درباره كلیات روابط اجتماعى و ارزشهاى عامى كه در این زمینه قابل طرحند، قبلا بحث شد. درباره تقسیمات آنها به طور كلى مىتوان گفت: روابطى را كه در جامعه بین افراد و اعضاى آن برقرار مىشود، اعم از آنها كه داراى ارزشهاى مثبت یا منفىاند، مىتوان بر دو بخش كلى تقسیم كرد:
نخست آنها كه خود به خود، داراى ارزش مثبت یا منفى هستند.
دوم آنها كه ارزششان بستگى به قرارداد انسانها دارد. در مورد بخش دوم، آنچه كه مربوط به قراردادها است، به طور كلى، زیر عنوان عهد و عقد قرار مىگیرد و ما قبلا درباره اهمیت و ارزش وفاى به عهد و لزوم رعایت قراردادها و پیمانها بحث كردهایم.
اكنون در مورد بخش نخست، یعنى آن روابط اجتماعى كه صرف نظر از قرارهاى اجتماعى و به خودى خود، داراى ارزش هستند، مىتوان گفت: روابط انسانى و اجتماعى از جهت بار ارزشى كه دارند، بر چند دسته تقسیم مىشوند. چنانكه قبلا گفتیم، ارزش و مطلوبیت زندگىِ اجتماعى، ریشه در مصالح مادى و معنوىِ انسان دارد؛ چرا كه مصالح مادى و معنوىِ انسان، تنها در سایه زندگىِ اجتماعى تحقق مىیابد و یا دست كم در جامعه، بهتر تأمین مىشود. پس در حقیقت، تأمین مصالح اعضاى جامعه، محور و اساس ارزشهایى اجتماعى خواهد بود. اینك باید بگوییم كه مصالح انسانها را، كه اساس ارزشها هستند، به طور كلى مىتوان به چند دسته مختلف تقسیم كرد:
نخستین و عمدهترین مصالح انسان در زندگى، حفظ نفس است. بنابراین، عمدهترین و مهمترین چیزى كه جامعه و مدیریت جامعه باید در حفظ و حراست آن، تلاش فراوان كند، نفوس و جانهاى اعضاى جامعه خواهد بود.
دومین دسته از مصالح انسان، به حفظ حیثیت و عرض و آبروى اعضاى جامعه مربوط مىشود اعم از حیثیتهاى فردى و شرافت، شخصیت و آبروى خود افراد و حیثیت و آبروى نوامیس و متعلقات آنان.
سومین دسته از مصالح انسان، حفظ اموال او است. در زندگىِ اجتماعى، اموال هر یك از اعضا باید حفظ شود، از سوى دیگران مورد تجاوز و تهدید قرار نگیرد و باعث اضطراب و نگرانى اعضاى جامعه نشود.
چهارمین دسته از مصالح انسانى، مربوط به رفع اختلافاتى است كه در مورد حقوق نامبرده و اموال و اعراض، میان اعضاى جامعه پدید مىآید. در هر یك از سه بخش گذشته، حقوقى براى یك یك اعضاى جامعه منظور شده كه همه افراد، مكلف به رعایت آن حقوق هستند. حال اگر در مورد این حقوق، بین اعضاى جامعه اختلافى رو دهد، باید دستگاه قضایىِ جامعه به آن رسیدگى كند و در این جهت نیز اصول، ضوابط و ارزشهایى وجود دارد كه دستگاه قضایى به هنگام دادرسى و رسیدگى به حقوق مظلومان و رفع مخاصمات و منازعات و اختلافها آنها را در نظر داشته و بر اساس آنها حكم مىكند.
پنجمین نوع از روابط انسانى و مصالح اجتماعى، این است كه افراد و اعضاى جامعه در كنار حفظ حقوق خویش، مسئولیت دارند كه هم خودشان حقوق دیگران را رعایت كنند و هم مردم دیگر را به حفظ حقوق دیگر اعضاى جامعه وادار سازند و از این رهگذر سبب شوند كه ارزشهاى اخلاقى در جامعه رواج یابند، عدل و داد برقرار شود و ظلم و فساد ریشهكن گردد.
ششمین دسته از مصالح انسانى و اجتماعى را مىتوان در توسعه فرهنگى و بالا بردن سطح علمى و آگاهىِ اعضاى جامعه و در قالب رابطه تعلیم و تعلّم و آموزش و پرورش خلاصه كرد. در این رابطه، افراد از یكدیگر استفاده علمى كرده، از نظر دانش و آگاهى رشد مىكنند. این نیز از مصالح مهم اجتماعى و ارزشهاى عمده انسانى است. پس باید فضاى سالمى براى تبادل آگاهىها و اطلاعات وجود داشته باشد تا این مصلحت بزرگ تأمین شود. مصلحت انسان، تنها در این كه جان، مال و عرض و آبرویش محفوظ بماند، خلاصه نمىشود و لازم است علاوه بر آنها، در جهات علمى هم رشد كند و روز به روز بر علوم عقلى و نقلى، فیزیكى و متافیزیكى و تخصص اعضاى جامعه افزوده شود تا بتوانند روى پاى خود بایستند، نیازهاى پیچیده مادى و معنوى خود را برآورند و از این رهگذر، عزت و استقلال خود را پاسدارى كنند.
حق حیات و حفظ نفوس، به طور طبیعى، بر دیگر حقوق انسانها تقدم دارد. البته بسیارى از
مطالبى كه در این زمینه هست، نیازى به توضیح و تفصیل ندارد؛ ولى براى آنكه نظام اخلاقى اسلام روشن شود، باید به مهمترین آنها فهرستوار اشاره كنیم.
همه انسانها موظفند حیات خویش را حفظ كنند و به حیات انسانهاى دیگر تجاوز نكنند. طبعاً در ارتباط با این حق انسانى، دو ارزش مثبت و منفى بسیار مهم مطرح مىشود كه عبارتند از: ارزش مثبت مربوط به احیاى نفوس، و ارزش منفى مربوط به قتل نفس.
موضوع قتل نفس در آیات بسیارى از قرآن كریم به صورتهاى گوناگون مطرح شده كه مىتوان آنها را بر سه دسته عمده تقسیم كرد:
یك دسته از این آیات، در مقام نهى از قتل نفس و بیان عظمت، آثار، عوارض، اقسام و احكام این گناه است؛ مانند:
وَ مَا كانَ لِمُؤْمِن اَن یَقْتُلَ مُؤْمِناً اِلاّ خَطَأً وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْریرُ رَقَبَة مُؤْمِنَة وَدِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ اِلى اَهْلِهِ اِلاّ اَنْ یَصَّدَّقُوا فَاِنْ كانَ مِنْ قَوم عَدُوٍّ لَكُمْ و هُو مُؤْمِنٌ فتَحْرِیرُ رَقَبَة مُؤْمِنَة وَ اِنْكانَ مِنْ قَوْم بَینَكُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ فَدِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ اِلى اَهْلِهِ وَ تَحْرِیرُ رَقَبَة مُؤْمِنَة فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ شَهْرِینِ مُتَتابِعَیْنِ تَوْبَةً مِن اللّهِ و كانَ اللَّهُ عَلِیماً حَكِیماً * وَمَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها و غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ واَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیما(1).
هیچ مؤمنى نباید مؤمن دیگرى را به قتل رساند مگر آن كه از روى خطا و اشتباه اتفاق بیفتد كه در این صورت هم باید بنده مؤمنى را آزاد كند و خونبهاى آن را به اهل و عیال او تسلیم كند، مگر آن كه ورثه، دیه را به قاتل ببخشند و اگر مقتول از دشمنان شما (و محارب با شما) باشد، تنها آزاد كردن بنده مؤمن كافى است و اگر از كسانى است كه با شما پیمان دارند، خونبها به اهلش بدهد و بنده مؤمنى آزاد كند و اگر نیافت دو ماه متوالى روزه بگیرد. این توبهاى است از سوى خداوند، و خداوند دانا و حكیم است. و هر كس مؤمنى را عمداً بكشد، كیفرش آتش جهنم خواهد بود كه در آن براى همیشه عذاب شود، خدا بر او خشم و لعن كند و عذابى هولناك برایش مهیا سازد.
مِنْ اَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى بَنِى اِسْرائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نفَس اَوْ فَساد فِى الاَرْضِ
1. نساء/ 92 و 93.
فَكَاَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمِیعاً و مَنْ اَحیاها فَكَانَّما أَحَیا النّاسَ جَمِیعا(1).
بدین سبب بر بنىاسرائیل حكم كردیم كه هر كس شخصى راـ بدون آن كه كسى را كشته باشد یا فسادى در زمین كرده باشد ـ بكشد، مثل این است كه همه مردم را كشته باشد و هر كس به دیگرى حیات و زندگى بخشد، مثل آن است كه همه مردم را حیات و زندگى بخشیده است.
وَ لاَتَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِى حَرَّمَ اللَّهُ اِلاّ بِالحَقِّ ذلِكُمْ وَصّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُون(2).
هیچ كس را كه خدا (خون و جان) او را محترم داشته است، نكشید مگر به حق این را خدا به شما توصیه مىكند، باشد كه بیندیشید.
وَ لا تَقْتُلُوا اْلنَّفْسَ الَّتِى حَرَّمَ اللَّهُ اِلاّ بِالْحَقِ و مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیّهِ سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِى الْقَتْلِ اِنَّهُ كانَ مَنْصُورا(3).
هرگز كسى را كه خدا محترم داشته، نكشید مگر به حكم حق و كسى كه به ستم كشته شود، به ولىّ او قدرت و حق قصاص بر قاتل مىدهیم تا در انتقام از قاتل اسراف نكند كه او را خدا حمایت كرده است.
این آیات و آیات دیگرى مثل آنها(4) عمل قتل نفس را با بیانهاى مختلف منع و نكوهش كرده و كیفر آن كس را كه دست به این گناه بزرگ بزند، سنگین دانسته و به احكام مختلف آن، مانند قصاص، دیه، كفاره و اقسام و احكام آن اشاره كرده است.
دستهاى دیگر از آیات، به نكوهش كسانى پرداختهاند كه مرتكب قتل نفس شدهاند، به ویژه بنىاسرائیل كه بسیارى از انبیا، مصلحان، عدالتخواهان و بندگان مخلص خدا را كشتند، در این آیات مورد حمله و نكوهش بسیار قرار گرفتهاند و مىتوان گفت كه تقریباً همه این آیات، مربوط به بنى اسرائیل است كه انبیا و همه كسانى را كه در اندیشه اصلاح مردم و دعوت به خیر و عدالت بودند و بسیارى از انسانهاى بىگناه را به قتل مىرساندند؛ مثل آیه:
وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ وَ باءُو بِغَضَب مِنَ اللّهِ ذلِكَ بِاَنَهُّمْ كانُوا یَكْفُرُونَ بِایاتِ اللَّهِ و یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَق(5).
1. مائده/ 32.
2. انعام/ 151.
3. اسراء/ 33.
4. مانند: فرقان / 68.
5. بقره/ 61.
مهر ذلت و خوارى بر پیشانىِ ایشان زده شد و به خشم خدا گرفتار شدند. این بدان جهت بود كه به آیات خدا كفر مىورزیدند و انبیا را به ناحق مىكشتند.
و آیههاى:
و اِذْ اَخَذْنا مِیثاقَكُمْ لاتَسْفِكُونَ دِماءَكُمْ وَ لاتُخْرِجُونَ اَنْفُسَكُمْ مِنْ دِیارِكُمْ ثُمَّ اَقْرَرْتُمْ و اَنْتُمْ تَشْهَدوُنَ * ثُمَّ اَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ اَنْفُسَكُمْ و تُخْرِجُونَ فَرِیقاً مِنْكُمْ مِنْ دِیارِهِم(1).
هنگامىكه از شما (بنى اسرائیل) پیمان گرفتیم كه خون یكدیگر نریزید و یكدیگر را از خانههاتان بیرون نكنید كه شما بر آن اقرار كردید و خود گواه آن هستید. سپس همین شما یكدیگر را مىكشتید و گروهى از خودتان را از خانههاشان بیرون مىراندید.
اَفَكُلَّما جاءَكُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى اَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِیقاً كَذَّبْتُمْ وَفَرِیقاً تَقْتُلوُن(2).
آیا هرگاه فرستادهاى از سوى خدا پیامى براى شما آورد كه با هواى نفس شما سازش نداشت، سرپیچى كردید، پس گروهى را تكذیب كرده و گروهى دیگر را به قتل مىرسانید.
قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ اَنبِیاءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِین(3).
بگو: (اى بنىاسرائیل) پس چرا پیامبران خدا را از گذشته تاریخ مىكشتید اگر مؤمن بودید؟
اِنَّ الَّذِینَ یَكْفُرُونَ بِایاتِ اللَّهِ وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ و یَقْتُلوُنَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بِالقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذاب اَلِیم * اُوْلئِكَ الَّذِینَ حَبِطَتْ اَعْمالُهُمْ فِى الدُّنْیا وَالاخِرَةِ وَما لَهُمْ مِن ناصِرِین(4).
حقاً آنان كه به آیات خدا كفر مىورزند و پیامبران را به ناحق مىكشند و كسانى از مردم را كه به عدالت امر مىكنند، مىكشند، آنان را به عذابى دردناك بشارت ده. اعمال آنان در دنیا و آخرت حبط و بىاثر مىشود و یار و یاورى ندارند.
همچنین آیههاى 181 تا 183 از سوره آل عمران و آیه 155 از سوره نساء، همگى اشاره به
1. بقره/ 84 و 85.
2. بقره/ 87.
3. بقره/ 91.
4. ال عمران/ 21 و 22.
قتلهایى دارند كه در طول تاریخ اتفاق افتاده و گروهى ستمپیشه، پیوسته به كشتن انسانهایى شایسته و عدالتخواه دستشان را مىآلودند؛ زیرا برنامههاى اصلاحى و دین و آیین آنان را، كه از سوى خدا به مردم عرضه مىكردند، منطبق با هواها و تمایلات نفسانى خود نمىیافتند و منافع خویش را در خطر مىدیدند؛ اما در همه این آیات، به ویژه به بنى اسرائیل به عنوان قاتلان و تبهكاران و ستم پیشگان اشاره شده كه مقتول و قربانىِ آنان پیامبران خدا و عدالت خواهان و صالحان بودند.
دسته سوم، قتل نفسهاى خاصى مانند كشتن فرزندان، كه در میان عرب مرسوم بوده است، محكوم مىكند. این آیات نیز بر دو گروه كلى تقسیم مىشوند:
گروه نخست، آیاتى هستند كه ظاهر آنها درباره قتل فرزندان، اعم از پسر و دختر است؛ مانند:
قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ قَتَلُواْ اَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَیْرِ عِلْم(1).
كسانى كه فرزندان خود را از روى سفاهت و جهالت كشتند، حقاً زیانكارند.
وَ لا تَقْتُلُواْ اَوْلادَكُمْ مِنْ اِمْلاق نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ واِیّاهُم(2).
فرزندان خود را از ترس گرسنگى مكشید، ما شما و آنان را روزى مىدهیم.
وَ لا تَقْتُلُواْ اَوْلادَكُمْ خَشْیَةَ اِمْلاق نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیّاكُمْ اِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبِیرا(3).
فرزندان خود را از ترس گرسنگى نكشید، ما ایشان و شما را روزى مىدهیم و محققاً كشتن آنان اشتباه بزرگى است.
گروه دوم، آیاتى است درباره دختركشى كه این هم در بین عرب جاهلى مرسوم بوده است؛ مانند:
وَ اذا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ * بِاَىِّ ذَنْب قُتِلَت(4).
هنگامى كه از دختران سؤال شود به كدام گناه كشته شدهاند.
وَ اِذا بُشِّرَ اَحَدُهُمْ بِاْلاُنْثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَ هُوَ كَظِیمٌ * یَتَوارَى مِنَ الْقَوْمِ مِنَ سُوءِ
1. انعام/ 140.
