از دانشپژوه انتظار میرود پس از فراگیری این درس:
1. با آیاتی كه موهم معصوم نبودن پیامبراناند، آشنا شود؛
2. استدلال به برخی آیات برای اثبات معصوم نبودن پیامبران را نقد كند؛
3. شبهات مربوط به معصوم نبودن تعدادی از پیامبران را جواب دهد.
امام رضا علیه السلام در پاسخ به پرسش مأمون از معنای آیاتی كه ممكن است معصوم نبودن برخی پیامبران از آنها برداشت شود، تفسیر صحیح آنها را بیان فرمود و روشن كرد كه معنای این آیات عدم عصمت پیامبران نیست. ازجمله اینكه ابراهیمعلیه السلام وقتی ستاره زهره را دید، در مقابل ستارهپرستان گفت: هَذَا رَبِّی (انعام:76)، و چون ستاره غروب كرد، گفت: من غروبكنندهها را دوست ندارم؛ زیرا افول و غروب از صفات موجود ازلی نیست.(1)
در درس پیشین روشن شد كه آیات و روایات به این حقیقت دلالت دارند كه پیامبران از هر نوع گناه، خطا و نسیان مصوناند. بر این اساس شیعه معتقد است كه پیامبرانعلیهم السلام، از بدو تولد تا پایان عمر، چنین معصومیتی دارند؛ ولی در میان اهل تسنن، كسانی هستند كه برخی از مراتب عصمت، مانند عصمت پیش از نبوت و عصمت از گناهان كوچك را منكر شدهاند. آنان برای این ادعایشان به برخی آیات قرآن هم استناد كردهاند. اختلاف در مسئلة عصمت پیامبران، از صدر اسلام بین شیعه و اهل تسنن مطرح بوده و در این زمینه روایات بسیاری از اهلبیتعلیهم السلام برای پاسخ به شبهات منكران به دست ما رسیده است؛ مانند پاسخ امام رضا علیه السلام به پرسشهای مأمون در باب عصمت پیامبران كه در كتابهای روایی نقل شده است.(2)
1. ر.ك: ابوجعفر محمدبنعلیبنبابویه قمی (شیخ صدوق)، عیون اخبار الرضا علیه السلام ، ج1، باب15، ص195ـ205.
2. ر.ك: همان.
آیاتی را كه موهم معصوم نبودن پیامبران در پارهای امورند، میتوان در دو دسته جای داد: 1. آیات مربوط به همة پیامبران؛ 2. آیات مربوط به برخی پیامبران خاص. در این درس آیات مربوط به همة پیامبران، و نیز آیات مربوط به هریك از پیامبران پیش از پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله را بررسی میكنیم و بحث دربارة آیات مربوط به آن حضرت را به درس بعدی وامینهیم.
وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ إِلاّ رِجَالاً نُوحِی إِلَیْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الأرْضِ فَیَنْظُرُوا كَیْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَدَارُ الآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا أَفَلا تَعْقِلُونَ * حَتَّی إِذَا اسْتَیْئَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جَاءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّیَ مَنْ نَشَاءُ وَلا یُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ (یوسف:109ـ110)؛ پیش از تو جز مردانی از اهل آبادیها را، كه به آنها وحی میكردیم، نفرستادیم. آیا در زمین نگردیدهاند تا فرجام كسانی را كه پیش از آنان بودهاند، بنگرند؟ و قطعاً سرای آخرت برای كسانی كه پرهیزكاری كردهاند بهتر است؛ آیا نمیاندیشید؟ تا آنجا كه چون پیامبران نومید شدند و [مردم] پنداشتند كه بهدروغ وعده داده شدهاند، آنگاه بود كه نصرت ما به آنان رسید؛ و هركس كه خواسته بودیم، نجات یافت و عذاب ما از قوم گناهكار بازگردانده نمیشود.
این آیه ازجمله آیاتی است كه مأمون نزد امام رضا علیه السلام قرائت كرد تا در باب عصمت پیامبران در گرفتن وحی شبهه اندازد. این شبهه در صورتی مطرح است كه اولاً مرجع هر سه ضمیر در جملة «وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا»، الرسل (پیامبران) باشد؛ ثانیاً نایبفاعل
«كُذِبُوا»، آورندة وحی باشد؛ یعنی پیامبران گمان كنند كسی كه برایشان وحی آورده است، شیطان بوده كه به شكل فرشتة وحی ظاهر شده است.(1)
ولی چنین تفسیری از آیه بیدلیل، و مخالف دلیل عقلی و آیات و روایات متعددی است كه بر عصمت پیامبر در امر وحی دلالت دارد؛ چنانكه امام رضا علیه السلام در جواب مأمون فرمود: منظور آیه این است كه وقتی پیامبران از ایمان آوردن مردم نومید شدند، به آنها وعدة عذاب دادند؛ ولی آمدن عذاب به تأخیر افتاد؛ ازاینرو قوم آنها فكر كردند كه به پیامبرشان دروغ گفته شده است. در این هنگام بود كه یاری خداوند برای پیامبران رسید. بنابراین آیة بالا دلالتی بر شك پیامبران در امر وحی ندارد.(2)
وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَلا نَبِیٍّ إِلاّ إِذَا تَمَنَّی أَلْقَی الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِه فَیَنْسَخُ اللَّهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ ثُمَّ یُحْكِمُ اللَّهُ آیَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَكِیمٌ * لِیَجْعَلَ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ فِتْنَةً لِلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ الظَّالِمِینَ لَفِی شِقَاقٍ بَعِیدٍ * وَلِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَیُؤْمِنُوا بِه... (حج:52ـ54)؛ و پیش از تو هیچ فرستاده و پیامبری را نفرستادیم، مگر آنكه چون آرزوی [كامیابی در رسالت خود] میكرد،
1. ر.ك: علیبنابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج1، ص358؛ محمدبنمسعود عیاشی، تفسیر العیاشی، ج2، ص201.
2. ر.ك: ابوجعفر محمدبنعلیبنبابویه قمی (شیخ صدوق)، عیون اخبار الرضا، ج1، باب 15، ص202، ح1؛ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج11، ص307. احتمالات دیگری نیز در معنای آیه بیان كردهاند كه منافاتی با عصمت پیامبران ندارد؛ یكی اینكه به جهت تأخیر در نزول عذاب، مردم گمان كردند كه پیامبران به ایشان دروغ گفتهاند؛ احتمال دیگر اینكه آنقدر مقاومت مردم شدید بود كه پیامبران پیش خود گفتند: مبادا همین پیروان هم ایمان واقعی ندارند و در ظاهر ایمان آوردهاند (ر.ك: ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج5ـ6، ص415ـ416).
