عظمت و شكوه مقام امام زمان(علیه السلام)
ولایت تكوینى امام زمان(علیه السلام)
علم و قدرتِ بیكرانِ امام زمان(علیه السلام)
نمونهاى از ولایتِ تكوینىِ امام رضا(علیه السلام)
نحوه ارتباط ولایى با امام زمان(علیه السلام)
هنگامه اضطرار و توسّل به امام زمان(علیه السلام)
توجّه و توّسل مداوم به امام زمان(علیه السلام)
تكاپو براى جلب رضایت امام زمان(علیه السلام)
ولایت تشریعى امام زمان(علیه السلام)
حكومت اسلامى ایران، جلوهاى از ولایت امام زمان(علیه السلام)
در برابر اقیانوسى از عظمت قرار گرفته ایم كه هر موجود عظیمى در مقابل وسعت و بزرگى اش خود را مىبازد و محو مىشود. در مقابل بیكرانى از نور قرار گرفته ایم كه هر چشم تیزبینى را خیره مىكند؛ چه رسد به چشمهاى نابیناى ما.به هر حال، دست نیاز به سوى این اقیانوس رحمت دراز كرده ایم و مطمئنّیم كه ما را از دریاى كرامت خویش محروم نخواهد كرد.
عظمت مقام اهل بیت(علیهم السلام) و به ویژه مقام حضرت ولىّ عصر ارواحنا لتراب مقدمه الفداء براى امثال بنده قابل درك نیست. نمى دانم آیا میان غیر اهل بیت(علیهم السلام) انسانهایى یافت مىشوند كه كُنه مقام را درك كنند یا نه؟! امّا در هر حال، عظمت و نورانیت این مقام نباید ما را از كوشش براى درك هرچه بیشتر آن باز دارد.
آن چه بزرگان ما توانسته اند با تعبیرهایى به شكوه و جلالت این مقام اشاره كنند، حقیقتى است كه «ولایت تكوینى» نامیده مىشود. در تبیین و توضیح این مقام، سخنها فراوان گفته شده؛ امّا حقیقتش این است كه بنده در تبیین درست آن احساس ناتوانى مىكنم. براى این كه راهى به سوى دركِ عظمت این مقام والا برایمان باز شود، به روایتى از امام صادق(علیه السلام) درباره مقام علم امامان(علیهم السلام) اشاره مىكنم:
سدیر صیرفى كه یكى از اصحاب خاص امام صادق(علیه السلام) بوده است مىگوید:
با گروهى از خواصِ اصحاب امام صادق(علیه السلام) (ابوبصیر، مِیسر، یحیى بزاز و داوود قمى)
به محضر امام صادق(علیه السلام) شرفیاب شدیم. شنیدیم كه امام(علیه السلام) با ناراحتى و غضب مىفرمود: عجب از مردمانى كه مىپندارند ما از غیب مطّلعیم؛ در حالى كه علم غیب را جز خداوند نمى داند! همانا گاهى كنیز خود را مىطلبم؛ در حالى كه نمى دانم در كدام حجره از خانه است [به گونهاى سخن گفت كه مقتضاى فهم و معرفت حاضران در جلسه بود]. هنگامى كه حضرت از جایش برخاست و به اندرون خانه رفت، من و ابوبصیر و میسر نیز به دنبال آن جناب به داخل خانه رفتیم و عرضه داشتیم: خداوند، ما را فداى تو گرداند! شنیدیم كه در امر كنیزتان چنین و چنان مىگفتید؛ در حالى كه ما از علم فراوان شما آگاهیم و آن را به علم غیبى كه خاصّ خداوند است، نسبت نمى دهیم.
حضرت فرمود:اى سدیر! آیا این آیه را در كتاب خدا یافتهاى كه مىفرماید: قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِیكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْكَ طَرْفُكَ؛(1) كسى كه دانشى از كتاب داشت، گفت: پیش از آن كه چشمت را برهم زنى، آن را نزد تو خواهم آورد.
گفتم: فدایت شوم.این آیه را گاهى خوانده ام.
فرمود: آیا آن مرد را مىشناسى و آیا مىدانى كه نزد او چه مقدار از «علم الكتاب» وجود داشت؟!
گفتم: شما آگاهم كنید تا بدانم.
فرمود: به اندازه قطرهاى از باران در دریایى سبز. پس نسبت علم او به «علم الكتاب» چگونه است؟!
گفتم: چه بسیار اندك و ناچیز است!
پس به من فرمود:اى سدیر! چه بسیار است این علم براى كسى كه خداوند علم او را به «علم الكتاب» نسبت داد! اى سدیر! آیا این آیه را نیز در كتاب خداوند عزّ و جلّ یافتهاى كه مىفرماید: قُلْ كَفى بِاللّهِ شَهِیداً بَیْنِى وَ بَیْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ؛(2) بگو براى شهادت و حكم راندن بین من و شما، خدا و كسى كه علم كتاب نزد او است، كفایت مىكند.
1. نمل (27)، 40.
2. رعد(13)، 43.
گفتم: گاهى خوانده ام، فدایت شوم!
