در صحبتهاى گذشته، در باب رابطه علم و عقل و دین سخن گفتیم و این بحث، مسألهای است كه این روزها زیاد بدان پرداخته میشود. نخست باید معناى كلمات عقل و دین را بشناسیم. منظور ما از عقل چیست؟ منظور ما از دین چیست؟
منظور ما از دین همان اسلام است كه مشتمل بر اصول عقاید، اخلاق و ارزشهاى فردى، اجتماعى و بین المللى است؛ اگر چه جامعه شناسان تعریفهایى از دین ارائه میدهند كه بسیار متفاوت است، حتى بعضى از آنها اعتقاد به وجود خدا را از اصول دین و از ذاتیات دین نمیدانند. آنان میگویند اعتقاد به وجود خدا از عرضیات دین است و امكان دارد كه شخصى دین دار باشد، اما معتقد به وجود خالقى براى نظام هستى نباشد و براى اثبات گفتههاى خویش، دین بودا را مثال میآورند كه بودایىها دین دار شمرده میشوند، ولى به وجود خالقى براى نظام هستى معتقد نیستند.
آنها میگویند دین، متقوم به اعتقاد به خداوند نیست؛ منكر خدا نیز ـ كه كارى به این حرفها ندارد ـ میتواند دین دار باشد! ولى مقصود ما از
«دین» بسیار واضح است؛ مراد ما دین اسلام است كه اعتقاد به خدا ركن اساسى آن است و امور اعتقادى دیگر از قبیل نبوت، معاد، ولایت و ثواب و عقابِ مترتب بر اعمال، متفرع بر آن هستند. اینها اصول دین است و فروعى هم دارد كه در نزد مسلمانان واضح و روشن است. پس معناى دین براى ما روشن است و كارى به تعریفهاى بى پایه بعضى از جامعه شناسان نداریم.
اما معناى عقل كه با دین رابطه دارد، چیست؟ عقل داراى اصطلاحات زیادى در علوم مختلف، عرفها و متون دینى است و جمع آورى تمام این معانى، نیاز به وقت و تلاش زیادى دارد. در این جا ما به دو معناى شایع عقل در این زمان، اشاره میكنیم.
یكى همان عقلانیت است كه در فرهنگ غربى شایع است و از نظر ما داراى بار منفى میباشد. منظور آنها از عقلانیت این است كه شخص باید پیرو معرفتهاى عقلش باشد و غیر آن را كنار بگذارد. آنها معتقدند كه هیچ چیزى به اندازه عقل در مسیر زندگى انسان مؤثر نیست. بار منفى این اصطلاح آن است كه به نفى وحى و دین و شهود عرفانى و قلبى اشاره میكند. پس عقلانیت، ما را به سوى دست آوردهاى عادى انسان میخواند و میخواهد دین و وحى و امور عرفانى و معنوى را كنار بگذارد.
متأسفانه دعوت به عقلانیت به شعارى در بین روشن فكران و گروهى از اندیشمندان مسلمان نیز تبدیل شده است و ادعاهاى خویش را با آیاتى از قبیل: «لَعَلَّهُمْ یَعْقِلُون»، «أَفَلاَ یَتَفَكَّرُون» و ... كه انسانها را به تعقل و تدبر تشویق میكنند، همراه میسازند. در حالى كه اینان غافل یا متغافل از این
مطلب هستند كه این امر به كنار گذاشتن وحى و دین میانجامد؛ زیرا بسیارى از امور دینى در دسترس عقل قرار ندارند و خود وحى امرى غیرعقلانى است و اگر ما هر امر غیر عقلانى را كنار بگذاریم، این كار منجر به كنار گذاشتن دین و امور متعلق به آن میشود؛ به خصوص امورى كه دست عقل به آنها نمیرسد. متأسفانه آنها به این شعار افتخار میكنند و دیگران را به عقلانیت دعوت میكنند، كه البته این شعارى التقاطى و گمراه كننده است.
