بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1397/01/22، مطابق با بیستوچهارم رجب 1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(20)
در جلسات گذشته گفتیم که ارزش اخلاقی از دیدگاه اسلام چیزی است که موجب سعادت حقیقی و ابدی انسان میشود. لازمه سعادت این است که وجود انسان به عالیترین مرتبه کمال لایق خودش نایل شود و بالاترین و پایدارترین لذتها را داشته باشد. این سه چیز با هم متلازمند. همچنین گفتیم که از دیدگاه اسلامی، ارزشهای اخلاقی را میتوان به دو دسته کلی تقسیم کرد؛ یک دسته ارزشهایی است که مستقیما در حرکت انسان به مقامی که خداوند برای انسان مقدر فرموده تأثیر دارند، و دیگری ارزشهایی که به این حرکت کمک میکنند، اگرچه خودشان عامل اصلی نیستند. دسته اول را ارزشهای اصیل اخلاقی مینامیم و دسته دوم را ارزشهای مقدمی اخلاقی.
از آنجا که کمال نهایی که انسان در اثر سیر حقیقی خودش باید به آن برسد، قرب خداست، سعادت حقیقی او نیز در سایه قرب خدا حاصل میشود. از اینرو فقط ارزشهایی خودبهخود در سعادت انسان مؤثرند که برای خدا انجام میگیرند. در فرهنگ ما نام این ارزشها عبادت است. اما سایر ارزشها کمکی هستند. انسانی که نسبت به دیگران مهربان است و برای گرفتاری دیگران دل میسوزاند و میخواهد به آنها خدمت کند، از نظر اخلاقی کار خوبی انجام داده است، اما خود اینها مستقیما انسان را به آن سعادت نمیرساند؛ اگرچه به اینکه انسان در مسیر تقرب به خدا قدم بردارد، کمک میکند.
همچنین گفتیم: از آنجا که سعادت انسان در سایه قرب به خدا حاصل میشود، محور همه ارزشهای اخلاقی، ایمان به خداست. به این مناسبت چندین جلسه درباره ایمان، متعلق آن و رابطه آن با اسلام، علم و عمل بحث کردیم. سبک این بحثها تحلیلی بود؛ یعنی سلسله مبادی و اصولی را از عقل، کتاب و سنت تلقی کرده، سپس درباره لوازم آنها کندو و کاو و مؤلفههای آنها را بررسی کردیم. در آن مرحله، به بحثهای تعبدی نپرداختیم و بنا نداشتیم روایات مربوط به این مسئله را مطرح کنیم. اما در چند جلسه باقیمانده خوب است مقداری به متن روایات بپردازیم.
بحث ما به اینجا رسید که ایمان مراتبی دارد و برخی از مراتب آن حداقل ایمان است، اما مراتبی نیز دارد که مخصوص انبیا و اولیا و مخلصین است و ما نمیتوانیم طمعی نسبت به رسیدن به آنها داشته باشیم. البته خوب است که دستکم بدانیم چنین مراتبی هست و اگر نمیتوانیم مثلا به قله دماوند برسیم، در دامنهاش ببینیم که قلهای هست و کسانی به آن جا رفتهاند تا ما نیز توجه و همتی پیدا کنیم تا به اندازهای که میتوانیم چند قدمی به آن قله نزدیک شویم.
موضوع تعدادی از روایات حقیقت ایمان است. در بحثهای طلبگی معمولا اصطلاح حقیقت در مقابل مجاز به کار میرود، اما منظور از حقیقت در این روایات به این معنا نیست. برخی از این روایات در این مقام است که ایمان انسان نباید صرف ادعا باشد، زیرا گاهی انسان ادعاهایی میکند و با اینکه قصد دروغ گفتن ندارد و آن را هم میخواهد، زمان عمل که میرسد انگار نه انگار که این ادعا را کرده و این اعتقاد را داشته است! دستهای دیگر از روایات درباره کمال ایمان است. وقتی فهمیدیم که ایمان مراتبی دارد و مراتب پایین آن ناقص است، سؤال میشود که چه ایمانی کامل است و ایمان کامل چه لوازمی دارد. این روایات درباره کمال ایمان است و به بیان شرایط کمال ایمان و نشانههای آن میپردازد.