پرسید: آیا آن كه علم ناچیزى از «علم الكتاب» نزد او است، عالمتر و فهیمتر است یا كسى كه تمام «علم الكتاب» نزد او است؟!
گفتم: به قطع كسى كه تمام «علم الكتاب» نزد او است.
پس با دست مباركش به سینه مطهّرش اشاره كرد و سه مرتبه فرمود: علمُ الكِتَابِ كُلُّهُ و اللّهِ عِنْدَنَا؛ به خدا سوگند! تمام علم كتاب نزد ما، اهل بیت است.(1)
آصف بن برخیا چون بهرهاى از «علم الكتاب» داشت، توانست بارگاه عظیم بلقیس را پیش از آن كه پلك چشمان حضرت سلیمان(علیه السلام) به هم بخورد، از صنعاى یمن به فلسطین منتقل كند؛ چرا كه قرآن مىفرماید:
قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ...؛
در زبان عرب اگر حكمى را بر صفتى تعلیل كنند، آن صفت بر علّیت دلالت خواهد داشت؛ بنابراین، معناى آیه این است كه چون چنان علمى داشت، توانست چنین كار خارق العادهاى را انجام دهد. آرى، بنابر این روایت پرمعنا و نورانى، علم آصف بن برخیا، در مقایسه با علم اهل بیت(علیهم السلام) همچون قطرهاى ناچیز در برابر دریایى بیكران است. به بیان دیگر، علم آصف بن برخیا كه به او قدرت داد تا تخت و بارگاه بلقیس را پیش از چشم بر هم زدنى در پیشگاه سلیمان(علیه السلام) حاضر كند، قطرهاى ناچیز از دریاى علمِ اهل بیت(علیهم السلام) و مهدى موعودِ ارواحنا فداه ما است.
از این حدیث شریف راهى گشوده مىشود تا بدانیم علومى كه خداوند به اولیاى خاصّ خویش عطا كرده، چه حقیقت والا و چه دریاى پرعظمتى است كه یك قطره اش چنان آثارى را در پى دارد. به هرحال، ما با چنین دریاى بیكرانهاى مواجهیم. چنین دریایى را با ذهنهاى ضعیف و محدود خودمان چگونه مىتوانیم پیمانه كنیم؟! چنین حقیقت عظیمى را چگونه مىتوانیم وصف كنیم؟! چارهاى برایمان باقى نمى ماند جز این كه در
1. علاّمه مجلسى، بحارالانوار، ج 26، باب 12، ص 170، روایت 38؛ كلینى، الكافى، ج 1، ص 257، روایت 3 محمدبن حسن صفّار قمى، بصائر الدرجات، ص 213.
پیشگاهِ عظمتِ علم، قدرت و روح والاى اهل بیت(علیهم السلام) سر تعظیم بر خاك ساییم و همراه با احساس ناتوانى و تذلل بگوییم: ما كجا و فهم مقام والاى شما كجا؟!
شایسته است برادران و خواهران ارجمند ما در فرصتهایى مناسب، روایات مربوط به علوم و مقامهاى اهل بیت(علیهم السلام) را مطالعه كنند و درباره آن بیندیشند تا شاید به حقایق و نكتههایى آموزنده و كارساز دست یابند. بارى، وجود امام عصر ارواحنا له الفداء اقیانوسى بیكران از علم، قدرت، عظمت و نورانیت است كه علم وقدرت آصف بن برخیا قطرهاى از آن به شمار رود.
شخصى مورد اطمینان برایم نقل كرد كه در مشهد مقدّس و منزل یكى از دوستان، با دو دانشجوى امریكایى كه زن و شوهر بودند، ملاقات كردم. براى آن دو، داستان شگفت آورى رخ داده بود كه به تقاضاى میزبان، آن داستان را براى ما نقل كردند: آن دو جوان امریكایى گفتند: وقتى كه ما در یكى از دانشگاههاى امریكا مشغول تحصیل بودیم، پیوسته در خود احساس خلا مىكردیم. با اشاره به سینه اش گفت: احساس مىكردم كه این جا خالى است، سپس گمان كردم كه این كمبود، ناشى از غریزه جنسى است و با ازدواج و انتخاب همسر، آن خلا پر مىشود؛ از این رو، هر دو تصمیم گرفتیم با هم ازدواج كنیم؛ امّا پس از ازدواج نیز آن خلا پر نشد و همچنان آن كمبود را در خود احساس مىكردیم. از این امر سخت ناراحت شدم و با این كه به همسرم علاقه داشتم، در ظاهر تمایلى به او نشان نمى دادم و گاهى حتّى حوصله صحبت كردن با او را هم نداشتم.