2. انعام/ 151.
3. اسراء/ 31.
4. تكویر/ 8 و 9.
ما بُشِّرَ بِهِ اَیُمْسِكُهُ عَلى هُون اَم یَدُسُّهُ فِى التُّرابِ اَلاساءَ ما یَحْكُمُون(1).
هنگامى كه یكى از آنان را به تولد فرزند دخترش مژده مىدادند، در حالى كه خشم خود را پنهان مىداشت (از ناراحتى) صورتش سیاه مىشد و از بدى مژدهاى كه به او داده بودند، از میان مردم متوارى و پنهان مىشد در این اندیشه جانكاه كه آیا او را با خفت و خوارى نگاه دارد یا در خاك دفنش كند آگاه باشید بد بود حكمى كه مىكردند.
از این آیه چنین استفاده مىشود كه جو اجتماعىِ آن زمان، آن چنان بوده است كه وقتى دختردار مىشدند گویى كه دچار ننگ بزرگى شدهاند و در وضع ناراحت كنندهاى قرار مىگرفتند كه یا باید با خوارى و سرافكندگى او را نگاه مىداشتند و یا با بىرحمى در خاك دفنش مىكردند.
از نظر روانشناسى، در مورد بزهكاران این پرسش مطرح مىشود كه انگیزه انسان در كشتن انسان دیگر چیست و چرا بعضى از انسانها دست به این گناه بزرگ مىزنند؟ عملى كه در قرآن كریم، شاید پس از شرك، بزرگترین گناهان شمرده شده است، آنجا كه مىفرماید:
وَ مَن یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتعَمِّداً فَجَزائُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فیها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ و اَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیما(2).
هركس كه از روى عمد انسان مؤمنى را بكشد، به كیفر آن، در جهنم جاودان مىماند، خداوند بر او خشم گیرد و او را از رحمت خود دور كند و عذاب بزرگى برایش فراهم آورد.
برخورد این آیه با كسى كه مؤمنى را بكشد، بسیار تهدیدآمیز و تند است كه اگر كسى مؤمنى را از روى عمد به قتل برساند، كیفرش جهنم است و براى همیشه در عذاب آن به سر مىبرد. چنین كسى مورد غضب و لعن خدا است و خداوند عذاب بزرگى براى وى فراهم كرده است.
بدون شك ارتكاب هر گناهى براى تأمین یكى از خواستههاى نفسانى است كه البته این
1. نحل/ 58 و 59.
2. نساء/ 93.
خواستهها متفاوتند و هر كدام از آنها در بخشى از اخلاق فردى و اجتماعىِ انسان ریشه دارد. در قرآن كریم به چند انگیزه روانى براى قتل اشاره شده است كه عبارتند از:
یكى از عوامل روانىِ قتل، از نظر قرآن، حسد است. قرآن حسد را عامل نخستین قتلى كه در روى زمین رخ داده است، معرفى كرده و مىفرماید:
واتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ اِذْ قَرَّبا قُرْبَاناً فَتُقُبَّلَ مِنْ اَحَدِهِما وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الاخَرِ قالَ لاََقْتُلَنَّكَ قالَاِنَّما یتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِین(1).
خبر دو فرزند حضرت آدم را به حق بر آنان تلاوت كن، آن هنگام كه هر دو، قربانى كردند، پس خداوند قربانى یكى از آن دو را قبول كرد و قربانىِ دیگرى را قبول نكرد. آنكه قربانىاش قبول نشده بود، از ناراحتى به دیگرى گفت: تو را خواهم كشت و او در پاسخ وى گفت: خداوند تنها عمل كسانى را مىپذیرد كه با تقوا باشند.
از این آیه استفاده مىشود كه در زمان حضرت آدم مراسم قربانى وجود داشته و این دو برادر كه به نقل روایات، فرزندان بىواسطه حضرت آدم، با نامهاى هابیل و قابیل، بودند، به دستور پدرشان عبادت قربانى انجام دادند؛ ولى تنها قربانى هابیل پذیرفته شد و گفتهاند كه علامت قبولى قربانى این بود كه آتشى بیاید و قربانى را بسوزاند.
برادر دیگر، یعنى قابیل، كه قربانىاش پذیرفته نشده بود، به شدت خشمگین شد و آتش حسادت به برادرش هابیل، در دل وى زبانه كشید. از این رو، به برادرش حمله ور شد تا او را بكشد. هابیل به او گفت: علت آن كه قربانىِ تو پذیرفته نشد، این است كه تو اهل تقوا نبودى و اگر تو در پىِ كشتن من هستى، من هیچ گاه در پىِ كشتن تو نخواهم بود؛ زیرا این كار گناه بزرگى است و من مرتكب چنین گناهى نمىشوم؛ اما سرانجام، قابیل برادرش هابیل را كشت.
از این آیات به روشنى استفاده مىشود كه منشأ نخستین قتلى كه در روى زمین به دست قابیل اتفاق افتاد، حسد بوده است و نیز استفاده مىشود كه اخلاق فردى در حوادث اجتماعى تأثیر مىگذارد. پس مسائل اجتماعى را نباید به كلى از مسائل فردى جدا داشت. اخلاق و ارزشهاى اجتماعى از ریشههاى روانى و ابعاد و انگیزههاى فردى سرچشمه مىگیرند و
1. مائده/ 27.
تقسیم كردن اخلاق به اخلاق فردى و اخلاق اجتماعى، در واقع، بر اساس موضوعها و متعلقات آنها است. در این كه اخلاق ریشه روانى دارد و سرچشمهاش در مبادىِ نفسانى و انگیزههاى روانىِ افراد است، فرقى بین اخلاق فردى و اجتماعى نیست.
دومین عامل قتل نفس در انسان عبارت است از خو گرفتن و عادت كردن به آداب و رسوم، ارزشها و عقاید و روش زندگىِ خاصى كه احیاناً، ممكن است این آداب و رسوم و ارزشها و روشها ظالمانه و این عقاید و افكار، بىپایه و نادرست باشند و بدین سبب نیز مورد حمله و مذمت مصلحان جامعه قرار گیرند؛ اما ممكن است افراد جامعه، آن چنان به این افكار و آداب خو گرفته و زندگىشان با آنها در آمیخته باشد كه حمله به آنها را از نظر سیاسى و اقتصادى، زیانبار و توهین به خود تلقى كنند. همین امر انگیزه برخورد و درگیرى آنان با مصلحان جامعه و احیاناً، موجب ضرب و قتل و تبعید آنان و پیروان آنان خواهد شد. كسانى علیه عقاید، افكار و رفتار خرافى حاكم بر یك جامعه قیام مىكردند و مردم آن جامعه را به حق و عدل دعوت مىنمودند؛ مانند پیامبران و پیروان راستینشان كه مردم را از بتپرستى و شرك بر حذر مىداشتند و به پذیرش دین حق و رفتار صحیح و خداپسندانه دعوت مىكردند. در مقابلِ ایشان كسان دیگرى با انگیزههاى مختلف موضع مىگرفتند، انگیزههایى چون جاهطلبى، تكبر، مال دوستى، خودخواهى و خودمحورى.
منطق مخالفان انبیا این بود كه شما چه كار به عقاید و اعمال مردم دارید، هر كس هر عقیده و مرامى دارد، براى خودش محترم است. سخنان مخالفان پیامبرانى چون حضرت شعیب و لوط، كه قرآن آنها را نقل كرده است، از این قبیل بود:
اَصَلاتُكَ تَأْمُرُكَ اَنْ نَتْرُكَ ما یَعْبُدُ ابائَنا اَوْ اَنْ نَفْعَلَ فِى اَمْوالِنا مانَشاء(1).
(آنان به پیامبران مىگفتند:) آیا به خاطر نماز تو، باید از بتها و معبودهاى پدران و بزرگان خویش دست برداریم و نتوانیم به هر گونه كه مىخواهیم، در اموال خود تصرف كنیم.
انبیا در برابر این سخنان مخالفان خود، از رسالتشان دست برنمىداشتند و براى
1. هود/ 87.
دستیابى به آرمانهاى الهى به تلاش خود ادامه مىدادند. و متقابلا، مردمى كه تلاش و تبلیغ انبیا را تهدیدى براى خود و توهین به خویش تلقى مىكردند، ناچار به اذیت و آزار آنان مىپرداختند، از شهر و دیار خود به جاى دیگر تبعیدشان مىنمودند و یا به قتل تهدیدشان مىكردند. گاهى از مرحله تهدید مىگذشتند و دست خود را به خون آنان مىآلودند كه از آن جمله، قوم بنىاسرائیل بودند كه به نقل قرآن، پیامبران و پاكان بسیارى را، در طول تاریخ، به خاطر مخالفت آنان با خواستههاى خود كشتهاند.
عامل سوم در قتلهاى متعارف، طمع در اموال دیگران است. كسى كه مىخواهد اموال شخص دیگرى را تصاحب كند، و تا او زنده است نمىتواند به خواسته خود برسد. گاهى این انگیزه در وى چنان قوى است كه او را وادار به قتل صاحب مال مىكند تا بدین وسیله، مانع دستیابى به این خواستهاش را از پیش پاى خود بردارد.
عامل چهارم قتل، عامل عاطفىِ خاصى است. هنگامى كه در برخوردها بین افراد اختلافى پیش مىآید و عواطف یكى بر ضد دیگرى تحریك مىشود، گاهى كار به زد و خورد مىكشد و گاهى نیز به قتل یكى از دو طرف منتهى مىگردد. البته این اختلافها متنوعند و ممكن است در اصل بر سر مسائل مادى، اقتصادى، سیاسى و غیره باشد؛ اما آن چه كار را به جاى خطرناك مىكشاند، عمل و عكسالعملى است كه در ضمن منازعه و معارضه پیش مىآید، تنور نزاع را داغتر مىكند و عواطف هر یك را علیه دیگرى بیش از پیش تحریك مىكند تا اینكه به این نقطه خطرناك مىرسد.
ترس از گرسنگى، سبب مىشد كه در جامعه عرب جاهلى، بعضى از مردم بینوا بچههاى خود را بكشند و بدین وسیله، از نانخورهاى خود بكاهند. قتلى كه با چنین انگیزهاى انجام مىشد، اختصاص به دختران نداشت و شر آن دامنگیر همه فرزندان پسر و دختر مىشد.
قرآن كریم درباره این جنایت و از بین بردن انگیزه آن مىفرماید:
لا تَقْتُلُوا اَوْلادَكُمْ مِنْ اِمْلاق نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ اِیّاهُم(1).
بچههایتان را از ترس گرسنگى نكشید، ما هم به شما و هم به فرزندانتان روزى مىدهیم.
ظاهر آیه نشان مىدهد كه ترس از قحطى و گرسنگى، كه در میان عربهاى جاهلىِ قبل از اسلام كم نبود، كسانى را وا مىداشت تا عائلهشان را كم كنند و از تعداد نان خورهاى خود بكاهند. سه آیه از آیههاى گذشته، ترس از گرسنگى و سنگینىِ هزینه زندگى را عامل قتل دانسته و ضمن محكومكردن آن، نگرانى از آن را بىجا دانستهاند.
عامل دیگر، عار و ننگ بىجا و غیرت بى موردى بود كه بعضى از اعراب جاهلى نسبت به نوامیس خود احساس مىكردند و آنان را به كشتن دختران معصوم خویش وامىداشت. این عامل نیز در آیات متعددى از قرآن و شاید با شدت بیشتر و تعبیرهاى تندتر محكوم شده است. منشأ این سنت غلط در میان اعراب جاهلى، یك اندیشه باطل و فكر غلط بوده است. عرب جاهلى داشتن دختر را عار مىدانست و گاهى از روى حماقت، براى آن كه دامنشان به چنین عارى آلوده نشود، دختران معصوم خود را مىكشتند.
تعابیر بعضى از آیات قرآن نشان مىدهد كه این پندار غلط وجود داشته است، آنجا كه مىفرماید:
اِذا بُشِّرَ اَحَدُهُم بِالاُْنْثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَ هُوَ كَظِیمٌ * یَتَوارى مِنَ القَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ اَیُمْسِكُهُ عَلى هُون اَمْ یَدُسُّهُ فِى التُّرابِ اَلاَساءَ ما یَحْكُمُون(2).
این آیات مىگویند: همین كه به یكى از آنان خبر مىدادند كه دختردار شده است، صورتش از ناراحتى سیاه مىشد و خشم خود را پنهان مىكرد، خودش را مىخورد و جرأت نمىكرد در بین مردم ظاهر شود، بلكه از خبر ناگوارى كه به او داده بودند، از مردم مىگریخت و در این اندیشه فرو مىرفت كه چگونه خود را از این بلایى كه دامنگیرش شده است برهاند. آیا با تحمل خفّت و
1. انعام/ 151.
2. نحل/ 58 و 59.
شرمندگى نگاهش دارد و یا در خاك دفنش كند و خود را از این وضع اسفبار برهاند؟ به این سرشكستگى در جامعه تن دهد و یا خود را از ننگ و عار داشتن دختر رها سازد؟
بنابراین، اثبات وجود سنت دختركشى و این كه علت آن، ننگ و عار بىجا و احمقانه عرب جاهلى بوده، براى ما مسلمانها، با وجود چنین آیات روشنى نیازمند سند و مدرك تاریخى نیست و آیات با صراحت كافى از این سنت خبر مىدهند.
درباره این كه چگونه این سنت در میان جامعه عرب به وجود آمده بود، تحلیلهاى روانشناختى و جامعهشناختىِ بسیارى ارائه شده كه از تاریخ مىتوان شواهدى، هر چند غیر یقینى، در تأیید آنها به دست آورد؛ ولى مىتوان گفت كه معروفترین، مهمترین و نخستین چیزى كه سبب این گرایش غلط بوده، این است كه از یك سو، در جنگهاى بسیارى كه بین اعراب اتفاق مىافتاد، اكثر اسراى ارتش شكست خورده، كه به دست طرف پیروز گرفتار مىشدند، زنان و دختران بودند. از سوى دیگر، حمیّت و غیرت عربها از این كه دختران یا همسرانشان به دست دشمن بیفتند و مورد تجاوز قرار بگیرند، سخت جریحهدار مىشد. این دو امر، سبب مىشد كه آنان سعى كنند كه از همان ابتدا دخترى نداشته باشند تا اگر در جنگى شكست خوردند، دیگر این مصیبت كه ناموسشان به دست دیگران بیفتد، دامنشان را نگیرد.
بنابراین، مىتوان گفت كه علت اصلىِ شكلگیرىِ این سنت غلط، افراط در حمیّت و غیرت بىجا بوده است. شكى نیست كه انسان باید غیرت داشته باشد و از ناموس خود حمایت كند. این یك خلق ممدوح و پسندیده است؛ اما نه در این حد افراطى كه خود آن طرف را بكشد كه مبادا به دست دشمن بیفتد! این انحرافها و افراط و تفریطها است كه سبب شكلگیرىِ این سنتهاى غلط مىشوند و كمكم، این مصیبتها و فاجعهها را به بار مىآورند. قرآن در مقام هشدار به مردم، توصیه مىكند كه این سنتهاى غلط را رها كنند و براى مبارزه با این سنتها به اصلاح نفس پرداخته، از حمیّت بىجا و تعصب افراطى، خود را دور سازند.
قرآن، در مقابل ارزش منفىِ قتل نفس، ارزش مثبت احیاى نفوس را قرار داده، مىفرماید:
مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْس اَوْ ِفَساد فِى اْلاَرْضِ فَكَاَنَّما قَتَلَ الْنَّاسَ جَمِیعاً وَ مَنْ اَحْیاها فَكَاَنَّما اَحْیا الْنّاسَ جَمِیعا(1).
هر كس شخص دیگرى را، بدون آن كه كسى را كشته باشد یا فسادى در زمین كرده باشد، بكشد، مثل آن است كه همه مردم را كشته است و هر كس شخص دیگرى را زنده كند، مثل آن است كه همه مردم را زنده كرده باشد.
