بحث از رابطة دانش بشری با دین از دغدغههای مشترک و دیرینة عالمان متدین و دینداران عالم است که سابقهای بس طولانی در تاریخ تفکر بشر دارد. به تناسب نوع دانش بشری که در هر عصر مورد توجه بوده، و یا به دلیل تخصص عالمانی که به این مبحث توجه کردهاند، این مسأله در هر برههای از زمان شکل خاصی به خود گرفته و تحت عنوانی متفاوت ظاهر گشته است: زمانی سخن از رابطة عقل و دین میشنویم، و زمانی دیگر بحث بر سر رابطة فلسفه و دین است، و در برههای سؤال از رابطة عرفان با دین به میان میآید، و در عصر اخیر نزاع بیشتر بر سر رابطة علم (علوم تجربی) با دین درگرفته است. وجه مشترک این مباحث گونهگون، این دغدغه است که همه میخواهند بدانند میان دانشی که منشأ آسمانی و الهی دارد و از راه وحی و الهام به اولیای الهی به دست بشر میرسد با دانشهایی که ریشه در فهم عادی بشر
دارند و از مجاری ادراکی عمومی (عقل، تجربه حسی، و شهود) به دست میآیند، چه نسبتی وجود دارد. این مسأله هنگامی جدیتر میشود و به صورت یک معضل رخ مینماید که میان دانشهای وحی ـ بنیان با دانشهای علم ـ بنیان بر سر یک مسأله اختلاف بروز کند و هر یک پاسخی متفاوت برای آن سؤال پیش نهند. از اینرو گاه این مسأله به صورت تعارض علم ودین ظهور مینماید و تلاشها به حل چنین تعارضهای واقعی یا توهمی معطوف میگردد.
این سؤال در برهههایی از تاریخ پررنگتر شده است که یا دانش بشری به دستاوردهایی سترگ و بیسابقه دست یافته و درنتیجه دین را به مبارزه طلبیده است، و یا دین در صحنة زندگی انسانها نقشی برجسته یافته و دانش بشری را به چالش کشیده است. انقلاب اسلامی ایران، اگر نگوییم مهمترین پدیده در تاریخ اسلام و مسلمین تا امروز بوده است؛ به اعتراف صاحبنظران دوست و دشمن، دستکم یکی از بزرگترین پدیدههایی است که در تاریخ امت اسلامی رخ داده و نقطه عطفی را در تاریخ اسلام و جهان ترسیم کرده است. عظمت این رویداد و آثار ژرف آن بر ابعاد مختلف زندگی مسلمانان روز به روز بیشتر ظاهر خواهد شد و پیشبینی کامل و نهایی از تأثیراتش در جهان به این زودی ممکن نمیگردد. چهرة برجستة این انقلاب كه چشم جهانیان را پر كرد و توجه سیاستمداران را به خود معطوف داشت، قدرت آن در ایجاد تحولی سیاسی در کشور بود که طی آن نظام جدیدی را جایگزین
رژیم شاهنشاهی نمود. ولی شالودة این تحول عظیم، و نظام برآمده از آن، باورها و ارزشهای دینی اسلام است كه آن را از دیگر انقلابها و نظامهای سیاسی متمایز میسازد. به دیگر سخن، مشخصة انقلاب و نظام اسلامی را میتوان در «فرهنگ اسلامی» حاكم بر آن خلاصه كرد، و همانگونه که حضرت امام خمینی (رضوانالله تعالی علیه) اشاره دارند:
بی شك بالاترین و والاترین عنصری كه در موجودیت هر جامعه دخالت اساسی دارد، فرهنگ آن جامعه است. اساساً فرهنگ هر جامعه هویت و موجودیت آن جامعه را تشكیل می دهد.(1)
اسلام دارای فرهنگ غنی انسانساز است ... و انسانها را در بعد اعتقادی و اخلاقی و علمی هدایت میکند و از گهواره تا گور به تحصیل و جستجوی دانش سوق میدهد.(2)
رکن هویت این انقلاب، و نظام برآمده از آن، اسلامی بودن آن است بهگونهای که اگر اسلام از آن حذف شود از هویت خود تهی میشود. اسلام از این نظر که یک سلسله باورها و ارزشهای بههمپیوسته و همآهنگ را ارائه میکند، مقولهای فرهنگی بهشمار میآید، چرا که اساس «فرهنگ» را
1 . امام سید روحالله خمینی، صحیفه نور، ج15، ص 160.
2 . امام سید روحالله خمینی، صحیفه نور، ج19، ص 204.
باورها و ارزشها تشکیل میدهند، و بقیة عناصر فروع آن محسوب میشوند.(1)
1 . فرهنگ از واژگانی است که بیشترین تغییرات معنایی را به خود دیده است. از آنرو که در اینجا معنای اصطلاحی این واژه در بستر علوم اجتماعی مد نظر است، جا دارد به برخی از تحولات معنایی آن وتعریفهایی که برای آن شده است اشاره کنیم: فرهنگ در علوم اجتماعی در عامترین تعریفش حاکی از بخشی از آموزههاست که به طور اجتماعی منتقل میشود و جوامع را از یکدیگر متمایز میسازد. به عنوان مثال، ادوارد تیلور فرهنگ را چنین تعریف کرده است: «فرهنگ شامل مجموعهای درهمتنیده از دانش، باور، هنر، قانون، اخلاقیات، آداب و رسوم،و دیگر تواناییها و عادات میشود که انسان به عنوان عضوی از جامعه آن را کسب میکند.» (Tylor, E.B. (1958 [1871]) Primitive Culture: Researches in the Development of Mythology, Philosophy, Religion, Art and Custom. Gloucester, MA., p.1) در یک معنای اخص، فرهنگ تنها به آداب و رسوم و هنرها محدود میشود؛ در حالی که در کاربردی موازی، آموزههای عاطفی و انگیزشی از فرهنگ حذف شده و تنها در دانشها یا باورها خلاصه میشود، هرچند که برخی باورها ممکن است انگیزهها و احساساتی قوی را برانگیزند (Spiro, M.E. (1987) Culture and Human Nature, Chicago.). برخی فرهنگ را به بخشی از آموزههای مشترک اجتماعی اختصاص دادهاند که صرفاً جنبة توصیفی داشته باشند به گونهای که ارزشها و هنجارها را از آن خارج کردهاند (Schneider, D. (1968) American Kinship: A Cultural Account, Englewood Cliffs, NJ.). این تعاریف هرچند بر جنیة اجتماعی فرهنگ تأکید میورزند، لکن صریحاً نقش فرد در آن را انکار نمیکنند. این درحالی است که عدهای دیگر مانند کلیفورد گیرتز، معنایی اخص از فرهنگ ارائه کردهاند که تنها شامل بخشهای نمادین بین الاذهانی شود به نحوی که پایههای فردی فرهنگ را به طور کلی انکار کرده، آن را صددرصد برآمده از اعتبارات اجتماعی تلقی مینمایند (Geertz, C. (1973) The Interpretation of Cultures, New York, p. 12). هر یک از این تعریفها بر مسائلی زیربناییتر در زمینة فلسفه اجتماعی، فلسفه اخلاق و فلسفه فرهنگ تکیه دارد؛ مسائلی از قبیل اینکه: آیا جامعه وجودی مستقل از افراد دارد؟ آیا میان باورها و ارزشها ارتباط منطقی وجود دارد؟ آیا میان مجموعة باورها وارزشها و دیگر عناصر تشکیلدهندة هویت یک جامعه، ارتباط ارگانیک و نوعی وحدت وجود دارد؟ برای مطالعة بیشتر، علاوه بر منابع بالا، ر.ک.:
Jacob Pandian, Culture, Religion, and the Sacred Self: A Critical Introduction to the Anthropological Study of Religion (New Jersey: Prentice-Hall, 1991)/ Raymond Williams, Keywords, Rev. ed. (London: Fontana, 1983) / Adam Kuper and Jessica Kuper (eds.), The Social Science Encyclopedia, Second Edition (London & New York: Routledge, 1996)/ William A. Darity Jr. (editor in Chief), International Encyclopedia of the Social Sciences, 2nd edition, (The Gale Group, 2008)/ and Ted Honderich (ed.), The Oxford Companion to Philosophy.