قبل از شروع بحث ذکر این نکته مناسب است که بسیاری از ما، مخصوصا آنهایی که با علوم عقلی سروکار داریم، وقتی میخواهیم چیزی را اثبات کنیم انتظار داریم که برهانی عقلی، با شرایطی که در منطق برای آن ذکر شده است، داشته باشد به این معنا که از مقدمات بدیهی، ذاتی، اولی و ضروری گرفته شده و مفید یقین باشد. همچنین در هنگام تعریف انتظار داریم که تعریف به حد تام بوده، از جنس حقیقی و فصل اخیر تشکیل شده باشد؛ اما از این نکته غافلیم که زندگی انسان در این عالم صرفاً با براهین عقلی و اینگونه مفاهیم نمیگذرد. شاید هیچ علمی را نیابیم که تعریفات آن از نوع تعریفاتی باشد که در علم منطق به آن حد تام میگویند. برای مثال، اگر در تعاریفی که در علم شیمی برای مواد، در علم پزشکی برای داروها یا در گیاهشناسی برای گیاهان میکنند، دقت کنیم، میبینیم بیشتر تعریفهای خیلی خوب و کامل آنها تعریف به لوازم است. مثلا در هنگام تعریف کرفس، به ذکر رنگ، اندازه، مزه و خاصیت آن میپردازند که همگی از عوارض و لوازم آن است و جنس و فصل آن نیستند. باید توجه داشته باشیم که در محاورات عقلایی اگر صرفا بخواهیم به تعریفاتی که در منطق به آنها حد تام میگویند، اکتفا کنیم، زندگیمان فلج میشود و قریحه عقلایی در چنین مواردی تعریف به لوازم و عوارض است.
در مقام هدایت و ارشاد دیگران نیز اگر بخواهیم فقط با براهین منطقی و فلسفی بحث کنیم، بیش از چند جمله نمیتوان گفت، و معلوم نیست اثری هم داشته باشد؛ اما قرآن میفرماید: ادْعُ إِلِى سَبِیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ.[1] غالب بیانات قرآنی که انسان را به کار خیر تشویق و از گناه تحذیر میکند، همچنین انذار و تبشیرهایی که از وظایف انبیاست، همه مصداق مواعظ هستند. نام اینگونه از بیانات در علم منطق، خطابه است؛ یعنی چیزهایی را بیان میکنند که انسان به انجام کاری رغبت کند یا از عواقب و لوازم ارتکاب عمل دیگری نگران شود. بنابراین ما نباید توقع داشته باشیم که بر بیانات روایی حتما عنوان حد تام اطلاق شود یا قیاس برهانی باشد. این توقع بیجاست و زندگی انسان با این چیزها تأمین نمیشود.
بیشتر اطلاعات ما از قبیل ظنیات است، و یقینی حقیقی در آن بسیار کم است. حتی بسیاری از یقینیات ما در واقع ظنی است. برای مثال، همه نسبت به شناخت پدر و مادرمان یقین داریم و از هنگامیکه چشم باز کردهایم خود را در آغوش آنها دیده و محبت آنها شامل حالمان شده است. اما این یقین، آن یقین منطقی نیست که خلاف آن محال باشد. برای مثال ممکن است خانمی در بیمارستان زایمان کند و کودکش با کودک دیگری اشتباه شود. همانگونه که ملاحظه میکنید یقینیترین اعتقادات ما ظنیاتی است؛ البته مراتب ظن تفاوت میکند و هنگامی که ظن خیلی قوی شد، میگوییم این علم یقینی است، درحالی که روشن است که از لحاظ اصطلاحی هیچکدام از اینها یقین حقیقی نیست. آن یقین منطقی در موارد بسیار نادری است که خدا به برخی از اولیایش عنایت میکند و به این آسانی نصیب ما نمیشود.
