بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1397/01/29، مطابق با اول شعبان1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(21)
از بحثهای جلسات گذشته به این نتیجه کلی رسیدیم که از دیدگاه اسلام محور همه ارزشها ایمان به خداست. در جلسه گذشته گفتیم که در روایات شریفه، مباحث مختلفی درباره ایمان مطرح شده است و به توضیح نمونههایی از روایات که با عنوان حقیقت ایمان وارد شده، پرداختیم. موضوع دیگری که در روایات درباره ایمان مطرح شده، کمال ایمان است. این دسته از روایات نیز میتواند بسیار آموزنده باشد تا به اهمیت مؤلفهها و مکملهای ایمان بیشتر توجه کنیم. البته همانگونه که در جلسه گذشته اشاره کردم، این روایات بحثهای منطقی و کلاسیک نیست و به مناسبت حال مخاطب و نیازی که او داشته، مطلبی را که برای او مفیدتر بوده بیان کرده است. از اینرو گاهی تفاوتهایی نیز در آنها دیده میشود. برای مثال در روایتی سلسلهای از امور به عنوان عوامل کمال ایمان معرفی میشود و در روایتی دیگر سلسله امور دیگری ذکر میشود. این تفاوتها نباید منشأ تحیر و توهم اختلاف بین روایات شود. این مطالب آموزههایی است که یک معلم برای شاگرد خود یا یک مربی برای متربی خود بیان میکند. از اینرو حال او را ملاحظه میکند و متناسب حال او برای او بیان میکند و ما باید همه اینها را مورد توجه قرار دهیم و از نکتههایی که در هر یک از آنهاست برای زندگی و رفتار خود بهره بگیریم. در این جلسه از نورانیت برخی از روایاتی که درباره کمال ایمان و عوامل آن وارد شده است، استفاده میکنیم.
در روایتی از رسول خداصلیالله علیهوآله نقل شده است که فرمود: ثَلَاثُ خِصَالٍ مَنْ كُنَّ فِیهِ اسْتَكْمَلَ خِصَالَ الْإِیمَانِ؛ سه ویژگی است که در هر کس باشد، صفات ایمان را کامل کرده است. الَّذِی إِذَا رَضِیَ لَمْ یُدْخِلْهُ رِضَاهُ فِی إِثْمٍ وَ لَا بَاطِلٍ؛ اگر نسبت به چیزی خشنود است و نظر مساعدی دارد، این حالت باعث نشود که از حق تجاوز کند؛ درباره آن چیزی که میپسندد، حق را رعایت کند. در زندگی چیزهای بسیاری از دیدنیها، شنیدنیها، خوردنیها و... وجود دارد که ما میپسندیم، ولی همه اینها مرزی دارند و اگر از این حد تجاوز کنیم، از حق به باطل، از ثواب به عقاب و از کار خیر به گناه کشیده میشویم. اگر انسان ایمان داشته باشد، مواظب است که این حدود را رعایت کند.
وَإِذَا غَضِبَ لَمْ یُخْرِجْهُ الْغَضَبُ مِنَ الْحَقِّ؛ آدمیزاد گاهی در زندگیاش نسبت به چیزی خشمگین میشود. این از خصوصیات زندگی انسان است و هیچ انسانی نیست که در زندگیاش اصلا ناراحت نشده باشد؛ اما بسیاری از ما وقتی ناراحت میشویم، دیگر متوجه نیستیم که چه میگوییم و چه میکنیم. گاهی انسان در این حالت بد و بیراه میگوید، حرف نامناسب میزند، توهین میکند، فحش میدهد و حتی گاهی حرفهای رکیک از دهانش خارج میشود. اقتضای ایمان این است که انسان در حال غضب نیز مرزها را رعایت کند و حتی اگر نسبت به چیزی خشمگین است، مراقب باشد سخنی که بر زبان میراند ناحق، بیادبی، توهین، یا افشای سرّ مؤمنان نباشد. مقتضای ایمان این است که انسان حتی در حال غضب نیز خودش را کنترل کند و در سخنی که میگوید و کاری انجام که میدهد، از حد مجاز شرعی خارج نشود.
