نماز یكى از مهم ترین تكالیف هر مسلمانى است و او وظیفه دارد كه هر روز پنج بار آن را بخواند. این فریضه الهى در ظاهر عمومى ترین عمل عبادى است كه هر مسلمانى انجام مىدهد؛ اما بهترین راه براى نیل انسان به سعادت است؛ از این رو معراج مؤمن معرفى شده. بدین منظور براى استفاده بیشتر از این كیمیا و اكسیر الهى، مباحثى را درباره اذان، اقامه و سوره حمد ارائه دادیم. اكنون با توجه به اینكه معمولاً نمازگزاران پس از سوره حمد، سوره توحید را مىخوانند و همچنین با عنایت به اهمیت و جایگاه خاص سوره توحید در قرآن مباحث پایانى خود را به این سوره مباركه اختصاص مىدهیم. قبل از آنكه به بررسى و تفسیر این سوره شریف بپردازیم، لازم است چند روایت درباره اهمیت و جایگاه آن ذكر كنیم. سپس بحث را پى گیریم:
1. از ابن عباس نقل شده است كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمودند: «قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ ثُلْثُ الْقُرانِ؛1 سوره قل هو الله احد (توحید) ثلث قرآن است»؛
2. پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى راهنمایى و تربیت اصحاب و یاران خود و توجه دادن آنان به معارف و حقایق قرآنى و الهى، روش هاى تربیتى خاصى را اعمال مىكردند. بر این اساس، روزى به اصحابشان فرمودند: كدام یك از شما عمر خود را به روزه سپرى مىكند؟ سلمان(قدس سره) گفت: من،اى رسول خدا! حضرت فرمود: كدام یك از شما شب را به مناجات و عبادت خدا زنده مىدارد؟ مجدداً
1. علامه طباطبایى، المیزان فى تفسیر القرآن، ج 20، ص 390.
سلمان عرض كرد: من،اى رسول خدا! براى بار سوم حضرت فرمودند: كدام یك از شما در هر روز قرآن را ختم مىكند؟ باز هم سلمان عرض كرد: من،اى رسول خدا!
یاران حضرت از پاسخ هاى سلمان تعجب كردند و یكى از آنان با ناراحتى و ناباورانه و از روى تعصب قومى و نژادى گفت:
اى رسول خدا، سلمان مردى از فارس است كه مىخواهد بر ما [عرب ها]فخر بفروشد. شما فرمودید: كدامین شما عمر خویش را به روزه سپرى مىكند، او در پاسخ گفت: من؛ در حالى كه در بیشتر روزها عذا مىخورد. شما فرمودید: كدام یك از شما شب را بیدار مىماند و به مناجات با خدا مىپردازد، او در پاسخ گفت: من؛ در حالى كه او بیشتر شب را به خواب سپرى مىكند. شما فرمودید: كدامین شما در هر روز قرآن را ختم مىكند و به پایان مىرساند، او در پاسخ گفت: من؛ در حالى كه در بیشتر روزها ساكت است [و چیزى نمىخواند]. حضرت فرمودند: فلانى، من چون لقمان حكیم براى تو هستم (یعنى از روش استدلال و احتجاج او استفاده مىكنم). از سلمان سؤال كن تا تو را [به آنچه گفت]آگاه سازد.
آن مرد خطاب به سلمان گفت: آیا تو بر این تصور نیستى كه همه عمر روزه مىگیرى؟ سلمان گفت: بله. آن مرد گفت: من در بیشتر روزها تو را مىبینم كه غذا مىخورى؟ سلمان گفت: حقیقت آنگونه كه تو مىاندیشى نیست. همانا من در هر ماه تنها سه روز روزه مىگیرم و خداوند فرمود: هر كس یك حسنه بیاورد خداوند ده برابر به او پاداش مىدهد.1 همچنین من
1. انعام (6)، 160.