بدیهى است كه معناى احیاى نفوس وزنده كردن مردم، این نیست كه انسانها به كسى حیات و زندگى بخشند؛ زیرا این كارى است خدایى و انسانها قادر به چنین كارى نیستند. پس منظور از احیاى نفوس، ابقاى حیات آنها و جلوگیرى از قتل و هلاكتشان خواهد بود.
بعضى از مفسران گفتهاند: منظور از احیاى نفوس در آیه مذكور، احیاى معنوىِ آنها است؛ اما باید توجه داشت كه صرف نظر از احیاى معنوى، احیاى ظاهرى و مادى هم چون به شكلهاى مختلفى ممكن است انجام گیرد، مىتواند مورد نظر باشد؛ مانند آن كه انسان كسى را كه در دست دشمن گرفتار شده و جانش در خطر است، از دست دشمن برهاند و زندگىِ وى را از خطر و هدر رفتن نجات دهد. چنین كسى، در واقع، نفسى را كه در معرض هلاكت بوده است، احیا كرده و وسیله ادامه حیاتش را فراهم آورده است. همچنین مانند كسى كه شخص دیگرى را، كه تحت تأثیر عوامل طبیعى در معرض مرگ قرار گرفته است، مثلا زیر آوارمانده یا در حال غرقشدن است، نجاتش دهد و او را از مرگ برهاند كه در واقع، مانند این است كه او را احیا كرده باشد.
اكنون سؤال این است كه چگونه مىتوان با قتل نفس مبارزه كرد و براى جلوگیرى از ارتكاب این گناه بزرگ چه كارهایى لازم است انجام شود. بدیهى است كه موضوع پرسش ما در اینجا غیر از ایجاد مانع فیزیكى است كه مثلا كسى دست قاتل را بگیرد و او را از ارتكاب قتل باز دارد. منظور از این سؤال آن است كه چگونه باید فكر و انگیزهاى را در انسان به وجود آورد كه دست به ارتكاب این گناه بزرگ نزند؟
در پاسخ به این پرسش باید گفت: از دید قرآن كریم و دیگر منابع اسلامى، مهمترین چیزى
1. مائده/ 32.
كه مىتواند انسان را از این عمل زشت باز دارد، توجه به آثار وخیم و نتایج تلخى است كه بر این گناه بار مىشود، كیفرى كه در این عالم دارد، مجازاتى كه در جهان دیگر براى آن منظور شده و دیگر آثار تلخ اجتماعى، حقوقى و اقتصادىِ آن؛ مانند قصاص، دیه و انزوا و بىآبرویى. آرى، توجه به این آثار، از مهمترین عوامل باز دارنده است كه مىتواند انگیزه قتل نفس را در انسان ضعیف یا نابود كند.
البته عامل باز دارنده دیگر، توجه به این حقیقت است كه انسان مملوك خدا است و هیچ كس حق ندارد در مملوك خداوند، بدون اذن او تصرف كند؛ اما این عامل، تنها مىتواند براى كسانى مؤثر باشد كه احساس این مسئولیّت و انگیزه كمالطلبى و ارزشخواهى در آنان بیدار و فعال باشد؛ یعنى حد نصابى از ایمان و خداشناسى را داشته باشند، یك خداشناسىِ فعال و زنده. چنین كسانى توجه دارند انسانهاى دیگر مملوك ما نیستند و ما نمىتوانیم در مرگ و زندگىِ آنان دخالت كنیم. البته، با دادن پول مىتوانیم مالك كار ایشان بشویم؛ ولى از هیچ راهى نمىتوانیم مالك جانشان شویم. حتى در آنجا هم كه كسى مالك شرعىِ انسانى دیگر مىشد، معنایش مالكیت وجود او، حیات و زندگىِ او، فكر او و سایر شئون وجودىِ او نبود، بلكه منظور، تنها مالكیت كار او بود و حق داشت كه او را به برخى كارها وا دارد و از نتایج آنها سود برد.
بنابراین، توجه به این حقیقت كه هر انسان یك موجود مستقل و مملوك خداى متعال است و بدون اجازه او نمىشود در مملوك او دخل و تصرف كرد، كسانى را كه حد نصاب ایمان و خداشناسى را داشته باشند، از دست زدن به این كار باز مىدارد. ترس از عذابى است كه بر این گناه عظیم بار مىشود. شیوه تربیتىِ عمومىِ قرآن كریم، این است كه در هر موردى براى باز داشتن انسان از دست آلودن به گناه، بیش از هرچیز، انسانها را از آثار سوء و عذابى كه بر آن بار مىشود، بترساند و سپس آنان را به آثار مطلوب و ثمرات خوب و شیرینى كه بر ترك گناه مترتب مىشود، ترغیب كرده، از این طریق، او را به ترك گناه تشویق كند. این انذار و تبشیر یا مژده دادن و ترسانیدن، در همه جاى قرآن، توأم هستند، هر چند كه شاید موارد انذار بیشتر و چشمگیرتر از بشارت دادن باشد.
بنابراین، در درجه اول براى انسانهاى خداشناس و خداباور، شناخت و ایمانشان كافى است كه آنان را از ارتكاب این گناه بزرگ باز دارد و در درجه دوم، براى عموم مردم توجه به
آثار تلخ و نتایج سوء گناه و ثمرات شیرین ترك گناه مؤثرتر است و تا حد بسیارى این عامل، آنان را از دستزدن به این گناه باز مىدارد؛ اما بعضى از انسانها ایمانشان به قدرى ضعیف است كه تذكر این آثار هم آنان را از ارتكاب گناه باز نمىدارد و گاهى در هنگام شدت عصبانیت و خشم، حالتى برایشان پیش مىآید كه این عامل نیز در آن هنگام كارآیىِ خود را از دست مىدهد. براى چنین افرادى، این مجازاتهاى دنیوى مىتوانند تأثیر و باز دارندگىِ بیشترى داشته باشند.
براى بسیارى از گناهان، در قرآن كریم، حدود یا قصاص و یا دیه تعیین شده است و در خود آیات نیز اشاره به این نكته هست كه اجراى این كیفرها براى جلوگیرى از ارتكاب جرم است. خداوند در یك آیه مىفرماید:
وَ لَكُمْ فِى الِقصاصِ حَیاةٌ یا اُوْلِى اْلاَلْباب(1).
اى خردمندان! براى شما در اجراى حكم قصاص، زندگى و حیاتى نهفته است.
بدیهى است براى كسى كه به حكم قصاص كشته مىشود، دیگر حیاتى نیست؛ چنان كه مقتول هم دیگر زنده نمىشود. بنابراین، منظور آیه این است كه اجراى قصاص منشأ حفظ حیات و بقاى زندگىِ سایر افراد و اعضاى جامعه خواهد بود و جلوگیرى مىكند از این كه دیگران دست به قتل بزنند و زندگىِ دیگران را به خطر بیندازند.
آیه دیگرى مىفرماید:
وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیّهِ سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِى الْقَتْل(2).
كسى كه مظلومانه كشته شود، ما به ولىّ او قدرت قانونى (بر قصاص) دادهایم تا در قتل و آدم كشى زیادهروى نشود.
اگر براى ولىّ مقتول، قدرت قانونى بر قصاص قرار داده نشده بود، به خاطر انتقامجویىهاى متقابل، در قتل و آدم كشى زیادهروى مىشد.پس وجود این قدرت قانونى براى ولىّ مقتول، مانع مىشود از اینكه دیگران دست به چنین كارى بزنند. بنابراین، قصاص، دیات، حدود و امثال اینها راههاى مختلفى هستند كه براى جلوگیرى از این عمل بسیار خطرناك پیشبینى شدهاند.
1. بقره/ 179.
2. اسراء/ 33.
گفتیم كه نخستین چیزى كه در جامعه باید رعایت شود، حفظ حیات اعضاى جامعه است. اكنون به دنبال آن لازم است مسئله حفظ نسل را، كه از فروع و شاخههاى حفظ نفس است، مورد توجه قرار دهیم؛ یعنى علاوه بر آن كه باید زندگىِ افراد موجود جامعه حفظ شود، نسل جامعه نیز باید باقى و سالم بماند و آیندگان باید مصونیت جانى و سلامت روانى داشته باشند.
در این رابطه مسائلى مانند فحشا و هر آنچه كه به سلامت نسل لطمه مىزند، مطرح و احكام آن بیان مىشود؛ اما از آنجا كه در گذشته به مناسبتهایى این موضوعات مطرح شدهاند، در اینجا فقط به صورت اشاره و گذرا مىگوییم كه آن مسائل، جنبه اجتماعى هم دارند؛ مثلا طغیان در غریزه جنسى، افراط در اشباع آن و استفاده از طرق نامشروع، علاوه بر این كه مانع از كمالات دیگر نفس مىشود، براى جامعه هم زیانبار و خطرناك خواهد بود، اساس جامعه را تهدید و نسل آینده را تباه مىكند.
بخش دوم از مسائلى كه در اینجا مطرح مىكنیم، حفظ شخصیت افراد است كه پس از حق حیات، در ردیف مهمترین حقوق انسانى است. افراد در جامعه، غیر از آن كه باید تأمین جانى داشته باشند، باید عِرض و آبرو و حیثیت و كرامت و شرافتشان در جامعه محفوظ بماند و مورد تجاوز دیگران قرار نگیرد.
در این زمینه مسائل مختلفى در قرآن كریم مورد توجه قرار گرفته كه در كتابهاى اخلاقى مطرح شدهاند؛ اما ما در اینجا همه را تحت عنوان «حفظ آبرو و صیانت از شخصیت» مىآوریم.
در یكى از آیات قرآن كریم آمده است:
یا اَیُّهَا الَّذِینَ امَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِیراً مِنَ الظَّنِ اِنَّ بَعْضَ الظَّن اِثْمٌ وَ لاتَجَسَّسُوا وَ لاَیَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً اَیُحِبُّ اَحَدُكُمْ اَنْ یَأْكُلَ لَحْمَ اَخِیهِ مَیْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ وَاتَّقُواْ اللَّهَ اِنَّ اللَّهَ تَوّابٌ رَحِیْم(1).
اى اهل ایمان! از بسیارى از گمانها خوددارى كنید كه بعضى از آنها پندارهایى غلط
1. حجرات/ 12.
و گناه است و درباره یكدیگر تجسس و پرس و جو مكنید و غیبت یكدیگر را نكنید. آیا هیچ یك از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ (هرگز، چون شما) از این كار نفرت دارید. پس تقواى خدا پیشه كنید كه او بسیار توبه پذیر و رحیم است.
در این آیه با ترتیب جالبى از سه كار زشت نهى شده كه هر یك از آن سه، تقریباً مىتوان گفت كه گناهى بزرگتر از گناه قبلى است.
در مرحله نخست، مسلمانان را نهى مىكند از این كه به مؤمنانى كه تشكیلدهنده اعضاى اصلى جامعه اسلامى هستند، سوءظن و گمان بد داشته باشند؛ زیرا این بدبینى به افراد، منشأ تجاوز به شخصیت ایشان مىشود و در واقع، مسئله حفظ شخصیت اعضاى جامعه را از این نقطه شروع مىكند كه حتى در دلتان هم به مؤمنان گمان بد نبرید.
در مرحله دوم، پس از مرحله بدگمانى، نوبت به مرحله تحقیق درباره لغزشهاى دیگران مىرسد كه از آن نیز در این آیه نهى شده است. بنابراین، علاوه بر پرهیز از گمان بد، پىگیر لغزشهاى دیگران هم نباید بود. كسانى در زندگى شخصىِ خود و در پنهان ممكن است كارهاى نادرستى بكنند، اما وقتى خود آنان پنهانكارى مىكنند، شما تجسس نكنید كه از عیوبشان آگاه شوید.
مرحله سوم، غیبت است كه اگر از عیب كسى آگاه شدید، آن را براى دیگران بازگو نكنید و دیگران را به وى بدگمان و از عیوب و اسرارش باخبر نسازید و آبرویش را در جامعه نریزید.
حكمت كلىِ این دستورات در این است كه هر اندازه كه روابط اعضاى جامعه با هم دوستانهتر و صمیمىتر باشد و انس بیشترى با هم داشته باشند، به هم نزدیكتر خواهند بود و اهداف زندگى اجتماعى آنان بهتر تحقق پیدا مىكند. پس باید از آن چه كه سبب بدگمانى و بدبینى آنان به هم مىشود و دوستى و صمیمیت و انس و الفت آنان را تضعیف مىكند، جلوگیرى كرد.
وقتى با واقعبینى به جامعه بنگریم، به این نتیجه خواهیم رسید كه اعضاى جامعه اسلامى نیز معصوم نیستند و خواه و نا خواه، لغزشها، اشتباهات و نقصهایى در كار و زندگىشان وجود دارد. حال، با این وضع اگر بنا باشد كه هركسى خودسرانه خطاهاى دیگران را پىگیرى و كشف كند و به رخش بكشد یا به دیگران بگوید، هیچ اعتمادى بین افراد جامعه باقى نمىماند.
خداى متعال راضى نیست كه آبروى مؤمنان ریخته شود و ستّار بودن خداوند، اقتضا مىكند كه خطاها و كمبودهاى افراد از نظر دیگران پوشیده باشد. مصالح جامعه اسلامى نیز اقتضا مىكند كه این لغزشها و كمبودها و مسائل مربوط به زندگىِ شخصىِ افراد براى دیگران آشكار نشود. تجربه نیز این را به ما آموخته است كه تا هنگامى كه به كسى خوشبین هستیم، گرایش قلبىِ ما، كه یك گرایش برخاسته از روابط ایمانى در راه خدا و در طریق كمال انسانى است، به سوى او بیشتر خواهد بود و بر عكس، اگر از لغزشهاى وى آگاه شویم و بدانیم كه مرتكب گناهانى شده است، طبعاً علاقه ما به او كم مىشود. او نیز متقابلا در مورد ما همین حالت را پیدا خواهد كرد.
اگر این وضع در جامعه شیوع پیدا كند، دیگر افراد جامعه به هم محبتى نخواهند داشت و این بىمحبتى و كملطفىِعمومى، سبب از هم گسیختگى جامعه اسلامى مىشود. در روایتى از امیرالمومنین(علیه السلام) نقل شده كه فرمود: «لَوْتَكاشَفْتُمْ ماتَدافَنْتُم»؛(1) اگر از اسرار هم آگاه مىشدید، جنازه یكدیگر را دفن نمىكردید.
خداوند متعال نخواسته كه مردم به هم بدبین و از هم متنفر باشند و بغض و كینه یكدیگر را در دل داشته باشند. براى آن كه این حالت پیش نیاید و دلهاى مؤمنان از هم دور نشود و عملا، بر زندگىِ اجتماعىشان اثر منفى نگذارد، باید سعى كرد كه اسرار مردم پوشیده بماند و كسى در پىِ آگاهى از آنها نباشد. اگر هم اتفاقاً از آنها مطلع شد، براى دیگران بازگو نكند.
البته، مانند همه جا، در این موارد نیز استثناهایى وجود دارد كه هم علماى اخلاق و هم فقها، آنها را در كتابهاى خویش مطرح كردهاند؛ مثلا یكى از این موارد استثنا، مشورت درباره دیگرى است كه اگر صلاح اندیشىِ مشورت كننده، متوقف بر بازگوكردن عیب آن شخص باشد، ذكر این عیب و افشاى این اسرار براى مشورتكننده اشكال اخلاقى و شرعى ندارد.
مورد دیگر، در جایى است كه مصالح جامعه، تجسس درباره اسرار یا ذكر عیبهاى كسى را ایجاب كند. آنجا كه مىخواهند مقامى را به كسى واگذار كنند و جان و مال مسلمانها را در اختیار او بگذارند، نباید به حسن ظن ظاهرى اكتفا كرد، بلكه لازم است در گزینش افراد دقت كافى بشود. موارد دیگرى نیز هست كه در آنها تجسس و تحقیق یا افشاى اسرار و غیبت، به
1. بحار، ج 77، ص 385، باب 15، روایت 10.