وَإِذَا قَدَرَ لَمْ یَتَعَاطَ مَا لَیْسَ لَهُ؛[1] بسیاری از مردم در شرایط عادی انسانهایی خیلی خوب، مؤمن و متعبد هستند و احکام شرعی را رعایت میکنند، ولی وقتی به پست و مقامی میرسند، سرمست میشوند و مثل اینکه عقلشان را از دست میدهند و هر کاری دلشان میخواهد، انجام میدهند. این افراد اصلا توجه ندارند که نباید این قدرت را بیجا مصرف کنند. نمیگویند این قدرت امانتی است که خدا به من داده است تا از آن برای تکامل خودم استفاده کنم، نه اینکه هر چه دلم خواست انجام دهم. اقتضای ایمان این است که انسان وقتی قدرت پیدا میکند، چیزی که حقش نیست، انجام ندهد و قدرت مالی، یا قدرت بدنی و یا قدرت اجتماعی و عرفی باعث نشود کارهایی بکند که در شرایط دیگر برایش جایز نبود.
در روایت دیگری از پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله نقل شده که فرمود: ثلاثة من كنّ فیه یستكمل إیمانه: رجل لا یخاف فی اللَّه لومة لائم، و لا یرائی بشیء من عمله، وإذا عرض علیه أمران أحدهما للدّنیا والآخر للآخرة اختار أمر الآخرة على الدّنیا؛[2] سه چیز است که اگر انسان آنها را داشته باشد ایمانش به کمال میرسد.
رجل لا یخاف فی اللَّه لومة لائم؛ این تعبیر در قرآن کریم نیز در مدح عدهای از مؤمنان که بسیار برجسته هستند آمده است؛ وَلاَ یَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ[3]؛ کسانیکه در راه خدا و برای اطاعت امر خدا از هیچ ملامتگری نمیترسند. گاهی انسان هنگام انجام وظیفه از اینکه به جان یا مالش تجاوز یا به او بیاحترامی کنند، میترسد و این ترس مانع انجام وظیفهاش میشود. این ضررها خیلی عادی است و مؤمنان ساده نیز وقتی میخواهند تکلیف واجبی را که مشروط به ترک اینگونه ضررها نیست، انجام دهند، نگران این ضررها نیستند و به تکلیف خودشان عمل میکنند. اما چیزی وجود دارد که از اینها خیلی بالاتر است؛ انسان حاضر است همه این ضررها را تحمل کند، اما نمیتواند ملامت دوستان و کسانیکه با او محشورند و به آنها علاقهمند است را تحمل کند، و از دوست یا بستگانش که به او علاقه دارند و عمری با او زندگی کردهاند نمیتواند دست بکشد. این گونه ترسها بهخصوص در مسائل سیاسی و اجتماعی بسیار پیش میآید. برای مثال، ممکن است انسان تشخیص داده باشد که وظیفهاش این است که از کسی طرفداری کند، ولی از اینکه دوستانش بفهمند و به او بگویند تو هم طرفدار فلان جناح شدهای، میترسد و وظیفهاش را انجام نمیدهد. شاید کم نباشند کسانی که از ترس بدبینی مردم و فحش، تهمت و نسبت ناروای آنها، وظیفهشان را انجام نمیدهند و تغافل میکنند مثل اینکه اصلا چنین وظیفهای نداشتهاند. اگر ایمان مؤمن کامل باشد، همان طور که ترس از ضرر مالی و جانی مانع نمیشود که وظیفهاش را انجام دهد، از ملامت ملامتگران نیز باکی ندارد.
در روایت معتبری امام باقرسلاماللهعلیه به جابربن یزید جعفی فرمودند: وَاعْلَمْ بِأَنَّكَ لَا تَكُونُ لَنَا وَلِیّاً حَتَّى لَوِ اجْتَمَعَ عَلَیْكَ أَهْلُ مِصْرِكَ وَقَالُوا إِنَّكَ رَجُلُ سَوْءٍ لَمْ یَحْزُنْكَ ذَلِكَ وَلَوْ قَالُوا إِنَّكَ رَجُلٌ صَالِحٌ لَمْ یَسُرَّكَ ذَلِكَ؛ ای جابر اگر میخواهی جزو اولیای ما و صاحب ولایت ما باشی، باید اینگونه باشی که اگر تمام مردم شهر جمع شدند، از تو تعریف کردند و گفتند زنده باد جابر! خیلی خوشت نیاید و مسرور نشوی. همچنین اگر همه مردم جمع شوند و بگویند: جابر چه انسان بدی است، مرده باد جابر! هیچ ناراحت نشوی. وَ لَكِنِ اعْرِضْ نَفْسَكَ عَلَى كِتَابِ اللَّه؛ بلکه خودت را با قرآن بسنج و ببین رفتار تو مطابق قرآن است یا نیست. اگر رفتارت مطابق قرآن بود، از هیچ کدام از این ملامتها باک نداشته باش! هر کس هر چه میخواهد بگوید، تو وظیفه خودت را انجام بده و طبق قرآن عمل کن! اما اگر رفتارت مخالف قرآن بود، استغفار کن و از اینکه مخالفت قرآن کردهای به خدا پناه ببر!