روزه ماه شعبان را به روزه ماه رمضان متصل مىكنم و از این جهت همه عمرم به روزه دارى سپرى مىگردد.
آن مرد گفت: آیا تو بر این تصور نیستى كه شب را زنده مىدارى؟ سلمان گفت: بله. آن مرد گفت: تو بیشتر شب را مىخوابى! سلمان گفت: حقیقت آنگونه كه تو مىاندیشى نیست. من از حبیبم، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) شنیدم كه فرمود: كسى كه در شب با طهارت (وضو) بخوابد، چنان است كه شب را احیا داشته؛ و من هر شب با وضو مىخوابم.
آن مرد گفت: آیا تو بر این تصور نیستى كه در هر روز قرآن را ختم مىكنى؟ سلمان گفت: بله. آن مرد گفت: ولى تو در بیشتر روزها ساكت هستى؟ سلمان گفت: حقیقت آنگونه كه تو مىاندیشى نیست. من از حبیبم، رسول خدا(صلى الله علیه وآله)شنیدم كه به على(علیه السلام) فرمود: «تو در امّت من چون "قل هو الله احد" هستى. پس كسى كه یك بار آن سوره را بخواند، یك سوم قرآن را خوانده و كسى كه دو بار آن را بخواند، دو سوم قرآن را خوانده و كسى كه سه بار آن را بخواند، همه قرآن را خوانده است. همچنین كسى كه با زبان تو را دوست بدارد (یعنى دوستى تو را با زبان اظهار كند) یك سوم ایمان او حاصل شده و كسى كه با زبان و دل تو را دوست بدارد، دو سوم ایمانش حاصل گردیده و كسى كه علاوه بر دوستى با قلب و زبان، به تو یارى رساند ایمانش كامل شده است. سوگند به خدایى كه مرا به حق مبعوث كرد،اى على، اگر اهل زمین چون اهل آسمان تو را دوست مىداشتند، احدى با آتش جهنم عذاب نمىدید» و من (سلمان) در هر روز سه بار سوره قل هو الله احد را قرائت مىكنم. پس از سخنان سلمان، آن مرد معترض سرافكنده برخاست و رفت.1
1. شیخ صدوق، معانى الاخبار،ص 234 ـ 235.
3. در روایتى وارد شده كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) گروهى را به فرماندهى على(علیه السلام)[براى جنگ] فرستادند. وقتى آن گروه [از جنگ] برگشتند، پیامبر از آنان [درباره على(علیه السلام)] سؤال كرد، آنها گفتند: رفتار او بسیار نیكو بود؛ اما ایشان در هر نماز [بعد از حمد] فقط سوره توحید را مىخواندند. پیامبر(صلى الله علیه وآله) از على(علیه السلام)درباره علت آن كار پرسیدند، حضرت در پاسخ فرمود: چون سوره قل هو الله احد را دوست مىدارم. پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمودند: همان طور كه تو آن سوره را دوست مىدارى، خداوند نیز تو را دوست مىدارد.1
4. با عنایت به اینكه سوره توحید داراى محتوا و غنایى است كه به تنهایى شناخت كاملى از توحید و خداوند متعال در اختیار انسان مىنهد، امام صادق(علیه السلام)نقل مىكنند: «إِنَّ الْیَهُودَ سَأَلُوا رَسُولَ اللهِ(صلى الله علیه وآله) فَقالُوا انْسِبْ لَنا رَبَّكَ، فَلَبِثَ ثَلاثاً لایُجیبُهُمْ ثُمَّ نَزَلَتْ «قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ»؛2 یهودیان از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) سؤال كردند و گفتند حقیقت پروردگارت را براى ما بیان كن؟ حضرت سه روز درنگ كردند و به آنها پاسخ ندادند؛ سپس سوره «قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ» نازل شد.
