از دانشپژوه انتظار میرود پس از فراگیری این درس:
1. با نحوة رفتار مردم در برابر پیامبران آشنا شود؛
2. بتواند اوصاف پیشگامان مخالفت با پیامبران را برشمارد؛
3. انگیزههای روانی مخالفت با پیامبران را بشناسد.
أَلَمْ یَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ لا یَعْلَمُهُمْ إِلاّ اللَّهُ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ فَرَدُّوا أَیْدِیَهُمْ فِی أَفْوَاهِهِمْ وَقَالُوا إِنَّا كَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ وَإِنَّا لَفِی شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَنَا إِلَیْهِ مُرِیبٍ (ابراهیم:9)؛ آیا خبر كسانی كه پیش از شما بودند، قوم نوح و عاد و ثمود و آنان كه بعد از ایشان بودند [و] كسی جز خدا از آنان آگاهی ندارد، به شما نرسیده است؟ فرستادگانشان دلایل آشكار برایشان آوردند، ولی آنان دستهایشان را [به نشانة اعتراض] بر دهانهایشان نهادند و گفتند: «ما به آنچه شما بدان مأموریت دارید كافریم، و از آنچه ما را بدان میخوانید سخت در شكّیم».(1)
پس از بررسی اوصاف عمومی پیامبران و وظایف و مقامات آنان، اینك نوبت به بحث از اقوام پیامبران میرسد.(2) از قرآن كریم استفاده میشود كه هریك از آن اقوام، به
1. همچنین در آیة 105 سورة شعراء تكذیب قوم نوح، در آیة 123 سورة شعراء تكذیب قوم عاد، در آیة 141 سوره شعراء تكذیب قوم ثمود، و در آیة 160 سورة شعراء تكذیب قوم لوط بیان شده است.
2. برای پژوهش قرآنی دربارة اقوام پیامبران، دو روش وجود دارد: نخست آنكه آیات مربوط به اقوام گوناگون بهتفصیل و بهصورت جداگانه بررسی شود و پس از دستهبندی و تفسیر آیات، نتایج بهدستآمده تحلیل شود. این روش، نیازمند بسطِ مقال است و در این مجال نمیگنجد؛ در روش دوم، كه در این درس آن را پیگرفتهایم، ابتدا برخی عناوین كلی و مشترك بین همة اقوام در نظر گرفته میشود و سپس بر اساس آیات قرآن تحلیل میشود.
گونهای در مقابل پیامبر خویش موضعگیری كرده و با وی به معارضه برخاستهاند. در برخورد با این واقعیت تاریخی، كه قرآن بر آن مهر تأیید میزند، پرسشهایی رخ مینماید؛ ازجمله اینكه: آیا همة افراد یك قوم بهصورت همسان و هماهنگ با یكدیگر به مبارزه با پیامبر خود برمیخاستند، یا آنكه ابتدا قشر خاصی از جامعه پرچم مخالفت را برمیداشتند و سپس گروههای دیگر دنبالهروی آنان میشدند؟ با توجه به این واقعیت كه دعوت پیامبران مطابق با فطرت انسانی بوده است،(1) چه عاملی سبب میشد كه در طول تاریخ، همة اقوام با پیامبران مخالفت ورزند؟
در قرآن آیات فراوانی هست كه هر یك به گونهای پرده از این واقعیت تاریخی برمیدارد كه اقوام پیشین با پیامبرانشان به مخالفت برمیخاستند. این آیات چند دستهاند:
1. برخی آیات دلالت دارند كه هر امتی پیامبر خود را تكذیب كرده است؛ ازجمله: كُلَّ مَا جَاءَ أُمَّةً رَسُولُهَا كَذَّبُوهُ (مؤمنون:44)؛ «هر بار برای [هدایت] امتی پیامبرش آمد، او را تكذیب كردند»؛
2. دستهای از آیات، اقوام خاصی را برای نمونه نام میبرد و سپس عكسالعمل مشترك آنان را در مقابل دعوت انبیا بیان میكند؛ مانند این آیه:
كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَأَصْحَابُ الرَّسِّ وَثَمُودُ * وَعَادٌ وَفِرْعَوْنُ وَإِخْوَانُ لُوطٍ * وَأَصْحَابُ الأیْكَةِ وَقَوْمُ تُبَّعٍ كُلٌّ كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِیدِ؛ (ق:12ـ14)؛ پیش از ایشان قوم نوح و اصحاب رس و ثمود، و عاد و فرعون و برادران لوط، و بیشهنشینان و قوم تبع به تكذیب پرداختند؛ همگی فرستادگان [ما] را به دروغ گرفتند و [در نتیجه] تهدید [من] واجب آمد.