روزى براى عذرخواهى به او گفتم: اگر گاهى مىبینى كه من حال خاصّى دارم و از تو دورى مىگزینم، گمان نكنى كه علاقهاى به تو ندارم؛ بلكه این ناراحتى و افسردگى و احساس خلا از دوران دانشجویى در من بوده و تا كنون رفع نشده است و هر از چندگاه بدان مبتلا مىشوم. همسرم گفت: اتّفاقاً من نیز چنین حالتى دارم. پس از گفت و گو، پى بردم كه این احساس خلا درونى، درك مشترك هر دوى ما است؛ در نتیجه تصمیم
گرفتیم براى رفع آن، چارهاى بیندیشیم. در آغاز بنا گذاشتیم كه بیشتر به كلیسا رفت و آمد داشته باشیم و به مسائل معنوى بپردازیم تا شاید آن خلا برطرف شود. ارتباطمان را با كلیسا و مسائل معنوى گسترش دادیم و در آن زمینه، كتابهایى را نیز مطالعه كردیم؛ امّا آن خلا و عطش معنوى رفع نشد. چون شنیده بودیم كه در كشورهاى شرقى، به ویژه چین و هندوستان، مذاهبى وجود دارند كه مردم را به ریاضت و انجام تمرینهاى ویژهاى براى رسیدن به حقیقت دعوت مىكنند، تصمیم گرفتیم به آن كشورها سفر كنیم، و چون چین، از دیگر كشورهاى شرقى، به امریكا نزدیكتر است، ابتدا به چین سفر كردیم.
در چین، از مسؤولان سفارت امریكا خواستیم كسانى را كه در آن كشور در زمینه مسائل معنوى و ریاضت سرآمدند، به ما معرّفى كنند و آنها شخصى را به ما معرّفى كردند كه گفته مىشد رهبر روحانیان مذهبى چین و بزرگ ترین شخصیت معنوى آن كشور است. با كمك سفارت، موفّق شدیم نزد او برویم و با راهنمایى و كمك او مدّتى به ریاضت مشغول شدیم؛ امّا كمبود معنوى و خلا درونى مان برطرف نشد.
از چین به تبّت رفتیم. در آن جا و در دامنههاى كوه هیمالیا معبدهایى بود كه عدّهاى در آنها به عبادت و ریاضت مىپرداختند. به ما اجازه دادند كه به یكى از معبدها راه یابیم و مدّتى را به ریاضت بپردازیم. ریاضتهایى كه آن جا متحمّل مىشدیم، بسیار سخت بود؛ از جمله چهل شب روى تختى كه روى آن، میخهاى تیزى كوبیده بودند مىخوابیدیم. پس از گذراندن مدتّى در آن جا و انجام ریاضتها و عبادت، باز احساس كردیم خلا درونى ما همچنان باقى است. از آن جا به هندوستان رفتیم و با مرتاضان فراوانى تماس گرفتیم و مدّتى در آن جا به ریاضت پرداختیم؛ امّا نتیجه نگرفتیم و مأیوس شدیم. سرانجام این تصوّر در ما پدید آمد كه اصلا در عالم، واقعیتى وجود ندارد كه بتواند خلا درونى انسان را اشباع كند.
ناامیدانه تصمیم گرفتیم از طریق خاورمیانه به اروپا و سپس امریكا رهسپار شویم. از هندوستان به پاكستان و از طریق افغانستان به ایران آمدیم و ابتدا وارد شهر بزرگ مشهد شدیم و آن را شهر عجیبى یافتیم كه نمونه آن را تا كنون مشاهده نكرده بودیم. در وسطِ
شهر، ساختمانى جالب و با شكوه با گنبد و گلدستههاى طلا كه پیوسته انبوهى از مردم به آن رفت و آمد داشتند، ما را به خود جلب كرد. پرسیدم: این جا چه خبر است و این مردم چه دینى دارند؟ گفتند: این مردم مسلمانند و كتاب مذهبى آنان قرآن است و در این شهر و این ساختمان یكى از رهبران مذهبى آنها كه به او امام مىگویند، دفن شده است. پرسیدم: امام كیست و چه مىكند؟ گفتند: امام(علیه السلام)، انسان كاملى است كه به عالى ترین مراحل كمال انسانى رسیده است و او با رسیدن به آن مقام، دیگر مرگى ندارد و پس از رخت بر بستن از دنیا نیز زنده است. مسلمانان چون چنین اعتقادى دارند، به زیارت امامشان مىروند و با عرض ادب و احترام حاجت مىخواهند و امام(علیه السلام) نیاز آنها را برآورده مىسازد.
گفتم: قسمتهاى برجستهاى از قرآن را براى ما نقل كنید. گفتند: در یكى از آیات قرآن آمده است كه هر چیزى خدا را تسبیح مىگوید. آن سخنان براى ما معمّایى شد كه چطور با این كه امام آنها مرده است، باز او را زنده مىدانند و افزون بر این معتقدند كه همه چیز، حتّى كوهها و درختان، خدا را تسبیح مىگویند! باور نكردیم و تصمیم گرفتیم براى تماشا وارد مشهد رضوى شویم. در صحن، یكى از خادمان كه وسیلهاى شبیه چماق با روكش نقره در دست داشت، وقتى متوجّه شد ما خارجى هستیم، از ورودمان به صحن جلوگیرى كرد و گفت: ورود خارجىها ممنوع است!
گفتم: ما چندین هزار كیلومتر در دنیا سفر كرده ایم و به اماكن گوناگون وارد شده ایم و هیچ كجا به ما نگفتند كه ورود خارجى ممنوع است. چرا شما از ورود ما جلوگیرى مىكنید؟ قصد ما فقط تماشاى این محلّ است و نیت بدى نداریم. هرچه اصرار كردیم، فایدهاى نداشت و از ورود ما جلوگیرى كردند. ما با ناراحتى از آن جا دور شدیم و در آن حوالى روبه روى مسافرخانهاى لب جوى آب نشستیم و مدّتى من به فكر فرو رفتم كه نكند در عالم حقیقتى باشد كه در این جا نهان است و ما نمى شناسیم؟ اگر در این جا خبرى باشد و آنان ما را راه ندهند تا از آن آگاه شویم، برایمان سخت حسرت آور و رنج آور است كه با آن همه زحمت، تلاش و تحمّل رنج سفر از رسیدن به آن حقیقت محروم بمانیم. بى اختیار گریه ام گرفت و مدّتى گریستم.
ناگهان این فكر به ذهنم خطور كرد كه آن شخص مدفون یا امام و انسان كامل است و آنها راست مىگویند یا دروغ مىگویند و او انسان كامل نیست. اگر آنها راست بگویند و به واقع او زنده است و بر همه جا احاطه دارد، خودش مىداند كه ما به دنبال چه هدفى، این همه راه آمده ایم و باید ما را دریابد و اگر آنان دروغ مىگویند، ضرورتى ندارد به تماشاى آن جا برویم. همین طور كه اشك مىریختم و خود را تسلّى مىدادم، دست فروشى كه تعدادى آیینه، مهر و تسبیح در دست داشت، نزدم آمد و به انگلیسى و با لهجه شهر خودمان گفت: چرا ناراحتى؟ سربلند كردم و جریان را براى او گفتم كه ما براى كشف حقیقت به چندین كشور سفر كرده ایم و سالها ریاضت كشیده ایم و اكنون كه به این جا آمده ایم، به حرم راهمان نمى دهند. گفت: ناراحت نباش! برو. راهتان مىدهند! گفتم: الآن ما به آن جا رفتیم و راهمان ندادند. گفت: آن وقت اجازه نداشتند. من در آن لحظه، فكر نكردم كه چطور آن دست فروش به انگلیسى آن هم با لهجه محلى با من حرف مىزند و از كجا خبر دارد كه پیشتر خادمان حرم اجازه نداشتند ما را راه دهند و اكنون اجازه دارند، و چرا من راز دلم را براى او گفتم.
سرانجام به سوى حرم راه افتادیم و وقتى به درِ صحن رسیدیم، خادم مانع ورود ما نشد. پیش خود گفتم: شاید ما را ندیده است. برگشتیم و به او نگاه كردیم؛ امّا او عكس العملى نشان نداد. وارد صحن شدیم و به راهرویى رسیدیم كه جمعیت انبوهى از آن جا وارد حرم مىشدند. ما نیز همراه جمعیت وارد راهرو شدیم. فشار جمعیت ما را از این سو به آن سو مىكشاند تا این كه به درِ حرم رسیدیم؛ امّا ناگهان من احساس كردم كه اطرافم خالى است و هرچه جلو رفتیم، پیرامونم خلوتتر مىشد و بدون مزاحمت و فشار جمعیت به پنجرههاى ضریح مقدّس رسیدم و مشاهده كردم كه درون ضریح شخصى ایستاده است. بى اختیار تعظیم و سلام كردم. آن حضرت با لبخند جواب سلام مرا داد و فرمود: چه مىخواهى؟ من هرچه پیشتر در ذهنم بود، یكباره از ذهنم رفت و هرچه خواستم بگویم كه چه مىخواهم، چیزى به ذهنم نیامد. فقط یك مطلب به ذهنم آمد و در محضر حضرت گفتم و آن این بود كه من شنیده ام در قرآن آمده است: همه موجودات خدا
را تسبیح مىگویند! وقتى آن مطلب را عرض كردم، فرمود: به تو نشان مىدهم. بعد بى اختیار از حرم بیرون آمدم. باز احساس كردم كه پیرامونم خلوت است و كسى مزاحم من نمى شود. خداحافظى كردم و از حرم خارج شدم؛ امّا مبهوت مانده بودم. وقتى از حرم خارج، و به صحن وارد شدم، حالتى به من دست داد كه مىشنیدم هرآن چه پیرامون من هست، از در و دیوار و درخت و زمین و آسمان تسبیح مىگویند. با مشاهده این صحنه، دیگر چیزى نفهمیدم و بى هوش بر روى زمین افتادم. پس از به هوش آمدن خود را در اتاقى بر روى تختى دیدم كه عدّهاى آب به صورتم مىریختند تا به هوش آیم.
پس از آن واقعه، من متوجّه شدم كه در عالم حقیقتى وجود دارد و آن حقیقت در این جا است و انسان مىتواند به مقامى برسد كه مرگ و زندگى براى او یكسان باشد و مرگ نداشته باشد و همچنین پى بردم كه قرآن راست مىگوید كه همه چیز تسبیح گوى خدا است.