شیطان در آرزوی او چیزی میافكند؛ پس خدا آنچه را كه شیطان میافكنَد، از بین میبَرَد و آنگاه آیات خویش را استوار میكند، و خدا دانای استواركار است، تا آنچه را كه شیطان میافكند، برای بیماردلان و سختدلان آزمایش گرداند؛ و ستمكاران در ستیزهای بس دور و درازند؛ و تا دانشمندان بدانند كه آن [قرآن] بهراستی از جانب پروردگار توست و بدان ایمان آورند.
منابع روایی و تفسیری اهل سنت در شأن نزول این آیه، روایاتی مشتمل بر داستانی عجیب نقل كردهاند كه منشأ شبههای بزرگ دربارة عصمت پیامبران، و بهویژه پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله، در مقام تبلیغ رسالت شده است. برخی عالمان اهل سنت چون سیوطی(1) سند این روایات را كه از سعیدبنجبیر و ابنعباس نقل شده، صحیح دانستهاند، و برخی دیگر مانند ابنحجر، هرچند صحت سند این روایات را رد كردهاند، اصل داستان را به دلیل كثرت روایات پذیرفتهاند.(2) خلاصة این داستان، كه به «افسانة غرانیق» مشهور شده است، این است كه وقتی پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله در مكه سورة نجم را بر مردم قرائت میكرد و به این آیات رسید: أَفَرأَیْتُمُ الّلاتَ وَالْعُزَّی * وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الأخْرَی (نجم:19ـ20)؛ «به من خبر دهید از لات و عُزّا، و منات، آن سومین دیگر»، شیطان این دو جمله را در زبان ایشان انداخت: تِلْك الْغَرانیق(3) الْعُلی وَاِنَّ شَفاعَتهن لَتُرْتَجَی؛ «اینان زیباروی و والامقاماند و امید شفاعتشان میرود».
سپس پیامبر سجده كرد و مردم نیز به سجده درافتادند. جبرئیل فرود آمد و از حضرت پرسید: «چه میخواندی؟» فرمود: «اینها را خواندم». جبرئیل گفت: «من اینها را
1. ر.ك: جلالالدین عبدالرحمان سیوطی، الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، ج6، ص65.
2. و نیز طبری در این باب چندین حدیث آورده است، ولی دربارة صحت سند هیچكدام سخن نگفته است.
3. الغرانیق، جمع غرنوق، بهمعنای پرندة سفید است و به مرد جوان زیبا و سفیدرو نیز اطلاق میشود (خلیلبناحمد فراهیدی، ترتیب كتاب العین، ج4، ص458).
نگفته بودم. اینها را شیطان القا كرده است». بعد پیغمبر اكرمصلی الله علیه و آله به مردم اعلام كرد كه این دو جمله از قرآن نیست.(1)
چنانكه گذشت، بعضی از اهل تسنن صحت سند این داستان را تأیید كردهاند و پنداشتهاند كه مفاد این آیه آن است كه هر پیامبری وقتی میخواست آیات الهی را تلاوت كند، شیطان چیزی در آن میافكند. آنان با استناد به یك شعر،(2) «تمنّی» را بهمعنای تلاوت و قرائت دانسته و نتیجه گرفتهاند: كه «اذا تمنَّی»، یعنی وقتی پیامبری میخواست تلاوت كند، أَلْقَی الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ؛ یعنی «فی قرائته»؛ شیطان چیزهایی در تلاوت و قرائت او میانداخت و طبق این داستان، شیطان آن دو جمله را در قرائت پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله انداخت؛ آنگاه گفتهاند، چون شیطان این كارها را میكند، فَیَنْسَخُ اللّهُ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ (خدا القائات شیطان را از بین میبرد)؛ چنانكه در این داستان جبرئیل آمد و غیروحیانی بودن آن دو جمله را معلوم ساخت و القائات شیطانی را نسخ كرد.(3)
این سخن، صرفنظر از اینكه شبههای دربارة عصمت پیامبرصلی الله علیه و آله است، اساس وحی و اعتماد بر كتابهای آسمانی، و ازجمله قرآن، را سلب میكند؛ ازاینرو دشمنان اسلام آن را دستاویزی برای خردهگیری بر قرآن قرار دادهاند. آنان میگویند: در خود قرآن آمده است كه وقتی پیامبر وحی را بر مردم میخواند، شیطان مطالبی را به او القا
1. گفتهاند: پیامبر از وقوع چنین حادثهای بسیار غمگین شد؛ پس آیة دیگری نازل شد كه بر اندوه او افزود: وَإِن كَادُواْ لَیفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِی أَوْحَینَا إِلَیكَ لِتفْتَرِی عَلَینَا غَیرَهُ وَإِذًا لاَّتَّخَذُوكَ خَلِیلاً * وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ إِلَیهِمْ شَیئًا قَلِیلاً (اسراء:73ـ74)؛ «چیزی نمانده بود كه تو را از آنچه بهسوی تو وحی كردهایم گمراه كنند تا غیر از آن به ما ببندی و در آن صورت تو را به دوستی خود بگیرند؛ و اگر تو را استوار نمیداشتیم، قطعاً نزدیك بود كمی بهسوی آنان متمایل شوی»؛ در اینجا بود كه آیة 52 سورة حج برای دلداری به پیامبر، و رهایی ایشان از غم حاصل از آن واقعه نازل شد (ر.ك: احمدبنعلیبنحجر عسقلانی، فتح الباری، ج8، ص292).
2. حسانبنثابت سروده است: تمنّی كتاب الله اول لیلة وآخره لاقی حمام المقادر (محمدبنمكرمبنمنظور، لسان العرب، مادة مُنی).
3. ر.ك: ابوجعفر محمدبنجریر طبری، جامع البیان فی تأویل القرآن، ج9، ص174ـ175؛ جلالالدین عبدالرحمان سیوطی، الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، ج6، ص65.
میكرد؛(1) بنابراین از كجا معلوم كه آیات دیگر قرآن كریم، جزء القائات شیطانی نیست؟ زیرا بر فرض آنكه پس از آن واقعه جبرئیل گفته باشد كه آن آیات وحی و سخن خداوند نیست، باز هم امكان دارد كه آیات شیطانی از قرآن حذف نشده باشند. این افسانه بزرگترین ضربه را به اعتبار قرآن میزند و واقعاً باید گفت كه بدون شك خود این داستان و آن روایات، از القائات شیطان بودهاند.