1. دین اسلام بهمعنای عام آن، كه دین همة انبیاست، دینی فطری است.
أَلَمْ یَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ لا یَعْلَمُهُمْ إِلاّ اللَّهُ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ فَرَدُّوا أَیْدِیَهُمْ فِی أَفْوَاهِهِمْ وَقَالُوا إِنَّا كَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ وَإِنَّا لَفِی شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَنَا إِلَیْهِ مُرِیبٍ (ابراهیم:9).
از عبارت «وَالَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِم» روشن میشود كه واكنشهایی ازایندست، ویژة چند قوم معین نبوده است، بلكه اقوام فراوانی ازاینقبیل بودهاند. همچنین به كار بردن صیغة مفرد «نبأ»، بهجای صیغة جمع (أنباء)، حاكی از آن است كه همة این اقوام، داستان مشتركی داشتهاند: پیامبران الهی برای آنان برانگیخته میشدند، اما مردم آنان را تكذیب میكردند. از عبارت «فَرَدُّوا أَیْدِیَهُمْ فِی أَفْواهِهِم»(1) استفاده میشود كه آنان با شدت و كاملاً صریح و بیپرده به پیامبرانشان اعلام میكردند كه هرگز به رسالت ایشان ایمان نمیآورند و دربارة درستی دعوت آنان سخت در تردیدند.
آیة دیگری این واكنش مردم را چنین گزارش میكند:
وَكَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَیْنَاهُمْ فَكَذَّبُوا رُسُلِی فَكَیْفَ كَانَ نَكِیرِ (سبأ:45)؛ «و كسانی كه پیش از اینان بودند [نیز] تكذیب كردند، درحالیكه اینان به دهیك آنچه بدیشان داده بودیم، نرسیدهاند؛ [آری] فرستادگان مرا دروغ شمردند؛ پس چگونه بود كیفر من؟!»
3. برخی آیات قرآن هم برای دلداری به پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله، بیان میدارند كه مخالفت با حق و تكذیب رسالت، پدیدهای نوظهور در میان معاصران پیامبر نیست، بلكه پیشینیان نیز پیامبران خود را تكذیب میكردهاند:
فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِك(2) جَاءُوا بِالْبَیِّنَاتِ وَالزُّبُرِ وَالْكِتَابِ
1. به گفتة برخی مفسران عبارت «فَرَدُّوا أیْدِیَهُمْ فِی أفْواهِهِم» مثلی رایج در زبان عربی است و در جایی به كار میرود كه مطلبی با كمال صراحت و جدیت بیان شود (رك: سید قطب، فی ظلال القرآن، ج4، ص3090؛ محمدبنیوسف ابوحیان اندلسی، البحر المحیط فی التفسیر، ج6، ص413؛ سیدمحمود آلوسی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی، ج7، ص170).
2. این عبارت، در آیات 184 سورة آلعمران، 34 سورة انعام، و 4 سورة فاطر نیز آمده است.
الْمُنِیرِ (آلعمران:184)؛ پس اگر تو را تكذیب كردند، بدان كه پیامبرانی [هم] كه پیش از تو دلایل روشن و نوشتهها و كتاب روشن آورده بودند، تكذیب شدند.
وَإِنْ یُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَعَادٌ وَثَمُودُ * وَقَوْمُ إِبْرَاهِیمَ وَقَوْمُ لُوطٍ * وَأَصْحَابُ مَدْیَنَ وَكُذِّبَ مُوسَی فَأَمْلَیْتُ لِلْكَافِرِینَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَیْفَ كَانَ نَكِیرِ (حج:42ـ44)؛ و اگر تو را تكذیب كنند، قطعاً پیش از آنان قوم نوح و عاد و ثمود [نیز] به تكذیب پرداختند؛ و [نیز] قوم ابراهیم و قوم لوط و [همچنین] اهل مدین، و موسی تكذیب شد؛ پس كافران را مهلت دادم، سپس [گریبان] آنها را گرفتم. بنگر عذاب من چگونه بود.(1)
وَإِنْ یُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ (فاطر:4)؛ و اگر تو را تكذیب كنند، قطعاً پیش از تو [هم] فرستادگانی تكذیب شدند.
بنابر آنچه گذشت، مخالفت با انبیا، در همة اقوام گذشته معمول بوده است. حال این پرسش مطرح میشود كه آیا همة افراد جامعه در این مخالفت، نقش یكسانی داشتهاند، یا آنكه ابتدا قشر خاصی به مخالفت برخاسته، دیگران را نیز به تكذیب انبیا فرامیخواندند و آنان را با خود همراه میساختند.