اگرچه فرهنگ در عامترین تعریفش، شامل مؤلفههایی چون باورها، ارزشها، انگیزهها، خط، زبان، هنر و مواریث ملی، بومی، و قومی میشود، ولی دقت در این عناصر نشان میدهد که برخی از این مؤلفهها در طول برخی دیگر قرار داشته، در شکلدادن آنها نقش اساسی بازی میکنند. بنیادیترین بخش فرهنگ، نوع نگاه و درك افراد نسبت به هستی است که از آن به هستیشناسی یا جهانبینی تعبیر میشود. مبانی هستیشناختی به ذهن افراد شكل میدهد و در این چارچوب است که دیگر حقایق و روابط آنها تفسیر و فهم میشوند. این قالب فكری، در مرحلة بعد، نظام ارزشی و رفتاری متناسب با خود را پدید میآورد كه رفتارهای اختیاری انسانها را هدایت میکند، و نظامهای اخلاقی، حقوقی، و سیاسی جامعه را شکل میدهد. ارزشها از سوی دیگر، انگیزههای مناسب
را در افراد ایجاد و تقویت کرده، ظهور رفتارهای هماهنگ با باورها و ارزشها را موجب میشوند.
باورها، ارزشها، و انگیزهها به عنوان سه رکن فرهنگ محسوب میشوند که تجلی آنها در قالب نمادها بخشهایی دیگر از فرهنگ را بهوجود میآورند. زبان، خط، هنر، و برخی آداب و رسوم نمادین در فرهنگهای مختلف، بازتاب همان زیربناهای اصلی فرهنگیاند كه باورها و ارزشها را قابل ارائه و قابل تبادل ساخته، موجب تفاهم میان افراد میشوند، همانگونه که در ابعاد گوناگون زندگی، ازجمله معنویات و ارتباط با خدا، رفتارهای شخصی، روابط خانوادگی، تعاملات اجتماعی، و رفتار با محیط زیست تأثیر میگذارند و بدین ترتیب سایر مظاهر فرهنگی را سامان میبخشند. از این رو است که تمایز فرهنگها عمدتاً در تفاوتهای جوامع در زیرساختهای فکری و ارزشی آنها نهفته است. به همین دلیل است که تحول در باورها و ارزشهای یک جامعه میتواند سایر اجزاء فرهنگ آن را تحت تأثیر قرار دهد.
اسلام به عنوان یک دین جامع و کامل، شامل یک نظام فکری است که نوع تلقی انسان از جهان هستی و انسان را بر اساس واقعیات تکوینی شکل میدهد و باورهای وی را سامان میبخشد. همچنین نظام ارزشی و اخلاقی اسلام بر مبنای استوار این هستیشناسی پایهگذاری میشود و نظام رفتاری مسلمانان را تعریف میکند. از این رو، میشود گفت اسلام اساساً یک مقوله فرهنگی است که در شکل کاملش، از این ظرفیت برخوردار است که همة
نیازهای اساسی فکری، ارزشی، و رفتاری فرد و جامعه را تأمین کند. منشأ پیدایش انقلاب اسلامی توجه به این حقیقت بود که نظام رفتاری حاکم بر جامعه ایران در زمان طاغوت با مبانی نظری و عملی اسلام در تضاد بود و مظاهر فرهنگی منحط مادی و سکولار خود را بر این جامعه تحمیل کرده بود. تحقق اهداف انقلاب اسلامی، به عنوان یک انقلاب فرهنگی، منوط به آن است که در اولین گام، به تبیین همهجانبة باورها و ارزشهای اسلامی و تصحیح انحرافات و کجاندیشیهایی بپردازیم که در آن پدید آمده است، و شبهاتی را پاسخ دهیم که میتواند در مبانی استوار آن خللی وارد سازد. در گام بعد باید به استخراج نظامهای رفتاری فردی و اجتماعی اسلام در ساحتهای گوناگون فرهنگی اقدام نمود، و نهادهای مربوط به آن را شکل داد تا ساختار اجتماعی نظام بر اساس باورها و ارزشهای اسلامی سامان یابد. به همین دلیل است که ملت انقلابی ایران نمیتواند نسبت به فرهنگ خود بیاعتنا باشد و انقلاب فرهنگی در بطن انقلاب اسلامی وجود دارد.
از این رو، از همان اولین سالهای پیروزی انقلاب اسلامی، مسأله انقلاب فرهنگی مطرح شد و حضرت امام خمینی (قدس سره الشریف) دستور دادند تا ستادی به نام ستاد انقلاب فرهنگی(1)به منظور برنامهریزی و هدایت این مهم تشکیل شود. یکی از مسائلی که این ستاد بر اهمیت آن واقف شد و برای آن تصمیمگیری كرد، اسلامی
1 . این ستاد بعدها با تغییر ساختار به شورای عالی انقلاب فرهنگی تبدیل شد.