اندیشمندان شیعه و محققان اهل سنت(2) معتقدند كه این داستان را دشمنان اسلام ساخته و پرداختهاند؛(3) زیرا متن این داستان به دروغ بودنش شهادت میدهد؛ چراكه حتی یك موحد عادی هم برای دعوت مردم به توحید، زبان به تمجید از بتهای معروف مشركان نمیگشاید كه بگوید: «انّ شفاعتّهن تُرتَجی»؛ چهرسد به پیامبری كه ادعای شفیع بودن بتان(4) را محكوم میكند و آنها را موجوداتی فاقد شعور میخواند و شفاعت را ضابطهمند و به اذن خدا میداند. چگونه ممكن است چنین شخصی از امید به شفاعت این بتها سخن بگوید و بعد هم در مقابل آنها سجده كند؟!
ممكن است برخی بگویند این یك سهو یا سبق لسان بوده و شیطان این جمله را به زبان آن حضرت جاری كرده است، نه اینكه واقعاً پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله با آگاهی این جملهها را فرموده باشد؛ اما این هم عذری بدتر از گناه است؛ زیرا سبق لسان در یك حرف یا یك كلمه است؛
1. ر.ك: ویلیام مونتگمری وات، محمد پیامبر و سیاستمدار، ترجمة اسماعیل ولیزاده، ص76ـ83.
2. بیضاوی گوید: هو مردودٌ عند المحققین (عبداللهبنعمر بیضاوی، انوار التنزیل و اسرار التأویل المعروف بتفسیر البیضاوی، ج3، ص149ـ150). ابنكثیر دربارة سند این نقلها میگوید: كلّها مرسله (اسماعیلبنكثیر قرشی، تفسیر القرآن العظیم، ج4، ص655)؛ همچنین ر.ك: ابوعبدالله محمدبناحمد قرطبی، الجامع لاحكام القرآن، ج12، ص80؛ فخرالدین محمدبنعمر رازی، مفاتیح الغیب، ج23، سید قطب، فی ظلال القرآن، ج4، ص2432ـ2433.
3. این قصه علاوه بر اضطرابی كه در متن دارد، سندش هم به ابنعباس میرسد؛ درحالیكه وی در زمان نزول سورة نجم بیشتر از دو یا سه سال نداشته است؛ چون وی در سال سوم قبل از هجرت متولد شده است (خیرالدین زركلی، الاعلام: قاموس تراجم لاشهر الرجال و النساء من العرب و المستغربین و المستشرقین، ج4، ص95). گزارشگران این داستان، وقوع آن را در مكه و پیش از هجرت گزارش كردهاند.
4. هَؤُلاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّه (یونس:18)؛ «اینان شفیعان ما نزد خدایند».
اكنون به آیة 52 سورة حج بازمیگردیم. مفاد این آیه نیز هیچ ربطی به تلاوت و القا در آن ندارد. اگر در شعری «تمنّی» بهمعنای خواندن آمده باشد، كه آن هم محل تأمل است، شاید به این جهت باشد كه انسان معمولاً آرزوی خود را به زبان میآورد؛ پس سخن گفتن و خواندن را نیز بدان جهت كه حاكی از آرزوست، تمنی خواندهاند؛ نه اینكه كلمة تمنی در اصل بهمعنای قرائت و تلاوت باشد.
تمنی یعنی آرزو كردن،(1) و این بدان معناست كه انسان طرح و برنامهای را در نظر بگیرد و دلش بخواهد كه به آن برسد. یك پیامبر، ازآنجهت كه پیامبر است، آرزویش تحقق رسالتش است؛ ولی شیطان در اذهان مردم وسوسه میكند و نمیگذارد آنها ایمان بیاورند و آرزوی پیامبر تحقق یابد؛ اما خدا هم این وسوسههای شیطان را از بین میبرد.(2)
این شبهه بیشتر متكی بر جملة فَیَنْسَخُ اللّهُ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ است؛ چون واژة نسخ در اصطلاح، معنایی خاص دارد و متعلق آن معمولاً كلام یا حكم الهی است؛(2) ولی در این آیه نسخ بهمعنای لغویاش آمده است و نسخ در لغت دو معنا دارد:(4) یكی جابهجا كردن چیزی، مانند نسخهنویسی و كپیبرداری،(5) و دیگری محو كردن.(6) جملة «فَیَنْسَخُ اللّهُ» یعنی خدا آن القائات شیطانی را از بین میبرد و در مقابلش آیات خود را محكم میكند. اما ذیل آیه كه میفرماید لِیَجْعَلَ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ فِتْنَةً لِلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ، ممكن است اشاره به این مطلب باشد كه گرچه سرانجام خدا پیروز است و انبیا غالب میشوند
1. ر.ك: احمدبنمحمدبنعلی مقری فیّومی، المصباح المنیر، ص582. ابنفارس نیز یك معنای تمنی را آرزو كردن شمرده است (ر.ك: احمدبنفارس، معجم مقاییس اللغة، ج5، ص276). كاربردهای قرآنی این ماده نیز مؤید این معنا برای تمنی است؛ مانند آیات 32، 119 و 120 سورة نساء؛ 82 سورة قصص؛ 143 سورة آلعمران؛ 94 و 95 سورة بقره.
2. ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج14، ص429.
3. ر.ك: دربارة نسخ و اقسام آن، ر.ك: جلالالدین عبدالرحمان سیوطی، الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، ج1، نوع 47.
4. ر.ك: احمدبنفارس، معجم مقاییس اللغة، ج5، ص424.
5. محمدبنمكرمبنمنظور، لسان العرب، ج3، ص61 (مادة نسخ).
6. النسخ إزالتك أمرا كان یعمل به (خلیلبناحمد فراهیدی، ترتیب كتاب العین، ج4، ص204).
چنانكه میفرماید: كَتَبَ اللّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی(مجادله:21)(1) ـ اصل وجود شیطان جزء مصالح كلی عالم و وسیلة آزمایش است، تا ازیكسو بیماردلان تحت تأثیر وسوسههای شیطان قرار گیرند و ازدیگرسو مؤمنان در برابر وسوسههای شیطان مقاومت كنند و كارشكنیهای جنی و انسانی ایشان را متزلزل نكند و علم یقینی و راسخ پیدا كنند كه آنچه بر پیامبر نازل شده، برحق است:(2) وَلِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ.
پس این آیه نیز دلالتی بر عدم عصمت پیامبران ندارد و داستان غرانیق نیز بهكلی ساختگی است.(3)
قرآن كریم در بعضی آیات خبر میدهد كه خدای متعال حضرت آدم علیه السلام را از نزدیك شدن به یك درخت خاص نهی كرد؛ ولی آن حضرت براثر وسوسة شیطان، از میوة آن درخت خورد و در نتیجه، از بهشت رانده شد.(4)
آیة زیر، صریحتر از همة آیات دربارة عصیان آدم علیه السلام سخن میگوید:
1. و نیز میفرماید: إنَّ كَیْدَ الشَّیطانِ كانَ ضَعیفا (نساء:76)؛ إنَّ عِبادی لَیسَ لَك عَلَیهِمْ سُلطان (اسراء:65).
