پس از آنكه خداوند در سوره حمد مسأله هدایت به صراط مستقیم را مطرح كرد، در صدد معرفى رهیافتگان به آن برآمده، مىفرماید: «صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ» یعنى هدایت شدگان به صراط مستقیم كسانى هستند كه از نعمت خدا برخوردار گشتند. براى روشن شدن این آیه لازم است كه معنا، گونه ها و مراتب نعمت و گونهاى از نعمت را كه هدایت یافتگان از آن برخوردار شدهاند بیان كنیم.
«نعمت» در لغت، به معناى چیزى است كه ملائم طبع انسان باشد و در اصل با لغت «نعومت» كه به معناى نرمى و ملایمت است، مشترك مىباشد. راغب اصفهانى مىگوید: نعمت، به معناى حالت نیكویى است كه انسان از آن لذّت مىبرد.1
ما براى هدایت اقسامى را بر شمردیم و گفتیم یكى از گونه هاى هدایت، هدایت عمومى تكوینى است كه همه موجودات و از جمله انسان از آن برخوردار شدهاند؛ هرچند كه كمال ویژهاى براى انسان به شمار نمىآید. درباره این هدایت خداوند فرمود: «قالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطى كُلَّ شَىْء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى؛2 گفت: پروردگار ما كسى است كه هر چیزى را خلقتى در خور داده و سپس آن را هدایت فرموده است».
همچنین گفتیم كه به جهت ویژگى انسان در برخوردارى از قدرت انتخاب و
1. راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن، كلمه «نعم»، ص 814.
2. طه (20)، 50.
اختیار، خداوند او را از هدایت خاصى برخوردار ساخته كه این هدایت خود دو گونه است: یكى هدایت به معناى ارائه طریق كه به وسیله عقل، فطرت و اصل وحى اعمال مىشود، و دیگرى هدایت به معناى ایصال و رساندن به مطلوب است. در پرتو این هدایت، بندگان خاص خدا كه در صدد انجام وظایف و جلب رضایت وى و مخالفت با هواى نفس و خواسته هاى شیطانى بر آمدهاند، منزل به منزل به سوى تعالى و ترقى، و در نهایت به كمال نهایى انسان (قرب حق تعالى) رهنمون مىشوند.
این تقسیم بندى به نوعى درباره نعمت هاى خدا نیز جریان مىیابد و مىتوان نعمت هاى خدا را به نعمت هاى عمومى و نعمت هاى اختصاصى تقسیم كرد. درباره گونه اول نعمت هاى خدا، باید گفت كه هر آنچه خداوند آفریده و نیز هر آنچه خداوند در اختیار انسان قرار داده كه بتواند از آن استفاده كند ـ خواه بدان آگاهى یابد و خواه از آن مطلع نشود ـ نعمت است و از این رو حتى سمّ نیز نعمتى براى انسان به حساب مىآید؛ چون در آن منافعى براى انسان وجود دارد. چنان كه امروز داروهاى گران قیمتى از زهر مار مىسازند! در جایى خداوند به نعمت هاى آشكار و پنهان خود اشاره مىكند و مىفرماید: «أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِى السَّماواتِ وَ ما فِی الاَْرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَیْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً؛1آیا ندانستهاید كه خدا آنچه را كه در آسمان ها و آنچه را كه در زمین است، مسخر شما ساخته و نعمت هاى ظاهر و باطن خود را بر شما تمام كرده است»؟ در جاى دیگر خداوند درباره قابل شمارش نبودن نعمت هاى خود مىفرماید: «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللهِ لا تُحْصُوها؛2 و اگر [بخواهید] نعمت خداى را بشمرید، نمىتوانید آن را بشمارید».
1. لقمان (31)، 20.
2. نحل (16)، 18.
با توجه به اینكه هرچه در عالم هست و در اختیار انسان قرار گرفته، براى او نعمت است، سایر انسان ها نیز براى ما نعمت به شمار مىآیند و در نظام منسجم و هماهنگ عالم، هر كسى مىتواند از سایر پدیده ها و حتى از انسان ها و دستاوردهاى آنان استفاده كند؛ اما گاهى بر خلاف نظام و قانون الهى كه بر اساس آن باید از نعمت هاى خدا در جهت صلاح و كمال استفاده شود، برخى به خطا مىروند و با سوء استفاده از نعمت هاى خدا آنها را در جهت انحطاط از خواست خدا و مصالح الهى به كار مىگیرند.
بر اساس آنچه گفتیم، وجود معلم براى شاگرد نعمت است؛ چون مىتواند از او كسب علم و آگاهى كند. همچنین شاگرد نیز براى معلم نعمت است؛ چون او وقتى شاگرد داشته باشد مىتواند دانش خود را ارائه كند و زمینه ارتقاى علمى خود را نیز فراهم آورد. حتى حوادث تلخى كه در عالم اتفاق مىافتند، براى ما نعمت هستند؛ زیرا زمینه تحمل، شكیبایى و تسلیم در برابر خواست خدا را فراهم مىآورند و با انجام وظیفهاى كه انسان در قبال آن حوادث دارد، به نعمت پاداش الهى نایل مىشود؛ در حالى كه اگر آن حوادث تلخ نبودند، انسان از پاداش صبر و بردبارى بر آنها محروم مىماند.
مضمون برخى از احادیث این است كه خداوند فرموده: من چنان با بندهام رفتار مىكنم كه گویا بندهاى جز او ندارم (یعنى هر آنچه بنده بدان احتیاج دارد، خلق كردهام و حتى اگر تنها همان یك بنده را آفریده بودم، عالم و همه نعمت هایى را كه در اختیار همه بندگان قرار گرفته براى او مىآفریدم؛ چون او به همه آنها نیاز دارد و در واقع همه عالم و نعمت هاى آن به همان بنده اختصاص مىیافت) اما در مقابل، بندهام چنان با من رفتار مىكند كه گویا دیگران خداى او هستند و من خداى او نیستم. (یعنى او براى رفع نیازهایش سراغ دیگران مىرود و سراغ من نمىآید).
