بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1396/11/25، مطابق با بیستوهفتم جمادیاولی1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(16)
در جلسات گذشته به این نتیجه رسیدیم که از دیدگاه اسلامی ریشه همه فضائل حقیقی که موجب سعادت انسان در دنیا و آخرت میشود، ایمان است و ایمان شرط لازم برای همه فضائل دیگری است که انسان کسب میکند. به این مناسبت مقداری درباره ایمان و حقیقت آن و تفاوت آن با اسلام بحث کردیم که ناقص ماند و وعده دادیم که در این جلسه به آن بپردازیم.
یکی از ابهاماتی که درباره مفاهیم اسلام و ایمان وجود دارد، این است که کاربردهای کلمه اسلام و ایمان و مشتقات آنها در قرآن کریم و سایر منابع دینی گاهی به یک معنا به کار میروند، ولی در مواردی هم دیده میشود که آنها از هم تفکیک شده و یکی اثبات و دیگری نفی میشود. برای مثال همینکه در تعابیری مثل «انّ المسلمین والمسلمات والمؤمنین والمؤمنات»، این دو جداگانه و به صورت دو عنوان ذکر میشوند، بر افتراق آنها دلالت دارد. همچنین در آیه شریفه قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا،[1] که ایمان را از عدهای نفی، ولی اسلام را برای آنها اثبات میکند، ظاهر آیه این است که اسلام مرتبه نازلتری نسبت به ایمان است.
ولی در بعضی از تعبیرات، کلمه اسلام به عنوان بالاترینِ فضائل و کمالات به کار رفته است. برای مثال، حضرت ابراهیمعلینبیناوآلهوعلیهالسلام وقتی به همراه حضرت اسماعیل خانه کعبه را بنا میکردند، دعا میکردند:ربَّنا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَكَ وَمِن ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُّسْلِمَةً لَّكَ[2]. روشن است که حضرت ابراهیم و اسماعیل در چنین شرایطی عالیترین چیزها را از خدا میخواهند؛ اما آنها از خداوند اسلام را خواستند. اگر ایمان همیشه مرتبه کاملتری نسبت به اسلام است، جا داشت که میگفتند: «واجعلنا مؤمنین لک ومن ذریتنا امة مؤمنة لک»! بهخصوص با توجه به اینکه بر اساس ظاهر تعبیرات گذشته، کسی که ایمان دارد، دارای اسلام نیز است.
افزون بر این، قرآن کریم خطاب به مسلمانان میفرماید که نام مسلم را حضرت ابراهیم برای شما قرار داد و او دین شما را دین اسلام نامید؛ مِّلَّةَ أَبِیكُمْ إِبْرَاهِیمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمینَ مِن قَبْلُ وَفِی هَذَا.[3] توجه به این نکتهها این ابهام را بیشتر میکند که آیا این دو مفهوم از دو مقوله هستند یا دو مرتبه از یک حقیقتاند. همچنین اگر دو مقولهاند، فضلیت کدام بیشتر است، و اگر دو مرتبه از یک حقیقتاند، کدام کاملتر است. به نظر میرسد برای پاسخ به این ابهامات شایستهاست ابتدا از مفهوم اسلام و معنای لغوی آن شروع کنیم، و سپس این معنا را با کاربردهای آن در قرآن و روایات بسنجیم تا ببینیم کدام از معانی لغوی با این کاربردها مناسبتر است، و چه رابطهای با هم دارند.
بزرگان علم لغت در زمینه واژهشناسی و ریشههای واژهها زحمتهای بسیاری کشیده و کوشیدهاند که ریشههای همه معانی یک لغت را به یک ریشه برگردانند. حتی برخی از لغویین مشترکات لفظی که دارای چند معنای متباین هستند را نیز به یک ریشه برگرداندهاند، که به نظر میرسد در بسیاری از موارد تکلفآمیز است. خوشبختانه بحثهایی که درباره معنای اصلی کلمه اسلام شده است، خیلی با هم متفاوت نیست و شاید بتوان گفت آن نکتهای که کاربردهای مختلف این لفظ در آن مشترک هستند، همان معنایی است که در بعضی از کتابهای لغت، به عنوان معادل اسلام ذکر شده است.