2. آیات وَإنْ كادوا... (اسراء:73ـ75) نیز هیچ دلالتی بر لغزش پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله ندارد، بلكه شاهدی بر عصمت آن حضرت است؛ زیرا آیه میفرماید: «اگر تو را استوار نكرده بودیم، اندكی بهسوی مشركان میل میكردی»؛ یعنی ما تو را استوار كردیم؛ در نتیجه، حتی اندكی بهسوی آنان نگراییدی (ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج13، ص184).
3. اقوال دیگری نیز در تفسیر این آیه و ارتباط آن با افسانة غرانیق بیان شده است؛ ازجمله: 1. تِلْكَ الْغَرَانِیقُ الْعُلَی... را برخی از منافقان گفتند؛ 2. مشركان كه بسیار مشتاق بودند مدحی از پیامبر اكرم دربارة بتهایشان بشنوند، وحی را بهاشتباه چنین شنیدند؛ 3. مراد از «غرانیق» فرشتگان است (ر.ك: سیدابوالقاسم خویی، البیان فی تفسیر القرآن، ج7، ص329؛ فخرالدین محمدبنعمر رازی، عصمة الانبیاء، ص66ـ68؛ ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج7ـ8، ص145ـ146).
4. ر.ك: بقره (2)، 34ـ39؛ اعراف (7)، 19ـ24؛ طه (20)، 116ـ123.
وَعَصَی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَی * ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَیْهِ وَهَدَی (طه:121ـ122)؛ «آدم پروردگار خویش را نافرمانی كرد و حقیقت را نیافت؛ سپس پروردگارش او را برگزید و [با رحمت خود] به او بازگشت [او را پذیرفت] و هدایت كرد».
ظاهر آیات دیگر نیز گویای آن است كه حضرت آدم علیه السلام از این عصیان خود استغفار كرد:
فَتَلَقَّی آدَم مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ (بقره:37)؛ «آنگاه آدم كلماتی از پروردگارش فراگرفت [و با آنها درخواست بخشش از خدا نمود]؛ پس خدا با رحمت خود به او بازگشت [و توبهاش را پذیرفت]».
اما تعبیرهایی كه در آیات مربوط به داستان حضرت آدم علیه السلام به كار رفته است، همهجا ملازم با عدم عصمت بهمعنای مصطلح نیست. معنای عصمت، ازنظر ما، مصون بودن پیامبران از ارتكاب محرمات در طول زندگی است. به نظر ما پیامبران دست به كاری نمیزنند كه شارع مقدس با نهی تحریمی(1) آن را منع كرده است. علمای شیعه دربارة عصیان و توبهای كه قرآن به حضرت آدم علیه السلام نسبت میدهد، تبیینهای متفاوتی عرضه كردهاند؛ ازجمله گفتهاند:
1. این عصیان، در مقابل یك نهی تحریمی نبوده است تا آن را گناه بهمعنای فقهی، و موجب عذاب اخروی و دوری از خدا تلقی كنیم؛ بلكه نافرمانی از یك نهی ارشادی بود(2) كه چنین عصیانهایی موجب بروز عواقبی نامطلوب در دنیا میشود. شاهد تحریمی نبودن این نهی آن است كه:
اولاً در همین سورة طه خداوند عاقبت بیاعتنایی به آن فرمان را محرومیت از آسایش آدم و حوا در بهشت اعلام میكند:
1. تبیین بیشتر دربارة عدم دلالت این نوع عبارتها بر گناه تحریمی در درس بعدی خواهد آمد.
2. ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص131 و ج14، ص222.
فَقُلْنَا یَا آدَمُ إِنَّ هَذَا عَدُوٌّ لَكَ وَلِزَوْجِكَ فَلا یُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَی * إِنَّ لَكَ أَلاّ تَجُوعَ فِیهَا وَلا تَعْرَی * وَأَنَّكَ لا تَظْمَأُ فِیهَا وَلا تَضْحَی (طه:117ـ119)؛ گفتیم: ای آدم، این دشمن تو و همسر توست؛ مبادا شما را از بهشت بیرون كند كه بدبخت گردی. برای تو در آنجا این [امتیاز] است كه گرسنه نمیشوی، برهنه نمیمانی، و [نیز] اینكه در آنجا تشنه و آفتابزده نمیشوی.
ازاینرو بهمحض اینكه آنان از آن درخت خوردند، برهنه شدند: فَأَكَلا مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا(طه:121)؛ «آنگاه از آن [درخت ممنوع] خوردند و برهنگی آنان برایشان نمایان شد»؛
ثانیاً بااینكه حضرت آدم و حواعلیهما السلام توبه كردند و خداوند نیز توبة آنان را پذیرفت، باز هم از بهشت رانده شدند: قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعًا (بقره:38)؛ «گفتیم جملگی از آن فرود آیید»؛
ثالثاً عالَمی كه در آن، این وقایع رخ داد، عالَم تكلیف نبود؛ در واقع هنگام خروج آدم و حوا از بهشت بود كه خداوند فرمود:
فَإِمَّا یَأْتِیَنَّكُم مِّنِّی هُدًی فَمَن تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ (بقره:38)؛ «پس اگر از جانب من راهنمایی برایتان آمد، آنها كه از راهنمایی من پیروی كنند، بیمی برایشان نیست و اندوهناك نمیشوند»؛
2. نهی در این آیات تنزیهی بوده است و ازاینرو عصیان حضرت آدم علیه السلام در اصطلاح «ترك اولی» خوانده میشود. چنین عصیانهایی موجب محرومیت از برخی ثوابها یا ابتلا به بعضی گرفتاریها میشود. طبق این وجه، در آن عالَم هم تكلیف، گرچه بهصورت تنزیهی، بوده است.(1)
خلاصه اینكه تعبیر «عصیان» در این آیه، صراحتی در نافرمانی آدم علیه السلام از یك تكلیف تحریمی ندارد و تعبیرهای توبه و مغفرت و ظلم، كه در ارتباط با همین مسئله در آیات
1. ر.ك: سیدمرتضی علمالهدی، تنزیه الانبیاء و الائمة، ص43ـ44.