نشانه دوم کمال ایمان این است که انسان اهل تظاهر و ریاکاری نباشد. درباره این ویژگی هر کس خودش میتواند حساب کند که در کاری که در حضور دیگران انجام میدهد آیا برای رضایت، دیدن یا اطلاع دیگران سهمی در نظر گرفته است یا نه. اگر اینگونه بود که اگر آنها نمیفهمیدند، آنرا انجام نمیداد یا کیفیت آن را تغییر میداد، مبتلا به ریای مبطل است. اینکه انسان بخواهد کار خوبش را دیگران ببینند و از او تعریف کنند، باعث میشود که عملش باطل شود.
نشانه سوم این است که اگر دو کار برایش پیش بیاید که یکی برای دنیایش و دیگری برای آخرتش مفید است، کاری را انتخاب کند که برای آخرتش مفید است. آخرت با دنیا قابل مقایسه نیست. اگر انسان ایمان داشته باشد، از بهره دنیایی صرفنظر میکند و کاری را انجام میدهد که برای آخرتش مفید است.
از امام صادقسلام اللهعلیه نقل شده است که فرمود: لَا یَسْتَكْمِلُ عَبْدٌ حَقِیقَةَ الْإِیمَانِ حَتَّى تَكُونَ فِیهِ خِصَالٌ ثَلَاث؛[4] ایمان بنده کامل نمیشود مگر اینکه این سه ویژگی را داشته باشد. الْفِقْهُ فِی الدِّینِ؛ فهمش را نسبت به دین تصحیح کند؛ دینشناس باشد. ضرورت این امر بسیار روشن است. اگر انسان وظیفه دینیاش را تشخیص ندهد، حتی اگر بخواهد کار خوب هم انجام بدهد، از آنجا که راه صحیح را نمیداند، حلال و حرام را با هم اشتباه میکند. فقه در اینجا به معنای فهم دقیق و عمیق است.
وَحُسْنُ التَّقْدِیرِ فِی الْمَعِیشَةِ؛ شرط دوم این است که تدبیر صحیح در زندگی داشته باشد و دخل و خرجش را با هم بسنجد. انسان باید حتی در کارهایی مثل میهمانیگرفتن و هدیه دادن نیز متناسب با شرایط اقتصادی خود اقدام کند. این طور نباشد که از دیگران قرض بگیرد و هدیه بدهد یا مهمانی کند و بعد در ادای قرضهایش بماند و نتواند آنها را ادا کند یا ورشکست شود. هر کس باید متناسب با شأن خودش خرج کند و متناسب با این شأن وظیفهاش را درست انجام دهد.
وَالصَّبْرُ عَلَى الرَّزَایَا؛ شاید هیچ انسانی نباشد که همه زندگیاش در همه حالات با شادی و خوشی گذشته باشد، و خواه ناخواه برای انسان گرفتاریهایی پیش میآید. این عالم بدون بلا و گرفتاری امکان ندارد. اگر انسان نازپرورده باشد، هنگامی که زندگی خوب و راحتی دارد، شاد و خرم است، با همکارانش میگوید و میخندد، وظایفش را هم انجام میدهد و نمازش را هم خوب میخواند، اما وقتی مصیبتی برایش پیش میآید، همه کارهایش به هم میریزد؛ نه حال حرف زدن دارد، نه حال نماز خواندن دارد، نه حال درس خواندن دارد و نه حال کار کردن. یا اشک میریزد و غصه میخورد یا بر سر دیگران غرولند میکند. باید توجه داشته باشیم که انسان هرچند کارهای دیگرش همه خوب باشد، اگر قدرت صبر کردن بر مصیبت و سختی را نداشته باشد، کارش خراب میشود و مبتلا به گناه میشود؛ دستکم از انجام وظایفش محروم میشود و نمیتواند به زندگی خداپسند خود ادامه دهد. بنابراین رکن سوم برای کمال ایمان این است که انسان نسبت به سختیها و بلایا صبور باشد.
از امام جوادصلواتاللهعلیه نقل شده است که لَنْ یَسْتَكْمِلَ الْعَبْدُ حَقِیقَةَ الْإِیمَانِ حَتَّى یُؤْثِرَ دِینَهُ عَلَى شَهْوَتِهِ وَلَنْ یَهْلِكَ حَتَّى یُؤْثِرَ شَهْوَتَهُ عَلَى دِینِه؛[5] منظور از شهوت در اینجا فقط شهوت جنسی نیست. در وجود انسان دو نوع قوه عامله (تمایل) وجود دارد؛ یک قوه میلی است که به برخی چیزها دارد و او را به طرف برخی کارها میکشاند. میل جنسی، میل به غذا، میل به لباس، میل به زندگی خوب و... همه از این نوع میل است و عامل کلی همه آنها شهوت یعنی تمایل مثبت است. تمایل دیگر، تمایل منفی است. این تمایل نفرتی است که انسان از برخی چیزها دارد و خداوند آن را در انسان قرار داده است تا از چیزهای بد و مضر پرهیز کند و به دام آنها نیفتد. این روایت به این نکته پرداخته است که انسانها را میتوان به دو دسته تقسیم کرد؛ یک دسته کسانی هستند که وقتی تمایلاتشان متوجه امری میشود که دین اجازه نمیدهد، روی شهوت خود پا میگذارند و از دین خود پیروی میکنند. دسته دیگر کسانی هستند که شهوت خود را بر دین خود مقدم میدارند. حضرت میفرماید: هیچ کس هلاک نمیشود مگر به اینکه شهوتش را بر دینش غالب کند؛ یعنی در چنین مواردی دین و وظیفه شرعی خود را فراموش کند و به آنچه دلش میخواهد، عمل کند.
لَا یَكْمُلُ عَبْدٌ الْإِیمَانَ بِاللَّهِ حَتَّى یَكُونَ فِیهِ خَمْسُ خِصَال؛[6] ایمان هیچ بندهای کامل نمیشود مگر این پنچچیز در او باشد؛ به عبارت دیگر مهمترین مؤلفهها یا مظاهر کمال ایمان این پنج چیز است. التَّوَكُّلُ عَلَى اللَّهِ؛ اول اینکه اعتمادش به خدا باشد. در جلسه گذشته در حدیثی درباره حقیقت ایمان خواندیم که حقیقت ایمان این است که اعتمادت به آنچه نزد خداست بیشتر از آن باشد که در دست خودت است. این همان حالت توکل است. ما وظیفه داریم تلاش کنیم و از اسبابی برای انجام تکالیف استفاده کنیم. اما بسیاری از اسبابی که خداوند در این عالم قرار داده است، چیزهایی است که به آسانی به دست نمیآید. گاهی این اسباب به راحتی فراهم میشود و در اختیار انسان است. ولی گاهی اتفاق میافتد که اسباب ظاهری وظیفه انسان، فراهم نیست و معلوم نیست که هنگام نیاز فراهم شود. در اینجا مؤمن تصمیم میگیرد که وظیفهاش را انجام دهد؛ طرحش را میریزد، از مقدمات آنچه را در اختیارش هست فراهم میکند و نگران آن بخش از مقدمات که هنوز فراهم نشده است هم نیست و میگوید انشاءالله خدا درست میکند. حتی اگر فراهم نشد هم میگوید: خداوند صلاح ندانست، ما کار خودمان را کردیم، مقدماتش را فراهم کردیم و ثواب فراهم کردن مقدمات را بردیم. انسان برای انجام وظایفی که بر عهدهاش است، نباید همیشه منتظر این باشد که همه اسباب جور شود، بلکه باید از هر چه برایش فراهم است استفاده کند و مقدمات دیگر را به خدا واگذار کند.
ومن یتوکل علی الله فهو حسبه؛ اگر اعتماد انسان به خدا باشد، به هیچ چیز دیگر احتیاج ندارد. البته توکل بر خدا به معنای عدم تلاش برای فراهم کردن وسایل نیست؛ بلکه به این معناست که در مقدماتی که در اختیار ما نیست و گاهی به تدریج حاصل میشود و گاهی نمیشود، انسان نگوید چون اکنون این مقدمات فراهم نیست، پس این کار نمیشود و من نمیتوانم آن را انجام دهم. انسان باید درباره سایر مقدمات اقدام کند و اعتمادش به خدا باشد که آن جزء آخر علت را هم او برایش فراهم کند؛ به عبارت دیگر در آنچه در اختیار اوست، کوتاهی نکند، خداوند نیز آنچه در اختیار او نیست، برایش میرساند.
وَالتَّفْوِیضُ إِلَى اللَّهِ؛ اینگونه نیست که هر کس مقدماتی برایش فراهم شود، موفق شود که کار را تا پایان به درستی پیش ببرد و مانعی برایش پیش نیاید. بعد از اینکه مقدمات فراهم شد و انسان به کاری اقدام کرد، جای این است که کار را به خدا واگذار کند و بگوید: خدایا! من هیچ توانایی ندارم و در دست تو هستم. تو کارها را به پایان و به نتیجه مفید برسان!
وَالتَّسْلِیمُ لِأَمْرِ اللَّهِ؛ برخی منظور از کلمه امر در این عبارت را امر تشریعی گرفتهاند و گفتهاند: نشانه ایمان این است که انسان تسلیم اوامر خدا باشد و در مقام اطاعت از آنها برآید. اما به احتمال قوی منظور از این امر، امر تکوینی به معنای کار و تقدیرات خداست. التسلیم لامر الله بعد از التفویض الی الله ذکر شده است. وقتی انسان کار را به خدا واگذار میکند، گاهی اتفاق میافتد که آن کار انجام نمیگیرد و ته دلش نسبت به خدا گله میکند که خدایا ما این کار را به تو واگذار کردیم و از تو خواستیم، چرا اینگونه شد؟ ولی کسانی هستند که تقیدی ندارند که این کار به فلان شکل انجام بگیرد. میگویند ما وظیفهمان را انجام دادیم و مقدمات را فراهم کردیم تا این کار چنین شود، دیگر نتیجه آن به ما مربوط نیست.
همه ما این جمله را مستقیم یا غیر مستقیم از امام(ره) شنیدهایم که ما مرد وظیفه هستیم، مرد نتیجه نیستیم،[7] اما شاید کمتر موفق شدهایم که درباره معنای این جمله فکر کنیم. انسان کار را برای رسیدن به نتیجه انجام میدهد. انسان مبارزه میکند تا باطلی را محو کند، به ضعیفی کمک میکند تا او از گرفتاری نجات پیدا کند. اصلا شأن کار همین است و فعل مقدمه نتیجه است. هر کاری که انسان انجام میدهد به خاطر آن نتیجهای است که بر آن مترتب میشود، پس چگونه امام میفرماید: ما مرد نتیجه نیستیم؟ شاید معنای کلام این باشد که وقتی من میخواهم تصمیم بگیرم، کار را به قصد رسیدن به نتیجه انجام میدهم و چیزی که به من مربوط است کارهایی است که انجام میدهم. اما اینکه آن نتیجه بر اینکارها مترتب شود، به دست من نیست. ممکن است موانعی داشته باشد که نگذارد کار به سرانجام برسد یا شرایطی داشته باشد که من از آنها غفلت داشتهام و آن شرایط را رعایت نکردهام. من باید فکر کنم چه کاری وظیفه من است و چگونه باید آن را انجام دهم که به نتیجه صحیح برسد، اما نباید نگران این باشم که به نتیجه رسید یا نرسید. خداوند فرمود: برو امر به معروف کن! برو با ظلم مبارزه کن! برو با دستگاه ستمشاهی و استعمار مبارزه کن! اگر در این راه شهید شدم، نتیجه آن ثوابی است که به آن رسیدهام. اگر موفق شدم ظالم را شکست دادم، نتیجه خیلی خوبی است که به آن رسیدهام. اما اگر گیر افتادم و نتوانستم کارم را انجام دهم و کارم ناقص ماند، میگویم من تلاش خودم را کردهام و نزد خدا مسئول نیستم. ما باید نگران رفتار خودمان باشیم که آیا به وظیفه عمل کردهایم یا نه، اما درباره نتیجهای که ما آن را قصد کردهایم، باید تسلیم امر خدا باشیم.