قرآن مؤید فرض دوم است، و گروهی را سردمدار مبارزه با پیامبران و پیشگام در انكار و تكذیب آنان معرفی میكند كه با بهرهگیری از شیوههای مختلف، افكار عمومی را از حق منحرف میكردند. قرآن كریم سردمداران مخالفت با پیامبران را با این اوصاف معرفی میكند:
1. آیات مشابهی نیز وجود دارند؛ ازجمله: فاطر (35)، 25ـ26؛ ق (50)، 12ـ14؛ ص (38)، 12؛ غافر (40)، 5.
واژة «اتراف» بهمعنای سركشی و طغیان براثر فراوانی نعمت است؛ پس «مترف» به كسی گفته میشود كه چون در نعمتها و لذتهای مادی غرق است، سر به عصیان برداشته است. آیات متعددی، مترفان را پیشگامان جبههگیری در برابر پیامبران معرفی میكند؛ مانند:
وَمَا أَرْسَلْنَا فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَذِیرٍ إِلاّ قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ كَافِرُونَ * وَقَالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوَالاً وَأَوْلادًا وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ (سبأ:34ـ35)؛ و [ما] در هیچ شهری هشداردهندهای نفرستادیم، جز آنكه خوشگذرانان آنها گفتند: «ما به آنچه شما بدان فرستاده شدهاید، كافریم»؛ و گفتند: «ما دارایی و فرزندانمان از همه بیشتر است و ما عذاب نخواهیم شد».
از این آیه چند نكته به دست میآید:
نخست آنكه اولین گروهی كه در میان هر قومی به مخالفت با پیامبران برمیخاسته، مترفان آن قوم بودهاند. آنان با صراحت تمام، كفرشان را به دعوت پیامبران اعلام میكردهاند؛
نكتة دوم آنكه مترفان میپنداشتند كه ثروت فراوان و قدرت اجتماعیِ برخاسته از نیرومندی ایل و تبارشان، معیار برتری آنان بر انبیا، و مانع از ورود هرگونه عذابی بر سرشان است. از این نكته معلوم میشود كه در آن جوامع، ملاك برتری یك طبقه بر طبقههای دیگر، سرمایة مادی و نیروی انسانی بیشتر بوده است:
وَكَذَلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَذِیرٍ إِلاّ قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَی آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ (زخرف:23)؛ «و بدینگونه در هیچ شهری پیش از تو هشداردهندهای نفرستادیم، مگر آنكه خوشگذرانان آن گفتند: "ما پدران خود را بر آیینی [و راهی] یافتهایم و ما از پی ایشان راهسپریم"».
در این آیه نیز سخن از طبقة مترفان است. آنان میگفتند ما همان آیین پدرانمان را ادامه میدهیم و نیاز به آیین جدیدی نداریم.
برخی آیات نیز، از سردمداران مخالفت با پیامبران با تعبیر «ملأ» یاد میكند. منظور از ملأ، اشراف قوم است. قرآن كریم از موضعگیری اشراف قوم نوح علیه السلام در برابر فراخوان او چنین گزارش میدهد: قَالَ الْمَلأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاكَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (اعراف:60)؛ «سران قومش گفتند: واقعاً ما تو را در گمراهی آشكاری میبینیم».(1)
قرآن دربارة قوم ثمود نیز میگوید:
قَالَ الْمَلأ الَّذِینَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاكَ فِی سَفَاهَةٍ وَإِنَّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكَاذِبِینَ (اعراف:66)؛ «سران قومش، كه كافر بودند، گفتند: "درحقیقت ما تو را در [نوعی] سفاهت میبینیم و جداً تو را از دروغگویان میپنداریم"».(2)
از آیة دیگری برمیآید كه مهتران قوم، دیگران را نیز از ایمان به پیامبران بازمیداشتند: وَقَالَ الْمَلأ الَّذِینَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَیْبًا إِنَّكُمْ إِذًا لَخَاسِرُونَ (اعراف:90)؛ «مهتران قومش، كه كافر بودند، گفتند: اگر از شعیب پیروی كنید، در این صورت قطعاً زیانكارید».
قرآن در این آیات بر قشر خاصی، یعنی بزرگان و سران اقوام، تأكید میكند و این تأكید حكایت از آن دارد كه این گروه در مخالفت با پیامبران پیشقدم بودهاند.