شدن دانشگاهها بود. ابهامی كه در مفهوم اسلامی شدن دانشگاهها وجود داشت موجب برداشت های مختلف و ارائة راهکارهای گوناگون میشد. کسانی ناآگاهانه یا متعمدانه سادهانگارانه با مسأله برخورد میکردند و اسلامیسازی دانشگاهها را در ساختن مسجد، برگزاری نماز جماعت، برپایی مراسم عزاداری، و مانند آنها خلاصه میکردند. آنها کم و بیش به این کارها هم اقدام کردند، و انجمنهای اسلامی که در دانشگاهها تشکیل شدند، اینگونه وظایف را بر عهده گرفتند. از طرف دیگر، کسانی که به مسائل اشراف داشتند و نیازهای جامعه را درک میکردند، راه حل مشکلات دانشگاهها و جامعه را در اینگونه اقدامات صوری و شکلی نمیدیدند. آنها معتقد بودند: منظور از اینکه دانشگاه اسلامی شود این است که آموزههای دانشگاه و تربیتهای دانشگاهی بر اساس باورها و ارزشهای اسلامی باشد. بدین ترتیب، درباره تفسیر «اسلامی کردن دانشگاهها» و منظور از آن، بحثهایی درگرفت، و در نهایت، بر اساس تصمیم ستاد انقلاب فرهنگی (که در آن روزگار شش عضو داشت)، قرار شد تحولاتی در دانشگاهها پدید آید که متأسفانه سرعت و شتاب کافی پیدا نکرد، و احیاناً در بعضی از برههها شتاب منفی هم داشت.
برای علتیابی مشکلاتی که بر سر راه این مهم وجود داشت باید این جریان به صورت کارشناسانه آسیبشناسی شود و برای ادامه کار طرحی نو درانداخته شود. یکی از علتهای ناکامی این پروژه این بود که هدفی بسیار گرانسنگ و کاری بسیار عظیم بود.
طراحی و به انجامرساندن یک انقلاب فرهنگی به مراتب از انقلاب سیاسی سختتر است. اصولاً کار فرهنگی یک کار درازمدت و طاقتفرساست و در مدت کوتاه به بار نمینشیند. کسانی که دستی در کار داشته باشید میدانند که اگر بخواهند فقط برنامههای درسی یک دانشکده را را عوض کنند، چه مقدار وقت، نیرو، و بودجه میطلبد تا همة مقدمات این کار از تدوین کتاب و تربیت استاد، تا فراهم کردن شرایط آموزشی و برنامههای کمک آموزشی و مسائل جنبی آن انجام شود. حال اگر بخواهید این کار را به همة دانشکدههای یک دانشگاه، و از آنجا به همة دانشگاههای کشور تعمیم بدهید و تحولی اساسی در همة آنها ایجاد کنید، به چه مقدار کتاب، چند استاد، و چه میزان برنامهریزی و امکانات نیاز است؟ چه کسانی قرار است این تحول را هدایت و اجرا کنند، و تحول در خود مجریان چگونه باید ایجاد شود؟! اینها گوشهای از مشکلات این کار بسیار دشوار، پر هزینه، و زمانبر است، و حل آنها نیازمند اشخاصی پرحوصله، صبور، و آگاه است که بتوانند سختیها را تحمل کنند، ضمن آن که برنامهریزانی لایق، و مدیرانی کاردان باشند تا کار به سامانی صحیح برسد. کمبود چنین افرادی یکی از موانع به ثمر رسیدن انقلاب فرهنگی در امر اسلامیسازی دانشگاهها بود.
از دیگر علتهای روشنی که همه کموبیش به تأثیر منفی آن بر پیشرفت این امر مهم واقفاند، مصادف شدن این برنامه با حماسة دفاع مقدس بود که هشت سال وقت، فکر، و انرژی
دستاندرکاران و ملت بزرگ ایران را به خود مشغول کرد،تا جایی که حوزویان و دانشگاهیان هم احساس وظیفه میکردند تا برای دفاع از کیان اسلام و نظام نوپای اسلامی داوطلبانه در جبههها حضور پیدا کنند، و وقت، امکانات، و جانشان را در این مسیر در طبق اخلاص بگذارند. کلاسهای دانشگاهها و درسهای حوزهها گاه برای مدتها تعطیل میشد، و شهدای زیادی از حوزهها و دانشگاهها، اعم از اساتید، دانشجویان، طلاب، و کارمندان در کنار سایر رزمندگان تقدیم انقلاب شد تا این دفاع مقدس به یاری خداوند به نفع اسلام خاتمه پیدا کرد. روشن است که در چنان شرایط بحرانی، پیگیری کردن طرحی که هزینه، نیروی انسانی، و صبر و حوصلهای فراوان، و مدیرانی برنامهریز میخواست مناسب، یا حتی ممکن، نبود. از اینرو، در دوران دفاع مقدس این جریان تقریباً رو به افول رفت، و هرچند بهکلی تعطیل نشد و حرکتهایی با کُندی انجام میگرفت، ولی انتظار کاری جدی و پیشرفتی چشمگیر نمیشد داشت. علاوه بر اینها، اشکالات دیگری هم وجود دارد که نه به دشواری ماهیت مسأله مربوط میشود، و نه ناشی از موانع خارجی است، ازجمله آن که مسائل سیاسی و سیاسیبازیها روی مسائل فرهنگی سایه میاندازد، و درنتیجه کارها را دشوار میکند.
در خلال این سه دهه، کسی که در مراحل مختلف، دلسوزانه به این مسأله پرداخته، تأکید کرده، هشدار داده، و برای حل آن رهنمود دادهاند، مقام معظم رهبری (ایّده الله تعالی) میباشند. ایشان
از طرفی نسبت به تهاجم فرهنگی و شبیخون فرهنگی هشدار داده، از طرفی مکرراً راجع به نهضت نرمافزاری و تولید علم و مسائلی از این قبیل رهنمود دادهاند. بعضی از این فرمایشات ایشان عام بوده، و شامل همه حرکتهای علمی در دانشگاهها میشده، و بعضی به خصوص به مسائل فرهنگی و دینی مربوط بوده است. از این میان، آنچه به شاخههای علمی تجربی و فناوریهای پیشرفته مربوط بوده، به دلایلی، به نتایج خیلی خوبی رسیده که امروز شاهد پیشرفت دانشمندان جوانمان در رشتههای مختلف علوم هستیم که باعث افتخار کشور ما، بلکه افتخار جهان اسلام است و امیدواریم که به یاری حق تعالی موفق شوند تا بتوانند مسؤولیتشان را به خوبی به انجام برسانند. این پیشرفتها در زمینههای علوم طبیعی و تجربی، به خصوص آنچه نتایج عینی عملی به بار میآورد و میتوان در صحنه بینالمللی ارائه کرد، نتایج خوبی بخشیده است؛ اما در زمینه علوم انسانی، به دلایل مختلفی (که در این مجال جای پرداختن به آن نیست) این حرکت خیلی با کُندی پیش رفته است.
