در این دوره كوتاه درباره بنیانهاى شناختهاى انسان صحبت كردیم ـ چه در مورد معرفت عقلى و چه معرفت دینى. از مسأله ارزش شناخت و چگونگى دست یابى به شناخت صحیح شروع كردیم و به این نتیجه رسیدیم كه شناخت عقلى صحیح به وسیله براهین به دست میآید و شرط وصول به نتیجه صحیح این است كه برهانها داراى شرایط انتاج باشند.
اما معرفت دینى مبتنى بر مطالبى است كه به طور یقینى از كتاب و سنت انتاج میشود؛ یعنى ما میتوانیم مطالبى را به صورت قطعى به معارف دین نسبت دهیم كه به دلالت یقینى از نصوص كتاب و سنت به دست آمده باشد. اما آنچه از ظواهر كتاب و سنت به دست میآید، فقط افاده ظن میكند و میتواند در معرض اجتهادات مختلف قرار گیرد و طبعاً اگر صاحب نظر، مجتهد باشد و از روش صحیح اجتهاد پیروى كرده باشد، نظرش محترم است. مجتهدان و فقهاى گرانقدر اسلام ـ كه خداوند تعدادشان را زیاد گرداند و سعى و تلاششان را قبول كند ـ در بسیارى از فتاوایى كه مربوط به مسایل ظنّى است با هم اختلاف نظر دارند و با این وجود هیچ مشكلى پیش نمیآید و هر مقلّدى از رأى و نظر مجتهد خودش پیروى میكند.
نكته مهم در این میان این است كه در مطالبى كه به مسایل حیاتى جامعه اسلامى مربوط میگردد، یعنى مربوط به مسأله ولایت اسلامى است، باید به مرجع واحدى مراجعه كرد و آن مرجع واحد بر حسب آنچه ما شناختهایم، ولىّ فقیه است كه به وسیله او امت اسلامى نظام مییابد و وحدت و هویت آن حفظ میشود.
در مسایل فردى، هر مجتهدى رأیى دارد و هر مقلدى میتواند به رأى و نظر مجتهد خودش عمل كند و طبعاً وظیفه مكلف این است كه به دنبال مجتهد اعلم باشد و جایز نیست كه به خاطر آسانتر بودن فتاواى مجتهدى، به وى مراجعه كنیم. آسانتر بودن فتوا، یكى از مرجحات یك فقیه بر دیگرى نیست، بلكه باید به مقدار كافى تحقیق و بررسى كرد تا اطمینان حاصل شود كه این فقیه از دیگران اعلم است، و فرقى هم نمیكند كه فتواهایش سختتر یا سادهتر باشد. سختى و راحتى از مرجحات فتواى مجتهد نیستند و نمیتوان آنها را معیار قرار داد. به دنبال فتواى سادهتر بودن در حقیقت خودفریبى است كه انسان میخواهد بر خلاف حكم واجبش عمل كند. چیزى كه واجب است، پیروى از فتواى مجتهد اعلم است و اگر شخص، با وجود توجه و آگاهى از اعلم پیروى نكند، گویى كه تقلید نكرده است.
در هر صورت فتاواى مختلفى كه در مسایل ظنى فقهى وجود دارد مشكلى را ایجاد نمیكند و پدیدهای منفى نیست. از قدیم، فقهاى ما در مسایل نظرى با هم اختلاف داشتهاند و هیچ مشكلى پیش نمیآمده است، ولى آنچه قابل مسامحه و اغماض است فقط در چهارچوب مسایل ظنى است؛ اما مسایل قطعى، ضرورى و مسلّم در حوزه عقاید یا حوزه فقه چنین نیستند و واجب است كه در آنها دقّت و احتیاط كرد و هیچ گونه
شك و تردیدى در این مسایل جایز نیست. البته مسایل ظنى و نظرى محل مناقشه و تضارب آرا است و هر مجتهدى رأى خاص خویش را دارد كه براى خودش و مقلدانش و سایر مردم، محترم است.
در ادامه این سلسله مباحث، به بررسى مسأله شناخت انسان و دیدگاه او نسبت به جهان هستى و رابطه اش با خداوند متعال پرداختیم و گفتیم كه رابطه انسان با خدا، رابطه عبد با مولا و مملوك با مالكش میباشد؛ بر خلاف آنچه در فرهنگ معاصر مطرح میشود كه میگویند رابطه انسان با خدایش ـ اگر به خدایى معتقد باشند ـ رابطه طلب كارى حقوق است. آنها میگویند كه انسان در عصر جدید حقوقش را، حتى از خدا ـ اگر به خدایى معتقد باشند ـ مطالبه میكند، و در این جا رابطه تكلیف و وظیفهای كه بین عبد و مولایش برقرار است، معنا ندارد. این مفاهیم مخصوص دوران گذشته بوده است كه ارباب و موالى وجود داشتند و دین هم با همین مفاهیم و واژهها سخن میگفت. در آن شرایط، رابطه انسان با خدایش را به رابطه عبد و مولایش تشبیه میكردند؛ زیرا مردم با چنین مفاهیمى سر و كار داشتند و دین در چنین فرهنگى ظهور كرد. اما فرهنگ عمومى بشر به تدریج پیشرفت كرد و امروزه دیگر جاى بحث از عبد و مولا نیست؛ زیرا دیگر انسان آزاد است و بنده كسى نیست و حقوق كسى را بر گردن ندارد؛ بلكه باید حقوقش را از جامعه و مردم و حتّى از خدا بگیرد. مبناى این فرهنگ، حقوق افراد است و هر فردى بر گردن دیگران حقوقى دارد و باید آنها را مطالبه كند. این فرهنگ مبتنى بر وظیفه و تكلیف نیست؛ بر خلاف فرهنگ اسلامى كه بر رابطه عبد با مولایش مبتنى است و بالاترین
مقامى كه انسان میتواند بدان برسد این است كه به عبودیت كامل و خالص برسد: سُبْحَانَ الَّذِى أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَیْلا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ(1)، یَا عِبَادِ فَاتَّقُونِ(2)، اِذَا سَأَلَكَ عِبَادِى عَنِّى(3)، فَادْخُلِى فِى عِبَادِى(4). در فرهنگ اسلامى در مرحله آخر كه انسان به بالاترین كمالات میرسد، به وى گفته میشود: فَادْخُلِى فِى عِبَادِى؛ در [زمره ]بندگان من داخل شو. این نگرشى است كه در فرهنگ اسلامى وجود دارد. امّا در مقابل، در فرهنگ الحادى غرب گفته میشود كه رابطه عبد با مولا در مورد انسان معنا ندارد. اینها مفاهیمى هستند كه تاریخشان گذشته است؛ همانند داروهایى كه تاریخ مصرفشان سپرى شده است.
به هر حال على رغم نظریه غربیان و غرب زدگان، از دیدگاه اسلام، رابطه انسان با خدا، رابطه عبد گونه است كه انسان به تنهایى قادر به هیچ كارى نیست مگر آنچه خدا به او تفضّل و عنایت كند.
در ادامه این سلسله مباحث فشرده، سپس به مسایل مربوط به ارزشها و ارتباط آنها با واقع پرداختیم و گفتیم كه بین فرهنگ اسلامى و فرهنگ غربى از این جهت اختلاف فاحشى وجود دارد. در این جا باید توجه داشته باشیم هنگامى كه اصطلاح «فرهنگ غربى» را ذكر میكنیم، منظورمان غرب جغرافیایى نیست، بلكه منظور، گرایش الحادى حاكم در جهان غرب و بعضى از مناطق شرق است.
گفتیم از جمله اختلافهاى اساسى كه بین فرهنگ غربى و فرهنگ
1. اسراء (17)، 1.
2. زمر (39)، 16.
3. بقره (2)، 186.
4. فجر (89)، 29.
اسلامى وجود دارد، این است كه در فرهنگ اسلامى ارزشهایى حقیقى وجود دارند كه داراى پشتوانه حقیقى هستند و مربوط به امور واقعیند. از دیدگاه فرهنگ اسلامى، ارزشهاى اخلاقى، اجتماعى و انسانى داراى پشتوانه حقیقى هستند كه مبتنى بر مصالح واقعى انسان میباشد و این قضیه در نزد فقها مشهور است كه میگویند: «احكام تابع مصالح و مفاسد است.» و همین مضمون به زبانهاى مختلف فقهى یا كلامى ذكر میگردد.