این پرسش در ذهن انسان جستوجوگر مطرح مىشود كه مگر صفات خداوند فقط در سوره توحید ذكر شده و مگر خداوند فقط در آن سوره توصیف گردیده كه داشتن چنین خصوصیتى باعث شده معادل ثلث قرآن معرفى گردد؟ علاوه بر
1. شیخ صدوق، التوحید، ص 94.
2. محمد بن یعقوب كلینى، اصول كافى، ج 1، ص 91.
سوره توحید در سایر سوره هاى قرآن نیز، صفات و اَسماى الهى آمده است؛ مثلاً در سوره حشر خداوند مىفرماید: «هُوَ اللهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الاَْسْماءُ الْحُسْنى؛1 اوست خداى خالق نگارنده صورت ها، بهترین نام ها [و صفات]از آن اوست».
همچنین سوره حدید داراى معارف و حقایق بلندى در توحید است كه مردم زمان نزول قرآن از درك آن عاجز بودند و علاوه بر معصومان: كه داراى علم كامل الهى هستند و به همه حقایق و معارف احاطه دارند، اندیشمندان و علماى ژرف اندیش آخر الزمان از عهده فهم آنها بر مىآیند؛ چنان كه امام سجاد(علیه السلام)فرمودند: «اِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَلِمَ أَنَّهُ یَكُونُ فی آخِرِ الزَّمانِ أَقْوامٌ مُتَعَمِّقُونَ فَأَنْزَلَ اللهُ تَعالى «قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ» و الایات مِنْ سُورَهِ الْحَدیدِ إِلى قَوْلِهِ «وَ هِوَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ» فَمَنْ رامَ وَراءَ ذلِكَ فَقَدْ هَلَكَ؛2 خداى متعال چون مىدانست كه در آخر الزمان مردمى ژرف اندیش و محقق وجود خواهند داشت، سوره "قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ" و آیات سوره حدید را كه پایان آنها "و او به راز دل ها داناست" نازل فرمود. پس هر كس در مسیر خداشناسى غیر از این راه جوید، هلاك گردد».
حال با توجه به اینكه مقام توحید و صفات الهى در سایر سوره هاى ذكر شده ـ از جمله در سوره حدید آمده است: «هُوَ الاَْوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَیْء عَلِیمٌ؛3 اوست اول و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چیزى داناست» ـ چرا سوره توحید از جایگاه ویژهاى برخوردار گردیده است؟
1. حشر (59)، 24.
2. محمد بن یعقوب كلینى، اصول كافى، ج 1، ص 91.
3. حدید (57)، 3.
پاسخ این است كه هرچند صفات الهى و مقام توحید در سایر سوره هاى قرآن نیز بیان شده؛ اما سوره توحید در بین سوره هاى قرآن، از جهت ذكر مضامین بلند و صفات جامع خداوند، ویژگى خاصى دارد؛ مثلاً دو صفت «احد» و «صمد» كه هر كدام جامع مقام توحید هستند، تنها در این سوره ذكر شدهاند. مىتوان گفت سرّ اهمیت و برترى این سوره بر دیگر سوره ها در این دو صفت نهفته است؛ چون سایر صفات الهى كه در این سوره آمده، در سوره هاى دیگر قرآن نیز آمدهاند؛ از این رو پس از سوره حمد، سوره توحید برترین و با فضیلت ترین سوره هاى قرآن است. همچنین جامعیت سوره توحید در معرفى توحید كامل؛ مفسران، عرفا و عالمان را واداشت كه درباره مضامین بلند آن تحقیق كنند. ما نیز براى انس با قرآن و خوشه چینى از معارف بلند آن و نیز براى درك عظمت و جایگاه نماز و تقرب فزونتر به خداوند، بر آن شدیم كه پس از بررسى سوره حمد، درباره سوره توحید بحث مىكنیم؛ سورهاى كه كامل ترین و جامع ترین توصیف را از توحید كامل و خالص ارائه مىدهد و از این جهت سوره اخلاص نیز نام گرفته است.