دیگر آمده، بهمعنای آن نیست كه آدم مرتكب كار حرامی شده است؛(1) چنانكه وسوسة شیطان هم، كه در بخشهایی از داستان آدم در قرآن آمده است، ملازم با ارتكاب حرام شرعی و گناه نیست.(2)
حضرت ابراهیم علیه السلام پس از گفتوگو با قوم خود دربارة پرستش خورشید و ماه و ستارگان، تصمیم گرفت كه به مبارزه با بتپرستی برخیزد و درپی فرصتی بود كه باقیام ضد بتها، یك نهضت توحیدی را بنیان نهد. او كه میدانست اهل شهر در روز معینی برای انجام مراسمی خاص از شهر خارج میشوند، این فرصت را غنیمت شمرد و آماده شد كه در همان هنگام به بتخانه برود و بتها را بشكند؛ اما او در خانوادهای زندگی میكرد كه آزر، بزرگ آن خانواده، بتتراش بود و ازاینرو باید همة افراد خانواده، ازجمله حضرت ابراهیم علیه السلام ، در آن مراسم شركت میكردند. آن حضرت برای اینكه بتواند در شهر بماند و نقشة خود را عملی كند، خود را به مریضی زد. قرآن دراینباره
1. مقصود از ظلمی كه در آیة لاَ تَقْرَبَا هَـذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِینَ (بقره:36)؛ «نزدیك این درخت نشوید كه از ستمكاران خواهید بود» آمده است، ستم به خود در حد ترك اولی است؛ چنانكه حضرت آدم و حواعلیهما السلام گفتند: رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا (اعراف:23)؛ «پروردگارا ما؛ به خود ستم كردیم». این ستم بهمعنای حرام شرعی نیست، بلكه بهمعنای گرفتاری و سلب كمال است. ترك اولی به این معنا ستم است؛ چون باعث میشود كه انسان از كمال و آسایش خود بیبهره شود. توبة حضرت آدم و حواعلیهما السلام و پذیرش خداوند نیز به این معناست كه آنان بهسوی رحمت خدا برگشتند و خداوند نیز با رحمت به آنان نگریست؛ و سرانجام معنای عبارت إِن لَّمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ (اعراف:23) این است كه اگر تو عیب ما را نپوشانی، از زیانكاران خواهیم بود؛ چون حضرت آدم و حواعلیهما السلام بعد از خوردن از آن درخت، نعمتهای بهشتی را كه در آن بودند از دست دادند (ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، اصول عقاید (2)؛ راهنماشناسی، ص177).
2. وسوسه شدن حضرت آدم توسط شیطان (ر.ك: اعراف:20) منافاتی با تسلط نداشتن شیطان بر پیامبران ندارد؛ زیرا وسوسة شیطان به گونهای نبود كه حضرت آدمعلیهما السلام را به انجام حرام الهی بكشاند. دراینباره، ر.ك: ابوجعفر محمدبنحسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج4، ص368.
میفرماید: فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُوم * فَقَالَ إِنِّی سَقِیم(صافات:88ـ89)؛ «نگاهی به ستارگان كرد؛ آنگاه گفت: من بیمارم».
این آیه موهم آن است كه حضرت ابراهیم علیه السلام دروغ گفته است؛ چون بااینكه مریض نبود، گفت: إِنِّی سَقِیمٌ؛ «من بیمارم»؛ چنانكه وقتی مردم به شهر بازگشتند و بتهای شكسته را دیدند، به سراغ ابراهیم علیه السلام رفته، از او پرسیدند: «آیا تو با خدایان ما چنین كردی؟»، و او پاسخ داد: بَلْ فَعَلَهُ كَبِیرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِنْ كَانُوا یَنْطِقُونَ (انبیاء:63)؛ «[نه] بلكه آن را این بزرگترشان كرده است؛ اگر سخن میگویند، از آنها بپرسید». این آیه نیز موهم آن است كه حضرت ابراهیم علیه السلام برای دفاع از خود به دروغ متوسل شده است. پس معلوم میشود كه ممكن است پیامبری قبل از نبوت، دروغ بگوید. بنابراین یا انجام گناه قبل از رسیدن به مقام نبوت اشكالی ندارد، و یا اینكه كار حضرت ابراهیم گناه صغیرهای بوده است كه طبق یك نظریه، منافاتی با پیامبری ندارد.
مانند این شبهه دربارة حضرت یوسف علیه السلام هم مطرح است؛ آنگاه كه برادران یوسف برای بار دوم نزد او رفتند تا جیرة غذایی بگیرند، حضرت یوسف علیه السلام دستور داد كه جام پادشاهی را لابهلای اثاثیة آنها قرار دهند تا بدینوسیله برادرش «بنیامین» را نزد خود نگاه دارد. مأموران پیمانه را مخفیانه در اثاثیة آنها گذاشتند و وقتی كاروان برادران حركت كرد، فردی از كارگزاران یوسف اعلام كرد: «شما حق حركت ندارید؛ چون مرتكب دزدی شدهاید و باید محاكمه شوید»:
فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَایَةَ فِی رَحْلِ أَخِیهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ (یوسف:70)؛ «پس چون [مأمور یوسف†] بارهای آنها را بست، جام [آبخوری پادشاه] را داخل بار برادرش نهاد. سپس نداكنندهای ندا درداد كه ای كاروانیان، شما دزدید».
برادران این اتهام را رد كردند، اما وقتی مأموران آن پیمانه را از لابهلای اثاثیة آنها درآوردند، یوسف، بنیامین را نزد خود نگاه داشت.
از این داستان برمیآید كه مأموران به دستور حضرت یوسف، برادرانش را متهم به دزدی كردند، بااینكه تهمت زدن جایز نیست. دانشمندان چند جواب به این شبهه دادهاند:
1. همة اینها «توریه» بوده است؛ یعنی حضرت ابراهیم علیه السلام كه گفت: «إنّی سَقیم»، منظورش بیماری جسمی نبود، بلكه مرادش این بود كه قلبش از رفتارهای ناصحیح آنان مریض شده است؛ همچنین وقتی آن حضرت شكستن بتها را به بت بزرگ نسبت داد، دروغ نگفت؛ زیرا بنابر روایات مقصود وی این بود كه از آنها بپرسید، اگر سخن میگویند. پس او این امر را مشروط به حرف زدن بتهایی كرده بود كه هرگز حرف نمیزنند.(1) اما اتهام دزدی به فرزندان حضرت یعقوب علیه السلام نیز به این دلیل بود كه آنان روزگاری حضرت یوسف علیه السلام را دزدیده بودند؛
2. دروغ گفتن همهجا حرام نیست. ممكن است دروغ گفتن در موقعیتهای خاصی مباح، و یا حتی واجب باشد؛ زیرا ملاك كلی در ارزشهای اخلاقی، مصلحت عمومی و واقعی فرد و جامعه است. مصلحت، یعنی هر چیزی كه موجب اصلاح و كمال واقعی انسان میشود؛ بنابراین راستگویی ازآنجهت كه آدمی را به كمال میرساند و مصلحت واقعی او و جامعه را تحقق میبخشد، خوب است؛ به همین دلیل اگر راستگویی در جایی این كاركرد را نداشته باشد، دیگر پسندیده نخواهد بود. دروغگویی نیز چنین است و ازآنرو بدشمرده میشود كه انسان را از كمال دور میكند؛ پس اگر در جایی دروغگویی نهتنها موجب دوری فرد و جامعه از كمال نشود، بلكه راه رسیدن به آن باشد، خوب خواهد بود.(2)
1. برای تفصیل بیشتر دراینباره، ر.ك: محمدتقی مصباحیزدی، فلسفة اخلاق، تحقیق و نگارش احمدحسین شریفی، ص164ـ166.