قرآن این نكته را نیز فرونمیگذارد كه قشر «ملأ»، اهل استكبار و گردنكشی هم بودهاند:
قَالَ الْمَلأ الَّذِینَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ صَالِحًا مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّه قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ * قَالَ الَّذِینَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا
1. آیة 38 سورة هود نیز به رفتار اشراف قوم با حضرت نوح علیه السلام اشاره دارد.
2. سران قوم به حضرت موسی علیه السلام نسبت افسونگری میدادند (ر.ك: اعراف:109).
بِالَّذِی آمَنْتُمْ بِهِ كَافِرُونَ (اعراف:75ـ76)؛ سران قوم او كه استكبار ورزیدند، به مستضعفانی كه ایمان آورده بودند، گفتند: «آیا میدانید كه صالح ازطرف پروردگارش فرستاده شده است؟» گفتند: «بیتردید ما به آنچه وی بدان رسالت یافته است، مؤمنیم». كسانی كه استكبار میورزیدند، گفتند: «ما به آنچه شما بدان ایمان آوردهاید، كافریم».(1)
آنان نهتنها خودشان در برابر حق استكبار میورزیدند و زیر بار دعوت پیامبران نمیرفتند، بلكه در پی اغفال و اغوای دیگران نیز بودند و پیوسته میكوشیدند تخم تردید را در فكر و دل آنان بكارند و ایمان آنان را نیز سست كنند. این مطلب را در گزارش قرآن از گفتوگوی اهل جهنم، بهخوبی مشاهده میكنیم:
وَبَرَزُوا لِلَّهِ جَمِیعًا فَقَالَ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِینَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعًا فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذَابِ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ (ابراهیم:21)؛ «همگی در پیشگاه خداوند ظاهر میشوند. در این هنگام درماندگان به گردنكشان گویند: "ما پیرو شما بودیم؛ اما آیا شما بازدارندة چیزی از عذاب الهی از ما هستید؟"»(2)
قرآن همچنین نقل میكند كه در قیامت، درماندگان به گردنكشان میگویند: لَوْلا أَنْتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنِینَ (سبأ:31)؛ «اگر شما نبودید، بیشك ما مؤمن بودیم».
قرآن كریم به تلاش شبانهروزی مستكبران برای بازداشتن مردم از راه هدایت نیز اشاره دارد:
وَقالَ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اسْتَكْبَرُوا بَلْ مَكْرُ اللَّیْلِ وَالنَّهارِ إِذْ تَأْمُرُونَنا أَنْ نَكْفُرَ بِاللّهِ وَنَجْعَلَ لَهُ أَنْداداً (سبأ:23)؛ «درماندگان به گردنكشان گویند: "[نه] بلكه نیرنگ شب و روز [شما بود]، آنگاه كه ما را وادار میكردید كه به خدا كافر شویم و برای او همتایی قرار دهیم"».
1. همچنین، ر.ك: اعراف (7)، 88.
2. همچنین، ر.ك: غافر (40)، 47.
از مجموع آیات یادشده روشن میشود كه آن قشر خاصی كه ابتدا پرچم مخالفت با پیامبران را برمیداشتند، گروهی خوشگذران و عیاش بودند كه به فراوانی ثروت و بزرگی ایل و تبارشان فخر میفروختند و گردنكشی میكردند. آنان تمام نیرویشان را به كار میگرفتند تا مردم را نیز از ایمان به خدا و پیامبران بازدارند.
اكنون باید ببینیم كه مترفان، اشراف، مستكبران و پیروان آنان چه انگیزهای برای مخالفت با پیامبران داشتند. در این زمینه نكات بسیاری در آیات قرآن نهفته است كه با واكاوی آنها، میتوان به مجموعهای از مسائل مربوط به روانشناسی فردی و اجتماعی دست یافت. قرآن در میان انگیزههای مخالفت با پیامبران، اموری را یاد میكند كه شاید بتوان همة آنها را به چند عامل ریشهای برگرداند. در اینجا برخی از مهمترین انگیزههای مخالفت با انبیا را بررسی میكنیم.
از آیات قرآن كریم به دست میآید كه سردمداران مخالفت با پیامبران، به دلیل موقعیت ممتاز اجتماعیشان، روحیهای آكنده از تكبر و غرور داشتند و این حالت روانی، مانع از آن بود كه آنان به سخن پیامبران گوش بسپارند و از ایشان پیروی كنند؛ گویا دلسپاری به حرف پیامبران را، ننگ و عار میدانستند. آنان همواره میكوشیدند دیگران را نیز پیرو اندیشههای خودشان كنند و برایشان مهم نبود كه این اندیشهها بر چه اساسی استوار است. قرآن با استفاده از اصطلاح «استكبار» برای توصیف آنان، در واقع انگیزة آنان در مخالفت با پیامبران را بیان میكند: قَالَ الَّذِینَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِی آمَنْتُمْ بِهِ كَافِرُونَ؛ (اعراف:76)؛ «كسانی كه استكبار میورزیدند، گفتند: ما به آنچه شما بدان ایمان آوردهاید، كافریم».