در طلیعه سوره توحید خداوند مىفرماید: «قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ». «هو» ضمیر شأن است و براى مذكّر به كار مىرود و حاكى از اهمیت و عظمت خبر و چیزى است كه از آن حكایت مىشود. از ضمیر مؤنث «هى» كه معناى ضمیر شأن را برساند، به «ضمیر قصه» تعبیر مىگردد؛ اما برخى گفتهاند كه ضمیر «هو» به مطلبى برمى گردد كه از سیاق سوره استفاده مىشود؛ یعنى آنچه در شأن نزول این سوره وارد شده كه یهودیان از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) خواستند پروردگارش
را براى آنان توصیف كند1 و «هو» كنایه از همان پروردگارى است كه یهودیان درباره او سؤال كردهاند.
در برخى از روایات آمده است كه «هو» اسم اعظم الهى است؛ چنان كه آوردهاند امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: «پیش از جنگ بدر شبى حضرت خضر را در خواب دیدم و از او خواستم چیزى به من بیاموزد كه بر دشمنان چیره شوم. او گفت: با همه وجود و اخلاص بگو: "یا هو، یا من لا هو الاّ هو". بامداد آن روز، خواب خود را به پیامبر گرامى عرضه داشتم و آن حضرت فرمود: على جان، او "اسم اعظم" خدا را به تو آموخته است. من در روز پیكار بدر هماره آن را بر لب داشتم و خالصانه آن را زمزمه مىكردم»2.
«الله» اسم خاص خدا و بر ذات خداوند اطلاق مىشود؛ با لحاظ اینكه آن ذات، همه صفات جمال و جلال او را داراست.
چنان كه گفتیم، كلمه «احد» فقط در سوره توحید آمده و به عنوان وصف، فقط بر خداوند اطلاق گردیده است، این صفت در كلام فصیحان عرب نیز، هیچ كجا به عنوان وصف موجودى جز خدا نیامده است. «احد» در جمله منفى براى غیر خدا به كار مىرود و مثلاً گفته مىشود: «لا احد فى الدّارِ» اما در جمله ایجابى صفت غیر خدا قرار نمىگیرد. كلمه «احد» همانند كلمه «واحد» از ماده «وحدت» گرفته شده؛ اما كلمه واحد در شمار اعداد طبیعى و به معناى «یك» است كه در برابر دو، سه، چهار و... قرار مىگیرد. هنگامى كه پس از واحد اعداد دیگر شماره مىشود، مىتوان در ذهن تا بى نهایت بر آنها افزود؛ اما «احد» در شمار اعداد نیست و براى چیزى و كسى به كار مىرود كه ـ نه در
1. السمین الحلبى، الدّر المصون فى علوم الكتاب المكنون، ج 11، ص 149.
2. محمدباقر مجلسى، بحار الانوار، ج 93، باب 11، حدیث 3، ص 232.
خارج و نه در ذهن ـ كثرت و تعدد ندارد. با این وصف هیچگاه نمىتوان به جاى كلمه «واحد»، «احد» را به كار برد و گفت: احد، اثنان، ثلاث؛ هرچند كه در اعداد تركیبى احد به كار مىرود و گفته مىشود «احد عشر».
پس از استعمال كلمه «احد» كه در فارسى به «یكتا» ترجمه مىشود ـ البته كلمه یكتا نمىتواند جامع معناى احد باشد و به درستى آن را ترجمه كند ـ نمىتوان عدد دیگرى بدان افزود. این نكته حاكى از آن است كه موصوف «احد» در ذهن، خارج و حتى در وهم قابلیت تعدد، تجزیه و تركیب را ندارد. وقتى مىگوییم «یك انسان»، او یكى است؛ اما از اعضا و میلیاردها سلول تركیب یافته و قابل تجزیه است. با توجه به كثرتى كه در ساختار وجودى انسان است، حقیقتاً او متكثر مىباشد و وحدت ندارد. از این رو به صفت «احد» متصف نمىشود؛ ولى خداوند محض وحدت است و هیچ گونه كثرتى براى او متصور نیست؛ به همین دلیل به «احد» متصف مىگردد.