2. ر.ك: محسن فیض كاشانی، التفسیر الصافی، ج3، ص343. امام صادق علیه السلام فرمود: «خداوند دروغی را كه در آن مصلحت باشد، دوست دارد؛ ابراهیم و یوسف علیه السلام قصد اصلاح داشتند» (محمدبنیعقوب كلینی رازی، الاصول من الكافی، ج2، باب الكذب، ص342، ح17).
در هریك از این دو ماجرای مذكور، مصلحتی بوده كه دستیابی به آن بدون دروغ امكان نداشته است. حضرت ابراهیم علیه السلام میخواست نهضتی به راه بیندازد تا به مردم بفهماند كه بتها ارزش پرستش ندارند. راهش این بود كه خود را بیمار نشان دهد و در شهر بماند تا بتواند بتها را بشكند و چنین كاری شرعاً حرام نیست.
در داستان حضرت یوسف علیه السلام نیز، چهبسا اگر برادران آن حضرت میفهمیدند كه او برادرشان است، به جهت شرمساری یا ترس از مجازات میگریختند و اگر بنیامین را میبردند، دیگر راهی برای آمدن حضرت یعقوب علیه السلام پیدا نمیشد و مصالح مترتب بر آن نیز تحقق نمییافت. بهفرض كه اتهام دزدی یك دروغ صریح هم باشد، این حیلهای بود تا یوسف بتواند بنیامین را نگه دارد و به این وسیله حضرت یعقوب علیه السلام را به مصر بیاورد و برادران نیز توبه كنند.
بهعلاوه، جملة «إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ» از حضرت یوسف علیه السلام نیست؛ بلكه این سخن یكی از مأموران است و شاید او میپنداشته كه آنها واقعاً دزدی كردهاند. حال اگر اشكالی باشد، در مقدمات آن است كه چرا حضرت یوسف علیه السلام این حیله را ترتیب داد؛ یعنی امر كرد كه پیمانه را در اثاثیة برادران بگذارند تا آنان متهم به دزدی شوند. جواب این اشكال هم این است كه این صحنهسازی یك تدبیر الهی برای تأمین مصالحی بود كه به آنها اشاره شد؛ چنانكه قرآن میفرماید: كَذَلِكَ كِدْنَا لِیُوسُف (یوسف:76)؛ «اینگونه به یوسف چاره آموختیم».
قرآن دربارة حضرت یونس علیه السلام میگوید: آنگاه كه او از قومش كناره گرفت و در شكم ماهی گرفتار شد، فَنَادَی فِی الظُّلُمَاتِ أَنْ لا إِلَهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّی كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ (انبیاء:87)؛ «پس در دل تاریكیها ندا كرد كه معبودی جز تو نیست؛ منزهی تو؛ راستی كه من از ستمكاران بودم». طبق ظاهر این آیه، حضرت یونس علیه السلام اقرار به گناه كرد و
گفت: «من از ستمكارانم». بنابراین ستم و گناه كوچك برای پیامبران، حتی بعد از نبوتشان هم جایز است؛ زیرا این واقعه بعد از رسالت آن حضرت رخ داده است.
جواب این است كه منظور ما از عصمت، دوری از انجام محرمات است؛ پس انجام غیرمحرمات ـ هرچند ظلم بر آن اطلاق شود ـ با عصمت منافات ندارد؛ البته بهتر بود كه حضرت یونس علیه السلام قوم خویش را رها نمیكرد؛ ولی او شتاب نمود و قوم خود را بدون دستور الهی رها كرد. این كار او ترك واجب نبود، اما ترك اولی به شمار میرفت(1) و از آنرو بر این كار او «ظلم» اطلاق شد كه این ترك اولی پیامدهایی چون افتادن در دهان ماهی و گرفتاریهای دیگر به دنبال داشت.
همچنین تعبیر مغفرت در این دست از آیات، بدان معنا نیست كه خداوند گناه حرامی را بخشیده است، بلكه منظور این است كه خداوند متعال آثار مترتب بر ترك اولی را رفع كرده است. بخشیدن هر كار ناشایستی متناسب با همان كار است؛ چنانكه بخشیدن گناه و كار حرام، به صرفنظر كردن از عقوبت اخروی است. دربارة ترك اولای حضرت یونس علیه السلام هم، نتیجة بخشش الهی این بود كه او از شكم ماهی نجات یافت و باز به راهنمایی مردم پرداخت.
به روایت قرآن كریم روزی حضرت موسی علیه السلام از كاخ فرعون بیرون آمد و دید یك نفر از فرعونیان با یكی از بنیاسرائیل درگیر شده است. او برای دفاع از آن مرد اسرائیلی، مشتی به آن فرعونی زد كه به مرگ آن مرد انجامید:
فَوَكَزَهُ مُوسَی فَقَضَی عَلَیْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ * قَالَ رَبِّ
1. علامه طباطبایی میفرماید: «چون كار حضرت یونس علیه السلام شبیه به ظلم بود، گفت: إِنِّی كُنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ» (سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج14، ص344).
إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (قصص:15ـ16)؛ پس موسی مشتی به او زد و او را كشت. گفت: «این كار شیطان بود كه او دشمن گمراهكنندة آشكار است». گفت: «پروردگارا، من به خود ستم كردم. مرا بیامرز». آنگاه [خداوند] او را آمرزید؛ چراكه او آمرزندة مهربان است.
فرعون از این ماجرا آگاه شد و درصدد تعقیب موسی علیه السلام برآمد؛ پس حضرت موسی علیه السلام از شهر خارج شد و به مدین گریخت.(1) سالها گذشت تا اینكه موسی علیه السلام به نبوت رسید و مأموریت یافت كه نزد فرعون برود و فرعونیان را به راه حق دعوت كند. در این هنگام موسی آن حادثه را به یاد آورد و به خدا گفت: وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ فَأَخَافُ أَنْ یَقْتُلُونِ (شعراء:14)؛ «و آنان را بر من [ادعای] گناهی است؛ ازاینرو میترسم كه مرا بكشند».(2)
پس خدا به حضرت موسی علیه السلام وعده داد كه او را حفظ كند.
