بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1396/09/29، مطابق با اول ربیعالثانی 1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(8)
یکی از بحثهایی که در زمینه اخلاق مطرح میشود و گاهی مورد اشتباه و غفلت قرار میگیرد، یا دستکم کاربردهای مختلفی دارد و اشخاص انتظارات مختلفی از آن دارند، بحث از قلمرو اخلاق است. سوال در این بحث آن است که چه موضوعاتی در اخلاق مطرح میشود که یک مکتب اخلاقی باید به آنها پاسخ دهد؛ یا به تعبیر دیگر، ارزشهای اخلاقی مورد نظر ما شامل چه چیزهایی میشود؟ این بحث ارتباط روشنی با بحث تعریف اخلاق دارد و ما میتوانیم اخلاق را بهگونهای تعریف کنیم که شامل بخشی از ارزشها شود، چنانکه میتوانیم بهگونهای تعریف کنیم که دایرهاش وسیعتر باشد. در محافل علمی و در کتابهایی که در این زمینه نوشته شده است، کمابیش در این زمینه اختلافاتی به چشم میخورد.
درباره بسیاری از رشتههای علوم انسانی این مسئله مطرح میشود که چه نسبتی با اخلاق دارند. برای مثال در علوم حوزوی این بحث بسیار مطرح است که چه مسایلی را باید در فقه مطرح کنیم و چه مسایلی را در اخلاق. آیا میان علم فقه واخلاق مرز مشخصی وجود دارد یا مسئله به گونه دیگری است؟ آیا میان مباحث علوم مختلف و اخلاق مرزی وجود دارد، یا این مباحث فی الجمله تداخل دارند و برخی از مسایل آنها با هم مشترکند؟ همچنین برای آن دسته از مکاتب اخلاقی که معتقد به دین نیستند نیز این سؤال مطرح میشود که بین دین و اخلاق چه رابطهای است؟ این ابهامها به خاطر این است که یا تعریف دقیق و روشنی برای هر یک از این علوم وجود ندارد، یا مکاتب مختلف، آنها را متفاوت تعریف کردهاند؛ این است که براساس تعاریف مختلف بین مسایل اخلاق و علوم دیگر ممکن است رابطه تباین، اعم و اخص مطلق، یا اعم و اخص من وجه برقرار باشد.
این مسئله درباره روابط خانوادگی نیز مطرح میشود. برای مثال، در یک خانواده متدین بین اعضای خانواده احکام خاصی رعایت میشود؛ چیزی را حلال و چیزی را حرام میدانند، وظیفه مرد این است که نفقه همسر را بدهد، وظیفه زن این است که تمکین داشته باشد و... حال این سؤال مطرح میشود که آیا این مسایل فقهی (حقوقی) است یا اخلاقی؟ گاهی گفته میشود فقه و حقوق مدنی متکفل بیان حقوق واجبی است که زن و شوهر بر هم دارند، ولی مسایل اخلاقی جدی و قابل مطالبه نیستند. در واقع تلقی این است که انجام برخی از وظایف واجب است و طرف مقابل نسبت به مطالبه آنها حق دارد، از اینرو به آنها میگوییم حقوقی است، ولی مسایل اخلاقی اینگونه نیست و اگرچه رعایت آنها خوب است ولی در صورت عدم انجام آنها قابل مطالبه حقوقی نیست.