كاربرد این ویژگى براى خداوند در سوره توحید، براى توجه دادن انسان به این حقیقت است كه خداوند قابل مقایسه با هیچ موجود دیگرى نیست و هیچ گونه تركیب و كثرتى در ذات او وجود ندارد. درك این ویژگى و فهم بساطت و وحدت محض خداوند براى اذهان عادى بشر بسیار دشوار است. انبیا كوشیدند كه بشر، خداوند را با این وحدت و بساطت بشناسد؛ اما اغلب انسان ها به چنینشناختى دست نیافتند. براى آنان تنها هضم این نكته آسان بود كه بدانند مخلوقاند و انسان و جهان پیرامونش آفرینندهاى دارد؛ اما نتوانستند مقام احدیت الهى را بشناسند و در فعالیت ذهنى خود هر گونه تعدد و تكثرى را از خداوند سلب كنند.
اگر نیك بنگریم، متوجه مىشویم كه در شناخت ما از خدا، به گونهاى تعدد و تكثر راه مىیابد؛ زیرا ما خداوند را از طریق مجموعهاى از مفاهیم ذهنى مىشناسیم كه از صفات افعالى خدا به دست آمدهاند؛ مثلاً پس از توجه به خلق و آفرینش هستى كه فعل الهى است، به یكى از صفات افعالى خدا كه خالقیت است رهنمون مىشویم. یا وقتى در مىیابیم كه عالم را خداوند اداره و تدبیر مىكند، به صفت ربوبیت خدا پى مىبریم. همچنین از این طریق صفت رازقیت خداوند را مىشناسیم. پس در درجه اول از طریق ارتباطى كه خداوند با عالم و از جمله انسان دارد و نقشى كه افعال الهى در خلق و سایر شئون عالم دارند، ما صفات افعالى خدا را مىشناسیم؛ آن گاه به وسیله این صفات، به صفات ذات خدا؛ نظیر علم، قدرت و حیات خداوند پى مىبریم.
شایان ذكر است كه شناخت ما از صفات خدا، بسیار نارساست و ما از زاویه نظایر آن صفات كه در خودمان وجود دارد، به چنین شناخت محدودى از صفات خدا پى مىبریم؛ مثلاً از طریق حیات انسان و بخشى از موجودات دیگر و فعالیت هاى آنها كه از آثار فعل الهى است، به مفهوم حیات در خداوند پى مىبریم. همچنین با تداعى معانى و مقایسه هاى دیگر؛ به علم، قدرت و سایر صفات ذات خداوند رهنمون مىشویم، هرچند كه با همه ژرف نگرى هایى كه در شناخت صفات ذات خدا به خرج مىدهیم، صفات خدا را مستقل از خداوند تصور مىكنیم و علم، قدرت، حیات و غناى الهى را در برابر خداوند و مستقل از او مىشناسیم و نمىتوانیم خداوند را موجود بسیطى بشناسیم كه هیچ گونه كثرتى در ذات او وجود ندارد.
درست به همین سبب در مكتب كلامى اشاعره كه اكثریت اهل سنّت بدان گرایش دارند، صفات ثبوتى خداوند را مستقل از یكدیگر و مستقل از خداوند
مى دانند و به قدیمان هشت گانه معتقدند؛ یعنى آنان بر این باورند كه علم، قدرت، حیات، سمع، بصر، اراده، كلام و ذات الهى، هر یك قدیم و مستقل از یكدیگرند؛ اما در پرتو تعالیم اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) یكى از مسائل اساسى در كلام شیعى، اعتقاد به عینیت ذات و صفات الهى است؛ یعنى صفات ثبوتى خدا كه ما در مقام تصور آنها را جداى از هم تصور مىكنیم، در واقع عین هم و عین ذات خداوند هستند. فیلسوفان و متكلمان شیعى با برهان هاى عقلى عینیت ذات و صفات و بساطت ذات الهى را ثابت كردهاند؛ اما ما به مدد دلیل هاى عقلى، فقط به عینیت ذات و صفات الهى معتقد مىشویم و نمىتوانیم ذات خداوند را بشناسیم؛ چون علمى كه از طریق آنها حاصل مىشود، حصولى است و چنین علمى به هیچ وجه نمىتواند حقیقت ذات خداوند را به ما بشناساند. ما در پرتو علم حصولى تنها شناخت مبهم و ناقصى از خداوند پیدا مىكنیم.