خلاصه اینکه نباید توقع داشته باشیم که بیانات کتاب و سنت، بهخصوص در جاییکه با عموم مردم مواجه هستند، به صورت برهان عقلی تام باشد. از اینرو ممکن است در روایتی سه چیز و در روایت دیگری چهار چیز به عنوان اصول اخلاق معرفی شده باشد، یا در روایتی بفرمایید: ینبغی للمومن ان یکون له ثلاث ساعات و در روایت دیگری بفرماید: ان یکون له اربع ساعات. در چنین مواردی نباید بگوییم که این روایات با هم تناقض دارد. اینها بیاناتی خطابی است که در آنها به حسب حال مخاطب بر نکتههای مهمی که مورد احتیاج شنونده بوده، تکیه شده است.
در روایتی از پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نقل شده است که الْإِیمَانُ نِصْفَانِ نِصْفٌ فِی الصَّبْرِ وَنِصْفٌ فِی الشُّكْرِ؛[2] ایمان دو بخش دارد، یک بخش آن صبر و بخش دیگرش شکر است. روایت دیگری از امیرالمؤمنینعلیهالسلام نقل شده است که توضیح میدهد چگونه نصف ایمان صبر و نصف دیگرش شکر است. میفرماید: ألإیمان صبر فى البلاء وشكر فى الرّخاء؛[3] انسان از دو حالت خارج نیست. یک حالت آن است که به آدم خوش میگذرد و خداوند نعمتهایی به او داده و راحت زندگی میکند. نام این حالت رخاء است و در این حال، اقتضای ایمان این است که انسان شکر خدا را به جا بیاورد. بخش دیگر زندگی هنگامی است که به انسان سخت میگذرد. هیچ کس در دنیا نیست که در همه لحظات زندگی خوش بگذراند و هر کسی سختیهایی دارد. نام این بخش از زندگی بلاست و مؤمن در چنین حالاتی باید صبور باشد و جزع و فزع نکند.
روشن است که این تعریف برای ایمان، تعریف تام منطقی نیست بلکه تعریف به لازمه ایمان است. همه عقلا در زندگیشان از این نوع تعریف استفاده میکنند و همه علما از علوم مختلف در مقام تعریف همین روش را به کار میبرند. بهترین راه برای این که چیزی را به دیگری معرفی کنند، این است که آن را با آثاری که از آن ظاهر میشود و مخاطب به آن توجه میکند و میتواند تشخیص دهد، تعریف کنند. این کار همان تعریف به لوازم و اعراض است.
در روایت دیگری امیرمؤمنانسلاماللهعلیه میفرماید: لَا یَصْدُقُ إِیمَانُ عَبْدٍ حَتَّى یَكُونَ بِمَا فِی یَدِ اللَّهِ [سُبْحَانَهُ] أَوْثَقَ مِنْهُ بِمَا فِی یَدِه؛[4] گفتیم که بسیاری از انسانها ادعای ایمان میکنند، اما این ادعا با عملشان تطابق ندارد و مثل این است که دروغ میگویند. این ایمان صادق نیست. صادق نبودن در اینجا به این معناست که رفتارش با گفتارش تطابق ندارد. حضرت میفرماید: هنگامی ایمان انسان صادق است که اعتمادش نسبت به آنچه در دست خداست بیشتر از چیزی باشد که در اختیار خودش است.
ما معمولا اگر تازه شهریه گرفته باشیم و مبلغی در جیبمان باشد، هنگام خرید خاطرجمع به بازار میرویم؛ اما وقتی دستمان خالی است و پولمان تمام شده است، ناامید، ناراحت و غصهدار هستیم که پول نداریم. به آن پولی که در جیبمان است، اطمینان داریم، اما به پولی که پیش خداست و هنوز به دست ما نرسیده، اهمیتی نمیدهیم، و مثل این میماند که پولی نیست و خدا نمیتواند روزی ما را بدهد! امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرماید: ایمان هنگامی راست است و حقیقت دارد که به آنچه پیش خداست، بیشتر از پولی که در جیبت است، اعتماد داشته باشی. این پول ممکن است بیفتد، ممکن است دزد آن را بزند،پس خیلی به آن اعتماد نکن! اما چیزی که پیش خداست گم نمیشود و اگر او چیزی را اراده کند، هیچ کس نمیتواند جلوی آن را بگیرد. وَإِن یَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلاَ كَاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَإِن یُرِدْكَ بِخَیْرٍ فَلاَ رَآدَّ لِفَضْلِهِ؛[5] اگر خدا بخواهد خیری به تو برسد تخلف ندارد، هیچ کس نمیتواند جلوی آن را بگیرد، اما اگر خدا بخواهد به تو ضرر بزند، هر کاری بکنی نمیتوانی جلوی آن را بگیری.