باید گفت كه عقل معناى دیگرى نیز دارد كه نه تنها با دین متعارض نیست، بلكه از مقوّمات دین و یكى از منابع احكام دینى به شمار میرود. منظور از این عقل، نیرویى است كه انسان به كمك آن میتواند حقایق را بشناسد و مجهولات را از خلال امور بدیهى و دادههاى قطعى علوم دیگر معلوم نماید.
قضایاى بدیهى، كه منحصر در امور معدودى هستند، همراه با قضایاى یقینىِ نظرى كه به وسیله قضایاى بدیهى اثبات میشوند، به عقل كمك میكنند تا حقایق را دریابد. به قضایاى بدیهى، قضایاى فطرى هم گفته میشود كه البته این تعبیر محل تأمّل است، اما با تسامح میتوان گفت كه بدیهیات فطرى سرمایه اصلى عقل هستند و به كمك آنها سایر قضایاى قطعى در علوم طبیعى و انسانى و اجتماعى، نتیجه گیرى میشود. عقل به این معنا، از اختصاصات انسان است؛ اگر چه ممكن است بعضى از حیوانات از مرتبه ضعیفى از آن برخوردار باشند. عقل به این معنا و با این نیرو و توان، نعمت بزرگى است مخصوص انسان كه در كتاب و سنت تشویق در به كار گرفتن آن شده است و غیر از عقلانیتى است كه بار منفى دارد و وحى و ماوراى عقل انسان را مردود میشمارد.
اكنون لازم است رابطه این عقل با دین بررسى گردد و دانسته شود كه آیا دین قلمرو خاصى دارد كه عقل به آن دسترسى ندارد، یا عقل حوزه خاصى دارد كه دین بدان راه ندارد، و یا این كه در بعضى از امور مشترك و در بعضى از امور خاص، متمایز هستند؟ پاسخ صحیح به نظر ما همین قول سوم است؛ یعنى نسبت بین ادراكات عقل و محتویات دین، عموم و خصوص من وجه است؛ به این معنا كه بعضى از امور دینى، عقلانى هستند، ولى بعضى از امور عقلانى، دینى نیستند و بعضى از امور دینى نیز عقلانى نیستند. اما امورى كه به عقل اختصاص دارد، بدان اشاره شد كه عبارتند از عقلى كه وجود خدا و وحدانیت و سایر صفاتش را اثبات میكند. قبل از آن كه ما وحى و نبوت را بشناسیم، نمىتوانیم به محتویات دین استناد كنیم؛ زیرا تا زمانى كه ثابت نشود این دین از سوى خدا نازل شده است، جایى براى استناد به محتویات دین وجود ندارد. این، حدّ خاص عقل است كه دین به آن راهى ندارد.
اگر چه ممكن است در متون دینى هم امورى ذكر شود كه عقل به تنهایى آنها را اثبات میكند؛ اما اینها ارزش چندانى ندارند. كسى كه به وسیله عقل، خدا برایش اثبات نشده است چگونه میتواند به دین آسمانى معتقد باشد؟ چون گفتیم كه قوام ادیان آسمانى، به اعتقاد به الوهیت خداوند است؛ بر خلاف نظر برخى كه اعتقاد به خدا را از عرضیات دین میدانند. به نظر ما اعتقاد به خدا از ذاتیات دین است و بلكه یگانه ذاتى دین است، و آن عرصهای است مختص فعالیت عقل، و دین توان اثبات وجود خدا را ندارد مگر با دلایل عقلى. اگر دلیلى عقلى در متون دینى ذكر شده باشد ما آن را به عنوان یك دلیل عقلى اخذ میكنیم
نه به عنوان دلیلى تعبدى؛ زیرا قبل از اثبات وحى كننده و وحى شونده، مجالى براى تعبد وجود ندارد.
در دین نیز امور ثابتى وجود دارد كه دست عقل به آنها نمیرسد؛ و منظور ما همین عقل عادى است كه آن را به كار میگیریم، نه عقل درك كننده امور متعالى كه ما به آن دسترسى نداریم. این عقل قوهای است كه همه انسانهاى عادى، آن را دارا هستند. علت عدم دسترسى عقل ما به بعضى از امور، عدم احاطه ما به تمام مصالح و مفاسد افعال است. ممكن است مصالحِ دنیایى مخصوص هر فعلى، به وسیله تجربه به دست آید، ولى آیا اثرات آخرتى یك فعل، قابل تجربه است؟ عقل توانایى درك امور آخرتى را ندارد و لذا نمیتواند به وجوب عملى خاص، به دلیل مصالح آخرتى آن، حكم كند. هم چنین عقل نمیتواند مصالح و مفاسد ابدى یا خفى و مكتوم را درك كند؛ چون قابل تجربه نیست. آنچه در چنین قضایایى حكم میكند، دین است كه احكام تعبدى صادر میكند. در روایات اهل بیت(علیهم السلام) از اتكا بر عقل عادى در چنین امورى نهى شده و گفته شده است كه قیاسهاى سطحى و خطاپذیر عقلهاى عادى به بدعت در دین منتهى میشود: اِنَّ السُّنَّةَ اِذا قِیسَتْ مُحِقَ الدِّینُ(1)؛ همانا سنّت هنگامى كه قیاس گردد، دین باطل میشود.
علت این امر آن است كه اگر ما بخواهیم فقط بر عقل خودمان تكیه كنیم و قضاوتهایمان در موضوعات مختلف مبتنى بر تجربه و درك محدود عقلى باشد، چه بسا كه به مصالح و مفاسد بسیارى از افعال پى نمیبریم و فقط به بخشى از مصالح و مفاسد دنیوى بعضى از افعال پى میبریم و از مصالح آخرتى و معنوى بسیارى از افعال كه به وسیله عقل
1. بحارالانوار، ج 104، ص 405.
قابل دسترسى نیستد، غافل میمانیم. امور بسیارى هستند كه مختص به دین بوده و اثبات آنها تنها از طریق ادله نقلى ممكن است؛ یعنى فقط از راه وحى یا علوم لدنّى كه در اختیار انبیا و اولیا قرار داده شده است، قابل اثباتند. این علوم را الهام یا تحدیث هم میگویند. در كتاب شریف كافى در مورد مقامات ائمه(علیهم السلام) آمده است كه آنها محدَّث هستند و محدَّث كسى است كه ملایكه با او سخن میگویند؛ مثلا حضرت مریم(علیها السلام) از انبیاى الهى نبود، ولى سخنان ملایكه را میشنید، و یا مادر حضرت موسى(علیه السلام) كلام خداوند را دریافت كرد؛ آن هنگام كه به وى وحى شد: فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقیِهِ فِى الْیَمِّ وَ لاَ تَخَافِى وَ لاَ تَحْزَنِى.(1) بهترین كسى كه داراى چنین مقامى بوده است، حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام) مىباشد كه صاحب صحیفه فاطمیه است. این صحیفه یا مصحف، دربردارنده الهامات و سخنانى است كه حضرت جبرئیل به حضرت فاطمه(علیها السلام) القا كرده و به صورت «مصحف فاطمیه» در آمده است؛ كه متأسفانه همین امر باعث شده است شیعه را متهم كنند به این كه مصحف دیگرى غیر از قرآن دارند.
آنچه بر رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) القا میشده وحى نبوى بوده كه خداوند آن را بر رسولش وحى میكرد و گاهى به وسیله دیگران هم شنیده میشد؛ چنان كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) آنها را میشنید و پیامبر اكرم به او فرمود: اِنَّكَ تَسْمَعُ مَا اَسْمَعُ وَ تَرَى مَا اَرَى اِلاَّ اَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِىٍّ؛(2) تو میشنوى آنچه را كه من میشنوم و میبینى آنچه را كه من میبینم، جز این كه تو پیامبر نیستى. اما علوم دیگرى هم به پیامبران داده شده كه اختصاصى به ایشان نداشته و بعضى از اولیاى خدا هم در آنها سهیم بودهاند؛ این علم از سوى خدا است و لذا علم لدنّى نامیده میشود؛ یعنى علمى كه از سوى خدا است، اما وحى نبوى نیست كه مخصوص انبیا باشد.
1. قصص (28)، 7.
2. بحار الانوار، ج 14، ص 476.