در روایات و سخنان عرفا شناخت حقیقى، یعنى شناخت شهودى و حضورى خداوند مطرح شده است؛شناختى كه با علم حصولى و بر اثر فعالیت ذهنى و عقلى به دست نمىآید. این شناخت كه در روایات از آن به «رؤیت خدا» تعبیر شده، از مقوله دانستن نیست كه از طریق مجموعهاى از مفاهیم ذهنى به دست آید، بلكه از مقوله دریافت و درك شهودى است كه بندگان ناب و خاص خدا بدان نایل مىشوند؛ آنان كه روح و دل خویش را از زنگار حجاب هاى مادى زدوده و آن را جلوه گاه نور و تجلیات الهى ساختهاند و تن و دل را به عبادت و اطاعت خدا آزمودهاند. این همان معرفتى است كه وقتى از امیر
مؤمنان(علیه السلام) سؤال شد كه آیا خدا را دیده اى، فرمود: «أَفَأَعْبُدُ مالا أرى؟؛ آیا كسى را كه ندیدهام بپرستم؟» آن گاه وقتى از كیفیت رؤیت خدا سؤال مىكنند، مىفرماید: «لا تُدْرِكُهُ الْعُیُونُ بِمُشاهَدَةِ الْعِیانِ وَ لكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلُوبُ بِحَقایِقِ الاِْیمانِ؛1چشم ها او را چون اجسام در نیابند؛ اما دل ها در پرتو ایمان راستین او را دریابند».
رسیدن به چنین معرفتى، حلقه نهایى تعالیم انبیا براى هدایت بشر به توحید ناب است كه افراد اندكى كه از قابلیت و ظرفیت وجودى بسیار بالایى برخوردار هستند، از آن بهرهمند مىشوند. توضیح آنكه: پیامبران در گام اول كوشیدند معرفت عقلى بشر به خداوند را تقویت كنند و آن را خالص سازند. آنان در گفتوگو و مجادله با مشركان و بت پرستان، در پى آن بودند كه خداوند را از صفات مادى كه دل ها و ذهن هاى بیمار، بر اثر تشبیه خدا با موجودات مادى بدان معتقد شده بودند، منزه سازند؛ از این رو پیوسته در سخنان خود به تسبیح و تنزیه خداوند مىپرداختند و به بشر یادآور مىشدند كه خداوند مركّب نیست و نیز خدا جسم ندارد كه با چشم مشاهده شود؛ و اساساً نمىتوان خداوند را با مخلوقات مقایسه كرد: «لَیْسَ كَمِثْلِهِ شَىْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ؛2 چیزى همانند او نیست و اوست شنوا و بینا».
آنان همچنین در این مرحله ـ علاوه بر ذكر صفات سلبى خدا و تنزیه خداوند از آنها ـ در صدد برآمدند كه با مجموعهاى از مفاهیم كلى عقلى، ذهن بشر را تقویت و تربیت كنند تا به صفات ثبوتى الهى شناخت حصولى پیدا كند. بر اثر فعالیت انبیا در این مرحله و استدلال حكما و متكلمان بر بساطت ذات
1. نهج البلاغه، خطبه 179.
2. شورى (42)، 11.
الهى و عینیت ذات و صفات و نفى تركیب از خدا، معرفت صحیح حصولى براى بشر حاصل مىشود.