وقتی حضرت موسی علیه السلام ، به اتفاق برادرش هارون علیه السلام ، نزد فرعون رفت، فرعون او را شناخت و سابقة حضرت را به رخ او كشید(3) و جریان كشتن قبطی را نیز یادآور شد: «وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِی فَعَلْتَ وأَنْتَ مِنَ الْكَافِرِین (شعراء:19)؛ و آن كردة خویش (كشتن آن مرد قبطی) كردی كه كردی و تو از ناسپاسانی». حضرت موسی علیه السلام در جواب فرمود: فَعَلْتُهَا إِذًا وأَنَا مِنَ الضَّالِّین (شعراء:20)؛ «آن كار را هنگامی انجام دادم كه از سرگشتگان بودم».
دو جملة «وأَنَا مِنَ الضَّالِّینَ» و «وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ»، موهم این است كه پیامبران نیز ممكن است پیش از نبوتشان مرتكب گناه شوند و در گمراهی باشند.
به این شبهه پاسخهایی به شرح زیر دادهاند:
1. «ضلال» بهمعنای «عمد نداشتن» است؛ چنانكه جهل گاهی در مقابل علم، و
1. این ماجرا در آیات 15ـ22 سورة قصص آمده است.
2. در آیة 33 سورة قصص آمده است: قَالَ رَبِّ إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسًا فَأَخَافُ أَن یَقْتُلُونِ.
3. قَالَ أَلَمْ نُرَبِّكَ فِینَا وَلِیدًا وَلَبِثْتَ فِینَا مِنْ عُمُرِكَ سِنِینَ (شعراء:18)؛ «گفت: آیا تو را در كودكی نزد خود پرورش ندادیم و تو چند سال از عمرت را در میان ما نگذرانیدی؟»
گاهی در مقابل عمد به كار میرود. منظور حضرت موسی علیه السلام این بود كه من قصد نداشتم او را بكشم،(1) بلكه میخواستم اسرائیلی را نجات دهم. گویی حضرت فرموده است: وَأنَا مِن المُخطئین؛
2. منظور از ضلال در اینجا جهل، و منظور از جهل، ناآگاهی از بهترین روش اصلاح كار است. مقصود حضرت موسی علیه السلام این بود كه من در آن وقت نمیدانستم چگونه میتوان آن غائله را به بهترین وجه پایان داد؛ ازاینرو مشتی به او زدم و این اتفاق افتاد؛(2)
3. سخن حضرت موسی علیه السلام یك نوع مماشات با فرعون است. فرعون گفت: «تو آن وقت گمراه بودی» و حضرت موسی علیه السلام نیز برای پایان دادن به این گفتوگو، از در مماشات وارد شد و گفت: «گمراهی آن زمان، ربطی به حالا ندارد»؛
4. منظور حضرت موسی علیه السلام از جملة وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ این بود كه كشتن آن قبطی در نظر قبطیان، گناه شمرده میشد.(3)
بههرحال، واژههای «ذنب»، «كافر» و «ضالّ» در این آیات، در معانی اصطلاحی به كار نرفته و دلالت بر ارتكاب حرام ندارد.
قرآن كریم میفرماید: دو نفر نزد حضرت داوود علیه السلام آمدند و یكی از آنها گفت:
إِنَّ هَذَا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِیَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ فَقَالَ أَكْفِلْنِیهَا وَعَزَّنِی فِی الْخِطَابِ (ص:23)؛ «این برادر من است. او 99 میش دارد و من یك میش؛ [با وجود این] میگوید: آن یك میش را هم به من واگذار، و در گفتار بر من چیره شده است».
1. ر.ك: ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج7ـ8، ص292.
2. ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج15، ص284.
3. همان، ص282؛ محسن فیض كاشانی، تفسیر الصافی، ج4، ص31.
حضرت داوود علیه السلام فرمود: لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِكَ إِلَی نِعَاجِه(ص:24)؛ «بیگمان با خواستن میش تو [و افزودن آن] به میشان خود بر تو ستم كرده است».
حضرت داوود علیه السلام در این قضاوت عجولانه حكمی صادر كرد و بیآنكه شاهد و دلیلی بخواهد و مقدمات دادرسی را فراهم آورد، تنها با شنیدن ادعای یكی از دو طرف، فرمود: «لَقَدْ ظَلَمَكَ». سپس خود متوجه شد و توبه كرد. در ادامة داستان آمده است:
وَظَنَّ دَاوُدُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاكِعًا وَأَنَابَ * فَغَفَرْنَا لَهُ ذَلِكَ وَإِنَّ لَهُ عِنْدَنَا لَزُلْفَی وَحُسْنَ مَآبٍ (ص:24ـ25)؛ «و داوود دانست كه ما او را [با این ماجرا] آزمودهایم. پس، از پروردگارش آمرزش خواست و به روی افتاد و توبه كرد. او نزد ما تقرب، و نیكسرانجامی دارد».
ظاهر این آیات گویای آن است كه حضرت داوود علیه السلام در قضاوت دچار خطا شده و آنگاه از این خطای خود توبه كرده است.
در پاسخ میگوییم: آن یك قضاوت رسمی نبود كه نیاز به دلیل و بینه داشته باشد؛ یعنی حضرت داوود علیه السلام نمیخواست به واقع مالی را از كسی بگیرد و به دیگری بدهد. قضاوت در صورتی نهایی میشود كه بر اساس آن انتقالی صورت بگیرد و ملكی كه مورد مشاجره و مخاصمه است، به یكی از دو طرف واگذار شود؛ ولی در ماجرای مذكور چنین اتفاقی نیفتاد و فقط یك گفتوگوی ساده بین آنها واقع شد.
بنابراین داوود خلاف شرعی مرتكب نشده بود؛ گرچه بهتر بود كه در آن كار هم عجولانه قضاوت نمیكرد و دقت بیشتری به خرج میداد. آن حضرت به سبب همین ترك اولی چهل روز گریست و استغفار كرد، تا اینكه به او خطاب شد: یَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِیفَةً فِی الأرْض(ص:26)؛ «ای داوود، ما تو را خلیفه (نمایندة خود) در زمین قرار دادیم». یعنی تو كه به خاطر یك ترك اولی چهل روز گریه میكنی، لیاقت آن را داری كه خلیفة خدا و قاضی در میان مردم باشی.