بنابراین، تمام آن چیزهایى كه به وحى نبوى یا الهام الهى یا تحدیث ملایكه نسبت داده میشود، احكام تعبدى است كه عقل عادى به آنها راهى ندارد و البته اگر به همه مصالح و مفاسد آن احاطه داشته باشد، بدان حكم میكند. عدم احاطه عقل به این احكام، مخصوصاً در مورد امورى است كه متعلق به عالم آخرت است. در هر صورت، اینها مواردى است كه عقل و دین در آنها مشترك نیستند بلكه مخصوص دین است.
اما مواردى كه عقل و شرع در آنها مشتركند، شامل بسیارى از «اعتقاداتى» است كه قبل و بعد از تعبد به دین، به وسیله عقل قابل اثباتند؛ مثلا ما براى اثبات عالم آخرت دو راه داریم كه یكى مستند به برهان عقلى است ـ همانند برهان حكمت و برهان عدل ـ و دیگرى مستند به اِخبار مُخبِر صادق میباشد. اگر دقت كرده باشید لحن بسیارى از آیات، لحن اِخبار است؛ مثل این آیه كه میفرماید: بَلَى وَ رَبِّى لَتُبْعَثُنَّ؛(1) آرى، سوگند به پروردگارم ،حتماً برانگیخته خواهید شد؛ كه اگر كسى به صدق این اخبار اعتقاد داشته باشد، حجت بر وى تمام است؛ یعنى اگر ثابت شد كه پیامبر، صادق است و از سوى خدا تصدیق شده است و هر چه میگوید حق و از جانب خداست، در این صورت اگر بگوید: إِنَّكُمْ مَبْعُوثُونَ لِیَوْم عَظیِم، واجب است كه این سخن را بپذیریم؛ زیرا مخبر صادقى این خبر را داده است. پس اثبات معاد با این بیان تعبدى كه در آن استدلال عقلى به كار نرفته است امكان دارد، اگر چه این امر به وسیله استدلال عقلى هم قابل اثبات است.
اما در مورد «احكامى» كه میان عقل و نقل مشترك هستند میتوان به موارد زیادى اشاره كرد. مثل حسن عدل و احسان كه خداوند میفرماید:
1. تغابن (64)، 7.
إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الاِْحْسَانِ؛(1) همانا خداوند به عدل و نیكوكارى امر میكند. در این جا عقل نیز درك میكند كه عدل خوب و ظلم قبیح است. این دو طریق هر دو صحیح و كامل هستند و در این موارد میتوان تشخیص داد كه رابطه عقل و دین چیست.
خلاصه بحث این است كه بعد از تأكید بر معنایى خاص از عقل و دین كه مورد قبول ماست، میگوییم: عقل داراى مجال خاصى است كه دین در آن راهى ندارد و آن ادله عقلیهای است كه وجود و وحدانیت خداوند متعال را اثبات میكنند و این اعتقاد، سنگ بناى اصلى دین باورى است و قبل از آن انسان نمیتواند به هیچ دینى متعبد باشد و چنین چیزى عقلا امكان ندارد. هم چنین دین داراى مجال خاصى است كه مبادى آن از دسترس عقل به دور است و عقل نمیتواند بر آنها احاطه داشته باشد؛ از قبیل اعتقاد به سؤال و جواب در قبر و سایر امور آخرتى. عقل توان اثبات این امور را ندارد و اینها با ادله نقلى اثبات میشوند. در مورد احكام تعبدى از قبیل نماز، حج، زكات و احكام حقوقى از قبیل دیه، ارث و مانند آنها نیز وضع از همین قرار است؛ یعنى اینها از میدان عقل خارجند و بعد از نقل براى ما اثبات میشوند. اما در مورد احكام مشترك بین عقل و نقل، میتوان اعتقاد به اصل معاد و یا احكام شرعى كلّى همانند حسن عدل و صدق، امانت دارى و...، را مثال زد كه حسن و وجوب آنها به وسیله عقل و نقل، هر دو، اثبات میشوند. بر همین اساس است كه بعضى از احكام فقهى را به استناد دلیل عقلى، اثبات میكنند.
1. نحل (16)، 90.