ما احكامى را كه از مقوله ارزشها هستند تابع مصالح و مفاسد واقعى و حقیقى میدانیم كه در زندگى دنیایى و آخرتى بشر وجود دارد و معتقدیم كه این احكام، داراى پشتوانه حقیقى در حیات مادى و معنوى، دنیوى و اخروى بشر هستند.
در سایه این حقیقت روشن میشود كه ارزشهاى اجتماعى، تابع آراى مردم نیستند و شأن آراى مردم، اگر از تمام جهات درست باشد، این است كه وجود ارزشهاى ثابتى را «كشف» میكند كه عقل انسان آنها را میشناسد و احیاناً با اصطلاح «مستقلات عقلیه» از آنها تعبیر میكنیم. بنابراین، ملاك و معیار ثبوت یك ارزش، عقل است، البته در صورتى كه ناشى از احساسات، عواطف و وهمیات نباشد. در این صورت، ارزشها امورى واقعى و حقیقى هستند و از همین رو، ارزشها با تغییر ذوق و سلیقهها، تغییر نمییابند.
سپس به ارزشهاى خاصى كه به امور اجتماعى و سیاسى مربوط است، رسیدیم؛ یعنى ارزشهایى كه از جهتى در حوزه قدرت و قانون قرار دارند و به حقوق مربوط میشوند و از جهت دیگر در حوزه سیاست قرار دارند، و در این باره نیز مطالبى را ذكر كردیم.
در ادامه به بحث ضرورت حكومت و نیاز جامعه به دو كاركرد اساسى آن، یعنى وضع قوانین و مقررات اجتماعى و اجراى آن قوانین، اشاره كردیم.(1) سپس به این مسأله رسیدیم كه جامعه اسلامى علاوه بر قوانینى كه از كتاب و سنت استخراج میشود به قوانین جزایى و مدنى خاصى كه به مقتضاى شرایط خاص وضع میشوند نیز نیاز دارد و باید یك واضع رسمى و معتبر وجود داشته باشد كه این مقررات را وضع كند، و بر حسب نظریه ولایت فقیه، میزان و پشتوانه اصلى براى وضع این مقررات، نظر ولىّ فقیه است، كه او گاهى خودش به وضع مقررات و قوانین خاصى اقدام میكند و گاهى این كار را به مجلس خاص یا شوراى خاصى واگذار میكند. در نظام حاكم بر جمهورى اسلامى ایران، این امر به مجلس شوراى اسلامى واگذار شده است كه البته مصوبات آن باید به تأیید شوراى نگهبان برسد و در هنگام اختلاف مجلس و شوراى نگهبان، امر به «مجمع تشخیص مصلحت نظام» واگذار میشود و بالاخره حاكم نهایى، ولىّ فقیه است.
این مجالس به عنوان دستیاران ولىّ فقیه هستند كه زمینه را براى صدور حكم نهایى مهیا میسازند و ولىّ فقیه، یا به حكمى تصریح میكند، و یا این كه اذن اجراى آن را میدهد، و یا آن كه سكوت وى نشانه امضایش میباشد، به شرطى كه كاشف از موافقت و رضایت وى باشد. در هر صورت، اعتبار داشتن این مقررات به خاطر امر ولىّ فقیه است و این مطلب مورد قبول فقهاى شیعه از زمان غیبت تا به حال میباشد و تنها
1. حكومت گاهى به قوه مجریه اطلاق شود و گاهى نیز به معناى اعم از قوه مقننه و قضائیه و مجریه به كار میرود.
بعضى از فقهاى معاصر، آن هم به صورت احتمال، تردیدهایى در آن روا داشتهاند.
بنابراین، اجماع فقهاى شیعه این است كه این مقام از سوى خداوند متعال و از سوى رسول خدا و امام معصوم به ولىّ فقیه اعطا گردیده و فقیه از سوى آنان به این مقام نصب شده و آراى مردم و انتخابات، تنها براى «تعیین» ولىّ فقیه است؛ زیرا منصب ولایت فقیه، منصبى است كه شخص معینى براى آن در نظر گرفته نشده، بلكه این مقام براى كسى است كه داراى ویژگىها و شرایط خاصى باشد، و تعیین این شخص در زمان غیبت بر عهده مجلس خبرگان است كه از سوى مردم انتخاب شدهاند. البته در مورد این مسایل بحثهاى مختلفى مطرح شده است كه سخنم را با تكرار آنها طولانى نمیكنم و فقط میخواستم در این قسمت خلاصهای از بحثهایى را كه مطرح شده بود، دوباره بازگو و یادآورى كنم. از خداوند به خاطر این توفیق سپاس گزاریم و همچنین از سروران عزیز و خواهران شركت كننده در این بحث و تمام كسانى كه زمینه رابراى بحث و گفتگو آماده كردهاند، تشكر میكنیم. از خدا میخواهیم كه توفیقات شما را مستمر گرداند و معرفت، ایمان، ولایت و غیرت دینى شما را افزایش دهد و امام زمان(علیه السلام) از شما راضى و خشنود باشد و همه ما مشمول ادعیه زاكیه آن حضرت قرار گیریم. هم چنین از خداوند میخواهیم كه رهبر عظیم الشأن ما را حفظ كند و ما را در شكر گزارى نعمت بزرگ این نظام و این رهبرى، موفق بدارد.
بهترین سلام و صادقانهترین تبریكهایم را به ساحت مقدس امام منتظر حضرت مهدى(علیه السلام) به مناسب ولادت حضرت زهرا(علیها السلام) و فرزند برومندش امام راحل(رحمه الله) تقدیم میدارم. هم چنین به رهبر معظم، حضرت آیت الله خامنهای و به شما سروران عزیز تبریك و تهنیت عرض میكنم و از خداوند میخواهم كه محبّت و معرفت ما را نسبت به اهل بیت(علیهم السلام)زیادتر گرداند و لحظهای میان ما و ایشان، در دنیا و آخرت جدایى نیندازد.
خدا را سپاس گزارم كه توفیق زیارت سروران عزیز، علما و فضلاى گرامى و سایر برادرانمان در این كشور، یعنى كشور عزت، شرف، مقاومت و جهاد را به من عنایت فرمود. میل دارم در این فرصت گران بها به عظمت نعمت امام راحل و انقلاب اسلامى كه خدا به ما عنایت كرده است، اشارهای داشته باشم و وظیفه مان را در شكر گزارى از این نعمت بزرگ یادآور شوم.
صحبت درباره حضرت امام از توان فكر و بیان من خارج است. شما
بحمدالله این شخصیت ممتاز و یگانه را میشناسید و میدانید كه چه بركاتى براى ما داشت. بركتهاى وجود امام را شاید بتوان به سه دسته تقسیم كرد:
بخش اول، مخصوص شیعه است. میدانیم كه شیعه در بیست سال قبل از این، در میان امت اسلامى و سایر ملّتها، تحت ستم و فشار بود و بسیارى از اوقات وقتى كه یك شیعه در میان سنىها قرار میگرفت، خجالت میكشید كه بگوید من شیعه هستم. علت آن هم این بود كه در طول تاریخ، اتهامهاى زیادى را به شیعه نسبت داده بودند و دفاع در مقابل این اتهامات ممكن نبود. حتى در سالهاى اخیر به علت كمكهاى رژیم پهلوى به رژیم غاصب صهیونیسم، شیعه را متهم میكردند كه برادرخوانده یهود است. به خصوص شیعیان ایران در زمان شاه، این گونه متهم میشدند. بنده خودم وقتى كه در لبنان و سوریه میگفتم كه ایرانى هستم، میگفتند كه تو برادر یهودىها هستى! در مصر و در بسیارى دیگر از كشورهاى عربى هم با این اتهام روبه رو میشدم. آنها هم میگفتند كه شیعیان و ایرانیان، برادران یهود هستند! پس اولین بركتى كه به فضل پیروزى انقلاب اسلامى نصیب ما شد این بود كه شیعیان و پیروان اهل بیت در میان سایر مسلمانان احساس عزّت و سربلندى كردند.
بركت دوم، براى همه مسلمانان بود. یك مسلمان در كشورهاى غربى و محافل مسیحى خجالت میكشید كه بگوید مسلمان هستم؛ مخصوصاً اگر ملتزم به احكام شرعى از قبیل نماز، روزه و سایر واجبات بود، كه در این صورت، او را به مرتجع بودن، متهم میكردند! بعد از پیروزى انقلاب اسلامى، مسلمانان به مسلمان بودنشان افتخار و احساس غرور كنند كه بگویند ما مسلمان هستیم. من هیچ گاه سخنان حضرت آیت الله العظمى
گلپایگانى(قدس سره) را فراموش نمیكنم كه در اوایل پیروزى انقلاب اسلامى به بنده فرمودند: بعد از پیروزى انقلاب اسلامى، سایر مسلمانان، شیعه را شناختند و دانستند كه شیعیان، مسلمانانى پیشرو و صالحند و پیروان سایر ادیان به اهمیت اسلام پى بردند و خواهان شناخت بیشتر نسبت به آن شدند.
