بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1396/12/16، مطابق با هجدهم جمادیالثانی1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(18)
در جلسات گذشته ارزشهای اخلاقی را تعریف کردیم و گفتیم هر نوع فعالیتی که نوعی اختیار در آن باشد، میتواند ارزشی مطلوب یا نامطلوب داشته باشد و مراتب این ارزش بسیار مختلف است. از دیدگاه اسلامی حد نصابی برای ارزش وجود دارد که همه موظفند آن حد را بشناسند و با توجه به آن برنامههایشان را تنظیم کنند. همچنین ارزشهای اخلاقی مراتب نازلتری دارد که میتوانند به مؤیدات و مقدمات برای رسیدن به ارزشهای اصلی و حد نصاب تبدیل شوند، چنانکه مراتبی بالاتر از حد نصاب دارد و به حدی میرسد که عقل ما برخی از مراتب آن را درست درک نمیکند و با تعبیرات مجملی به آن اشاره میکنیم. به عنوان مثال میگوییم فلان کار باید قربة الی الله انجام گیرد، ولی درباره معنای قرب و چگونگی حصول آن ابهام داریم. این مفهوم مراتبی دارد و بعضی از مراتب آن مخصوص انبیا و اولیای خاص خداست و ما هم به اجمال درباره آنها میگوییم آنها خیلی به خدا قرب دارند، ولی بسیاری از مراتب آن را میتوانیم تعریف و لوازمش را بیان کنیم. همچنین گفتیم که حد نصاب ارزش در اسلام این است که کار به گونهای با خدا ارتباط پیدا کند و «برای خدا» دربارهاش صادق باشد. حتی اگر به خاطر ترس از عذاب خدا یا به امید رسیدن به رحمتهای او باشد، نیز برای خداست؛ اما اینها مراتب نازل این ارزش هستند. ارزشهای اخلاقی مراتب عالیتری نیز دارند که در جلسات گذشته به آنها اشاره کردیم. سپس گفتیم که همه ارزشهای مورد قبول اسلام یک روح دارد و آن ایمان به خداست. ایمان خود ارزشی بسیار عالی است و هر کار به همان اندازهای که ایمان در آن دخالت دارد، ارزش پیدا میکند. در هنگام تعریف و توضیح ایمان نیز به این نتیجه رسیدیم که «ایمان» با «دانستن» تفاوت ظریفی دارد. دانستن همین است که واقعیتی برای انسان روشن بشود، حتی ممکن است این دانستن بیاختیار باشد و انسان برای آن هیچ تلاشی نکرده باشد، اما ایمان عنصری اختیاری دارد و انسان، بعد از اینکه چیزی را دانست، برای ایمان آوردن باید در دلش نیز کاری انجام بدهد و بنا بگذارد که آن را بپذیرد و به لوازمش ملتزم باشد. از اینرو ممکن است انسان چیزی را بداند، اما ایمان نداشته باشد؛ مثل فرعون که میدانست حضرت موسی پیغمبر خداست، ولی میگفت: مَا عَلِمْتُ لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَیْرِی.[1]
گفتیم در ایمان عنصری اختیاری دخالت دارد و انسان میتواند ایمان بیاورد یا نیاورد. این ایمان از همه چیز برای انسان واجبتر است و اگر انسان ایمان نیاورد، کافر است و مبتلا به عذاب ابدی میشود. در اینجا ممکن است برخی از کسانی که تازه با مفاهیم اسلامی آشنا شدهاند، تحت تأثیر تبلیغات انحرافی و القائاتی که از طرف رسانههای مختلف میشود، این مطالب را جدی نگیرند و دین را امری حاشیهای تصور کنند. بگویند اصلْ پیشرفت انسان است؛ اینکه بدنش قوی بشود، پول زیاد و موقعیت اجتماعی خوبی داشته باشد. حتی گاهی تصریح میکنند که اگر ما نخواهیم مسلمان باشیم، چه کسی را باید ببینیم؟! ما میخواهیم خوش بگذرانیم؛ البته کار هم میکنیم و برای اینکه کشورمان پیشرفت کند زحمت نیز میکشیم. امریکا را پیشرفتهترین کشور دنیا میدانند و ته دلشان این است که اگر ایالتی از ایالتهای آن میشدیم، خیلی عالی بود و از ثروتها و دستاوردهای علمی و تکنولوژی آنها کمابیش استفاده میکردیم. میگویند: شما میگویید خدا، قیامت، امام حسینعلیهالسلام، گریه و... خیلی خوب است. ما هم نمیگوییم بد است، اما ما اینها را نمیخواهیم. مگر همه به دنبال کسب همه ارزشهای اخلاقی هستند؟! شجاعت، سخاوت، عدالت و... همه ارزشهای اخلاقی است و مگر شما همه اینها را دارید؟! مگر شما به دنبال کسب همه اینها هستید؟! ما هم این ایمان را که می گویید اصل ارزش است، نمیخواهیم! این مسایل در حال حاضر مطرح است و دستهای مرموزی در حال دامن زدن به این مسایل و تقویت این شبهات در ذهن نوجوانان ما هستند و باید به این شبهات پرداخت و به آنها پاسخ داد. خوب؛ در مقابل این منطق چه باید کرد؟