نكته جالب توجّه در واقعه پیشین این است كه با آن رخداد خارق العاده همه حقایق از طریق شهود براى آن جوان ثابت شد. به طور مسلّم از طریق برهان و بررسىهاى علمى، فرصت بسیارى لازم بود كه او از همه حقایق آگاه شود؛ چون وقتى خواهان شناخت خدا مىشد، باید مدّتى را براى اثبات وجود خدا صرف مىكرد و پس از آن، نوبت به اثبات نبوّت و پس از آن اثبات امامت و دیگر مسائل مىرسید؛ امّا با یك حادثه، همه چیز براى او اثبات شد. او با شناخت امام هشتم(علیه السلام) و حقّانیت حضرت، حقّانیت شیعه و اعتقادهاى آنان را نیز شناخت و دریافت كه امام(علیه السلام) مرگ ندارد و مرگ ظاهرى معصوم در رفتار و تداوم فعّالیتها و تصرّفات تكوینى و معنوى او بى تأثیر است. همچنین حقّانیت قرآن و دیگر امور مقدّس و اصول مذهبى و دینى ما براى او ثابت شد.
حال بنگریم كه ارتباط ما با چنین موجود نورانى و عظیمى كه خداوند متعالى براى امثال ما آخرالزّمانىها ذخیره فرموده، چگونه است. همه ما شیعیان به همراه بسیارى از برادران
اهل تسنّن معتقدیم كه این وجود مقدّس حیات دارد؛ امّا در پس پرده غیبت است و روزى ظهور خواهد كرد؛ امّا او كجا است؟ چه ارتباطى با ما دارد؟ چقدر از حال ما آگاه است؟ آیا همان گونه كه ما از او بى خبریم، او نیز از ما بى خبر است؟! آیا همان طور كه ما در زندگى او نقشى نداریم، او نیز در زندگى ما نقشى ندارد؟!
شاید همه ما هنگام نیاز و اضطرار، همان گونه كه به خداوند بزرگ توجّه مىیابیم، به امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشریف نیز توجّه كنیم و از او بخواهیم كه به حُرمتِ دعاى مستجاب و آبرویى كه در پیشگاه خداوند دارد، از ما رفع اضطرار و گرفتارى كند؛ چرا كه معتقدیم: خداوند درهاى رحمتش را از راه ولىّ خود به روى ما گشوده است. این توجّه ناخودآگاه، بر اثر ایمانى مرتكز در دلهاى ما است كه با شیر مادر اندرون شده است و ان شاء اللّه با جان به در مىرود.
این كه هنگام اضطرار به حضرت توجّه مىكنیم و «یا صاحب الّزمان» مىگوییم، به چه معنا است؟ این كه گمشدهاى در بیابان، پس از تحمّل چند شبانه روز گرسنگى، تشنگى و سرگردانى، وقتى از همه جا ناامید مىشود، مىگوید: یا صاحب الزمان أغثنى، و یا اباصالح المهدى ادركنى، به چه معنا است؟!
آیا معناى چنین توجّه و توسّلى جز این است كه آقا از ضمیر و سرنوشت ما آگاهى دارد؟! آیا جز بدین معنا است كه تمام عالم در اختیار او است و بر دلهاى ما احاطه علمى دارد؟! اگر عالم در اختیار او نباشد و بر دلها احاطه علمى نداشته باشد، چگونه صداى گمشده بیابان را مىشنود؟! چگونه خبردار مىشود و با چه وسیلهاى به او كمك مىكند؟! چگونه صداى ضعیف بیمارى را در دل شب، در بستر بیمارى اش مىشنود یا چگونه فریاد مظلومیت مظلومى را حتّى نگفته مىشنود؟! این چه مقامى است؟ آیا این مقام به زمانى منحصر است كه ما اضطرار مىیابیم؟! آیا حضرت فقط هنگام اضطرار صداى ما را مىشنود و در زمانهاى دیگر، از احوال ما بى خبر است؟!
خود حضرت مىفرماید:
ما از تمام حوادثى كه برایتان اتّفاق مىافتد آگاهیم، و هیچ خبرى از اخبار شما بر ما پوشیده نیست.(1) ما هرگز از سرپرستى و رسیدگى به امورتان كوتاهى نكرده و یادتان را از خاطر نبرده ایم و اگر جز این بود، دردها و دشوارىها از هر سو بر شما فرود مىآمد و دشمنان، شما را ریشه كن مىكردند؛ پس، از خدا بترسید و ما را پشتیبانى كنید.(2)
اگر در این باره بیندیشیم، از دو جهت براى ما آموزنده خواهد بود: یكى این كه فقط هنگام اضطرار سراغ خدا و اهل بیت(علیهم السلام) نرویم؛ چرا كه همیشه و در همه حال نیازمند خدا و اولیاى خداییم و بسیارى از اوقات نیازمندى خویش را درك نمى كنیم. هنگامى كه خداوند، از راههاى عادى نیازهاى ما را رفع مىكند، از نیازمندى و فقر خویش غافل مىشویم؛ امّا هرگاه مشكلى در اسباب عادى پیش بیاید، نیاز خویش را در مىیابیم و احساس اضطرار مىكنیم غافل از این كه این نیاز و اضطرار ما، حقیقتى همیشگى است؛ بنابراین، در همه حال، چه در حال رفاه و چه در حال شدّت، باید به خدا و اولیاى خدا توجّه داشته باشیم.
