انقلاب اسلامى مباركى كه خداوند بر بندگانش و به خصوص بر مسلمانان و بالاخص بر شیعه منت نهاد و در این عصر به ما ارزانى داشت، پیش از آن كه یك انقلاب سیاسى، اجتماعى یا اقتصادى باشد، در اصل یك انقلاب فرهنگى است. این انقلاب شبیه قیامهایى بوده است كه انبیا به آن اقدام كردهاند و به تربیت و پرورش مردم پرداختهاند: هُوَالَّذِى بَعَثَ فِى الاُْمِّیِّینَ رَسوُلا مِنْهُمْ یَتْلوُا عَلَیْهِمْ ءَایاتِهِ وَ یُزَكِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كَانوُا مِنْ قَبْلُ لَفِى ضَلاَل مُبِین؛(1) اوست آن كس كه در میان بى سوادان فرستادهای از خودشان برانگیخت، تا آیات او را بر آنان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت بدیشان بیاموزد و [آنان] قطعاً پیش از آن در گمراهى آشكارى بودند.
قبل از آن كه انسان حقایق دین و معارف اصیلى را كه مبناى فعالیتهاى انسانى است بشناسد، در گمراهى آشكارى به سرمى برد و با نور الهى كه در قلب او و نیز در نزول وحى و فرستادن پیامبران و كتابهاى آسمانى به ودیعت نهاده شده است، به سوى نور هدایت میشود؛ همان طور كه خداوند در قرآن كریم میفرماید: كِتَابٌ أُنْزِلَ إِلَیْكَ لِتُخْرِجَ
1. جمعه (62)، 2.
النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ اِلَى النُّورِ؛(1) كتابى است كه آن را به سوى تو فرود آوردیم تا مردم را از تاریكىها به سوى روشنایى بیرون آورى. در سایه این نورانیتى كه در سایه فهم كتاب خدا و معارف الهى و عمل به تعالیم آسمانىِ انبیا حاصل میشود، پیروزى و موفقیت در سایر زمینهها نیز ممكن میگردد.
دشمنان اسلام پس از آن كه از ساقط كردن انقلاب اسلامى مبارك ایران به وسیله عملیات نظامى ناامید شدند، تمام امكاناتشان را براى هجوم فرهنگى جمع آورى كردند و به تعبیر رهبر معظم انقلاب، یك شبیخون فرهنگى را بر ضد ایران آغاز كردند. این بزرگترین خطر و ضررى است كه انقلاب اسلامى را تهدید میكند و اگر آنان در این توطئه موفق شوند، خداى ناكرده ممكن است بتوانند بر انقلاب اسلامى ـ از این حیث كه اسلامى است ـ غالب شوند. اما خداى متعال وعده داده است كه اگر ما به وظایفمان عمل كنیم ـ چنان كه مجاهدان و شهدا عمل كردند و موفق شدند ـ پیروزى و موفقیت را نصیب ما خواهد كرد؛ و وعدههاى خداوند تخلف ناپذیر است.
این انقلاب در واقع یك انقلاب فرهنگى بوده و اصل و اساس آن بر پایه «ارزشها» و «اعتقادات» اسلامى بوده است و دوام و بقاى آن نیز در گرو حفظ و ترویج و تقویت ارزشها و اعتقادات اسلامى است. از آن جا كه ارزشها و اعتقادات، دو ركن اصلى هر فرهنگى هستند، بنابر این حفظ و تقویت آنها نیاز به كار فرهنگى دارد.
1. ابراهیم (14)، 1.
