعضى از آنها را مىآوریم:
وَلْتَكُنْ مِنْكُم اُمَّةٌ یَدْعُونَ اِلَى الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ المُنْكَرِ وَ اُوْلئِكَ هُمُ المُفْلِحُون(1).
باید جماعتى از شما باشند كه دعوت به خیر كنند، امر به معروف و نهى از منكر كنند و آنها همان رستگاران هستند.
كُنْتُمُ خَیْرَ اُمَّة اُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ و تُؤْمِنُونَ بِاللّه(2).
شما بهترین امتى بودید كه براى مردم تحقق یافتید، امر به معروف مىكنید و نهى از منكر مىكنید و ایمان به خدا دارید.
یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الاْخِرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ المُنْكَرِ وَیُسارِعُونَ فِى الْخَیْراتِ وَ اُوْلئِكَ مِنَ الْصّالِحِین(3).
ایمان به خدا و روز جزا دارند و امر به معروف و نهى از منكر مىكنند و به سوى كارهاى خوب شتاب مىكنند و آنان از شایستگانند.
وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْض یَأْمُرُونَ بِالمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَن المُنْكَرِ وَیُقِیمُونَ الصَّلوةَ وَیُؤْتُونَ الْزَّكاةَ وَ یُطیعُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ اُوْلئِكَ سَیَرْحَمُهُمُ اللّهُ اِنَّ اللّهَ عَزِیزٌ حَكِیم(4).
مردان مؤمن و زنان مؤمن، بعضشان اولیاى بعض دیگرند، امر به معروف و نهى از
1. آل عمران/ 104.
2. ال عمران/ 110.
3. ال عمران/ 114.
4. توبه/ 71.
منكر مىكنند، نماز را به پا مىدارند، زكات مىدهند، خدا و رسول خدا را اطاعت مىكنند و اینان را خداوند به زودى مورد لطف و رحمت خود قرار مىدهد كه خداوند مقتدر و دانا است.
در آیه دیگر، پس از آن كه وعده مؤكّد مىدهد به یارىكردن آن كس كه خدا را یارى كند، براى توضیح و معرفىِ كسانى كه خدا را یارى مىكنند، مىفرماید:
اَلَّذِینَ اِنْ مَكَّنّاهُمْ فِى الاَرْضِ اَقامُوا الْصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ اَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَلِلّهِ عاقِبَةُ الْاُمُور(1).
كسانى كه هرگاه به آنان قدرت و مكنت در زمین دهیم، نماز را به پا دارند، زكات دهند، امر به معروف و نهى از منكر كنند و سرانجام كارها براى خدا است.
خداوند در این آیات، با تعابیر ظریف و ستایشآمیز در مورد كسانى كه امر به معروف و نهى از منكر مىكنند (مانند: آنها رستگارند، شما با این كارها بهترین امتید، آنان از شایستگانند، و آنان مورد لطف و عنایت و رأفت و رحمت خدا قرار خواهند گرفت) بر اهمیت این دو فریضه تأكید و مردم را به انجام و توجه به آنها ترغیب مىكند. حتى با تعابیر لطیف و ظریف ادبى، به زیان ترك آن دو عمل را بیان مىكند كه ترك كنندگان این دو فریضه، از رستگارى دورند، امت خوبى نیستند، صلاح و شایستگى ندارند و مورد لطف و رأفت خدا قرار نمىگیرند.
امر به معروف و نهى از منكر، داراى ابعاد، جوانب و مسائلى هستند كه باید در علم فقه بررسى شوند؛ ولى در اینجا نیز لازم است بهطور اجمال به بعضى از این مسائل اشاره كنیم.
یكى از این مسائل نامبرده، به مراتب امر به معروف و اقسام امر به معروف مربوط مىشود. در بعضى از روایات آمده است كه امر به معروف و نهى از منكر، درجات و مراتب مختلفى دارد:
مرتبه اول آن، از دل آغاز مىشود و هر كس ارتكاب منكَرى، یا ترك معروفى را دید، به مقتضاى ایمانش باید در دل خود، از آن كار منكَر و این ترك معروف منزجر باشد. نخستین آثار انزجار و ناراحتىِ قلبى، در چهره انسان آشكار مىشود؛ یعنى مؤمن با دیدن عمل منكر و
1. حج/ 41.
ترك معروف، در دل ناراحت مىشود و قیافهاش را در هم مىكشد و رویش را ترش مىكند. در روایات، از این كار به «اكفهراروجه» تعبیر شده است و نیز در روایات آمده است: كسى كه براى خدا با دیدن عمل منكر و ترك معروف، چهرهاش را درهم نكشد، آتش جهنم چهره او را درهم خواهد كشید.
مرتبه دوم به زبان مربوط مىشود؛ یعنى در مرحله دوم، شخص مؤمن باید با زبان، ناراحتىِ خود را از عامل به منكر و تارك معروف، آشكار كند و او را امر به معروف و نهى از منكر نماید و یا نصیحت و موعظه كند و یا ارشاد و هدایت نماید و به هرحال، وى را به راه راست بكشاند.
مرتبه سوم به عمل مربوط مىشود. در مرحله سوم، شخص مؤمن، عملاً با قدرت و بهطور فیزیكى، جلوى منكرات را مىگیرد. این مضمون، در روایات بسیارى آمده است و دربارهاش بحثهایى و پرسشهایى مطرح مىشود مانند این كه آیا هر سه مرتبه قلبى، زبانى و عملى، بر همه مكلفان واجب است و یا بعضى مراتب آن، مانند مرتبه عملى و پیشگیرى از منكرات، با قدرت، به حكومت مربوط مىشود و اختصاص به قوه قهریه دولت دارد و دیگر مردم معمولى، نباید براى جلوگیرى از منكرات، به قهر و خشونت متوسل شوند؟
شاید بتوان گفت كه در صورتى كه امر به معروف و نهى از منكر، به صورت عملى، موجب اخلال در نظم اجتماعى شود، باید با اجازه حاكمان دولت اسلامى، انجام گیرد و در صورت مبسوط الید نبودن حاكم عدل، با اجازه فقیه جامع الشرایط و آگاه به مصالح جامعه، اجرا شود.
از سوى دیگر، این مسئله مطرح است كه آیا دایره امر به معروف و نهى از منكر، ارشاد جاهل و تعلیم و آموزش را هم در برمىگیرد و یا این كه ارشاد و تعلیم، از مقوله دیگرى است و ربطى به امر به معروف و نهى از منكر ندارد؟
بعضى از بزرگان فرمودهاند: امر به معروف و نهى از منكر، بر موارد ارشاد ضالّ و تعلیم جاهل صدق نمىكند و حتى موارد نصیحت و موعظه مؤمن را نیز در مورد كسى كه فاعل منكر یا تارك معروف است، شامل نمىشود؛ زیرا امر به معروف و نهى از منكر، داراى شرط یا شرایطى هستند كه در ارشاد، تعلیم، نصیحت و موعظه، وجود ندارند؛ به عنوان مثال، یكى از
این شرایط آن است كه امر و نهى باید به صورت استعلا باشد؛ یعنى كسى آمرانه و با قدرت به دیگرى بگوید: این كار واجب را انجام بده یا آن كار منكر را ترك كن، در حالى كه در ارشاد و تعلیم و موعظه و نصیحت، چنین حالتى و چنین آمریت و استعلایى متصور نیست. بنابراین، نمىتوانند در دایره امر به معروف و نهى از منكر قرار گیرند و احكامى جداگانه دارند.
از سوى دیگر، این پرسش مطرح مىشود كه آیا پیشگیرىِ قهرآمیز از منكرات نیز در دایره امر به معروف و نهى از منكر و مشمول آن است یا این كه امر به معروف و نهى از منكر، صرفاً از طریق سخن است و شامل جلوگیرىِ عملى و قهرآمیز از منكرات نمىشود؟
در پاسخ مىگوییم: در اسلام، واجباتى هستند كه گاهى، عنوان امر به معروف و نهى از منكر ـ به صورت حقیقى و یا از باب مجاز و توسعه در تعبیر ـ بر آنها اطلاق شده است كه یكى از آنها همین تعلیم جاهل و ارشاد ضالّ است.
البته بعضى از علما، در وجوب آن تردید كردهاند؛ اما باید توجه داشت كه هدف از فرستادن انبیاى الهى و كتب آسمانى، هدایت مردم بوده است و احكام و معارف اسلامى، امانتى است در دست علما و فقها كه باید به مردم برسانند تا آن هدف والاى الهى تحقق یابد و مردم هدایت شوند كه اگر در انجام این وظیفه، كوتاهى كنند، طولى نمىكشد كه هدف انبیا گم مىشود و غرض خداى متعال از بعثت انبیا نقض مىگردد.
بنابراین، شكى نیست در این كه ارشاد ضالّ و تعلیم جاهل، فىالجمله، وجوب عقلى دارد و البته روایات فراوان و بعضى از آیات قرآن هم بر وجوب ارشاد گمراهان و آموزش و تعلیم افراد نادان دلالت دارند؛ ولى صرف نظر از این آیات و روایات هم، ما علم داریم و عقل قطعاً به ما حكم مىكند كه خداى متعال چنین وظیفهاى را بهطور الزامى از ما خواسته است كه انجام دهیم و احتمال این كه خداوند خواسته باشد كه تنها به وسیله انبیا دستورات و احكام خود را به مردم برساند و پس از فوت انبیا دیگر نمىخواهد كه این احكام به نسلهاى آینده برسد، احتمالى است باطل و غیر عقلایى و فاقد ارزش.
بنابراین، حتى اگر دلیل تعبّدى هم نمىداشتیم، این وظیفه، عقلاً بر ما ثابت بود؛ حال چه نام آن را امر به معروف بگذاریم و بگوییم در دایره امر به معروف و نهى از منكر قرار دارد و یا این كه بگوییم چیز دیگرى است.
البته از برخى آیات قرآن مىتوان استنباط كرد كه امر به معروف و نهى از منكر، از یك سو،
و دعوت به خیر و ارشاد ضال و تعلیم جاهل، از سوى دیگر، هر كدام داراى احكامى جداگانهاند و مفهوم این سخن، آن است كه ارشاد ضال و تعلیم جاهل، از دایره امر به معروف و نهى از منكر بیرونند؛ چنانكه در این آیه مىفرماید:
وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ اُمَّةٌ یَدْعُونَ اِلَى الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ المُنْكَر(1).
در این آیه، عنوان دعوت به خیر جداى از عناوین امر به معروف و نهى از منكر ذكر شده است.
در مواردى، از نظر شرعى، قیام علیه فساد و مبارزه با ظلم لازم است تا اساس دین حفظ شود. اگر كسانى مىخواهند مقدسات دین را از بین ببرند، به یقین لازم است كه با آنان مبارزه كرد. با توجه به هدف از بعثت انبیا، شكى در لزوم مبارزه با فساد براى ما باقى نمىماند و هر چند كه دلیل شرعى هم بر لزوم چنین مبارزهاى نداشتیم، وقتى اساس اسلام در خطر است، مبارزه به هر قیمتى لازم است و باید در این راه، با هر خطرى روبهرو شد، چه عنوان امر به معروف و نهى از منكر بر آن صادق باشد یا نباشد. در اینگونه موارد، نه باید در انتظار یافتن دلیل تعبدى بمانیم و نه باید در گرو عناوین و تطبیق عناوین باشیم؛ چرا كه راه روشن است و هدف مشخص و وظیفه ما مبارزه خواهد بود.
مرحوم كاشف الغطاء(ره) در این باره مىفرماید: «فقیه باید ادله ظنّى را براى موارد مشكوك ذخیره كند». پس مبارزه با فساد را در جامعه اسلامى، وقتى كیان اسلام در خطر است، به هیچوجه، نباید یك مسئله مشكوك تلقى كنیم تا لازم باشد از راه ادله ظنّى به فكر اثبات آن باشیم.
اما مىبینیم كه در بعضى روایات، بر اینگونه اعمال، عنوان امر به معروف و نهى از منكر اطلاق شده است. حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) در حالى كه هدف خود را از قیام كربلا بیان مىكند، چنین مىفرماید:
«خَرَجْتُ لاِمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَاَنْهى عَنِ الْمُنْكَرِ»
من قیام كردهام تا امر به معروف و نهى از منكر كنم.
1. آل عمران/ 104.
در چنین روایاتى، قیام امام حسین، از مصادیق امر به معروف و نهى از منكر شمرده شده است، با این كه به جنگ و كشتهشدن عزیزترین عزیزان اسلام انجامید.
پرسش دیگر این است كه آیا اطلاق امر به معروف و نهى از منكر، بر چنین مواردى حقیقى است یا مجازى؟
در پاسخ مىتوان گفت كه امر به معروف و نهى از منكر، به معناى حقیقىِ خود، شامل اینگونه موارد نمىشود و عنوان جهاد بر آنها بیشتر صدق مىكند. بنابراین، اطلاق امر به معروف و نهى از منكر، از باب توسعه در تعبیر است و یا این كه ممكن است منظور از امر به معروف و نهى از منكر، در سخن آن حضرت، به مفهوم حقیقىاش، همان امر به معروف و نهى از منكر در كلام و افشاى مركز فساد باشد و مسئله جنگ و جهاد و كشتن و كشتهشدن، در واقع، از عوارض بعدىِ امر به معروف و نهى از منكر بودهاند.
پس حضرت، امر به معروف و نهى از منكر را به خود این حادثه خونین اطلاق نكردهاند، بلكه آمدهاند تا امر به معروف و نهى از منكر و با فساد مبارزه كنند؛ ولى از آنجا كه دشمن، یاغى و طاغى بوده، به جاى پذیرش حق، به جنگ با آن حضرت و كشتن ایشان و یارانش اقدام كرده است.
آیا امر به معروف، مشروط به آمریّت و استعلا است و یا به صورت موعظه و نصیحت و تقاضا و درخواست هم عملى خواهد بود؟
در پاسخ این پرسش مىتوان گفت كه ما از موارد كاربرد امر به معروف و نهى از منكر، در آیات و روایات، به این نتیجه مىرسیم كه هدف اصلىِ شارع مقدس، این است كه اعضاى جامعه بتوانند در كسانى كه ترك معروف مىكنند و یا مرتكب گناهى مىشوند، مؤثر باشند و ایشان را به هر صورت ممكن، از گناه باز دارند و به انجام وظیفه خود وادار كنند. طبیعى است كه این كار مراحلى دارد:
یك مرحله، در مورد كسى است كه اصلاً نمىداند و از روى جهل، مرتكب گناه مىشود. در این صورت، كافى است كه وى را ارشاد كنند و وظیفه شرعى او را به وى بیاموزند، باشد كه وقتى فهمید آن كار گناه است، تركش كند، یا هنگامى كه فهمید كارى بر او واجب است، به وظیفه شرعى خود عمل كند.
مرحله دوم در جایى است كه شخص وظیفه خود را مىداند و در عین حال، مرتكب گناه مىشود یا واجبش را ترك مىكند. اینجا جاى یاد آورى است و باید با موعظه و نصیحت و انذار و تبشیر، عواقب تلخ و ناراحت كنندهاى كه به خاطر ترك واجب یا فعل حرام، در انتظار او است، به او یادآورى كرد، تا انگیزهاش براى ترك گناه و انجام وظیفه واجب، تقویت شود و خود به خود، گناه را ترك كند و یا وظیفهاش را انجام دهد.
در مرحله سوم، نوبت به شدّت و آمریّت مىرسد كه اگر مؤثر باشد، باید با استعلا و آمریّت وى را از گناه باز دارند یا به انجام وظیفهاش وادار كنند.
بنابراین، مهم آن است كه او را به هر شكل، از گناه باز دارند یا به واجب وادار كنند و باید دید كدام راه، تأثیر مثبت بیشترى دارد و كدام مفیدتر و بهتر است نباید تنها بر ماده «امر» تكیه كرد و چون لفظ امر در اینجا به كار رفته، بگوییم كه حتماً اقتضاى آمریت دارد و شدت و خشونت لازم است، بلكه به بیانات دیگرى كه در روایات آمده نیز باید توجه كنیم. بر ما است كه سعى كنیم كه از بهترین، مفیدترین، كم زیانترین و مناسبترین راه به این مطلوب و مقصد دست پیدا كنیم كه طبعاً، در شرایط مختلف، فرق مىكند؛ گاهى با ارشاد و تعلیم یا موعظه و نصیحت انجام شدنى است و گاهى هم باید برخورد آمرانه و مقتدرانه كرد.
شاید با این همه، علت انتخاب عنوان «امر و نهى» در این زمینه، این است كه مردم متعهد به اسلام بوده، واجبات را انجام و منكرات را ترك مىكردهاند و فرض بر این بوده كه پیغمبر اسلام و جانشینان او، همه احكام را بیان كردهاند و عموم مردم، وظایف خود را مىشناختهاند. پس كسانى كه مرتكب گناه مىشدند دانسته مرتكب مىشدند. اینان افراد نادرى بودند كه در بین متعهدان به اسلام، عددى به حساب نمىآمدند و مسلمانها بر ایشان مسلط بودند. در چنین شرایطى است كه باید با قدرت آنان را امر به معروف یا نهى از منكر كرد.
ولى باید توجه داشت كه در همه وقت و همه جا این شرایط تحقق ندارند؛ مثلاً در مناطق دور از مركز اسلام، وضع فرق مىكند و هستند كسانى كه معروف و منكر را نشناسند یا كسانى كه چون خوب تربیت نشدهاند یا مربّىِ صالحى نداشتهاند، عادت به گناه كردهاند. در برابر چنین افرادى وظیفه دیگران در مرحله نخست، ارشاد، تعلیم، موعظه و نصیحت است و حتى اگر دلیل، منحصر به ادله وجوب امر به معروف و نهى از منكر مىبود، نمىتوانستیم بگوییم كه امر به معروف را باید حتماً آمرانه انجام داد، حتى اگر اثر منفى هم به دنبال داشته باشد و به
جاى نتیجه مطلوب، نتیجه معكوس و نامطلوب ببخشد؛ زیرا مىدانیم كه هدف این است كه مردم گرایش به حق پیدا كنند، معروفها را انجام دهند و منكرات را ترك كنند و این كار را باید از راهى كه مفید و نتیجه بخش باشد، به انجام رسانید، نه با برخوردهاى خشك و آمرانه و با خشم و خشونت، كه باعث لجاجت و عكس العمل شخص مقابل شود. هیچ كس نمىتواند چنین احتمالى بدهد كه امر به معروف و نهى از منكر، یك امر تعبدىِ محض و مصلحتش ناشناخته باشد و در هر حال، وقتى با شخص گنهكار روبه رو شدیم، بىهدف و به شكل آمرانه، این امر عبادى را انجام دهیم؛ هر چند كه اثر معكوس در شخص گنهكار داشته باشد و او را به عناد و لجبازى بكشاند.
پرسش دیگر این كه آیا دروغ همیشه و همه جا مذموم و داراى ارزش منفىِ اخلاقى است و یا در مواردى، گفتن دروغ نه تنها نكوهش ندارد، بلكه ممكن است خوب و حتى لازم هم باشد؟ در پاسخ باید گفت كه در بعضى موارد، گفتن دروغ جایز و یا حتى واجب است كه در اینجا بعضى از آنها را بیان مىكنیم:
در موارد تقیه، گفتن دروغ اشكال ندارد. بحث تقیه در كتابهاى فقهى مطرح شده است؛ اما از آنجا كه مسئله مهمى است و زوایاى مبهمى نیز دارد، نیاز به تحقیقات فقهىِ بیشترى دارد.
كلمههاى تقوا، تقیه و تقاة، چنان كه قبلاً هم اشاره كردیم، داراى یك معنا هستند و به جاى یكدیگر به كار مىروند. در نهجالبلاغه در یك مورد، به جاى تقوا كلمه تقیه به كار رفته است.(1)به هر حال، هم در لغت، هم در كاربردهاى قرآنى و هم نهجالبلاغه و كلمات امیرالمؤمنین على(علیه السلام) كلمه تقیه آمده است و در مورد آن، اصطلاح فقهىِ خاصى به وجود آمده و مفهومى غیر از مفهوم تقوا پیدا كرده است. در مفهوم این هر سه كلمه، كه همه آنها از ماده «وقایه» (به معناى نگهدارى) اشتقاق یافتهاند، نگهدارى از خطر، لحاظ شده است. پس وجود خوف از یك خطر، در مورد آنها مفروض خواهد بود. از این رو، گاهى تقوا را به معناى ترس از خدا
1. نهج البلاغه/ خطبه 83.
مىگیرند؛ زیرا وقتى شخص ترس دارد از این كه خداوند او را در دنیا یا در آخرت عقاب كند، براى دورى از عقاب و حفظ خویش، تصمیم مىگیرد واجبات خود را انجام دهد و گناهان را ترك كند تا از عذاب الهى مصون بماند.
همچنین خوف، زمینه تقیه اصطلاحى نزد شیعه را نیز فراهم مىكند؛ با این تفاوت كه در تقیّه اصطلاحىِ شیعه، خوف مخصوصى مورد نظر است؛ یعنى به جاى خوف از خدا، خوف از انسان دیگرى مورد نظر است كه اگر از عقیده و مذهبش آگاه شود، به او آزار مىرساند و یا ترس او از این است كه جان یا مال و یا ناموس خود یا بستگانش تهدید شوند و یا خطرى متوجه اسلام و مسلمانان شود و او براى دفع چنین خطرها و تهدیدهایى است كه احتیاطهایى مىكند، كارهایى را انجام مىدهد یا ترك مىكند و یا اعتقاد خود را پنهان مىدارد و این ملاحظهكارى، در اصطلاح، «تقیه» نامیده مىشود. خداوند در قرآن مىفرماید:
مَنْ كَفَرَ بِالْلّهِ مِنْ بَعْدِ اِیمانِهِ ِالاّ مَنْ اُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِّنٌ بِالاِْیمانِ وَلكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اْللّهِ وَلَهُمْ عَذابٌ عَظِیم(1).
هر آن كس كه پس از ایمان خود، كفر ورزد (مورد نكوهش است و به خدا افترا بسته است) مگر آن كس كه مجبور شود (و از روى ناچارى و براى حفظ جان خود، اظهار كفر كند) و دلش مالامال از ایمان و اطمینان باشد و اما آن كسانى كه سینهشان از كفر آكنده است، خشم و غضب خدا بر آنان باشد و عذابى بزرگ در انتظارشان است.
گفته شده كه این آیه، درباره عمار است كه پدر و مادرش، یاسر و سمیه را در پیش چشمش، زیر شكنجه كشتند و او براى این كه نجات پیدا كند و شكنجه و كشته نشود، برائت خود را از اسلام اظهار كرد و نجات یافت؛ اما همیشه از این كار خود، متأثر بود تا این كه در مدینه خدمت رسول خدا رسید و نگرانى خود را از كارى كه كرده بود، اظهار داشته و گفت: هلاك شدم و از اسلام، براى حفظ جانم اظهار برائت كردم. پیغمبر فرمود: نگران نباش كه تو به وظیفه خود عمل كردهاى؛ و سپس این آیه نازل شد.
از این آیه استفاده مىشود كه دروغ گفتن و حتى در ظاهر، برائت جستن از اسلام، به صورت تقیه و براى حفظ جان، جایز است و در بعضى موارد، ممكن است واجب هم باشد.
البته اگر در بعضى از مقاطع تاریخى، ترك تقیه براى پیشرفت دین لازم باشد و تقیه سبب
1. نحل/ 106.
هدم دین شود، نباید تقیه كرد. از این رو است كه اگر در بعضى موارد، تقیه جایز و حتى واجب است در بعضى موارد نیز حرام است كه تعیین موارد دقیق جواز یا وجوب و یا حرمت آن، نیازمند بررسىِ شرایط و درك درست مصالح اسلام و مسلمانان است.
در بعضى موارد، اظهار حق و ترك تقیه، گرچه جان شخص را به خطر مىاندازد، ولى آثار اجتماعىِ مفید و مهمى را به دنبال دارد و سبب پیشرفت دین و آیین حق مىشود. از اینرو است كه در بعضى مقاطع، بزرگانى بودهاند كه خود را به خطر انداخته و با وجود همه تهدیدها، حق را آشكارا اظهار كردهاند. یكى از این بزرگان، سعیدبن جبیر، از مسلمانان پاك و شیعیان پاك باخته حضرت على(علیه السلام) بود كه در برابر حجاج حاضر نشد از امیرالمؤمنین على(علیه السلام) اظهار برائت كند تا این كه او را به قتل رساند. نمىتوان گفت كه شخصى مثل سعیدبن جبیر، از حكم تقیه آگاه نبوده و از روى بىاطلاعى، خود را به خطر انداخته است. ممكن است بگوییم كه یاسر و سمیه، در آن زمان كه هنوز آیه مربوط به تقیه نازل نشده بود، از این حكم، آگاه نبودند و تقیه نكردند؛ اما درباره سعیدبن جبیر، پس از گذشت دهها سال از نزول آیات تقیه، نمىشود گفت: او حكم تقیه را نمىدانسته است. مسلّماً او از حكم تقیه آگاه بوده است؛ اما اینگونه مسلمانان و شیعیان پاك باخته، با استقامت خود، اسلام را در طول تاریخ، آبیارى كردند و منشأ پیشرفت دین، خداشناسى و خداپرستى شدند.
تاكنون به این نتیجه رسیدیم كه گرچه دروغ گفتن به عنوان حكم اولىِ خود، حرام است؛ اما در بعضى موارد، ممكن است مصالحى در كار باشد كه گفتن دروغى را تجویز و یا حتى ایجاب كند. اكنون ممكن است این سخن، منشأ این سوء تفاهم شود كه گویى، همانطور كه بعضى مكتبها معتقدند، از نظر ما هم، هدف وسیله را توجیه مىكند و سخن فوق، سر از شعارى در مىآورد كه ما با آن مخالف هستیم؛ زیرا در چنین مواردى هدف ما این است كه جان، مال و یا ناموس خود و یا مسلمانان دیگر را حفظ كنیم و براى حفظ آن، گفتن دروغى را موجّه مىدانیم كه در اصل، ناموجه است.
پاسخ كامل به این شبهه، نیازمند تفصیلى است كه این نوشته، گنجایش آن را ندارد؛ اما به اجمال مىگوییم كه این دو مسئله، با هم تفاوت آشكار دارند. كسانى كه معتقدند: هدف وسیله را توجیه مىكند، صرف نظر از این كه اهداف مادى و دنیوىِ خود را دنبال مىكنند، این را به
صورت یك قاعده كلى تلقى مىكنند و معتقدند كه براى تحقق اهداف فردى یا گروهى و یا سیاسى، مىتوان هر نوع كار ضد اخلاقى را مرتكب شد؛ اما در اسلام چنین قاعده كلىاى نداریم. در اسلام هیچ فعلى و هیچ حركت یا سكونى نیست كه براساس مصلحت و مفسده واقعىِ موجود در آن، حكمى نداشته باشد.
البته، گاهى بین مصلحت یك حكم با مصلحت حكمى دیگر، تزاحم به وجود مىآید كه انجامدادن یكى مستلزم بازماندن از انجام دیگرى است و یا ترك یكى از آن دو، مقدمه انجام دیگرى خواهد بود. در این صورت، اگر یكى از آن دو، مهمتر از دیگرى باشد و تزاحم بین اهم و مهم باشد، نباید اهم را فدایى مُهم كنیم، بلكه به حكم عقل و شرع باید مهم فداى اهم شود؛ زیرا حكم اهم، مصالح بیشترى در بردارد و تقدیم اهم بر مهم، یك حكم بدیهىِ عقلى است؛ مثلا كسى در خطر غرقشدن در دریا است و تنها قایقى كه در دسترس است، مال كسى است كه اجازه استفاده از آن را نمىدهد؛ در اینجا ما حق نداریم براى احترام به مالكیت، بگذاریم او غرق شود و در قایق تصرف نكنیم؛ زیرا حفظ جان مسلمان مهمتر از احترام به مالكیت دیگران است. در این صورت، تصرف غاصبانه قایق جایز خواهد بود و ارزش اخلاقىِ منفى ندارد؛ زیرا مقدمه منحصر به فرد براى تأمین یك مصلحت مهمتر، كه حفظ جان مسلمان است، خواهد بود.
این در صورتى است كه یا به حكم قطعىِ عقل و یا به وسیله نص و حكم شرع، پى به اهمیت بیشتر یكى از دو حكم برده باشیم؛ اما اگر در این كه كدام یك از این دو مصلحت، اهمیت بیشترى دارد، شك داشته باشیم یا راه دیگرى براى تحقق هدف مهمتر وجود داشته باشد، در این صورت نمىتوانیم بگوییم كه هدف، وسیله را توجیه مىكند و به بهانه آن، مرتكب یك عمل غیر اخلاقى شویم.
بنابراین، دو تفاوت عمده هست بین قاعده «اهم و مهم» كه بر مبناى آن، مهم را فداى اهم مىكنیم و آنچه به عنوان «هدف، وسیله را توجیه مىكند» از آن یاد مىشود:
نخست، این كه دایره قاعده اهم و مهم، بسیار محدودتر است و حكم به توجیه هر وسیله، براى رسیدن به هر هدفى نمىكند كه از كلیت «هدف، وسیله را توجیه مىكند» بر مىآید. دوم آن كه اهدافى كه ما در اینجا در نظر داریم، منحصر در اهداف مادى نیستند و نوعاً اهدافى الهى و معنوى هستند.
یكى دیگر از مواردى كه دروغ گفتن تجویز مىشود، مواردى است كه براى اصلاح مردم و رفع اختلافاتشان قدم برمىداریم. شاید خودمان نمىتوانستیم به این حقیقت یقین پیدا كنیم كه مصلحت آشتى دادن دو مسلمان، بیش از مفسده دروغگفتن است؛ اما شارع مقدس، صریحاً برگفتن دروغ به منظور رفع اختلافات صحّه گذارده است.
دروغ مصلحتآمیز در شرع، حكم روشنى دارد، خواهگفتن دروغ براى آشتىدادن دو شخص باشد یا براى نجات جان و مال یك مسلمان و یا به منظور دستیابى به یك مصلحت عمده دیگر.
از جمله عوارضى كه سخن با آن، داراى ارزش منفى خواهد بود، لهو یا لغوبودن سخن است. لغو یعنى كار بیهوده و بىفایده كه نه مصلحتى براى دنیاى انسان دارد و نه براى آخرت او. و لهو یعنى كار سرگرمكننده، كه انسان را از یك هدف معقول و ارزنده باز دارد.
هدف اصلى براى مؤمن، در زندگى، كه مىخواهد در مسیر تكامل حقیقىِ خود گام بردارد، تقرب به خدا و قرارگرفتن در جوار رحمت او است. بنابراین، در اصطلاح شرع، لهو به كارى گفته مىشود كه به مقتضاى طبعش، انسان را به خود مشغول و سرگرم كند و از یاد خدا و تقرب به خدا و توجه به مقصد اصلىِ زندگى باز دارد.
لغو و لهو، اعم از سخن بوده، شامل عمل هم مىشود؛ ولى یكى از مصادیق آنها سخنان بیهوده یا سرگرم كننده است كه طبعاً انسان را از یاد خدا غافل مىكند. خداوند در سوره لقمان مىفرماید:
وَمِنَ النّاسِ مَنْ یَشْتَرِى لَهْوَ الْحَدِیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللّهِ بِغَیْرِ عِلْم(1).
بعضى از مردم، گفتار سرگرم كننده فراهم آورند تا مردم را از راه خدا گمراه كنند.
منظور از لهو الحدیث در این آیه شریفه، الفاظ و اصوات سرگرم كننده است. از اینرو، در روایات، یكى از مصادیق لهو الحدیث، غنا شمرده شده است. پس هر گفتار سرگرم كننده، كه انسان را از راه خدا باز دارد و او را گمراه سازد، مصداق لهو الحدیث است.
1. لقمان/ 6.
در آیه دیگر، به صورت روشنتر به این صفت بازدارندگىِ لهو اشاره شده است:
وَاِذا رَأَوْا تِجارَةً اَوْ لَهْوَاً انْفَضُّوا اِلَیْها وَتَرَكُوكَ قائِماً قُلْ ما عِنْدَاللّهِ خَیْرٌ مِنَ الْلَهْوِ وَ مِنَ الْتِّجارَةِ وَاللّهُ خَیْرُ الرّازِقِین(1).
هنگامى كه كالاهاى تجارتى یا چیزهاى سرگرم كننده و بازیچهاى را ببینند، به سویش شتابند و تو را در نماز تنها گذارند، بگو: آنچه نزد خدا است، بهتر از سرگرمى و تجارت است و خدا بهترین روزىدهندگان است.
یكى دیگر از مصادیق روشن لهو، غنا است كه فقها آن را در بحث مكاسب محرمه، مطرح كردهاند. لهو مصادیق دیگرى نیز دارد؛ چنان كه خداوند مىفرماید:
اَلْهكُمُ الْتَّكاثُرُ * حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِر(2).
ثروت اندوزى یا افتخار به گذشتگان و نفرات، شما را به خود مشغول داشته تا وقتى كه عمرتان پایان پذیرد و به قبرستان روید.
در موارد مختلف، قرآن لهو را بر دنیا، اولاد، اموال، تجارت و غیره اطلاق كرده است و منظور این است كه ما باید در مورد هر یك از آنها حد و مرزهاى دقیق را رعایت كنیم و اگر با آنها برخورد افراطى و توجه بیش از حد داشته باشیم، ما را از مقصد اصلىِ زندگى خود بازمىدارند و حالت لهو و سرگرم كنندگى به خود مىگیرند. بنابراین، با این كه توجه به همه آنها براى این كه به مقصد برسیم، اهمیت خاص خود را دارد، ولى اگر حالت ابزارى و وسیلهاى خود را از دست بدهند و در نظر ما جاى مقصد و هدف اصلى را بگیرند و از هدف اصلى واقعى بازمان دارند، مصداق لهو خواهند بود و خداوند ما را به خاطر این توجه زیادى نكوهش مىكند؛ زیرا آینده ما را تباه خواهد كرد.
ولى لغو، خود به خود و بهطور كلى، حرام نیست، بلكه ترك آن، مستحسن است و رجحان دارد. خداوند در سوره مؤمنون مىفرماید:
وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ الْلَّغْوِ مُعْرِضُون(3).
مؤمنون (كه خدا آنها را رستگار كرده) آنانند كه از هر كار لغو و بیهوده روى گردانند.
1. جمعه/ 11.
2. تكاثر/ 1 و 2.
3. مؤمنون/ 3.
از این آیه استفاده مىشود كه اعراض از لغو، بهطور مطلق، ستایش انگیز است، خواه لغو در سخن باشد یا لغو در رفتار و عمل. در روایات نیز بر ترك لغو با عنوان «مالایعنى»، یعنى كار بیهوده وغیر قابل توجه، تأكید شده است.
در بخش گذشته، درباره مسائل اخلاقى، بر محور سخنگفتن، بحث كردیم. لازمه سخنگفتن این است كه شنوندهاى هم آنرا بشنود. به همین مناسبت، اكنون باید درباره مسائل اخلاقى، كه بر محور سخن شنیدن، مطالبى را بیان كنیم.
گوشدادن به سخن دیگران، چندگونه است: نخست كه انسان مىداند كه گوینده، سخن حق و مطلب درستى را مىخواهد بگوید. در این صورت، گوشدادن به آن، فقط براى تذكر، یعنى براى آن كه مفاهیمى كه خودش آنها را مىداند، در ذهنش زنده شود و به آنها توجه پیدا كند، مفید خواهد بود.
گونه دوم اینكه انسان مىداند كه گوینده مىخواهد سخن باطلى را ابراز كند و شنیدن آن هیچ نفعى براى شنونده ندارد.
گونه سوم این است كه شنونده اطلاعى از سخن گوینده ندارد و گوش مىدهد به سخنى كه خود او حق یا باطلبودنش را نمىداند؛ یعنى تا گوینده، آن سخن را ادا نكند، او علم به صدق یا كذبش ندارد و پس از شنیدن آن، متوجه صدق یا كذببودن آن خواهد شد.
گونه سوم، خود، چند صورت دارد: در صورت نخست، مستمع گوش مىدهد به سخن كسى تا براساس اعتماد به او، سخنش را بپذیرد؛ یعنى هر چند نمىداند سخن چیست، ولى گوینده آن، فردى قابل اعتماد است و اعتماد به گوینده، در پذیرش سخن وى تأثیر مىگذارد.
در صورت دوم، مستمع به سخنان گوینده گوش مىدهد تا با شنیدن سخن او، خود وى درباره آن بیندیشد و با فكر و درك خود، حقیقت را بفهمد، نه آن كه تعبداً از گوینده بپذیرد؛ مانند بسیارى از آموزشهایى كه شاگرد از استاد خود دریافت مىكند و جنبه ارشادى دارد و تعبدى نیست؛ بلكه اعتماد اصلىِ او بر فكر خویش است.
در صورت سوم، مستمع نه به گوینده اعتماد دارد و نه خود قادر است با عقل و فكر خویش، حقیقت را درك كند و توانایى تشخیص حق یا باطلبودن سخن گوینده را ندارد.
اكنون، پس از ذكر صورتهاى گوناگون شنیدن، به یك یك آنها مىپردازیم.
آنجا كه مستمع سخنى را مىشنود كه علم به حقانیتش دارد، هر چند كه خود از قبل، علم به حقانیت آن دارد، با وجود این، كار او درست و مفید خواهد بود؛ زیرا در همین موارد نیز كه انسان سخن حق و پاسخ درست را مىداند، غالباً از آنها غفلت دارد و شنیدن آنها سبب توجه به حقایقى مىشود كه از آنها غافل بوده است. بنابراین، شنیدن وى، هر چند كه استفاده علمى برایش ندارد، ولى نوعى یادآورى و غفلتزدایى و تجدید توجه است كه بهطور طبیعى مىتواند تأثیر نفسانى و رفتارى بسیارى براى شنونده در برداشته باشد.
همه ما بسیارى از مسائل را مىدانیم؛ ولى همیشه به آنها توجه نداریم و عملاً، به این دانستهها، كه مورد غفلت ما قرار گرفتهاند، در رفتار و كردار خود ترتیب اثر نمىدهیم. در این حال، شنیدن همین مسائل از دیگران، موجب مىشود كه دانستههاى مورد غفلت ما زنده و فعال شوند و در رفتار ما تأثیر بگذارند.
بهترین سخنانى از این نوع كه شنیدنش در هر حال، مفید خواهد بود، سخن خدا است در قرآن كریم و سپس سخنان پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و امامان معصوم(علیهم السلام) است كه در روایات آمده است. در مرحله سوم، نصایح و مواعظ علما و حكما و مردان خدا است كه براى زنده نگهداشتن مفاهیم ذهنى، اعتقادى و اخلاقى، اهمیت فوق العادهاى دارند و در رفتار ما تأثیر بسیارى مىگذارند. از این رو، در اسلام به شنیدن چنین سخنانى تأكید فراوان شده است. خداوند در قرآن مجید مىفرماید:
وَاِذا قُرِئَ القُرآنُ فَاْستَمِعُوا لَهُ وَ اَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُون(1).
به هنگامى كه قرآن خوانده مىشود، همگى گوش فرا دهید و سكوت كنید، باشد كه مورد لطف و رحمت خدا قرار گیرید.
آرى سكوتكردن و گوش فرادادن به قرآن، وقتى كه قرائت مىشود، غیر از آن كه احترامى
1. اعراف/ 204.
به كلام خدا خواهد بود، سبب تمركز حواس و توجه به محتوا و معناى آیات خواهد شد و خود مستمع را نیز در معرض الطاف و عنایات الهى قرار مىدهد.
در صورتى كه شنونده مىداند كه گوینده مىخواهد مطلب باطلى را بیان كند، طبیعى است كه شنیدن آن، كار درستى نیست و كمترین زیان گوشدادن به چنین سخنى، اتلاف وقت است؛ ولى غیر از اتلاف وقت، آثار سوء دیگرى نیز بر شنیدن سخنان باطل، مترتب خواهد شد كه به برخى از آنها اشاره مىشود:
نخست آن كه گوشدادن دیگران به چنین سخنان واهىاى، سبب بازار گرمىِ اهل باطل مىشود؛ یعنى هر گویندهاى اگر شنونده نداشته باشد، طبعاً انگیزهاى براى سخنگفتن ندارد؛ چون هیچ عاقلى نمىخواهد با خودش حدیث نفس كند یا با در و دیوار سخن بگوید و اگر هم چنین كند، زیانش به دیگران نمىرسد. پس شنونده، در واقع، كمك مىكند تا گوینده به گفتن دروغ و سخنان باطل دست بزند. بنابراین، شنیدن سخن باطل، خود، نوعى اعانت بر گناه خواهد بود كه خداوند در قرآن با جمله: وَلاتَعاوَنُوا عَلَى اللاِْثْمِ وَالْعُدْوان(1) ما را از این عمل منع كرده است.
دوم آن كه شنیدن سخنان باطل و واهى، ممكن است شنونده را به بىراهه بكشاند و از حق و حقیقت منحرف سازد؛ زیرا هرچند كه شنونده بداند كه آن، سخن باطلى است، ولى ممكن است كه گوینده، آنچنان سخن باطل خود را بپروراند و زیبا بیان كند كه وى را تحت تأثیر قرار دهد و منحرف سازد.
همه ما كم و بیش، این حقیقت را تجربه كردهایم كه یك مطلب هر چند باطل و نادرست را وقتى با رنگ و لعاب و جملههاى زیبا بیان كنند یا مكرر بگویند و ما هم بشنویم، كاملا بىاثر نیست.
از اینجا است كه قرآن كریم، ما را از شنیدن سخنان بیهوده و باطل منع كرده، مىفرماید:
وَقَدْ نَزَّلَ عَلَیْكُمْ فى الْكِتابِ اَنْ اِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللّهِ یُكْفَرُ بِها وَیُسْتَهْزَأُ بِها فَلاتَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى یَخُوضُوا فى حَدِیث غَیْرِهِ اِنَّكُمْ اِذاً مِثْلُهُمْ اِنَّ اللّهَ جامِعُ الْمُنافِقِینَ وَ
1. مائده/ 2.
الْكافِرِینَ فِى جَهَنَّمَ جَمِیعا(1).
این آیه در كتاب خدا بر شما نازل شد كه هرگاه در جایى یا در مجلسى شنیدید كه به آیات خداوند كفر مىورزند یا آنها را به تمسخر مىگیرند، در كنار آنها براى شنیدن آن سخنان ننشینید تا (از آن دست بدارند و) به گفت و شنود حدیث دیگرى پردازند (كه اگر با آنها بنشینید) در این صورت، شما هم همانند آنان خواهید بود و خداوند، منافقان و كفار، همگى را در جهنم گرد آورد.
این آیه، كسانى را كه به سخنان باطل گوش فرا مىدهند، به شدت تهدید مىكند كه كارشان به نفاق كشیده مىشود، دلشان باشنیدن این سخنان، در برابر كفار نرم مىشود، به آنها گرایش پیدا مىكنند و تحت تأثیر این سخنان، ایمانشان ضعیف مىشود و كمكم زوال مىیابد. بر این اساس، مؤمنان را نهى مىكند از این كه با كفار براى گفت و شنود چنین سخنان باطلى ننشینند و مجلس گرمى نكنند تا آنها نیز از چنین سخنانى منصرف شوند.
از ارتباط صدر و ذیل آیه و جملههاى آن، چنین برمىآید كه اگر مؤمنان در شنیدن این سخنان كفار با آنها بنشینند، مانند آنها خواهند شد و كارشان به نفاق و بىدینى مىانجامد؛ چنان كه پس از پیروزى انقلاب اسلامى نیز بودند كسانى كه با اهل باطل مجالست كردند و به سخنانشان گوش دادند و در نهایت، جزء گروه منافقان شدند.
خداوند در آیه دیگرى مىفرماید:
وَاِذا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَخُوضُونَ فى آیاتِنا فَاَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى یَخُوضُوا فى حَدِیث غَیْرِهِ وَ اِمّا یُنْسِیَنَّكَ الشَّیْطانُ فَلاتَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرى مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمِین(2).
وقتى كسانى را دیدى كه در عیبجویى و خردهگیرى در آیات، فرو رفتهاند (و در طعن آیات خدا با هم گفتگو مىكنند) به آنها پشت كن و از آنها روى بگردان تا به سخن دیگرى پردازند و اگر از روى فراموشى با آنها نشستى، پس از توجه و یادآورى، همراه با جماعت ستمكار منشین.
در صورتى كه انسان نمىداند كه سخنى حق است یا باطل، بلكه مىشنود تا با اعتماد به
1. نساء/ 140.
2. انعام/ 68.
گوینده، سخنش را بپذیرد و ترتیب اثر بدهد صورتهاى مختلفى قابل فرض است كه در هر حال، به هر كسى نباید اعتماد كرد و گوینده باید شخصى قابل اعتمادى باشد.
اعتماد به گوینده، موارد مختلفى دارد: گاهى در موارد عادى و فردى است، گاهى در موارد مربوط به امور اجتماعى است و گاهى در امور دینىِ محض.
اگر مىخواهیم درباره دین و سعادت و شقاوت انسان به كسى اعتماد كنیم و سخنانش را بپذیریم، او باید با منبع تردیدناپذیر وحى مرتبط باشد؛ یعنى كسانى چون پیغمبر خدا، امامان معصوم و یا افراد راستگو و مورد اعتماد دیگرى كه سخنان ایشان را نقل و معانى آنها را استنباط مىكنند؛ زیرا پذیرش سخن كسى كه مورد اعتماد نیست، كارى نامعقول است.
در جریانات عادى و روزمره زندگى نیز، به ویژه اگر به مسائل اجتماعى نیز مربوط باشد، نباید به سخن هر كسى اعتماد كنیم. البته نمىخواهیم بگوییم كه سخن دیگران را بىدلیل باید تكذیب كرد؛ ولى براى پذیرش سخن دیگران و ترتیب اثردادن به آن، ناچار باید تحقیق كنیم كه آیا گوینده، قابل اعتماد است یا نه؟
بهترین نمونه آیات در این زمینه، آیهاى است كه در حجیت خبر واحد، به مفهوم آن استدلال مىكنند. خداوند مىفرماید:
یااَیُّها الَّذِینَ آمَنُوا اِنْ جائَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَاء فَتَبَیَّنُوا اَنْ تُصِیبُوا قَوْمَاً بِجَهالَة فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِین(1).
اى آنان كه ایمان دارید! هرگاه شخص فاسقى براى شما خبرى آورد، درباره آن تحقیق كنید تا نادانسته (با اعتماد به یك خبر دروغ) رنجى به جماعتى نرسانید و سپس بركرده خود پشیمان شوید.
در شأن نزول این آیه، كه در كتابهاى تفسیر و حدیث نقل شده، آمده است كه شخصى به نام حارثبن ضرار خزاعى اسلام آورد. رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) او را به قبیله خود فرستاد تا اسلام را ترویج و زكات آنان را جمع آورى كند. مدتى گذشت و پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) كسى را براى گرفتن زكات نفرستاد. با خود گفت: شاید سوء تفاهمى پیش آمده باشد. با چند نفر از قبیله خودش به سوى مدینه حركت كرد. از سوى دیگر، پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) ولید را فرستاد تا زكاتى كه نزد حارث جمع شده، بگیرد و به مدینه بیاورد.
1. حجرات/ 6.
ولید از مدینه حركت كرد و در بین راه، به جمعیتى كه همراه حارث به طرف مدینه مىآمدند، برخورد. با ترس و نگرانى به مدینه نزد پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) بازگشت و به دروغ اظهار كرد كه آنان حاضر نیستند زكات بدهند.
پیغمبر گروهى را مأمور كرد تا بروند زكات را از حارث بگیرند. آنان در بیرون مدینه، حارث را دیدند كه با جماعتى به سوى مدینه مىآمد. از وى حال و وضع را پرسیدند و او در پاسخ گفت: مدتى است كه هر چه به انتظار نشستیم، كسى براى تحویلگرفتن زكات نیامد. از این رو، ما خود مىآمدیم تا در مدینه زكات را تحویل پیامبر دهیم. معلوم شد خبر ولید دروغ و بىاساس بوده است. آیه بالا در این زمینه نازل شد كه وقتى فاسقى خبرى براى شما مىآورد، بدون تحقیق و دقت، ترتیب اثر ندهید. در اخبار مستفیضه، از طرق شیعه و سنّى، این شأن نزول نقل شده است وتصریح گردیده كه منظور از فاسق در این آیه كریمه، ولید بوده است و ممكن بود دروغ وى، منشأ حوادث تلخى شود كه پشیمانىهایى را به دنبال داشته باشد.ولید چنین شخصیتى داشت و همو بود كه بعدها در دستگاه بنىامیه به مقامهایى رسید.
اصولىها در استدلال بر حجیت خبر واحد، از مفهوم این آیه استفاده كردهاند كه اگر خبر دهنده، شخص موثق و مورد اعتمادى باشد و اهل فسق و فجور نباشد، بدون تحقیق در اصل خبر مىتوان به گوینده اعتماد كرد و سخن وى را پذیرفت و بدین ترتیب خواستهاند حجیت خبر واحد را با مفهوم این آیه اثبات كنند.
بنابراین، بخشى از سخنان را ما براساس اعتماد به گوینده و بدون دقت در اصل سخن و بدون تحقیق درباره صحت و سقم آن، به صورت مستقیم مىپذیریم و طبعاً، پذیرش این بخش از كلام، بستگى بسیارى به اعتماد ما به گوینده دارد؛ ولى از سوى دیگر، ما به هر كسى نمىتوانیم اعتماد كنیم، بلكه اعتماد به دیگران منوط به وجود برخى شرایط روحى و روانى و صفات و فضائل اخلاقى است كه بدون آنها اعتماد بىجا و بىاساس خواهد بود و ممكن است در بعضى موارد، نتایج تلخ و پشیمانىهایى به دنبال داشته باشد.
صورت دیگر این است كه سخن را بشنویم تا خود درباره آن بیندیشیم و در درستى و نادرستىِ آن به تشخیص خود اعتماد كنیم و آن را كه درست تشخیص دادیم، بپذیریم. خداوند در
اینباره مىفرماید:
وَالَّذِینَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ اَنْ یَعْبُدُوها وَاَنَابُوا اِلى اللّهِ لَهُمُ البُشْرَى فَبَشِّرْ عِبادِ * الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ اَحْسَنَهُ اُوْلئِكَ الَّذِینَ هَداهُمُاللّهُ وَاُوْلئِكَ هُمْ اُوْلُوا الاَْلْباب(1).
بر آنان كه از پرستش طاغوت اجتناب كردند و به در گاه خدا روى آوردند، مژده باد، پس مژده بده بندگانم را آنان كه به سخن، گوش فرا دهند، سپس بهترین آن را به كار بندند. اینان همانهایى هستند كه خدا هدایتشان كرده و اینان صاحبان خردند.
به نظر مىرسد منظور از «القول» در این آیه، قرآن است و ما در جاى خود گفتهایم كه یكى از اسما و عناوینى كه بر قرآن اطلاق شده، عنوان «القول»است كه این نیز از شواهد آن و موارد آن خواهد بود و بر فرض آن كه منظور از «القول» اعم باشد و شامل هر كلامى بشود، معناى آیه و فرمان خدا به پیغمبر كه در این آیه آمده است، این خواهد بود كه «مژده دهد به آنان كه هر كلامى را بشنوند و بهترین آنها را به كار بندند.»
بنابراین، یكى از پیش شرطها یا پیشفرضها در فرد مورد نظر آیه شریفه، داشتن قدرت تشخیص است تا بتواند از میان سخنانى كه مىشنود، بهترین آنها را شناسایى و سپس پیروى كند. پس اگر كسى قدرت تشخیص حق و باطل را نداشته باشد، مشمول این آیه نیست و این آیه، هیچگاه وى را تشویق به شنیدن همه گفتهها نمىكند. مورد خطاب آیه كسى است كه این حد از درك و تشخیص را دارد و مىتواند سخنان و كلمات خوب و بد را تشخیص دهد تا بتواند خوبها را جدا كند و به كار بندد، به ویژه با توجه به آیات دیگرى كه سفارش مىكنند به گوشندادن به سخنان باطل و هشدار مىدهند كه اگر به سخنان باطل گوش دهید، سر از نفاق در مىآورید و همنشین كفار در جهنم مىشوید. با این وصف، چگونه مىتوان از آیه بالا استفاده كرد كه هر كس باید هر سخنى را بشنود؟!
قطعاً قرآن كریم نمىخواهد بگوید كه به سخن هر گویندهاى گوش دهید، بلكه گوینده باید مورد اعتماد باشد و صلاحیت داشته باشد؛ یعنى در سخنى كه مىخواهید از او بگیرید و به وى اعتماد كنید، اگر در موارد و جریانات عادىِ زندگى است، باید گوینده موثق و راستگو باشد و اگر مربوط به امور فنى و نیازمند اجتهاد است، باید آن شخص صلاحیت اجتهاد و تخصص در آن فن را داشته و خبره باشد.
1. زمر/ 17 و 18.
اكنون، این پرسش به ذهن مىرسد كه آیا نخست باید حق را بشناسیم تا اهل حق را به وسیله سخن حق آنان، تشخیص دهیم یا بر عكس، باید اهل حق را بشناسیم تا بتوانیم سخن را از آنان بشنویم و بپذیریم؟
در پاسخ مىگوییم: در روایات، به ویژه در نهجالبلاغه، این رابطه از هر دو طرف مطرح شده است. در بعضى موارد فرمودهاند: حق را بشناس تا با آن بتوانى اهل حق را بشناسى؛(1) ولى در موارد دیگرى هم مىفرمایند كه شما نمىتوانید حق را بشناسید مگر آن كه قبلاً اهل حق را شناخته باشید(2) و ممكن است به نظر برسد كه این دو مطلب با هم تناقض و تهافت دارند.
ولى باید توجه داشت كه این یك تناقض ظاهرى است و براى حل آن باید گفت كه بىشك، هر انسانى لازم است برخى مطالب را حتماً با عقل خود درك كند و از آن جمله، این كه به چه كسانى مىتوان اعتماد كرد و سخن چه كسانى را باید پذیرفت.
البته ما مىتوانیم اعتماد به افراد را با معرفىِ دیگران به دست آوریم؛ ولى آن دیگران را هم باید دیگرانى معرفى كنند؛ ولى سرانجام، باید به كسانى برسیم كه شخصاً یقین به وثاقت و حقانیت آنها داشته باشیم، نه از طریق معرفىِ دیگران؛ زیرا در غیر این صورت، این كار، سر از تسلسل در مىآورد.
مثل آن كه ما از مجتهد جامع الشرائطى تقلید مىكنیم كه او را به وسیله اهل خبره شناخته باشیم؛ ولى اهل خبره را نیز باید با معرفىِ دیگران بشناسیم و این معرفىها در نهایت، به كسانى منتهى مىشود كه خود ما شخصاً به آنها اعتماد داریم و وثاقت ایشان را احراز كردهایم.
از سوى دیگر، پشتوانه اعتبار سخن مجتهد، كلام امام معصوم است و حجیت كلام امام را از كلام پیغمبر یا كلام خدا تشخیص مىدهیم؛ اما وجود خدا و صحت كلام او را با عقل درك مىكنیم.
پس بىشك، یك سلسله از حقایق اولیه را هر كسى تنها باید با اعتماد عقل و درك خود بشناسد و در شناخت آنها به هیچ كس دیگر نمىتوان اعتماد كرد و به هر اندازه كه این حقایق را بشناسد، به همان نسبت، قدرت تشخیص پیدا خواهد كرد.
1. «اعرف الحق تعرف اهله».
2. نهج البلاغه/ خطبه 147.
از سوى دیگر، ما ناچاریم در زندگىِ خود، براى شناختن یك سلسله مطالب، خواه مربوط به مسائل عادىِ زندگى باشد و خواه مربوط به مسائل شرعى، به دیگران اعتماد كنیم و نیازمند اجتهاد، علم، تخصص و تجربه مجتهدان، متخصصان و اهل هر فن هستیم و براى به حركتانداختن چرخ زندگى، راهى جز این نداریم؛ زیرا اگر اعتماد نكنیم، كار زندگىِ انسان به سامان و بار زندگىِ وى در جامعه، به منزل نمىرسد.
با توجه به بیان بالا متوجه مىشویم كه این دو دسته حدیثِ به ظاهر متعارض، ناظر به دو مرتبه از شناخت هستند:
در مرتبهاى كه هنوز هیچ حقى و هیچ شخص قابل اعتمادى را نشناختهایم، نمىتوانیم به سخن كسى كوركورانه اعتماد كنیم، بلكه باید یك سلسله حقایق را اول با عقل خود بشناسیم تا از طریق شناخت آن حقایق اولیه، بتوانیم اهلش را بشناسیم.
اما پس از آن كه اهل حق را به اجمال و از طریق معلومات خود شناختیم، آنگاه مىتوانیم در مورد حقایقى كه با عقل خودمان قادر به درك آنها نیستیم یا صلاحیت علمىاش را نداریم، به سخن اشخاص صلاحیتدار، یعنى همان كسانى كه حقانیتشان را با كمك عقل خود و شناخت خود، دریافتهایم، اعتماد كنیم. بنابراین، هر دو مطلب صحیح است و تناقضى در كار نیست، هم حق را از اهل حق و هم اهل حق را از حق مىشناسیم.
بعضى در اعتماد به دیگران، افراط و زیادهروى مىكنند و اساس اعتمادشان را چیزهایى قرار مىدهند كه عقلایى نیست. اینگونه اعتماد افراطى، از یك روح كودكانه سرچشمه مىگیرد؛ همانند كودكانى كه بدون چون و چرا، در هر چیزى از پدر و مادر خود پیروى مىكنند. اینان در هنگامى كه باید با تكیه بر عقل و منطق و قدرت درك خود، خوب و بد را تشخیص دهند، در مسائل مهم زندگى، باز هم بدون اتكا و اعتماد به عقل و منطق خویش، از دیگران دنباله روى مىكنند.
این حالت، در همه جوامع، به ویژه در جوامع منحط وجود داشته و دارد و قرآن كریم هم درباره این مسئله مكرراً سفارش فرموده كه منطق اقوام منحط از نظر فرهنگ و علم، در برابر انبیا این بود كه ما به راهى مىرویم كه پدرانمان رفتهاند. یا وقتى انبیا مردم را دعوت به دین
حق مىكردند، آنان در پاسخ دعوت ایشان مىگفتند: راه پدرانمان برایمان كافى است. آیات بسیارى به نكوهش این پدیده منحط اجتماعى پرداختهاند؛ مانند:
وَ اِذا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما اَنْزَلَ الْلّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما اَلْفَیْنا عَلَیْهِ آبائَنا اَوَ لَوْ كانَ آبائُهُمْ لایَعْقِلُونَ شَیْئاً وَلا یَهْتَدُون(1).
و چون به آنان گفته شود: از كتابى كه خدا فرستاده است، پیروى كنید، گویند كه از آنچه پدرانمان را بر آن یافتهایم، پیروى مىكنیم و آیا هر چند كه پدرانشان چیزى ندانند و هدایت نیافته باشند؟
وَ اِذا قِیلَ لَهُمْ تَعالَوْا اِلَى ما اَنْزَلَ الْلّهُ وَ اِلَى الْرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَیْهِ آبائَنا اَوَ لَوْ كانَ آبائُهُمْ لایَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ لا یَهْتَدُون(2).
هنگامى كه به آنان گفته شود: بیایید به سوى كتاب خدا و فرستاده خدا، گویند: آنچه پدران خود را بر آن یافتهایم، براى ما كافى است. آیا و هر چند كه پدرانشان چیزى ندانند و هدایت نیافته باشند؟
وَ اِذا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما اَنْزَلَ الْلّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما وَجَدْنا عَلَیْهِ آبائَنا اَوَ لَوْ كانَ الشَّیْطانُ یَدْعُوهُمْ اِلَى عَذابِ الْسَّعیر(3).
هنگامى كه به آنان گفته شود: از آنچه خدا فرو فرستاده است، پیروى كنید، گویند: بلكه ما از آنچه پدرانمان را بر آن یافتهایم، پیروى مىكنیم. آیا و هر چند كه شیطان آنان را به سوى آتش فروزان دعوت كند؟
وَ كَذلِكَ ما اَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فى قَرْیَة مِنْ نَذِیر اِلاَّ قالَ مُتْرَفُوها اِنّا وَجَدْنا آبائَنا عَلى اُمَّةِ وَ إِنّا عَلى آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ * قُلْ اَوَ لَوْ جِئْتُكُمْ بِاَهْدى مِمّا وَجَدْتُمْ عَلَیْهِ آبائَكُمْ قالُوا اِنّا بِما اُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ * فَانْتَقَمْنا مِنْهُم فَانْظُرْ كَیْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبین(4).
اینگونه بود كه ما پیش از تو هیچ رسولى در هیچ شهرى نفرستادیم، جز آنكه ثروتمندان و اعیان و اشراف آن شهر به او مىگفتند: ما پدرانمان را بر این اعتقاد و راه و روش یافتهایم و به راه و روشى كه از آنها مانده است، اقتدا مىكنیم به آنها
1. بقره/ 170.
2. مائده/ 104.
3. لقمان/ 21.
4. زخرف/ 23 ـ 25.
بگو: آیا و اگر چه ما براى شما دینى آورده باشیم كه شایستهتر و هدایت كنندهتر از آن باشد كه پدرانتان را بر آن یافتهاید؟ آنها در پاسخ مىگفتند: ما به آنچه شما آوردهاید، كافر هستیم و نمىپذیریم. پس ما هم از ایشان انتقام گرفتیم. پس بیندیش و تأمل كن كه سرانجام تكذیب كنندگان چگونه است.
در سوره صافّات هم آمده است كه «بازگشت عدهاى به جهنم و آتش است؛ زیرا آنان پدران خود را گمراه یافتند و باز از پى آنها شتافتند.»(1)
این آیات، زیادهروى در پیروى از دیگران، اطاعت كوركورانه از دیگران و به كار نبستن عقل و اندیشه فطرى خویش را به شدت نفى كرده و افراد و گروهها را در برابر این صفت نكوهش مىكنند و با استدلال، سعى در بیداركردن عقل و فطرت آنها دارد و با تهدید، آنان را از عواقب تلخ و ناخوشایند این اطاعت كوركورانه و پیروىِ جاهلانه، به ویژه در آنجا كه سرنوشت نهایىِ انسان مؤثر باشد و سر از تكذیب خدا و انبیا و ادیان الهى در آورد، به شدت، انسانها را از آن برحذر مىدارد.
برخى دیگر، به اكثریت اعتماد مىكنند و كمیت را ملاك تشخیص حق و باطل قرار مىدهند؛ یعنى وقتى بیشتر مردم یا همه آنان چیزى را گفتند، به آن اعتماد مىكنند.
اگر اعتماد به مردم یا اكثریت، در مسائل عادىِ زندگى باشد و در سعادت، شقاوت و سرنوشت انسان نقشى نداشته باشد، شاید اشكال چندان مهمى نداشته باشد؛ ولى در مسائل سرنوشتساز، كه با حیات ابدى و سعادت یا شقاوت جاودانه انسان ارتباط دارند، هیچگاه نمىتوان به سخن مردم اعتماد كرد، به ویژه اگر راهى براى تحقیق وجود داشته باشد و ادله و براهین، ما را برخلاف گفتار اكثریت رهنمون كنند.
اكثریت، صرفاً از این جهت كه اكثریت است، نمىتواند مفید و كارساز باشد. آیات بسیارى داریم كه كسانى را كه به جاى اعتماد به عقل و درك و اندیشه خویش، از اكثریت پیروى مىكنند، نكوهش كردهاند؛ مانند:
وَاِنْ تُطِعْ اَكْثَرَ مَنْ فى الاَْرْضِ یُضِلُّوكَ عَنْ سَبِیلِ اللّهِ اِنْ یَتَّبِعُونَ اِلاَّ الظَّنَّ وَ اِنْ هُمْ اِلاَّ
1. صافات/ 68 ـ 70.
یَخْرُصُون(1).
هر گاه اكثریت مردم روى زمین را پیروى كنى، تو را از راه خدا گمراه مىكنند كه جز از گمان خود پیروى نكنند و جز حدس و تخمین (فكر درست و دقت و تحقیقى) ندارند.
بنابراین، اگر امكان تحقیق عقلى وجود داشته باشد، اعتمادكردن به دیگران، حتى به اكثریت و یا حتى به همه مردم، كار درستى نیست. حق یا باطلبودن چیزى را باید با كمك عقل و براهین عقلى تشخیص داد. البته مسائل خاص و تفاصیل احكام را كه راهى در آنها براى برهان عقلى نیست، باید از پیغمبر و امام دریافت كرد. پس تقلید از دیگران، در صورتى درست است كه اولاً، مسائل اساسى و اصولى نباشد. ثانیاً، صلاحیت آنان را براى تقلید احراز كنیم و حجت شرعى یا حجت عقلى داشته باشیم بر این كه آنان قابل اعتماد و سخنانشان قابل پذیرش است. در غیر این صورت، تقلید موجه نیست و اگر انسان بىدلیل، از دیگران تبعیت كند و گمراه شود، جز خود، هیچ كس دیگرى را نباید سرزنش كند.
ضمناً روشن شد كه چرا در فروع دین، اگر مجتهد نیستیم، باید از مجتهد تقلید كنیم؛ چون همانطور كه گفته شد، اگر نمىتوانیم همه مسائل مورد نیاز خود را خودمان تحقیقاً فرا بگیریم، ناگزیر باید یك سلسله از مسائل را از دیگران فرا بگیریم و به آنها اعتماد كنیم و این یك روش عقلایى است؛ یعنى همه عقلا در مواردى كه اطلاع كافى ندارند، به خبره یا اهل فن مربوط به آن موارد، مراجعه مىكنند.
از سوى دیگر، روشن شد كه تنها در مسائل فرعى مىتوانیم به دیگران اعتماد كنیم؛ ولى مسائل اصلىِ دین، كه سرنوشت انسان را تعیین مىكنند، حتماً باید با عقل و اندیشه خود و یا از راهى كه به دلیل و برهان عقلى منتهى مىشود، مثل آیات قرآن كه حجیت آنها از راه عقل ثابت شده است، اثبات شوند.
گوش دادن به سخنانى كه مىدانیم لغو هستند و هیچ تأثیرى در زندگىِ ما ندارند، بلكه فقط نوعى سرگرمى به حساب مىآیند، از نظر قرآن كریم، مذموم و ناپسند است و آیه شریفه: وَالَّذِینَ
1. انعام/ 116.
هُمْ عَنِ الْلَّغْوِ مُعْرِضُون(1) كه در مقام ستایش مؤمنان و رستگاران است، شامل آن مىشود. این آیه، گرچه در لفظ و منطوق، ستایش مؤمن است در برابر نشنیدن لغو و سخن بیهوده و پشتكردن به آن، ولى طبعاً دلالت بر نكوهش از شنیدن لغو دارد.
در آیه دیگرى آمده است كه اهل جهنم، در پاسخ به «اصحاب یمین» ـ كه در بهشت آرمیدهاند و از اهل جهنم مىپرسند كه چه چیزى شما را به دوزخ در افكند؟ ـ چنین مىگویند: «ما از نماز گزاران نبودیم، به اطعام مسكین و سیركردن شكم فقیر همت نكردیم و همراه و همدل با اهل باطل، در گفت و شنود سخنان بیهوده غرق مىشدیم.»(2)
البته اگر سخن فقط لغو باشد، هر چند كه شنیدن آن نكوهش اخلاقى دارد (اتلاف وقت است و توجه انسان را به چیزهایى جلب مىكند كه براى زندگىِ دنیا و یا زندگىِ اخروى او مفید نیست) ولى موجب كفر و شرك و نفاق انسان نمىشود؛ اما اگر سخن باطل و منحرف كننده باشد، شنیدن آن تهدیدها و خطرهاى بالاتر و بزرگترى براى انسان دارد.
در قرآن كریم، پیروى از شاعرانى كه در گفتن شعر، هدف حكیمانهاى ندارند و اهل لغوگویى و بطالتند، نكوهش شده است:
وَالشُّعَرآءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ * اَلَمْ تَرَ اَنَّهُمْ فى كُلِّ واد یَهِیمُونَ * وَاَنَّهُمْ یَقُولُونَ ما لایَفْعَلُونَ * اِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ ذَكَرُوا اللّهَ كثیراً وَانْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ماظُلِمُوا(3).
از شعرا تنها مردم گمراه پیروى مىكنند. آیا نمىبینى كه آنها خود در هر وادىِ حیرت، سرگشتهاند و سخنانى را مىگویند كه به آن پاىبند نیستند و عمل نمىكنند، مگر آن شاعرانى كه ایمان دارند، كارهاى شایسته مىكنند، بسیار خدا را یاد مىكنند چون مورد ستم قرار گیرند، در صدد احقاق حقوقشان بر مىآیند و از دیگران كمك مىطلبند.
پس نباید به سخنان لغو و چرند و گفتههاى باطل شعرا گوش و دل داد. البته اگر شاعرى اهل ایمان و عمل صالح باشد و هدف داشته باشد و براى تظلم و كمكگرفتن براى خویش یا
1. مؤمنون/ 3.
2. مدثر/ 40 ـ 45.
3. شعراء/ 224 ـ 227.
مظلومان شعر بگوید و از هنر خویش براى تبیین و تزیین حقایق و كمك به مظلوم و انتقام از ظالم بهره ببرد، هم گفتن چنین شعرى بىاشكال است و هم شنیدن آن، و قرآن آنان را استثنا كرده است و شاید قسمت آخر آیه، اشارهاى به تأثیر اینگونه اشعار در رسوا و سركوبكردن ستمگران داشته باشد.
مباحثه عبارت است از گفت و شنود دو یا چند نفر و همفكرىِ آنها درباره یك موضوع، طرح اشكالها، بیان ابهامات و دادن پاسخ به آنها. گاهى انسان درباره یك مطلب، هر چه مىاندیشد، فكرش به جایى نمىرسد و براى استفاده از فكر دیگران، درباره آن موضوع به بحث و گفتگو مىپردازد. افراد در مباحثات خود، اهدافى را ممكن است دنبال كنند كه به بعضى از آنها اشاره مىكنیم:
در این گفتگو، همه شركت كنندگان، از فكر و علم و آگاهى و بیان یكدیگر بهره مىبرند؛ مانند بحثها و مناظرههاى علما و پژوهشگران كه براى روشنشدن نقاط ابهام موضوعهاى مورد نظر، به بحث درباره آنها مىپردازند تا هم از فكر دیگران بهره بگیرند و هم فكر و اندیشه خودشان به هنگام بحث فعّالتر شود و عمیقتر بیندیشند.
مباحثه، كارى بسیار مطلوب و مفید است. فكر و اندیشه افراد، در بحث و مناظره، بیشتر به كار مىافتد و آثار و بركات و فواید مهمترى خواهد داشت كه به همین دلیل، عبادت نیز شمرده مىشود.
در روایات نیز، ائمه ما درباره همفكرى و استفاده از آرا و افكار یكدیگر توصیههایى كردهاند. از امیرالمؤمنان على(علیه السلام) نقل است كه فرمود:
«اِضْرِبُواْ بَعْضَ الْرَّأْىِ بِبَعْض یَتَوَلَّدْ مِنْهُ الْصَّوابُ».
آرا و افكار خود را بر هم بزنید (یا روى هم بریزید) تا از مجموعه آنها سخن حق و درست، زاییده شود.
گاهى هدف از گفتگو ارشاد دیگران است؛ یعنى مطلب براى بحث كننده، روشن است، در آن شكى ندارد و نمىخواهد از دیگرى استفاده كند، بلكه براى آن كه مطلب را براى دیگران روشن كند، یا دعوت دیگران را كه وى را به بحث و مناظره مىخوانند، اجابت كند، در مناظره و گفتگوى با آنان شركت مىكند؛ چرا كه این روش را در ارشاد و تعلیم دیگران سودمندتر و اجابت دعوت دیگران را خداپسندتر مىداند. پس چنین انگیزهاى ارزشمند و چنین مباحثه و گفت و شنودى نیز مطلوب و مفید خواهد بود.
گاهى نیز با این كه شخص مىداند مطلبى باطل است، اما بر سخنان خود اصرار و پافشارى مىكند و به بحث و جدال مىپردازد و در این صورت، هدف او این است كه در برابر طرف مقابل، كوتاه نیاید، در گفتگو بر او غلبه كند، سخن خویش را به كرسى بنشاند، او را اغوا یا رفتار خویش را توجیه كند، یا شخص ثالث و ناظر بحث را بفریبد، یا برترىِ خود را برطرف دیگر، در معلومات به رخ بكشد و یا انگیزههاى شیطانىِ دیگرى دارد كه او را وادار به جدال و گفتگوى بىحاصل مىكند.
بدیهى است مناظرهها و گفتگوهایى كه چنین اهدافى را دنبال مىكنند، نامطلوب و نكوهیدهاند كه علاوه بر اتلاف وقت، سبب تقویت خوى تعصب، خودخواهى و خودمحورى و خودنمایىِ انسان مىشوند و اگر علاوه بر این نتایج تلخ كه یاد كردیم، سبب گمراهشدن دیگرى نیز بشود، گناهى بزرگ و خطایى است كه خودش را تباه و دیگرى را گمراه خواهد كرد و نامش در زمره گمراهان و گمراهكنندگان ثبت خواهد شد.
در قرآن، آیات فراوانى درباره، جدال و احتجاج داریم كه از جمله آنها احتجاجهاى انبیا(علیهم السلام) با اقوام خود و گمراهان و مخالفان، به منظور هدایت و ارشاد آنان بوده است. و شاهد بر این است كه چنین كارى درست و لازم است.
از سوى دیگر، آیات دیگرى نیز در قرآن داریم كه جدال را نكوهش كردهاند كه تأمل در آنها روشن مىشود كه این آیات، مربوط به مواردى است كه اشخاصى مىخواستهاند سخن خود را به كرسى بنشانند و حتى در مواردى مىدانستند كه سخنشان باطل است؛ اما تعصب مىورزیدند و یا هدفشان این بوده كه مردم را گمراه كنند.
در چنین مواردى و با چنین انگیزههایى، نه تنها اقدام به بحث و گفتگو مذموم است، بلكه اجابت چنین كسانى و مشاركت در بحث با آنان نیز درست نیست. از این رو است، كه در مواردى به پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) خطاب مىشود كه با اینگونه افراد جدال نكن. در اینجا بعضى از آیات جدال را مىآوریم:
وَیُجادِلُ الَّذِینِ كَفَرُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَاتَخَّذُوا آیاتِى وَما اُنْذِرُوا هُزُوا(1).
آنان كه كافرند، به باطل مجادله كنند تا بدان، حق را پایمال كنند و (اینان) آیات مرا و آنچه براى انذار و اندرزشان آمده، به تمسخر گرفتهاند.
وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یُجادِلُ فى الْلّهِ بِغَیْرِ عِلْم وَ یَتَّبِعُ كُلَّ شَیْطان مَرِید(2).
بعضى از مردم، درباره خدا بدون علم و از روى جهالت، مجادله و از هر شیطان مطرود دنباله روى كنند.
وِ مِنَ النّاسِ مَنْ یُجادِلُ فى الْلَّهِ بِغَیْرِ عِلْم وَ لاهُدىً وَ لا كِتاب مُنِیر * ثانِىَ عِطْفِهِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللّهِ لَهُ فى الدُّنْیا خِزْىٌ وَ نُذِیقُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَذابَ الْحَرِیق(3).
بعضى از مردم، بدون داشتن علم و هدایت و یا بدون یك نوشته روشنایى بخش درباره خدا، به جدال برخیزند (با تكبر و نخوت و به علامت بىاعتنایى) اعراض و پشت مىكند تا مردم را از راه خدا گمراه كند. او در دنیا خوار شود و در قیامت عذابى سوزاننده به او بچشانیم.
آیه دیگرى ریشه اینگونه مجادلات را تكبر و خودبزرگبینى دانسته است:
اِنَّ الَّذِینَ یُجادِلُونَ فى آیاتِ اللّهِ بِغَیْرِ سُلْطان اَتاهُمْ اِنْ فى صُدُورِهِمْ اِلاَّ كِبْرٌ ما هُمْ بِبالِغِیه(4).
كسانى كه در آیات خدا بدون برهان مجادله مىكنند، جز كبر و خودبزرگبینى، كه به آن نرسیدهاند، در سینهشان نیست.
این آیات و نیز در آیات دیگرى، جدالهاى بىفایده یا مضر را نادرست دانستهاند و آن را پیروى از شیطان و وسیله گمراهكردن مردم از راه خدا، و ریشه آن را تكبر و خودبزرگبینى
1. كهف/ 56.
2. حج/ 3.
3. حج/ 8 و 9.
4. غافر/ 56.
مىدانند و در برابر آن، وعده عذاب مىدهند. آیات دیگرى نیز به محكومكردن جدال پرداخته، آن را منشأ غضب خدا و مؤمنان و مساوى با گمراهى دانستهاند.(1)
و در یك آیه، خداوند به مسلمانان دستور مىدهد كه:
وَلاتُجادِلُوا اَهْلَ الْكِتابِ اِلاَّ بِالَّتى هِىَ اَحْسَن(2).
با اهل كتاب، جز به بهترین شكل، به مجادله بر نخیزید.
در آیهاى دیگر، به پیغمبر دستور مىدهد كه با اهل كتاب و كسانى كه مىخواهند حق را بشناسند، راه و روش نرم و ملایم در پیش گیرد و جدال به احسن كند:
اُدْعُ اِلى سَبِیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِى هِىَ اَحْسَن(3).
مردم را به راه خدا، از طریق حكمت و وعظ و نصحیت خوب و مجادله به بهترین شكل آن، دعوت كن.
آنان را به گونهاى به حق دعوت كنید كه دلسوزانه و ملایم باشد كه اگر جدال به صورت احسن باشد، مطلوب است و از نظر قرآن كریم هم مذمتى ندارد؛ اما اگر از بحث، بوى تعصب بىجا، لجاجت، برترىطلبى و انگیزههایى از این دست، استشمام شود، سخن را از تأثیر مطلوب مىاندازد، و از دید قرآن كریم هم نكوهیده و ناپسند است و مؤمن باید از آن بپرهیزد.
1. مانند آیه 35 از سوره غافر و آیه 18 و 69 از سوره شورا.
2. عنكبوت/ 46.
3. نحل/ 125.