ایمان هنگامی کامل است و آثارش کاملا در عمل ظاهر میشود که انسان، پول داشته باشد یا نداشته باشد، برایش فرقی نکند و بگوید خدایا هرچه صلاح تو است، من راضی هستم. همه ما تجربه کردهایم که گاهی به کلی ناامید بودهایم و کاری را ناشدنی میدانستهایم، اما به یکباره دیدهایم که انجام شده است. در مقابل، مواردی نیز بوده است که یقین داشتهایم کاری حتما میشود، ولی لحظه آخر جریان به صورت دیگری اتفاق افتاده است. مؤمن باید هم به لحاظ ایمان و اعتقادش، و هم با توجه به این تجربههایی که در زندگی پیدا میکند، اعتمادش به اراده خدا باشد، نه اینکه بگوید این پول در دست من است و من مالک آن هستم! مگر تو چه قدر قدرت داری؟! حتی اختیار نفس کشیدن خودت را نیز نداری! اگر خدا نخواهد نفست برگردد، تمام میشوی! تو حتی مالک نفس خودت نیستی! چه قدر به خودت اعتماد داری؟
از امام صادقعلیهالسلام نقل شده است که فرمودند: اعْلَمُوا أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ عَبْدٌ مِنْ عَبِیدِهِ حَتَّى یَرْضَى عَنِ اللَّهِ فِیمَا صَنَعَ اللَّهُ إِلَیْهِ وَصَنَعَ بِهِ عَلَى مَا أَحَبَّ وَكَرِه؛[6] ایمان صادق، ایمانی که خداوند بپسندد و صددرصد راست باشد پیدا نمیشود، مگر اینکه انسان به آنچه خداوند برای او انجام داده است، راضی باشد؛ چه خوشش بیاید و چه بدش بیاید، چه از آن لذت ببرد و چه مصیبت و درد و گرفتاری باشد. اگر انسان به کاری که میداند خداوند برای او مقدر کرده است راضی بود، ایمانش راست است، اما اگر اینگونه نبود و وقتی تقدیر خداوند چیزی است که خوشش میآید، میگوید خدایا نوکرت هستم، اما وقتی خداوند او را امتحان میکند و بلایی برای او نازل میکند، ناراحت میشود و جزع و فزع میکند، ایمانش صادق نیست.
آن اوائلی که به قم آمده بودیم از درس اخلاق مرحوم آقاشیخ عباس تهرانی (شاگرد مرحوم میرزا جوادآقای تبریزی) استفاده میکردیم. ایشان در مدرسه حجتیه روزهای جمعه قبل از دعای ندبه بحث اخلاقی مطرح میکردند. یک روز گفتند: ما میگوییم که خدا وقتی برای ما سختی بیاورد، صبر میکنیم و چون خدا خواسته است،نه تنها صبر بلکه رضایت هم داریم. ادعای این امر آسان است، اما در عمل بسیار سخت است. ایشان زخم معده داشت و گاهی دلش درد میگرفت. میگفت: نیمهشبی دلم درد گرفت و از خواب بیدار شدم. گفتم: بلایی است و باید صبر کنم و صبر میکنم. کمی ذکر گفتم، اما دیدم دردم خوب نشد. دیگر نتوانستم به صبر اکتفا کنم، گفتم حالا دعا میکنم و از خدا میخواهم که خدا درد را رفع کند. گفتم: خدایا شفایمان بده نمیتوانم من تحمل کنم، سخت است. اول خیلی ساده دعا کردم، ولی دیدم خوب نشد. دیدم درد دارد فشار میآورد و نمیتوانم تحمل کنم، این بود که شروع کردم به التماس و قسم و آیه که خدایا به حق چه و چه من را نجات بده، این درد خیلی سخت است. اما فرقی نکرد و درد خوب نشد، شاید شدت هم پیدا کرد. خدا انسان را امتحان میکند، میگوید تو ادعا کردی که من صبور هستم و به تقدیر خدا راضی هستم، پس بسمالله، صبر کن! ایشان میگفت: بالاخره آن قدر کار بر من سخت شد که دیگر اختیار از دستم خارج شد و گفتم: مگر کسی نیست که به فریاد من برسد؟! وقتی این جمله را گفتم، فورا درد آرام شد و راحت شدم! فهمیدم که این درد چه امتحانی بوده است و خدا میخواست به من بفهماند که تو این اندازه مالک ایمانت نیستی که تا آخر ایمانت به خدا را نگه داری، چگونه ادعا میکنی که من به مقامات صبر و رضا رسیدهام؟! البته خداوند همه را اینگونه امتحان نمیکند و این امتحانها برای کسانی است که در مراتب بالا قرار دارند.