تلاش آنان در گام بعدى این بود كه ثابت كنند علاوه بر شناخت حصولى خدا، مىتوان بر اثر عبادت، اطاعت خدا و تكامل معنوى، با علم شهودى خداوند را درك كرد. ارتباط حضورى با خداوند در افق فهم ما نیست؛ اما براى اثبات وجود چنین راهى مىتوان بازتاب هاى هر چند ضعیف آن را ذكر كرد كه گاهى نیز در ما رخ مىدهند. به عنوان نمونه گاهى انسان در شرایط بسیار دشوار و حساسى قرار مىگیرد كه دستش از همه وسایل كوتاه مىشود؛ در این هنگام نه كارى از خودش ساخته است و نه امیدى و اعتمادى به دیگران دارد؛ اما ناگهان احساس مىكند از درون با غیب ارتباط پیدا كرده و نورى به دلش تابیده كه راه نجات از سختى ها و دشوارى ها را به او مىنمایاند. اینجاست كه از عمق دل خدا را صدا مىزند. وجود چنین حالاتى، حاكى از آن است كه وراى اوصاف، مفاهیم و شناخت حصولى، معرفت حضورى خداوند قرار دارد. اگر انسان به گسترش و تعمیق توجهات قلبى خود به خداوند بپردازد و از حوزه مفاهیم و الفاظ فراتر رود، رفته رفته دلش با خداوند آشنا مىشود. او در این سیر به مرحلهاى مىرسد كه كاملا به خداوند مرتبط مىگردد تا آنجا كه برایش هیچ لذتى فراتر از مناجات و ارتباط عاشقانه با خداوند وجود ندارد و از ژرفاى دل مىگوید: «فَإِنَّكَ سَیِّدی وَ مُعْتَمَدی وَ رَجائی وَ أَنْتَ غایَةُ مَطْلُوبی وَ مُناىَ فی مُنْقَلَبی وَ مَثْواىَ؛1 تو سید، مولا، مورد اعتماد و امید من هستى و تو مطلوب و آرزوى من در دنیا و آخرت مىباشى».
1. شیخ عباس قمى، مفاتیح الجنان، دعاى صباح.
امام سجاد(علیه السلام) در مناجات و گفتوگوى عاشقانه با خدا مىگویند: «وَ رُؤْیَتُكَ حاجَتی وَ جِوارُكَ طَلَبی وَ قُرْبُكَ سُؤْلی؛ مقصدم خوشنودى توست و نیازمند مشاهده تو هستم و نعمت جوار تو مطلوب من است و مقام قربت منتهاى خواسته من».1 مسلماً مشاهده خدا كه خواسته حضرت است، از طریق مفاهیم و با استدلال و برهان هاى عقلى حاصل نمىشود، بلكه این مشاهده در پرتو عبادت، اطاعت خدا، استفاده بیشتر از نماز و تعمیق و گسترش توجهات قلبى به خداوند به دست مىآید.
روشن شد كه صفت «احدیت»، از وحدت حقیقى ذات الهى و عینیت ذات با صفات الهى و نفى هر گونه تركیب و تجزیه در ذات خداوند حكایت مىكند. همچنین شناخت كُنْهِ ذات، صفات و از جمله مقام احدیت خداوند براى ما ممكن نیست ـ چون چنینشناختى از طریق مفاهیم و علم حصولى به دست نمىآید ـ اما نباید استدلالات عقلى و برهان هاى اثبات وجود خدا را بى فایده شمرد و تلاش هاى فكرى و عقلى براى شناخت هر چند محدود خدا را كنار نهاد و تنها به توجه قلبى به خداوند بسنده كرد و كوشید تا از طریق دل ارتباط با خداوند حاصل شود؛ چون چنین رویكردى، انحرافى و به معناى كنار زدن اندیشه در حوزه معارف الهى است و گفتار و سیره بزرگان دین آن را بر نمىتابد. همچنین به مثابه نادیده گرفتن تلاش هاى علمى و عقلانى انبیا و پیشوایان معصوم ما در این عرصه است. بى تردید طرح صفات ثبوتى و سلبى خداوند در قرآن و روایات و از جمله مباحثى كه در كتاب توحید صدوق از زبان
1. همان، مناجات خمس عشر، مناجات هشتم.