شاید شناخت مرز میان فقه و حقوق با اخلاق را آسان بدانیم و با واجب خواندن مسایل حقوقی و مستحب خواندن مسایل اخلاقی بین آنها فرق بگذاریم، ولی مسئله از این عمیقتر است و حتی واجبات شرعی نیز با واجبات حقوقی تفاوت دارد. ممکن است طرف مقابل نسبت به واجبی از انسان حق مطالبه نداشته باشد، اما خداوند نسبت به آن مطالبه میکند، و اگر انسان تخلف کند، مستحق مجازات الهی شود. یعنی عین همین سؤالی که درباره تفاوت موضوعات اخلاقی با بعضی از علوم انسانی مطرح میشود بین فقه و حقوق، دین و اخلاق و دین و سیاست نیز مطرح میشود که آیا بین موضوعات این علوم خطکشی شده است و با هم ارتباطی ندارند، یا در جاهایی تداخل دارند؟
یکی از عجیبترین چیزهایی که میتواند در این زمینه گفت این است که ارزش اخلاقی _ آن طور که در بحثهای گذشته تعریف کردیم_ چیزهایی است که در کمال نهایی انسان اثر دارد و میتواند شامل همه مسایل مربوط شود. همه مسایل اعم از واجبات فردی، واجبات اجتماعی، مستحبات، حقوق، سیاست و... را میتوان به گونهای انجام داد که باعث سعادت ابدی انسان شود. حتی نسبت به حقوق سیاسی که رئیس یک کشور، مسئول یک جمعیت یا والی یک شهر دارد و قانون آنها را تعریف میکند و افراد میتوانند آن را مطالبه کنند و در صورت تخلف نسبت به آن شکایت کنند، میتوان قصد قربت کرد و ارزش اخلاقی ایجاد کرد. همچنین حتی نسبت به امری عرفی مثل حرکت از سمت راست خیابان هنگام رانندگی این مسئله جریان دارد، و اگر رعایت آن به خاطر ترس از پلیس باشد فقط امری حقوقی است، اما اگر میگوید: در رأس این نظام ولیفقیه قرار دارد که جانشین امام زمان(عج) است و خداوند اطاعت از فرمان او را دوست دارد؛ اطاعت از این قوانین اطاعت از فرمان اوست، پس من به خاطر اینکه خداوند دوست دارد این کار را انجام میدهم. در این صورت حرکت از سمت راست خیابان هم دارای ارزش اخلاقی میشود.
در محاورات عرفی، خوب و بدی اخلاقی را به چگونگی معاشرت انسانها با یکدیگر مربوط میکنند؛ در این معنا چگونگی رابطه انسان با خدا ربطی به اخلاق ندارد. اما در جلسات گذشته گفتیم که منظور ما از اخلاق مفهوم عرفی آن نیست. منظور از ارزشهای اخلاقی بایدها و نبایدهایی است که در کمال نهایی انسان اثر دارد و حتی عبادات واجب نیز از نظر موضوع میتواند در حوزه ارزشهای اخلاقی قرار گیرد. حال این پرسش مطرح میشود که طبق این تعریف، رابطه اخلاق با سایر علوم انسانی چه میشود و قلمرو اخلاق را چگونه باید در نظر بگیریم؟ برای اینکه یک بحث تطبیقی انجام گرفته باشد و به تفاوتهای این نظر با سایر نظرها توجه شود، خوب است اشارهای به اصول مکاتب اخلاقی داشته باشیم.
علم اخلاق سابقهای طولانی در فلسفه یونان باستان دارد. آنها از ابتدا معلومات بشری را به دو دسته نظری و عملی تقسیم میکردند. میگفتند یک دسته چیزهایی است که به امور عینی و واقعی مربوط است و ما باید از راههای مختلف آنها را بشناسیم. اینها را علوم نظری مینامیدند که به طبیعیات، الهیات و ریاضیات تقسیم میشد. دسته دوم علومی است که مربوط به بایدها و نبایدها، خوبیها و بدیها، و زشتیها و زیباییهاست. این مسایل در خارج مصداق خاص عینی ندارد و قوهای که آنها را درک میکند عقل عملی است. آنها علوم عملی را نیز به سه دسته کلی تقسیم میکردند: آنچه مربوط به زندگی فردی است و خواستههای افراد را تأمین میکند، آنچه مربوط به رابطه انسان با دیگران است، و آنچه مربوط به مدیریت جامعه است. آنها اخلاق را از آن جهت مربوط به انسان میدانستند که دارای ملکاتی است؛ ملکات حالات ثابتی در هر انسان است، و همیشه اقتضای انجامش در او وجود دارد. برای مثال، انسانِ حسود نسبت به هر کسی که بر او برتری داشته باشد، حسد میورزد. این یک حالت ثابتی است که در او وجود دارد و به آن رذیله میگویند. همچنین سخاوتمند کسی است که خیرخواه و دلسوز دیگران است؛ این هم حالت ثابتی است و به آن فضیلت میگویند. طبق این نظر اخلاق مربوط ملکات ثابت است و ربطی به رفتار ندارد. در واقع موضوع این اخلاق، پدیدههای روانی است که جای بحث از کیفیت پیدایش و رشد آن در روانشناسی است، و در علم اخلاق درباره ارزشگذاری و خوب و بد آن بحث میشود. اما درباره اینکه چه کسی خوبی و بدی این ملکات را تعیین میکند نیز بین افلاطون و دیگران بحثها و اختلاف نظرهایی بوده است، و همه به گونهای آن را به حکم عقل برمیگرداندند. از آنجا که این مسایل مربوط به عمل است، به این عقل «عقل عملی» میگویند.