یکی از مسائلی که اساتید و دانشجویان در رشتههای مختلف علمی با آن روبرو میشوند، رابطهای است که میان یافتههای جدید علمی با آموزههای دینی وجود دارد یا باید وجود داشته باشد. برخی سعی میکنند بعضی از یافتههای علمی را به عنوان باطلکنندة آموزههای دینی معرفی کنند، و بعضی در مقابل، بخشی از یافتههای علمی را
به دلیل عدم همخوانی با آموزههای دینی کنار میگذارند، و برای برخی نیز این ناهماهنگیها موجب میشود تا در سردرگمی و تردید باقی بمانند. این مسأله از قدیم یکی از دغدغههای معقول و منطقی عالمان متدین و متدینان علمدوست بوده است. هم از این روست که یکی از نقاط حساس و راهبردی در مسیر تحقق هدف سترگ تولید علم در محیط اسلامی، روشن ساختن رابطة میان دین اسلام با علم (خواه علوم طبیعی و خواه انسانی) و حل مسائل و پاسخ به شبهات مربوط به آن است. این مسأله یکی از گلوگاههای استراتژیک نظام برای فتح قلههای آرمانی خویش است که تبیین صحیح آن کمکی شایان به تحقق اهداف متعالی انقلاب خواهد کرد. هم از این رو است که نظریهپردازان مختلفی تلاش کردهاند تا راه حل روشنی از این حلقة وصل میان دین و علم در قلمرو دین اسلام ارائه دهند، همانگونه که مخالفان نیز تلاشهای وسیعی برای ارئة تصویری غیرواقعی و خصمانه از این رابطه آغاز کردهاند و از هیچ کوششی در ایجاد شک و تردید فروگذار نمیکنند. طیف فعالیتهای ایشان از ترجمه آثار ملحدانه غربی در تقابل با دین تا القای سؤال و ابهام به شکلهای مختلف و تمسک به شبهات بومی را شامل میشود. پاسخگویی به این شبهات و نشان دادن راهحلهای خردمندانه و منطقی وظیفة اقشار فرهیخته و فرهنگساز کشور است که در رأس آنها حوزههای علمیه و دانشگاهها قرار دارند.
برنامة آموزشی و پژوهشی حوزه و دانشگاه اسلامی میبایست
بر این اساس استوار باشد که طلبه و دانشجو در طول تحصیل خود از چنان قوت علمی و قدرت استدلالی برخوردار شوند که بتوانند عقاید اسلامی را اثبات و از آنها دفاع نمایند، و توانایی پیدا کنند که نظریات مخالف اسلام را پاسخی منطقی دهند. بنابراین اسلامی کردن فرهنگ در حوزة دانشگاهها به این معناست که شیوه کار در دانشگاه و روند فعالیت تحقیقی و علمی در مراکز تحقیقی به گونهای باشد که تحصیلکردة دانشگاهی ما توان اثبات حقایق اسلامی و ابطال نظریات مخالف با اسلام را داشته باشد، نه اینکه چنان پرورش یابد که از آغاز، فکر او با فرهنگ غیراسلامی عجین گردد و آنها را به مثابه حقایقی مسلّم بپذیرد و درنتیجه، نتواند از عقاید و ارزشهای خود دفاع کند. البته این امر هرگز به معنای مطرح نشدن نظریههای غیراسلامی نیست. روحیة تحقیق و پژوهشگری اقتضا میکند که در مسائل مختلف، نظریههای مخالف هم مطرح و نقد شود، تا یقین کامل به درستی پاسخها حاصل شود. اما شیوهی نادرست و مورد اعتراض ما این است که (همانگونه که در رژیم طاغوت عمل میشد) از ابتدا فرضیات و نظریههای علمی ـ که احیاناً در ظاهر با برخی آموزههای دینی مخالفاند ـ تحت عنوان آخرین دستاوردهای علمی و سخنانی قطعی و تخلفناپذیر با آبوتاب بیان گشته، چنین القا شود که: «چون علم ثابت کرده، دیگر جای بحث ندارد». معمولاً تلاش بر این است تا با چنین رویکردی خلاف واقع، تعارض علم ودین به عنوان یک پیشفرض در ذهن دانشجویان نقش بندد و دین به مثابة مجموعه
آموزههایی خرافی و ضدعلم معرفی گردد. در این صورت، زدودن آن تلقینها از ذهن او کاری مشکل خواهد بود و فرصتی نیز برای اثبات حقایق باقی نمیگذارد.
توجه به این مسأله موجب پیدایش اصطلاح جدیدی در فضای فکری و فرهنگی جامعه علمی کشور شد که به «مبحث علم دینی» معروف گشت و به محور برخی از مجادلات و مباحثات تبدیل شد. با توجه به مطالب پیشین، شاید بتوان گفت که مطرح کردن تقسیم علم به دینی و غیردینی، و تبدیل آن به کانون مباحث مربوط به دانشگاه اسلامی از اساس کاری درست و انتخابی سنجیده نبوده است. اولویت اول نظام در این حیطه، اسلامی کردن دانشگاهها و مصونسازی آنها در مقابل تهاجمات فرهنگی، انحرافات فکری و عملی، و تضادهای ارزشی است که دانش، ارزش، و کنش قشر فرهیختة کشور اسلامی را یکجا آماج حملات خود قرار داده است. البته در این میان، یکی از مسائلی که باید به آن پرداخت، آسیبشناسی علوم دانشگاهی، چه از نظر مطابقت توصیف و تببینهای آنها با واقعیت، و چه از نظر مطابقت دستورالعملهای آنها با ارزشهای اسلامی است. شکی نیست که علوم رایج در دانشگاهها نقصها، کمبودها، و اشتباهاتی دارد که باید با روش علمی و مناسب خودش نقادی و برطرف شود. شناسایی این عیبها و کمبودها میتواند به این هدف کمک کند که اولاً علومی که در داخل دانشگاههای خودمان آموزش داده یا تولید میشود، با اهداف، اغراض، و آرمانهای اسلامی و انقلابی
منافات نداشته باشد، و ثانیاً بتواند نگرش جهانی نسبت به علم را تحت تأثیر قرار داده و متحول کند، و این کار میتواند در سطوح مختلف به انجام رسد.