من نیز این را اضافه میكنم كه حتى غیر مسلمانان نیز پس از پیروزى انقلاب اسلامى، به دین دارى خویش افتخار كردند. از رئیس جمهور سابق اتریش نقل شده است كه گفته بود: بعد از پیروزى انقلاب اسلامى در ایران به رهبرى امام خمینى من جرأت این را پیدا كردم كه به ملتم بگویم: من یك مؤمن متدین هستم، من به وجود خداى متعال و انبیاى الهى اعتقاد دارم. این در حالى بود كه وى تا قبل از پیروزى انقلاب اسلامى جرأت نمیكرد چنین سخنانى را بیان كند؛ زیرا دین دارى براى سوى سیاست مداران، ننگ و عار محسوب میشد. اما بعد از پیروزى انقلاب اسلامى در ایران، پیروان ادیان و حتى مسیحیان به مسیحى بودن خویش افتخار كردند.
مى توان بركت دیگرى را به این بركتهاى سه گانه كه شامل حال شیعه و مسلمانان و پیروان سایر ادیان الهى شده است، اضافه كرد و آن بركتى است كه شامل حال ملحدان شده است. سبحان الله از این نعمت بزرگ! شما میدانید كه امام در اواخر عمر شریفش نامهای به گورباچف نوشت و او را به اسلام دعوت كرد. آنها معناى این نامه را نمیفهمیدند. چه معنا دارد كه رهبر یك ملّت به رهبر ملّت دیگر نامه بنویسد و او را به اسلام دعوت كند و بگوید كه به زودى صداى شكستن استخوانهاى نظام ماركسیستى به گوش خواهد رسید. آنها نمیدانستند كه چه جوابى به نامه امام بدهند، تا آن كه یك جواب دیپلماسى براى امام ارسال كردند. اكنون
پس از گذشت بیش از ده سال از آن واقعه، گورباچف اعتراف كرده و میگوید: اگر به آنچه در نامه حضرت امام آمده بود، عمل میكردیم، روسیه تا این حد به ذلت و آشفتگى دچار نمیشد. آرى، حتى كسى كه اعتقادى به خدا ندارد، این چنین تأسف و حسرت خود را به خاطر گوش نكردن به سخنان الهى حضرت امام، اظهار میدارد.
تقدیر خداى متعال چنان بود كه امام پس از ارسال نامه، مدت زیادى زنده نماند و اگر خدا میخواست كه ایشان زنده بماند، مسأله صورت دیگرى پیدا میكرد. در هر حال خدا هر چه بخواهد انجام میدهد و هر گونه بخواهد حكم میكند و لازم است كه راضى به قضاى الهى باشیم.
البته این، تنها اشارهای بود به زندگى امام راحل(رحمه الله) و بركات وجودش براى ما و امت اسلام و آحاد بشر، وگرنه حق سخن در این باره آن چنان است كه اگر بیان گردد مثنوى هفتاد من كاغذ شود.
در این جا این سؤال مهم مطرح میشود كه وظیفه ما در قبال این نعمت بزرگ الهى چیست؟ چگونه شكر این نعمت را ادا كنیم تا بركات آن ادامه یابد و آثار آن باقى بماند؟ میدانید كه از سنتهاى استثنا ناپذیر خداوند متعال این است كه: لَئِنْ شَكَرْتُمْ لاََزِیدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِى لَشَدِیدٌ؛(1) اگر واقعاً سپاس گزارى كنید [نعمت] شما را افزون خواهم كرد و اگر ناسپاسى نمایید قطعاً عذاب من سخت خواهد بود. این سنتى است كه در امور فردى و اجتماعى، استثنا ناپذیر است. در این صورت وظیفه ما در مورد شكر این نعمت چیست؟
1. ابراهیم (14)، 7.
مىدانیم كه هر عالمى باید علمش را در میان مردم منتشر كرده، آنها را به راه حق هدایت كند؛ راهى كه باعث رستگارى دنیایى و آخرتى مردم گردد: وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ یَدْعوُنَ إِلَى الْخَیْرِ یَأْمُروُنَ بِالْمَعْروُفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ؛(1) و باید از میان شما، گروهى، [مردم را] به نیكى دعوت كنند و به كار شایسته وادارند و از زشتى باز دارند. اما در این موقعیت و با توجه به این نعمت بزرگ الهى، وظیفه ما چند برابر میشود. از طرفى میبینیم كه جوانان مسلمان در معرض هجوم شبهات و وسوسههاى شیطانى قرار دارند كه ایمانشان را تهدید میكند. از جهت دیگر وظیفه داریم كه شكر این نعمت الهى را به جاى آوریم. به همین جهت وظیفه ما مضاعف میگردد. در این عصر ما نمیتوانیم به گفتن چند مسأله فقهى فردى اكتفا كنیم و یا بعضى از عقاید ساده را بیان نماییم. دشمنان دین و دشمنان اسلام تمام نیرو و مكر خود را به كار گرفتهاند تا ایمان جوانان مسلمان را از بین ببرند و اعتقادات قلبى آنان را سست كنند و آن گاه آنها را در فساد اخلاقى و فكرى و اجتماعى گرفتار سازند.
ما همانند كشاورزى هستیم كه درختانى را مینشاند و آن گاه بر او واجب است كه از آن درختان نگهدارى كند و آنها را تربیت كند، تا به ثمر بنشینند. ما نمیتوانیم این همه آفات را مشاهده كنیم و ساكت بنشینیم. نمیتوانیم در فكر علاج كامل این بیمارى خطرناك نباشیم. ما نمیتوانیم در این عصر، همانند زمانهاى گذشته به بیان مطالب عادى و همیشگى بپردازیم و فقط به بیان احكامى ساده و یا برپایى مجالس عزا براى ائمه اطهار(علیهم السلام) اكتفا كنیم. اینها امورى است كه چندان مورد میل و رغبت جوانان نیست و اثر قابل ملاحظهای در قلبهایشان ندارد. ما باید در
1. آل عمران (3)، 104.
روش خود، در بیان احكام و عقاید و در چگونگى ارتباط با جوانان تجدید نظر كنیم.
در این جا باید به یك نكته مهم اشاره كنیم و آن این است كه بعضى از مردم گمان میكنند كه براى جذب جوانان به مساجد و مجالس دینى، باید كمى در مورد امور دینى با تسامح برخورد كنیم و سخت گیرى نكنیم، بلكه در مقابل انجام بعضى از محرمات چشم پوشى كنیم. این دیدگاه، تفریط در مقابل افراط است. باید راه میانه را انتخاب كنیم؛ زیرا افراط و تفریط باعث گمراهى است. باید در گفتار و رفتارمان معتدل باشیم. نباید نسبت به جوانان سخت گیرى بى مورد اعمال كرد؛ ولى وظیفه ما این است كه در مورد حقایق دینى سستى به خرج ندهیم و آنها را فراموش نكنیم. نباید در مقابل انجام گناه و ارتكاب محرمات الهى متساهل بود. سخت گیرىهاى بى مورد در مورد جوانان باعث نفرت و فرار آنها از مجالس دینى و علما میشود و تسامح و تساهل غیر مجاز در مورد عقاید حقّه و تكالیف شرعى نیز باعث سقوط مقام و منزلت انسان در پیشگاه خداوند متعال و پیامبر عظیم الشأن و ائمه اطهار(علیهم السلام) میگردد.
بنابراین وظیفه ما این است كه احكام و حقایق دینى را بازگو كنیم؛ اما با كدام بیان و روش باید با جوانان دوست باشیم و اعتمادشان را به خود جلب كنیم تا آنها ما را مثل پدران خویش بدانند. ما باید چنان باشیم كه آنها یقین پیدا كنند كه ما جز خیر آنها را نمیخواهیم. قرآن نقل میكند كه شعار انبیاى الهى این بود: «لاََنَسْأَلُكُمْ عَلَیْهِ اَجْراً»(1) و این شعارى متین است و در
1. براى نمونه ر.ك: شعراء (26)، 109 و 127 و 145 و 164 و 180.
قلوب مردم تأثیرگذار است. اگر مردم ببینند كه علما براى منافع و مصالح دنیوى خویش به وعظ و ارشاد میپردازند، در آن صورت این مواعظ در آنها تأثیر ندارد؛ بلكه آن را به عنوان حرفه و شغلى میشناسند كه كسى موعظه تحویل میدهد و اجر و مزد میگیرد. آن گاه چنین تبلیغ و موعظهای اثر عمیق و بلند مدتى نخواهد داشت. براى همین، انبیاى الهى میگفتند: «لاَ نَسْأَلُكُمْ عَلَیْهِ اَجْراً» و بر این نكته بسیار تأكید میكردند. البته امور دیگر را هم در تبلیغ دین باید رعایت كرد. اگر مردم بفهمند كه ما در قبال تبلیغ، خواهان رسیدن به مال یا مقام یا احترام و تكریمى هستیم، در این صورت به حرفهاى ما گوش نخواهند داد؛ مگر این كه یقین پیدا كنند كه ما خیر و مصلحت آنها را میخواهیم.
چیزى كه بر ما واجب است این است كه آنان را به یاد آیات الهى بیندازیم و به سوى خیر و صلاحشان رهنمون شویم. براى اداى شكر این نعمت بزرگ الهى، بر ما لازم است كه تلاش كنیم تا بیش از پیش به معارف اصیل اسلامى كه مورد نیاز این عصر و این نسل است آگاه شویم و راهى را كه تأثیر بیشترى دارد بیابیم و سعى كنیم كه در انجام هر كارى، رفتارى جذاب داشته باشیم و این امر را براى مخاطبان خویش اثبات كنیم تا بدانند كه ما تنها خیر و مصلحتشان را میخواهیم. اگر ما به این امور اقدام كنیم در آن صورت است كه میتوانیم شكر این نعمت بزرگ الهى را به جاى آوریم و آن گاه توقع نعمتهاى بیشتر را داشته باشیم؛ چرا كه خداوند وعده فرموده است كه: لَئِنْ شَكَرْتُمْ لاََزِیدَنَّكُم(1) و خداوند خلف وعده نمیكند: إِنَّ اللَّهَ لاَ یُخْلِفُ الْمِیعَاد(2).
از خداوند میخواهیم كه معرفت و محبت و ولاى ما را نسبت به اهل
1. ابراهیم (14)، 7.
2. آل عمران (3)، 9.
بیت زیادتر گرداند و ما را در انجام واجباتمان، به خصوص در مورد امت و جوانان موفق بدارد، و در انجام آنچه دوست دارد و راضى است یارى كند، و از پیروى هواى نفس و مغرور شدن به اباطیل و موهومات و آرزوهاى دور و دراز دنیوى دور نگاه دارد، و قلب مولایمان، صاحب الزمان را از ما راضى و خشنود بگرداند، و رهبر عظیم الشأن را در سایه لطف و عنایتش محفوظ بدارد، و آخر و عاقبت ما را به خیر و عافیت ختم بگرداند.
خدا را سپاس گزارم كه به من توفیق شركت در این جلسه را عنایت فرموده است. قبل از هر چیز تبریك و تهنیتم را به مناسبت ولادت حضرت زهرا(علیها السلام) به پیشگاه امام زمان(علیه السلام) و علما، اساتید، فرهنگیان محترم و تمام حضار تقدیم میدارم و همچنین یكصدمین سالگرد ولادت امام راحل ـ قدس سره ـ را تبریك میگویم و مایلم كه قبل از شروع به پرسش و پاسخ، مقدمهای رابیان نمایم.
جهان امروز در زمینههاى علوم و تكنولوژى پیشرفت زیادى كرده است ـ منظور ما از علوم، علوم تجربى است. اما متأسفانه در زمینههایى دچار عقب ماندگى و حتى عقب نشینى شده است كه سزاوار بوده است كه در آنها نیز پیشرفت داشته باشد. از جمله این عقب ماندگىها، مسایل مربوط به فهم جهان هستى و حوزه اخلاق و ارزشها است. با آن كه انسان در زمینه علوم تجربى پیشرفت كرده است و دراین حوزه به پیروزىهاى بزرگى رسیده كه چشم پوشى از آنها ممكن نیست؛ اما روز به روز در زمینههاى اخلاقى و ارزشى عقب ماندگى داشته و در نتیجه، میزان جرم و جنایت و سقوط اخلاقى افزایش یافته است. حتى آثار این عقب ماندگى و سقوط اخلاقى، گریبان گیر جوامع اسلامى ما نیز شده است كه نباید از آن غافل باشیم.
اصلاح طلبان، در ادیان مختلف و به خصوص در دین اسلام و مسیحیت نیز راه موفقى براى حلّ این مشكل اساسى نیافتهاند. ما به فضل خداوند راه رسیدن به این هدف بزرگ را میدانیم، ولى همت كافى براى سیر و سلوك و حركت به سوى این هدف را نداریم. خداوند بر ما منّت گذاشته و معارف كامل اسلام و اهل بیت(علیهم السلام)را در اختیار ما گذاشته است و ما میتوانیم به كمك این معارف، مشكلات اعتقادى و اخلاقى خویش را حل كنیم؛ اما امواج حاكم در جوامع پیشرفته و به خصوص جوامع غربى، ما را فراگرفته است و از حركت به سوى معارف اصیل اسلامى بازداشته است.
لازم است كه ما این معارف و حقایق الهى را بهتر بشناسیم و آنها را در تمام نقاط جهان منتشر كنیم. در حقیقت، این معارف، امانتى در دست ما است كه ما مأمور رساندن آن به اهلش هستیم و اهل آن، تمام كسانى هستند كه در جهان زندگى میكنند. اسلام وقف ملت و كشور ما نیست، بلكه «رحمة للعالمین» است و پیامبر براى تمام بشریت است: وَ مَا أَرْسَلْنَاكَ إِلاَّ كَافَّّةً لِلنَّاس(1)؛ و ما كه معتقدیم سعادت انسان در دنیا و آخرت منوط به پیروى از دستورات مبین اسلام است، باید آن را به سراسر جهان معرفى كنیم.
من به عنوان برادر مسلمان شما و براى اطاعت از دستور خداوند كه ما را به «تواصى به حق» و «تواصى به صبر» امر میكند، شما عزیزان را سفارش میكنم كه نسبت به اداى این واجب مؤكّد كوشش كنید. بر ما است كه درصدد اصلاح امور و دفع مفاسد باشیم. آفتى كه در حال حاضر بدان مبتلا شدهایم، علاوه بر سستى و ضعف همّت، آن است كه مفاهیمى از فرهنگهاى اجنبى كه با فرهنگ اسلامى معارضند، در جوامع اسلامى رواج یافته است. این مفاهیم كه در حوزههاى مختلف شیوع پیدا كرده است، افكار و اندیشههاى دینى جوانان را مورد هجوم قرار داده و آنها را
1. سبأ (34)، 28.
به سوى پرتگاه جهنم سوق داده و میدهد. اگر ما به انجام وظایف خود اقدام نكنیم، با بى ایمانى نسل آینده مواجه میشویم و حداقل این است كه در ایمان آنها شك و تردید به وجود میآید. هنگامى كه ایمان ضعیف شد، اثر مثبت خود را از دست میدهد و دیگر در اعمال فردى و اجتماعى اثر گذار نخواهد بود. اگر جوانى به شك و تردید مبتلا شود دیگر اقدام به انجام عملیات شهادت طلبانه نمیكند. فقط جوان مؤمن و معتقد است كه براى جنگ و جهاد داوطلب میشود و آماده عملیات شهادت طلبانه میگردد و آن را دوست دارد. اما اگر در مبادى اعتقادیش شك و تردید راه یابد هیچ گاه به چنین كارهایى اقدام نخواهد كرد. اگر یك قدم به جلو بگذارد، یك قدم نیز به عقب خواهد گذاشت؛ چون مبتلا به شك و تردید شده است. بنابراین ما باید وظیفه مهم خویش را بشناسیم، وظیفهای كه در مقابل خدا و جامعه خویش و برادران و خواهرانمان و نسبت به وجدان خویش داریم و از خدا میخواهیم كه ما را از خواب غفلت بیدار كند و ما را به آنچه مورد محبت و رضایت او است موفق بگرداند.