البته گرچه واژه فرهنگ معانى بسیارى دارد ـ و حتى تا پانصد معنا و تعریف براى آن شمردهاند ـ اما به عقیده من اصل و اساس هر فرهنگ در گرو دو چیز است: اول، عقیده و چگونگى نظر به هستى؛ دوم، ارزشها و الگوهاى متعالى و برجسته. اولى به شناخت واقعیات و آنچه هست باز میگردد و دومى به شناخت آنچه باید باشد؛ یعنى آنچه كه انسان باید انجام دهد و آنچه كه باید ترك كند. عناصر اصلى هر فرهنگى همین دو ركن هستند و به وسیله اینها است كه یك فرهنگ از فرهنگهاى دیگر متمایز میشود و اگر چه هر فرهنگى امورى فرعى از قبیل آداب و رسوم و خط و زبان خاص خویش را دارد، اما تغییر این امور، جوهره فرهنگ را تغییر نمیدهد. شخصى ممكن است صاحب فرهنگ اصیل اسلامى باشد و به زبان عربى سخن بگوید و بعد به منطقه دیگر برود و به زبان فارسى یا انگلیسى و یا زبانى دیگر صحبت كند، ولى تغییر زبان باعث تغییر ذات این انسان و جوهره فرهنگیش نمیشود. هم چنین خطْ یكى از اجزاى هر فرهنگى است؛ اما تغییر خط باعث تغییر جوهره فرهنگ نمیشود و انسانیت انسان را متحول نمیكند؛ بلكه خط وسیلهای براى تفاهم افراد یك ملت است و اگر موقعیتهاى جغرافیایى یا قومى تغییر كند، خط نیز تغییر میكند، اما جوهره فرهنگى شخص تغییر نمیكند. امّا اگر عقاید كسى تغییر كند؛ یعنى نگاهش به جهان هستى متحول شود و به جاى دیدگاه الهى، دیدگاهى الحادى پیدا كند، جوهره فرهنگى او تغییر میكند و لذا نمیتوان تغییر چیزهایى از قبیل خط و مرز جغرافیایى را در ردیف تغییر «ارزشها» و «عقاید» قلمداد كرد. در واقع، تفاوت در ارزشها و عقاید است كه باعث میشود یك شخص یا یك ملت داراى جوهره فرهنگى خاص گشته و از دیگر فرهنگها متمایز شود.
در مورد اهمیت ایمان و عقاید همین بسكه بر اساس دیدگاه اسلامى، ماهیت و حقیقت وجودى هر كس تابع عقاید او است؛ اگر چه براى ما این امر تعجبآور است، اما خداوند میفرماید: إِنَّ شَرَّالدَّوَابِّ عِنْدَاللَّهِ الَّذِینَ كَفَروُا فَهُمْ لاَ یُؤْمِنوُنَ؛(1) قطعاً بدترین جنبندگان نزد خدا كران و لالانىاند كه نمیاندیشند.
قرآن نفرموده است بدترین مردم، بلكه فرموده است بدترین جنبندگان (كه كنایه از حیوانهاست) نزد خدا كسانى هستند كه از روى عناد كفر مىورزند نه از روى جهل و قصور؛ زیرا حقیقت كفر همان انكار و عناد است و كفرى كه ناشى از جهل و بىخبرى و از روى قصور باشد مورد عفو قرار میگیرد.
بنابراین كافر معاند از بدترین جانوران است؛ چنان چه در آیه دیگر خداوند میفرماید: وَ لَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِیراً مِنَ الْجِنَّ وَ الاِْنْسِ لَهُمْ قُلوُبٌ لاَ یَفْقَهوُنَ بِهَا وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِروُنَ بِهَا وَ لَهُمْ ءَاذَانٌ لاَیَسْمَعُونَ أُوْلَئِكَ كَالاَْنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ وَ أُوْلَئِكَ هُمُ الْغَافِلوُنَ؛(2) و در حقیقت، بسیارى از جنّیان و آدمیان را براى دوزخ آفریدهایم. [چرا كه] دلهایى دارند كه با آن [حقایق را] دریافت نمىكنند و چشمانى دارند كه با آنها نمىبینند، و گوشهایى دارند كه با آن نمىشوند. آنان همانند چهارپایان بلكه گمراهترند.
پس كسانى كه از هدف خلقت و از راهى كه انسان را به هدف معین شده اش میرساند، غافل هستند و افسار خویش را براى بهره بردارى هر چه بیشتر از خوردنىها و نوشیدنىها رها میكنند و درباره مبدأ و منتهاى خویش تفكر نمىكنند، در حقیقت حیوان هستند. خداوند هم درباره آنها
1. انفال (8)، 22.
