فهرست مطالب

جلسه پانزدهم: تجلّى عبودیت در نماز (2)

جلسه پانزدهم
تجلّى عبودیت در نماز (2)
 

تبیین اطلاق زمانى عبادت

بحث درباره آیه «إِیّاكَ نَعْبُدُ وَ إِیّاكَ نَسْتَعِینُ» بود. گفته شد معناى ابتدایى جمله «ایّاك نعبد» این است كه در مقابل مشركان كه به چندین معبود اعتقاد دارند و بت ها و خدایان را مى‌پرستند، بنده موحد فقط خدا را مى‌پرستد و به معبودى غیر از خدا اعتقاد ندارد؛ از این رو خطاب به خدا مى‌گوید: «خدایا، من تنها تو را مى‌پرستم». اما ـ چنان كه گفتیم ـ معانى و برداشت هاى دقیق‌تر و لطیف ترى نیز، از این عبارت استفاده مى‌شود كه برخى از آنها مبتنى است بر معناهاى باطنى قرآن و از جمله سوره حمد كه شناخت كامل آنها به معصومان(علیهم السلام)اختصاص دارد. این برداشت ها، از وجود مراتب فراوان عبادت و بندگى حكایت مى‌كند.

تاكنون ما سطح و دامنه این ادعا را كه «خدایا، من فقط تو را عبادت مى‌كنم» در مراتب متفاوت عبودیت خدا سنجیدیم. مى‌توان این ادعا را در مقیاس زمان نیز مورد سنجش قرار داد.

در توضیح این نكته مى‌توان چنین گفت: كسى كه خطاب به خداوند «ایّاك نعبد» مى‌گوید، گاهى ادعایش را به زمانى محدود مى‌كند كه مشغول عبادت است و منظورش این است كه خدایا، من اكنون كه در حال نماز هستم، تو را عبادت مى‌كنم؛ اما گاهى ممكن است منظور او این باشد كه خدایا، نه فقط اكنون، بلكه همیشه به عبادت تو مى‌پردازم. بر این اساس جمله «ایّاك نعبد» اطلاق زمانى دارد. مفاد آنچه قبلا درباره «ایاك نعبد» گفتیم این است كه

معبود ما فقط خداست و تنها او شایسته عبادت است؛ اما مفاد اطلاق زمانى این جمله آن است كه عبادت منحصر به اعمال قربى (چون نماز، روزه و حج) نیست.

از قرآن و سنت برمى آید علاوه بر معناى خاصّى كه از عبادت استفاده مى‌شود (اعمال قربى) عبادت معناى عامّى نیز دارد كه مى‌تواند گستره رفتار اختیارى انسان را پوشش دهد. پس علاوه بر معناى خاصى كه اغلب ازعبادت به ذهن متبادر مى‌شود، به جهت شمولى كه در این واژه است، عبادت داراى معناى وسیعى است كه اعمال قربى تنها بخشى از آن را تشكیل مى‌دهند؛ از این روست كه در برخى روایات؛ كسب، تجارت و اداى وظایف روزمره افراد نیز، در زمره عبادات قرار گرفته‌اند. در حدیث معراج خداوند به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)مى فرماید: «إِنَّ الْعِبادَةَ عَشْرَةُ أَجْزاء تِسْعَةٌ مِنْها طَلَبُ الْحَلالِ؛1 عبادت داراى ده بخش است كه نُه بخش آن كسب روزى حلال است».

بر اساس این تعریف هر كار شایسته‌اى كه به قصد اطاعت و براى جلب رضاى خداوند انجام پذیرد عبادت است. اكنون باید دید كسى كه قصدش از گفتن «ایاك نعبد» اطلاق زمانى این جمله است و ادعا مى‌كند كه در هر حالى خدا را عبادت مى‌كند، در چه صورتى ادعایش درست و صادق است. شكى نیست كه خداوند به نیت انسان آگاهى دارد و نمى‌توان به او دروغ گفت. انسان مى‌تواند به بندگان خدا دروغ بگوید و آنان را فریب دهد؛ بدون اینكه آنان متوجه حقیقت شوند؛ اما نمى‌تواند خداوند را بفریبد و به زبان چیزى بگوید كه در دل اعتقادى به آن ندارد. كسى مى‌تواند ادعا كند كه من همیشه خدا را عبادت مى‌كنم، كه همه رفتارهاى اختیارى او مطابق با دستور خدا باشد و به


1. محمدباقر مجلسى، بحار الانوار، ج 77، باب 2، حدیث 6، ص 27.