یکی از معتبرترین کتابهای لغت میگوید: الاسلام هو الانقیاد. این تعبیر تقریبا شبیه فرمایش امیرالمؤمنینسلاماللهعلیه است که فرمودند: الاسلام هو التسلیم. اما از آنجا که اسلام و تسلیم از یک ریشه هستند، این تعریف مشکل را حل نمیکند، ولی تعریف اسلام به انقیاد کمی واضحتر است. اصل اسلام یعنی اینکه انسان حالت انقیاد داشته باشد. البته انقیاد کلمهای عربی است که در فارسی معادل روشنی ندارد، ولی همه میفهمیم که انقیاد و تسلیم در ادبیات فارسی تقریبا معادل هم به کار میرود. در فارسی معنای تسلیم را بهتر از انقیاد میفهمیم. واضحترین کاربرد کلمه تسلیم هنگامی است که یکی از طرفین دعوا از مخالفت دست بردارد. دو انسان را فرض کنید که بین آنها حالت مخالفت، عدم سازگاری، اختلافنظر یا حتی دشمنی است و حاضرند علیه یکدیگر موضع بگیرند. حال اگر به هر دلیلی یکی از دو طرف از این حالتشان دست بردارد، میگوییم تسلیم شده است. انقیاد نیز در عربی همین معنا را دارد. با بررسی موارد استعمال این واژه در قرآن و روایات میتوان گفت: اصل این معنا در همه این موارد مفروض است.
مسئله دیگر این است که ما اسلام را به عنوان نام یک دین به کار میبریم. میگوییم: إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ؛[4] وَمَن یَبْتَغِ غَیْرَ الإِسْلاَمِ دِینًا فَلَن یُقْبَلَ مِنْهُ.[5] اما به اینکه بگوییم اسلام نام دین است، کل ابهام رفع نمیشود؛ زیرا این سؤال مطرح میشود که اگر اسلام نام دینی است که پیغمبر اکرم آوردهاند، چگونه حضرت ابراهیم در زمانی که هنوز ایشان متولد نشده بودند، از خداوند خواست که ایشان را مسلمان قرار دهد؟ همچنین چگونه پیغمبران دیگری به فرزندان خود سفارش میکردند که مبادا با غیر از اسلام از دنیا بروید؛ وَوَصَّى بِهَا إِبْرَاهِیمُ بَنِیهِ وَیَعْقُوبُ ... فَلاَ تَمُوتُنَّ إَلاَّ وَأَنتُم مُّسْلِمُونَ.[6] این چه دینی است که هم حضرت ابراهیم آن را داشت و هم اصل ادیانی مثل یهودیت و نصرانیت بود؟ اگر همه آنها اسلام هستند، چگونه ما فقط دین خودمان را دین اسلام میدانیم؟!
در اینجا بحث به معنای کلمه دین ارتباط پیدا میکند. دین نیز استعمالاتی دارد و حتی گاه درباره اعتقادات باطل نیز به کار میرود.[7] به هر حال در اینجا مراد «دین الله» است، دینی که خدا آن را می پسندد و میپذیرد؛ رضیت لکم الاسلام دینا. کاربرد دیگر دین، شریعت است. شریعت با دین اندکی تفاوت دارد؛ شریعت برنامه عملی است، اما دین شامل اعتقادات نیز میشود. شریعت یعنی راهی که از آن وارد میشوند و آن را میپیمایند؛ لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا.[8] شریعت در مورد برنامههای عملی به کار میرود ولی دین اعم است و شامل عقاید و ارزشها و اخلاق نیز میشود.