میدانیم كه تعلیق حكم بر وصف، مشعر به علیت است. بنابراین استكبار این گروه، سبب كفر آنان میشد و ریشة استكبارشان هم، همان تكبر ریشهدوانده در دل و جان آنان بود. در این میان آیاتی هم هستند كه تصریح میكنند علت آن مخالفتها، همین استكبار آنان بوده است:
وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمَانِهِمْ لَئِنْ جَاءَهُمْ نَذِیرٌ لَیَكُونُنَّ أَهْدَی مِنْ إِحْدَی الأمَمِ فَلَمَّا جَاءَهُمْ نَذِیرٌ مَا زَادَهُمْ إِلاّ نُفُورًا * اسْتِكْبَارًا فِی الأرْضِ وَمَكْرَ السَّیِّئِ (فاطر:42ـ43)؛ و با سوگندهای سخت خود به خدا، سوگند یاد كردند كه اگر هرآینه هشداردهندهای برای آنان بیاید، قطعاً از هریك از امتها[ی دیگر] راهیافتهتر شوند؛ و[لی] چون هشداردهندهای برای ایشان آمد، جز بر نفرتشان نیفزود. [انگیزة] این كارشان فقط گردنكشی در [روی] زمین و نیرنگ زشت بود.
در آیة بالا، استكبار بهصورت «معفولٌ له» آمده است تا بهصراحت بیان كند كه علت كفر آنان، استكبار بوده است. قرآن دربارة قوم نوح نیز میگوید: آنان در مقابل دعوت آن حضرت، بر كفر خویش پافشاری كردند و استكبار ورزیدند: وأَصَرُّوا وَاسْتَكْبَرُوا اسْتِكْبَارًا (نوح:7)؛ «و اصرار ورزیدند و هرچه بیشتر بر كبر خود افزودند»، و دربارة قوم فرعون میفرماید:
ثُمَّ بَعَثْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسَی وَهَارُونَ إِلَی فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ بِآیَاتِنَا فَاسْتَكْبَرُوا (یونس:75)؛ «سپس، بعد از آنان موسی و هارون را با آیات خود بهسوی فرعون و سران [قوم] وی فرستادیم؛ و[لی آنان] گردنكشی كردند».
سیاق آیة بالا ـ كه میگوید: وقتی موسی و هارون فرعونیان را به توحید فراخواندند، آنان استكبار ورزیدند ـ دلالت بر آن دارد كه فرعونیان، به دلیل مقام بلندی كه برای خود میپنداشتند، از پذیرفتن سخنان موسی و هارون سر باززدند و با آن دو مخالفت كردند.
آیات دیگر نیز كبر و غرور را عامل مقابله با انبیا معرفی میكنند؛ مانند این آیه:
إِنَّ الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللّهِ بِغَیْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ إِنْ فِی صُدُورِهِمْ إِلاّ كِبْرٌ ما هُمْ بِبالِغِیهِ (غافر:56)؛«درحقیقت آنانی كه دربارة نشانههای خدا ـ بیآنكه حجتی برایشان آمده باشد ـ به مجادله برمیخیزند، در دلهایشان جز بزرگنمایی نیست؛ [و] آنان به آن [بزرگیای كه آرزویش را دارند] نخواهند رسید».
قرآن در وصف مشركان نیز میفرماید: إِنَّهُمْ كَانُوا إِذَا قِیلَ لَهُمْ لاَ إِلَهَ إِلاّ اللَّهُ یَسْتَكْبِرُونَ (صافات:35)؛ «چراكه آنان بودند كه وقتی به ایشان گفته میشد خدایی جز خدای یگانه نیست، تكبر میورزیدند».
روشن است كه صِرف دعوت به یگانهپرستی، نباید موجب استكبار شود؛ اما وقتی این دعوت بهمعنای گمراه بودن مشركان و نادرستی آیین اجدادشان، و مستلزم دست شستن آنان از باورهای دیرینهشان باشد، روحیة استكباری آنان مانع از پذیرفتن حق میشود. بنابراین امتناع مشركان از پذیرش توحید، نه ازآنرو بود كه توحید دلیل معقول و روشنی نداشت، یا حق برای آنان ناشناخته بود؛ بلكه عوامل درونی بود كه آنان را به كفرورزی میكشاند. آیة دیگری از قرآن، استكبار را عامل تكذیب آخرت معرفی میكند:
إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَالَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ وَهُمْ مُسْتَكْبِرُونَ (نحل:22)؛ «معبود شما معبودی است یگانه؛ پس كسانی كه به آخرت ایمان ندارند، دلهایشان انكاركننده [حق] است و خودشان متكبرند».
ظاهراً جملة پایانی آیه، «وَهُمْ مُسْتَكْبِرُون»، بهمنزلة تعلیل است و علت انكار قلبی آخرت را بیان میكند؛ آنچه مانع از ایمان آوردن مشركان به آخرت میشود، همان روحیة استكباریِ ایشان است.
ازسوی دیگر، قرآن در تمجید از برخی عالمان و راهبان نصارا، آنان را چنین توصیف میكند:
وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قالُوا إِنّا نَصاری ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ
وَرُهْباناً وَأَنَّهُمْ لا یَسْتَكْبِرُونَ (مائده:82)؛ «و قطعاً كسانی را كه گفتند ما نصرانی هستیم، نزدیكترین مردم در دوستی با مؤمنان خواهی یافت؛ زیرا برخی از آنان دانشمندان و راهبان هستند و تكبر نمیورزند».
امتیاز این گروه، از دید قرآن، آن است كه در آنان روح استكبار نیست، و هرگاه حق را بشناسند، فروتنانه در مقابل آن تسلیم میشوند.
عامل دیگری كه سبب تكذیب پیامبران میشود، و تاحدودی شبیه كبر است، برتریجویی بر دیگران است. قرآن قوم فرعون را چنین توصیف میكند:
ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَی وَأَخَاهُ هَارُونَ بِآیَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُبِینٍ * إِلَی فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْمًا عَالِینَ (مؤمنون:45ـ46)؛ «سپس موسی و برادرش هارون را با آیات خود و حجتی آشكار فرستادیم بهسوی فرعون و سران [قوم] او؛ ولی تكبر نمودند و مردمی گردنكش [برتریجو] بودند».
آنان میخواستند در جامعه از دیگران برتر باشند و بالاترین منزلت اجتماعی را از آن خود كنند؛ پس ازآنجاكه پذیرفتن دعوت انبیا این مقام پوشالی را از آنان میگرفت، از ایمان به پیامبران سر بازمیزدند: بَلِ الَّذِینَ كَفَرُوا فِی عِزَّةٍ وَشِقَاقٍ (ص:2)؛ «آری؛ آنان كه كفر ورزیدند، در سركشی و ستیزهاند». در معنای «عِزَّةٍ» دو احتمال وجود دارد: اول آنكه بهمعنای سرسختی(1) عملی باشد كه این همان حالت جمود است؛(2) احتمال دوم آنكه بهمعنای بزرگی و شوكت باشد(3) كه این صفت در برخی موجب خودپسندی
1. ابنفارس گوید: «عز» اصل صحیح یدل علی شدة وقوة (معجم مقاییس اللغة، ج3، ص38).
2. علامه طباطبایی این احتمال را میپذیرد (ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج17، ص190).
3. ر.ك: خلیلبناحمد فراهیدی، ترتیب كتاب العین، ج2، ص1190، مادة عز.
میشود. اگر معنای دوم را صحیح بدانیم، معنای آیه این میشود كه آنان پیروی از پیامبرصلی الله علیه و آله را نوعی ذلت میدانستند و ازسر غرور و خودبزرگبینی، آن را برنمیتافتند.
خداوند در آیات دیگری خبر میدهد كه دعوت پیامبر برای مشركان بسیار سنگین و گران بوده است: كَبُرَ عَلَی الْمُشْرِكِینَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ(شوری:13)؛ «بر مشركان آنچه كه ایشان را بهسوی آن فرامیخوانی، گران میآید». منشأ این سنگینی، همان حالات روانی، یعنی كبر و برتریطلبی است. نوح علیه السلام نیز ضمن احتجاج با امت خویش، به این واقعیت اشاره میكند:
وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَیْكُمْ مَقامِی وَتَذْكِیرِی بِآیاتِ اللّهِ فَعَلَی اللّهِ تَوَكَّلْتُ(یونس:71)؛ «و خبر نوح را بر آنان بخوان، آنگاه كه به قوم خود گفت: "ای قوم من، اگر ماندن من [در میان شما] و اندرز دادن من به آیات خدا، بر شما گران آمده است، [بدانید كه من] بر خدا توكل كردهام"».