نقد یک نظریه گاهی نقدی درونی است به این معنا که نقص نظریة مفروض ناشی از بهکار گرفتن ناقص روشها، استفاده از مقدمات غیرقابل اعتماد، یا مغالطه در نتیجهگیری از استدلالهای علمی پدید آمده باشد. گاهی نقدها از این دایره فراتر میروند و روش مورد استفاده در یک نظریه را به چالش میکشند. در این مرحله نیز ممکن است بهکاربردن روش نادرست در حل یک مسأله محور نقد قرار گیرد، یا حتی ناکارآمد بودن یک روش و نیاز به تحول متدولوژیک مورد بحث باشد. گاهی نیز نکتة اصلی در نقد از این هم عمیقتر است و نقد را به نقدی بیرونی تبدیل میکند به نحوی که پیشفرضها، مبانی، و اصول موضوعة یک نظریه به نکتة کانونی انتقادها تبدیل میشود. همة انواع این نقدها در علوم مختلف مرسوم است و تا زمانی که بر مبنای اصول و روشهای معقول و منطقی انجام گیرد، مورد تشویق و اقبال حقیقتجویان هم قرار میگیرد. روشن است که در هیچ یک از این مراحل، نژاد، رنگ پوست، مذهب، یا ملیت دانشمند منتقد دخالت ندارد و یک دانشمند مسلمان به اندازة دانشمند غیرمسلمان حق دارد چنین رویکردی انتقادی به نظریات علمی داشته باشد و صرف مسلمان و متدین بودن نمیتواند مانعی بر سر راه استفاده از این حق گردد.
بنابراین به نظر میرسد بحث از این مسأله که آیا علم دارای دو گونة دینی و غیردینی است، یا یک نوع علم بیشتر وجود ندارد، و این که ویژگیهای هر کدام چیست و امتیازات هریک کدام است، مسأله اصلی ما نیست، بلکه باید آن را مسألهای فرعی تلقی کرد كه نباید موجب غفلت از بحث اصلی شود.
برای اینکه نکته اصلی بحث گم نشود، لازم است جایگاه مبحث علم دینی، رابطة علم و دین، و اسلامیسازی علوم در هندسة مباحث اصلی روشن شود و با توجه به روابطی که با دیگر عناصر موجود در این طرح عظیم دارند برای حل مسائل آنها اقدام شود. یکی از اولین گامها برای حل یک مسأله، روشن شدن ماهیت مسأله و معنای آن است. هنوز هم برای بسیاری از اساتید و دانشجویان مخلص، بیغرض، و دلسوز در حوزه و دانشگاه، معنای اسلامی کردن علوم، ضرورت و هدف آن روشن نیست و در این زمینه وحدت نظر و اجماعی وجود ندارد. همین امر موجب پراکندگی آراء و عدم توافق بر سر اصل مسأله شده، نیروی زیادی را در جهت کشمکشهای بیهوده و نافرجام بههدر میدهد. کسانی به همین دلیل با اصل این موضوع مخالفت میکنند و آن را امری احساسی و غیرعلمی تلقی میکنند. حتی درمیان کسانی که به این تحول باورمندند نیز تصوراتی گوناگون و گاه غیرواقعی وجود دارد که در نهایت به سوء تفاهم در میان
اندیشمندان دامن زده، احتمال شکست این طرح عظیم و درنتیجه، سرخوردگی و ناامیدی از دستیابی به اهداف بلند انقلاب اسلامی را قوت میبخشد. به عنوان مثال، گاهی تصور میشود اسلامیسازی علوم تنها یک شعار سیاسی است، و به این دلیل ضرورت یافته است که انقلاب اسلامی به دنبال قطع همة رشتههای پیوند با امپریالیسم جهانی است، و یکی از این پیوندها، ارتباط علمی با غرب است. بر این اساس استدلال میشود که ما باید همة علوم پایه، تجربی، و انسانی موجود را دور بریزیم و علومی جدید بنا کنیم. برخی بر این باورند که علوم رایج بر اساس دیدگاهی شیطانی و با اهدافی تجاوزگرانه بنا شدهاند و هرگز برای تحقق اهداف اسلامی و انقلابی کارآیی ندارند، و به همین دلیل باید علومی مستقل بهوجود آورد که از این پیرایهها پاک باشند و برای اهداف اسلامی مفید واقع گردند! اینگونه برداشتهای نادرست از موضوع ناشی از عدم توجه به محل نزاع و مدعای مورد بحث است که به نتایجی ناصحیح نیز منجر میشود. از این رو مهم است که نکته اصلی محل بحث و علت مطرح شدن این مسأله روشن شود تا از حاشیهروی و افتادن در وادی مغالطات مصون بمانیم.
اسلام به ما میآموزد که علم به معنای کشف حقیقت ـ باصرف نظر از زمان، مکان، شخص، یا آیینی که چنین کشفی به آن مستند باشدـ دارای ارزش است، و بر اساس تعالیم اسلامی باید چنین علمی را ـ در هر گوشه از عالم که باشد و به هر قیمتی ـ جستوجو و کسب
کرد.(1)بنابراین، اگر علم به معنای کشف حقیقت در اختیار کسانی باشد که با ما اختلاف نژادی دارند، یا در اقلیمهای دیگری زندگی میکنند، و یا تابع دین و مذهب دیگری هستند، این اختلافات بههیچوجه از ارزش علمشان نمیکاهد؛ بلکه به علم آنها احترام میگذاریم و سعی میکنیم از آن در مسیر صحیح و برای تحقق اهداف اسلامی به بهترین وجهی استفاده کنیم. اگر ما در مقابل علوم غربی موضع میگیریم و میخواهیم دانشگاههای خود را از بعضی دادههای علوم غربی پاکسازی کنیم، صرفاً به دلیل «غربی» بودن آنها نیست، چرا که همین موضع را نسبت به علوم «غربی» نیز داریم؛ بلکه به این دلیل است که نقصها، کمبودها، و احیانا اشتباهات و مغالطاتی در دادههای آنها مشاهده میکنیم، و حس حقیقتجویی ما ـ علاوه بر وظیفه دینیمان ـ اقتضا میکند آن کاستیها و کژیها را برنتابیم و سعی کنیم حقایق را هرچه دقیقتر و واقعیتر به دست آوریم.