پرسش:چرا سكولاریزم خطرناكترین عامل براى جامعه اسلامى است؟
پاسخ:من معتقدم كه گرایش سكولاریزم یكى از خطرناكترین گرایشها براى افكار و نظریات دینى است، و این به خاطر آن است كه سكولاریزم بر پایههایى استوار شده است كه با اسلام سازگارى ندارد ولى صاحبان این گرایش به این تعارض تصریح نمیكنند و اگر صریحاً میگفتند كه مبانى سكولاریزم با اسلام تعارض دارد، كارها بسیار سادهتر و آسانتر بود و خطر تا این اندازه شدید نبود؛ زیرا در آن صورت متدیّنان میفهمیدند كه در مقابل دشمنان اسلام قرار دارند. اما سكولاریزم دین را
به طور كلّى رد نمیكند، بلكه قایل به جدایى دین از زندگى اجتماعى است و آن را منحصر در رابطه بین شخص و خدا میداند و این چیزى است كه با جوهره دین اسلام و حتى جوهره سایر ادیان حقه الهى سازگار نیست؛ زیرا تمام ادیان در حقیقت اسلام هستند و اسلامى كه در دست ما است كاملترین آنها است. حضرت ابراهیم و اسماعیل(علیهما السلام)هنگامى كه كعبه را بنا میكردند؛ دعا كردند:وَ اجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَك(1)، و یا حضرت یعقوب به فرزندانش وصیت كرد: وَ لاَ تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُون. پس اسلام دین حقى است كه تمام انبیا آن را آوردهاند، اگر چه به خاطر مقتضیات زمانى، بعضى از احكامشان متفاوت است. جوهره همه ادیان یكى است و همه آنها میخواهند به تمام فعالیتهاى بشرى رنگ خدایى بدهند: صِبْغَةَ اللّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَة(2). پس ممكن است كه زندگى بشرى رنگ شیطانى و یا رنگ حیوانى به خود بگیرد، و اگر رنگ الهى بگیرد، در حقیقت رنگ دینى به خود گرفته است و دین منحصر به كار خاص یا رفتار خاصى نمیشود، بلكه تمام فعالیتهاى بشرى را در بر میگیرد و از همین رو، امور فردى، اجتماعى، اقتصادى، سیاسى و غیر اینها را شامل میشود.
پس سكولاریزم گرایشى است كه دین را امرى در حاشیه زندگى میداند و آن را از واقع حیات خارج میكند و آن را پدیدهای ادبى و خیال پردازانه و دین دار را همانند شاعرى میداند كه اشیایى را تخیل میكند و هر طور كه میخواهد با آنها رفتار میكند و ممكن است در اثر تخیلاتش گاهى گریه كند و گاهى بخندد و حتى خود را بزند. به نظر آنها همه این رفتارها خیال پردازى است و واقعیت زندگى انسانى تحت سیطره علم است و دین به آن دسترسى ندارد. آنها بین علم و دین از جهتى و میان
1. آل عمران (3)، 102.
2. بقره (2)، 138.
عقل و دین از جهت دیگر و بین واقعیت زندگى و امور حاشیهای و نیز میان حقیقت زندگى و تخیلات آن از جهت دیگر، فرق میگذارند و بدین ترتیب، براى دین فقط بعضى از احساسات، تخیلات وبرداشتهاى شخصى باقى میماند. چنین دیدگاهى نسبت به دین اقتضا میكند كه هیچ نزاع و اختلافى بر سر امور آن نباشد و این امور به ذوق و سلایق مردم واگذار شود و هر كس هر طور كه میخواهد خیال پردازى كند. اگر كسى دوست دارد مسلمان باشد، میتواند و اگر كسى میخواهد كافر باشد، باز هم اشكالى ندارد. لازم است كه به رأى و نظر تمام افراد احترام بگذاریم و در گفتار و رفتار، مزاحم آنان نشویم؛ زیرا هیچ تفاوتى بین دینها نیست و همگى آنها تخیلاتى هستند كه واقعیتى ندارند.
این حقیقتِ سكولاریزم است و اگر ما بر عكس این نظریه، دین را مهمترین عامل در سعادت دنیوى و اخروى انسانها بدانیم، در آن صورت دین اولین چیزى است كه باید آن را بفهمیم و از آن تبعیت كنیم و آن را محور قرار دهیم. به اعتقاد ما دین تأثیر عمیق و بسیار شدیدى بر سعادت انسان در تمام امور فردى و اجتماعى دارد.
با این حساب، آیا امكان دارد كه با روشى مؤثرتر از گرایش سكولاریزم، دین دارى را تضعیف و نابود كنیم؟! این گرایش كه میگوید هیچ فرقى بین دینها نیست و امور دینى، امورى اعتبارى، تخیلى و وهمى هستند كه نباید آنها را واقعى و حقیقى شمرد، در نظر من مهمترین خطر براى دین به شمار میرود و ما باید آمادگى مقابله با این تفكر الحادى را داشته باشیم.
پرسش:آیا امور شریعت همگى ثابتند، یا این كه در شریعت، هم امور ثابت و هم امور متغیر وجود دارد؟
پاسخ: این مسأله بسیار مهم و ارزش مند است كه باید آن را درست بیاموزیم. اما قبل از حكم در هر قضیهای باید مفردات آن را بشناسیم. منظور ما از شریعت و ثابت و متغیر چیست؟ شاید از طرح این سؤال تعجب كنید، ولى اجازه دهید كه نظر خویش را در این مورد توضیح دهم.
ما میدانیم كه در ابتدا احكام ثابتى از سوى خداوند متعال بر پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)نازل شد كه تغییراتى در آن داده شد؛ مثلا نماز واجب براى شخص حاضر، چهار ركعت است و بر مسافر، دو ركعت واجب است. این، یكى از مصادیق ثابت و متغیر است. اگر منظور سؤال كننده از ثابت و متغیر این است، باید گفت این احكام به یك معنا ثابت و به معناى دیگر، متغیرند. اگر موضوع را با قیودش در نظر بگیریم، حكم، ثابت است و مثلا نماز واجب براى شخص حاضر همیشه چهار ركعت است و نماز واجب مسافر نیز همیشه دو ركعت است. بنابراین حكم براى موضوع مقید همیشه ثابت است و این موضوع است كه تغییر میكند و گاهى «حاضر» و گاهى «مسافر» است، و تغییر حكم نماز نسبت به یك شخص، به معناى تغییر در حكم شریعت نیست. امّا ممكن است این حكم را در نظر اشخاص عادى، متغیر جلوه داد، به ویژه آن كه اصل براى اشخاص، حضور است و گاهى مسافرتى برایشان پیش میآید. ولى به گمانم منظور سؤال كننده از ثابت و متغیر این نبوده است.
مثال بهترى كه میتوان زد (و احتمالا مراد سؤال كننده نیز چنین مواردى است) این است كه خوردن مردار براى شخصى كه مشرف به مرگ است، واجب است: فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بَاغ وَ لاَ عَاد فَلاَ إِثْمَ عَلَیْه(1). آیا این را میتوان تغییر در دین نامید؟ این موضوع نیز با توجه به قیود آن، امرى ثابت در شریعت است؛ زیرا اكل میته حرام است مگر براى كسى كه مضطر شود.
1. بقره (2)، 173.
مورد دیگرى كه در قرآن بدان تصریح شده است، این است كه اگر كسى خوف داشته باشد كه در صورت اظهار تدین در جمع مشركان، وى را به قتل برسانند، در این صورت، تقیه بر او واجب است و قرآن آن را «تقات» نامیده است: إِلاَّ اَنْ تَتَّقوُا مِنْهُمْ تُقَاتا(1)، و اجازه داده است كه در این شرایط، انسان از دینش برائت بجوید و آن را انكار كند.
در هر حال اینها تغییراتى است كه در بعضى از شرایط براى موضوعات احكام شرعى پیدا میشود، ولى با تمسك به آنها نمیتوان گفت در اصل حكم شریعت تغییرى حاصل شده است؛ زیرا این احكام براى موضوعات مقید وضع شدهاند و همیشه هم ثابتند. بله اگر قید را ذكر نكردیم و انسان مطلق را موضوع حكم شرعى قرار دادیم، آن گاه میتوان گفت این حكم در بعضى از حالات تغییر میكند.
بنابراین تغییر در شریعت امرى نسبى است و اصلا در خود شریعت قواعدى كلى ایجاد شده است كه به وسیله آن قواعد، احكام تغییر و تحول مییابند؛ مثل قاعده عسر و حرج: مَا جَعَلَ عَلَیْكُمْ فِى الدِّینِ مِنْ حَرَج(2)، كه میگوید اگر عمل به حكمى باعث عسر و حرج گردد، آن حكم ساقط میشود؛ چون: یُرِیدُ اللَّهُ بِكُمُ الْیُسْرَ وَ لاَ یُرِیِدُ بِكُمُ الْعُسْر(3). بنابراین در حالت عسر و حرج حكم شریعت تغییر میكند. سؤال این است كه آیا این تغییر و تحول در شریعت است یا خیر؟ و پاسخ آن هم این است كه اگر قید موضوع را ذكر نماییم این حكم همیشه ثابت است و عسر و حرج باعث تغییر موضوع میشود نه تغییر حكم.