یكی دیگر از عوامل مخالفت با انبیا ستم است. برخی آیات قرآن، ظلم را نیز در كنار برتریجویی، از عوامل انكار دعوت پیامبران ذكر میكنند: وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا (نمل:14)؛ «و با آنكه دلهایشان بدان یقین داشت، از روی ظلم و تكبر آن را انكار كردند».
از دیگر عوامل مهم مخالفت با پیامبران، پیروی از هوای نفس است. البته هوای نفس، عامل روانی عامی است كه میتوان آن را سرمنشأ دیگر عوامل، یعنی ظلم، كبر، برتریطلبی و...، به شمار آورد. بههرروی ازآنجاكه تعالیم پیامبران با خواهشهای
نفسانی مخالفان سازگار نبود، در مقابل آن استكبار میورزیدند و از قبول آن خودداری میكردند. قرآن دربارة بنیاسرائیل میفرماید: أَفَكُلَّمَا جَاءَكُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَی أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ (بقره:87)؛ «پس چرا هرگاه پیامبری، چیزی را كه خوشایند شما نبود برایتان آورد، كبر ورزیدید؟»
آیاتی كه از احتجاج خداوند با اهل عذاب در قیامت خبر میدهند، علاوه بر استكبار، گناهكاری را نیز یكی از عوامل مخالفت آنان با پیامبران معرفی میكنند:
وَأَمَّا الَّذِینَ كَفَرُوا أَفَلَمْ تَكُنْ آیَاتِی تُتْلَی عَلَیْكُمْ فَاسْتَكْبَرْتُمْ وَكُنْتُمْ قَوْمًا مُجْرِمِینَ (جاثیه:31)؛ «و اما كسانی كه كافر شدند [بدانها میگویند:] پس مگر آیات من بر شما خوانده نمیشد، و[لی] تكبر نمودید و مردمی بدكار بودید؟»
آیة 75 سورة یونس نیز به همین اشاره دارد: ثُمَّ بَعَثْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسَی وَهَارُونَ إِلَی فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ بِآیَاتِنَا فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْمًا مُجْرِمِینَ. از این آیه استفاده میشود كه ارتكاب جرایم و دست یازیدن به گناهان، مانع از پذیرش آیات الهی میشود. این واقعیت، از رابطة موجود بین عمل و ملكات نفسانی آدمی نشئت میگیرد. بر اساس این رابطة تكوینی، آلودگی انسان به گناه، موجب پیدایش ملكاتی در نفس او میشود كه او را به رویگردانی از حق میكشاند. خداوند در آیهای دیگر، تأثیر گناه را در اعراض از حق، با این بیان به گناهكاران گوشزد میكند:
قَدْ كَانَتْ آیَاتِی تُتْلَی عَلَیْكُمْ فَكُنْتُمْ عَلَی أَعْقَابِكُمْ تَنْكِصُونَ * مُسْتَكْبِرِینَ بِهِ سَامِرًا تَهْجُرُونَ (مؤمنون:66ـ67)؛ «درحقیقت آیات من بر شما خوانده میشد و شما بودید كه همواره به قهقرا میرفتید، درحالیكه از [پذیرفتن] آن تكبر میورزیدید و شبهنگام [در محافل خود] بدگویی میكردید».
تأثیر گنهكاری در تكذیب تعالیم انبیا، در بعضی آیات دیگر هم بدین صورت بیان شده است: الَّذِینَ یُكَذِّبُونَ بِیَوْمِ الدِّین * وَمَا یُكَذِّبُ بِهِ إِلاّ كُلُّ مُعْتَدٍ أَثِیم (مطففین:11ـ12)؛ «آنان كه روز جزا را دروغ میپندارند؛ و جز هر تجاوزپیشة گنهكاری آن را دروغ نمیگیرد». این آیه به یكی دیگر از علل روانی انكار قیامت اشاره دارد. آدمی وقتی به گناه خو میكند و اهل تجاوز و ستمگری میشود، دیگر كمكم به آثار و نتایج ظلم و گناه دل میبندد. در این وضعیت، او با هرچه كه عیشش را تباه سازد یا مانع از استمرار او در گناه شود، به ستیزه برمیخیزد. ازآنجاكه اعتقاد به روز حساب، مانعی بزرگ بر سر راه ظلم و تجاوز و گناه است، چنین انسانی، برای آنكه بتواند با آسودگی خیال به گناهان خویش ادامه دهد، حیات اخروی را یكسره انكار میكند.
بنابراین، چنانكه در آیة یادشده آمده است، آنچه سبب انكار قیامت میشود، عاملی روانی است كه در جان آدمی و براثر گناه و تجاوز شكل میگیرد. بر این نكته، در سورة قیامت نیز تأكید شده است: بَلْ یُرِیدُ الإنْسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَه؛ (قیامه:5)؛ «[انسان شك در معاد ندارد؛] بلكه او میخواهد [آزاد باشد و بدون ترس از دادگاه قیامت] در تمام عمر گناه كند». آنچه سبب انكار قیامت میشود این نیست كه منكران دست خداوند را در احیای مجدد خویش بسته میبینند؛ بلكه عامل اصلی، همان عامل روانی، یعنی دلبستگی به گنهكاری و علاقه به آزاد بودن برای ارتكاب فسق و فجور، است.
یكی دیگر از عوامل ایستادگی در برابر پیامبران الهی، احساس بینیازی یا همان «استغنا» است. آدمی وقتی خود را بینیاز از دیگران، و بهویژه بینیاز از راهنمایان الهی میبیند، آتش كبر و استكبار در وجودش شعلهور میشود و در برابر حق گردنكشی و طغیان میكند. قرآن از این حقیقت بهزیبایی سخن گفته است: كَلاّ إِن
الإنْسَانَ لَیَطْغَی * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَی (علق:6ـ7)؛ «حقاً كه انسان سركشی میكند، همینكه خود را بینیاز پندارد».
با تأمل در عوامل اصلی كه از دید قرآن موجب مخالفت مردم با پیامبران میشوند، شبكهای از عوامل را مییابیم كه روابط خاصی میانشان حاكم است. بخشی از این عوامل رابطهای طولی با هم دارند، بدین معنا كه یكی موجب دیگری میشود؛ ولی در میان گروه دیگری از این عوامل، روابط متقابل وجود دارد؛ برای مثال، برخی حالات روانی سبب اعمال خاصی میشوند كه آن اعمال به تقویت همان حالات روانی میانجامند. بررسی روابط حاكم میان عوامل یادشده نیازمند بحثهای درازدامن روانشناختی است كه مجال دیگری را میطلبد.
1.طبق بیان قرآن كریم، تمام اقوام در مقابل پیامبران خود ایستاده و آنها را تكذیب كردهاند.
2.در مخالفت با پیامبران گروهی خاص پیشگام بودهاند كه دیگران را نیز به این امر ترغیب میكردهاند.
3.پیشگامان مخالفت با پیامبران عبارت بودند از: الف) خوشگذرانان، كه بهرهمندی از نعمتهای بسیار، آنان را به سركشی كشانده بود؛ ب) مهتران و اشراف قوم، كه جایگاه بلند اجتماعی داشتند؛ ج) مستكبران، كه خود را بزرگ میشمردند.
4.قرآن كریم برای پیشگامان مخالفت با پیامبران، این انگیزههای روانی را ذكر میكند: الف) خودبزرگبینی، كه موجب میشد آنان ایمان به پیامبران را برای خود ننگ بدانند؛ ب) برتریجویی، كه سبب میشد آنان پذیرش دعوت پیامبران را مانعی بر سر راه رسیدن به اهدافشان بپندارند؛ ج) ستم؛ د) پیروی از هوای نفس؛ ه) آلودگی به گناه، كه در نفس آنها ملكاتی ایجاد میكرد كه موجب رویگردانی آنها از حقیقت میشد؛ ز) احساس بینیازی از راهنمایی پیامبران.
1. با استناد به آیهای ثابت كنید همة اقوام پیشین، پیامبران خود را تكذیب كردهاند.
2. اوصاف پیشگامان مخالفت با پیامبران را بیان كنید.
3. با استناد به آیهای ثابت كنید كه مستكبران مردم را به رویگردانی از پیامبران ترغیب میكردند.
4. هركدام از انگیزههای مخالفت با پیامبران را توضیح دهید.
1. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، دفتر انتشارات اسلامی، قم، 1417ق، ج12، ص24ـ35.
2. سبحانی، جعفر، منشور جاوید، مؤسسة امام صادق علیه السلام ، قم، 1365، ج6، ص335ـ436 و ج7، ص29ـ94 و ج15، ص198ـ292.
3. مطهری، مرتضی، مجموعه گفتارها، صدرا، تهران، 1361، ص134ـ136.
تحقیق كنید چگونه انگیزههای روانی مانند ظلم، احساس بینیازی و هوای نفس زمینة مخالفت با پیامبران را فراهم میكند.