گفتیم اصل اسلام یعنی اینکه انسان مطیع و منقاد باشد، موضع مخالف نداشته باشد، سازگار باشد و پرچم مخالفت برنیافرازد. این مفهوم میتواند کاربردهای متعددی داشته باشد. یکی از آنها در مقام بحث و اظهارات ظاهری است؛ دو نفر با هم بحث میکنند و این چیزی میگوید و دیگری میگوید قبول ندارم. تسلیم شدن در این کاربرد این است که در مقابل بحث، دیگر مخالفت نکند و نگوید سخن تو را قبول ندارم. این اسلامی است که با اظهار لفظی و تسلیم شدن در مقام بحث تحقق پیدا میکند. قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا؛ اعراب گفتند ایمان آوردیم. خداوند میفرماید: این حالتی که شما دارید که دیگر مخالفت نمیکنید و بنا ندارید که از بتها و روشهای غلط پیروی کنید، این ایمان نیست، بلکه اسلام است. این اسلام در واقع به این معناست که شما چوبتان را انداختهاید و ادعای ما را پذیرفتهاید. البته ممکن است این پذیرفتن واقعی باشد همانگونه که ممکن است فقط در مقام لفظ و از روی نفاق باشد. در اینجا میتوان از واژه اسلام استفاده کرد. همینکه مخالفت نمیکنید و بنا ندارید که با ما مخاصمه کنید، نام این حالت اسلام است، اگرچه ممکن است هنوز در دل تردید داشته باشید و باور نکرده باشید و اگر شبههای القا شود دوباره به حالت اول برگردید.
ایمان مربوط به دل و ناظر به حالت قلبی، آرامش روحی و اطمینان خاطر است. از اینرو نمیفرماید ایمان در عمل یا در الفاظتان وارد نشده است. بلکه میفرماید: لما یدخل الایمان فی قلوبکم؛ هنوز ایمان وارد قلب شما نشده است. هنگامی میتوانید بگویید «آمنا» که در دلتان تردید نداشته باشید. اگر در دل تردید دارید، اما در عمل تسلیم شده و بنای مخالفت ندارید، ایمان ندارید، اما اسلام را دارید. در اینجا اسلام از ایمان انفکاک پیدا میکند، چون اسلام ناظر به رفتار ظاهری است. اینکه من دیگر مخالفت نکنم، شمشیر را کنار بگذارم و دیگر از شما بدگویی نکنم، همان حالت انقیاد در مقابل خصومت، مخالفت و موضعگیری است.
اما ایمان این است که دل شما بپذیرد. اینها دو مقوله است؛ البته از آنجا که این دو حالت در یکدیگر تأثیر و تأثر متقابل دارند و آثارشان در یکدیگر ظاهر میشود، در بسیاری از موارد به جای هم به کار میروند و انسان تصور میکند که این دو یک مقولهاند. ولی حقیقت این است که اسلام در مقام عمل است و به معنای عدم مخالفت، عدم ضدیت و عدم مخاصمه است، اما ایمان این است که دل انسان باور کند. گاهی ممکن است دل باور کند ولی اصلا نوبت به عمل نرسد. برای مثال، ممکن است کسی در مقام تحقیق باشد و اسلام برایش ثابت شود و دلش پبذیرد،اما قبل از اینکه حتی دو رکعت نماز بخواند، از دنیا برود. بنابراین اصالتا جایگاه ایمان با اسلام تفاوت دارد؛ اگرچه به هم نزدیک هستند و وقتی دل انسان باور کرد، در عمل نیز مخالفت نمیکند. این که انسان بعد از ایمان به لوازم آن ملتزم باشد و به مقتضیاتش عمل کند، موجب میشود که بین این دو مفهوم اشتباه شود که کدام جهت آن ایمان و کدام جهت آن اسلام است.
انقیاد گاهی با انتخاب و اختیار انسان است، اما گاهی تکوینی است و کلمه اسلام درباره هر دو نوع آن به کار رفته است. برای مثال خداوند میفرماید: أَفَغَیْرَ دِینِ اللّهِ یَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا؛[9] هر موجود مدرکی که در عالم وجود دارد، دارای اسلام است یا با اختیار و از روی رغبت و یا از روی کراهت و بیمیلی. روشن است که این تسلیم، تسلیم تشریعی نیست. این تسلیم تکوینی است؛ یعنی هر موجودی که درک داشته باشد، میفهمد که در مقابل خدا نمیتواند مخالفت کند و وجودش با اراده خدا و تسلیم خداست. این است که حتی اگر به زبان هم انکار کند، در عمل نمیتواند انکار کند. بنابراین کلمه اسلام درباره تسلیم تکوینی نیز به کار میرود، ولی ایمان اینگونه نیست.
همانطور که گفتیم، اسلام در مورد تسلیم لفظی (حتی اگر بدون اعتقاد هم باشد)، به کار میرود. در روایات بسیاری آمده است که اسلام همان است که با آن بدن طاهر میشود، فرد از مورّث مسلمان ارث میبرد، و ازدواج مسلمان با او را حلال میکند. این اسلام همان گفتن شهادتین است. حال تا هنگامیکه معلوم نشده دروغ میگوید یا شوخی میکند، کسی از او نمیپرسد که به آن باور دارد یا به خاطر مصلحتی اظهار شهادت میکند. ولی جای ایمان دل است. ابتدا باید دل بپذیرد و دل به زور نمیتواند بپذیرد. کسی از دل کسی خبر ندارد و به زور نمیتوان دل را به قبول چیزی واداشت. این عمل فقط اختیاری است، اما اظهار اسلام، تسلیم شدن، انداختن شمشیر و حتی به مسجد آمدن و نماز خواندن میتواند به زور نیز باشد.
عدهای از مردم در ظاهر ایمان آورده بودند، ولی وقتی تکالیف سختی پیش میآمد، بهانهگیری میکردند. قرآن آنها را «مخلَّفین» مینامد و میگوید: امتحان سختی برای شماها در پیش است و در آن امتحان معلوم میشود که آیا شما واقعا ایمان دارید یا نه. این جنگهایی که تاکنون اتفاق افتاده است، جنگهای سادهای بوده است، ولی در آینده نزدیک جنگی با مردمی خیلی قوی و نیرومند خواهید داشت؛ قُل لِّلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الْأَعْرَابِ سَتُدْعَوْنَ إِلَى قَوْمٍ أُوْلِی بَأْسٍ شَدِیدٍ تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ؛[10] باید با اینها بجنگید و دیگر هیچ بهانهای هم از شما پذیرفته نمیشود. آن قدر باید با آنها بجنگید تا اسلام بیاورند. روشن است که مراد از اسلام در ا ین آیه، اسلام واقعی نیست و به این معناست که دست از دشمنی با شما، مخالفت، موضعگیری و خصومت با شما بردارند. یسلمون در اینجا به معنای تسلیم شدن در جنگ است حتی اگر خلاف میلشان باشد و ایمانی نیز به شما نداشته باشند. اگر به حدی رسید که دست از جنگ برداشتند و پیشنهاد صلح دادند، شما از موضع قدرت قبول کنید، اما شما نباید تسلیم شوید. مسلمان نباید در مقابل کافر اظهار خضوع کند. اگر آنها پیشنهاد کردند که بیایید دست از جنگ برداریم، با هم بسازیم و با هم قرارداد ترک مخاصمه ببنیدیم، شما قبول کنید.
روشن است که در اینجا اسلام ربطی به اسلام مورد اصطلاح ما ندارد. ملاحظه میفرمایید که معنای لغوی کلمه اسلام بهگونهای است که در همه این جهات کاربرد دارد و شامل تسلیم شدن ظاهری که از روی ترس، خستگی و درماندگی یا مصلحتسنجی صورت میگیرد نیز میشود. اسلام ظاهری منحصر به زمانهای گذشته نبوده است و در این زمان نیز میتواند مصادیقی داشته باشد. کسانی به دنبال ایننیستند که حق و باطل چیست و کدام اعتقاد درست است و کدام اعتقاد غلط است؛ میگویند: میخواهیم زندگی کنیم، بله در شناسنامهمان مینویسیم مسلمانیم. این ویژگیها در آدمیزاد عمومیت دارد و در بسیاری از موارد کسانی به خاطر مصلحت روزگار اظهاراتی میکنند، اما ته دلباورشان نیست، ولی بههرحال همین که دست از مخالفت و موضعگیری برمیدارند، نام این حالت نیز اسلام است.