قرآن كریم دربارة حضرت سلیمان علیه السلام میفرماید: وأَلْقَیْنَا عَلَی كُرْسِیِّهِ جَسَدًا ثُمَّ أَنَاب (ص:34)؛ «و بهراستی سلیمان را آزمودیم و بر تخت او جسدی را افكندیم؛ آنگاه [بهسوی خدا] بازگشت». طبق این آیه، سلیمان بعد از آنكه جسدی در تختش افتاد، بهسوی خدا بازگشت و از خداوند بخشش خواست. این بازگشت سلیمان به خدا موهم این است كه او براثر گناهی از خدا دور شده بود.
جواب این است كه آیة بالا بر صدور گناه از حضرت سلیمان علیه السلام دلالتی ندارد. بنابر یك روایت معتبر، آن حضرت فرزند جوانی داشت كه به آیندة او امیدوار بود و برایش آرزوهایی داشت. خداوند جان آن جوان را گرفت و جسدش را بر تخت سلیمان علیه السلام افكند تا به او یادآوری كند كه باید كارها را به خدا واگذارد و تسلیم او باشد. حضرت سلیمان علیه السلام نیز متوجه شد و با توجه بیشتری بهسوی خدا بازگشت و توبه كرد.(1)
1. ر.ك: علیبنابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج2، ص234؛ سیدمرتضی علمالهدی، تنزیه الانبیاء و الائمه، ص164ـ165.
1. آیاتی كه موهم معصوم نبودن پیامبراناند، در دو دسته جای میگیرند: دستهای آیات مربوط به همة پیامبران، و دستهای دیگر آیات مربوط به برخی پیامبران خاص.
2. آیة ...وَظَنُّواْ أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُواْ...، بر عصمت نداشتن پیامبران دلالت نمیكند؛ زیرا معنای آیه این است كه پیامبران از ایمان آوردن مردم ناامید شدند و تأخیر در عذاب موجب شد مردم گمان كنند به پیامبر وعدة دروغ داده شده است.
3. در آیة وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلاَ نَبِیٍّ إِلاَّ إِذَا تَمَنَّی أَلْقَی الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِه، «تمنّی» بهمعنای آرزوست و مراد این است كه شیطان در آنچه پیامبران آرزو میكردند، یعنی موفقیت در امر رسالتشان، مشكل ایجاد میكرد.
4. افسانة غرانیق، كه حاكی از دخالت شیطان در امر وحی است، داستانی ساختگی است كه با آیات و روایات متعدد، تضاد دارد.
5. قرآن دربارة خوردن حضرت آدم از درخت نهیشده، واژگانی مانند «عَصَی» (نافرمانی كرد)، «غَوَی» (حقیقت را نیافت) و توبه را به كار برده است؛ ولی هیچكدام از اینها بهمعنای آن نیست كه آدم مرتكب عملی حرام شده و معصوم نبوده است؛ زیرا نهی از آن درخت، ارشادی و یا تنزیهی بوده است، نه تحریمی.
6. ظاهر برخی آیات حاكی از آن است كه حضرت ابراهیم علیه السلام دروغ گفته و حضرت یوسف علیه السلام ، فرمان تهمت زدن به بیگناهان را صادر كرده است؛ اما این آیات با عصمت پیامبران منافات ندارد؛ چون دروغ گفتن، اگر مصلحتی ضروری برای فرد و جامعه داشته باشد، حرام نیست.
7. به روایت قرآن كریم، حضرت یونس علیه السلام بدون فرمان الهی قوم خود را رها كرد؛ اما بعد به خود آمد و خود را ستمكار خواند. مراد از این ستم، ترك اولی است، نه عملی حرام كه با عصمت ناسازگار باشد.
8. قرآن در آیاتی حضرت موسی علیه السلام را دارای ذنب (گناه)، ضال (گمراه) و كافر (ناسپاس) خوانده است؛ اما در این آیات مراد از «ذنب»، گناه ازنظر دیگران است؛ منظور از «ضال» ناآگاه به بهترین راه انجام كار، و منظور از «كافر»، ناسپاس به خدمت فرعون است.
9. آیهای كه دلالت بر استغفار حضرت داوود علیه السلام و بخشش الهی دارد، ناظر به ارتكاب حرام نیست؛ آن حضرت، به خلاف رسم قضاوت، بدون خواستن بینه اظهار نظری كرده بود؛ اما این اظهار نظر در یك قضاوت رسمی نبود.
10. قرآن كریم واژة «انَابَ» (بازگشت) را دربارة حضرت سلیمان علیه السلام به كار برده است، ولی این هیچ دلالتی بر ارتكاب حرام توسط آن حضرت ندارد؛ بلكه بنابر یك روایت معتبر، سلیمان به پسر جوان خود امید و علاقة بسیار داشت. خداوند او را میراند و جسدش را بر تخت سلیمان انداخت، تا سلیمان متذكر شود كه باید كارها را به خداوند بسپارد. سلیمان علیه السلام متوجه شد و بهسوی خدا بازگشت.
1. استدلال به آیة ...وَظَنُّواْ أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُواْ... بر معصوم نبودن پیامبران را تبیین كرده، جواب دهید.
2. با استدلال به آیة وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلاَ نَبِیٍّ إِلاَّ إِذَا تَمَنَّی أَلْقَی الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِه، شبهة تصرف شیطان در وحی را جواب دهید.
3. افسانة غرانیق را نقد كنید.
4. چرا آیة وَعَصَی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَی بر معصوم نبودن آدم علیه السلام دلالت ندارد؟
5. برخی با استناد به آیات قرآن مدعیاند كه حضرت ابراهیم و حضرت یوسفعلیهما السلام سخنان غیرواقع گفتهاند؛ این سخن را نقد كنید.
6. معنای كلمات «ذنب»، «ضالّ» و «كافر»، كه قرآن دربارة حضرت موسی علیه السلام به كار میبرد، چیست؟
7. توضیح دهید كه چگونه استغفار داوود علیه السلام و انابة سلیمان علیه السلام با عصمت آنان منافات ندارد.
1. طبرسی، ابوعلی فضلبنحسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج7ـ8، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1379، ص763.
2. سیوطی، جلالالدین، الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، دار الفكر، بیروت، 1403ق، ص155ـ156.
3. علمالهدی، سیدمرتضی، تنزیه الانبیاء و الأئمة، تحقیق فرس حسّون كریم، الطبعة الاولی، بوستان كتاب، قم، 1422ق، ص153ـ155.
برخی تفاسیر اهل سنت، مانند الدر المنثور، ذیل آیات 21ـ23 سورة ص، داستانی خلاف واقع و منافی عصمت دربارة حضرت داوود علیه السلام نقل كردهاند. دربارة نادرستی این داستان تحقیق كنید.