در حدیثى آمده است: كسى كه خدا را فقط در حالات سختى و شدّت مىخواند، وقتى صدایش به دعا بلند مىشود، ملائكه مىگویند: ما صاحب این دعا را نمى شناسیم؛ امّا كسى كه در همه حال به یاد خدا است، وقتى هنگام سختى خدا را مىخواند، ملائكه مىگویند: صدایش آشنا است. حال تفسیر و تعبیر این بیان چیست، خدا مىداند؛ امّا آن چه ما از این روایت مىفهمیم، تشویق به این است كه همیشه به یاد خدا باشید تا هنگام سختى و گرفتارى نیز دعایتان زودتر مستجاب و گرفتاریتان زودتر حل شود.
1. قال المهدی عجّل اللّه تعالى فرجه الشریف: «فإِنّا نُحیطُ علماً بِأَنبَائكُم و لا یَعْزُبُ عنّا شیٌ من أَخْبَارِكُم». (علامه مجلسى، بحار الانوار، ج 56، ص 174؛ طبرسى، الاحتجاج، ج 2، ص 495. كلمة الامام المهدى(علیه السلام)، ص 152)
2. قال مولانا المهدی علیه الصلوة والسلام: «إِنَّا غیرُ مُهملینَ لِمُراعَاتِكُم وَ لاَ نَاسِینَ لِذِكرِكُم و لَولاَ ذَلِكَ اَنزَلَ بِكُمُ الدَّاءُ وَ اضطَلَمَكمُ الأَعدَاءُ فَاتَّقُوا اللّهَ جَلَّ جَلاَلُهُ و ظَاهِرُونَا». (علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 53، ص 175)
عین این مطلب، در توجّه و توسّل به اولیاى خدا نیز وجود دارد. اصولا ما نباید دو حساب جداگانه براى خدا و اولیایش باز كنیم و بگوییم: یكى راه خدا، و یكى هم راه توسّل است. راه توسّل، همان راه خدا است: إِنَّ ذكرَنَا مِن ذِكرِ اللَّهِ؛(1) همانا ذكر ما، ذكر خدا است.
مگر مىشود یاد اهل بیت از یاد خدا جدا باشد؟! از آن جهت اهل بیت(علیهم السلام) را یاد مىكنیم و بدانها توسّل مىجوییم كه بندگان شایسته خدا هستند؛ از این رو، یاد خدا در بطن یاد آنها وجود دارد. راه توسّل به اولیاى خدا، همان راه دعا و خواستن از خدا است منتها راهى مستقیمتر و نزدیكتر كه زودتر به نتیجه مىرسد. نتیجه این مىشود كه باید در همه حال، به اولیاى خدا، به ویژه وجود مقدّس ولىّ عصر ارواحنا له الفداء توجّه داشته باشیم. توجّه ما به آن وجود مقدّس، به حال اضطرار مختص نشود؛ بلكه هر صبح و شام به یاد او باشیم؛ هر شب به یاد او بخوابیم و هر صبح به یاد او بیدار شویم. در طول شبانه روز هرچه بیشتر به او توجّه كنیم، به مركز نور و علم و رحمت نزدیكتر شده ایم؛ چرا كه او مجراى فیض خدا است: أَینَ بَابُ اللَّهِ الَّذِی مِنهُ یُؤتى؛(2) كجا است آن درگاه خدا كه از آن به وادى نور و علم و ایمان وارد مىشوند؟ او وجه خدا است: أَینَ وَجهُ اللَّهِ الَّذِى إِلَیهِ یَتَوجَّهُ الأَولِیَاءُ؛(3) كجا است آن وجه خدا(4) كه اولیاى خدا به او روى آورند و رویَش را آیینه خدا بینند. وقتى با كسى مواجه مىشویم، بهترین توجّهها، توجّه و نگاه به صورت او است. وقتى با خدا مواجه مىشویم، بهترین حالت این است كه گویا به صورت خدا نگاه مىكنیم؛ پس نزدیك ترین راه و بهترین حالتِ توجّه به خدا، توجّه به ولىّ عصر(علیه السلام) است؛ آن ولىّ نعمتى كه وجه خدا است و همگى ما به طفیل وجود او آفریده شده ایم.
در پرتو توجّه مداوم به ساحت نورانى مولایمان حضرت حجّت بن الحسن ارواحنا لتراب مقدمه الفداء مىتوانیم مشمول ولایت و عنایت خاصّ حضرت و دعاهاى ویژه و
1. بحار الانوار، ج 75، ص 468، باب 95، ح 20.
2و2. قسمتهایى از دعاى ندبه.
4. وجه اللّه كه بر بعضى از مقامهاى انبیا و امامان(علیهم السلام) اطلاق مىشود، پس از آن است كه آنان به درجه قرب رسیده و فانى فى اللّه، و متّصف به صفات اللّه شده اند. در چنین وقتى، اطلاق وجه اللّه، جنب اللّه، اسم اللّه و باب اللّه بر آنان جایز مىشود. (ر.ك: میرزا جواد آقا ملكى تبریزى، رساله لقاء اللّه، ص 10)
خالصانه اش شویم. توجّه حقیقى به آن وجه خدا در واقع پیوند قطرهاى ناچیز به اقیانوس عظمت و نورانیت است كه احساس تاریكى و تنهایى ما را به روشنى و یگانگى مبدّل مىسازد. توسّل واقعى به آن منبع قدرت و معنویت، سدّ محكمى است كه ما را در مقابل جمیع وسوسههاى شیطانى و آفتهاى دنیایى و آخرتى مصون و محفوظ نگاه مىدارد.