پیشوایان معصوم ما وارد شده، همه براى این است كه از طریق عقل و برهان هاى عقلى به مبدأ وجود پى ببریم. البته نباید به شناخت عقلى خداوند اكتفا كنیم، و پس از آنكه به خداوند شناخت حصولى پیدا كردیم، خاضعانه از خداوند بخواهیم كه راهى به سوى خویش در دل ما بگشاید تا از این طریق بتوانیم به مشاهده تجلّیات او نایل شویم.
نتیجه عملى شناخت صفات الهى و از جمله مقام احدیت و وحدت حقیقى بارى تعالى و اعتقاد به اینكه خداوند مالك، خالق هستى و غنىّ بالذات مىباشد، این است كه انسان در همه امور فقط به خدا توجّه كند. همچنین گسترش ظرفیت وجودى انسان و باز شدن راهى در دل به سوى خدا و مشاهده حضورى او، باعث مىشود كه وى دل به غیر خدا نسپرد و در هنگام نیاز، فقط به خداوند امید داشته، سراغ غیر او نرود؛ چنان كه كودك نیازهایش را از طریق پدر و مادر تأمین مىكند و وقتى گرسنه مىشود و خواستهاى دارد، سراغ آنان مىرود و اعتنایى به دیگران ندارد. در این صورت اگر فرزندى كه پدر و مادر با تلاش و زحمت زندگى او را تأمین مىكنند، هنگام گرسنگى به درِ خانه همسایه برود و از او غذا بخواهد، آیا ناسپاسى نكرده است؟ به خصوص اگر نیازهاى همسایه را پدر و مادر فرزند تأمین كنند و آنچه در سفره اوست، از پدر و مادر خودش باشد! این مثال ما را بر انبوهى از ناسپاسى ها و قدرناشناسى ها توجه مىدهد كه در برابر نعمت ها و الطاف الهى مرتكب مىشویم. وقتى اعتقاد داریم كه خداوند یكتاست و هرچه وجود دارد از آن اوست، آیا به هنگام نیاز باید سراغ او برویم یا دیگران؟ آیا تنها
وقتى كه از همه جا ناامید شدیم و سرمان به سنگ خورد، باید به سراغ خدا برویم! مشاهده قلبى و حضورى خدا بماند؛ حتى اگر نتوانیم از طریق برهان ها و مفاهیم عقلى به صفات الهى، مقام احدیت و عینیت ذات و صفات الهى پى ببریم و تنها مقام رازقیت خدا را بشناسیم و معتقد باشیم كه خدا به ما روزى مىدهد، آیا پذیرفته است كه هنگام نیاز سراغ خدا نرویم و با التماس و تملق از دیگران كمك بخواهیم؟
نتیجه عملى شناخت خدا این است كه ما خواسته ها و نیازهایمان را از وى طلب كنیم و فقط به او اعتماد و اتكال داشته باشیم و از غیر او هراسى به دل راه ندهیم. در پرتو این اعتقاد و ارتباط با خداوند، مؤمنان كه دل و جان به خدا سپردهاند، از تهدیدهاى دشمنان اسلام و در رأس آنها امریكا نمىهراسند و با قدرت و صلابت در برابر آنان مىایستند و هرگز ننگ كرنش و تسلیم در برابر دشمنان را تحمل نمىكنند؛ چون اعتقاد دارند كه وعده یارى خداوند به مؤمنان، حق است و هیچ قدرتى نمىتواند در برابر قدرت الهى عرض اندام كند.