ممکن است کسی که این شبهه را مطرح میکند کسی باشد که نمیخواهد به هیچچیز پایبند باشد و میخواهد هرچه دلش میخواهد عمل کند و ابایی از هر چه به آن منتهی بشود ندارد؛ گاهی هم خودکشی میکند، گاهی مست میشود، گاهی آدمکشی میکند و... روشن است که این منطقی جاهلانه است و جوابی ندارد. اما گاهی فرد برای این سخن، استدلال و توجیهی دارد و میگوید: درست است که خدا ما را آفریده و این نعمتها را برای ما قرار داده است. برای اینها از او ممنون هستیم، اما او راههای خوبی هم برای اولیای خودش قرار داده است که ما همت آنها را نداریم. ما میخواهیم به همین لذتهای دنیا اکتفا کنیم. شما گفتید ایمان خود یک ارزش اخلاقی است. اما کسب همه ارزشهای اخلاقی به دلخواه است؛ کسی که میخواهد، به دنبالش میرود و کسی که نمیخواهد، نمیرود.
با این منطق چگونه باید برخورد کنیم؟ در پاسخ به این شبهه، ما باید توضیح بدهیم که اینگونه نیست که همه ارزشها فقط اموری مستحب باشند که اگر آنها را کسب کنیم بهتر باشد و اگر کسب نکنیم اتفاقی نیفتد. ارزشها مراتب بسیار مختلفی دارد و برای برخی از ارزشها هیچ جایگزینی نیست و هیچ انسان عاقلی نمیتواند این خسارت را بپذیرد و توجیه کند. فرض کنید که در اینجا ظرفی پر از مادهای سمی است که کمی شیرین مزه است و همه میدانند که این زهر مار است و اگر کسی از آن بخورد، طولی نمیکشد که از دنیا میرود. در مقابل این، غذای شیرین مطلوبی وجود دارد که تهیهاش کمی زحمت دارد، ولی بدن انسان را قوی، فکرش را روشن و حافظهاش را تقویت و... میکند. خلاصه هرچه خوبی است بر این خوراکی مترتب میشود. روشن است که هیچ انسان عاقلی نمیتواند بگوید من میخواهم از این زهر مار بخورم و بمیرم؛ چون کمی شیرین مزه است و آن غذای پرفایده را هم نمیخواهم. عقل انسان میگوید: حتی بین دو چیز خوب انسان باید بهترینش را انتخاب کند. اما وقتی امر بین کسری کوچک با عددی بزرگ که نمیتوان تعداد رقمهایش را شماره کرد، دایر شد، نمیتوانیم بگوییم عدد کوچکتر را ترجیح میدهیم. هیچگاه انسان بین انتخاب یک ریال با چنین ثروتی که هیچ کس نمیتواند حسابش را داشته باشد، نمیتواند بگوید من همین یک ریال را انتخاب میکنم. چنین انتخابی نشانه بیعقلی است.
شاید نخواستن ارزشهای اخلاقی دیگر، توجیهی داشته باشد، اما اگر نبود یک ارزش اخلاقی، انسان را از بینهایت منفعت محروم کند و چیزی جایگزین آن نباشد، نخواستن آن هیچ توجیحی نخواهد داشت. ایمان چیزی است که اگر انسان آن را داشته باشد تا ابد غرق در نعمت است و هیچ حد و مرزی ندارد و هیچگاه تمام شدنی نیست. اما اگر ایمان نیاورد هیچ خبری از این آثار نیست و هیچ عاقلی نمیتواند بگوید من این را نمیخواهم. این دو قابل مقایسه نیستند. ممکن است طرف مقابل بگوید که شما میگویید چنین ارزشی هست و چنین منافع و رحمتهایی دارد؛ من از کجا بدانم که چنین چیزی هست؟! من چنین چیزی را قبول ندارم! در پاسخ به این سؤال هم میگوییم عقلا برای اینکه تلاش کنند و چیزی را به دست بیاورند، با احتمالات کارشان را شروع میکنند و اگر امر بین انتخاب دو کار دایر شود، کاری را که احتمال موفقیت آن بیشتر است انتخاب میکنند. تاجری را فرض کنید که میخواهد تجارت کند و میداند که میخواهد بین دو معاملهای که سود یکی هزار تومان و دیگری هزار میلیون تومان است، انتخاب کند. روشن است که نمیتواند بگوید برای من فرقی نمیکند کدام را انتخاب کنم. عقل به او اجازه انتخاب گزینه کمتر را نمیدهد. اگر از آن تاجر بپرسید که شما یقین دارید که این منفعت به شما میرسد؟ میگوید: نه! هر دو احتمال است، ولی اینجا بحث درباره ترجیح احتمالات است. هیچیک از کارهای اختیاری انسان به صورت یقینی معلوم نیست که به نتیجه برسد و انسان با احتمال کار میکند. حساب احتمالات یکی از ابواب عقلاست و منشأ شاخهای از علم شده است. در علم ریاضیات، برای محاسبه ارزش احتمال، درصد احتمال را در نتیجهای که بر آن مترتب میشود، ضرب میکنند. بر این اساس هر عددی هر قدر بزرگ باشد با بینهایت قابل مقایسه نیست و اصلا نسبتی بین نامتناهی و متناهی وجود ندارد.