نتیجه اینکه کلمه اسلام در قرآن چند نوع کاربرد دارد؛ یک کاربرد تسلیم شدن تکوینی است. این اسلام حتی اگر بر خلاف میل باشد و انسان نسبت به آن کراهت نیز داشته باشد، انجام میگیرد. کاربرد دیگر به معنای این است که فقط شهادتین را بگویند، حتی اگر در دل هیچ باوری نداشته باشند. در این مورد ممکن است افراد نهتنها کراهت داشته و با رغبت نیامده باشند، بلکه دشمن هستند و نمیخواهند بپذیرند، ولی در ظاهر شهادتین را میگویند تا جان و مالشان محفوظ باشد. این همان اسلام ظاهری است و بسیاری از منافقان در صدر اسلام اینگونه بودند.
کاربرد سوم تسلیم شدن با حالت تردید و عدم اطمینان است. کسانی برای اینکه کارشان بگذرد، اظهار اسلام میکنند، اما در دل آن را نه نفی میکنند و نه اثبات. منافق در دل انکار میکند، اما این انگیزهای برای تحقیق ندارد. میگوید چه کار داری که هست یا نیست؛ زندگیات را بگذران؛ به اینکارها چه کار داری؟! این گروه نان را به نرخ روز میخوردند و امروز این طور میگوید و فردا طور دیگر میگویند.
کاربرد چهارم اسلام، اسلامی است که از روی اعتقاد قلبی باشد. انسان در این حالت حاضر است مُنقاد باشد. ایمان فقط این است که انسان اعتقاد قلبی داشته باشد و باور کند. اگرچه لازمه طبیعی و فطری این حالت این است که بنا بگذارد که عمل کند، اما خود عمل خارجی جزو ایمان نیست. اینکه در آیات، عمل صالح به ایمان عطف شده است نیز نشانه این است که عمل غیر از خود ایمان است، گو اینکه خود ایمان نیز یک عمل قلبی است و انسان در دل با اختیار خودش این اعتقادات را میپذیرید. اسلام در این کاربرد، افزون بر ایمان شامل عمل نیز میشود.
این اسلام نیز مراتبی دارد. اولین مرتبهاش این است که بنا دارد که به دستورات دین عمل کند، اما گاهی شیطان او را فریب میدهد و گناه میکند. این گناه گاهی صغیره است، اما گاهی مرتکب گناه کبیره نیز میشود. اما با ارتکاب کبیره از اسلام خارج نمیشود، بلکه مسلمانی گناهکار است.[11] مرتبه بالاتر این اسلام جایی است که فرد هیچ گناهی نکند. فرض این مرتبه محال نیست و بهخصوص در بین علما و بزرگان شیعه وقوع آن کم نبوده است. برای مثال درباره سید رضی و سید مرتضیرضواناللهعلیهما نقل میکنند که روزی در هنگام نماز به یکدیگر تعارف میکردند که چه کسی پیشنماز باشد. یکی از آنها گفت: کسی پیشنماز شود که گناه نکرده است. اما دیگری گفت: کسی پیشنماز شود که خیال گناه نیز نکرده باشد! چنین کسانی بودهاند. بالاتر از این نیز وجود دارد و آن این است که فرد حتی مرتکب مکروهی نیز نمیشود. کسانی که در مقام مستحبات نیز فکر میکردند کدام مستحب اولی است و فضلیتش بیشتر است و میکوشیدهاند که آن را انجام بدهند.