همه ما این شعر سعدی را در کتابهای دبستان خواندهایم؛ بنیآدم اعضای یکدیگرند/ که درآفرینش ز یک گوهرند/ چو عضوی به درد آورد روزگار/ دگر عضوها را نباشد قرار. شعر بسیار زیبایی است و گاهی هم همین اشعار با این که بیانات تمثیلی است، اثر میکند. من فکر میکردم این تمثیل ابتکار ذهن خود سعدی است، اما بعد دیدم که چند تا روایت به همین مضمون وجود دارد. یکی از روایات از امام صادقعلیهالسلام است که فرمودهاند: لَا یَكُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِناً أَبَداً حَتَّى یَكُونَ لِأَخِیهِ مِثْلَ الْجَسَدِ إِذَا ضَرَبَ عَلَیْهِ عِرْقٌ وَاحِدٌ تَدَاعَتْ لَهُ سَائِرُ عُرُوقِه؛[7] مؤمن مؤمن نیست تا اینکه با سایر مؤمنان مثل اندامهای یک پیکر باشد که اگر یک رگش ناراحتی پیدا کرد سایر رگها با آن همدردی کنند. مؤمن باید بهگونهای باشد که اگر دید مؤمنی ناراحتی دارد، مثل این باشد که خودش ناراحت شده باشد؛ مؤمن باید عاطفه داشته باشد و نسبت به انسانهای دیگر همدرد باشد. میفرماید: لایکون العبد مومنا ابدا؛ هیچ وقت نمیشود انسان حقیقت ایمان را داشته باشد، مگر اینکه نسبت به سایر مؤمنان مثل اندامهای یک پیکر باشد، درد آنها را درد خودش و مشکل آنها را مشکل خودش بداند. نگوید سوریه به من چه؟ عراق به من چه؟ آن هم مومن است و این هم مؤمن.
از پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله نقل شده است که ان الرجل لا یکون مؤمنا حتی یکون قلبه مع لسانه سواء؛[8] مومن حقیقی آن است که دلش با زبانش یکی باشد. ویکون لسانه مع قلبه سواءا ولا یخالف قوله عمله؛ گفتارش با اعتقادش و رفتارش مخالف نباشد؛ به آنچه ادعا میکند در مقام عمل هم پایبند باشد. همچنین این جمله هم جداگانه از پیغمبر اکرم نقل شده است که المومن یأمن جاره بوائقه؛ مؤمن کسی است که همسایه از بلای او در امان باشد. اذیتش به همسایه نرسد. یکی از چیزهایی که علامت ایمان واقعی است این است که انسان نسبت به همسایههایش حقشناس باشد و حق همسایه را ادا کند.
وفقناالله و ایاکم ان شاءالله.
[1]. نحل، 125.
[2]. تحف العقول، ص48.
[3]. غرر الحكم و درر الكلم، ص72.
[4]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص530.
[5]. یونس، 107.
[6]. الكافی (ط - الإسلامیة)، ج8، ص8.
[7]. بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج71، ص233.
[8]. میزان الحکمة، ج1، ص365.