این یک جهت که در مقام مقایسه بین نتایج محتمل صورت میگیرد. انسان برای قبول این دلیل، ابتدا لازم نیست که به وجود این امور یقین داشته باشد؛ گرچه اگر زحمت بکشد و برهانش را ببیند، یقین هم پیدا خواهد کرد؛ اما در همان اول کار نیز عقل حتی احتمال آن را قابل مقایسه با هیچ چیزی نمیداند.
جهت دوم این است که عدم ایمان تنها محروم شدن از این منافع نیست و کسی که گفته است اگر به خدا ایمان بیاورید، آن ثوابها را خواهد داشت، گفته است که اگر کافر هم شدید، دچار عذابهای بینهایت خواهید شد. این جهت، قضیه را بسیار محکمتر میسازد؛ زیرا انسان شاید از درآمد و سود بتواند چشم بپوشد، اما وقتی بداند کاری او را دچار گرفتاری و عذاب میکند، نمیتواند بیتفاوت باشد. انسان احتمال ضعیف عذاب را بر احتمال قوی سود مقدم میداند. برای مثال اگر به کسی بگویند که این کار یک میلیون سود دارد، اما باید 24ساعت درد بکشی، اگر مزه درد کشیدن را چشیده باشد، حاضر به قبول آن سود نمیشود. آنهایی که این احتمال را مطرح کردهاند، گفتهاند قبول ایمان جَنّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الاَنْهار خالِدینَ فیها اَبَدا[2]، را در پی دارد، ولی عدم قبول آن مساوی است با یُرَدُّونَ إِلَى أَشَدِّ الْعَذَابِ؛[3] لَهُمْ فِیهَا زَفِیرٌ وَشَهِیقٌ* خَالِدِینَ فِیهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ.[4] هر دو طرف بینهایت است و نتیجه عدم ایمان تنها این نیست که از منافع محروم شویم، بلکه به عذابهای بینهایت نیز مبتلا میگردیم. بنابراین مطابق عقل، این مسئله با هیچ چیز قابل مقایسه نیست و بر همه چیزهایی که نتایجی محدود دارند، اولویت دارد. این واجبترین واجبات است. بعد از اینکه انسان به دنبال آن رفت و آن را شناخت و برایش برهان اقامه شد که دیگر به کلی راه احتجاج مسدود میشود و خودش خودش را محکوم میکند.
اکنون این سؤال مطرح میشود که مراد از کفر چیست و کافر کیست که به عذاب ابدی مبتلا میشود؟ مسلما مصداق اتمّ این کفر کسی است که بداند مسئلهای هست و از روی عناد و لجاجت آن را انکار کند. اما آیا کفر فقط همین است یا اگر کسی به دنبال مسئلهای نرفت تا آن را بفهمد و دربارهاش شک داشت نیز کافر است؟
واژه کفر کلمهای عربی است که چند نوع کاربرد دارد. بعضی از بزرگان که دوست دارند همه کاربردهای یک واژه را به یک اصل برگردانند، معنای واحدی بین همه کاربردهای کفر پیدا کردهاند و نام آن را «ستر و پوشاندن» گذاشتهاند. آنها میگویند: کافر حق یا نعمت خدا را میپوشاند، و از این جهت به او کافر میگویند. همچنین به کشاورزی که دانهای را در زمین میکارد، نیز کافر میگویند زیرا او هم دانه را زیر زمین میپوشاند. اصل کفر پوشاندن است و با کفران از یک ماده و هر دو مصدر فعل کَفَر هستند. یکی دیگر از کاربردهای کفر، ناسپاسی و کفران نعمت است و آن هم به خاطر این است که وقتی کسی شکر نعمت را به جا نمیآورد و حقش را ادا نمیکند، مثل این است که این نعمت را پوشانده و نادیده گرفته است. ولی من به اینگونه توجیهات باور ندارم. ممکن است اصل کفر برای ستر وضع شده باشد، اما به معنای دوم و سوم نقل داده شده و مشترک لفظی شده باشد. این حالت در زبانها، به خصوص زبان عربی مصادیق فراوانی دارد.
کفر در کاربرد مورد نظر ما، نقطه مقابل ایمان است. در این کاربرد منظور ما هرگونه ستر یا حتی کفران نعمت نیست. با اینکه در قرآن کفر در مقابل شکر به کار رفته است؛ لَئِن شَكَرْتُمْ لأَزِیدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ.[5] اما این کاربرد با کاربردی که در مقابل اسلام یا ایمان به کار رفته است، متفاوت است. به هر حال، روشن است که بین کفر و ایمان نوعی تقابل وجود دارد. حال این سؤال مطرح میشود که آیا این تقابل از نوع تضاد است یا تقابل ملکه و عدم ملکه؟ به عبارت دیگر آیا این دو مفهوم دو معنای وجودی هستند یا یکی امر وجودی و دیگری عدم آن است؟ اگر کفر به معنای عدم ملکه باشد، هر کسی ایمان ندارد، کافر است؛ البته اگر شأنیت ایمان را داشته باشد و بتواند ایمان بیاورد.
درباره ایمان و کفر، هر دو تقابل استعمال دارد؛ گاهی منظور ما از کافر کسی است که به دلایل مختلفی مؤمن نیست، چنانکه گاهی میگوییم ایمان عملی اختیاری است و کفر عملی اختیاری ضد آن است. اگر کفر عملی اختیاری ضد ایمان شد، امری وجودی است که تقابلش با ایمان تقابل از نوع تضاد است. مؤمن کسی است که در دل این تصمیم را میگیردکه به لوازم اعتقادش عمل کند، و کافر نقطه مقابل این است، یعنی چه بداند و چه نداند در دل بنا میگذارد که این اعتقاد را نادیده بگیرد و به آن عمل نکند. این تصمیم یک امر وجودی است. در صورتی که تقابل ایمان و کفر از نوع تضاد باشد، اگر کسی اصلا ایمان به خدا برایش مطرح نشده و طبعا چون درباره آن چیزی نشنیده قبول هم نکرده است، کافر نیست. اما اگر تقابل از نوع عدم ملکه باشد، چنین فردی کافر است؛ البته کافری که معذور است. مثل کسی که جاهل قاصر است و در احکام فقهی نتوانسته است وظیفهاش را بفهمد و با واقع مخالفت کرده است. روشن است که چنین کسی چون جاهل قاصر است، معذور است.
حال این سؤال مطرح میشود که معذور در اینجا به چه معناست؟ آیا چنین فردی را به بهشت میبرند یا فقط از عذاب جهنم در امان است؟ اجمال قضیه این است که اگر کسی واقعا جاهل قاصر باشد و نتوانسته باشد حقیقت را بشناسد، قطعا معذور است و عذاب ندارد، اما ظاهرا بهشت نیز ندارد؛ البته به اندازه ایمان ضعیفی که نسبت به اصل خدا داشته باشد، هرچند پیغمبر را نشناخته یا احکام را ندانسته و عمل نکرده است، مستحق پاداش نیز هست. کسیکه ایمان به خدا را با عقلش شناخته و درک کرده باشد و به هر چه فهمیده، عمل کرده باشد، نسبت به چیزهایی که نفهمیده قاصر است و عذابش نمیکنند. در مقابل ایمانش نیز مرتبهای از بهشت را به او میدهند. بهشت مراتب مختلفی دارد. بعضی از مراتبش برای کسانی است که به دنبال خوردنیها و پوشیدنیهای آنجا هستند و بعضی از مراتب نیز وجود دارد که ما اصلا تصوری از آنها نمیتوانیم بکنیم. ولی به هر حال برای اینکه انسان به بهشت برود، باید عمل اختیاری خداپسندی انجام داده باشد. نصاب ارزش در اسلام این است که کار رنگ خدایی پیدا کند. اگر عمل فرد این اندازه شد، حتی اگر سایر چیزها را نفهمیده بود و قصور داشت، درحدی که قاصر بوده است، معذور است و به خاطر همان ایمان اولیهاش بهشت هم میرود، اما اگر اصلا ایمان پیدا نکرد یا برایش میسر نشد، حتی اگر تقصیری هم نداشته باشد، مستضعفی است که در مقامی بین بهشت و جهنم به نام اعراف قرار میگیرد. آنجا نه نعمتهای بهشتی است و نه عذابهای جهنمی. کودکان نابالغ، کسانی که عقلشان ضعیف است و نمیتوانستهاند تشخیص بدهند، کسانیکه در جایی بودهاند که امکان تشخیص حق و باطل برایشان وجود نداشته است، در آنجا قرار میگیرند و نه عذاب دارند و نه ثوابهای بهشتی به آنها میرسد.
وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین.