فصل 6 : لوازم اسلامی‌سازی علوم

فصل6

 لوازم اسلامی‌سازی علوم

یکی از اولین گام‌ها برای اسلامی‌سازی علوم، تبیین و نقد علوم رایج، تشخیص سره از ناسره درمیان نظریات مطرح، و اثبات نظریاتی استوار بر اساس مبانی صحیح است. نقدها همه در یک سطح نیستند، بلکه برخی روبنایی و برخی زیربنایی‌اند. برای تولید علم دینی و اثبات نظریات صحیح، از هیچ‌یک از دو نوع نقد مذکور بی‌نیاز نیستیم.

6.1. نقد علوم موجود

بخشی از روند مواجهة عالمانه با علوم، که مقدمه‌ای برای تولید علم دینی یا اسلامی‌سازی علوم است، نگاه نقادانه به علوم، نظریات عرضه‌شده در آنها، و دستاوردهای آنها در همان چهارچوبی است که این علوم برای خودشان تعریف کرده‌اند.

6.1.1.  نقد درونی

ساده‌ترین و روبنایی‌ترین شکل برخورد با علوم موجود آن است که نتایج تحقیقات آنها با همان متد تجربی خودشان، و براساس اصول موضوعه‌ای که در آنها پذیرش عام یافته‌اند،(1)مورد بررسی نقادانه قرار گیرند تا روشن شود آیا به اصول و روش‌های خود پای‌بند بوده‌اند یا خیر. این اولین گام برای خروج از تقلید کورکورانه بوده، روندی جاری در همة علوم است که محققان در هر زمینه سعی می‌کنند تا نقاط ضعف تحقیقات، نظریات، و مکاتب حوزة تخصصی خود را بیابند و با اصلاح آنها، علم را گامی به پیش برانند.

در این مرحله می‌توان نشان داد که برخی از تلاش‌های علمی انجام‌شده، به اصول و مبانی اعلام‌شدة خود وفادار نمانده‌اند. این عدم وفاداری می‌تواند نشانة بی‌توجهی و سهل‌انگاری برخی دانشمندان در به‌کارگیری صحیح روش‌ها و استفادة صحیح از مبانی اثبات‌شده باشد. ازسوی دیگر، ممکن است این عدم وفاداری به مثابة صحه‌گذاشتن بر ناکافی و ناکارآمدبودن اصول و مبانی مذکور تلقی شود، که در این صورت،‌ وارد نقد مبنایی شده، نیاز به بازنگری در مبانی را گوش‌زد می‌کند. به‌عنوان نمونه، روان‌شناسی در حدود یک قرن پیش، تحت سیطرة مکتب رفتارگرایی بود که بر ماتریالیسم، تجربه‌گرایی و حس‌گرایی افراطی استوار بود، و هیچ موضوعی جز رفتار قابل‌مشاهدة حسی را به رسمیت نمی‌شناخت. پس از آن، به‌تدریج مکاتبی مطرح


1 . گاهی، به تقلید از توماس کوهن، از این اصول و روش‌های مقبول و مسلط در علوم به «پارادایم حاکم» تعبیر می‌شود.

شدند که خواسته یا ناخواسته، آگاهانه یا ناآگاهانه، اصول و مبانی این مکتب را نقض کردند. مثلاً ، نظریة فروید بر اصول موضوعه‌ای مبتنی است که با ماتریالیسم حاکم بر فضای تحقیقات روان‌شناختی و تجربه‌گرایی افراطی آن سازگار نیست. همچنین بعدها مکتب‌هایی چون کمال‌گرایی و انسان‌گرایی در عرصة روان‌شناسی ظهور کردند که اصول رفتارگرایی را به‌شدت زیر سؤال بردند.

مشابه چنین نقدهایی که گاه موجب تحولاتی بنیادین در نظریه‌پردازی در علوم شده یا می‌شوند، در همة رشته‌های علمی قابل مشاهده و قابل تصور است. همان‌گونه که یک دانشمند غربی یا شرقی حق دارد، بلکه به اقتضای جایگاهش باید، در همة سطوح برخوردی نقادانه با یافته‌های دیگر هم‌کارانش داشته باشد، برای یک دانشمند مسلمان نیز این حق و تکلیف وجود دارد. بنابراین اگر یک مسلمان به نقد نظریه یا مکتبی معروف و مطرح در یکی از علوم طبیعی یا انسانی مبادرت کرد،‌ نه‌تنها نباید متهم به برخورد تعصب‌آمیز یا ایدئولوژیک شود، بلکه به‌دلیل رویکرد محققانه‌اش باید مورد تشویق و تمجید قرارگیرد. اگر گاهی شاهد رویه‌ای برخلاف این هستیم، ناشی از خودکم‌بینی و عقدة حقارتی است که حاصل صدها سال تحقیر علمی و فرهنگی ملت‌های مسلمان است؛ نقطه ضعفی که مبارزة با آن سرآغاز هر حرکت اصلاحی در این زمینه‌هاست.

1.1.1. نقد مبنایی

علوم در اثبات یا ابطال مسائل مربوط به خود ـ در حد یقین یا ظن،

به‌عنوان قضایایی اثبات‌پذیر، تأییدپذیر، یا ابطال‌پذیرـ بر اصولی مبتنی‌اند که آگاهانه یا ناآگاهانه پذیرفته شده‌اند. این اصول از مبانی معرفت‌شناختی به‌مثابة سنگ‌بنای معرفت بشری آغاز می‌شود و تا مبانی هستی‌شناختی، انسان‌شناختی، ارزش‌شناختی، و دین‌شناختی پیش می‌روند. برای نقد دستاوردهای علوم، ابتدا باید مبانی معرفت‌شناختی آنها مورد بررسی و نقادی دقیق قرار گیرند. رویکرد حقیقت‌جویانه به علوم ایجاب می‌کند که در مرحله اول، حوزه معرفت‌شناسی تقویت شود. به این منظور، باید راه‌های صحیح کشف واقعیت ـ که چه بسا اعتبار برخی از آنها خیلی بیش از ادراکات حسی باشدـ شناسایی، اثبات، و ارزش‌یابی شوند. تنها پس از معرفت‌شناسی است که نوبت به حوزه متافیزیک و هستی‌شناسی می‌رسد که اصولی عقلی ـ مانند اصل علیت و مسائل مربوط به آن ـ را بررسی و اثبات می‌کند که مورد نیاز علوم‌اند و در فلسفه اثبات می‌شوند.

برای تولید علوم بر اساس مبانی استوار و متین عقلی به چنین طرح جامع و گسترده‌ای نیاز است، و پذیرفتن چنین طرحی با آموزه‌های اسلامی کاملاً موافق است. در آموزه‌های اسلامی اثبات می‌شود که راه‌های کسب معرفت منحصر به حس و تجربه نیست، بلکه از همه راه‌هایی که انسان‌ها در اختیار دارند می­توان به معرفت دست یافت؛ راه‌هایی مانند عقل، شهود عرفانی انسان‌های برجسته‌تر، و معارف وحیانی که انسان‌های ممتازی به نام انبیا می‌توانند مستقیماً از خدای متعال تلقی کنند. همچنین در جای خودش اثبات می‌کنیم که اعتبار راه‌های غیرحسی نه‌تنها کم‌تر از روش حسی و تجربی

نیست، بلکه اعتبار ادراکات بسیاری از آنها از ادراکات حسی ـ‌که منشأ علوم تجربی‌اندـ بیشتر می­باشد.

به‌دلیل همین هم‌خوانی و هماهنگی کامل میان این اصول معرفت‌شناختی با اصول و معارف دین اسلام است که از این طرح جامع برای تولید و تحول علوم با عنوان «علم دینی» یا «اسلامی کردن علوم» یاد می­شود، وگرنه ما تعصبی نسبت به دین خاص، مذهب خاص، قومیت خاص، زبان خاص، و یا نژاد خاصی نداریم. علمی که کاشف از حقیقت باشد ـ از غرب باشد یا از شرق، از مسلمان باشد یا از غیرمسلمان، از سفید باشد یا از سیاه ـ برای ما محترم است و ما آن را می‌پذیریم.

6.2. تبیین و اثبات مبانی علوم

گام بعدی در تولید علم دینی یا اسلامی‌سازی علوم آن است که اصول موضوعة آنها را بر اساسی استوار بنا کنیم. اصول موضوعة مشترک میان همة علوم را می‌توان به چند دسته کلی تقسیم نمود: مبانی معرفت‌شناختی، مبانی هستی‌شناختی، مبانی انسان‌شناختی، و مبانی دین‌شناختی. البته این تقسیم حصر عقلی نیست و می‌توان به تناسب موضوعات و اهداف مختلف، مبانی دیگری نیز به این فهرست افزود.

6.2.1.  مبانی معرفت‌شناختی علوم

بنیادی‌ترین سؤال‌ها در هر تلاش علمی، پرسش‌های مربوط به اصل

معرفت‌ است. مسائلی از قبیل این‌که معرفت انسان چیست و چند نوع است؛ چگونه و از چه راه‌هایی به‌دست می‌آید؛ چه اندازه و به چه دلیل اعتبار دارند؛ از چه راهی اعتبارشان اثبات می‌شود؛ و آیا می‌توان معرفت یقینی پیدا کرد؛ به چه دلیل؟ تا این مسائل حل نشوند، نوبت به اثبات اصول موضوعة یک علم هم نمی‌رسد، چه رسد به این‌که بخواهند بر اساس آن اصول موضوعه، مسائل علمی را حل کنند. تلاش برای پاسخ به این پرسش‌ها یک فعالیت صددرصدآکادمیک و علمی است، نه یک فعالیت ایدئولوژیک از روی تعصب به اسلام، و نه حتی برای تحقق بخشیدن به شعارهای انقلاب اسلامی. اگر مسلمان هم نبودیم، یا در سایة نظام جمهوری اسلامی زندگی نمی‌کردیم، این سؤالات برای ما به عنوان یک انسان جستجوگر و حقیقت‌جو مطرح بود، و هر فرد بی‌طرف و بی‌غرضی هم باید به عنوان یک کار علمی محض، از این مبانی آغاز کند، که در غیر این صورت، دیگر تلاش‌های علمی او بی‌ریشه، سست، و ابتر خواهد بود: «كَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الأَرْضِ مَا لَهَا مِن قَرَارٍ»(1).

بنابراین، برای اسلامی‌سازی علوم، باید ابتدا مبانی معرفت‌شناختی علوم موجود را به دقت بررسی کرد، و اگر در این مبانی خللی وجود دارد، آنها را کشف، آسیب‌شناسی، و اصلاح نمود. پس از اثبات مبانی صحیح معرفت‌شناختی علوم، نوبت به بررسی نظریات


1 . ابراهیم (14): 26.

مطرح در این علوم بر اساس ارتباط آنها با مبانی می‌رسد. یکی از مهم‌ترین مسائل معرفت‌شناختی، که نقشی اساسی در علوم مختلف دارد، سؤال از راه‌ها و منابع معرفت است. منظور ما از یافتن راه‌ها و منابع معرفت، مشخصاً پاسخ به این سؤال است که آیا راه شناخت واقعیات هستی، منحصر در حواس پنج‌گانه است یا عقل و وحی هم به عنوان منابعی مستقل در زمینة شناخت حقایق کارآیی دارند؟ ما در معرفت‌شناسی اثبات می‌کنیم که همة راه‌های معرفت به معرفت‌های حسی ختم نمی‌شوند، و عقل جایگاهی مهم در معرفت‌ بشری دارد. به‌علاوه، به‌وسیلة دلایل عقلی، اعتبار راه وحی را نیز اثبات می‌کنیم.

بنابراین، اولین گام برای تولید علم دینی، و اسلامی‌کردن علوم، این است که مبانی علوم را با دلایل متقن اثبات کنیم. ادعای ما این است که می‌توانیم با دلایل عقلی یقینی، منظومه‌ای از علوم و معارف را ارائه بدهیم که منطقی‌ترین بحث‌ها در آن مطرح شده و به اثبات رسیده باشند، و با مبانی فکر اسلامی هم‌خوانی داشته باشند. از این‌رو می‌توان آن را علم اسلامی یا علم دینی نامید، زیرا این حقایق همان چیزی است که اسلام ـ و به فرمایش مقام معظم رهبری، «قرآن»ـ می‌گوید. این منظومة فکری از اساسی‌ترین نقطه در فکر بشر که معرفت‌شناسی است، شروع شده، به دنبال آن هستی‌شناسی، انسان‌شناسی، و دیگر علوم و معارف می‌آیند. تا معرفت‌شناسی صحیحی نداشته باشیم، نوبت به حل مسائل هستی‌شناختی نمی‌رسد، و بدون داشتن فهمی صحیح از مسائل کلی هستی (فلسفه)،

شناخت درستی از پدیده‌ها ـ اعم از پدیده‌های طبیعی و انسانی ـ نخواهیم داشت، و بدون شناخت کامل پدیده‌ها، درک روابط علّی و معلولی (و دیگر انواع رابطه) میان آنها میسر نمی‌شود.

6.2.2.  مبانی هستی‌شناختی علوم

همان‌گونه که گذشت، پس از درک و اثبات مبانی صحیح معرفت‌شناختی، نوبت به مسائل هستی‌شناختی می‌رسد. این دسته از مسائل در علمی به‌نام فلسفه مورد بحث قرار می‌گیرند که موضوع خود را کلی‌ترین مباحث مربوط به هستی قرار داده است. در اینجا از انواع هستی‌های ممکن و موجود بحث، و تلاش می‌شود تا با دلایلی قاطع به این‌گونه سؤالات زیربنایی پاسخ داده شود. هرگونه ادعا و نظریه‌ای در این حوزه باید با مبانی معرفت‌شناختی استواری پشتیبانی شود.

متأسفانه، آنچه امروزه در جهان علم (خواه علوم طبیعی یا علوم انسانی) رواج دارد، باوجود ادعاهای پرطمطراق و دهان‌پرکن، از چنین بنیادهایی بی‌بهره است. هم‌اکنون، حتی در کتاب‌های دانشگاهی جمهوری اسلامی، این‌گونه مطرح می‌شود که دربارة پیدایش جهان دو نظریه وجود دارد: یک نظریة دینی است که به آفرینش جهان از عدم توسط خداوند اعتقاد دارد؛ این نظریه را غیرعلمی می‌دانند، چون قابل تجربه حسی نیست. نظریة دیگر که قابل قبول‌تر، فهمش آسان‌تر، و «علمی» تلقی می‌شود، معتقد است که جهان در ابتدا به شکل توده‌ای از ماده متراکم بود که ناگهان در

اثر انفجاری عظیم، به تکه‌هایی کوچک و بزرگ تبدیل و در فضای لایتناهی منتشر شد، و کهکشان‌ها و منظومه‌ها از آنها پدید آمدند، که یکی از آنها منظومه شمسی است، و نسبت به عالم هستی چیزی به حساب نمی‌آید. سپس میلیون‌ها یا میلیاردها سال گذشت تا به‌صورتی اتفاقی، امکان پیدایش اولین سلول زنده در زمین فراهم شد. با گذشت میلیون‌ها سال دیگر، این سلول به موجودی از قبیل گیاهان تبدیل شد، و گیاهان تبدیل به حیوان شدند، و هر حیوانی به حیوانی دیگر تحول و تکامل یافت تا آن‌که زمانی ـ باز برحسب اتفاق بوزینه‌ای به انسان تبدیل شد! این مبنای کیهان‌شناسی و انسان‌شناسی مدرن است.

در بارة‌ این نظریه، جای این سؤال هست که این طرح مبتنی بر چه مقدماتی است؛ و بر اساس چه دلایلی این طرح ارائه شده است؟ آیا ادعای علمی بودن این نظریه به این معناست که کسی با چشم آن را دیده، یا در آزمایشگاهی اثبات شده است؟ آیا در اثر تجربة مکرر به چنین کشفی نائل شده‌اند؟! مگر مسئلة آغاز هستی قابل تکرار یا مشاهدة آزمایشگاهی است؟ کسانی که منصف باشند می‌گویند: این یک نظریة علمی نیست، بلکه فرضیه‌ای است که تلاش می‌شود به‌گونه‌هایی تأیید شود، چون در جهان نمونه‌هایی را می‌بینیم که گاهی انفجاری بدون ‌علت در جایی رخ می‌دهد، و نتایجی مشابه به‌بار می‌آورد. ولی این فرضیه هم مبتنی بر پیش‌فرضی فلسفی است،‌ که عبارت است از: پذیرش اصلِ پیدایشِ تصادفی یک پدیده بدون علت. این درحالی است که بر اساس یک

قانون فلسفی یقینی و استثناناپذیر، هیچ معلولی بدون علت به‌وجود نمی‌آید. همان‌گونه که ملاحظه می‌شود، اثبات یکی از اساسی‌ترین فرضیات علوم تجربی که پایة بسیاری از علوم است، بر پیش‌فرضی فلسفی استوار است؛ پیش‌فرضی که اصول بدیهی فلسفی آن را رد می‌کنند!

بنابراین، اولین نقد به علوم رایج آن است که از اصول بدیهی منطق تخطی کرده، و پیش از اثبات اصول موضوعة خود، به اثبات و رد مطالب پرداخته است. این یک نقد منطقی است و ربطی به مسلمان بودن یا متدین بودن ناقدین، یا نامسلمان بودن یا ملحد بودن دانشمندان علوم ندارد. همان‌گونه که در منطق گفته شده‌ است: قضایای علوم ـ که گزاره‌هایی متشکل از حداقل یک موضوع و محمول‌اندـ باید با برهان اثبات شوند، و برهان باید از مقدمات بدیهی (اصول متعارفه) یا مقدمه‌هایی که از بدیهیات به‌دست آمده باشند (اصول موضوعه) تشکیل شود. این درحالی است که چنین روندی در علوم طی نمی‌شود.

در علوم انسانی هم وضع به همین منوال است. در آنجا هم منطقاً باید از نقطه‌ای شروع کرد که ریشه‌ای‌ترین مسائل حل شوند، و بر اساس آنها باید با طی مراحل منطقی، گام‌به‌گام پیش رفت تا به شناخت حقیقت انسان رسید. در این هنگام نوبت به طرح این سؤال می‌رسد که روح در انسان چه موقعیتی دارد؛ پدیده‌های روحی چگونه‌اند؛ کدام را باید تقویت و کدام را باید تضعیف کرد؛ احساسات و عواطف را باید چگونه به‌کار گرفت؛ چگونه باید از

آن‌ها استفاده کرد،‌ و چگونه باید آن‌ها را کنترل کرد؟ این درست نیست که بدون دلیل، گفته شود: روح همین خواص و کارکرد مغز است. حداکثر دلیلی که برای این مدعای بزرگ می‌آورند این است که می‌گویند: هنگام تحقق کارهایی که به روح نسبت داده می‌شوند، فعالیت‌هایی در مغز دیده می‌شود، و از اینجا نتیجه می‌گیرند که آن افعال تنها و تنها کار مغز است و هیچ عامل دیگری در آن مؤثر نیست. این درحالی است که اولاً، روش تجربی (که تنها روش معرفت‌زای مورد قبول این مدعیان است) از اثبات عدم چیزی عاجز است و نمی‌توان از مشاهداتی، هرچند پرشمار، نتیجه گرفت که آنچه نیافته‌ایم وجود ندارد. عدم وجود چیزی به نام روح با هیچ تجربه‌ای قابل اثبات نیست، و در نتیجه انکار روح غیرمادی ادعایی غیرتجربی و غیرعلمی است.

 ثانیاً، این احتمال وجود دارد که فعالیت‌‌های مغزی مورد نظر، درواقع انفعال و عکس‌العمل باشند و نه فعالیت؛ به این معنا که فعالیت از آنِ روح است که این آثار را ایجاد می‌کند، و یکی از آثارش هم در مغز به‌صورت فعالیت‌های عصبی ظاهر می‌شود. تجربه نمی‌تواند نشان دهد که از دو پدیدة هم‌زمان، کدام‌یک علت است و کدام معلول. هنگام ‌ترس، هم حالتی روانی به‌وجود می‌آید، هم ترشحاتی در برخی غدد رخ می‌دهد، هم مغز متأثر می‌شود، و هم رنگ پوست تغییر می‌کند. تجربه نمی‌تواند نشان دهد که کدام‌یک در رتبة مقدم و در جایگاه علت است، و کدام‌یک مؤخر و معلول. البته با دقت فلسفی می‌توان دریافت که درچنین مواردی تأثرات

بدنی تابع حالات روحی است، همان‌گونه که در برخی موارد نیز تحولات بدنی می‌توانند موجب برخی تأثرات روحی شوند.

در هرصورت، نه می‌توان و نه باید یکی را به دیگری فروکاست، و صرفاً به این دلیل که روح را در آزمایشگاه نمی‌بینیم، آن را انکار کرده، یا به امری مادی تقلیل دهیم. چنین رویکردی به منزلة پاک کردن صورت مسأله‌ای است که از حل آن عاجزیم. چنین برخوردی با مسائل علمی، نمی‌تواند روح کنجکاو و حقیقت‌جوی انسان را سیراب کند، و بیش از آن‌که راهکاری برای کشف حقیقت باشد، سازوکاری برای سرپوش گذاشتن بر جهل است.

اثبات موجودهایی غیرمادی و مجرد، از زیربنایی‌ترین مسائل هستی‌شناختی است که مسائل و افق‌هایی جدید فراروی علوم می‌گشاید، علاوه بر آن‌که برخی اعتقادات دینی مانند خدا، وحی، و ملائکه را تبیین می‌کند. همچنین در قلمرو انسان‌شناسی، اثبات روح مجردی که بتواند مستقل از بدن باقی بماند، گام اول در شناخت صحیح و منطقی از انسان را تشکیل می‌دهد. با پذیرش این حقیقت، البته راه برای اثبات و پذیرفتن برخی از اعتقادات دینی و اسلامی چون عوالم مافوق عالم جسمانی مانند برزخ و قیامت نیز هموار می‌شود. با انکار روح غیرمادی، همة آن اعتقادات نیز به‌ناچار انکار می‌شوند،‌ هرچند افراد به این لوازم منطقی انکار خود توجه نداشته باشند. خلاصة این بخش از نقد علوم رایج آن است که این علوم بر اصول موضوعة مادی‌گرایانه و هستی‌شناسی ماتریالیستی مبتنی شده‌اند، درحالی که این مبنایی غیرعلمی و نادرست است.

معنای اسلامی­سازی علوم در این مرحله آن است که فرضیات و نظریاتی علمی که بر اصولی (مثل ماتریالیسم و اصالت ماده) مبتنی باشد که خلاف واقع است و اسلام هم آن اصول را نفی می‌‌کند، تغییر یابند و مبانی صحیح سنگ‌بنای تحقیقات جدید قرار گیرند. علمی دینی است که دست‌کم در مبانی هستی‌شناختی خود با مبانی هستی‌شناختی دین تعارض نداشته باشد. این تحول علاوه بر مقام پژوهش، باید در مقام آموزش نیز تجلی کند و در کتاب‌های درسی و دانشگاهی ظهور داشته باشد. این به‌هیچ وجه نباید بدان معنا تفسیر شود که مطالب و نظریات غیراسلامی حذف شوند. بحث کردن، خواندن و فهمیدن چنین مباحثی اشکال ندارد، ولی باید درکنار مبانی صحیح و متقن دینی ذکر شود. سبک و سیاق کلامی که بیان می‌شود یا کتابی که نوشته می‌شود باید این باشد که مبنای صحیح با دلایل عقلی و نقلی اثبات شود، و بطلان نظریات دیگر به‌گونه‌ای مستدل و منطقی نشان داده شود. به‌عنوان مثال، وجود موجوداتی غیرمادی، یا روح مستقل از بدن که پس از فنای بدن باقی می‌ماند با دلایل معتبر اثبات شود، و سپس تذکرداده شود که نظریاتی برخلاف این هم گفته شده است، و دلایل ضعف و مردود بودن آنها ذکر شود.

6.2.3. مبانی انسان‌شناختی علوم انسانی

علوم انسانی که امروزه Humanities یا Human Sciences نامیده می‌شوند، رفتارها یا حالات انسان‌ها را بررسی می­کنند، و براساس

آن‌ها علومی دستوری را به وجود می­آورند و توصیه‌هایی برای اخلاق، سیاست، اقتصاد، مسائل خانواده، و... ارائه می­دهند. روشن است که قبل از تحقیق در این دسته از علوم، سیر منطقی اقتضا می‌کند که علاوه بر اثبات مبانی معرفت‌شناختی و هستی‌شناختی، در حوزة انسان‌شناسی به تحقیق بپردازیم تا حقیقت انسان را شناسایی کنیم. این سه حوزة علمی به ترتیب بر تحقیق در مسائل علوم انسانی تقدم دارند. حل مسائل انسان‌شناسی پیش از ورود به مباحث علوم انسانی از دو جهت ضرورت دارد. اول آن که برای تبیین پدیده‌ها و روابط انسانی نیازمند شناختی صحیح از انسان، ابعاد وجودی او، جنبه‌های اصلی و فرعی وجود او، و ظرفیت‌ها و محدودیت‌های اوییم. جنبة دوم، که از نظر اهمیت کمتر از جنبة اول نیست، نیاز علوم انسانی دستوری به معرفتی کامل از حقیقت انسان و سرانجام اوست. علوم انسانی دستوری بر شالودة نظام ارزشی استوار می‌شود. همان‌گونه که در فلسفة اخلاق و ارزش‌ها اثبات شده است، ارزش‌ها و دستورالعمل‌ها درصورتی از پشتوانة واقعی و عقلانی برخوردار خواهند بود که بر حقایقی نفس الامری و واقعی مبتنی باشند. از آنجا که اخلاق و ارزش‌های مربوط به انسان، ناشی از رابطة میان رفتار اختیاری او با کمال نهایی اویند، بنابراین باید انسان، کمالات ممکن برای او، و بالاترین حد ممکن برای کمال او را شناخت، و این مسائل در انسان‌شناسی مورد کنکاش واقع می‌شوند. درنتیجه، سیر منطقی بحث به ترتیب عبارت خواهد بود از: معرفت‏شناسی، هستی‏شناسی، انسان‏شناسی، ارزش‏شناسی و دین‌شناسی.

6.2.4. مبانی دین‌شناختی

یکی از پیش‌فرض‌های سخن‌گفتن از علم دینی یا اقدام به اسلامی‌سازی علوم آن است که موضع خود را دربرابر دین مشخص کنیم و به این سؤال پاسخ دهیم: آیا دین یک حقیقت الهی است، یا ابزاری ابتدایی و دست‌ساز بشر برای حل برخی مشکلات سادة انسان‌های نخستین، یا بازیچة دست قدرت‌ها برای تخدیر توده‌ها؟! برخی فیلسوفان سکولار «دین» را برساخته‌ای غیرعلمی، غیرواقع‌نما، و تنها حاکی از سلیقه‌ای خاص می‌دانند که نه دلیل دارد و نه با دلیل قابل اثبات است. ایشان دین‌ها را قابل مقایسه با ذوقیات می‌دانند که هر کس بر اساس گرایش روانی خود یکی را برمی‌گزیند و به آن دل می‌بندد، بدون آن که آموزه‌های هیچ‌یک از آنها نسبتی با واقعیات داشته باشند. از سوی دیگر، بسیاری از جامعه‌شناسان می‌پندارند دین یکی از مراحل تکاملی فکر بشر و هم‌طراز سحر و جادو است که بعد از مرحلة تفکر اساطیری و قبل از مرحلة تفکر فلسفی قرار داشته است؛ و درحالی که امروز نوبت فلسفه هم گذشته است، تنها باید به علم تجربی اتکا کرد؛ درنتیجه، باور به دین ناشی و نشانه‌ای از عقب‌ماندگی فکری است! بعضی نیز مانند مارکسیست‌ها دین را افیون توده‌ها (و حکومتها) خوانده، با زدن برچسب ایدئولوژی بر پیشانی دین، آن را ساخته و پرداختة حکومتها برای بهره‌کشی از ملت‌ها معرفی می‌کنند. روشن است که بر اساس هیچ‌یک از تعریف‌ها و تفسیرهای بالا، سخن‌گفتن از علم دینی یا اسلامی‌سازی علوم معنایی معقول نخواهد داشت، بلکه تعبیری معماگونه و خودمتناقض خواهد بود.

علم دینی درصورتی معنایی معقول خواهد داشت که دین حاکی از حقایقی باشد که از سوی خداوند علیم و حکیم نازل شده است. ایمان به حقایقی چون خداوند، وحی، و حیات اخروی، رابطة میان زندگی دنیا و آخرت را چون پیوستاری ترسیم می‌کند كه اعمال اختیاری انسان در این جهان نقشی اساسی را در تكامل و یا انحطاط نهایی او ایفا می‌کنند، رفتارهای او می‏توانند در سعادت یا شقاوت ابدیش تأثیرگذار باشند، و دین برای هدایت بشر به قدم‌گذاشتن در راهی است که به سعادت منتهی می‌شود. در این‌صورت است که همة افعال انسان رنگ ارزشی به خود می‏گیرد، و دین حق دارد دربارة آنها قضاوت كند. كوتاه سخن آن‏كه دین ورای نتایج دنیوی رفتارها، به حیثیتی از رفتارها نظر دارد كه موجب سعادت یا شقاوت می‏شود.

با توجه به این‌که علم هم در برخی از حوزه‌هایی اظهار نظر می‌کند که در قلمرو دین می‌گنجند، احتمال تعارض میان یافته‌های علمی و آموزه‌های دینی وجود دارد، همان‌گونه که ممکن است در بعضی از مسائل میان این دو روش توافق وجود داشته باشد. به‌عنوان نمونه، در متون دینی اسلام، راجع به حقیقت انسان مطالبی وجود دارد كه با برخی از نظریات مطرح در علوم انسانی سر سازش ندارند. تشخیص موارد توافق یا تخالف نظریات علمی با آموزه‌های دینی، و داوری میان آنها نیازمند مطالعه‏ای عمیق و جدّی است، و دراین زمینه باید از ساده‌انگاری و قضاوت‌های سطحی به شدت پرهیز نمود.(1)برای


1 . محمدتقی مصباح یزدی، پیش‏نیازهای مدیریت اسلامی، ص 22.

این منظور، باید با استفاده از روش صحیح، دیدگاه دین را از منابع معتبر و اصیل در مورد موضوعی خاص به‌دست آورد. ازسوی دیگر، باید نظریة علمی مورد نظر را با توجه به پیش‌فرض‌ها و اصول موضوعة آن به درستی تحلیل کرد. آن‌گاه نوبت به مقایسة‌ این‌دو می‌رسد تا مشخص شود آیا نظر دین با نظریة علمی مذکور موافق است یا تعارض دارد، و اگر تعارض دارد این تعارض در كجا و چه‌مقدار جدی است؛ آیا این تعارض سطحی و قابل رفع است یا اصولی و اجتناب‌ناپذیر؟(1)

برای فهم و کشف نظر دین، باید در انتخاب منابع و چگونگی فهم آنها دقت و وسواس بسیار به‌خرج داد، به‌گونه‌ای که اگر قرار است، حتی به عنوان یك احتمال، به روایتی استناد شود، باید روایتی معتبر و از نظر فقهی قابل استناد باشد. بی‌دقتی و سهل‌انگاری در سند یا دلالت آنچه به دین نسبت داده می‌شود می‌تواند موجب سوء تفاهم‌هایی بزرگ شده، انحراف‌هایی در اندیشه و عمل را به‌بار آورد.2


1 . همان، ص 22ـ23.

2 . دفتر همكاری حوزه و دانشگاه، مجموعه مقالات حقوق، مقاله 9، ص 9.