حكم ثانوى جایز است؛ اما اصل این است كه در زندگىِ اجتماعى، عیب مسلمانها براى هم آشكار نشود، افراد درباره عیبهاى یكدیگر تجسس و پشت سر هم غیبت نكنند كه از دید قرآن، این كار بسیار زشت بوده و مانند آن است كه كسى گوشت تن برادر مرده خود را بخورد.
مرحله چهارم، تهمت است كه از غیبت هم بدتر خواهد بود؛ زیرا غیبت اظهار عیب واقعى یك شخص براى دیگران است؛ اما در تهمت، عیبى را كه در واقع، شخص متهم ندارد، به او نسبت مىدهند. از این رو، از این كار بسیار زشت و زیانبار، در قرآن كریم، در موارد بسیار، نهى و نكوهش شده است. روشن است كه اگر چنین كارى در جامعه رایج شود، امنیت و آبروى افراد تهدید مىشود.
در اجتماعى كه افراد آن، به خود حق بدهند كه به دیگران تهمت بزنند و نسبتهاى دروغ و ناروا به آنان بدهند، اعضاى آن، احساس امنیت و آرامش نمىكنند، پیوسته در اضطراب به سر مىبرند، نسبت به هم احساس بدبینى مىكنند و با این وضع، جامعه رو به ویرانى مىنهد. چنین افرادى نمىتوانند با هم انس بگیرند و مهربان باشند و نمىتوانند همكارى، همیارى و همزیستىِ خوبى داشته باشند و در راه تحقق اهداف اسلام با هم تلاش كنند.
خداوند در اینباره مىفرماید:
وَ مَنْ یَكْسِبْ خَطِیئَةً اَوْ اِثْماً یَرْمِ بِهِ بَرِیئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً وَ اِثْماً مُبِیِنا(1).
هر آن كس كه خود كار نادرستى انجام داده، آن را به شخص دیگرى نسبت دهد (و مسئولیتش را به عهده دیگران بیندازد تا خود را تبرئه كند) چنین كسى بهتان زده و مرتكب گناهى آشكار شدهاست.
و در آیه دیگرى مىفرماید:
وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَیْرِ ما اكْتَسَبُواْ فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً واِثْماً مُبِینا(2).
كسانى كه به مردان و زنان مؤمن كارهاى زشت و زنندهاى رانسبت بدهند كه انجام ندادهاند و از این راه به ایشان اذیت و آزار برسانند، حقاً كه تهمت زدهاند و مرتكب گناه آشكارى شدهاند.
1. نساء/ 112.
2. احزاب/ 58.
در آیه دیگر، خداوند، مورد خاصى را كه در زمان رسول خدا(ص) اتفاق افتاد، یعنى داستان افك معروف و تهمتى كه به دو مسلمان زدند، یادآورى كرده، با تعبیرات بسیار شدیدى آن را محكوم مىكند و در ضمن آن، دستورات آموزندهاى مىدهد:
لَو لا اِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِاَنْفُسِهِمْ خَیْراً وَ قالُوا هذا اِفْكٌ مُبِین(1).
چرا مردان و زنان مؤمن هنگامى كه این تهمت را شنیدند، گمان خیر به خودشان نبردند و چرا نگفتند كه این یك تهمت آشكار است.
در این آیه، جمله «چرا گمان خیر به خودشان نبردند» تعبیر بسیار لطیفى است و اشاره دارد به این كه مؤمنان باید همه اعضاى جامعه خود را، كه افراد مؤمنند، یكى بدانند و همگان را از خود حساب كنند و هر چه را كه درباره خود نمىپسندند، درباره آنان هم نپسندند؛ زیرا گمان بد بردن درباره دیگر مؤمنان را گمان بد درباره خودشان بر شمرده است. پس مؤمن همان طور كه وضع خودش براى خودش روشن است، به خود گمان بد نمىبرد و از حیثیت و آبروى خویش به سختى دفاع مىكند، باید به مؤمنان دیگر نیز گمان بد نبرد و از حیثیت ایشان به سختى دفاع كند. بنابراین، نخستین وظیفه مؤمن در برابر چنین جریانى آن است كه آن را تكذیب كند و با قاطعیت بگوید كه این یك تهمت و افتراى آشكار است.
دومین وظیفه او این است كه به گسترش آن دامن نزند و شایعه پراكنى نكند و بداند كه این كار گناه سنگینى است. خداوند در دنباله این داستان مىفرماید:
اِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِاَلْسِنَتِكُمْ وَ تَقُولُونَ بِاَفْواهِكُمْ مالَیْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَیِّناً وَ هُوَ عِنْدَاللّهِ عَظِیم(2).
(اگر فضل خدا نبود شما را عذاب سختى در مىگرفت) آن هنگام كه این تهمت نابهجا را كه به آن علم نداشتید، از زبان یكدیگر مىشنیدید و دریافت مىكردید و با دهان خود، آن را به دیگران منتقل مىكردید و این كار (یعنى ریختن آبروى دیگران) را بىاهمیت و ساده به حساب مىآورید، در صورتى كه این كار نزد خداوند گناهى است بزرگ.
عرض و آبروى مؤمن، مانند خون و جان او محترم است و حریم مؤمن حریم خدا است،
1. نور/ 12.
2. نور/ 15.
چیزى نیست كه هر كس به سادگى وارد آن شود، حرمت مؤمن را هتك كند، حریمش را در هم بشكند و هر چه مىخواهد، بگوید. خداوند به این مسئله بسیار اهمیت داده و به دنبال آن مىفرماید:
لَوْ لا اِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ مایَكُونُ لَنا اَنْ نَتَكَلَّمَ بِهذا سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ * یَعِظُكُمُ اللَّهُ اَنْ تَعُودُواْ لِمِثْلِهِ اَبَداً اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِین(1).
چرا وقتى این شایعه را شنیدید، نگفتید: ما حق نداریم چنین حرفى بزنیم. اى خداى پاك و بىعیب! این تهمت بزرگى است. خداوند شما را نصیحت مىكند كه اگر مؤمن هستید، هرگز چنین كارهایى را تكرار نكنید، در ریختن آبروى دیگران و نشر شایعات مشاركت نداشته باشید.
آیات به روشنى دلالت دارند بر این كه هر جا آبروى مؤمنى در خطر است، دیگران موظف به دفاع از او هستند و باید به طور صریح و قاطع آن نسبت را تكذیب كنند و بگویند كه چنین چیزى نیست و ما حق نداریم این حرفها را بزنیم.
در پى این آیه، آیه دیگرى درباره حفظ آبرو و صیانت از شخصیت مؤمنان، آمده كه بسیار آموزنده و با اهمیت است. این آیه مىفرماید:
اِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ اَنْ تَشِیعَ اْلفاحِشَةُ فِى الَّذِینَ امَنُوا لَهُمْ عَذابٌ اَلِیمٌ فِى الدُّنْیا وَاْلاخِرَةِ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ اَنْتُمْ لا تَعْلَمُون(2).
كسانى كه دوست دارند كارهاى زشت و ناروا در میان مؤمنان رایج گردد (و انجام آن عادى شود) در دنیا و آخرت گرفتار عذابى دردناك خواهند بود. خداوند آگاه است؛ ولى شما (محاسبات و ارزیابىهایى كه از این كارها مىكنید، ناقص است و) نمىتوانید بفهمید ( كه این كارهاى ناروا و این شایعه پراكنىها چه اندازه خطرناك است و مصالح جامعه مسلمانان را تهدید مىكند).
از جمله عوامل تهدید شخصیت اعضاى جامعه، استهزا و تمسخر دیگران است؛ برخى، رو
1. نور/ 16 و 17.
2. نور/ 19.
در رو، دیگران را با تمسخر و استهزا تحقیر مىكنند تا بدین وسیله، شخصیت آنان را خرد كنند. این روش نیز، از روشهاى شیطانى و رایجى است كه در همه جوامع وجود دارد.
این گروه از متجاوزان وقتى مىبینند كسى همسلیقه خودشان نیست یا ممكن است در ارتباط با مال یا مقام یا سایر شئون زندگى مزاحمتى برایشان ایجاد كند، براى این كه نگذارند او پیشرفت كند و در جامعه، جایى براى خود باز كند، او را به باد استهزا مىگیرند و با تمسخر و تحقیر، شخصیتش را خرد مىكنند.
این كار در میان همه اقوام رواج داشته حتى انبیا را نیز به همین روش مىكوبیدند. هنگامى كه پیغمبرى در میان یكى از اقوام مبعوث مىشد، یكى از عكسالعملهاى رایج در میان همه اقوام، این بود كه او را مسخره كنند تا در جامعه موقعیتى پیدا نكند و مردم گوش به سخنان او ندهند.
بدیهى است استهزاى انبیا بدترین نوع مسخره است؛ زیرا وجود پیامبران در جامعه، بزرگترین نعمت خدا و تحقیر شخصیت و مسخره كردن آنان، كفران بزرگترین نعمت خدا و بزرگترین خیانت به جامعه خواهد بود؛ اما در درجه پایینتر به طور كلى، مسخره كردن، درباره هر كسى كه باشد، ارزش منفى دارد. البته هر چه شخصیت فردى محترمتر، مفیدتر و در پیشگاه خدا بالاتر باشد، به همان نسبت، تمسخر او زیانبارتر و داراى ارزش منفى بیشترى خواهد بود.
به هرحال، هر عضوى از اعضاى جامعه، موقعیتى دارد كه باید از این موقعیت، در راه تأمین مصالح و منافع اسلامى استفاده شود و تحقیر او سبب مىشود تا كارى كه از وى به سود جامعه برمىآید، درست انجام نگیرد و استفاده لازم را از او نبرند. روشن است كه این كار به زیان جامعه خواهد بود و علاوه بر این، ممكن است در نفوس افراد هم آثار بدى از خود بهجا بگذارد و روح انتقامگیرى و ضربهزدن متقابل را در طرف برانگیزد؛ زیرا همه مردم، مانند پیغمبر و امام معصوم نیستند كه تا این اندازه بتوانند خویشتندارى كنند و این تمسخرها و تحقیرها را نادیده و نشنیده بگیرند. گاهى ممكن است ایشان را به غم و اندوههاى سخت و ناراحتىهاى روانىِ شدید دچار سازد به طورى كه نه تنها از موقعیت اجتماعى، بلكه از زندگىِ فردىشان هم ساقط شوند.
قرآن كریم درباره این موضوع، تأكیدها و توصیههاى بسیارى دارد كه مىتوان آنها را به چند دسته تقسیم كرد:
نخست، آیاتى كه به طور كلى دستور مىدهند كه هیچ مرد و زن مؤمنى نباید مؤمن دیگرى را مسخره كند؛ مانند:
یا اَیُّهَا الَّذِینَ امَنُوا لایَسْخَرْ قَوْمٌ مِن قَوْم عَسَى اَنْ یَكُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساء عَسَى اَنْ یَكُنَّ خَیْراً مِنْهُن(1).
اى كسانى كه ایمان آوردهاید! هیچ گروهى نباید گروه دیگرى را استهزا كند كه شاید آنان از خودشان بهتر باشند و همچنین نباید زنانى زنان دیگر را استهزا كنند كه شاید آن زنان دیگر از خودشان بهتر باشند.
دوم، آیاتى كه حوادث عینىِ اتفاقافتاده را بیان مىكنند و زشتى و خطر آنها را یادآور مىشوند. این حوادث عینى، در بعضى موارد از سوى كفار، در بعضى موارد از سوى منافقان و در مواردى نیز به دست افراد سست ایمان اتفاق افتادهاند. مثل آیه:
زُیِّنَ لِلَّذِینَ كَفَرُوا الْحَیاةُ الدُّنْیا وَ یَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِینَ امَنُوا وَ الَّذِینَ اتََّقَوا فَوْقَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ اللَّهُ یَرزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِساب(2).
زندگى دنیا در نظر كفار، زیبا و باشكوه جلوه كرده، مؤمنان را استهزا مىكنند در حالى كه مقام پرهیزگاران در روز قیامت بالاتر از ایشان است و خدا هركس را بخواهد، بى حساب روزى مىدهد.
دنیا در چشم كفار، زیبا و باشكوه است و بر عكس آنها، مؤمنان توجه بیش از حد به زندگىِ دنیا ندارند، بلكه آن را وسیلهاى براى رسیدن به آخرت مىدانند و اهتمامشان به دنیا در حدى است كه براى سعادت ابدىشان مفید باشد. از این رو، در میان مؤمنان كسانى بودند كه اموال خود را در راه اسلام صرف كرده و خود تهىدست ماندند و یا به علل دیگرى فقیر شدند و كفار، كه دشمن اسلام و جامعه اسلامى بودند، اینان را مسخره مىكردند. خداوند، در آیه بالا پس از ذكر این جریان كفرآمیز، مؤمنان كفر ستیز را، كه اسلام را تقویت كرده و بر آن پایدارى
1. حجرات/ 11.
2. بقره/ 212.
مىنمودند، دلدارى مىدهد كه در برابر آنان خود را نبازید و بدانید كه نزد خدا و در روز قیامت، مقام و مرتبه شما بسیار بالاتر از آنان است.
مىتوان از جمله آخر آیه، وَاللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِساب، این نكته را استفاده كرد كه علت تمسخر كفار، فقر مؤمنان بوده است. از این رو مىفرماید: خداوند است كه روزىِ هر كس را به هر اندازه كه بخواهد، مىدهد.
منافقان نیز با این كه تظاهر به اسلام مىكردند و در جامعه اسلامى و میان مسلمانان زندگى مىكردند، مؤمنان واقعى را به بهانههاى گوناگون، به ویژه، به خاطر انفاقها و صدقاتشان مورد تمسخر و استهزا قرار مىدادند كه بعضى از آیات به این حقیقت اشاره دارند؛ مثل آیه:
اَلَّذِینَ یَلْمِزُونَ المُطَّوِّعِینَ مِن الْمُؤْمِنِینَ فِى اْلصَّدَقاتِ وَالَّذِینَ لایَجِدوُنَ اِلاّ جُهْدَهُمْ فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللّهُ مِنهُمْ وَلَهُمْ عَذابٌ اَلِیم(1).
كسانى كه عیبجویى مىكنند از آن مؤمنانى كه در صدقات، بیش از حد واجب انفاق مىكنند و آن مؤمنانى كه ضمن تهىدستى، از صدقه دادن از آن مقدار ناچیز اموالى كه در اختیار دارند، مضایقه نمىكنند، و آنان را مسخره و تحقیر مىكنند خداوند آنها را مسخره و تحقیر خواهد كرد و عذاب دردناكى در انتظارشان خواهد بود.
چنان كه از این آیه استفاده مىشود، منافقان دو گروه از مؤمنان و خوبان جامعه اسلامى را استهزا مىكردند: یكى آنان كه بیش از حد واجب، حتى به دادن صدقات مستحبى مىپرداختند تا با اطاعتهاى مستحبى و انقیاد كامل، خشنودىِ خداوند را به دست آورند و دوم آن مؤمنان كه صدقاتشان بسیار كم بود و از دادن كمك بیشتر ناتوان بودند؛ مانند مؤمنان تهىدست جامعه اسلامى ایران در زمان جنگ با عراق. اینان نیز با اموال محدودى كه داشتند، به هزینه جنگ كمك مىكردند. آرى، هم در عصر ما (عصر انقلاب اسلامى) و هم در صدر اسلام كسانى بودند كه بسیار مایل بودند كمك كنند؛ اما دستشان خالى بود و در عین حال، كمكهاى ناچیزى كه توان آن را داشتند، با كمال میل و رغبت و اخلاص انجام مىدادند. منافقان نادان چنین افرادى را با چشمك زدن و پوزخند و اشاره و كنایه استهزا مىكردند كه با چه چیزهایى مىخواهند دولت اسلام را تقویت كنند؛ اما كسانى كه این مؤمنان مخلص را مسخره مىكنند باید بدانند كه طرف حسابشان خدا است و خدا آنان را به مسخره مىگیرد و در مقابل این كارها عذاب دردناكى برایشان فراهم كرده است.
1. توبه/ 79.
آیاتى هم داریم درباره استهزا و تمسخر انبیا توسط مخالفان ایشان كه مىتوان آنها را به چند دسته تقسیم كرد:
نخست، آیاتى كه به طور كلى از این حقیقت تلخ اجتماعى و تاریخى خبر مىدهند كه هیچ پیغمبرى در طول تاریخ، در هیچ جامعهاى مبعوث نشد مگر آن كه مورد استهزاى برخى افراد آن جامعه قرار گرفت؛ مانند:
یا حَسْرَةً عَلى العِبادِ ما یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُول اِلاّ كانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُن(1).
واى بر بندگان كه هیچ رسولى از سوى خدا به سویشان نیامد جز آن كه او را به تمسخر و استهزا گرفتند.
وَ ما یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُول اِلاّ كانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُن(2).
وَ ما یَأْتِیهِمْ مِن نَبِىٍّ اِلاّ كانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُن(3).
آیات بالا با تعابیر گوناگون، ضمن بیان از این حقیقت مسلّم تاریخى كه انبیاى خدا مورد تمسخر مردم نادان قرار مىگرفتند، این عمل زشت را نكوهش مىكنند.
دوم، آیاتى كه به بیان بدىِ عاقبت و عذاب كسانى پرداختهاند كه پیامبران را مسخره مىكردند؛ مانند:
وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُل مِنْ قَبْلِكَ فَحاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما كانوُا بِهِ یَسْتَهْزِؤُن(4).
رسولان پیش از تو نیز مورد استهزا قرار گرفتند؛ ولى (كیفر) كارهاى استهزا آمیزشان، خود آنان را احاطه كرد (و عذاب دامنشان را گرفت).
وَ اِذا عَلِمَ مِنْ ایاتِنا شَیْئَاً اتَّخَذَها هُزُواً اُوْلِئكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِین(5).
هر گاه به چیزى از آیات، آگاه شوند، آن را به تمسخر گیرند. اینان برایشان عذابى خوار كننده است.
بعضى از این آیات، اشاره دارند به این كه استهزا كنندگان حسرت مىخورند و از كار خود
1. یس/ 30.
2. حجر/ 11.
3. زخرف/ 7.
4. انبیاء/ 41.
5. جاثیه/ 9.
پشیمان مىشوند؛ آنجا كه مىفرماید:
اَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتى عَلى مافَرَّطْتُ فِى جَنْبِ اللَّهِ وَ اِنْ كُنْتُ لَمِنَ السّاخِرِین(1).
(در آن روز) هركسى (به خود آید و) بگوید: واى بر من كه جانب امر خدا فرو گذاشتم (در حق خود ظلم كردم) و وعدههاى خدا را مسخره نمودم.
بعضى از آیات نیز به پاداش نیك مسخره شوندگان و دلجویى از ایشان مىپردازد؛ مانند:
فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سُخْرِیّاً حَتَّى اَنْسَوْكُمْ ذِكْرِى وَ كُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ اِنِّى جَزَیْتُهُمُ الْیَوْمَ بِما صَبَرُوا اَنَّهُمْ هُمُ الْفائِزُون(2).
شما(پیامبران و) كسانى را كه به آنان ایمان آوردند به تمسخر گرفتید آن كه شما را از خود غافل نمودم، مرا فراموش كردید و به آنان پوزخند زدید. من امروز آنان را به خاطر آن كه در برابر خندهها و تمسخرهاى شما صبر پیشه كردند، پاداش نیك دهم و محققاً هم آنان رستگار خواهند بود.
در بعضى از آیات به ریشه روانىِ این تمسخرها و سبكسرىها اینگونه اشاره شده كه این برخوردهاى نابخردانه و دور از منطق با انبیا و اولیا و آیات خدا، در بدكردارى و آلودگىِ اخلاقى و عملى آنان ریشه دارد و سرانجام، به تكذیب آیات خدا و تمسخر آنها منتهى خواهد شد؛ مانند:
ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ اَساؤُ السُّوءَى اَنْ كَذَّبُوا بِایاتِ اللَّهِ وَ كانُواْ بِها یَسْتَهْزِؤُن(3).
سپس سرانجام كار آنان كه مرتكب گناه و كارهاى زشت شوند این است كه آیات خدا را دروغ بدانند و به تمسخر گیرند.
بعضى دیگر از آیات قرآن كریم، كه درباره استهزاى انبیا سخن مىگویند، موارد مشخصى را مطرح مىكنند. یكى از این موارد، استهزاى قوم نوح(ع) است. حضرت نوح كه بیش از هزار سال از عمر شریفش گذشته بود، وقتى از دعوت قوم خود مأیوس شد، به ساختن كشتى پرداخت تا به هنگام طوفان و عذاب الهى، مؤمنان و پیروان وى با سوارشدن بر كشتى از عذاب الهى و غرق شدن در آب نجات یابند؛ اما قوم او با مشاهده این كه حضرت نوح در
1. زمز/ 56.
2. مؤمنون/ 110.
3. روم/ 10.
جایى كشتى مىسازد كه اثرى از آب و دریا نیست، او را مسخره مىكردند. خداوند از این جریان خبر داده و مىگوید:
وَ یَصْنَعُ الْفُلْكَ وَ كُلَّما مَرَّ عَلَیهِ مَلاٌَ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قالَ اِنْ تَسْخَرُوا مِنّا فَاِنّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَما تَسْخَرُونَ * فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذابٌ یُخْزِیهِ وَ یَحِلُّ عَلَیهِ عَذابٌ مُقِیم(1).
(نوح) به ساختن كشتى پرداخت و هر گروهى از قوم، كه بر او مىگذشت، (چون در بیابان بىآب، كشتى مىساخت) او را مسخره مىكردند. نوح به آنان مىگفت: اگر امروز شما ما را مسخره مىكنید، ما نیز شما را به همین شكل مسخره خواهیم كرد و به زودى مىفهمید كه چه كسى گرفتار عذاب و خوارىِ همیشگى خواهد شد.
مورد دیگر، پوزخند و استهزاى فرعونیان است كه موسى را به تمسخر گرفته بودند. خداوند در اینباره مىفرماید:
فَلَمّا جَائَهُمْ بِایاتِنا اِذا هُمْ مِنْها یَضْحَكُون(2).
هنگامى كه (موسى با قیافه شبانى و چوبدستىِ خود) به سوى فرعونیان آمد، شروع كردند به خندیدن و مسخره كردن (كه ببین چه كسى سلطنت ما را تهدید مىكند).
یكى دیگر از اینگونه موارد، كه قرآن در آیات متعدد، به آن اشاره مىكند، استهزاى كفار و مشركین قریش و بت پرستان مكه است نسبت به پیامبر بزرگوار اسلام، كه در یك آیه مىفرماید:
وَ اِذا رَأَوْكَ اِنْ یَتَّخِذُوُنَكَ اِلاّهزُوُاً اَهذا الَّذِى بَعَثَ اللّهُ رَسُولا(3).
و هنگامى كه تو را دیدند، جز به استهزا و تمسخر تو نیندیشند كه آیا این است آن كسى كه خداوند به عنوان رسول خود به سوى ما گسیل داشته است؟
خداوند در بعضى از آیات مىفرماید كه گفتههاى پیغمبر و آیات خدا را مسخره مىكردند(4)و در بعضى دیگر خبر مىدهد كه مؤمنان و پیروان رسول خدا را مسخره مىكردند:
اِنَّ الَّذِینَ اَجْرَمُوا كانُوا مِنَ الَّذِینَ امَنُوا یَضْحَكُونَ * وَ اِذا مَرُّوا بِهِمْ یَتَغامَزُونَ * وَ اِذا
1. هود/ 38 و 39.
2. زخرف/ 47.
3. فرقان/ 41.
4. صافات/ 12 و 14؛ جاثیه/ 9.
انْقَلَبُوا اِلى اَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَكِهین(1).
مجرمان نسبت به مؤمنان پوزخند مىزدند و هنگامى كه از كنارشان مىگذشتند، به هم چشمك مىزدند و آنان را مسخره مىكردند و هنگامى كه به خانههاشان برمىگشتند، نزد زن و فرزندانشان كارها و رفتار مؤمنان را وسیله سرگرمىِ خود قرار مىدادند و مىخندیدند.
قرآن كریم، براى آن كه افراد را از دست زدن به این كار ناشایسته باز دارد، برنامه تربیتى ویژهاى دارد و در مقام آموزش و تربیت مؤمنان مىگوید:
یا اَیُّهَا الَّذِینَ امَنوُا لایَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْم عَسَى اَنْ یَكوُنوُا خَیْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِن نِساء عَسَى اَنْ یَكُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ وَ لاتَلْمِزُوا اَنْفُسَكُمْ وَ لاتَنابَزُوا بِاْلاَلْقابِ بِئْسَ اْلاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الاِْیْمانِ وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَاُوْلئِكَ هُمُ الظّالِمُون(2).
در این آیه، خداى متعال، نخست به مؤمنان سفارش مىكند كه مبادا مؤمنان یكدیگر را مسخره كنند. بعد بر اساس یك تحلیل روانشناختى دست روى ریشه روانى و علت اصلىِ این كار زشت گذاشته، مىفرماید: چه بسا كسانى را كه بد مىپندارید و نقصها و كمبودهایى در آنان سراغ دارید و بدین جهت آنان را مسخره مىكنید، از خود شما بهتر و نزد خدا عزیزتر از شما باشند.
این آیه شریفه، نكته اخلاقىِ بسیار مهمى را گوشزد مىكند كه هم جنبه فردى دارد و هم جنبه اجتماعى، و آن این است كه هیچ كس حق ندارد دیگرى را پستتر از خود بداند كه چنین اندیشهاى براى مؤمن و روح ایمانى و تربیت اسلامى و الهى وى بسیار زیانبار خواهد بود. مؤمن براى آنكه تكامل روحى داشته باشد، باید همواره خود را پست ببیند و نزد خودش ذلیل باشد.
این كه مىگوییم: مؤمن عزیز است و مؤمن را باید عزیز داشت، بدان معنا است كه بر دیگران لازم است كه عزت مؤمن را حفظ كنند؛ اما هر مؤمنى باید در درون خود و نسبت به
1. مطفقین/ 29 ـ 31.
2. حجرات/ 11.
خود، احساس كوچكى و پستى كند و در برابر به خداى متعال باید فروتن باشد و احساس ذلت داشته باشد.
امام سجاد(ع) در یكى از دعاهاى خود عرض مىكند: «بار خدایا! هر عزتى كه در چشم مردم به من مىدهى، به این بندهات عنایتى كن تا به موازات آن، ذلت خود را بیشتر احساس كنم و به من توفیق بده كه هر قدر در چشم مردم بزرگتر و عزیزتر مىشوم، نزد خود، كوچكتر و حقیرتر گردم. مبادا عزت و اقتدار ظاهرى، مرا به غرور و خودپسندى مبتلا سازد.(1)
این یك روش بسیار مؤثرى است براى خودسازى كه انسان هیچگاه، خود را بهتر از دیگران نبیند، پیوسته خود را كوچك، حقیر و ناقص ببیند و در پىِ اصلاح نفس و خودسازى باشد. اسلام در برنامه ترتیبىِ خود، پیوسته این روش را توصیه و دنبال مىكند. نقل است كه خداى متعال خطاب كرد به حضرت موسى(ع) كه بار دیگر كه براى مناجات به كوه طور آمدى، موجودى پستتر از خود را همراه خود بیاور. موسى(ع) براى اجراى این فرمان، در پىِ آن شد تا موجودى پست تراز خود را، براى همراه بردن به كوه طور پیدا كند. در بین انسانها هر چه جستجو كرد، نتوانست كسى را بیابد كه او را پستتر از خود بشمارد؛ زیرا ممكن بود كه همو نزد خدا مقامى والا داشته و عزیز باشد كه دیگران از آن بىخبر باشند. حتى اگر گنهكار هم باشد، این دلیل بر پستىِ قطعى او نیست؛ زیرا ممكن است در پیشگاه خدا و به دور از چشم خلق توبه كند و پاك شود. این بود كه به سراغ حیوانات رفت تا موجود پستترى را از میان حیوانات پیدا كند و همراه خود ببرد؛ اما به نظرش رسید كه حیوانات هم بىاذیت و آزارند و گناهى ندارند، پس چگونه مىشود گفت كه آنها پستترند؟ تا رسید به سگى متعفن. خواست آن را همراه خود ببرد؛ ولى فكر كرد كه این حیوان بىگناهى است، در حالى كه انسانها گنهكارند و ممكن است به خاطر گناه، نزد خداوند از آن سگ هم پستتر باشند.
سرانجام، حضرت موسى دست خالى به كوه طور برگشت. خطاب شد كه چرا به مأموریتت عمل نكردى؟ موسى در جواب عرض كرد: خدایا! من نتوانستم چنین موجودى را بیابم. خطاب شد: اگر آن سگ را آورده بودى، نامت را از طومار انبیا محو مىكردیم.
این داستان، یك نكته مهم تربیتى را به ما مىآموزد كه هیچ گاه نباید از آن غفلت كنیم.
1. «وَ لاتَرْفَعْنِى فى النّاسِ دَرَجَةً اِلاّ حَطَطْتَنى عِنْدَ نَفْسى مِثْلَها وَلا تُحْدِثْ لى عِزّاً ظاهِراً اِلاّ اَحْدَثْتَ لى ذِلَّةً باطِنَةً عِنْدَ نَفْسى بِقَدَرِها» (دعاى مكارم الاخلاق).
انسان نباید هیچ انسان دیگرى را، به ویژه اگر مؤمن باشد و حتى اگر گنهكار هم باشد، از خود پستتر به حساب بیاورد و هیچ گاه نباید درباره خود، نسبت به دیگران، گمان بالاتر و بهترى داشته باشد. چه بسا افراد و انسانهاى پاك و پاكیزه و عالى مقامى كه ممكن است سقوط كرده و از آن افراد گنهكار پستتر شوند.
البته ما به هنگام انجام وظایف و تكالیف خود، مأمور به ظاهر هستیم و به افراد به ظاهر پرهیزگار احترام مىگذاریم و گنهكار را امر به معروف و نهى از منكر مىكنیم؛ اما هیچ گاه نباید تنها با دیدن این ظواهر، دیگرانى را از خود پستتر بینگاریم و خود را از آنان بالاتر به حساب آوریم. در این زمینه، در روایات فراوانى به مؤمنان توصیه شده كه هیچ مؤمنى را تحقیر نكنند، شاید او از اولیاى خدا باشد و آنان وى را نشناسند؛ زیرا خداوند، اولیاى خود را در میان مردم پنهان كرده است. پس به هیچ كس نباید با چشم حقارت نگریست.
بر این دو توصیه اخلاقىِ مهم ـ یكى این كه خود را از دیگران پستتر به حساب آوریم و در نفس خود احساس كوچكى كنیم و دوم آنكه هیچ مؤمن دیگرى راتحقیر نكنیم كه شاید از اولیاى خدا باشد ـ آثار مهم تربیتى، اخلاقى و اجتماعى بار خواهد شد؛ زیرا وقتى خود را كوچك و پستتر به حساب آوریم، در فكر تطهیر و تزكیه و تعالى و تكامل خویش بر مىآییم و بر تلاش و فعالیت خود در این زمینه مىافزاییم و وقتى، باور كنیم كه اولیاى خدا در بین مردمان، مخفى و پنهانند، هیچ كس را تحقیر نمىكنیم، بلكه به همه احترام مىگذاریم تا روابط اجتماعى ما محكم و استوار، و احساس محبت و همدردى و تعاون، در میان همه اعضاى جامعه برقرار گردد.
تحقیر و كوبیدن شخصیت دیگران، علاوه بر عوارض اخلاقى، خسارتها و زیانهاى بزرگ اجتماعى نیز به دنبال دارد و هستى و كیان جامعه را تهدید مىكند. كمترین زیان آن پیدایش دشمنى و رفتن صفا و صمیمیت از میان اعضاى جامعه است كه این، موجب عدم همدلى، همیارى، همكارى و همزیستى در جامعه است.
آیه بالا، علاوه بر تمسخر، كارهاى دیگرى را نیز كه سبب تحقیر دیگران و كوبیدن شخصیت آنان مىشود، ممنوع مىشمارد؛ مانند چشمك زدن، دستانداختن و نام بد روى دیگران گذاشتن. به طور كلى مىتوان گفت كه هر چند این آیه شریفه موارد خاصى را نام مىبرد، مثل: لا تَلْمِزُوا اَنْفُسَكُم وَ لا تَنابَزُوا بِالاَْلْقابولى روشن است این موارد، تنها ذكر
نمونههایى است و غرض اصلى آن است كه شخصیت دیگران از هیچ راهى، مورد حمله و هجوم قرار نگیرد. ضربه زدن به شخصیت دیگران، در جامعه، به هر شكل كه باشد، محكوم و ممنوع است و سبب مىشود كه ایمان انسان تبدیل به فسق گردد و از نظر معنوى سقوط كند؛ چنان كه جمله بِئْسَ الاِْسْمُ الفُسُوقُ بَعْدَ الاِْیمان در انتهاى آیه، گواه بر چنین مطلبى است و نشان مىدهد كه اگر مؤمن دست به این كارها بزند، فاسق مىشود و این نام زشت بر او اطلاق خواهد شد.
بنابراین، هر گونه برخورد خشونتآمیز و توهین آمیز، با مؤمنان، خواه به وسیله زبان باشد و خواه با رفتار، از نظر اسلام بسیار نكوهیده است و آثار اجتماعى ویرانگرى به دنبال دارد. دو نفر كه رو در رو، به یكدیگر فحش بدهند یا بدگویى كنند و یا كار آنها به زد و خورد بكشد، دیگر نمىتوانند به هم محبت كنند و یا در فعالیتهاى اجتماعىِ مشترك همكارى داشته باشند.
ترشرویى و بىاعتنایى نیز آثار ویرانگرى بر جامعه و روابط اجتماعى دارد، دل افراد جامعه را از هم دور مىسازد و انس و محبت آنان به یكدیگر را كم كرده، احساس مسئولیت و همدردى آنها را ضعیف مىكند. بنابراین، همه اعضاى جامعه باید با روى باز و گرمى و صمیمیت با هم برخورد كنند و به سرنوشت یكدیگر بىتوجه نباشند. به ویژه، كسانى كه موقعیت اجتماعى دارند و به نوعى مردم را رهبرى و ارشاد مىكنند، یا معلم و مربى یا مدیر و كارفرما هستند و با زیردستان سر و كار دارند، حتماً باید این مسئله را رعایت كنند. خداوند در قرآن كریم مىفرماید:
عَبَسَ وَ تَوَلَّى * اَنْ جائَهُ اْلاَعَمى * وَ مایُدْرِیكَ لَعَلَّهُ یَزََّكَّى * اَوْ یَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرَى(1).
از این كه نابینایى به سویش آمد، عبوس و ترش روى گشت. تو چه مىدانى، شاید او تربیت و تزكیه شود یا خدا را به یاد آرد و یاد خدا وى را سود بخشد.
در این آیات، خداوند كسى را به خاطر عبوس بودن و ترشرویى كردن با یك فرد نابینا نكوهش مىكند كه نشان مىدهد این عمل از نظر اخلاقى داراى بار منفى است. حال، هر كس این كار را كرده باشد، فرقى نمىكند. در مورد این كه فاعل «عَبَسَ» كیست و چه كسى به آن نابینا
1. عبس/ 1 ـ 4.
بىاعتنایى و ترشرویى كرده، اختلاف است. مشهور بین مفسران شیعه این است كه شخصى در مجلس پیغمبر اسلام(ص) از ورود یك فرد نابیناى فقیر به آن مجلس ناراحت شد. از او خوشش نیامد و نگذاشت در كنارش بنشیند. خداوند هم او را این گونه نكوهش كرده و براى آن كه بىاعتنایى وى با آن فرد نابینا را با بىاعتنایى پاسخ داده باشد، تعبیر "عبس" را ـ كه فعل غایب است ـ بدون ذكر فاعل به كار برده است تا دلالت بر بىاعتنایى خداوند به او داشته باشد.
قرآن همچنین در ضمن حكایت نصایح لقمان به فرزندش، به این صفات زشت هم اشاره كرده، مىفرماید:
وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلْنّاسِ وَ لا تَمْشِ فِى الاَْرْضِ مَرَحاً اِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ كُلَّ مُخْتال فَخُور * وَ اْقصِدْ فِى مَشْیِكَ وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ اِنَّ اَنْكَرَ الاَصْواتِ لَصَوْتُ اْلحَمِیر(1).
هرگز از مردم رخ متاب (و به آنها بىاعتنایى مكن) و بر روى زمین با غرور و تبختر راه مرو، كه خداوند هیچ متكبر خودستا را دوست نمىدارد. در رفتارت میانهرو باش و آرام سخن بگو، كه زشتترین صداها صداى الاغ است.
لقمان حكیم در این نصایح، فرزندش را از ترشرویى با مردم و بىاعتنایى به ایشان، كه سبب رنجش خاطر و دورى دلها مىشود، منع كرده است و خداوند با نقل آن در قرآن مجید، بر بدىِ آن تأكید مىكند. ذكر این صفت زشت در میان صفات زشت دیگرى چون تكبر، خودستایى، غرور و تبختر، دلیل بر هماهنگى و هم سنخىِ آنها بوده و نشان مىدهد كه همان ارزش منفى كه بر آنها بار مىشود، بر ترشرویى و بىاعتنایى نیز بار مىشود.
ترشرویى و بىاعتنایى، زیانهاى معنوى و اخلاقى دارند، پیوندهاى اجتماعى را تهدید مىكنند و افراد را به یكدیگر كم احساس و بى توجه خواهند كرد. در مقابل، گشادهرویى، تواضع و فروتنى، و مهر و محبت، ملایمت و مانند اینها دلها را جذب و علاقه، محبت و توجه متقابل دیگران را جلب مىكند و بر احساس مسئولیت اعضاى جامعه در برابر یكدیگر مىافزاید. خداى متعال در قرآن مجید خطاب به پیغمبر اكرم مىفرماید:
فَبِما رَحْمَة مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَو كُنْتَ فَظّاً غَلِیظَ القَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ
1. لقمان/ 18 و 19.
عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُم(1).
این از آثار رحمت خدا است كه تو با مردم، نرمخو، ملایم و مهربان هستى و اگر تندخو و دل سنگ بودى، مردم از پیرامون تو پراكنده مىشدند. پس (از نادانى ایشان درگذرو) آنان را ببخش و برایشان از درگاه خدا طلب مغفرت كن.
نرمخویى و مهربانىِ پیامبر، تجلىِ رحمت خداوند است تا مردم حول این محور گرد آیند و از هدایت الهى و راهنمایى پیغمبر خدا بهرهمند گردند و جامعه به سعادت برسد.
اكنون كه روشن گردید كه مسئله امنیت آبرو و حیثیت، نقش مهمى در تحكیم روابط اجتماعى و همزیستىِ انسانها دارد و ضربه خوردن حیثیت افراد، پیوندهاى اجتماعى و همزیستىِ مسالمت آمیز را تهدید مىكند این پرسش مطرح مىشود كه چگونه مىتوان از ضربه خوردن آبرو و حیثیت افراد و اعضاى جامعه پیشگیرى كرد؟
در پاسخ باید گفت كه براى پیشگیرى از ضربههاى حیثیتى، از دو عامل و انگیزه حقوقى و اخلاقى استفاده مىشود.
در میدان حقوق، همه نظامهاى حقوقى، كم و بیش، تجاوز به حیثیت و آبروى افراد دیگر را جرم تلقى مىكنند و براى مرتكبان آن، مجازاتهایى مثل زندان و جرایم نقدى قرار دادهاند. در اسلام نیز براى بعضى از موارد، كه اهمیت زیاد دارند، مجازاتهایى تعیین شده كه در اصطلاح فقهى یا نظام حقوقىِ اسلام، به آنها «حدود» گفته مىشود و در باب مستقلى از كتابهاى فقهى، به نام كتاب «حدود»، كمّ و كیف آنها تبیین مىشود. یكى از موارد عمدهاى كه در فقه اسلام، داراى حد است، دادن نسبت ناروا و متهم كردن افراد به فساد و فحشا است كه در فقه، به آن "قذف" گفته مىشود.
اگر كسى نسبت كار زشت و ناروایى، مثل زنا یا لواط، به دیگرى بدهد، شرعاً باید حد قذف بر او جارى شود؛ زیرا با این ادعا حرمت فرد متهم را هتك و حیثیت او را بر باد داده است؛ مگر آن كه بتواند به كمك چهار شاهد عادل، درستى مدعاى خویش را اثبات كند. در غیر این صورت، حتى اگر سه شاهد عادل هم بر درستىِ گفته او شهادت دهند، علاوه بر فرد مدعى، آن
1. ال عمران/ 159.
سه شاهد را نیز مجازات خواهند كرد. در مواردى هم كه حد شرعى تعیین نشده، اسلام به حاكم شرع اجازه داده است كه با صلاحدید و تشخیص خود، متجاوز را مجازات كند. این نوع مجازاتها را در اصطلاح فقه "تعزیر" مىنامند.
و اما از نظر اخلاقى یا پیشگیرى از تجاوز متجاوز با شیوههاى اخلاقى، چگونه مىتوان انگیزههایى در درون افراد به وجود آورد كه خود به خود، از این كارها اجتناب كنند و به علاج این بیمارىِ خویش بپردازند؟
در پاسخ باید گفت كه اسلام با دو شیوه اخلاقى به علاج این بیمارى پرداخته است كه یكى از این دو، تأثیرش سریعتر و گستردهتر است و دیگرى عمیقتر و پایدارتر.
شیوه نخست، توجه دادن به آثار سوء و نتایج تلخى است كه براین كارها بار مىشود و سعادت افراد را به خطر مىاندازد. توهین به دیگران، غیبت كردن و تهمت زدن به آنها علاوه بر این كه آبروى فرد مورد تجاوز را در جامعه مىبرد، براى خود افراد متجاوز نیز آثار بد و ثمرات تلخى به دنبال دارد؛ مثلا باعث نقص و كمبودى در كمالات نفسانىِ آنان مىشود و در نهایت، سعادت اخروى و زندگىِ جاودان آنان را تهدید مىكند.
قرآن در تربیت اخلاقىِ خود، به خوبى از این روش استفاده مىكند. از طریق انذار یا ترسانیدن انسان از نتایج تلخ كارهاى زشت خود و تبشیر یا مژده دادن به نتایج شیرین كارهاى خوب، وى را به كارهاى خوب وامىدارد و از كارهاى بد دور مىسازد.
بنابراین، از نظر اخلاقى براى كسى كه مىخواهد خودش را از آلودگىها پاك كند، یكى از راههاى مؤثر این است كه درباره آثار بدِ گناهان بیندیشد و به مفاسدى كه به بار مىآورند، به ویژه آنها كه سعادت جاودانىِ وى را تهدید مىكنند، توجه كافى مبذول دارد. بدیهى است كه براى مؤمن نشأه ابدى و سعادت جاودانى، اهمیت فوقالعاده دارد و هنگامى كه متوجه باشد كه تجاوز به حریم حیثیت دیگران، سعادت و آخرت او را تهدید مىكند و مجازاتها و كیفرهاى دردناكى را به دنبال دارد، خود به خود، از آن خوددارى خواهد كرد. این توجه، بهترین انگیزه و عامل نیرومندى است كه شخص مؤمن به آخرت و ابدیت را از دست زدن به آن گناه باز مىدارد.
اگر مؤمن توجه كند كه پاداش كارهاى نیكى كه با زحمت انجام داده است، به حساب كسى گذاشته مىشود كه وى غیبت او و هتك حرمت و حیثیت وى را كرده است یا با تهمت
زدن آبرویش را ریخته است، هیچگاه دست به این كار زیانبار و پر خسارت نمىزند، غیبت كسى را نمىكند و به هیچكس تهمت نمىزند؛ زیرا باور و ایمان دارد و مىداند كه این كار، خسارت بزرگ و زیان جبران ناپذیرى براى خود به بار مىآورد و در جهان دیگر، كه به كوچكترین كارهاى نیك خود نیاز حیاتى دارد، قادر نیست از آنها استفاده كند.
روش دوم، عمیقتر است و راه علاج ریشهدارترى را مطرح مىكند، هر چند كه در سطح محدودترى تأثیرگذارى دارد. در این شیوه، توصیه این است كه انسان درباره انگیزهاى كه وى را به این كار وامىدارد، بیندیشد تا بفهمد كه چرا مىخواهد دست به این كار بزند و اینكه مىخواهد به حیثیت دیگران تجاوز كرده، خود را به این گناه آلوده كند چه علتى دارد؟ و پس از آن كه آن عمل تجاوز كارانه را ریشه یابى و علتیابى كرد، از طریق علت به درمان آن بپردازد كه اگر در این صورت، علت را ریشهكن كنیم، این كارها و تجاوزها، كه آثار و معلولهاى آن هستند، خود به خود، ریشهكن مىشوند.
به عبارتى روشنتر، گو این كه تجاوز حیثیتى به روابط اجتماعى مربوط مىشود؛ ولى همه آنها انگیزههاى فردى، علل روحى و روانى هستند و در خصوصیات اخلاق فردى ریشه دارند و به طور كلى، این یك حقیقت قطعى است كه پیوسته اخلاق اجتماعى، در اخلاق فردى ریشه دارد و جداى از آن نیست. در واقع، ارزشهاى مثبت و منفى در روابط اجتماعى، ثمرات یك سلسله ارزشهاى فردى است و ملكاتى كه افراد در روح و جان خود كسب مىكنند، در سطح جامعه تأثیر خود را مىگذارند و ثمرات تلخ و شیرین به بار مىآورند. اگر این ملكات، فاضله باشند، منشأ اخلاق و خصائل پسندیده اجتماعى مىشوند و اگر رذیله باشند، منشأ كارها و رفتارهاى ناشایسته اجتماعى و برخوردهاى نادرست با دیگران خواهد شد. بنابراین، براى ریشه كن كردن، مفاسد اجتماعى، باید ریشههاى آن را در خصوصیات اخلاقى و روانىِ افراد جستجو كرد و با یك تحلیل روانشناختى، انگیزه افراد را در این گونه كارها شناسایى نمود.
در قرآن كریم و روایات نیز، به این حقیقت اشاره شده كه مفاسد اجتماعى، ریشه روانى دارند و براى اصلاح این مفاسد و ترویج فضایل اجتماعى، باید آن ریشههاى روانى را شناخت و به اصلاح روح پرداخت.
به طور كلى مهمترین عواملى كه سبب مىشوند انسان شخصیت دیگران را در جامعه تحقیر كند و آبرویشان را بریزد، دو عاملند كه با هم ارتباطى نزدیك دارند: یكى حسد و دیگرى خودخواهى.
این دو عامل، تأثیرشان در تجاوزهاى حیثیتى خلاصه نمىشود و در تجاوزهاى دیگر انسان هم تأثیر فراوان دارند؛ ولى از آنجا كه نسبت به غیبت و عیبجویى و به طور كلى هتك حیثیت، تأثیر ویژه و آشكارترى دارند، به خصوص در اینجا مىتوان آن دو را به عنوان دو عامل اصلى مطرح ساخت.
ما قبلا گفتیم كه یكى از انگیزههاى قتل نفس، حسد است و انگیزه اولین قتلى كه بر روى زمین اتفاق افتاده، یعنى قتل هابیل به دست قابیل، بنا به گفته قرآن حسد بوده است. در داستان یوسف نیز چیزى كه برادرانش را برانگیخت كه او را در چاه بیندازند، حسد بوده است؛ چنان كه قرآن مىفرماید:
اِذْ قالُوا لَیُوسُفُ وَاَخُوهُ اَحَبُّ اِلى اَبینا مِنّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ اِنَّ اَبانا لَفِى ضَلال مُبِین * اقْتُلُوا یُوسُفَ اَوْاطْرَحُوهُ اَرْضاً یَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ اَبِیكُمْ وَ تَكُونُوا مِن بَعْدِهِ قَوْمَاً صالِحین(1).
هنگامى كه برادران یوسف گفتند: یوسف و برادرانش نزد پدرمان از ما عزیزتر و محبوبترند، در حالى كه ما چند برادریم و حقاً كه پدر ما در گمراهىِ آشكارى است. بیایید یوسف را بكشید یا در دیارى دور از پدر بیفكنیدش تا روى پدر و توجه او را به سوى خود معطوف كنید و بعد از آن مردمى شایسته باشید.
چون پدر علاقه بیشترى به یوسف و برادر مادرىاش داشت، برادران بزرگتر، كه از مادر جدا بودند، به او و برادرش حسد بردند و همه داستان یوسف و حوادث تلخ و شیرین او از همین نقطه شروع شد. در اینجا مىخواهیم بگوییم كه حسد از مهمترین و اصلىترین عوامل هتك حیثیت افراد از راه تهمت و غیبت و غیره است. حسدـ كه نخستین عامل این گونه تجاوزها است ـ انواع و اقسام مختلفى دارد و دقیقتر این است كه بگوییم: تحت تأثیر عوامل مختلفى برانگیخته شده و انسان را وادار به عكس العمل خاصى مىكند.
یكى از موارد شایعى كه حسد را در انسان بر مىانگیزد و او را وادار به غیبت و عیبجویى و تمسخر و مانند آنها مىكند، جمال و زیبایى است كه البته این نوع حسد در میان خانمها
1. یوسف/ 8 و 9.
بیشتر مشاهده مىشود. هنگامى كه مىبینند دیگرى از نعمت جمال و جذابیت بیشترى برخوردار است و مىتواند محبوبیت بیشترى در نظر دیگران پیدا كند، سعى مىكنند تا نقطه ضعفى در او بیابند یا عیبى برایش بتراشند و در همه جا مطرح كنند تا تأثیر جمال و جذابیت وى را از بین ببرند.
دومین عامل عمده انگیزش حسد و غیبت و عیبجویى، مزایاى علمىِ دیگرى است. كسى كه معلومات بیشترى دارد، ممكن است مورد حسد دیگران قرار گیرد و سعى كنند كه موقعیتش را نزدمردم تضعیف كنند، ضعفهایش را شناسایى و به دیگران معرفى كنند تا نتواند از توان علمىِ خود، در جامعه بهرهبردارى كند.
در بعضى موارد، تقواى افراد پارسا و پرهیزكار نیز از این جهت موجب حسد دیگران مىشود كه افراد متقى، با تقوایى كه دارند، موقعیت اجتماعىِ ویژهاى به دست مىآورند و محبوب دل مردم مىشوند. افراد حسود براى آن كه از محبوبیت آنان بكاهند و از افزایش آن جلوگیرى كنند، در جستجوى نقطه ضعفهاى ایشان برمىآیند تا شاید عیبى در آنان بیابند و یا نقصى براىشان بتراشند كه بتواند با اشاعه آن، ضربهاى شخصیتى بر ایشان وارد سازند.
بنابراین، حسد از مهمترین عواملى است كه انسان را وادار به تجاوز به حیثیت و تخریب موقعیت و تضعیف شخصیت دیگران مىكند و براى دستیابى به این هدف، او آنان را به كارهایى چون توهین، تمسخر، غیبت و تهمت وا مىدارد. به روشنى، اینگونه اعمال، از گناهان كبیره و تجاوز آشكار است و اسلام آنها را به شدت تحریم و عامل آنها را مستحق كیفر دانسته است.
اما متأسفانه، این نوع گناهان، گناهان شایع و رایجى هستند كه تا سطوح بالایى از طبقات جامعه را فرا مىگیرند؛ به ویژه، در دنیاى سیاست و براى دستیابى به قدرت و در رقابتهایى كه براى رسیدن به موقعیتهاى اجتماعى، بین افراد و گروهها درمىگیرد، از این راهها و ابزار زشت و نكوهیده و از این گناهان بزرگ، استفاده مىشود. از این رو باید از درگاه خداى متعال با ابتهال و تضرع بخواهیم كه جامعه را از این ورطه هلاكت برهاند تا مبادا ارزشهاى انسانى و اسلامى را در راه دستیابى به موقعیتهاى اجتماعى زیر پا بگذاریم.
دومین عامل تجاوز حیثیتى، خودخواهى است. برخى انسانها براى آن كه خود را در چشم
دیگران بزرگ جلوه دهند، سعى دارند به هر شكل، حریف را از میدان بیرون كنند. این شیوه، در فعالیتهاى سیاسى كار برد فراوان دارد. سیاستمداران وقتى احساس مىكنند رقیب سیاسىشان دارد از آنها پیش مىافتد و موقعیت اجتماعىِ بهترى به دست مىآورد، به ترور شخصیت وى مىپردازند و به اصطلاح، افشاگرى مىكنند تا مانع رشد او شوند.
اكنون سؤال مىشود كه ریشهها و عوامل به وجودآمدن حسد، خودخواهى و قدرت طلبى ـ كه از عوامل مهم تجاوز حیثیتى هستند ـ چیست و چگونه باید با آنها مبارزه كرد؟
گاهى تصور مىشود كه این گونه صفات، جزء ابعاد فطرى و غریزىِ انسان هستند و از این رو، همه افراد را در بر مىگیرند. از بعضى روایات هم مىتوان بر این مدعا شاهد آورد كه هیچ انسانى از حسد مصون نیست. البته، خداى متعال مؤمن را تا وقتى كه حسد خویش را اظهار نكرده باشد و به انگیزه آن، مرتكب كارى نشده و عملا تجاوزى نكرده باشد، مؤاخذه نمىكند.(1)بعضى دیگر بر این باورند كه گروهى از انسانها و نه همه آنها، داراى صفت حسد هستند. اینان در تأیید سخن خود، به این حقیقت استشهاد مىكنند كه این حالت، از همان ابتدا در كودكان وجود دارد و در رفتار آنها ظهور و بروز مىكند تا آن جا كه حتى كودكان شیرخوار نیز احساس حسادت دارند. پس نمىتوان گفت كه این گونه صفات از راه تربیت نادرست اجتماعى در آنها به وجود آمده است و عامل خارجى دارد.
اما به نظر مىرسد كه دیدگاه فوق، از دقت كافى برخوردار نیست و ما نمىتوانیم حسد را جزء ابعاد فطرىِ انسان و از خواستههاى اصیل وى قلمداد كنیم؛ زیرا هیچ گاه نمىتوان گفت كه انسان از آن جهت كه انسان است، باید دیگران را از نعمتهایشان محروم ببیند و خواستار زوال آنها باشد؛ چون معناىِ حقیقى حسد، این است كه انسان وقتى دیگران را در نعمتى ببیند، خواهان محروم شدن وى از آن نعمت باشد. آرى، هیچ گاه نمىتوان ادعا كرد كه فطرت انسان چنین اقتضایى دارد.
بنابراین، حق این است كه بگوییم: حسد جزء گرایشها و خواستهاى اصیل انسان
1. بحار الانوار، ج 2، باب 33، ص 280، روایت 47.
«رفع عن امتى تسعه الخطاء والنسیان وما اكرهوا علیه وما لایعلمون وما اضطروا الیه والحسد و...».
نیست، بلكه یك صفت فرعى و ثانوى است كه در راه ارضاى برخى خواستههاى اصیلتر انسان خودنمایى مىكند. اكنون لازم است درباره این مدعا، توضیح بیشترى داده شود.
حسد صفتى است كه در زمینه خاصى خودنمایى مىكند و عوامل و شرایط خاصى لازم است تا این صفت در انسان ظاهر شود و كارهاى وى را جهت دهد:
نخست آن كه علاوه بر انسان حسود، وجود انسان دیگرى كه مورد حسد قرار گیرد، ضرورى است. اگر انسان محسود یا مورد حسدى نباشد، هیچ گاه، زمینه براى تحقق حسادت فراهم نمىشود.
دوم آن كه شخص محسود، از نعمت مخصوص و جالب توجهى بهرهمند باشد.
سوم آن كه نعمتى كه وى از آن بهرهمند است، به شكلى محدود و مورد تزاحم باشد؛ چرا كه اگر نعمتها به طور فراوان، و در اختیار همه باشد دیگر، نعمتى كه در دست یك فرد باشد، حسادت دیگران را برنمىانگیزد.
بنابراین، حسد در انسان هنگامى تحقق پیدا مىكند كه ببیند شخص دیگرى نعمتى در اختیار دارد كه یا خودش مورد تزاحم است و یا وسیلهاى است براى یك موقعیت ویژه و مورد تزاحم؛ مانند آن كه آن نعمت، محبوبیت و موقعیت اجتماعىِ ویژهاى براى صاحب خود به همراه بیاورد. در اینجا است كه انسان وقتى آن نعمت یا موقعیت اجتماعىِ ویژه را در دست دیگرى مىبیند، احساس مىكند كه در این صورت، دسترسى به آن، مشكل یا ناممكن است و بدین علت، حسادت در او برانگیخته و شعله ور مىشود كه شخص محسود و متنعم را عامل محروم شدن خود از آن نعمت و موقعیت تلقى مىكند و آرزویش این است كه اى كاش آن شخص این نعمت را نمىداشت تا خود حسود مىتوانست از آن نعمت یا موقعیت ویژه، بهرهمند شود.
از مطالب بالا به این نتیجه مىرسیم كه حسد یك گرایش فطرى براى انسان نیست؛ زیرا آن چه كه انسان به طور فطرى مىخواهد، رفع نیازهاى اصیل خویش و دستیابى به كمالاتى است كه استعداد آنها را دارد و اگر ببیند به نعمتى نیازمند است كه در اختیار شخص دیگرى است، حسادت وى به او برانگیخته مىشود؛ مثلا كودكى كه بچه دیگرى را در آغوش مادر
خود مىبیند، به او حسادت مىورزد؛ زیرا مىبیند كه با وجود كودك دیگر، او از محبت و توجه مادرش محروم شده است.
بنابراین، متنعم بودن دیگران، مستقیماً احساس خاصى در انسان به وجود نمىآورد، بلكه از آنجا كه منشأ محروم شدن خود انسان خواهد شد، حسادت را در انسان ایجاد خواهد كرد.
پس حسادت، خود به خود و مستقیماً یك احساس فطرى نیست، بلكه نتیجه یك احساس فطرىِ دیگر و دنباله یك گرایش اصیل دیگر است و خود، جنبه فرعى دارد و یك گرایش ثانوى است.
ممكن است درباره مثال بالا سؤال شود كه اگر نیاز اصلىِ كودك به محبت مادر است، چرا در بعضى موارد، توجهى به مادر نمىكند؛ اما همین كه مادر، كودك دیگرى را در آغوش گرفت، احساس حسادت مىكند؟ پاسخ به این پرسش این است كه در واقع، وقتى مادر كودك دیگرى را در آغوش مىگیرد، توجه این كودك به این نیاز خاص خود جلب مىشود؛ یعنى كودك، پیش از آن نیز به نوازش مادر نیاز دارد، هر چند كه ممكن است به آن توجهى نداشته باشد. هنگامى كه مادرش به نوازش كودك دیگر مىپردازد، توجه وى به نیازى كه خود او به نوازش مادر دارد، جلب مىشود و مىترسد كه از آن محروم شود.
به بیان دیگر، عامل انگیزش حالت حسادت، فعالیت انحرافىِ حب ذات و خود دوستى است كه وقتى انسان، دیگرى را واجد یك نعمت و خود را فاقد آن ببیند و در مقایسه خود با آن شخص، خود را كمتر از وى احساس كند، به جاى آنكه براى به دست آوردن آن نعمت و بالا بردن خویش تلاش كند و به حد او برسد، آرزوى زوال نعمت او را مىكند و همّ خود را در این راه مصروف مىدارد كه او با از دست دادن نعمتش پایین بیاید و به حد این شخص، كه فاقد آن نعمت است، برسد.
بنابراین، حب ذات، به جاى آنكه شخص را وادار به كسب مثل آن نعمت و كمال كند و یا حتى كوشش كند تا كمال بالاترى را نیز به دست آورد، حالت حسادت را در وى برمىانگیزد و به جاى آنكه به تقویت و تكامل خود بپردازد، آرزو مىكند كه طرف دیگر هم ضعیف و كوچك شود تا با او مساوى گردد. پس حسد یك پدیده حساس و پیچیده است نه یك كشش طبیعى ساده تا گفته شود: انسان فطرتاً حسود است و مىخواهد دیگران نعمتى را نداشته باشند.
بنابراین، مجموعهاى از علل و عوامل، دست به دست هم مىدهند و شرایط پیچیده خاصى فراهم مىشوند و این میل انحرافى را به وجود مىآورند. اگر این شرایط به وجود نیایند، احساسى به نام حسادت در انسان تحقق نمىپذیرد؛ مثلا در مورد امور معنوى، تزاحم و محدودیتى وجود ندارد. علم و دانشى كه براى یك نفر فراهم است، براى دیگرى نیز قابل دستیابى خواهد بود و یا دستیابى تقوا و پرهیزكارى براى همه كس امرى ممكن است. پس مورد حسد قرار نمىگیرند، مگر به لحاظ آثار مادىِ محدود و مورد تزاحمى كه بر آنها بار مىشود.
بنابراین، حسد یك امر فطرى و یك گرایش اصیل در روان انسان نیست، بلكه دو علت در برانگیختن آن نقش دارند:
یكى اینكه انسان حسود، متنعم بودن دیگران را به خاطر وجود تزاحم، عامل محروم شدن خود بداند.
دوم آنكه وقتى دیگرى را مهتر و بزرگتر مىبیند، به علت انحرافى كه در فعالیت غریزه حب ذات یا خود دوستى پیش مىآید، به جاى آنكه آن نعمت و موقعیت را براى خود نیز بخواهد تا خود را به او برساند، زوال آن نعمت و موقعیت را از شخص مورد حسد خویش مىخواهد تا او سقوط كند و با خودش مساوى شود.
در قرآن كریم آیاتى داریم كه به این جزئیات توجه فرموده، براى درمان آنها هم چارهاندیشى كرده است. در قرآن كریم نقل شده است كه بعضى از اهل كتاب آرزو داشتند كه مؤمنان، كافر باشند و در كنار آن مىفرماید: علت این آرزو و درخواست آنها حسدورزى به مؤمنان است:
وَدَّ كَثِیرٌ مِنْ اَهْلِ الكِتابِ لَوْ یَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمانِكُمْ كُفّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ اَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَق(1).
بسیارى از اهل كتاب (یهود و نصارى) پس از آن كه حق برایشان روشن شد، از روى حسد آرزو داشتند كه شما را پس از ایمانتان به سوى كفر باز گردانند.
آنان خود ایمان نیاوردند با آن كه بیشتر آنها پى به حقانیت پیامبر اسلام و گمراهىِ
1. بقره/ 109.
خویش برده بودند و پیغمبر را خوب مىشناختند؛ اما زیر بار نمىرفتند و سخنان حق او را نمىپذیرفتند؛ ولى به مؤمنان، كه در مسیر درستى قرار گرفته بودند و روز به روز بر شوكت و عظمتشان افزوده مىشد، رشك مىبردند و آرزویشان این بود كه مؤمنان كافر بودند و تلاش مىكردند كه آنان را به جرگه كفار برگردانند.
این حقایق، تحلیلهایى بىپایه و اساس نیست، بلكه، قرآن خود تصریح دارد كه علت این خواسته، حسد بوده، نه دلسوزى براى مؤمنان و هدایت آنها به سوى حق، (به زعم خودشان)؛ زیرا این را دریافته بودند كه حق با اسلام و با مؤمنان است و خودشان گمراهند. درباره مؤمنان نیز مراتب ضعیفترى از این نوع حسد ظهور و بروز دارد و ممكن است افرادى مؤمن، به كسانى كه داراى ایمانى قوىتر و تقوایى چشمگیرتر و در نتیجه، موقعیتى بهتر در جامعه هستند، رشك برند و با دیدن مقام و موقعیت والاى آنان در جامعه، به جاى آن كه در تقویت ایمان و دستیابى به كمالات بیشتر براى خود تلاش كنند، در این آرزو باشند كه ایمان آنان ضعیف شده، از كمال و موقعیت اجتماعىِ خود سقوط كنند.
به روشنى مىتوان گفت كه یكى از عوامل آشكار اختلاف و دشمنى میان فرقههاى مختلف مسلمان، در طول تاریخ اسلام، حسد بوده است كه آگاهانه یا ناآگاهانه، تأثیر منفىِ خود را بر روابط میان گروههاى مسلمان داشته است.
گاهى انسان به بهانههایى از دیگران عیبجویى مىكند، عیبهاى كوچك آنان را بزرگ جلوه مىدهد، عیبى كه ندارند، برایشان مىتراشد و یا حتى، نقاط امتیاز و كمال آنان را عیب، و نقاط مثبتشان را ضعف آنان وانمود مىكند. گاهى خود انسان متوجه نیست كه چرا تا این حد در مورد دیگران حساسیت دارد یا گمان مىكند كه در انجام اینگونه كارها انگیزه درستى دارد؛ مثلا عمل او به منظور انجام وظیفه شرعى است یا براى آن كه اسلام به خطر نیفتد و به مسلمانان لطمه نخورد، دیگران را تضعیف مىكند و آبرویشان را مىریزد تا زمام جامعه به دست آنها نیفتد و اسلام و مسلمانان تهدید نشوند؛ اما اگر كمى به تجزیه و تحلیل درونىِ خود بپردازد، متوجه این حقیقت خواهد شد كه رشك و حسادت به دیگران، او را وادار به این گونه كارهاى نسنجیده و نكوهیده كرده است؛ ولى نفس با حیلهها و تزویرهاى عجیب و پیچیدهاى
كه دارد، حسادتها و كارهاى رشك آلود خود را زیر چنین پوششهایى مخفى مىكند و با چنین رنگ و لعابهایى نمایش مىدهد تا هم راحتتر بتواند به چنین كارهایى دست بزند و هم قادر به توجیه كارهاى زشت خویش براى دیگران باشد.
بنابراین، حسد یك احساس فعال است و نقش چشمگیرى در حركتها، كارها و تصمیمهاى انسان دارد، ریشه بسیارى از اختلافات و درگیرىها و مشكلات اجتماعى است. اهمیت آن به حدى است كه در بعضى روایات، حسد یكى از ریشههاى كفر شمرده شده است.
بر ما لازم است كه با این مصیبت بزرگ اخلاقى، هم به عنوان یك خُلق نكوهیده فردى و صفت رذیله اخلاقى و هم از آن جهت كه منشأ بسیارى از مفاسد اجتماعى است، با شدت و قاطعیت مبارزه كنیم.
بیمارىهاى روانى، مثل حسد، كه در روح و روان افراد ریشه دارند، ممكن است گاهى جامعهاى را از نعمتهاى بزرگى محروم كنند، پایه حكومت اسلامى را متزلزل سازند، امنیت و آرامش جامعه را بر هم بریزند و مصالح اسلام و مسلمانان را در معرض تهدید و نابودى قرار دهند. ما باید با دقت و تلاش فراوان، خود را از این صفت زشت و جامعه را از این بلاى بزرگ برهانیم.
گرچه ما مىتوانیم با غیبت، از طریق توجه به مفاسد و عواقب آن، مبارزه كنیم؛ اما درمان اساسىِ غیبت در این است كه ببینیم ریشه روانىِ آن چیست؛ یعنى به جاى توجه به آثار و نتایج سوء غیبت، علل و عوامل آن را مورد توجه قرار دهیم كه اگر بتوانیم ریشه آن را از بین ببریم، اصلاحات و خودسازى ما عمیقتر و تأثیر اجتماعىِ آن بیشتر خواهد بود. آرى، بهترین راه مبارزه با مفاسد اجتماعى، پیدا كردن ریشههاى روانى و فردىِ آنها است. اگر ما از این نقطه شروع كنیم، با حسد به مبارزه بپردازیم و دل خود را از این كثافت و آلودگى نفسانى پاك كنیم، غیر از غیبت، بسیارى دیگر از بیمارىهاى روانى و آثار زشت عملى نیز، كه بر حسد مترتب مىشوند، خود به خود، از بین خواهند رفت.
براى مبارزه با حسد، هم معرفت و شناخت، كه در همه مسائل اخلاقى نقش مهمى دارد، و هم رفتار و تمرین عملى مىتوانند مؤثر باشند. تهذیب نفس ـ چه تخلیه نفس از رذائل و چه
تحلیه و زینت بخشى آن به فضائل ـ از اندیشیدن و علم و معرفت شروع مىشود، با تمرین عملى تداوم مىیابد و در نهایت، آثار آن، به صورت ملكات ثابتى در نفس انسان محقق و ماندگار خواهد شد.
اكنون براى آن كه بدانیم چه نوع افكار و اندیشههایى، در این زمینه، مفید است، موارد حسد را به طور اجمال بررسى مىكنیم.
نخست در تعریف حسد باید گفت: عبارت است از آرزو كردن زوال نعمتى از صاحب آن نعمت. نعمتهایى كه شخص حسود خواستار زوال آنها است، داراى انواع مختلفى هستند كه به تنوع آنها حسد نیز متنوع خواهد بود.
گاهى منشأ حسد، نعمتهاى خدادادى است كه خود افراد در دستیابى به آنها هیچ نقشى ندارند؛ خواه این نعمت یك نعمت جسمى باشد؛ مانند جمال طبیعىِ یك انسان كه خود شخص، هیچ نقشى در تحصیل جمال طبیعىِ خود ندارد؛ و خواه یك نعمت روحى و روانى باشد؛ مثل برخى از امتیازات مربوط به استعداد و ذكاوت و بهرههاى هوشى، كه كم و بیش، مایه آن، خدادادى است؛ چرا كه افراد از ابتداى تولدشان از نظر هوش كاملا مساوى نیستند. هم تجارب ساده و هم دقتهاى دقیق علمى نشان مىدهند كه زمینه هوشىِ نوزادهاى انسان، در آغاز تولد یكسان نیست. پس مىتوان فهمید كه درجات هوش، تا حدود بسیارى خدادادى است و كسانى كه هوششان كمتر است، مخصوصاً محصلان، در بعضى موارد، به افراد دیگرى كه بهره هوشى و فراست آنان بیشتر است، رشك مىبرند.
گاهى نیز منشأ حسد، نعمتهاى اكتسابى است كه خود افراد با سعى و تلاش خود به دست مىآورند؛ مثلا كسى كه زحمت كشیده و پسانداز چندین ساله، خانه خوبى ساخته یا ماشین خوبى خریده است، مورد حسد دیگران قرار مىگیرد. البته اگر دیگران هم این اندازه زحمت را مىكشیدند، مىتوانستند مانند آن خانه یا ماشین را تهیه كنند؛ اما یا زحمت نكشیدند و تلاشى نكردند و یا با ولخرجى و اسراف و ریخت و پاش پساندازى نكردند و نتوانستند خانه یا ماشین مورد نظر را فراهم آوردند و اكنون كه مىبینند خودشان از چنین نعمتى بى بهرهاند و دیگرى از آن بهرهمند است، به او رشك مىبرند و آرزو مىكنند كه كاش او هم مانند خودشان از این نعمت بى بهره بود.
در زمینه نعمتهاى خدادادى، راه مبارزه با حسد، توجه به این حقیقت است كه آن نعمت
را خداى متعال به وى داده است و اگر شخص حسود، قدرى بیندیشد، به این نتیجه خواهد رسید كه رشكبردن به این نعمت، به مخالفت با كار خدا بر مىگردد كه چرا این نعمت را به او داده است و تلاش براى سلب آن نعمت از شخص متنعم و پیشگیرى از بهرهمندىِ وى از آثار آن، معارضه و رویارویى با خداوند در تدبیر عالم است. كسى كه ایمان دارد، هیچگاه رو در رو با خداى عالم قرار نمىگیرد و در پى مخالفت با كارهاى او بر نمىآید؛ اما از آنجا كه به این حقیقت نكوهیده توجه ندارد كه دشمنىِ او به دشمنى با خدا برمىگردد، به شخص محسود رشك مىبرد و با او دشمنى مىورزد. اگر به این حقیقت، توجه مىداشت، این گونه دشمنى نمىكرد.
آرى، كسانى كه مىخواهند خود را از این بیمارى برهانند یا شخص حسود را تهذیب كنند، راهش این است كه خود به این حقیقت، توجه كنند و یا آن شخص دیگر را به این حقیقت توجه دهند كه هر چه بیشتر در این زمینه فكر شود، عامل حسد در وى ضعیفتر خواهد شد.
در مورد نعمتهاى اكتسابى هم اگر معرفت نسبتاً كاملى داشته و به این حد رسیده باشد كه دست خدا و قضا و قدر الهى را حتى در زمینه كارهاى اختیارى و نعمتهاى اكتسابى ببیند، از طریق این معرفت مىتواند براى اصلاح بیمارىِ حسد، در خود یا دیگران، تلاش كند؛ مثلا علمى كه كسى تحصیل كرده یا مالى كه به دست آورده، یك نصیب خدادادى است، هر چند كه فعالیت اختیارىِ خود شخص متنعم نیز در این مورد بى اثر نیست؛ ولى حتى فعالیت اختیارىِ وى هم با قدرت و توفیقات الهى تحقق پیدا مىكند. بنابراین، دشمنى در این مورد نیز به یك شكل سر از مخالفت با قضا و قدر الهى در مىآورد.
اما در مورد كسانى كه به این حد از معرفت و ایمان نرسیدهاند، باید از راههاى دیگرى وارد شد كه برایشان مفیدتر باشد؛ مانند آن كه فكر كند كه این نعمت را دیگران و از آن جمله، شخص حسود هم مىتواند به دست آورد یا فكر كند كه زوال نعمت دیگران، هیچ فایدهاى براى شخصى كه رشك مىبرد، در بر ندارد. اندیشههایى از این قبیل مىتواند تا حد بسیارى آتش حسد را، كه در درونش زبانه مىكشد، فرو نشاند و از رنج درونىِ خود یا كسى را كه مىخواهد او را اصلاح كند، بكاهد.
البته گاهى تزاحم به گونهاى است كه مثلا، اگر شخص مورد حسد نمىبود، آن نعمت و موقعیت نصیب شخص مىشد؛ مانند برخى نامزدهاى انتخاباتى كه براى دستیابى به یك
موقعیت اجتماعى هستند و یكى از ایشان داراى امتیازات بیشترى است. در اینجا دیگرى با این اندیشه كه اگر او نبود، نوبت به خودش مىرسید و خودش مىتوانست به چنین قدرت و موقعیتى دست یابد، به وى رشك مىبرد؛ زیرا زوال نعمت از او مقدمه آن است كه خودش بتواند به آن نعمت دست یابد.
در چنین مواردى، تدبیر مشكلتر مىشود و باید از معرفت دیگرى استفاده كرد. در اینجا باید چنین بیندیشیم كه نعمتهاى دنیا وسیله آزمایش انسانند و هر كه نعمت بیشترى در اختیار داشته باشد، مسئولیت بیشترى نیز خواهد داشت، هر كه بامش بیش برفش بیشتر. بنابراین، خود این نعمتها منشأ سعادتى براى انسان نمىشوند و بستگى به این دارد كه انسان از آنها چگونه استفاده كند. ممكن است این نعمت، منشأ كمال او نباشد و نتواند از آن به طرز درست استفاده كند كه در این صورت، آن نعمت، نه تنها براى او فایدهاى در بر ندارد، بلكه نقمت و عذاب خواهد بود.
همچنین باید چنین بیندیشیم كه بر فرض كه دستیابى به آن نعمت، به صلاح ما هم باشد و باعث سعادت ما شود و فساد و فتنه و نقمت نباشد، اما باید آن را با تلاش خود و خواست خدا به كف آوریم، بدون آنكه زوال آن نعمت از دیگرى را بخواهیم؛ یعنى تلاش ما باید مثبت و مفید باشد نه تخریبى و زیانبار.
در این صورت، تلاش انسان مفید است و در پىِ اصلاح خویش و رفع نقاط ضعف و كسب امتیازات براى خود خواهد بود، مقدماتى را فراهم مىكند تا لیاقت و شایستگىِ داشتن آن نعمت را در خویش فراهم كند. اینگونه خواستن و فعالیت كردن ـ بر خلاف حسد ورزى و آرزوى زوال نعمت از دیگران كه یك آرزو و تلاش ویرانگر است ـ كاملا مفید و سودمند خواهد بود.
همچنین باید بیندیشد كه حسد ورزى، یك زیان عاجل و خسرانى است كه نقداً بر خویش وارد مىكند، آسایش روح و سلامتىِ جسم خویش را به خطر مىاندازد، یك صفت رذیله اخلاقى را كسب مىكند، سعادت ابدىِ خود را به دست خود تهدید مىكند و خداى متعال را از خود ناراضى و ناخرسند مىسازد. مجموعه این افكار و اندیشهها در سطوح مختلف، سبب مىشود تا انسان به مفاسد حسد، این صفت مذموم و زیانبار، پى ببرد و تصمیم بگیرد كه خود را از این آلودگى پاك كند.
البته باید توجه داشت كه تنها اندیشه و مفاهیم ذهنى براى اصلاح رفتار انسان كافى و كارساز نیستند، بلكه علاوه بر فكر، باید تصمیم بگیرد و اعمال و رفتار خود را تغییر دهد و على رغم احساس حسادت و بر خلاف هواى نفس خود، سعى كند در برابر شخص محسود، عملا رفتارى بر خلاف مقتضاى حسد داشته باشد؛ مثلا وقتى احساس مىكند كه دوست دارد او را تحقیر كند، تصمیم بگیرد به جاى تحقیر، به او احترام بگذارد، یا وقتى كه دوست دارد به او بزرگى بفروشد، سعى كند در برابر او تواضع و فروتنى كند و در این رفتار خود باقى بماند تا بتواند این صفت رذیله را از نفس خود ریشهكن سازد.
البته تذكر این نكته لازم است كه آن چه تاكنون گفتیم، به مواردى مربوط مىشود كه شخصى نعمتى را از راه درست به دست آورده و انسان به او حسادت مىورزد؛ اما در بسیارى موارد، كسانى از راههاى نامشروع و با حیله و تزویر و غیبت و تهمت، دیگران را از میدان خارج مىكنند و در این زمینه سیاسى یا اقتصادى، خودشان به ناحق صاحب موقعیتهاى اجتماعى مىشوند و یا الاف و الوفى به دست مىآورند و از این راه به جو سیاسى و اقتصادىِ جامعه لطمه وارد مىكنند. در این صورت، برخورد با چنین افراد و گروهها و طبقاتى لازم است و به حسادت و رشك ورزى مربوط نمىشود.
بنابراین، مفهوم و محتواى مطالب گفتهشده، این نیست كه مسلمان سر در لاك خود فرو برد و هیچ كارى به كار افراد و اعضاى جامعه نداشته باشد، بلكه باید سعى كند كه در كارها و فعالیتهاى خود، انگیزه شرعى و اخلاقى داشته باشد و حسد و دیگر صفات زشت و نكوهیده، وى را وادار به عكس العملهایى نكند.