هم چنین ممكن است بعضى از قیود در زمان خاصى به وجود بیایند؛ بدین معنا كه گاهى موقعیتهاى خاصى در گذر زمان به وجود میآیند كه
1. آل عمران (3)، 28.
2. حج (22)، 78.
3. بقره (2)، 185.
احكام خاصى را اقتضا میكنند. همین احكام در مورد موضوعات مقید، ثابت بوده است، ولى از آن جا كه مصداقها بر حسب زمان و مكان عوض شده است، احكام هم تغییر پیدا كرده است و مجتهد وظیفه دارد كه موقعیتهاى زمانى و مكانى را در صدور احكام رعایت كند. چنان كه حضرت امام راحل؛ به این امر تصریح كرده و فرمودهاند: مجتهد باید مقتضیات زمان و مكان را در اجتهاد خویش مراعات كند؛ و معناى آن این است كه موضوعى در نفس الامر داراى قیودى بوده، اما مورد نیاز و ابتلا نبوده است و در اثر گذر زمان و تحت شرایط خاص مكانى و زمانى، مورد ابتلا واقع شده است. اما در هر صورت این بدان معنا نیست كه شریعت تغییر كرده یا نسخ شده است. قول به تغییر شریعت، منجر به انكار شریعت میشود.
بنابراین، احكام با توجه به قواعدشان همیشه ثابت هستند، كه از جمله آنها «قاعده عسر و حرج» و «قاعده ضرر و ضرار» و «قاعده اهمّ و مهم» میباشد. اگر مصادیق خاصى به وجود آید آن احكام ثابت بر آنها منطبق میشود، ولى هیچ كس حق تغییر شریعت را ندارد، اگر چه خود نبى اكرم(صلى الله علیه وآله)باشد: وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الاَْقَاوِیلِ لاََخَذْنَا مِنْهُ بِالْیمِینِ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِین(1). عبارت «تغییر در شریعت» در واقع تعبیرى مسامحه آمیز است كه در مورد موضوعاتى كه داراى قیودى هستند و ما از روى مسامحه قیود آنها را ذكر نمیكنیم، به كار برده میشود؛ وگرنه همان طور كه گفتیم شریعت تغییر نمیكند و قول به تغییر شریعت منجر به تغییر شریعت میشود.
1. حاقه (69)، 44ـ46.
فرهنگ اسلامى ما با فرهنگ الحادى غرب اختلافات بسیارى دارد. آن فرهنگ بر ایمان به خدا و انبیاى الهى مبتنى نیست؛ اگر چه صریحاً به این مطلب اعتراف نمیكند، ولى حقیقتاً به خدا ایمان ندارد و فعالیتهاى دنیایى اش را بر اساس آن تنظیم نمیكند. این عقیده كه سكولاریزم نام دارد مشخّصه مهم فرهنگ غربى است. منظور ما غرب جغرافیایى نیست و كشورهاى متعددى در شرق نیز داراى چنین فرهنگى هستند. البته در نوع این كشورها مردان و زنان زیادى نیز زندگى میكنند كه به دین اسلام یا غیر آن عقیده دارند، اما گرایش حاكم در این جوامع، گرایش الحادى است.
از جمله اختلافات اساسى این دو فرهنگ این است كه میگویند: عصر جدید، عصر احقاق حق است و با عصر گذشته كه عصر تكلیف بوده است، متفاوت است. تغییر اساسى كه در عصر جدید حاصل شده، این است كه انسان در این عصر در پى دست یابى به حقوق خویش است و در صدد انجام تكالیف و وظایفش نیست؛ در حالى كه در عصر گذشته،
نظریه غالب در جهان این بود كه انسان بنده است و لازم است عبودیّت خویش را به وسیله انجام «تكلیف»ها ادا كند. اما در عصر جدید، دیدگاه انسان نسبت به هستى و وجود انسان تغییر كرد و به این نتیجه رسید كه انسان آزاد است و تكلیفى در مقابل كسى ندارد. انسان موجودى آزاد است كه ذاتاً میتواند خودش را اداره كند و حقوقى دارد كه باید آنها را از دیگران بگیرد.
انسانى كه چنین دیدگاهى دارد، اگر به وجود خالقى معتقد باشد، در صدد آن است كه حق خویش را از خدا مطالبه كند و اگر اعتقادى نداشته باشد كه از محل بحث بیرون است. بنابراین در هر حال، انسان عصر حاضر در صدد عبادت خدا نیست؛ چون عبادت از صفات «بنده» است و انسان عصر جدید به تمام معنا «آزاد» است و مقید به هیچ قیدى نیست و در مقابل هیچ موجودى سر فرود نمىآورد.
این، یكى از نقاط مهم اختلاف دو فرهنگ است و ما باید یكى از این دو را انتخاب كنیم. مقتضاى بینش اسلامى این است كه ما بندگان تربیت شدهای هستیم كه ربّى داریم و او صاحب اختیار و مالك ما است و ما بندگان مملوك هستیم كه قادر به انجام هیچ چیزى بدون اجازه او نیستیم: لاَ یَمْلِكُونَ لاَِنْفُسِهِمْ ضَرّاً وَلاَنَفْعاً(1)، ضَرَبَ اللّهُ مَثَلا عَبْداً مَمْلُوكاً لا یَقْدِرُ عَلَى شَىْء(2)، و خداوند حدودى را براى اختیار و حركت آزادانه ما قرار داده است تا در آن محدوده، كمال را كسب كنیم و لیاقت رسیدن به رحمت جاودانه الهى را به دست آوریم.
اما دیدگاه جدید امروزى و مقتضاى فرهنگ الحادى این است كه رابطه بین انسان و خدا، رابطه بنده و مولا نیست. آنها و حتى برخى كسانى
1. فرقان (25)، 3.
2. نحل (16)، 75.
كه ادعاى مسلمان بودن میكنند و خود را به اسلام نسبت میدهند، به این امر تصریح میكنند. برخى روشن فكرانى كه خود را به اسلام نسبت میدهند، میگویند كه لحن قرآن كریم، متناسب با عصر گذشته است كه رابطه ارباب ـ رعیتى رایج بوده است. در آن عصر كه عدهای برده بودهاند و نسبت به مولاهاى خود رابطه بندگى داشتهاند، قرآن كریم نیز همین معنا را از آن جوامع به عاریه گرفته و به رابطه میان انسان و خدا نسبت داده است. پس در حقیقت، این رابطه متناسب با آن مرحله تاریخى و آن جوامع بوده است؛ چون در آن جوامع، نظام بردگى حاكم بوده است و مردم تصور میكردهاند كه رابطه شان با خدا، مثل رابطه برده نسبت به اربابش میباشد.
این، چیزى است كه ادبیات عصر گذشته آن را اقتضا میكرده است و اما در عصر جدید، ادبیات اسلام تغییر كرده است. ادبیاتى كه در قرآن و احادیث نبوى متبلور است، مربوط به جامعهای است كه در آن، رابطه انسان با خدا، رابطه ارباب رعیتى بوده است و از آن جا كه جوامع تغییر كردهاند و نظام بردگى منقرض شده است، چنین رابطهای براى انسان امروزى قابل تصور نیست و اساساً ریشه كن شده است. ما باید رابطه انسان با خدا را متناسب با تصورات انسان امروزى تنظیم كنیم، كه درصدد اخذ حقوق خود از دیگران است. در عصر امروزى فرد بر گردن جامعه حق داشته و تكلیفى نسبت به جامعه ندارد؛ بلكه بر جامعه لازم است كه زمینه را براى احقاق حقوق افراد براساس تفكر فردگرایى حاكم در غرب، فراهم سازد. آنها بر خلاف تفكرات ماركسیستى، میگویند فرد اصالت دارد نه جامعه. اندیشه لیبرالى حاكم در غرب مبتنى بر اصالت فرد است و معنایش این است كه فرد بر دیگران حق دارد.
گمان نمیكنم كه تفاوتى مهمتر از این مسأله بین فرهنگ اسلامى و غربى وجود داشته باشد و این مسأله خاستگاه اختلافات دیگرى است كه بین این دو فرهنگ وجود دارد.