در همان دوران، عالمان برجسته و بهنامی بودهاند که این نظر را قبول نداشتند و در تبیین این مسایل میگفتند: آدمیزاد به دنبال این است که در زندگی خوش بگذراند. اگر در اخلاق توصیه میشود که مثلا عدالت یا ترحم داشته باشید، برای این است که اکثر مردم در جامعه خوش بگذرانند؛ وقتی عدالت رعایت شود، به حقوق همدیگر تجاوز نمیکنند؛ این است که همه راحتاند، و اصولا اخلاق برای این است که راحت زندگی کنیم. همه چیزهایی که انسان به دنبال آنهاست، برای به دستآوردن لذت است؛ میخواهد به آرامش، راحتی و آسایش برسد؛ جنگ و دعوا نباشد و راحت بتواند زندگی کند. خوب اخلاقی یعنی آنچه موجب راحتی زندگی میشود، و کمالات نفسانی واقعیتی ندارد.
کسان دیگری میگفتند نمیتوانیم بگوییم که خوبی کارها فقط برای منفعت، سود یا لذتی است که برای ما ایجاد میکند. چیزی در کارهای خوب است که انسان از آنها خوشش میآید،حتی اگر سودی هم برای خودش نداشته باشد. درست است که انسان وقتی مثلا با فداکاری کسی روبهرو میشود حالت اعجابی برایش پیدا میشود و از دیدن آن عمل لذتی میبرد، اما این کار را به این دلیل خوب نمیداند، بلکه چیز دیگری در آن عمل وجود دارد که به آن خوب میگویند. این خوبی یک نوع زیبایی است. رفتارها نیز مانند اشیاء خارجی نوعی زیبایی و زشتی دارند. ما از دیدن برخی از اشیای خارجی خوش یا بدمان میآید. این حالت به خاطر کیفیتی است که در این شکل و قیافه است و اگرچه آن شیء را با چشم میبینیم، ولی زیبایی آن را با چشم درک نمیکنیم، بلکه دارای قوهای باطنی هستیم که به وسیله آن زیبایی را درک میکنیم. رفتارها نیز اینگونهاند، و همان طور که محسوسات زیباییهایی دارند و قوه خاصی آن را درک میکند، بعضی از رفتارها نیز زیباییهایی دارند که اگرچه حقیقت آنها را نمیدانیم، اما واقعیتی است که همه آن را درک میکنند و ملاک اصلی در خوب و بد اخلاقی، زشتی و زیبایی رفتارهاست. بنابراین، اخلاق شاخهای از علم الجمال و زیباییشناسی است.
در قرون اخیر، کانت، فیلسوف معروف آلمانی، نظر جدیدی را مطرح کرد و گفت: اصلا ما دو عقل داریم؛ عقل نظری و عقل عملی. کار عقل عملی درک خوبیها و بدیهاست. البته این خوبی و بدی ارتباطی با حجم و شکل کار ندارد و بیشترین سهم از این خوبی مربوط به نیت کار است. او میگفت اگر ما بخواهیم کاری را از نظر اخلاقی ارزشیابی کنیم، باید ببینیم که به چه نیتی انجام گرفته است. البته وی بحث را بسیار تجرید میکند و میگوید: ارزش اخلاقی فقط برای نیت «اطاعت عقل» است، و حتی اگر انسان به خاطر ارضای عواطف خود کاری را انجام دهد، دیگر ارزش اخلاقی ندارد. برای مثال مادری که به فرزندش رسیدگی میکند و حتی گاهی جانش را هم فدای او میکند، همه این کار را اخلاقا خوب و زیبا میدانند، ولی کانت میگوید: کار مادر برای ارضای عواطفش است، و اگر این کار را نکند احساس کمبود میکند، و چون او از این کار لذت میبرد، این کارش ارزش اخلاقی ندارد! این مکتب تحول عظیمی در افکار غربیان به وجود آورده است و شاخههای مختلفی پیدا کرده است. هنوز هم در بسیاری دانشگاههای دنیا گرایشهای نوکانتی مطرح است که به صورتی از آن پیروی میکنند.
ما بر اساس آیات قرآن و روایات اهلبیت درباره ارزش اخلاقی چه باید بگوییم؟ آیا ما نیز بگوییم ارزش اخلاقی چیزی بسیار محدود است که برای افراد نادری پیدا میشود، و حتی اگر کاری برای ارضای غرایز، عواطف و خدمت به خلق و... انجام شد، ارزش اخلاقی ندارد؟ این مثالهایی که در دنیا وجود دارد، فداکاریهایی که بعضی از مردم برای نجات انسانها انجام میدهند را چگونه ارزشگذاری کنیم؛ آیا اینها کارهای زیبا و خوبی است؟ چه کسی باید درباره آنها قضاوت کند؟ در بحثهای گذشته کمابیش به ابعاد این مسئله پرداختیم.
بر اساس بینش اسلامی اگر بخواهیم کاری را دارای ارزش اخلاقی بدانیم باید چند نکته را در نظر بگیریم. اولین نکته آن موافق نظر کانت است؛ اگرچه مقداری با آن تفاوت دارد. اصل اینکه ارزش اخلاقی، هم از نظر عرفی، هم از نظر عقلی، و هم از نظر شرعی وابسته به نیت است را نمیتوان انکار کرد. از آیات و روایات بسیاری میتوان این نکته را استفاده کرد که انما الاعمال بالنّیات ولکلّ امرءٍ ما نوی. در مقابل، همین عمل با همه خوبیها و هزینههایی که دارد، اگر برای خودنمایی و ریاکاری باشد، بد میشود، گاهی موجب ابطال عمل میشود، و گاهی عنوان حرام نیز پیدا میکند. در این صورت نه تنها ارزش ندارد، بلکه ضد ارزش میشود. نکته دوم اینکه خود رفتار باید حسن فعلی داشته باشد. اگرچه نیت تأثیرگذار است ولی خود کار نیز باید کار صحیح و خوبی باشد.
نکته سوم این است که ارزشها در دین مساوی نیستند. کانت فقط به یک ارزش اخلاقی در یک درجه قائل است. طبق نظر او اگر کار به قصد اطاعت عقل انجام شد، ارزش دارد و گرنه هیچ ارزشی ندارد. اما بر اساس بینش الهی، ارزشهای اخلاقی و معنوی مراتب دارند؛ مراتبی که عقل ما درست نمیتواند آنها را درجهبندی کند. البته میتوان این ارزشها را براساس مراتب آنها به دو دسته تقسیم کرد؛ یک دسته حد نصاب ارزش است که اگر کمتر از این بود ارزش اصیل ندارد. ممکن است کاری فقط از باب مقدمه ارزش داشته باشد. این کار خود ارزش اصیل ندارد، و وقتی به یک حدی رسید، تازه ارزش اصیل شروع میشود که خود آن هم مراتبی دارد.