در یكى از زیارت هاى اهل بیت(علیهم السلام) درباره مقام تسلیم ایشان در برابر خداوند و عدم شكایت از مصایب و ناگوارى ها و مقام شكرگزارى آنان آمده است: «وَ لَكُمُ الْقُلُوبُ الّتی تَوَلَّى اللهُ رِیاضَتَها بِالْخَوْفِ وَالرَّجاءِ وَجَعَلَها أَوْعِیَةً لِلشُّكْر و الثَناء وَ آمَنَها مِنْ عَوَارِضِ الغَفْلَةِ؛1 شما دل هایى دارید كه خداوند آنها را به خوف و امید پرورانده است و آنها را ظرف هاى شكرگزارى و ثناى خویش قرار داده و از غفلت و پیامدهاى آن مصون داشته است».
خداوند انبیا و اولیاى خود را چنان تربیت كرده كه خداوند را متكفل امور و وكیل خویش مىشناسند؛ به همین دلیل از آنچه براى آنان رخ دهد راضىاند و گله و شكایتى ندارند. خداوند خطاب به پیامبر خویش مىفرماید: «رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكِیلاً؛ [اوست] پروردگار خاور و باختر، خدایى جز او نیست، پس او را وكیل خویش قرار بده».2 پیام این آیه به پیامبر(صلى الله علیه وآله) اختصاص ندارد و همه باید خداوند را وكیل خود قرار دهند و كارهاى خود را به او واگذارند.
وقتى انسان وكیل امینى برمى گزیند، مطمئن است كه به او خیانت نمىكند و مىداند كه آن وكیل آنچه به نفع و به صلاح اوست، انجام مىدهد و هیچ گله و شكایتى ندارد و كاملا خاطرش از جانب او آسوده است. كسى كه خداوند را وكیل خود برمى گزیند و امورش را به او وامى گذارد، باید به تدبیر و خواست او و آنچه بر اثر مشیّت و اراده الهى براى او رقم مىخورد راضى شود و مطمئن باشد كه آنچه خداوند براى او پیش مىآورد، خیر و صلاح اوست. اساساً بین ایمان و توكل بر خدا تلازم وجود دارد و ممكن نیست كسى مؤمن باشد؛ اما بر
1. محمدباقر مجلسى، بحار الانوار، ج 102، باب 8، حدیث 6، ص 164.
2. مزمل (73)، 9.
خداوند توكل نداشته باشد؛ چنان كه خداوند مىفرماید: «وَ عَلَى اللهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ؛1 واگر مؤمنید به خدا توكل كنید».
وقتى انسان كارش را به خداوند واگذار كرد و تسلیم خواست او شد، باید مطمئن باشد كه آنچه رخ مىدهد به خیر و مصلحت اوست؛ از این رو پیشوایان دینىِ ما از اینكه برخى از مؤمنان در برابر رخدادهاى ناگوار شكایت مىكنند، اظهار تعجب و شگفتى كردهاند. در این باره امام صادق(علیه السلام)فرمودهاند: «عَجِبْتُ لِلْمَرْءِ الْمُسْلِمِ لا یَقْضِى اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ قَضاءً إِلاّ خَیْراً لَهُ وَ إِنْ قُرِضَ بِالْمَقاریضِ كانَ خَیْراً لَهُ وَ إِنْ مَلِكَ مَشارِقَ الاَْرْضِ وَ مَغارِبَها كانَ خَیْراً لَهُ؛2 در شگفتم از مسلمانى كه خداوند براى او سرنوشتى را رقم نزند جز آنكه به خیر و صلاح او باشد و اگر بدنش را با قیچى ها ببرند خیر اوست و اگر هم خاور و باختر زمین را مالك شود خیر اوست».
پس اگر مؤمن به مال و مقامى برسد، به خیر اوست و اگر به گرفتارى و بلایى مبتلا شود، صلاح وى در آن است؛ اما كسى كه خیر را از شر تمیز نمىدهد و تصور مىكند كه گرفتارى ها و مصیبت ها شر هستند، بى تابى و ناراحتى مىكند؛ ولى در قیامت پرده ها كنار مىروند و حقایق آشكار مىشوند و مؤمن مىنگرد كه خداوند حتى در برابر بلاى كوچكى چه پاداش و نعمتى را به او عنایت كرده؛ در این هنگام آرزو مىكند كه كاش سراسر عمر خویش را با فقر، بیمارى و گرفتارى مىگذراند. قرآن كریم مىفرماید: «وَ عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ؛3 چه بسا از چیزى كراهت دارید در حالى
1. مائده (5)، 23.
2. محمد بن یعقوب كلینى، اصول كافى، ج 2، ص 63.
3. بقره (2)، 216.
كه خیر شماست و چه بسا چیزى را دوست بدارید در حالى كه براى شما بد است و خدا مىداند و شما نمىدانید».
نعمت هاى عمومى خدا در اختیار همه بندگان ـ اعم از مؤمن و كافر ـ قرار گرفته و همه مشمول نعمت هوا، نور و آب هستند و از خوردنى ها استفاده مىكنند. به هیچ وجه این نعمت ها به صنف خاصى از انسان ها اختصاص ندارند و ملاك كفر و ایمان به حساب نمىآیند؛ از این رو اگر از خداوند بخواهیم كه ما را به راه كسانى كه به آنان نعمت بخشیده هدایت كند، منظورمان نعمت هاى مادى نیست. اتفاقاً كفار معمولاً بیش از مؤمنان از نعمت هاى مادى برخوردارند. امروزه هم ثروت جهان كفر بیشتر است و هم قدرت و تكنولوژى آنها. اساساً نعمت هاى مادى در صورتى حقیقتاً نعمت هستند كه در جهت رسیدن به سعادت ابدى به كار آیند؛ و الاّ اگر وسیلهاى براى معصیت شوند، به هیچ وجه نعمت به حساب نمىآیند: «أَلَمْتر إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ؛1آیا به كسانى كه [شكر]نعمت خدا را به كفر [و ناسپاسى]تبدیل كردند و قوم خود را به سراى هلاكت در آوردند ننگریستى»؟
خداوند مىفرماید منحرفان و مفسدان نعمت هاى خدا را وسیلهاى براى ترویج انحراف و كفر قرار دادند و خود و قومشان را به دوزخ و بدبختى وارد كردند. معلوم مىشود نعمت هاى مادى در صورتى كه به زیان انسان باشند و نفعى براى او نداشته باشند، نعمت نیستند.
1. ابراهیم (14)، 28.
چنان كه گفتیم، نعمت چیزى است كه به نفع انسان باشد. در صورتى كه نعمتى تا آخر با طبع اصیل انسانى سازگار بماند و مانع رسیدن او به كمال مطلوب و سعادت نشود؛ اصیل، پایدار و ارزشمند است. نعمت هاى غیر حقیقى كه فواید مقطعى و زودگذر دارند ـ على رغم منافع موقتى و لذت هاى پندارى كه در آنها هست ـ تبعات نامطلوب و خسارت بارى در پى دارند؛ نظیر منافعى كه انسان از گناهان و معاملات حرام مىبرد. از نظر قرآن لذت هاى حرامى كه از محرّمات به انسان مىرسند گرچه منافع محدود و زودگذرى دارند، خسارت و زیان آنها به مراتب بیشتر و گستردهتر از نفعشان مىباشد: «یَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِما إِثْمٌ كَبِیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما؛1 درباره شراب و قمار از تو مىپرسند، بگو: در آن دو گناهى بزرگ و سودهایى براى مردم است و[لى]گناهشان از سودشان بزرگتر است».
پس ممكن است چیزى به ظاهر نعمت و داراى منفعت باشد؛ اما در حقیقت نعمت نباشد. نعمت حقیقى چیزى است كه نفعى همیشگى و پایدار داشته باشد و باعث نیل انسان به هدف نهایى گردد، و منظور از نعمت در جمله «انعمت علیهم» چنین نعمتى است؛ نه نعمتى كه زمینه گناه و طغیان را فراهم مىآورد و باعث گرفتار شدن به عذاب جهنم مىشود. منظور از چنین نعمتى، نعمت دنیوى نیست تا تصور شود صاحبان مال و ثروت و كشورهاى استكبارى چون آمریكا كه از پیشرفته ترین تكنولوژى ها، ثروت ملى و رفاه برخوردارند، مورد عنایت خدا قرار گرفتهاند. آنان به هیچ وجه از نعمت واقعى خدا برخوردار نشدهاند، بلكه مشمول خشم و غضب الهى هستند: «إِنَّما یُرِیدُ اللهُ لِیُعَذِّبَهُمْ بِها فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كافِرُونَ؛2 خدا
1. بقره (2)، 218.
2. توبه (9)، 55.
مى خواهد این اموال و دارایى ها را وسیله گرفتارى و بدبختى آنها در دنیا قرار دهد و در حالى جان ایشان درآید كه كافر هستند». برخوردار شدگان از نعمت هاى پایدار و ارزشمند الهى، كسانى هستند كه خداوند درباره آنان فرمود: «وَ مَنْ یُطِعِ اللهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِیقاً؛1 و كسانى كه از خدا و پیامبر اطاعت كنند، در زمره كسانى خواهند بود كه خدا ایشان را گرامى داشته [یعنى] با پیامبران، راستان، شهیدان و شایستگانند و آنان چه نیكو یاران و هم نشینانند».
منظور از «صالحین» در آیه مذكور، كسانى هستند كه صلاحیت نعمت خدا را دارند، و «صدیقین» صیغه مبالغه «صدق» است؛ یعنى صدق در قول و عمل، و صدق در عمل، یعنى عمل مطابق قول باشد؛ زیرا عمل نشانه اعتقاد است و كسى كه در قول خود راستگوست، از ضمیر خود خبر مىدهد. صدق در قول نیز به معناى مطابقت قول با واقع است؛ چون قول نیك، به نوعى عمل است... بنابراین «صدّیق» كسى است كه دروغ نمىگوید و نیز به جز براى حق كارى نمىكند.2 «شهدا» هم بر كشتگان در راه خدا اطلاق مىشود و هم بر كسانى كه خداوند آنان را شاهد بر اعمال دیگران قرار داده است؛ چنان كه در قرآن، پیامبر(صلى الله علیه وآله) گواه بر گواهان امت هاى دیگر معرفى شده: «فَكَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّة بِشَهِید وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِیداً؛3 پس چگونه است [حالشان] آن گاه كه از هر امّتى گواهى بیاوریم و تو را بر آنان گواه قرار دهیم».
ویژگى هاى چهار گروهى كه خداوند به عنوان برخوردارشدگان از نعمت
1. نساء (4)، 69.
2. علامه طباطبایى، المیزان فى تفسیر القرآن، ترجمه محمدرضا صالحى كرمانى، ج 4، ص 587.
3. همان، 41.
پایدار خویش بر شمرد، مانعة الجمع نیستند و تفكیك در معرفى آنان در آیه، بدین معنا نیست كه ویژگى هاى بر شمرده شده قابل جمع نیستند، بلكه ممكن است ویژگى هاى چهارگانه در یك فرد جمع شوند. ذكر تفصیلى هر یك از آنها، به جهت ویژگى خاصى است كه دارند. ممكن است كسى هم پیامبر باشد و هم صدّیق و صالح و شاهد بر اعمال دیگران؛ چنان كه خداوند درباره حضرت ابراهیم(علیه السلام) فرمود: «وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصّالِحِینَ؛1 و البته در آخرت [نیز] از شایستگان خواهد بود». همچنین درباره او فرمود: «وَ اذْكُرْ فِی الْكِتابِ إِبْراهِیمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا؛2 و در این كتاب به یاد ابراهیم پرداز، زیرا او پیامبرى بسیار راستگوى بود».
روشن شد كه پیامبران، شهدا، صالحان و صدیقان از نعمت هاى معنوى و پایدار خداوند برخوردارند و مسیر هدایت و صراط مستقیم، راهى است كه آنان برگزیدند. پس اگر كسى خواهان چنین مقام بلندى است، راهى جز این ندارد كه در مسیر آنان گام نهد.
باید توجه داشت كه ویژگى هاى چهارگانهاى كه بر شمرده شده، وجه مشتركى دارند كه مىتوان آن را معیار و رمز آن ویژگى ها و خصایص عالى قرار داد تا در پرتو اتصاف به آن، شخص بتواند به مقامات عالى پیامبران، صالحان، راستان و شهیدان نزدیك شود. با استفاده از قرآن و روایات به این نتیجه مىرسیم كه جامع مشترك بین ویژگى هاى مذكور، سروكار داشتن و ارتباط با خداست كه در قرآن از آن به پذیرش ولایت الهى تعبیر مىشود. ولایت رابطهاى متقابل و دو جانبه است: هم مؤمن ولى خداست و هم خدا ولى
1. بقره (2)، 130.
2. مریم (19)، 41.
مؤمنان است؛ از این رو در جایى خداوند مىفرماید: «اللهُ وَلِىُّ الَّذِینَ آمَنُوا»،1 و در جاى دیگر در وصف مؤمنان كه ولایت خدا را پذیرفتهاند مىفرماید: «أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ؛2 آگاه باشید كه بر دوستان خدا نه بیمى است و نه آنان اندوهگین مىشوند».
پیشتر گفتیم كه هدایت داراى مراتبى است؛ چنان كه راه یافتگان به صراط مستقیم همه در یك مرتبه نیستند و آنان بسته به ایمان، معرفت و اعمالشان، از مراتب گوناگونى برخوردار مىشوند. همچنین انعام الهى نیز مراتب دارد و نعمت هایى كه خداوند به بندگان خود عنایت مىكند همه در یك ردیف نیستند؛ حتى نعمت هایى كه به انبیا داده شده، یكسان نمىباشد و ایشان به جهت مراتب نفس و برترىاى كه بر یكدیگر دارند، از نعمت هاى بیشترى برخوردار مىشوند: «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْض ...؛3 برخى از آن پیامبران را بر برخى دیگر برترى بخشیدیم».
برترى یافتن برخى از پیامبران بر دیگران، به معناى برخوردارى آنان از نعمت هاى فزونتر خداوند است. همچنین ولایت كه سرآمد نعمت هاى خداست و ویژگى مشترك پیامبران، صالحان، راستان و شهداست، امرى تشكیكى و داراى مراتب است. همه كسانى كه از ولایت خدا بهرهمند شدهاند، در یك ردیف و یك مرتبه نیستند؛ بلكه اولیاى خدا نیز هر چه ارتباطشان با خدا عمیق تر، محكمتر و راسختر گردد درجه ولایتشان افزایش مىیابد. عالى ترین
1. بقره (2)، 257.
2. یونس (10)، 62.
3. بقره(2)، 253.
مرتبه ولایت، ولایت رسول الله(صلى الله علیه وآله) است كه شعاع ولایت الله مىباشد، و پس از آن، ولایت جانشینان آن حضرت، یعنى ولایت امامان معصوم(علیهم السلام) قرار دارد كه ولایتشان شعاع ولایت رسول الله(صلى الله علیه وآله) است در مرتبه سوم، ولایت فقیه قرار دارد كه ولایتش شعاع ولایت امام زمان ـ عجل الله تعالى فرجه الشریف ـ مىباشد. اداره و سرپرستى و رهبرى جامعه اسلامى از سوى ولى فقیه، مورد رضایت و نظر خداست و در جهت اِعمال ولایت الهى در زمان غیبت انجام مىپذیرد.
ولایت با محبت الهى ارتباط دارد؛ از این رو جا دارد بر این نكته نیز تأكید كنیم كه محبت الهى نیز، داراى مراتب است؛ چنان كه محبت بین انسان ها نیز درجاتى دارد. همچنین نسبت به تناسبى كه در بین مراتب دریافت كنندگان محبت موجود است، شیوه اعمال محبت نیز متفاوت مىشود. توضیح اینكه هر پدرى به فرزند خود علاقه و محبّت پایدار دارد؛ امّا هر پدرى متناسب با اقتضاى سنى فرزند خود شیوه خاصى را براى ابراز محبت خویش و ارائه خدمت به او بر مىگزیند؛ مثلاً اگر كودكى دوساله است، براى اینكه او را خوشحال كند و نشان دهد كه او را دوست دارد، شیرینى و اسباب بازى متناسب با سن او را در اختیارش مىگذارد و به هیچ وجه اسباب بازى گران قیمت در اختیار كودك دو ساله خود نمىگذارد؛ چون آن وسیله به كار كودك دو ساله نمىآید.
كسى كه مىخواهد به دیگرى خدمت كند و به دنبال مشاهده بازتاب مثبتى از محبت خویش است، باید نحوه ابراز محبت او در حد ظرفیت، فهم و درك دریافت كننده محبت باشد. در این صورت دریافت كننده محبت، پاسخ مثبتى به محبتى كه به وى شده ارائه مىدهد؛ اما اگر شیوه ابراز محبت فراتر از فهم و ظرفیت باشد، ارزش آن محبت را نمىشناسد؛ از این رو گفتیم كه
براى ابراز محبت به كودك دوساله، باید شیوهاى را برگزید كه متناسب با درك و ظرفیت آن كودك باشد؛ اما وقتى او رشد كرد و جوانى برومند گردید، متناسب با بالا رفتن درك و ظرفیتش، باید شیوه دیگرى براى ابراز محبت برگزید و به تحصیلات، فراهم ساختن شغل و انتخاب همسر مناسب براى او پرداخت. در این صورت آن جوان پیام هاى محبت و علاقه پدرى را دریافت مىكند و مىكوشد قدردان زحمات پدر خویش باشد.
مثالى كه ذكر كردیم درباره محبت مادى است كه در تأمین خواسته هاى مادى بروز مىیابد؛ یعنى خواسته هایى كه لذت هاى بدن و قواى بدنى را تأمین مىكند؛ اما خواسته ها و لذت هاى انسان به امور مادى منحصر نیستند. حتى برخى از انسان ها در بُعد معرفت و شناخت و نیز آمال و آرزوها، به مرتبهاى از كمال روحى رسیدهاند كه دیگر به امور مادى اعتنایى ندارند. آنان به دنیا دل نبستهاند و تنها در حد ضرورت نیازهاى مادى خود را تأمین مىكنند. گذشته از این افراد برجسته، انسان هاى دیگرى نیز هستند كه علاوه بر نیازها و لذّت هاى مادى، به نیازهاى روحى نیز اهمیّت مىدهند و تأمین آنها، وجودشان را سرشار از لذّت هاى معنوى مىسازد. آنان از بُعد عاطفى، رفع خلأ محبتى خویش را مىخواهند و از پدر، مادر، بستگان، دوستان و همه كسانى كه با آنان مرتبط هستند، انتظار دارند كه نیازهاى عاطفى آنان را تأمین كنند. براى كسى كه نیاز عاطفى دارد، تأمین كمبودهاى عاطفى در درجه اول اهمیت قرار دارد؛ براى او مهم نیست كه شكمش سیر باشد یا گرسنه، و حتى اگر او را از نعمت هاى سرشار مادى برخوردار سازند و كاخ و ثروت كلانى در اختیارش قرار دهند، اعتنایى به آنها ندارد؛ چون مهم ترین كمبود وى، نیاز عاطفى است. او به دنبال كسى است كه از صمیم دل وى را دوست بدارد و نیازهاى عاطفىاش را تأمین كند.
براى برخى علم و دانش و نیازهاى معرفتى اهمیت شایانى دارد و به مسائل علمى عنایت بیشترى نشان مىدهند. شادكامى این افراد از حل و كشف یك مسأله علمى، فراتر از لذّت برخوردارى از ثروت میلیاردى است؛ چون براى آنان ارزش یك مسأله علمى، بسیار فراتر از ثروت و مال مىباشد. معروف است كه برخى از جویندگان علم پاسى از شب را درباره مسألهاى به تفكر مىپرداختند و هنگامى كه به پاسخ آن دست مىیافتند، چنان به وجد مىآمدند و از لذّتى بى مانند سرشار مىگشتند كه مىگفتند: كجایند پادشاهان و میراث دارانشان كه بنگرند من به چه لذّتى دست یافته ام!
اگر نیك بنگریم نیازهاى عاطفى وشناختى نیز، به نوعى با خواسته هاى مادى ارتباط دارند؛ چون محور این نیازها توجه به خود، اصالت قائل شدن براى خویشتن و غریزه منفعت طلبى است. برخى از این مرحله نیز فراتر رفتهاند و توجه شان فقط به خداوند معطوف است و خود را فانى در او مىیابند. آنان هیچ توجهى به خود ندارند؛ چه رسد كه براى نیازهاى مادى، عاطفى وشناختى خودشان اصالت و اهمیت قائل شوند. آنچه روح بلند آنان را ارضا و اشباع مىكند، ارتباط با خداوند و جلب رضایت اوست. در این باره در دعاهایى كه از امامان معصوم(علیهم السلام) وارد شده ـ به خصوص مناجات خمس عشره امام سجاد(علیه السلام)ـ مضامین عرفانى و معنوى بلندى را مىبینیم كه از دغدغه هاى انسان كامل و توجه اصیل و خالصانه او به مبدأ فیض و هستى حكایت مىكند. آن حضرت در مناجات هشتم عرض مىكنند: «وَ رُؤْیَتُكَ حاجَتی وَ جِوارُكَ طَلَبی وَ قُرْبُكَ غایَةُ سُؤْلی وَ فی مُناجاتِكَ رَوْحی وَ راحَتی وَ عِنْدَكَ دَواءُ عَلَّتی وَ شِفاءُ غُلَّتی وَ بَرْدُ لَوْعَتی وَ كَشْفُ كُرْبَتی فَكُنْ أَنیسی فی وَحْشَتی وَ مُقیلَ عَثْرَتی وَ غافِرَ زَلَّتی... یا نَعیمی وَ جَنَّتی وَ یا دُنْیاىَ وَ
اخِرَتی؛1 و مشاهده تو، تنها حاجت من است و نعمت هم جوارى با تو، مطلوب من؛ و مقام قرب تو نهایت خواهش من مىباشد. شادى و آرامش من در مناجات با توست و دواى بیمارى و شفاى قلب سوزانم، و فرونشانده شدن حرارت دل و برطرف شدن اندوهم نزد توست. پس تو در هنگامه وحشت و ترس انیس و مونس من باش و عذر لغزش هایم را بپذیر و از زشتى هایم درگذر...اى تو دارایى و بهشت و دنیا و آخرت من».
براى ما كه از معرفت خداوند بى بهره ایم، دوستى و وصال خدا قابل درك نیست؛ دلبستگى ما، به امور فانى و بى اعتبار است و از دست دادن آنها برایمان بسیار دشوار؛ اما معصوم(علیهم السلام) و انسان كامل كه به عظمت و قدرت بى نهایت خالق هستى پى برده و پوچى دلبستگى هاى مادى و غیر الهى را دریافته است، تنها به خداوند دلبستگى دارد و آنچه او را مىآزارد و شكیبایى و قرار از او مىستاند، گرفتار شدن به آتش هجران و فراق خداوند است. از سویداى دل با آه و ناله چنین مىگوید: «فَهَبْنی یا إِلهی وَ سَیِّدی وَ مَوْلاىَ وَ رَبّی صَبَرْتُ عَلى عَذابِكَ فَكَیْفَ أَصْبِرُ عَلى فِراقِكَ وَ هَبْنی صَبَرْتُ عَلى حَرِّ نارِكَ فَكَیْفَ أَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ إِلى كَرامَتِكَ؛2 گیرماى خدا و سید و مولاى و پروردگار من كه بر آتش عذاب تو صبورى كردم، چگونه مىتوانم بر فراق تو صبر كنم. گیرم كه بر آتشت شكیبا گشتم، چگونه از لطف و بزرگوارىات چشم بپوشم».
پس از آنكه خداوند متعال صراط مستقیم را راه مؤمنان و برخوردار شدگان از نعمت هاى حقیقى خداوند معرفى كرد، آنان را به دو صفت سلبى توصیف
1. شیخ عباس قمى، مفاتیح الجنان، مناجات خمس عشره، مناجات هشتم.
2. همان، دعاى كمیل.
نموده، مىفرماید: «صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ الضّالِّینَ».
بى بهرگان از هدایت به صراط مستقیم دو دستهاند:
دسته اول كسانىاند كه به غضب خداوند گرفتار شدهاند؛ و خداوند مؤمنان را از دوستى با آنها بر حذر داشته، مىفرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللهُ عَلَیْهِمْ؛1اى كسانى كه ایمان آورده اید، مردمى را كه خداوند بر آنان خشم گرفته است به دوستى مگیرید».
دسته دوم، گمراهان و كسانى هستند كه از هدایت الهى محروم ماندهاند. و هم كفار و مشركان و معاندان را در برمى گیرد و هم كسانى را كه از روى قصور و جهل، به حق رهنمون نشدند. باید توجّه داشت كه عطف «وَ لاَ الضّالِّینَ» بر «غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ» را نمىتوان عطف تفصیلى دانست؛ چون تكرار حرف نفى «لا» در معطوف یعنى «وَ لاَ الضّالّینَ» گویاى این است كه عطف در آیه تفصیلى نیست و مغضوبین و گمراهان در آن آیه، دو گروه مستقل مىباشند كه در برابر هدایت یافتگان قرار دارند. به عبارت دیگر، در سوره حمد از خداوند مىخواهیم كه ما را به راه راست (یعنى راه انبیا، صالحان و راستان) هدایت فرماید؛ نه به راه كسانى كه بر آنان خشم گرفته و نه به راه گمراهان. بنابراین باید براى این پرسش كه چرا خداوند مغضوبان را مستقل از گمراهان ذكر كرده، پاسخ مناسبى یافت.
در برخى از روایات در تفسیر «غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ الضّالِّینَ» آمده است كه گروه اول یهود و گروه دوم نصارى هستند؛2 كه ظاهراً از باب
1. ممتحنه (60)، 13.
2. الحویزى، نور الثقلین، ج 1، ص 25.
تعیین مصداق است؛ چنان كه در جاى دیگر نیز خداوند درباره آنان فرمود: «وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَ باؤُوا بِغَضَب مِنَ اللهِ...؛1 و بر آنها [مُهر]خوارى و درماندگى زده شد و به خشم خدا گرفتار شدند».
پس یهود، از جمله كسانى هستند كه خدا بر آنان خشم گرفته است، ولى كسان دیگرى نیز وجود دارند كه مشمول خشم خدا قرار گرفتهاند، چنان كه در جاى دیگر مىفرماید: «وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ؛2 لیكن هر كه سینهاش به كفر گشاده گردد خشم خدا بر آنان است و برایشان عذابى بزرگ خواهد بود».
همچنین نصارا در روایات به عنوان مصداق گمراهان ذكر شدهاند نه اینكه این عنوانْ منحصر به ایشان باشد؛ زیرا به جز آنان كسان دیگرى نیز هستند كه در شمار گمراهان قرار دارند: «وَ مَنْ یَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالاِْیمانِ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ؛3 هر كسى كفر را جایگزین ایمان كند، مسلماً از راه درست گمراه شده است».
اساساً نسبت هدایت با ضلالت، تقابل عدم و ملكه است. مهتدى كسى است كه هدایت شده و ضالّ و گمراه كسى است كه فاقد هدایت است و در عین حال قابلیت هدایت را دارد؛ نظیر تقابل بین بینا و نابینا كه نابینا بر كسى اطلاق مىشود كه چشم ندارد؛ اما شأنیت چشم داشتن را دارد. با توجه به معناى عام و مطلقى كه براى ضلالت بیان كردیم، عنوان گمراه هم كسانى را شامل مىشود كه از روى عناد و تقصیر به حق هدایت نشدند و هم كسانى را كه به جهت جهل، قصور و استضعاف فرهنگى حق را نشناختند و به آن راه نیافتند.
1. بقره (2)، 61.
2. نحل (16)، 106.
3. بقره (2)، 108.
مستضعف مطلق كه از هیچ طریقى خوب، بد و حق را نمىشناسد كسى است كه خداوند حتى او را از نعمت عقل نیز محروم كرده؛ و الا كسانى كه پیام انبیا به آنها نرسیده، اما از نعمت عقل برخوردارند و بسیارى از كارهاى خوب و بد را تشخیص مىدهند؛ آنان در حدى كه عقلشان تمیز مىدهد، مكلف و داراى حساب و كتاب هستند. چنان نیست كه اگر كسى از روى قصور حقیقت اسلام را نشناخت، هیچ تكلیفى نداشته باشد. چنین افرادى از هدایت وحى محروماند؛ اما از هدایت عقل كه حجت باطنى است، برخوردارند و در حد معرفت و شناخت عقلانى مكلفاند. امام كاظم(علیه السلام) در ضمن پندهاى ارزشمند خود به هشام بن الحكم فرمودند: «یا هِشامُ إِنَّ للهِِ عَلَى النّاسِ حُجَّتَیْنِ: حُجَّةً ظاهِرَةً وَ حُجَّةً باطِنَةً، فَامَّا الظّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الاَْنْبِیاءُ وَ الاَْئِمَةُ(علیهم السلام)وَ أَمَّا الباطِنَةُ فَالْعُقُولُ؛1اى هشام، خدا بر مردم دو حجت دارد: حجت آشكار و حجت پنهان. حجت آشكار، رسولان و پیامبران و امامان معصوم(علیهم السلام) هستند و حجت پنهان، عقل مردم است».
با توجه به آنچه گفته شد، گمراه و ضال هم شامل كفار، مشركان و كسانى مىشود كه به عمد مغضوب خداوند قرار گرفتهاند و هم مستضعفان فكرى و كسانى كه به وحى الهى دستیابى ندارند و از روى قصور به حق هدایت نشدهاند و به تعبیر دیگر، حجت ظاهرى الهى به آنان ارائه نشده و از این جهت معاقب نیستند. پس «مغضوب علیهم» گروهى از «ضالّین» هستند و بدین ترتیب باید عطف «ضالّین» به «مغضوب علیهم» را عطف عامّ بر خاص دانست. ولى مىتوان گفت كه هرچند عنوان «ضالّین» اعم از «مغضوب علیهم» است امّا مرادْ «سایر ضالّین» است، توضیح آنكه: گاهى سیاق كلام ایجاب مىكند از
1. محمد بن یعقوب كلینى، اصول كافى، ج 1، ص 15.
الفاظى كه داراى مفهوم عامى هستند، معناى خاص و بخشى از مصادیق آن اراده شود؛ در این جا نیز سیاق كلام خدا كه در آن «مَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ» مستقلا در كنار «ضالِّین» ذكر شده اقتضا دارد كه از آن دو لفظ، مصادیق متفاوت اراده شود. در اصل «ضالِّین» اعم است و شامل «مَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ» هم مىشود؛ اما این استعمال در صورتى است كه فقط «ضّالِّینَ» ذكر شود؛ ولى هنگامى كه به دنبال آن «مَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ» ذكر مىگردد، دو مصداق مختلف از آن دو اراده مىشود. به عبارت دیگر، به قرینه تقارن بین آن دو واژه، منظور از «مَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ» كسانى هستند كه از روى عناد و تقصیر از حق روى بر گرداندند، و منظور از «ضالِّینَ» قاصران و كسانىاند كه به دلیل دسترسى نداشتن به تعلیمات دینى و وحى گمراه ماندند و به حق رهنمون نشدند. بنابراین خداوند به ما مىآموزد كه از او بخواهیم ما را در شمار كسانى كه بر آنان خشم گرفتهاند قرار ندهد؛ همچنین ما را در ردیف كسانى قرار ندهد كه از روى جهل، قصور و به جهت عدم دسترسى به تعلیمات دینى گمراه شدند بلكه ما را در شمار كسانى قرار دهد كه از نعمت هدایت حقیقى برخوردار شدهاند.
همچنان كه هدایت و نعمت هاى خدا مراتبى دارد و هر كس در حد ظرفیت و درك خود از نعمت هاى الهى برخوردار مىشود، غضب الهى نیز داراى مراتب است. برخى از مراتب عذاب الهى همان كیفرى است كه اقوام پیامبران پیشین به آن گرفتار شدند و حتى گروهى از آنان بر اثر شدت خشم و غضب خدا مسخ گردیدند: «وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِیرَ وَ عَبَدَ الطّاغُوتَ أُولئِكَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبِیلِ؛1 و برخى از آنها را بوزینگان و خوكان
1. مائده (5)، 60.
گردانیده و كسى كه طاغوت را پرستیده است، اینان در جایگاهى بدترند و از راه راست گمراه ترند».
پس اگر از خدا مىخواهیم ما را در شمار كسانى كه بر آنان خشم گرفته قرار ندهد، منظورمان این نیست كه ما را به عقابى كه قوم لوط، صالح یا بنى اسرائیل را به آن گرفتار كرد مبتلا نكند؛ چون خشم الهى مراتب فروترى نیز دارد كه در نتیجه آن انسان به كیفر اقوام مذكور گرفتار نمىشود، بلكه كیفر او خفیفتر از كیفر آنان است: «قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْكُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ یَلْبِسَكُمْ شِیَعاً وَ یُذِیقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْض؛1 خدا مىتواند عذابى از بالاى سر یا از زیر پاى شما بفرستد یا شما را به پراكندگى [و اختلاف] مبتلا كند و شما را به جان هم بیندازد». حاصل آنكه به حسب ظرفیت و معرفت ما از نعمت هاى الهى، غضب الهى نیز متفاوت مىشود. براى كسى كه فقط به دنیا و زخارف آن توجه دارد، غضب الهى در ستاندن آن نعمت ها و هلاكت دنیایى و نیز عذاب جهنم تجسم مىیابد؛ اما كسى كه دنیا در نظر او حقیر است و به امور معنوى و اصیل و به خصوص خداوند توجه دارد، غضب الهى در ستاندن نعمت هاى معنوى و محروم شدن از محبت و عنایت الهى عینیت مىیابد. اگر نعمت هاى الهى در نعمت حیات، سلامت و لذت هاى مادى منحصر بود، عذاب الهى به سوزاندن در عذاب جهنم و عذاب هایى منحصر مىشد كه خداوند براى كفار و مشركان رقم مىزند؛ ولى با توجه به اینكه خداوند نعمت هاى معنوى نیز دارد كه بسیار فراتر از نعمت هاى مادى هستند، عذاب و خشم الهى به معناى محروم ماندن از آن نعمت هاست.
1. انعام (6)، 65.
وقتى پدرى از كودك خُردسال خود كه فقط ارزش اسباب بازى را درك مىكند، خشمگین مىشود، براى نشان دادن ناراحتى خود اسباب بازى را از او مىگیرد و در نتیجه كودك اثر خشم پدر را درك مىكند و عكس العمل نشان مىدهد. به هیچ وجه پدر به او نمىگوید رایانهاى كه برایت خریدم از تو مىگیرم؛ چون كودك ارزش وجودى رایانه را درك نمىكند تا از بازستاندن آن ناراحت شود و عكس العمل نشان دهد. مسلماً براى او داشتن و نداشتن رایانه یكسان است و اثر عملى غضب درباره وى، به گرفتن چیزى است كه براى وى قابل درك است و به آن علاقه دارد. پس در مقام عمل، اظهار رضایت و محبت با خشم و نارضایتى به گونهاى نمود مىیابد كه براى دریافت كننده آن قابل درك باشد.
براى كسانى كه به مدارج عالى معرفت و كمال دست یافتهاند و جلوه هاى متعالى نعمت هاى معنوى خدا برایشان ظهور یافته، دنیا و نعمت هاى آن بى مقدار است و اگر آنها را از دست بدهند، ناراحت نمىشوند. آنچه آنان را مىآزارد محروم شدن از توجه، عنایت و مناجات خداست و اگر خداوند بخواهد بر آنان خشم گیرد، لذت مناجاتش را از آنان مىستاند. چنین كیفرى براى آنان كه قدر مناجات با خدا را مىدانند، از هر عذابى سهمگینتر و سختتر است. براى كسى كه از لبخند و نگاه محبوب چنان سرمست مىشوند كه همه چیز را فراموش مىكند، بدترین توبیخ و سوزاننده ترین عذاب روى گردانى و بى مهرى محبوب است.
عالى ترین خواسته اولیاى خدا مشاهده جلوه هاى الهى و لقاى پروردگار
است. آنان در دعاى خود مىگویند: «وَ أَسْأَلُكَ... لذَّةَ الْمَنْظَرِ إِلى وَجْهِكَ وَ شَوْقاً إِلى رُؤْیَتِكَ وَ لِقائِكَ؛1 خدایا، از تو لذت نظر به جمالت و اشتیاق به مشاهده و جوارت را درخواست مىكنم». براى ولى خدا عذاب و سوزاندن بدن دردآور نیست، بلكه اگر صد بار وى را بسوزانند، اما محبوب از او راضى باشد، برایش لذت بخش و شیرین است؛ چون براى رضاى خدا سختى ها و دردها را تحمل مىكند. براى او بزرگ ترین عذاب الهى، عدم رضایت خدا و محروم شدن از لقا و جمال پروردگار و سخن نگفتن خداوند با اوست؛ چنان كه مفاد برخى از آیات این است كه یكى از عذاب هاى بزرگ خدا در قیامت، محرومیت از سخن گفتن با خداست: «إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللهِ وَ أَیْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِیلاً أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ وَ لا یُكَلِّمُهُمُ اللهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ...؛2 كسانى كه پیمان خدا و سوگندهاى خود را به بهاى ناچیزى مىفروشند، آنان را در آخرت بهرهاى نیست، و خدا روز قیامت با آنان سخن نمىگوید و به ایشان نمىنگرد».