2. اعراف (7)، 179.
مىفرماید: ذَرْهُمْ یَأْكُلوُا وَ یَتَمَتَّعوُا وَ یُلْهِهِمُ الاَْمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَموُنَ؛(1) آنها را به حال خود رها كن تا بخورند و برخوردار شوند و آرزوها آنان را سرگرم كند. و یا میفرماید: وَ الَّذِینَ كَفَروُا یَتَمَتَّعوُنَ وَ یَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الاَْنْعَامُ وَ النَّارُ مَثْوىً لَهُمْ؛(2) و كسانى كه كافر شدهاند، بهره میبرند و همانند چارپایان به خوردن مشغولند و جایگاه آنان آتش است.
پس چیزى كه باعث امتیاز انسان از حیوان است و او را از سایر حیوانات، برتر و لایق كرامت الهى و این خطاب میگرداند كه: وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِى ءَادَمَ وَ حَمَلْنَاهُمْ فِى الْبَرِّ والْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِیر مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلا؛(3) و به راستى ما فرزندان آدم را گرامى داشتیم و آنان را در خشكى و دریا [بر مركبها] نشاندیم، و از چیزهاى پاكیزه به ایشان روزى دادیم، و آنها را بر بسیارى از آفریدههاى خود برترى دادیم، همان ایمان و معرفت است.
قرآن در جایى میفرماید: بدترین حیوانها آنان هستند كه كفر مىورزند و ایمان نمىآورند؛(4) و در جاى دیگر میفرماید: بدترین حیوانها كر و لالهایى هستند كه تعقل نمىكنند.(5) با مقایسه این دو آیه به این نتیجه میرسیم كه دیدن مطلوب براى انسان، فقط دیدن با همین چشم ظاهر نیست. چه بسا كه چشمها بینا هستند، اما دلها كورند. انسان عاقل باید قبل از هر چیزى، موقعیت و جایگاه خویش را در نظام هستى بشناسد و بداند كه از كجا آمده است، در كجا زندگى میكند و به كجا خواهد رفت. اینها سؤالاتى است كه انسان را از غفلت خارج میكند و انسان مادام كه در مبدأ و معادش فكر نكند، عاقل نیست و در حقیقت نوعى از حیوانات است كه مثل آنها میخورد و میخوابد.
1. حجر (15)، 3.
2. محمد (47)، 12.
3. اسراء (17)، 70.
4. انفال (8)، 55.
5. انفال (8)، 22.
پس تأكید قرآن كریم و حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) بر تفكر و تدبّر، به این خاطر بوده است كه تفكر و تعقل انسان را از حیوانیت خارج كرده و به سوى انسانیت هدایت میكند. البته هر تفكرى مطلوب نیست؛ بلكه تفكر مطلوب این گونه است: إِنَّ فِى خَلْقِ السَّمَوَاتِ وَ الاَْرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لاََیَات لاُِوْلىِ الاَْلْبَابِ. الَّذیِنَ یَذْكَروُنَ اللَّهَ قِیَاماً وَ قُعوُداً وَ عَلَى جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَكَّروُنَ فِى خَلْقِ السَّمَوَاتِ وَالاَْرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا باطِلا؛(1) مسلّماً در آفرینش آسمانها و زمین، و در پى یكدیگر آمدن شب و روز، براى خردمندان نشانههایى است. همانان كه خداوند را ایستاده و نشسته، و به پهلو آرمیده [و در همه حال] یاد میكنند، و در آفرینش آسمانها و زمین میاندیشند [و میگویند] پروردگارا اینها را بیهوده نیافریدهای. متفكران حقیقى، در مورد امور مربوط به دنیا و آخرت فكر میكنند و آنها را با هم مقایسه میكنند تا بفهمند كدام یك برتر است كه هدف انسان باشد.