ترتب نتیجه همیشه تابع اراده ما و در اختیار ما نیست و گاهی موانعی باعث میشود که این کار به آن نتیجه نرسد. حتی در سیره ائمه اطهارسلاماللهعلیهماجمعین نیز میتوانید مثالهایی از این موارد پیدا کنید. حضرت سیدالشهداسلاماللهعلیه به طرف کوفه حرکت کردند تا با دستگاه کفر و ظلم امویها مبارزه کنند و حق پیروز شود. اما همه میدانیم که کار به چه صورتی انجام گرفت و به کجا انجامید. البته نتیجه صحیح همان بود که حق پیروز شود. آن نتیجه حاصل شد و تا روز قیامت هر برکتی از اسلام به مردم برسد و هر نوری از اسلام بماند، به برکت همان حرکت سیدالشهداست. همه مسلمانها تا روز قیامت مدیون او هستند، و اگر دستگاه اموی حاکم شده بود و به کلی دستگاه ائمه از بین رفته بود، دیگر اسمی از اسلام باقی نمانده بود. اما به حسب ظاهر حرکت امام به خاطر این بود که دوازده هزار نامه برای ایشان نوشته بودند و ایشان را دعوت کرده و گفته بودند ما تابع شما هستیم، بیایید حکومت اینجا را بپذیرید. محاسبات ظاهری این بود ولی ایشان حتی موفق نشدند وارد کوفه شوند. این کار به حسب اسباب ظاهری کار ناموفقی بود؛ ایشان را برای حکومت دعوت کردند اما موفق نشد. در اینجا یک شخص عامی جاهل که با مفاهیم دین آشنا نباشد، میگوید: معلوم میشود که امام درست فکر نکرده بود و مردم کوفه را نشناخته بود؛ اگر این مردم را میشناخت به نامههای آنها اعتنا نمیکرد! این مسئله با همان کلام امام حل میشود که فرمود: ما مرد وظیفهایم. وظیفه امام حسینعلیهالسلام این بود که در این جا حرکت کند و به طرف کوفه بیاید؛ البته با علم امامت نیز میدانست که نتایجش چه میشود. اگر این کار صرفا برای این بود که در کوفه حکومت تشکیل بدهد، کار ناموفقی بود،چون این کار نشد؛ اما آیا امام در وظیفهاش کوتاهی کرد؟! امام حسینعلیهالسلام مرد وظیفه است. وظیفهاش این بود که بگوید شما دعوت کردید، من نیز آمدم. با اینکار حجت را بر آنها تمام کرد. اما نتیجه این حرکت چه میشود، با خداست. اراده الهی این بود که شهادت ایشان باعث بقای اسلام تا روز قیامت شود.
ما هم نباید فکر این باشیم که تقدیرات الهی چیست. او به ما فرموده که چنین کن! این مقررات و این ضوابط اقتضا میکند که من این کار را انجام دهم. حال اگر موفق شدم که به نتیجه مطلوب رسیدهام، اما اگر نتیجه مطلوب بر این کار مترتب نشد، نباید اوقاتم تلخ شود و خودم و دیگرانی که مرا به این وظیفه وادار کردهاند، ملامت کنم. این مقتضای ایمان نیست.
وَالرِّضَا بِقَضَاءِ اللَّهِ؛ وقتی من کار را به خدا واگذار کردم، هر چه شد به آن راضی باشم. وَ الصَّبْرُعَلَى بَلَاءِ اللَّهِ؛ قضاهای الهی و مقدرات خدا همیشه موافق میل انسان نیست. باید نسبت به مصیبتی که پیش میآید، صبور باشم و جزع و فزع نکنم. بر اساس آیات قرآن مقتضای طبیعت حیوانی انسان این است که وقتی با مشکلی روبهرو میشود،جزع و فزع میکند، اما مؤمن به واسطه تربیت الهی بر آن طبیعت حیوانی حاکم میشود و حتی در هنگام مصیبت صبور است. اگر اشتباهی کرده است و باید از این مصیبت درس بگیرد، مواظب است که آن را تکرار نکند و نتیجهاش را نیز به دیگران بگوید که من اینجا اشتباه کردم، شما مواظب باشید. اما اگر این مصیبت مصلحت الهی بوده است، کارش را به خدا واگذار کرده و به مقدرات الهی راضی باشد.
[1]. الخصال، ج1، ص105.
[2]. نهج الفصاحة ،ص 410.
[3] مائدة، 54.
[4]. تحف العقول، ص324.
[5]. بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج75، ص81.
[6]. بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج74، ص177.
[7]. همه ما مأمور به اداى تكلیف و وظیفهایم، نه مأمور به نتیجه؛ صحیفه امام، ج 21، ص 284.