براى ما در دنیا محروم ماندن از توجه خدا، ناراحت كننده و دردآور نیست؛ چون لذت توجه، نظر و سخن گفتن خدا را درك نمىكنیم. در دنیا فقط براى دوستان خاص خدا كه لذت توجه و نظر خدا به آنان را درك مىكنند، محرومیت از آن دردآور و از هر عذابى كشندهتر است؛ اما در قیامت همه و حتى كفار و گنه كاران ارزش سخن گفتن و توجه خدا را درك مىكنند و بر لذّت غیر قابل توصیف آن واقف هستند؛ از این رو براى آنان محروم شدن از چنین نعمت و لذّتى از هر عذابى سختتر است.
1. كافى، ج 2، ص 548.
2. آل عمران (3)، 77.
روشن شد كه غضب خدا نیز داراى مراتب است و برخى از درجات آن متوجه كسانى مىشود كه مراتب عالى كمال را پیمودهاند و خشم خدا كه در مراتب عالى كمال متوجه آنان مىگردد، از غرق شدن، سوختن در آتش و سایر عذاب ها و شكنجه هاى دنیوى سختتر است. البته براى كسانى كه فروتر از آنان هستند، آن غضب قابل درك نیست؛ به همین دلیل اگر مىنگریم كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) و سایر معصومان(علیهم السلام) از غضب الهى اظهار نگرانى مىكنند، بدین معنا نیست كه آنان از آتش جهنم مىترسند، بلكه آن غضب فراتر از خشمى است كه با آتش جهنم تجسم مىیابد، و به معناى حرمان از قرب و لقاى خداست؛ مثلاً در دعاى عرفه امام حسین(علیه السلام) آمده است: «إِلهی فَلا تُحْلِلْ عَلَیَّ غَضَبَكَ فَإِنْ لَمْ تَكُنْ غَضِبْتَ عَلَیَّ فَلا أُبالی سِواكَ؛ خداى من، بر من خشم مگیر كه اگر تو بر من خشم مگیرى، من از غیر تو باكى ندارم».
مسلماً منظور حضرت از غضب خدا؛ مصیبت، نادارى، فقر و حتى سوختن در آتش نیست و این مصیبت هاى ناگوار براى آن حضرت بسیار كوچك است؛ نگرانى ایشان در این است كه خداوند نظر لطف خود را از وى برگیرد و به حرمان از لقا و رضوان خویش مبتلایش سازد.
چنان كه گفتیم، ضلالت نیز مراتب دارد و منحصر به كسانى نیست كه از روى عناد به گمراهى گرفتار شدهاند. همچنین به افرادى كه قاصرند و جهل و عدم دسترسى به منابع هدایت باعث شده كه حقیقت را نشناسند، اختصاص ندارد، بلكه گمراه حتى بر كسانى كه استعداد دریافت هدایت خصوصى خداوند را دارند، اما از آن هدایت بهرهمند نشدهاند، اطلاق مىگردد؛ از این روست كه
خداوند درباره پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مىفرماید: «أَلَمْ یَجِدْكَ یَتِیماً فَآوى * وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى؛1 آیا تو را یتیمى نیافت پس پناه داد؟ و تو را سرگشته یافت، پس هدایت كرد»؟
مراد از ضلال در آیه فوق گمراهى معمولى نیست، بلكه منظور عدم هدایت است. خداوند مىفرماید هیچ كس و حتى پیامبر(صلى الله علیه وآله) از پیش خود هدایت نیافته، و همه محتاج هدایت خدا هستند؛ حتى وجود مبارك رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نیز صرف نظر از هدایت الهى به این معنا ضالّ است؛ البته آن حضرت همواره از هدایت الهى برخوردار بودهاند. سخن در فقر ذاتى انسان و حتى نیاز ذاتى پیامبر(صلى الله علیه وآله) به خداوند و هدایت اوست.
گاهى گمراه از باب تقدم زمانى بر افراد اطلاق مىشود؛ به این معنا كه افرادى در زمانى هدایت نشده بودند، و سپس هدایت یافتند. این اطلاق بر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) ناصواب است؛ چون آن حضرت از لحظه خلقت، از هدایت الهى جدا نبودند. گاهى نیز از حیث تقدم رتبى چنین اطلاقى صورت مىپذیرد و این اطلاق در مورد آن حضرت صحیح است؛ بدین معنا كه ایشان استقلالا از هدایت برخوردار نبود. خداوند آن حضرت را هدایت كرد و در وجود ایشان ظرفیت عظیمى قرار داد كه بتواند هدایت خصوصى الهى را كه دیگران از آن بى بهرهاند، دریافت كند.
درك گونه هدایتى كه خداوند نصیب پیامبر خود ساخت و بسیارى از هدایت هاى الهى، براى ما دشوار است؛ اما از روایات استفاده مىكنیم كه ارتباط خداوند با دوستان خود چنان صمیمى است كه اگر آنان لحظهاى در دل خود از خدا غافل شوند، خداوند آنان را هشیار مىسازد و از غفلت نجات
1. ضحى (93)، 6 ـ 7.
مى دهد، و همچنان كه آنان با خداد نجوا دارند، خداوند در سویداى دلشان با ایشان رازگویى مىكند: «عِبادٌ نَاجاهُمْ فی فِكْرِهِمْ وَ كَلَّمَهُمْ فِى ذاتِ عُقُولِهِمْ».1
ممكن است انسان دوستى بسیار صمیمى داشته باشد و در جلسهاى یك لحظه از او غافل شود؛ اما آن دوست با اشاره وى را متوجه خود كند. در این حال چه بسا اشاره از دیگران پوشیده بماند؛ اما براى مخاطبش از هر تكریم و احترامى بالاتر است؛ چون از شدّت علاقه و محبت دوست حكایت مىكند. همچنین وقتى دوستان خدا از او غافل مىشوند، خداوند با تابیدن نور هدایت و ایجاد دگرگونى در دلشان، آنان را متوجه خود مىكند كه اگر این تصرف الهى نمىبود، آنان از خدا غافل مىماندند؛ و همچنان كه براى فرزندان باشخصیّت، اخم و بى اعتنایى پدر از مجازات بدنى دردناكتر است، براى دوستان خدا محروم ماندن از توجه خدا و تصرف روحانى وى، از هر عذاب و شكنجهاى گرانتر مىباشد.
1. نهج البلاغه، خطبه 222.