1 . عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیه السلام قَالَ: لَوْ یَعْلَمُ النَّاسُ مَا فِی طَلَبِ الْعِلْمِ لَطَلَبُوهُ وَ لَوْ بِسَفْكِ الْمُهَجِ وَ خَوْضِ اللُّجَجِ. (الكافی ج : 1 ص : 35)؛ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: مَنْ سَلَكَ طَرِیقاً یَطْلُبُ فِیهِ عِلْماً سَلَكَ اللَّهُ بِهِ طَرِیقاً إِلَى الْجَنَّةِ؛ وَ إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ رِضًا بِهِ؛ وَ إِنَّهُ یَسْتَغْفِرُ لِطَالِبِ الْعِلْمِ مَنْ فِی السَّمَاءِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ حَتَّى الْحُوتِ فِی الْبَحْرِ؛ وَ فَضْلُ الْعَالِمِ عَلَى الْعَابِدِ كَفَضْلِ الْقَمَرِ عَلَى سَائِرِ النُّجُومِ لَیْلَةَ الْبَدْرِ؛ وَ إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِیَاءِ، إِنَّ الْأَنْبِیَاءَ لَمْ یُوَرِّثُوا دِینَاراً وَ لَا دِرْهَماً وَ لَكِنْ وَرَّثُوا الْعِلْمَ فَمَنْ أَخَذَ مِنْهُ أَخَذَ بِحَظٍّ وَافِرٍ. (بحارالانوار، ج1، ص 178)؛ و قال النبی صلی الله علیه و آله: طلب العلم فریضة على كل مسلم و مسلمة (بحارالانوار، ج1، ص 177)؛ و قال صلی الله علیه و آله اطلبوا العلم و لو بالصین (بحارالانوار، ج1، ص 177).
به اعتقاد ما، روشی که امروزه بر فضای علمی غرب غالب است و کمیا بیش به کشورهای دیگر هم سرایت کرده است، هرچند عناصر درستی دارد، ولی من حیث المجموع روشی ناقص و نادرست است. تکیه ما بر نادرستی علوم غربی به دلیل سیطرة این علوم بر فضای علمی و دانشگاهی ما از یک سو، و ریشهدواندن آنها در تاروپود جامعه و ساختار اداری و سیاسی کشور از سوی دیگر است که حیات اجتماعی ما را به شدت تحت تأثیر قرار داده است، بهویژه در علوم انسانی که به یک معنا، نرمافزار مدیریت کشور و تصمیمگیریهای خرد و کلان در ساحتهای مختلف اجتماعی به حساب میآید. ما در مقابل، روشی را پیشنهاد میکنیم که بتواند جلوی آن آسیبها و آفتها را بگیرد و از نواقص آن به دور باشد. آموزههای اسلامی دانشمند مسلمان را به گونهای تربیت میکند که بتواند از این کاستیها و کژیها دور و سالم بماند، و از این جهت، اسم این روش و علم برآمده از آن را «اسلامی» میگذاریم.
روشن است که هر علمی برای تحقیق در موضوعات مربوط به خود نیازمند یک سری اصول موضوعه، اصول متعارفه، یا پیشفرضهایی است که آنها را به عنوان اصول مسلم از دیگر شاخههای دانش وام میگیرد. این اصول حتی در مواردی که اثبات شده باشند برای تجربهگرایان قابل استناد نیستند، چرا که براساس نظر ایشان، مسائل غیرتجربی از اعتبار علمی برخوردار نیستند و شأن واقعنمایی ندارند، چه رسد به اصولی که اثبات نشده باشند. درصورتی که این پیشفرضها در جای خود به درستی اثبات نشده
باشند، یا صرفاً به عنوان حدسهایی اثباتنشده برای تبیین برخی پدیدهها «فرض» شوند، ضمانتی برای صحت نخواهند داشت. یکی از اشکالات کلی بر علومی که امروزه به نام علوم غربی نامیده میشوند این است که بر یک سلسله اصول موضوعهای مبتنی هستند که یا در جای مناسب خودشان اثبات نشدهاند، و یا حتی ابطال شدهاند، ولی همچنان به عنوان مبنای اثبات و تبیین مسائل علمی مورد استناد دانشمندان قرار می گیرند.
بسیاری از مسائلی که در علوم مختلف به عنوان «نظریات علمی» مطرح و مشهور میشوند و اعتبار جهانی پیدا میکنند، بر اصول متافیزیکی نادرستی مبتنیاند. به عنوان مثال، در کیهانشناسی، نظریة پیدایش تصادفی عالَم، شهرتی جهانی دارد، و بر اساس آن، منشأ پیدایش جهان به این صورت تبیین میشود که در مادة اولیة متراکم انفجاری رخ داده، و کهکشانها، منظومههای مختلف کیهانی، اجرام سماوی، و ... بر اثر همین انفجار پدید آمدهاند. ایشان در پاسخ به سؤال از چرایی این انفجار، به این بسنده میکنند که آن را ناشی از یک تصادف تلقی میکنند. معنای فلسفی و متافیزیکی این پاسخ، پذیرش امکان پیدایش بعضی از پدیدهها بدون هیچگونه علتی است، زیرا تصادف در اینجا به معنای پیدایش پدیدهای بدون علت است. حتی در فیزیک کوانتوم جدید نظریاتی مانند خروج تصادفی یک الکترون از مدار وجود دارد که مبتنی بر پذیرفتن اصل تصادف است. این در حالی است که ما در متافیزیک به طور قطعی ثابت میکنیم که چنین چیزی محال است و هیچ پدیدهای بدون
علت نمیتواند تحقق پیدا کند! این واقعیت که بسیاری از نظریات علوم تجربی بر اصول متافیزیکی نادرست ـمانند امکان تصادفـ مبتنی است ما را به این نکته مهم و زیربنایی متفطن میسازد که باید اول چنین مسائلی را در الهیات و متافیزیک بررسی کنیم و پس از رسیدن به پاسخ، به سراغ نقد و بررسی و تحقیق در مسائل علمی تجربی برویم. درصورتی که ثابت شود تصادف به این معنا ممکن نیست، همة نظریاتی که بر چنین فرضی مبتنی شدهاند، ابطال میشوند و نیازمند بازنگری و بازسازی خواهند بود.
این مسأله در علومی که معمولاً به عنوان «علوم انسانی» یا «علوم اجتماعی» شناخته میشوند جدیتر است. بخشی از علوم انسانی موجود صریحاً بر اصول موضوعهای مبتنی هستند که از فلسفههای مادیگرا و غیراسلامی به عاریت گرفته شدهاند؛ اصولی که بطلان آنها در معرفتشناسی و فلسفة اسلامی(1)به اثبات رسیده است. مقام معظم رهبری (ادام الله ظله العالی) بارها به این نکتة مهم اشاره فرمودهاند:
پایه و مبنای علوم انسانیای كه امروز در غرب مطرح است، از اقتصاد و جامعه شناسی و مدیریت و انواع و اقسام رشتههای علوم انسانی، بر مبنای یك معرفت
1 . برای مطالعه بیشتر دربارة معنای فلسفه اسلامی ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی و دیگران: «میزگرد فلسفهشناسی (3)»، معرفت فلسفی 3 (سال اول، بهار 1383)، ص 11-25/ عبدالرسول عبودیت، «آیا فلسفه اسلامی داریم؟»، معرفت فلسفی 1-2 (سال اول، پاییز و زمستان 1382)، ص 27-42.
ضددینی و غیردینی و نامعتبر از نظر كسانی است كه به معرفت والا و توحیدی اسلامی رسیده باشند.(1)
ما علوم انسانىمان بر مبادى و مبانى متعارض با مبانى قرآنى و اسلامى بنا شده است. علوم انسانى غرب مبتنى بر جهانبینى دیگرى است؛ مبتنى بر فهم دیگرى از عالم آفرینش است و غالباً مبتنى بر نگاه مادى است. ... باید در زمینههاى گوناگون به نكات و دقائق قرآن توجه كرد و مبانى علوم انسانى را در قرآن كریم جستجو كرد و پیدا كرد.(2)
روشن است که این مطلب به آن معنا نیست که اساتیدی که این علوم را تدریس میکنند، دانشجویانی که آنها را میآموزند، یا مدیرانی که بر اساس آموزههای این علوم تصمیمگیری و برنامهریزی میکنند، ماتریالیست یا منکر خدا هستند؛ بلکه به این معناست که مبانی و اصول موضوعهای که زیربنای تحلیلها و تبیینهای این علوم را تشکیل میدهند منطقاً مستلزم نادیدهگرفتن (یا حتی انکار) برخی مبانی دینی است، هرچند همة دانشمندانی که در این حوزهها مشغول فراگیری و پژوهشاند به این نکته توجه آگاهانه نداشته باشند. پذیرش این مبانی غلط و تحلیلهای برآمده از آنها شخص را ـ هرچند بهصورت ناآگاهانه ـ به قبول گزارههایی (از جنس گزارههای توصیفی یا دستوری) سوق میدهد که بهطور
1 . بیانات مقام معظم رهبری در دیدار جمعی از اساتید دانشگاهها (۱۳۸۳/۰۹/۲۶).
2 . بیانات مقام معظم رهبری در دیدار جمعى از بانوان قرآنپژوه كشور (اول ذى القعده 1430).
صریح یا ضمنی با مبانی، آموزهها، و دستورات دینی تنافی پیدا میکنند. این درحالی است که ممکن است دانشمند علوم انسانی در همان حال، شدیداً به انجام تکالیف عبادی مذهبی پایبند باشد. نمونههای بسیاری از این واقعیت را میتوان در برخی مکاتب و نظریات مطرح در رشتههای مختلف علوم انسانی، بهویژه روانشناسی و جامعهشناسی، به وضوح مشاهده کرد. مثلاً برخی نظریههای روانشناختی بر این پیشفرض استوار است که روان انسان چیزی جز برآیند و نمودهای فعل و انفعالات مغز و سلسله اعصاب نیست، و اصولاً هر امر دیگری جز همین روابط مادی، فیزیکی، و فیزیکوشیمیایی عصبی خرافهای بیش نیست. بهعنوان نمونه، مکتب «اتصالگرایی»(1) در علوم ادراکی بر این باور استوار است که همة کارکردهای ادراکی سطح عالی از طریق مدل اتصال و ارتباط سلولهای عصبی قابل تبیین است.(2)افراد ضعیفالنفس که از یک سو از مبانی فلسفی استواری برخوردار نیستند، و از سوی دیگر از عدم اعتماد به نفس رنج میبرند، تحت تأثیر هیمنة علوم غربی خود را باخته، این مطالب با همة پیشفرضهای غلط و اثباتناشدهشان را به مثابة واقعیات انکارناپذیر باور کرده، توصیهها و دستورالعملهای آنها را مبنای رفتار و تصمیمگیریهای خود قرار داده، به تضاد آنها با مبانی و اعتقادات و ارزشهای دینی توجه نمیکنند.
1 . Connectionism.
2 . Cf. J. L. McClelland & D. E. Rumelhart (Eds.), Parallel Distributed Processing: Explorations in the Microstructure of Cognition, Vol. 2 (Cambridge, MA: MIT Press/Bradford Books, 1986).
موضوع علوم انسانی «انسان» است، و علوم انسانی دستوری مانند اخلاق، سیاست، اقتصاد عملی، و... عمدتاً صبغة ارزشی دارند و قضاوت قطعی درباره این احکام ارزشی مبتنی بر شناخت انسان با تمام ابعاد وجودی اوست. این در حالی است که علم تجربی (Science) نمی تواند بیش از بعد مادی انسان را بررسی و اثبات کند، و به همین دلیل حتی ادعا میشود که انسان چیزی غیر از بدن نیست و روح وجود ندارد، چرا که در قلمرو علم تجربی و محدودة تجربة بشری واقعیتی فرامادی قابل درک و تجربه نیست. این درحالی است که اگر حقیقت انسان فقط همین جسم مادی پنداشته شود که عمر کوتاهی دارد، ارزشهای اخلاقی و حقوقی او در همین محدودة زندگی دنیوی تعریف و تعیین میشوند، و نمیتوان ارزشهای کلی و مطلق اخلاقی را برای او اثبات کرد. این در حالی است که اگر ثابت شود انسان غیر از این بدن مادی، عنصر شریفتری به نام روح دارد که از احکامی مخصوص به خود برخوردار بوده، حیات جاودان داشته، با بدن تعامل دارد بهگونهای که هم روح در بدن اثر میگذارد، و هم بدن در روح اثر میگذارد، نتیجه کاملاً متفاوت میشود. اثبات قطعی هرگونه حکم ارزشی درباره چنین موجودی که دارای بعد غیرمادی است متوقف بر درک رابطه دو بعد بدن و روح، و نیز تشخیص نوع تأثیر رفتارها در زندگی بینهایت انسان است. پذیرش این مبانی برای علوم تجربی مدرن که اساس روشها و پیشفرضهای خود را بر انکار یا نادیدهگرفتن چنین جهانی استوار ساختهاند ممکن نیست.
علوم طبیعی نه تنها با روشهای تجربی خویش از اثبات چنین مطالبی عاجزند، بلکه قبول آنها به عنوان اصول موضوعة متافیزیکی نیز برای آنها چالشبرانگیز است، چرا که از لحاظ معرفتشناختی برای شناختهای متافیزیکی ارزشی قائل نیستند.