بالاخره انسان به جایی میرسد که همچون حضرت ابراهیم میگوید: إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ حَنِیفًا؛[12] متأسفانه ما در فارسی معادل تعبیر وجهت وجهی را نداریم و درست نمیتوانیم آن را ترجمه کنیم. تعبیر وجه در آیات دیگر قرآن نیز آمده است. میفرماید: کسانی هستند که چون وجه خدا را میخواهند، انفاق میکنند؛ یریدون وجهه. بعضی از مفسران وجه را به ذات ترجمه کرده و برخی توضیح و تبیینهای دیگری کردهاند؛ اما حقیقت این است که این تعبیر معنای بسیار لطیف و بلندی دارد. إِلَّا ابْتِغَاء وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلَى؛[13] گویا تمام توجهشان به سوی خداست. توجه نیز از وجه گرفته شده است. توجهشان به وجه الله است، یعنی او مورد توجهشان است. این حالتی است که ما به زحمت میتوانیم حتی تصوری از آن داشته باشیم. نظیر این تعبیر، این آیه است که خداوند به پیغمبر اکرم امر میفرماید: قُلْ إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُكِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ* لاَ شَرِیكَ لَهُ وَبِذَلِكَ أُمِرْتُ وَأَنَاْ أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ؛[14] خداوند به پیغمبرش میگوید: بگو من اولین مسلمانم! وقتی میتوانی بگویی من اولین مسلمانم که این شرایط در تو موجود باشد؛ هنگامیکه بگویی نماز و عبادتم برای خداست، نه تنها نماز و عبادت (که بعضی از اوقات و بعضی از انرژیهای من را میگیرد)، اصلا مرگ و زندگیم از آن اوست. این هم یکی از مصادیق اسلام است که نه تنها گناه نمیکند، نه تنها خیال گناه نمیکند، نه تنها مکروهی مرتکب نمیشود، اصالتا توجهی به غیر از خدا ندارد. به همه چیز از آن جهت توجه دارد که مخلوق خدا و وابسته به اوست. از طرف خدا وظیفهای دارد که باید نسبت به آنها انجام دهد، اما اصل توجهش به خداست. این چه مقامی است؟ ما نمیدانیم. حتی تصور روشنی هم نمیتوانیم از آن داشته باشیم، چه رسد به اینکه عملا اینگونه شویم. ولی خداوند چنین بندهای هم دارد.
آیا جا ندارد که خداوند به چنین بندهای بگوید من همه چیز را برای تو آفریدم؟! آیا جا ندارد که خداوند از صدقه سر او به کسانی که کمترین انتسابی به او دارند و کمترین ارادت و محبتی به او پیدا کنند، لیاقت بخشش با توبه یا با شفاعت او را بدهد؟! آیا جا ندارد چنین کسانی مهمان او باشند؟! بلکه از بعضی روایات استفاده میشود که انبیا نیز در قیامت مهمان او هستند و آنها نیز به شفاعت پیغمبر اسلام احتیاج دارند.
رزقنا الله و ایاکم انشاءالله.
[1]. حجرات، 14.
[2]. بقره، 128.
[3]. حج، 78.
[4]. آلعمران، 19.
[5]. همان، 85.
[6]. بقره، 132.
[7]. لکم دینکم ولی الدین. (کافرون، 6)
[8]. مائده، 48.
[9]. آل عمران، 83.
[10]. فتح، 16.
[11]. در جلسه گذشته گفتیم که خوارج میگفتند: اگر کسی مرتکب کبیره بشود از ایمان خارج میشود. در اینجا نیز کسانی چنین تصور میکنند که اسلام به معنای تسلیم مطلق است و اگر کسی در مسئلهای بهخصوص اگر کبیره باشد، مخالفت کند، از اسلام خارج میشود. معمولا خوارج اسلام و ایمان را نیز به جای هم به کار میبردند.
[12]. انعام، 79.
[13]. لیل، 20.
[14]. انعام، 162-163.