اما با كمال تأسف باید گفت كه بسیارى از مردم، زندگى زودگذر دنیایى را ترجیح میدهند: بَلْ تُؤْثِروُنَ الْحَیَوةَ الدُّنْیَا وَ الاَْخِرَةُ خَیْرٌ وَأَبْقَى؛(2) و لیكن شما زندگى دنیا را بر میگزینید با آن كه آخرت نیكوتر و پایدارتر است. ما اگر میخواهیم از اولوالالبابى باشیم كه خداوند آنها را مورد ستایش قرار داده است و از خردمندان و متفكران و اندیشمندان الهى باشیم، باید افكار خویش را بر این امور سه گانه متمركز كنیم و بدانیم كه: از كجا آمدهایم، در كجا هستیم و به كجا میرویم؟ ما خدا را سپاسگزاریم كه توفیق شناخت این امور را به ما عنایت فرمود و ما بعد از معرفت، به آنها ایمان آوردیم.
نكتهای كه باید بدان توجه داشت این است كه اگر معرفت و شناخت به
1. آل عمران (3)، 190ـ191.
2. اعلى (87)، 16ـ17.
حد نصاب مطلوب نرسد، دوام و ثبات تضمین شده را ندارد. ما در زمان خود و در طول تاریخ افراد بسیارى را میشناسیم كه در دورهای ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، سپس ایمان از آنها سلب شد و عاقبت به شر شدند. اگر ما در همه چیز شك كنیم، در این آیه الهى شك نمىكنیم كه میفرماید: وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَالَّذى ءَاتَیْنَاهُ ءَایَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَكَانَ مِنَ الغَاوِینَ. وَ لَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَ لَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الاَْرْضِ وَ اتَّبَعَ هَوَیهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ یَلْهَثْ؛(1) و خبر آن كس را كه آیات خود را به او داده بودیم براى آنان بخوان كه از آن عارى گشت؛ آن گاه شیطان او را دنبال كرد و از گمراهان شد. و اگر میخواستیم، قدر او را به واسطه آن آیات بالا میبردیم اما او به زمین [= دنیا] گرایید و از هواى نفس خود پیروى كرد. پس مثال او مثال سگ است كه اگر بر آن حملهور شوى زبان از كام برآورد و اگر آن را رها كنى [باز هم] زبان از كام برآورد.
در این آیه میفرماید «ءَاتَیْنَاهُ ءَایَاتِنَا: نشانههاى خود را به او داده بودیم»، و «ایتاء آیات» امر بسیار بزرگ و مهمى است، و میفرماید اگر میخواستیم، به اجبار مقامش را بالا میبردیم و لكن سنّت الهى این است كه كسى را مجبور نمىكند و هركس كه خودش بخواهد ایمان میآورد و هر كس كه بخواهد كافر میشود. خداوند زمین را با تمام امكاناتش فراهم كرده است تا انسان در آن با اختیار و اراده خود به تكامل برسد و یا راه سقوط و انحطاط را بپیماید، و بر همین اساس است كه ممكن است انسان از ایمان و معرفت و كمالى كه آن را به دست آورده است، دورى گزیند و به سراشیبى سقوط بیفتد. نمونههاى بسیارى در صدر اسلام و بعد از آن داریم كه به این درد گرفتار شدند و ذكر یك یا دو مثال از این افراد در
1. اعراف (7)، 175ـ176.
قرآن، به منزله اخطارى براى دیگران است كه بدانند ایمان دو قسم است: ایمان ثابت، و ایمان ودیعهای كه ممكن است از دست برود.
اگر میخواهیم ایمان ما ثابت باشد و از كسانى باشیم كه خداوند در شأن آنها فرموده است: یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذیِنَ ءَامَنُوا بِالقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَیَوةِ الدُّنْیَا وَ فِى الاَْخِرَةِ؛(1) خداوند كسانى را كه ایمان آوردهاند، در دنیا و آخرت با سخن استوار ثابت میگرداند، باید به لوازم ایمان خود عمل كنیم. ایمان ظاهرى كافى نیست و پس از ایمان ظاهرى نوبت به ایمان حقیقى میرسد كه در قلب واقع میشود و راسخ و محكم میگردد؛ هم چنان كه قرآن كریم در آیهای دیگر میفرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنوُا اتَّقوُا اللَّهَ وَ ءَامِنوُا بِرَسوُلِهِ یُؤْتِكُمْ كِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشوُنَ بِهِ وَ یَغْفِرْ لَكُمْ؛(2) اى كسانى كه ایمان آورده اید، از خدا پروا داشته باشید و به پیامبر او بگروید تا از رحمت خویش براى شما نورى قرار دهد كه به [بركت] آن راه سپرید و بر شما ببخشاید. خداوند مؤمنانى از قبیل ما را مورد خطاب قرار داده و دستور میدهد كه «ءَامِنُوا بِرَسُولِهِ» و میفرماید اگر ایمان حقیقى آوردید و ملتزم به لوازم ایمانتان شدید تا ایمان در جان و قلبتان رسوخ كند، خداوند در مقابل «از رحمت خویش شما را دو بهره عطا كند و براى شما نورى قرار دهد كه به بركت آن راه بسپارید.» این نور همان نورى است كه یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِى قَلْبِ مَنْ یَشَاءُ؛ خداوند در قلب هر كس كه بخواهد قرار میدهد و دریافت آن محتاج قابلیت و لیاقت است.
خداوند هیچكس را به پذیرش ایمان و انجام عمل صالح مجبور نمىكند: وَ لَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا؛ و اگر میخواستیم هر آینه به واسطه آن آیات، او (بلعم باعورا) را بالا میبردیم، ولى خداوند هیچگاه چنین كارى نكرده
1. ابراهیم (14)، 27.
2. حدید (57)، 28.
است، زیرا از سنّتهایش این است كه كسى را به قبول ایمان و عمل صالح مجبور نكند؛ بلكه خداوند خواسته است كه انسان هر چه را میخواهد، خودش انتخاب كند.
حاصل بحث این است كه به حول و قوه الهى، ما راه ایمان را شناختهایم، ولى بعد از ایمان آوردن، احتیاج به تقویت ایمان داریم؛ به طورى كه هیچ گردبادى آن را نلرزاند و هیچ شبههای آن را زایل نگرداند و هیچ وسوسهای آن را تضعیف نكند. ما در معرض وسوسههاى شیاطین و شبهاتى كه شیاطین جن و انس آن را القا میكنند، قرار داریم و واجب است ایمان كاملى داشته باشیم تا شبههها و تشكیكها در ما اثر نكند و آن گاه به تعلیم دیگران بپردازیم و ایمان آنان را تقویت كنیم. اگر به انجام این واجب الهى اقدام كنیم، خداوند ما را به لطف و رحمتش تأیید خواهد كرد و نورش را در قلبهایمان قرار خواهد داد: یَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِه؛ براى شما نورى قرار دهد كه به [بركت] آن راه بسپارید، و این امر سادهای نیست، بلكه عظمت بسیارى را تداعى میكند.
نمونه بزرگى كه خداوند نورش را در قلب او قرار داده، كه بود؟ آیا او را میشناسید؟ ما تردیدى نداریم كه امام ـ رضوان الله تعالى علیه ـ مورد لطف و مرحمت ویژه الهى بود و پدرش به حق او را «روح اللّه» نامید؛ كه او رحمتى از سوى خدا و مؤیَّد به نور الهى بود. آرى باید از زیركى مؤمن ترسید؛ زیرا او با نور خدایى میبیند و به تحقیق ثابت شده است كه امام ـ رضوان الله تعالى علیه ـ كه خداوند بر درجاتش بیفزاید، از نورى خاص بهره مند بود كه دیگران از آن بى بهره بودند. بسیار میشد كه او نظر
منحصر به فردى داشت و بر همان اصرار و استقامت میكرد، تا این كه خداوند پیروزى را نصیبش میگردانید. این همان نور الهى بود، و این نور را خداوند وقف فرد خاصى قرار نداده است، بلكه به هر كسى كه لیاقت و شایستگى دریافت آن را داشته باشد، اعطا میكند، و افراد باید با ایمان به خدا و رسولش و عمل صالح، شایستگى دریافت این نور را پیدا كنند.
ما باید ایمانمان را با نور عقل كه خداوند در فطرتمان به ودیعه گذارده و نورى كه بر پیامبرمان نازل كرده است، تقویت كنیم: قَدْ جَاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نوُرٌ وَ كِتابٌ مُبیِنٌ. یَهْدِى بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ و یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ یَهْدِیهِمْ اِلىَ صِرَاط مُسْتَقِیم؛(1) قطعاً براى شما از جانب خدا، روشنایى و كتابى روشن گر آمده است. خداوند هر كس را كه به دنبال خوشنودى او باشد، به وسیله [كتاب] به راههاى سلامت رهنمون میشود، و به توفیق خویش، آنان را از تاریكىها به سوى روشنایى بیرون میبرد و به راهى راست هدایتشان میكند. بنابراین خداوند نورى را در صمیم قلب و فطرت ما قرار داده كه به وسیله آن، خدایمان و خیر و شر را میشناسیم: وَ هَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ؛(2) و هر دو راه [خیر و شر] را بدو نمودیم. و یك نور را هم مخصوص انبیا قرار داده است كه البته علما نیز آن را از انبیا به ارث میبرند: اَلْعُلَمَاءُ وَرَثَةُ الاَْنبِیَاء،(3) انبیا درهم و دینارى به ارث نمىگذارند، اما علم خود را به ارث میگذارند و هر كس از آن بهره مند شود به سعادت بزرگى رسیده است.
1. مائده (5)، 15ـ16.
2. بلد (90)، 10.
3. بحارالانوار، ج 1، ص 164.
ما باید از عقلمان براى شناخت معارف عقلى متین، متقن و قوى استفاده كنیم تا در مقابل انواع شبههها و تشكیكهاى شیطانى ایستادگى كنیم، و باید از وحیى كه خداوند بر پیامبر نازل كرده است و علومى كه بر ائمه اطهار(علیهم السلام) الهام شده است، استفاده كنیم. این وظیفه هر مؤمنى است كه میخواهد دنباله رو پیامبران باشد و با هدایت آنها گام بردارد و به آنان اقتدا كند و از شفاعت ایشان بهره مند شود.
بنابراین، ما معارفى داریم كه شناخت هر چه بیشتر آنها در این عصر بر ما واجب است. از جمله این معارف، هدف از خلقت انسان و غایت نهایى او است، كه واجب است آن را شناخته و به سوى آن حركت كنیم. پس نخست باید هدف از خلقت انسان و غایتى را كه براى زندگى او در نظر گرفته شده، بشناسیم و پس از آن نیز اهداف و غایات متوسط این راه شناسایى كنیم. ما یك غایت نهایى داریم كه عبارت از لقاى پروردگار است؛ اما قبل از رسیدن به آن، یك زندگى دنیایى داریم كه لازم است آن را بشناسیم و به هدف آن دست یابیم. باید بدانیم كه هدف از زندگى ما در خانواده و كشور و اجتماعمان چیست و جایگاه خود را در میان جامعه بزرگ انسانى بازیابیم و غایتى را كه در زندگى به دنبال آن هستیم، مشخص كنیم و آن گاه براى اعضاى خانواده، مردم و هم دینان و هم نوعان خود برنامههایى در جهت رسیدن به آن اهداف، طرح ریزى كنیم.
یكى از اهداف مهمى كه آن را دنبال میكنیم، باید این باشد كه بین فرد و اجتماع، و میان امت و امام رابطه برقرار كنیم. این همان نظام اصیلى است كه افراد را حول محور واحدى جمع میكند و به آنها انسجام و
تكامل میبخشد. در این صورت جامعه انسانى به مثابه پیكره واحدى میگردد كه به سوى رضایت خداوند ـ تبارك و تعالى ـ و تكاملى كه هدف خلقت است، سوق داده میشود. امت باید نظام داشته باشد كه همانند نخى دانههاى پراكنده اجتماع را به هم مرتبط سازد و دور هم جمع كند. در این صورت، همه مردم حول نقطه واحدى جمع شده و تحت فرمان او حركت میكنند و جامعه نظام مییابد: وَ الاِْمَامَةُ نِظَاماً لِلاُْمَّةِ.(1)
امتى كه چنین نظام منسجمى داشته باشد، رستگار و سعادت مند است و امتى كه چنین نباشد، رستگار و سعادت مند نیست. امتى كه در پى سعادت و نظم و انضباط است باید نظام معینى داشته باشد، و نظام امت اسلامى در گرو امامت است كه خداوند بر ما منت گذاشته و آن را در میان ما قرار داده است.
قبل از آن كه به معرفى این نظام و مقدار تأثیرى كه در سعادت امت و فرد دارد، برسیم، چنان چه بخواهیم این نظام را در سایه عقل و كتاب و سنت اثبات كنیم، باید امورى را به عنوان مقدمه ذكر كنیم:
مردم درباره حقوق انسانى، و حقوق طبیعى و نظایر آن صحبت میكنند؛ یك سؤال این است كه این حقوق از كجا آمده و چه كسى این حقوق را پایه گذارى كرده و تبعیت از آنها را واجب دانسته است؟ این مسألهای است كه به فلسفه حقوق بر میگردد. قبل از آن، مسأله دیگرى مطرح میشود و آن، زمینههاى رشد حقوق و تكوین و اثبات آن است و پیش از آن، مسأله ارزشها مطرح میگردد. ارزشها چیست و از كجا
1. بحار الانوار، ج 27، ص 252.
نشأت میگیرد؟ آیا انسان ارزشهاى ثابت و همیشگى دارد كه فطرى و عقلى باشند یا این كه ارزشها بر حسب موقعیتهاى مختلف مكانى و زمانى تغییر میكنند؟ میدانید كه نظریه حاكم در جهان غرب این است كه ارزشها امور ثابتى نیستند و تابع تغییر اقوام و زمانها هستند؛ چیزى ممكن است در یك روز ارزش باشد و در روز دیگر نباشد. مثالهاى بسیارى از جامعه مدنى غرب میآورند كه ارزشهاى آنها متغیر بوده است.
به هر حال سؤالاتى از این قبیل كه «آیا ادیان ثابتى وجود دارند؟ اصل و منشأ ارزشها چیست؟ چه كسى معین میكند كه این واجب و آن حرام است؟» مسایلى بسیار جدى و پیچیده هستند و هر گونه اظهار نظرى در مورد آنها تأثیرى عمیق بر زندگانى بشر دارد. ما باید این مسایل را حل كنیم، و براى حل آن نیز باید از مسأله ارزشها شروع كنیم. این قبیل مباحث مربوط به فلسفه اخلاق است. سپس به مباحث فلسفه حقوق، و بعد از آن نیز به مسأله سیاست، حكومت و امت، كه از مباحث فلسفه سیاست است، میرسیم. در این راستا، نخست باید جایگاه انسان در نظام هستى را بشناسیم، زیرا تمام مسایلى كه مطرح شد فروعى از حیات بشرى و رفتارهاى انسان عاقل است. بنابراین، ارزشها در رفتار بشر معنا پیدا میكنند و در این جا است كه حق یا باطل بودن آن مشخص میشود و كیفیت اداره جامعه و حق امام بر امت و حق امت بر امام و نظایر آن مطرح میشود. در صورتى میتوان به پاسخهاى درستى براى این مسایل اساسى دست یافت كه جوهره ذات انسان را بشناسیم و بفهمیم كه ذات انسان چگونه با این امور برخورد میكند.
انسان در صورتى رستگار و كامل میشود كه برنامه ریزى خاصى براى زندگانى خود داشته باشد و به واجبات و محرمات عمل كند و به ارزشها
احترام بگذارد. بنابراین در ابتدا باید جوهره ذات انسان را بشناسیم و بدانیم كه چگونه تغییر میكند و متكامل میشود یا انحطاط پیدا میكند، و نیز عامل صعود یا سقوطش چیست؟
گاهى میگویند كه ما همه این مسایل را از مكتب اهل بیت(علیهم السلام) آموختهایم و باید خدا را به خاطر این نعمت شكرگزارى كنیم؛ اما این مقدار از معلومات و آگاهىها در صورتى كافى است كه فرهنگهاى دیگرى نباشند كه در ما تأثیر بگذارند. اگر ما به تأثیرات این فرهنگها و وسوسههاى شیاطین جن و انس در قلبهایمان و به ویژه قلبهاى جوانانمان توجه كنیم، آن گاه اعتراف خواهیم كرد كه باید خود را به شناخت یقینى خاصى كه هیچ شبهه و وسوسه شیطانى در آن خلل ایجاد نمىكند، مجهز نماییم و ایمانمان را نسبت به معارف اسلامى، در سایه عقل و كتاب و سنّت، تقویت كنیم.
اگر بخواهیم جایگاه انسان را در نظام هستى بشناسیم، ابتدا باید نظام هستى و این دنیا را بشناسیم و اگر بخواهیم همه آنها را به طور كامل بشناسیم، باید ارزش شناختها را ارزیابى كنیم. در جهان، دانشها و معارف زیادى وجود دارند كه گاهى با هم متضاد و متزاحم هستند و همه آنها نام معرفت یا علم یا فلسفه را به دنبال خود دارند. در این صورت كدام یك را برمىگزینیم و بدان اطمینان میكنیم؟ این معرفت یقینى كامل از كجا حاصل میشود؟ این سؤالى است كه به بحث خاصى در فلسفه برمىگردد كه «مبحث شناخت» نام دارد.
حاصل این كه ما به مجموعه منظمى از معارف احتیاج داریم كه از مسأله شناخت شروع میشود و با هستىشناسی، انسانشناسی، مباحث مربوط به ارزشها و فلسفه اخلاق و فلسفه حقوق ادامه مییابد و به
مباحث فلسفه سیاست و حكومت اسلامى ختم میشود. ما امروز احتیاج شدیدى به شناخت حكومت اسلامى داریم، ولى همان طور كه گفتیم، شناخت حكومت اسلامى بر یك سرى شناختها و علوم دیگر مبتنى است.
طبیعى است كه دست یابى به این معارف در یك روز یا یك ماه و حتى در یك سال امكان ندارد؛ ولى آب دریا را اگر نتوان كشید پس به قدر تشنگى باید چشید. از این رو باید تا حد امكان، مهمترین معارف را بدست آوریم و سپس در صدد تكمیل و ارائه آن به جوانانمان باشیم و براى نسل آینده نیز برنامهریزى كنیم. اگر میخواهیم جامعه ما در خط خدا و ولایت او و اولیایش باشد، باید این كار را انجام دهیم. اگر میخواهیم جامعهای زنده و پویا داشته باشیم كه وسوسههاى شكّاكان و شبهههاى ملحدان به آن ضررى نرساند، باید به وظایف فرهنگى خویش عمل كنیم و اگر خداى ناكرده در انجام وظایف كوتاهى كنیم، روزى فرا خواهد رسید كه باید خودمان را ملامت و سرزنش كنیم. امروز روزى است كه بركات و عطیههاى الهى بر ما نازل شده است: اِنَّ لِلَّهِ فِى اَیَّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحَات،(1) و عظیمترین عطیهای كه خداوند در طول تاریخ اسلام به ما عنایت كرده است، همین انقلاب اسلامى است. آیا شما عطیهای بالاتر و بهتر از این را میشناسید؟ این بركت و عطیهای است كه شامل حال امت اسلامى شده و بر ما واجب است از آن بهره بردارى نموده و در محقق ساختن اهداف آن تلاش نماییم.
از خدا میخواهیم كه ما را در كسب علم نافع و عمل صالح و تعلیم آن به جوانان و تزكیه و تربیت آنها، موفق بدارد و ما را در آنچه مورد رضاى او و امام زمان(علیه السلام) است یارى كند.
1. بحار الانوار، ج 77، ص 167.