با توجه به نمونههایی از کاستیهای علوم غربی که اشاره شد، این نتیجه به دست میآید که پیشرفت علم و رسیدن به نتایج مطمئنتر و یقینیتر مرهون این است که در گام اول، برای اثبات بسیاری از مسائل مورد نیاز، از روشهایی غیر از روش تجربه حسی استفاده کنیم. نمونة بارز چنین مسائلی، اثبات اصل علیت و بطلان تصادف ـ به معنای تحقق معلول بدون علت ـ است. با وجود آن که این اصل زیربنای همة علوم تجربی است و بدون آن هیچ علمی قادر به کشف قوانین علمی نخواهد بود، ولی خود این اصل با تجربه قابل اثبات نیست، زیرا روش تجربی فقط با حسیات سر و کار دارد، در حالی که بحث ما درباره ماورای حس است. از این رو، این اصل و اصول مشابه آن باید با روش عقلی در معرفتشناسی که شاخهای از علوم فلسفی (متافیزیکی) است اثبات شوند، واین به معنای پذیرش این مطلب است که غیر از ابزار حسی و روش تجربی، راههای دیگری هم برای کسب معرفت وجود دارند که حتی از راههای حسی و تجربی معتبرترند و از طریق آنها اینگونه مسائل را میتوان کشف و اثبات کرد. اثبات راه دیگری برای معرفت، ما را وارد حوزه مسائل معرفتشناسی میکند. در این علم باید بررسی شود که اصولا چند راه برای شناخت وجود دارد؛
اعتبار آنها در چه حدی است؛ حقیقت عقل و شهود چیست؛ ارزش ادراکات عقلی چه اندازه است؛ آیا ارزش ادراکات عقلی بیشتر است یا ارزش ادراکات حسی؛ شهود عرفانی چیست و چه مقدار قابل اعتماد است؛ آیا آنچه انبیا به عنوان وحی الهی ادعا کردهاند میتواند منبع شناخت باشد یا نه؛ و ...؟
گام دوم آن است كه یک هستیشناسی تحقیقی داشته باشیم و اصول هستی شناختی مورد نیاز در حوزة علوم را در آنجا حل و فصل كنیم. مسائلی از قبیل این كه آیا هستی در ماده و روابط مادی میان پدیده ها خلاصه میشود، یا موجودات غیرمادی (مجرد) هم وجود دارند؛ درصورت وجود موجودات غیرمادی، چه رابطهای میان آنها با پدیدههای مادی برقرار است؛ آیا همة موجودات غیرمادی از یک سنخ هستند یا درمیان آنها نیز تفاوتها و سلسله مراتبی وجود دارد؛ و ...؟ این سنخ مسائل در شاخهای از دانش به نام متافیزیک (فلسفة اولیٰ، الهیات بالمعنی الاعم) مورد بحث و کنکاش واقع میشود.
در گام سوم، اثبات هستی و چیستی موضوع هر علم باید در دستور کار قرار گیرد. یک فیزیکدان باید پیش از ورود به مباحث فیزیکی، وجود جهان فیزیکی را اثبات کند، و دربارة ویژگیها و مؤلفههای موجودات این جهان به درجهای از یقین و اطمینان علمی برسد؛ درغیر این صورت، هرچه در فیزیک میپژوهد نقشی بر آب یا حبابی تهی را میماند که در نهایت چیزی از آن باقی نمیماند. در علوم انسانی هم، یک محقق باید انسان را درست بشناسد، ابعاد وجودیش را مورد توجه قرار دهد،
تعامل و فعل و انفعالات موجود میان بدن و روح را درست درک کند و مورد توجه قرار دهد. این دسته از مسائل غالباً در «فلسفة علوم» مورد بحث و بررسی قرار میگیرند، و برای این کار، از استدلالهای عقلی و شهودهای عرفانی (روشهای تجربه روحی) بهره برده میشود تا بتوان، به عنوان مثال، وجود روح و ارتباطش با بدن را به درستی تبیین کرد.
در بحث از رابطة علم و دین، باید همة این مراحل و مراتب مختلف علم را در نظر گرفت و رابطة هر یک از آنها را با دین سنجید. از سوی دیگر، دین با تعاریف مختلفی که برای آن شده و عناصر گوناگونی که برای آن در نظر گرفته میشود، میتواند روابطی متنوع را با هریک از مراحل و معانی علم داشته باشد. از این رو، قضاوتی کلی دربارة رابطه علم و دین، قضاوتی خام و غیرعلمی خواهد بود، بلکه بحث منطقی از چنین رابطهای اقتضا میکند که از یک سو، ابعاد مختلف علم و معانی گوناگون آن را از یکدیگر تفکیک کنیم، و از سوی دیگر، تعاریف مختلف دین و اجزاء گوناگون آن را بهطور مجزا در نظر بگیریم، و رابطة هر یک از گزینههای ممکن را با یکدیگر بسنجیم. سوگمندانه، بسیاری از کسانی که در این باب به بحث نشستهاند و به نظریهپردازی پرداختهاند، به این نکته کمتر توجه کردهاند و همین خود منشأ سوء تفاهمها و اختلافات بیشتر گشته است.
مشکل دیگر، عدم توجه به اشتراکات لفظی و پیامدهای ناگوار آن برای مباحث علمی است. خلط اصطلاحات یکی از شایعترین عواملی است که در علوم موجب مغالطه اشتراک لفظی شده، به سوء تفاهم و
منازعات بیحاصل میانجامد. گاهی برای یکی از معانی اصطلاحی بار ارزشی خاصی فرض میشود و چنین وانمود میشود که یک قضیه، یک علم، یا یک سبک و روش اثبات مسائل خیلی مهمتر است، یا واژهای اگر به معنای خاصی بهکار رود مسأله حل میشود، یا معانی دیگر از نظر منطقی غلط هستند. واقعیت آن است که هیچیک از معانی اصطلاحی اصالت ندارد، و «لا مشاحّة فیالاصطلاح». لکن اگر بخواهیم در دام مغالطات نیفتیم باید در آغاز هر بحث، اصطلاح مورد نظر خویش در آن مبحث را به روشنی بیان کنیم و تلاش خود را بهکار ببندیم که تا آخر بحث به آن معنای اصطلاحی پایبند بمانیم. درغیر این صورت، به دلیل آن که اصطلاحات و تعریفهای گوناگون از آنها بهشدت در هم تنیده شده و گاه به جای یکدیگر به کار میروند، گاهی امر بر تیزهوشان و متخصصین نیز مشتبه میشود، و لفظی با یک معنای اصطلاحی را در معنای اصطلاحی دیگری به کار میبرند و به نتایج غلطی میرسند، و مبحث حاضر نیز از این امر مستثنا نیست. این درحالی است که اگر از ابتدا چهار واژه کلیدی بحث (اصطلاحات علم، دین، علم دینی، و دینیکردن علم) را درست تفسیر کنیم و ارتباطشان را با هم بسنجیم، بسیاری از بحثهایی که در این زمینهها صورت گرفته و گاه پاسخهایی در حد تناقض و با 180درجه اختلافنظر برای آنها مطرح شده است، به هم نزدیک میشوند و راهحل قابل قبولی پیدا میکنند. بنابراین، برای پیشبرد منطقی بحث، ابتدا به تحلیل مفاهیم کلیدی بحث میپردازیم.