بنابراین ما مختاریم كه یكى از این دو را انتخاب كنیم و جمع میان آنها به مثابه جمع متناقضین است و كسانى كه درصدد جمع بین اسلام و مدرنیته هستند، باید بگویند كه چگونه میخواهند بین نظر قرآنى و نظرى كه میگوید انسان بر عهده خدا حقوقى دارد و میان آنها رابطه عبودیّت و مولویت برقرار نیست، جمع كنند؟ آیا قرآن تغییر كرده است و ما با این قرآنى كه میگوید رابطه انسان و خدا، رابطه عبد و مولا است، كارى نداریم؟ آنان سخنانشان را به طور صریح بیان نمیكنند، بلكه میگویند كه قرائت جدیدى نسبت به قرآن داریم و قرائتهاى قدیمى را باید كنار بگذاریم. قرائت جدید میگوید كه انسان حتى در برابر خدا موجودى آزاد است و خدا حقى بر انسان ندارد؛ زیرا او را در كارها مشاركت نداده است. او از انسان نپرسیده است كه آیا میخواهد او را خلق كند یا نه؟ و آیا دوست دارد مؤنث باشد یا مذكر؟ جوان باشد یا پیر؟ بنابراین خدا حقى بر انسان ندارد و این انسان است كه بر عهده خدا حق دارد، چون او را خلق كرده و او را مذكر یا مؤنث قرار داده، و... . به هر حال ما باید تكلیف خود را در مقابل این دو فرهنگ روشن كنیم و یكى را انتخاب نماییم؛ مگر این كه بخواهیم خودمان و دیگران را فریب دهیم.
چگونه میتوانیم خود را مخلوق خداى متعال بدانیم، ولى بنده او نباشیم؟ براى حل این مسأله چه بسا قرائت جدید منجر به این شود كه
انسان مخلوق خدا نیست؛ همان طور كه ثابت كرده است كه انسان عبد خدا نیست. پس امكان دارد كه قرائت جدیدترى به وجود بیاید و بگوید انسان مخلوق خدا نیست و لفظ «اللّه» هم ساخته و پرداخته ذهن بشرى است! معتقدان به نظریه قرائتهاى مختلف، به افكار الحادى كه منكر وجود خدا هستند، احترام میگذارند و میگویند كه آن هم اندیشه دیگران است و ما باید به عقاید دیگران احترام بگذاریم، اگر چه بدان اعتقاد نداشته باشیم. به هر حال تمام اختلافهاى ما از این نقطه ناشى میشود كه آیا ما بندگانِ تحت تربیت الهى هستیم یا افرادى آزاد و رها شده كه در برابر خدا مسؤولیتى نداریم.
انسانى كه در عصر جدید زندگى میكند، خودش را چنان آزاد میداند كه گویى هیچ صاحبى ندارد و هیچ كس حق ندارد به او امر و نهیى كند كه مورد رضایتش نیست. او فقط ملتزم به قانونى است كه خودش آن را وضع كرده است و دیگرى حق ندارد براى او قانون وضع كند، اگر چه آن دیگرى خدا باشد؛ و این همان دموكراسى غربى است. قانون همان چیزى است كه انسان براى خودش وضع كرده است و حكومت مردم بر مردم یا همان دموكراسى به این معنا است كه قانونى بالاتر از آنچه مورد توافق مردم است وجود ندارد. این مقتضاى دموكراسى غربى است و متأسفانه از این تفكر آن قدر تعریف و تمجید كردهاند كه جایگاه خود را در میان مسلمانان هم بازكرده است و آنها هم آن را در رادیوها، تلویزیونها و روزنامهها مرتباً تكرار كردهاند و به صورت یكى از مسلّمات پنداشتهاند؛ گویى كه وحى منزل از سوى خدا و بلكه مهمتر از آن است؛ زیرا وحى گاهى نسخ میشود و قرائت جدیدى میگیرد! آنها میگویند كه این، مهمتر و بالاتر از وحى است؛ زیرا ما میتوانیم وحى را بر طبق خواست و
رضایت خودمان تفسیر و تأویل كنیم، ولى دموكراسى غربى حقیقتى است كه انسان عصر جدید آن را به رسمیت شناخته است و تأویل آن به هیچ وجه امكان ندارد!
بنابراین ما باید یا قرآن را قبول كنیم یا دموكراسى غربى را، و راه سومى وجود ندارد. یا باید حق را پذیرفت و یا باطل را؛ چون در وراى حق چیزى جز باطل وجود ندارد: فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَل(1). اما جوّ حاكم بر جامعه انسانى به گونهای شده است كه یك مسلمان جرأت نمیكند نظریاتش را كه در قرآن كریم و سنت شریف نبوى و روایات متواتر اهل بیت(علیهم السلام)موجود است، اظهار كند؛ زیرا متهّم به تحجّرگرایى میشود. در نظر خودباختهها، مدرنیته امرى بالاتر از علم، دین و فلسفه است و امرى مقدّس است؛ اگر چه میگویند دوره مقدس بودن اشیا به سر آمده است؛ زیرا مقدس بودن از صفات دین است و در نظر آنها عصر دین، منقضى شده است. به نظر آنها دوره دین، قبل از فلسفه و دوره فلسفه قبل از علم بوده است و امروز دوران علم است؛ علمى كه نگاه انسان را محدود به ماده و محسوسات میكند و عالم غیب و آنچه به وسیله حواس درك نمیشود را انكار میكند.
در هر صورت، از نظر اسلام، كمال انسان در «بندگى خداوند» است. قرآن میفرماید: سُبْحَانَ الَّذِى أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَیْلا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأَقْصَى،(2)و بهترین توصیفى را كه براى انسان بیان میكند، عبودیت او در مقابل خداوند متعال است. ما دایماً در نماز میگوییم: اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ
1. یونس (32)، 10.
2. اسراء (17)، 1.
وَ رَسُولُه، و اگر بخواهیم مطابق با عصر جدید زندگى كنیم، لابد باید این شهادت را از نمازمان حذف كنیم؛ زیرا ایام عبودیت به پایان رسیده است! ما باید بگوییم: اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً حُرٌ فىِ عِبَادَةِ اللَّه، تا با عصر جدید متناسب باشد!!
قرآن میفرماید: أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْكُمْ یَا بَنِى ءَادَمَ أَنْ لاَ تَعْبُدُوا الشَّیْطاَنَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ. وَ أَنِ اعْبُدُونِى هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقیِمٌ(1)،و آنها میگویند كه این گونه سخن گفتن متناسب با دوران گذشته است و در عصر جدید جاى آن نیست كه خداوند بگوید: «اُعْبُدُونِى»؛ بلكه باید بگوید: «كُونُوا اَحْرارا؛ آزاد باشید.» تا متناسب با عصر جدید باشد.
در هر حال جمع بین این دو فرهنگ متناقض امكان ندارد و آفت اساسى كه در این دوره بدان مبتلا شدهایم، خودباختگى در مقابل فرهنگ غربى است و متأسفانه بسیارى از منتسبین اسلام كه خود را مسلمانِ روشن فكر میدانند، به این آفت مبتلا شدهاند. ان شاء الله این فرهنگ الحادى نابود شود و از قلبهاى ما و جوانان ما دور باشد. اگر اعتقاد به عبودیت خداى متعال تحجرگرایى است، پس درود بر این تحجرگرایى و ما بدان افتخار میكنیم و سخنان امیر المؤمنین را زمزمه میكنیم كه فرمود: اِلَهِى كَفَى بِى عِزّاً اَنْ اَكُونَ لَكَ عَبْداً وَ كَفَى بِى فَخْراً اَنْ تَكُونَ لِىَ رَبّا(2). عبودیت ملاك فخرفروشى امیرالمؤمنین(علیه السلام)است؛ در حالى كه آن را براى انسان عصر جدید، عار میدانند.
1. یس (36)، 60ـ61.
2. بحارالانوار، ج 77، ص 402.
دشمنان انقلاب اسلامى ایران امروز به این نتیجه رسیدهاند كه یگانه راه نابود كردن انقلاب اسلامى، هجوم فرهنگى است. حمله نظامى، آنان را به نتیجه مورد نظر نرسانید؛ از این رو، همه امیدشان به پیروزى در هجوم فرهنگى بسته شده است. منظورم از هجوم فرهنگى، القاى شبهات و ایجاد تشكیك در مورد عقاید ما نسبت به هستى، انسان و حقیقت حیات است. آنها میخواهند «ارزشها»ى برخاسته از اسلام و «عقاید» حقهای را كه از اولیا و ائمه دین و اهل بیت ـ سلام الله علیهم اجمعین ـ به ما رسیده است تغییر دهند.
این دو ركن، اساس هر فرهنگى، به خصوص فرهنگ اسلامى هستند. یكى متعلق به عقاید و هستىشناسی است و دومى متعلق به ارزشها، كیفیت رفتار و عمل در زمینه مسایل فردى، خانوادگى و اجتماعى است. بنابراین، عقاید و ارزشها دو ركن اصلى فرهنگ هستند و سایر مسایل از قبیل خط، زبان، آداب و رسوم قومى و ملى و مانند اینها، امورى فرعى هستند. این عناصر، اگرچه از عناصر فرهنگى به شمار میروند، ولى عناصر اصلى در نظر ما همین دو امر مهم هستند كه در كیفیت زندگى
انسان بسیار تأثیرگذار هستند و در واقع، جوهره زندگى بشرى در گرو عقاید و ارزشها است.
دشمنان اسلام تمام نیروهایشان را بر این دو امر متمركز كردهاند و با القاى شبهات و تشكیكها و وسوسههاى مختلف، سعى دارند تا ایمان ما را نسبت به عقاید حقهای كه اسلام عزیز آنها را آورده است، سست نمایند. در مورد ارزشهایى كه آن را مقدس دانسته و به آنها احترام میگذاریم و جان و مالمان را براى حفظ آنها فدا میكنیم نیز دشمن سعى میكند ارتباط ما با این ارزشها را قطع كند و ما را نسبت به تغییر ارزشها در جامعه بى تفاوت سازد. شگردهاى تبلیغاتى دشمنان باعث میشود كه انسان به تدریج نسبت به ارزشهایى كه از اسلام گرفته میشود بى تفاوت شود و این همان چیزى است كه دشمنان اسلام میخواهند. دشمن از ما میخواهد كه حساسیتى نسبت به دین خود نداشته باشیم.
ما میدانیم كه در عصر اخیر، امت اسلامى حساسیت زیادى نسبت به ارزشها از خود نشان میدهد و به خاطر اهمیت دادن به شرف، عزت و حفظ كرامت خویش، به پیروزىهاى نسبى دست یافته است؛ اگر چه هنوز تا نیل به اهداف نهایى فاصله دارد. هم چنین امت اسلامى ایران، در پرتو تعالیم حضرت امام راحل ـ رضوان الله تعالى علیه ـ نسبت به عقاید و ارزشهاى اسلامى خود حساسیت ورزید و با پیروزى انقلاب اسلامى در ایران به عزت اسلامى دست یافت و مایه عزت و مباهات تمام مسلمانان در سراسر جهان گردید.
ما هم چنان كه از اموال و سرزمینمان دفاع میكنیم، وظیفه داریم كه از عقاید و ارزشهایمان نیز دفاع كنیم؛ البته سخن در اموال و سرزمینى
است كه متعلق به اسلام باشد، وگرنه اموال و سرزمینهاى فراوانى در جهان وجود دارند كه ما به آنها اهتمامى نداریم. سرزمین ما عزیز است؛ زیرا به اسلام و مسلمانان تعلق دارد و اگر به اسلام و مسلمانان تعلق نداشت، این گونه براى ما عزیز نبود. وطن براى هر انسانى عزیز است؛ اما خود را براى حفظ سرزمین فداكردن چندان وجهى ندارد، مگر این كه آن سرزمین متعلق به اسلام باشد.
این امت، عزیز است؛ زیرا مسلمان است؛ و اگر خداى ناكرده به امتى غیر مسلمان تبدیل شود، آن گاه براى ما احترامى ندارد. اگر ما براى این سرزمین و این امّت و مردان و زنانش حرمت و احترام قایلیم، دلیل اصلى آن، ارتباط و پیوستگى آنها با اسلام است. در نظر ما اسلام از هر چیزى عزیزتر است و براى حفظ اسلام و بقاى عزت، شرف و كرامتش، بر ما لازم است كه مجاهده كنیم؛ مجاهدهای بالاتر از آنچه براى حفظ سرزمین و اموالمان انجام میدهیم.
در این زمان، جهادى بالاتر از آنچه كه بدان قیام كردهایم برعهده ما است و آن جهاد فرهنگى میباشد. بعضى از اقسام جهاد نظامى مخصوص مردان است، ولى جهاد فرهنگى به طور مساوى بر مردان و زنان واجب است و نسبت به انجام تكالیف الهى هیچ انسانى بر دیگرى اولویت ندارد. جهاد فرهنگى به طور مساوى بر زن و مرد واجب است، همان طور كه جهاد با نفس كه جهاد اكبر است به طور مساوى بر زن ومرد واجب است.
این جهادى است كه اگر بدان اهتمام بورزیم و حق آن را ادا كنیم، وعده
الهى را تحقق یافته میبینیم. خداوند وعده داده است كه: إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْكُم(1)، و این را به معركه خاصى اختصاص نداده است. در هر زمینهای كه خداوند را یارى كنیم، او ما را مورد یارى و نصرت و عنایت خویش قرار میدهد و خداوند هیچ گاه خلف وعده نمیكند.
چیزى كه میخواهم بر آن تأكید كنم این است كه شما، به ویژه خواهران عزیز، در مورد این مسأله بیشتر فكر كنید و متوجه وجوب آن بشوید؛ آن هم در این عصرى كه فرهنگهاى موجود در عالم، روابط فشردهای دارند و جهان به یك دهكده جهانى تبدیل شده است. در این عصر، روابط و اثرگذارىها، به عوامل فرهنگى، ارزشها، آداب و علوم بستگى دارد. و هر كدام از اینها به طور طبیعى میتواند در امت اسلامى اثر گذاشته و آن را متأثر از فرهنگ غربى نماید و به دنبال اثرپذیرى، فرهنگ ما تضعیف شود و آن گاه عقاید و ایمان ما ضعیف گردد. اگر ما ایمان و ارزشهاى اسلامى خود را از دست بدهیم، گویى كه همه چیزمان را از دست دادهایم و این چیزى است كه خطر آن وجود دارد. نسلهاى جدید نسبت به نسلهاى گذشته آمادگى كمترى براى مبارزه و مجاهده در راه اسلام دارند و كمتر به حماسه آفرینى در راه حفظ مناسك و آداب اسلامى میپردازند. این نكته بسیار مهمى است كه نیاز به جهاد مستمر و عمیقى دارد و این جهاد داراى سلاح مخصوصى است كه همان علم و منطق و جدال احسن میباشد. این جهاد، محتاج گفتگو، نشر حقایق اسلامى و داشتن غیرت دینى است و اگر ما روحیه حماسى و غیرت دینى خویش را از دست بدهیم، چیزى از این كرامتها و منّتهایى كه خداوند به ما عنایت كرده است، باقى نخواهد ماند. نعمتهایى كه خداوند در
1. محمد (47)، 7.
سایه مجاهدت و ایثار شهدا ـ رضى الله عنهم ـ با پیروزى انقلاب اسلامى به رهبرى امام خمینى(رحمه الله) به ما ارزانى داشته است.
ما در این ایام، یكصدمین سالگرد میلاد امام راحل را جشن میگیریم و از خدا میخواهیم كه درجاتش را در اعلى علیین لحظه به لحظه افزایش دهد و ما را در پیروى از هدایتهایش و پیمودن راهش موفق بدارد. از خدا میخواهیم كه ما را در زنده كردن آثار و افكار و تعالیمش در سرزمینهاى اسلامى یارى كند و به ما همت و توفیق حفظ آثار و عمل به آنها را عنایت فرماید؛ و باید بدانیم كه این كارها ممكن نیست مگر در سایه عمل به تعالیم اسلام و دستوراتى كه به انبیا، به ویژه بر نبى اكرم، وحى شده است. هدف اهل بیت نیز همین بوده است.
در این زمان، ما وارث معارف و ارزشهاى اسلامى هستیم، كه به امانت به ما سپرده شده است و بر ما لازم است كه این امانت را به نسلهاى آینده برسانیم. اگر در این امر كوتاهى كنیم و این امانت در معرض آفتهاى فرهنگى بیگانه قرار گیرد، امانت دار خوبى نیستیم، بلكه خیانت كار خواهیم بود. پس امانت دارى اقتضا میكند كه آن را به نسل آینده بسپاریم؛ چنان كه نسلهاى گذشته با جهاد و تلاش خود آن را به ما سپردهاند. خداوند بر درجاتشان بیفزاید و ما را در پیروى از آثار آنان و اداى حقوقشان یارى بفرماید، و عاقبت ما را ختم به خیر گرداند، و مولا و صاحبمان حضرت ولى عصر را از ما راضى و خشنود بگرداند.