نتیجه دوم این كه وقتى باور كردیم آگاهى مولایمان از رفتار و گفتار و ضمیر ما همیشگى است و به حال اضطرار منحصر نمى شود، مىكوشیم كارى نكنیم كه از ما برنجد و دل آزرده شود.
آن بزرگوار فرموده است كه وقتى شیعیان ما مرتكب گناه مىشوند، ما آزرده و غمگین مىشویم. در جایى دیگر فرموده است:
گاهى نادانان و بى خردان شیعه و آنان كه دیندارى شان از بال پشهاى سستتر است، ما را آزرده خاطر مىكنند.(1)
اگر توجّه داشته باشیم كه حضرت در هر لحظه از حال ما آگاه است، هنگام وسوسه شیطان شرم خواهیم كرد كه مرتكب گناهى شویم. محبّت او مانع خواهد شد كه آزرده اش سازیم. ان شاء اللّه كه در ادّعاى محبّت حضرت، صادق باشیم و خداوند توفیقمان دهد كه این ارتباط را قوىتر كنیم.
ارتباط با وجود مقدّس ولىّ عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشّریف فقط از زاویه مسائل شخصى مطرح نیست. در عالم تكوین، او واسطه فیض الاهى و باب خدا است. دعا و عنایت خاصّ حضرت به شیعیان، چه در رفع مشكلات، چه در دفع بلایا و چه در قضاى حوایج، گره گشا است و...؛ امّا همه اینها در قلمرو ولایت تكوینىِ حضرت قرار دارد. براى حضرت افزون بر مقام ولایت تكوینى، ولایت تشریعى نیز ثابت است. او در مقام ولىّ امر جامعه اسلامى
1. قال المهدی(علیه السلام): «قَد آذَانَا جهلاءُ شیعة وَ حُمَقَائُهُم وَ مَن دینُهُ جَنَاحُ بَعوضَة أَرجَحُ مِنهُ». (طبرسى، احتجاج، ص 473)
است. هرچند در این زمینه نیز مثل بسیارى از زمینههاى دیگر كم كار كرده و حقّش را ادا نكرده ایم، در هر حال، اعتقاد اجمالىِ خامى داریم كه بر اساس نظر اسلام، به ویژه در دستگاه فكرى شیعه، خداوند متعالى همان گونه كه «ربّ تكوینى» است، «ربّ تشریعى» نیز هست و قانون و مجرى قانون را نیز باید همو تعیین كند.
خداوند متعالى، امرِ قانونگذارى و تعیین مجریان قانون را در جامعه برعهده گرفته است. قوانین اجتماعى اسلام را وضع كرده و مجریان آن را نیز پیامبر اكرم و امامان(علیهم السلام) قرار داده و كسى كه هم اكنون از سوى خداوند، متصدّى اصلى براى اداره جامعه اسلامى است، وجود مقدّس ولىّ عصر ارواحنا فداه است. همه ما به ولایت تشریعىِ امام زمان(علیه السلام) به طور كلّى تا این اندازه اعتقاد داریم؛ امّا پرسش این است كه آیا در طولِ زمانِ غیبت ظاهرى حضرت، مقامِ سرپرستى جامعه اسلامى و ولایت تشریعى او لغو شده است. آیا خداوند چنین خواسته است كه جامعه اسلامى در آن دوران 255 ساله(1) كه جمعیت تمام مسلمانان به یك میلیون هم نمى رسید، ولىّ امر و سرپرست داشته باشد، ولى در این زمان كه جمعیت مسلمانان از یك میلیارد هم گذشته است، سرپرستى نداشته باشد؟! آیا خداوند در زمانه غیبت، مجرىِ دستورهاى خود را تعیین نكرده است؟! آیا در این دوران، مسلمانان و به ویژه شیعیان كه شمارشان بیش از صد میلیون نفر شده، به سرپرست و ولىّ امر نیازى ندارند؟! آیا در زمان غیبت كبرا، هیچ راه ارتباطى بین شیعیان و امام غایبشان نیست؟!
این مطالب، به طور اجمالى و ارتكازى در باور تمام شیعیان وجود دارد كه زمان غیبت امام زمان(علیه السلام)، اطاعت از دستورهاى مجتهد جامعِ شرایط واجب است. امام زمان ارواحنا فداه وظیفه شیعیان را در زمانه غیبت، رجوع به عالمان و راویان حدیث جامع شرایط تعیین فرموده است:
و امّا در حوادثى كه برایتان واقع مىشود، به راویان حدیث ما مراجعه كنید؛ همانا كه
1. منظور، از زمان هجرت پیامبر به مدینه تا زمان تولّد آقا امام زمان عَجَّل اللّه تعالى فرجه الشریف است؛ چرا كه بنابر نقل قوى تر، تولّد امام زمان در سحرگاه جمعه، نیمه شعبان سال 255 قمرى واقع شده است.
ایشان حجّت من بر شمایند و من، حجّت خدا بر ایشانم. بنابراین حدیث شریف، در دوران غیبت، فقیهان جامع شرایط و در صدر آنها ولىّ فقیه كه شبیه ترین مردم به امام معصوم(علیه السلام) هستند، حجّتهاى امام زمان ارواحنا فداه بر ما شمرده مىشوند.(1)
خداوند رحمان، پس از هزار و اَندى سال، به ما شیعیان ایران توفیق داد تا در لواىِ رهبرى مردى از تبار اهل بیت(علیهم السلام) این فكرِ مرتكز در اذهان عموم شیعیان را عینیت بخشیم و حكومتى اسلامى را به نیابت از امام عصر ارواحنا فداه بنیان گذاریم. بندگانى خالص و از جان گذشته، آن رهبرِ الاهى را یارى كردند و با نثار جان و تمام هستىِ خویش، زمینهاى را فراهم آوردند تا پس از قرنهاى متمادى، این اصلِ اصیلِ شیعى تحقّق یابد.
خداوند رحیم، چه نعمت بزرگى را به شیعیان ایران عطا كرده است! من خود را حتّى از شمارش بركاتِ انقلاب اسلامى ایران ناتوان مىدانم! ما این نعمت بزرگ را خیلى دست كم گرفته، و از بركات بى شمار آن غافل مانده ایم! یكى از هزاران هزار بركاتِ انقلاب، رواج قرآن در جامعه است. اكنون در ایران اسلامى، صدها و هزاران نونهال، حافظ كل یا حافظ چندین جزء قرآنند. بسیارى از نونهالان خواندن و نوشتن نمى دانند؛ امّا معانى آیات قرآن را مىدانند و كلمه به كلمه به معانى آن اشاره مىكنند. این وضعیت افتخارآمیز را با زمانى مقایسه كنید كه در كلّ كشورمان، جز تعداد معدودى قارى كه بتوانند قرآن را با لحنِ عربى صحیح بخوانند، وجود نداشت. امروز به لطف خدا و در پرتو حكومت اسلامى، در هر شهر و دیارى دهها حافظ قرآن داریم.
حكومت اسلامىِ ما با این همه بركت و نعمت، فقط تابشِ پرتوى از نورِ ولایت تشریعىِ وجود مقدّس حجّت بن الحسن العسكرى(علیه السلام) است. حال اگر این خورشید درخشان طلوع كند و به طور كامل بر پهنه گیتى بتابد، چه بهشتى بر روى زمین ایجاد
1. امام زمان(علیه السلام) در توفیعى مىفرماید: «وَ امّا الحَوَادِثُ الوَاقِعةُ فَارجِعُوا فیِها الى رُواةِ حدیثِنا فَإنَّهُم حُجَّتى عَلَیكُم و اَنا حُجَّةُ اللّهِ عَلَیهِم». (علاّمه مجلسى، بحارالانوار، ج 53، ص 181، باب 31، ح 10)
خواهد شد؟! اِن شاءَ الله آن روز به زودى خواهد آمد! از خدا مىخواهیم كه ما را زنده بدارد تا آن روز را درك كنیم و یا اگر از دنیا نیز رفتیم، بار دیگر ما را زنده كند تا چند روزى هم كه شده، آن دولت كریمه را مشاهده كرده، و به چشم خویش، عزّت و اقتدار آن را ببینیم.
این آرزویى است كه تمام مسلمانان و به ویژه شعیان دارند. در دعاى عَهدى كه مستحب است هر روز صبح بخوانند، به این مطلب اشاره شده است كه خدایا! اگر مرا تا پیش از ظهور حضرت از دُنیا بردى، در آن ایّام مرا زنده كن تا با همان كفنم بیایم و در ركاب مولایم جان بازى كنم و آن دوران صفا و نورانیت را با تمام وجودم دریابم:
أَللَّهمَّ إِن حَالَ بَینی وَ بَیْنَهُ الْمَوتُ الَّذی جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِكَ حَتماً مَقضیّاً فَأَخرِجنی مِن قبری مُؤتَزِراً كَفَنى شاهِراً سَیفی مُجَرِّداً قَناتی مُلَبِّیاً دَعوَةَ الدّاعی فِی الحاضِرِ وَ البَادِی؛(1) پروردگارا! اگر میان من و او مرگى كه بر تمام بندگانت قضاى حتمى كردهاى، جدایى افكند، مرا از قبر برانگیزان؛ در حالى كه كفنم را در بر كرده ام؛ شمشیرم را از نیام بركشیده ام و دعوتش را كه بر تمام مردم شهر و دیار عالم واجب است، لبیك گفته ام.
1. قسمتى از دعاى عهد كه هركس چهل روز پیاپى آن را بخواند، از یاورانِ امام زمان(عجل الله تعالى فرجه) خواهد بود و حتّى اگر تا زمان ظهورِ مولا از دنیا رفته باشد، خداوند قادر متعالى، او را براى یاورىِ قائم آل محمد به دنیا باز خواهد گرداند. (ر.ك: شیخ عباس قمى، كلیات مفاتیح الجنان، دعاى عهد حضرت امام عصر(علیه السلام))