انگیزه اطاعت و تقرب به خداوند آنها را انجام دهد. كسى كه در همه رفتارش رضاى الهى را در نظر ندارد و گاهى مرتكب گناه نیز مى‌شود، نمى‌تواند عبادت خداوند در هر حال را ادعا كند، اگر او حداقل اعمال قربى، نظیر نماز و روزه را انجام بدهد و قصد قربت و سایر شرایط آن عبادات را رعایت كند، تنها در حال انجام آن اعمال خدا را مى‌پرستد؛ اما از آن رو كه انسان در انجام دادن رفتار اختیارى نمى‌تواند پرستشگر نباشد، كسى كه پاره‌اى از رفتار او براى رضاى خدا نیست، در حقیقت پرستشگر عواملى است كه او را به انجام آن رفتار وادار مى‌كنند.

در هر كارى عامل یا عواملى اراده انسانى را برمى انگیزد و به نوعى انسان را به انجام دادن آن وادار مى‌كند. در این صورت پیروى انسان از آن عامل، به نوعى پرستش آن به حساب مى‌آید. این عامل مى‌تواند رضاى خدا باشد و انسان براى تقرب به خدا كارى را انجام دهد، و مى‌تواند هواى نفس و یا خواست جامعه باشد. بر این اساس كسانى كه براى خوشایند مردم و از دست ندادن موقعیت اجتماعى خویش كارى را انجام مى‌دهند، در برابر خواست جامعه تسلیم مى‌شوند ـ حتى اگر آن خواست نامشروع باشد ـ جامعه را معبود خویش ساخته‌اند؛ چنان كه برخى بت را معبود خود قرار داده‌اند و در برابر آن به سجده مى‌افتند.

برخى از روشنفكران و جامعه شناسان مقام خدایى براى جامعه قائل هستند و اهتمام آنان به خواست جامعه، از حس پرستش جامعه در وجودشان سرچشمه مى‌گیرد. از جمله «امیل دوركیم»1 كه یكى از بنیان گذاران و نظریه


1. Emile DurKheim.

پردازان مهم جامعه‌شناسى است، خدا را انكار مى‌كند و معقتد است حقیقت متعالى و اصیل حاكم بر انسان كه باید در مقابل او تسلیم بود و به اطاعتش پرداخت، جامعه است. وى جامعه را حقیقتى اصیل و منشأ ارزش ها مى‌شمارد و انسان را ملزم به پرستش و تبعیت محض از آن مى‌داند. «او اخلاق و دین را از نمودهاى اجتماعى، و منشأ آنها را جامعه مى‌شناسد و معتقد است كه مقام خدایى چیزى جز تغییر صورت جامعه نیست كه در اندیشه انسان، شكل تمثیلى پیدا كرده است و از این قرار، میان خدا و جامعه یكى را باید برگزید... و مذهب، چیزى جز پرستش جامعه نیست»1. او معتقد است: «اگر بپذیریم كه پرستش مذهبى، همان پرستش جامعه است، در واقع موضوعى را پذیرفته‌ایم كه داراى واقعیتى اصیل است. چه چیز واقعى‌تر از خود نیروى اجتماع است؟ مذهب، تجربه‌اى پاینده‌تر و عمیق‌تر از آن است كه با واقعیتى اصیل تطبیق نكند»2.

اگر مشاهده مى‌شود كه عده‌اى كمتر از ارزش هاى اسلامى دم مى‌زنند و مرتب از خواست جامعه سخن مى‌گویند و شعارهایشان آكنده از اصالت جامعه و ضرورت پیروى از خواست مردم و مشروعیت خواست آنان است، بعید نیست كه تحت تأثیر تفكرات الحادى امثال دوركیم قرار گرفته و به نوعى گرفتار جامعه پرستى شده باشند.

روشن شد كه نوع رفتارهاى انسان خالى از پرستش و سرسپردگى نیست: كسى كه گرسنه مى‌شود، احساس گرسنگى او را تحت فشار قرار مى‌دهد و تقریباً اختیار را از وى سلب مى‌كند و او را به تهیه غذا وادار مى‌كند. در این


1. ایمون آرون، مراحل اساسى اندیشه در جامعه شناسى، ترجمه باقر پرهام، ص 422 ـ 423.

2. همان، ص 376.

صورت اگر انگیزه اصلى وى براى تهیه غذا و رفع گرسنگى همان احساس گرسنگى باشد، بدون توجه به جوانب دیگر با همه وجود در برابر این غریزه خاضع و تسلیم مى‌گردد و این تسلیم شدن، نوعى پرستش آن غریزه است. همچنین كسى كه غریزه جنسى در وى فعال شده و او را تحت فشار قرار داده، اگر بى اختیار در پى ارضاى غریزه جنسى باشد و چیزى جز ارضاى آن و لذّت جنسى برایش مطرح نباشد ـ بدان جهت كه در برابر آن غریزه تسلیم و خاضع شده ـ آن را معبود خود ساخته است.

وقتى انسان مى‌تواند مدعى شود كه همیشه خدا را عبادت مى‌كند و این ادعا در حق او داراى اطلاق زمانى است، كه جز اطاعت خدا و تأمین رضاى او هدف دیگرى در زندگى نداشته باشد. چنین كسى وقتى صبح چشم مى‌گشاید، در اندیشه انجام وظیفه خود در برابر خداست. او از آن جهت كه خدا وى را به حفظ سلامت و تداوم زندگى مكلف كرده، غذا مى‌خورد و هدفش این است كه با تأمین نیازهاى غذایى بدن، توان كافى براى اداى تكالیف الهى داشته باشد. همچنین اگر براى كسب درآمد تلاش مى‌كند، هدفش این است كه از آن طریق، مسیر عمل به دستورات الهى را هموار سازد. چنین انسانى شب پس از پایان تلاش روزانه، براى رضاى خدا و عمل به خواست او به استراحت مى‌پردازد تا پس از كسب انرژى و رفع خستگى، دیگر روز تلاش و كوشش براى خدا را از سرگیرد؛ از این رو خواسته‌اى جز كسب رضاى خدا ندارد، و چون هدفش در زندگى خداست، سراسر زندگى را به عبادت خدا مشغول است؛ و چون حقیقت عبادت عمل به خواست و رضاى خداست، نه فقط اعمال قربى او، بلكه همه حركات، سكنات، خواب، بیدارى و حتى بخشى از رفتار او كه ظاهر حیوانى دارد نیز، عبادت خدا محسوب مى‌شوند.

خداوند بندگانى دارد كه در همه فعالیت ها و رفتار خویش، رضایت او را در نظر دارند و در قاموس زندگى آنان چیزى جز كسب رضاى خدا و عمل به دستورات وى مطرح نیست. این دسته حتى به امید كسب رضاى خدا و اطاعت او زندگى مى‌كنند و آرزوى مرگ براى آنان شایسته‌تر از آن است كه كارى را براى رضاى غیر خدا انجام دهند.

تبیین اخلاص در نیت عبادت

اطلاق دیگرى كه مى‌توان براى «ایّاك نعبد» در نظر گرفت، اطلاق در انگیزه از جهت اخلاص كامل براى خداست؛ به این معنا كه نیت انسان در نماز، فقط براى خدا باشد و جز قرب خدا، نیت و انگیزه دیگرى نداشته باشد؛ خواه آن انگیزه دیگر باعث بطلان نماز شود و خواه از نظر فقهى آسیبى به آن نرساند.

شكى نیست كه انسان در نماز باید قصد قربت داشته باشد و براى اطاعت امر خدا نماز بخواند؛ اما ممكن است انگیزه هاى غیر الهى مشوق انسان در اداى نماز شوند و انسان از روى ریا و براى خوشایند مردم نماز بخواند كه در این صورت نمازش باطل است، و گرچه به ظاهر صورت نماز را انجام داده، در واقع مرتكب گناه شده است؛ همچنان كه برخى براى جلب نظر و خوشامد مردم، مسجد و بیمارستان مى‌سازند و به خدمات اجتماعى و عام المنفعه مى‌پردازند، برخى در انجام دادن اعمال قربى نظیر نماز، قصد ریا دارند یا انگیزه آنان كاملا غیر الهى است و فقط براى مردم نماز مى‌خوانند و یا در كنار قصد انجام نماز دادن براى خدا، رضایت مردم را نیز در نظر دارند، كه در این دو صورت نمازشان ریایى و باطل است.

گاهى نیز انسان در كنار انگیزه الهى، خواسته هاى نفسانى خویش را در

نماز مدّ نظر دارد؛ خواسته هایى كه حرام نیستند و مصداق ریا قرار نمى‌گیرند. البته این خواسته ها و انگیزه ها به اصل نماز مربوط نمى‌شوند و در قصد قربت خللى نمى‌رسانند، بلكه متوجه مقدمات یا امورى هستند كه همراه نمازند؛ در عین حال، ریا بر آنها صدق نمى‌كند؛ مثلاً كسى كه در هواى سرد براى آنكه مسجد گرم است نمازش را در مسجد مى‌خواند یا در تابستان در مسجدى نماز مى‌خواند كه وسیله خنك كننده دارد، او در هر صورت نمازش را مى‌خواند؛ اما ترجیح مى‌دهد كه آن محل را براى اداى نماز برگزیند. مسلماً در این صورت نماز انسان صحیح است و آن انگیزه ها ضررى به اصل صحت نماز نمى‌رسانند؛ انسان در چنین نمازى قصد ریا ندارد؛ ولى انگیزه او كاملا الهى نیست و در كنار انگیزه الهى، خواسته هاى نفسانى نیز، مشوق انسان شده‌اند؛ به تعبیر دقیق‌تر نیت انسان كاملا براى خدا خالص نشده است.

از ناحیه مراتب و درجات نیت، اقسامى براى عبادت پدید مى‌آید كه عظمت و ارزش آنها متفاوت است. گونه‌اى از عبادات با انگیزه ترس از عذاب الهى انجام مى‌پذیرند و برخى از آنها به طمع رسیدن به ثواب و بهشت. عده‌اى نیز به جهت شكرگزارى از ولى نعمت خویش كه آنان را از نعمت هاى بى شمار برخوردار ساخته، عبادت مى‌كنند. عالى ترین مرتبه عبادت، پرستشى است كه فقط به جهت محبت به خداوند انجام پذیرد. هیچ یك از گونه هاى تشكیكى عبادت، قابل مقایسه با مرتبه اخیر نیستند.

باید توجه داشت كه محبت نیز، امرى تشكیكى است و شدیدترین رتبه آن عشق است. عاشق حتى از خود نیز غافل مى‌شود و كاملا غرق توجه در معشوق و فناى در اوست و هیچ انگیزه و توجهى جز توجه به وصال معشوق براى او مطرح نیست. اگر بنده به مرحله عشق به خداوند برسد، عبادت او در

واقع معاشقه با خداوند محبوب است كه برخوردار از عالى ترین مرتبه خلوص و توجه و دلدادگى به محبوب است و از این حیث قابل مقایسه با سایر مراتب و گونه هاى عبادت نمى‌باشد.

كسى كه لذّت محبت الهى را چشید و با همه وجود طعم آن را دریافت، بدان سبب خداوند را مى‌پرستد كه لازمه محبت الهى؛ خضوع، خشوع و خاكسارى در برابر محبوب است و این خضوع و خشوع، باعث تكامل نفس و رسیدن به آخرین مرتبه كمال (قرب خداوند) مى‌شود. براى چنین كسى، انگیزه‌اى والاتر از محبت الهى و میل محبوب مطرح نیست و از این رو جهت نفع دنیایى و حتى برخوردار شدن از نعمت هاى بهشتى، محرك او براى عبادت نیستند. او چنان شیفته گفتوگو و انس با خدا و بى توجه به منافع شخصى است كه حتى اگر خداوند او را به بهشت نبرد، باز دست از عبادت نمى‌كشد.

عالى ترین مرتبه عبادت، مربوط به اولیاى خاص خداست كه از والاترین مرتبه انس و توجه به پروردگار خویش برخوردار شده‌اند؛ كسانى كه منافع اخروى و مادى آنان را به عبادت تشویق نمى‌كند، بلكه ـ چنان كه در مناجات خویش فرموده‌اند ـ حتى اگر خداوند به جهنم گرفتارشان كند، باز هم دست از عبادت و انس با خدا بر نمى‌دارند؛ چون عشق و محبت خدا كانون وجودشان را سرشار ساخته است؛ از این رو اگر در آتش هم قرار گیرند، آن را به گلستان لقا و انس با محبوب تبدیل مى‌كنند.

بر این اساس جمله «ایّاك نعبد» مى‌تواند بدین معنا باشد كه انگیزه عابد، فقط براى رضاى خداست و درجه خلوص وى در عبادت به مرحله‌اى رسیده كه تنها به جهت عشق و محبت به خدا عبادت مى‌كند و از خداوند در قبال

عبادتش هیچ درخواستى ندارد. وى خود را بنده خدا مى‌داند و معتقد است كه كار بنده، تنها اطاعت و دلدادگى به مولا است و جز این نباید درخواست دیگرى از مولاى خویش داشته باشد. او باید در عشق محبوب و معشوق خود ذوب شود و در دریاى انس با او غوطه خورد. البته معشوق نیز دست نوازش بر سر او مى‌كشد و او را از الطاف و عنایات خویش برخوردار مى‌سازد و از آنچه زبان به درخواست آنها نگشوده بهره مندش مى‌سازد.

توجه كامل به خدا در عبادت

اطلاق دیگرى كه مى‌توان براى جمله «ایّاك نعبد» و عبادت خدا در نظر گرفت، این است كه بنده در مقام عبادت با زبان حال و قال عرضه مى‌دارد: خدایا، من با همه وجود تو را عبادت مى‌كنم و روح، دل و ذهنم تنها متوجه توست و به جاى دیگرى توجه ندارد؛ چون به هر اندازه كه در نماز و عبادت توجه انسان از خداوند منصرف و به جاى دیگرى جلب گردد، از ارزش عبادت انسان كاسته مى‌شود، و عبادت كامل عبادتى است كه در آن توجه انسان فقط به خدا معطوف باشد. البته رسیدن به این مرحله، بسیار دشوار و طاقت فرساست.

یكى از علمایى كه در جریان حادثه هفت تیر سال 1360 به شهادت رسید، نزد یكى از علماى اخلاق رفته و از ایشان توصیه اخلاقى درخواست كرده بود تا وى را به نحوه انس یافتن با محبوب راهنمایى كند. آن عالم به او فرمود: این راهى كه تو مى‌خواهى در پیش گیرى، بسیار دشوار و طاقت فرسا و به مثابه كندن كوه با مژگان چشم است! كندن كوه با تیشه و كلنگ بسیار دشوار است، حال تصور كنید كسى بخواهد با مژه چشمْ كوه را بكند. با توجه به

طولانى و پر خطر بودن این راه و دستاورد عظیم آن، امیرمؤمنان(علیه السلام) پیوسته به عبادت و انس با خدا مشغول بودند و در برخى شب ها هزار ركعت نماز مى‌گزاردند و حتى شب ها كه براى فقرا و یتیمان غذا مى‌بردند، در بین راه به خواندن قرآن مشغول مى‌گشتند؛ اما باز هم از خوف خدا مى‌نالیدند و مى‌فرمودند: «اهِ مِنْ قِلَّةِ الزّادِ وَ طُولِ الطَّرِیقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ عَظِیمِ الْمَوْرِدِ؛1 آه از كمى توشه و درازى راه و دورى سفر و سختى منزلگاه آخرت».

بین عبادت ما و عبادت اولیاى خاص خدا، به خصوص پیشوایان معصوم(علیهم السلام)فاصله بسیار زیادى است. به طور قطع همه عبادت هاى ما در طى عمرمان، با دو ركعت نماز على(علیه السلام) برابرى نمى‌كند؛ اما با وجود این، حضرت در مناجات با خداى خویش ضجه و ناله مى‌زد و از سختى ها و مشكلات طاقت فرساى مسیر بندگى خدا سخن مى‌گفت.

مراتب استعانت از خدا

ما چهار اطلاق براى جمله «ایّاك نعبد» بر شمردیم كه به نحوى در جمله «ایّاك نستعین» نیز وجود دارد و شبیه آنچه درباره «ایّاك نعبد» گفتیم، براى «ایّاك نستعین» نیز قابل ذكر است. گفته شد كه معناى ظاهرى و سطحى «ایّاك نستعین»، طلب یارى از خداست. عرفاً درخواست كمك در جایى صدق مى‌كند كه كسى توانى داشته باشد؛ اما آن نیرو براى انجام دادن كارى كه در نظر دارد كافى نیست و ناچار از دیگرى كمك مى‌گیرد تا با ضمیمه كردن نیروى دیگرى با نیروى خود، كار را انجام دهد.

كسانى كه در مراتب پایین معرفت به خدا قرار دارند، هنگام استعانت از خداوند، تصورشان این است كه بخشى از آنچه مى‌خواهند، به وسیله خودشان


1. نهج البلاغه، حكمت 77.

حاصل مى‌شود و براى اینكه كاملا خواسته شان تحقق پذیرد، از خداوند درخواست كمك مى‌كنند. تصور آنان چنین است كه روزى و آنچه را دارند، با كار و تلاش خود به دست آورده‌اند و با این ذهنیت از خداوند درخواست وسعت بخشیدن به روزى خویش را دارند. این دسته؛ علم، هنر و تلاش خود را عامل كسب ثروت و دارایى و رونق بخشیدن به زندگى خویش مى‌دانند؛ چنان كه قارون ثروت عظیم خویش را دستاورد علم خود دانست و گفت: «إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْم عِندِی؛1 من اینها را در نتیجه دانش خود یافته ام».

به جز معناى ظاهرى استعانت، كمك خواستن از خدا معانى دقیق‌تر دیگرى نیز دارد. چنان كه جمله «ایّاك نعبد» داراى مراتب است، جمله «ایّاك نستعین» نیز بطون گوناگونى دارد كه تلقى هر كس از آنها، با سطح معرفت او به خداوند متناسب مى‌باشد. از این شمار مى‌توان به مرتبه استعانت كسانى اشاره كرد كه به مرتبه‌اى از توحید افعالى رسیده‌اند. آنان خدا را همه كاره دانسته، تدبیر همه امور را در اختیار او مى‌دانند و براى خود هیچ نقش و تأثیر استقلالى قائل نیستند. آنان نظیر كسى كه زندانى شده و دست و پایش نیز بسته است یا كسى كه در آتش افكنده شده و در حال سوختن است و هیچ كارى از او بر نمى‌آید، با همه وجود از خداوند استمداد مى‌طلبند. ایشان هیچ قدرتى براى خود نمى‌شناسند و توانایى را منحصر در خدا مى‌دانند و در پرتو چنین باور و معرفتى، از خداوند استعانت مى‌جویند.

كسى كه به چنین معرفتى رسیده هنگام اندیشه درباره آنچه دارد، در مى‌یابد كه آن را خدا به او عنایت كرده و از پیش خود چیزى ندارد؛ چنان كه


1. قصص (28)، 78.

وقتى نطفه او در رحم مادر قرار گرفت، خداوند وسایل و زمینه هاى رشد و تكامل او را فراهم آورد. پس از تولد و در دوران زندگى نیز، خداوند وسایل رشد مادى و معنوى و تداوم حیات و زندگى وى را فراهم مى‌آورد. واقعیت این است كه انسان از پیش خود هیچ چیز ندارد و هر چه دارد از خداست و اگر از علم، هنر و ثروت برخوردار است، خداوند وسایل آنها را فراهم كرده است. خداوند مالك و اختیاردار همه هستى است و انسان نیز مملوك خداست و اگر خدا نخواهد، قدرت و توانى نخواهد داشت.

انسان آن قدر ضعیف و ناتوان است كه اگر خداوند زمینه و وسایل لازم را فراهم نكند، نمى‌تواند به خودش زیان و آسیبى برساند؛ حتّى كسى كه مى‌خواهد خودكشى كند، اگر خداوند وسایل كافى را در اختیارش قرار ندهد، نمى‌تواند به مقصود خود برسد. باید كاردى در اختیارش قرار گیرد كه یكى از بندگان خدا آن را ساخته، و او با استفاده از علم، مهارت، توان بدنى و دستانى كه خداوند در اختیارش قرار داده و همچنین سایر زمینه ها و وسایلى كه خدا فراهم ساخته، توانسته است آن را بسازد. همچنین خداوند توان انجام دادن آن كار را به او بخشیده. علاوه بر آن، خداوند قدرت تصمیم گیرى براى خودكشى را در اختیارش نهاده است.

بنابراین، با توجه به اینكه انسان هر چه دارد از خداست و او از خود چیزى ندارد، در هنگام استعانت از خداوند نباید براى خود توانى ـ هر چند اندك ـ قائل باشد و بپندارد كه با ضمیمه شدن كمك خدا به توان خویش، بر انجام دادن خواسته خود قادر مى‌شود، بلكه باید خود را چون غریقى بداند كه هیچ كارى از او ساخته نیست، یا چون كسى كه در آتش مى‌سوزد و كارى از او ساخته نیست و امیدش فقط به خداست و از او مى‌خواهد كه یارى‌اش كند.

طبیعى است كسانى كه به این مرتبه از توحید افعالى رسیده‌اند، همواره دستشان در برابر خداوند دراز است و به جز خداوند، از كس دیگرى یارى نمى‌خواهند.

بر این اساس ما باید توجه داشته باشیم كه حتى براى انجام دادن عبادت، از خداوند استعانت بجوییم و عبادت ما ناشى از عنایت و توانى است كه خداوند در اختیار ما نهاده. اگر خداوند توانایى، حیات، دهان، دندان، مخارج حروف، توفیق عبادت و سایر وسایل را در اختیار ما قرار نمى‌داد، بر انجام دادن عبادت موفق نمى‌شدیم. اگر كمك خدا نباشد، نمى‌توانیم نماز بخوانیم. در لحظه لحظه نماز، باید خود را رهین یارى و توفیق الهى بدانیم؛ چه اینكه ممكن است پس از گفتن «بسم الله الرّحمن الرّحیم» روح از كالبدمان خارج شود. یا با گفتن الف و لام «الله اكبر» اجلمان فرا رسد. پس ما حتى براى انجام دادن عبادت نیز، محتاج یارى خدا هستیم و تا او به ما عمر، توفیق، ایمان و وسایل كافى ندهد بر اداى آن موفق نمى‌شویم. اكنون ارتباط بین جمله «ایّاك نعبد» و «ایّاك نستعین» روشن مى‌گردد و مشخص مى‌شود كه چرا بلافاصله بعد از جمله «ایّاك نعبد»، جمله «ایّاك نستعین» آمده است.

در گذشته گفتیم كه گاهى انگیزه عبادت، رفع نیازها به وسیله خداوند است و انسان فطرتاً كسى را مى‌پرستد كه مالك هستى اوست و نیازهایش را برآورده مى‌كند و به همین دلیل، از او براى رفع نیازهایش استعانت نیز مى‌جوید؛ اما گاهى انگیزه انسان در عبادت، تأمین خواسته ها و منافع شخصى نیست، بلكه همان احساس عشق و محبتى است كه به خدا دارد. اكنون این نكته را به آنچه گفتیم مى‌افزاییم كه نكته ذكر «ایّاك نستعین» پس از «ایّاك نعبد»این است كه ما در عبادت نیز، به كمك خدا احتیاج داریم و باید از او

استعانت بجوییم و اگر او كمك نكند، نمى‌توانیم جمله «ایّاك نعبد» را بر زبان آوریم؛ چون ممكن است پیش از گفتن آن، نفسمان قطع شود و فرصت گفتن «ایّاك نستعین» را پیدا نكنیم. پس در هر حالْ انسان محتاج یارى خداست و هیچ كارى بدون اراده و تدبیر خدا انجام نمى‌پذیرد. با چنین رویكردى استعانت مطلق از خدا شكل مى‌گیرد كه بر اساس آن، تكیه و اعتماد انسان فقط بر خداست و در هیچ سطحى و شأنى براى خود و غیر خدا استقلالى قائل نیست و هر لحظه خود را مشمول اراده و تدبیر و یارى پروردگار عالم مى‌داند.