برای مثال، درباره حاتم طایی معروف است که ایشان انسان سخاوتمندی بوده است و هیچ کس از در خانه او ناامید برنمیگشته است. ولی ایشان قبل از اسلام زندگی میکرده و مسیحی نیز نبوده است. براساس بینش اسلامی، برای اینکه کاری پیش خدا ارزش داشته باشد، باید از ایمان سرچشمه بگیرد؛ مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً؛[1]حیات طیبه که نتیجه ارزشهاست، وقتی حاصل میشود که کار خوب را شخص مؤمن انجام دهد. این معروف است که ایمان و عمل باید با هم باشند تا نتایج کافی را به ما بدهد. حاتم طایی ایمان مطلوب را که نداشت، چون فرض بر این است که دین صحیح را نپذیرفته بود. با این وصف، آیا کارهایش که کارهای ممتازی بود و به همه خدمت میکرد، از نظر اسلام هیچ ارزشی ندارد؟ یکی از نظرهایی که در این جا داده شده و کمابیش قبول هم شده است،این است که چنین کارهایی ارزشی زیر حد نصاب دارد. از روایات استفاده میشود که حاتم طایی در قیامت عذاب نمیشود و لباس مخصوصی به او پوشیده میشود که آتش جهنم به او اثر نکند. او به خاطر اینکه ایمان نداشته به بهشت نمیرود و به مقامات اولیای خدا نمیرسد، اما اینگونه نیز نیست که در آتش جهنم در کنار کفار، فساق، تبهکاران و جنایتکاران بسوزد. سخاوت او به شکل لباسی در میآید که او را از بلاها حفظ میکند. این پاداش کارهای خیری است که انجام داده است. به تعبیر دیگر، روح انسان با سخاوت یا ملکات فاضله دیگر، صفا و نورانیت خاصی برای ارتقا به درجات عالی پیدا میکند، به طوری که اگر ایمان به او عرضه شود و برایش درست توضیح داده شود، میپذیرد. چنین شخصی متفاوت از کسی است که همیشه به دنبال اذیت دیگران است. به چنین ارزشهایی «ارزش مقدمی» میگویند؛ یعنی کاری که مقدمه کمال حقیقی است، اما فرد نتوانسته است آن را به حد آن کمال حقیقی برساند.
نتیجه اینکه ارزش از قریب به حد نصاب شروع میشود؛ از جایی که انسان برای ارتقای روحی، معنوی و کسب کمالات آماده میشود. حد نصاب آن، وقتی است که اولین مراتب ایمان را داشته باشد و عمل را بر طبق آن ایمان انجام دهد، و تا جایی میرسد که مقام آن را جز خدا نمیفهمد. فاصله بین اولین مراتب ارزش تا مرتبهای که مثل امیرالمؤمنینسلاماللهعلیه به آن رسید، برای ما قابل درک نیست. مؤید این مطلب نیز حدیثی است از پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله که درباره امیرمؤمنانعلیهالسلام فرمود: ضربة علیّ یوم الخندق افضل من عبادة الثقلین؛ یک ضربت علیعلیهالسلام از عبادت همه انس و جن بیشتر ارزش دارد.
بنابراین ملاک ارزش اخلاقی، نیتی است که بهگونهای با خدا ارتباط پیدا کند؛ کمترین درجه آن، ترس از عذاب خداست، بعد طمع در بهشت و نعمتهای خداست، سپس کاری است که به عنوان شکر نعمتهای خدا انجام گیرد، و بالاخره میرسد به انجام کار از روی محبت خدا که خود آن نیز مراتبی دارد. فرمود: ولکنی اعبده حبّاً له؛ دوستش دارم! وعزّتك وجلالك لو كان رضاك فی أن أقطّع إربا إربا أو أقتّل سبعین قتلة بأشدّ ما یقتل بها الناس لكان رضاك أحبّ إلی؛[2] خدایا اگر رضای تو در این باشد که من در راه تو تکه تکه شوم، یا هفتاد بار به بدترین شکل ممکن کشته شوم و زنده شوم، من رضای تو را دوستتر دارم.
عنصر سوم در تفسیر ارزش اخلاقی اسلام این است که بعضی ارزشها مقدمی و مُعدّ است برای تحقق ارزشهای والاتر. آنهایی که زیر حد نصاب است چیزهایی است که انسان را برای تکامل حقیقی آماده میکند، و تکامل حقیقی از آنجا شروع میشود که بهگونهای بندگی خدا باشد و عنصر الهی در آن موثر باشد. چنین بینشی را میتوانیم تفسیری برای ارزشهای اخلاقی در مکتب اسلام معرفی کنیم.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین