بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1396/11/11، مطابق با سیزدهم جمادیاولی1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(14)
در جلسات گذشته گفتیم که ارزش اخلاقی متعلق به رفتاری است که انسان را به سوی کمال نهایی سوق دهد و در سعادت ابدی او تأثیر داشته باشد؛ و از دیدگاه اسلامی چنین چیزی متوقف بر ایمان به خدا و روز قیامت است. از آیات و روایات بهطور قطع استفاده میشود که هر کاری بدون ایمان انجام گیرد، در آخرت نتیجهای نخواهد نداشت؛ وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثورًا.[1] بنابراین ما قبل از اینکه به کسب ارزشهای اخلاقی بپردازیم، اول باید ایمان کسب کنیم. به یک معنا میتوان گفت: اولین ارزش اخلاقی که در اسلام مطرح است، کسب ایمان است. این مطلب با سخنانی که در برخی از کتابها و بحثهای اخلاقی مطرح است، تفاوتهایی دارد که به بعضی از آنها در جلسات گذشته اشاره شد. همچنین درباره اینکه ما خود ایمان را از ارزشهای اخلاقی بهشمار آوریم نیز ابهام وجود دارد. برای مثال، میگوییم انفاقی که از روی ایمان انجام گیرد، موجب ثواب اخروی میشود، در سعادت ابدی انسان مؤثر است و این انفاق دارای ارزش اخلاقی میشود. اما تعریف ارزش اخلاقی چگونه بر کار کسیکه هنوز ایمان نیاورده و می خواهد آنرا کسب کند، منطبق میشود؟ روشن است که نمیتوانیم بگوییم چنین کسی، همان کسب ایمانش نیز باید مبتنی بر ایمان باشد؛ زیرا این سخن در عمل معنا ندارد و هنوز ایمان ندارد که این کارش مبتنی بر آن باشد. از سوی دیگر در تعریفی که برای ارزش اخلاقی گفته شد، گفتیم این ارزش برای افعال اختیاری انسان است و کاری که انسان از روی اختیار انجام دهد، میتواند چنین ارزشی داشته باشد؛ اما اگر ایمان برای کسی به عنوان یک فعل اختیاری مطرح نباشد، او کاری انجام نداده است تا ارزش اخلاقی داشته باشد!
در جلسات گذشته گفتیم که ارزش اخلاقی در اسلام مراتبی دارد که بعضی از مراتب آن زیر حد نصاب است و تأثیر واقعی در سعادت ندارد. این مراتب اگرچه در رسیدن به سعادت، به انسان بسیار کمک میکند، اما اگر مسبوق به ایمان نباشد، بهشتآور نیست. انسان با فضائلی اخلاقی مثل سخاوت، صداقت، امانتداری و... به مرز آن ارزش اخلاقی که در سعادتش دخالت دارد، بسیار نزدیک میشود. چنین کسی بسیار راحتتر از دیگران ایمان میآورد و برای مؤمن شدن موانع بسیار کمتری دارد. فقط باید یک قدم دیگر بردارد تا ایمان بیاورد. این فضایل ارزشهایی زیر حد نصاب است و هنگامی به حد نصاب میرسد که توأم با ایمان باشد.
اما ایمان اگرچه خودش امری صرفاً اختیاری نیست، اما جدای از اختیار نیز نیست. درباره ایمان سه نظریه وجود دارد؛ بعضی معتقدند که ایمان کاملا اختیاری است و انسان حتی در حال جهل، با اینکه نمیداند چنین چیزی هست یا نیست، میتواند ایمان بیاورد! اگر تعلیمات مسیحیان را دیده باشید، آنها در تبلیغات و تبشیراتشان میگویند: ابتدا ایمان بیاور، بعد علم پیدا کن! اگر میخواهی معرفت پیدا کنی، ابتدا باید ایمان بیاوری! شاید علت اینکه مسیحیان درباره ایمان چنین میگویند این باشد که اساس مسیحیت امروز، تثلیث و پرستش «اب»، «ابن» و «روح القدس» است. این اعتقاد نهتنها هیچ دلیل عقلی ندارد، بلکه دلیل عقلی برخلاف آن نیز وجود دارد. روشن است که اگر کسی بخواهد ابتدا با عقل ثثلیث را اثبات کنند، نمیتواند. این کار شدنی نیست. این است که میگویند: شخص ابتدا باید ایمان بیاورد، پس از اینکه ایمان آورد خدا خود هدایتش میکند، به او معرفت میدهد و علم پیدا میکند! طبق این نظر، ایمان امری کاملا اختیاری است و حتی به امور مشکوک نیز میتوان ایمان آورد. روشن است که این نظر، نظر صحیحی نیست و هرکسی نادرستی آن را می فهمد.
در مقابل این نظر، نظریه دیگری میگوید: ایمان کاملا مثل علم است و وقتی انسان چیزی را بداند، به آن ایمان دارد و اگر چیزی را نداند، یا بداند که نیست، نمیتواند به آن ایمان داشته باشد. علم نیز همیشه اختیاری نیست؛ گاهی انسان چیزی را میداند، ولی برای کسب آن زحمتی نکشیده است. برای مثال، ممکن است اتفاقا چیزی را شنیده و نسبت به آن مطمئن شده است. حتی گاهی چیزهایی را میدانیم که اگر اختیار دست خودمان بود، دلمان میخواست که ندانیم. انسان از دانستن برخی چیزها ناراحت میشود و اگر این دانستن اختیاری باشد، میتواند از علم به آنها جلوگیری کند، ولی گاهی نمیتواند مانع این علم شود و خبری به او میرسد و درباره آن مطمئن میشود. بنابراین همانطور که حقیقت علم اختیاری نیست، ایمان نیز گاهی غیر اختیاری است. گاهی ممکن است ایمان با مقدماتی اختیاری پیدا شود، اما گاهی نیز اینگونه نیست، و انسان به صورت اتفاقی چیزی را مطالعه میکند یا میشنود و به آن اطمینان پیدا میکند؛ حتی برخی خواب میبینند و به آنچه دیدهاند ایمان پیدا میکنند.
با توجه به آیات و روایات این نظریه نیز درست نیست. دستکم میتوانیم بگوییم اصطلاح قرآنی ایمان این نیست. آن ایمانی که قرآن آنرا در مقابل کفر و نفاق مطرح میکند، ایمانی نیست که به صورت اتفاقی پیدا شده باشد. همچنین شواهدی بر این مطلب وجود دارد که انسان میتواند علم داشته باشد ولی ایمان نداشته باشد. برای مثال، فرعون میگفت: مَا عَلِمْتُ لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَیْرِی؛[2] اما حضرت موسی به او فرمود: لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هَـؤُلاء إِلاَّ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ؛[3] به تحقیق تو میدانی که این معجزات را خدای آسمان و زمین نازل کرده است. تو میدانی که خدایی هست و میدانی که خداوند اینها را نازل کرده است. خداوند اینها را بر من نازل کرده است، بنابراین میدانی که من پیغمبرم. ولی فرعون خود ادعا میکرد که نمیدانم و تا آخر نیز ایمان نیاورد و کافر بود. البته در آن لحظات آخر وقتی داشت غرق میشد و نفسهای آخرش بود، گفت: آمَنتُ أَنَّهُ لا إِلِـهَ إِلاَّ الَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِیلَ؛[4] حالا ایمان آوردم، ولی در روایت دارد که جبرئیل از طرف خدای متعال مشتی لجن بر دهان او زد و گفت: حالا که کار از کار گذشته است و یقین به عذاب پیدا کردی، ایمان میآوری؟! به هر حال فرعون با اینکه میدانست، ولی ایمان نداشت. آیه چهاردهم سوره نمل نیز بر عدم تلازم علم و ایمان دلالت دارد و میفرماید: وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا؛ پیغمبران آمدند و برای اثبات ادعای خود دلائلی آوردند، ولی مردم با اینکه یقین داشتند که آنها درست میگویند، انکار کردند. کفر جحد بدترین کفرهاست و به این معناست که انسان چیزی را بداند و عمداً آن را انکار کند.
گفتیم که گاهی انسان چیزی را میداند ولی به آن ایمان ندارد. حال این پرسش مطرح میشود که با این فرض، ایمان چیست و چه تفاوتی با علم دارد. در پاسخ باید گفت: قوام علم به رفتار اختیاری انسان نیست و از اینرو هرچند ممکن است انسان با مقدماتی اختیاری علم پیدا کند، ولی همیشه اینگونه نیست، و گاهی انسان چیزهایی را میداند که هیچ زحمتی برای آنها نکشیده است. اما قوام ایمان به اختیار است. «دانستن» به طور طبیعی لوازمی دارد، اما همیشه اینگونه نیست که انسان وقتی چیزی را بداند، به لوازم آن هم ملتزم باشد. گاهی انسان با اینکه چیزی را میداند، خوشش نمیآید که به لوازم علمش ملتزم باشد. این حالت روحی نمیگذارد که او به لوازم علمش ملتزم شود، و در اینگونه موارد با اینکه میداند، ایمان ندارد. بنابراین در ایمان عنصری اختیاری وجود دارد. ایمان پدیدهای اضطراری و جبری نیست؛ بلکه انسان اگر بخواهد قبول میکند، و اگر نخواهد قبول نمیکند. در واقع، لازمه ایمان این است که انسان به لوازم علمش ملتزم شود و بخواهد به آنچه میداند پایبند باشد، و به آن ترتیب اثر دهد. اگر انسان این حالت را داشته باشد، میگویند ایمان دارد؛ ولی اگر بنا دارد که علمش را نادیده بگیرد، ایمان ندارد.
ایمان آن است که انسان بنا بگذارد به چیزی که علم دارد، عمل کند. البته ظن نیز مشمول این حکم میشود. در بسیاری از مسایل ممکن است انسان با اینکه هنوز یقین صددرصد ندارد، ایمان بیاورد. اگر دقت کنیم از اینگونه از ظنون کم نیست. انسانها درباره بسیاری از چیزها ادعای ایمان میکنند، اما آن طور نیست که مثل آفتاب برایشان روشن باشد. قرآن نیز در بعضی از موارد تعبیر ظن را به کار میبرد. برای مثال میفرماید: أَلَا یَظُنُّ أُولَئِكَ أَنَّهُم مَّبْعُوثُونَ.[5] این تعبیر بدان معناست که اگر به مسئله قیامت ظن نیز داشتند، کافی بود که به آن ترتیب اثر دهند و بنا بگذارند که به لوازمش عمل کنند. شاید بتوان گفت: اکثر اطلاعات و علمهای یقینی ما، یقین واقعی و صددرصد نیست، و اگر دقت کنیم احتمالاتی درباره خطابودن آنها نیز میدهیم. بسیاری از دانستههای عرفی ما استصحابی است و به آن یقین صددرصد نداریم. ایمان نیز همینگونه است و اینطور نیست که برای آن، یقین صددرصد لازم باشد. در بسیاری از موارد انسان همینکه احتمال قوی بدهد که چنین چیزی هست، میتواند ایمان بیاورد و بنا بگذارد که به لوازم آن ملتزم باشد. شاید بتوانیم بگوییم که حالت فطری انسان اینگونه است که وقتی به چیزی ظن قوی پیدا کرد، دیگر احتمال خلافش را نادیده میگیرد.
به هر حال در ایمان این عنصر اختیاری وجود دارد که انسان قلباً بخواهد به لوازم آنچه میداند یا به آن ظن دارد ملتزم باشد، اما اگر بنا بگذارد که به این لوازم عمل نکند، میگویند ایمان ندارد. روشن است که این ایمان مراتب و شدت و ضعف دارد. ایمان کسی که ظن دارد با ایمان کسی که یقین دارد، تفاوت بسیاری دارد. ظن نیز مراتبی دارد و از 51 درصد تا 99درصد همه ظن است و هر کدام از این درجات خیلی با هم تفاوت دارند. افزون بر اینکه هر درجه را میتوان به درجاتی ریزتر تقسیم کرد. برخی از روایات برای ایمان هفت درجه کلی ذکر کردهاند. درجه اول مربوط به مؤمنان سادهای است که با آنها سر و کار داریم، و درجات عالی آن نیز مربوط به کسانی مثل سلمان است که رفتارشان بهگونهای بود که گویا حقایق غیبی را میبینند. داستان زیدبنحارثه را همه شنیده و خواندهایم. روزی پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله وارد مسجد شدند و زیدبنحارثه را دیدند که رنگش پریده و چشمانش گود رفته بود. از او پرسیدند: کیف اصحبت؛ حال شما چهطور است؟ گفت: اصحبت یا رسول الله مؤمناً؛ در حال ایمان به سرمیبرم. حضرت پرسیدند: ما علامة ایمانک؛ علامت اینکه تو ایمان داری و این قدر مطمئن هستی که خدا این عنایت را به تو فرموده، چیست؟ پاسخ داد: علامتش این است که دیشب از خوف عذاب الهی خوابم نبرد؛ از بس گریه کردهام چشمهایم از فروغ افتاده است، بدنم لاغر شده، و به لذایذ دنیا میل ندارم؛ گویا اهل بهشت را میبینم که در بهشت متنعماند، و گویا اهل جهنم را میبینم که در عذاب معذباند.
گاهی ایمان به حدی میرسد که به یک معنا دیدن نیز بر آن صدق میکند؛ البته نه با چشم ظاهری. برخی وقتی به قیافه کسی نگاه میکردند، میفهمیدند که او اهل بهشت است یا اهل جهنم. برخی با یک نگاه متوجه گناهی که طرف مقابل مرتکب شده بود، یا کاری که کرده بود میشدند. درباره مرحوم آقای میلانیرضواناللهعلیه نقل شده است که فردی به طرف ایشان آمد که عرض ارادتی کند و دست ایشان را ببوسد. ایشان به او فرمودند: با جنابت نزد علما نروید! یعنی مرحوم آیت الله میلانی فهمیده بودند که وی جنب است. خداوند چنین بندگانی نیز دارد، و ما اگر خود نمیبینیم نباید همه چیز را انکار کنیم؛ اگرچه همه چیز را هم نباید به راحتی قبول کرد.
ایمان خودبهخود پیدا نمیشود زیرا هیچ معلولی بیعلت نیست، و طبعا مراتب ایمان هم تابع عواملی است که موجب ایمان میشود. این عوامل در اینکه ایمان شدت یا ضعف پیدا کند، مؤثرند و خود آنها نیز میتوانند مراتب، کثرت و قلت، یا شدت و ضعف داشته باشند. ممکن است یک عامل باشد اما ضعیف یا شدید باشد، یا چند عامل با هم همکاری کنند تا اثر ایمان بالا برود. برای همه ما اتفاق افتاده است که گاهی در اثر حضور در یک مجلس یا همنشینی با کسی سخنی شنیدهایم و حالت رقت قلبی پیدا کردهایم؛ آنگاه وقتی به نماز ایستادهایم، حضور قلب داشتهایم، حالت رقت و بکایی پیدا کردهایم. گاهی نیز اتفاق میافتد که انسان هر چه به خودش فشار میآورد نمیتواند معنای همین کلمات نماز را در ذهنش بیاورد و گاهی هم اصلا یادش میرود. از چیزهایی که همه ما تجربه کردیم هنگامی است که نسبت به چیزی تمرکز و به آن زیاد توجه کردهایم و به تبع آن تمرکز، اثر آن چیز بیشتر شده است. وقتی انسان از چیزی میترسد، هرچه درباره آن بیشتر فکر کند، ترسش بیشتر میشود. همچنین هرچه انسان درباره کسی که دوست میدارد، بیشتر فکر کند، بیشتر با او انس میگیرد و بر محبتش افزوده میشود. ایمان نیز همین طور است.
ممکن است ایمان انسان در ابتدا اثر زیادی در رفتارش نداشته باشد، اما کمکم در اثر تمرکز و توجه به حضور خداوند متعال و صفات و افعال او، افزایش پیدا کند. این تمرکز خود به معنای زنده کردن آن علم و آگاهی است. گاهی دانستن، دانش مردهای است و همانند ندانستن است. ما خیلی از چیزها را میدانیم، اما در طول شبانهروز اصلا یادمان نیست که چنین چیزی هست. بسیاری از معلوماتی که در طول سالها آموختهایم، اینگونه است و همیشه آنها را به یاد نمیآوریم، و هر وقت که به آنها توجه کرده و بیشتر نسبت به آنها تمرکز پیدا کنیم، اثرش بیشتر میشود و آنها را روشنتر میدانیم. وقتی آنها را روشنتر دانستیم، دلمان نیز بیشتر به آنها توجه پیدا میکند، و آثار آنها در قلب و سپس بدنمان بیشتر ظاهر میشود.
اصل ایمان نیازمند علم (علم به معنای عرفی که شامل ظن هم میشود) است، و باید بدانیم تا ایمان بیاوریم. به طور طبیعی انسان به چیزی که علم ندارد یا ظن به عدمش دارد نمیتواند ایمان بیاورد. همچنین ایمان از آن جهت که یک عمل (ولو عمل قلبی) است، فعلی اختیاری است. قرآن به نکته دیگری هم درباره ایمان اشاره میکند، و میفرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ آمِنُواْ بِاللّهِ؛[6] ای کسانی که ایمان دارید، ایمان بیاورید! معمولا مفسران در تفسیر این آیه میفرمایند: ایمان دوم به معنای تقویت ایمان است؛ یعنی میفرماید ایمانتان را کاملتر کنید و به آن ایمان سطحی اکتفا نکنید.
ایمان مراتبی دارد و انسان میتواند این مراتب را تقویت کند. یکی از شرایط تقویت ایمان این است که آن علم و اعتقادی که مبنای ایمان است تقویت شود، و بیشتر در نفس انسان حضور داشته باشد. هرچه انسان به آن دانستهاش بیشتر توجه داشته باشد، ایمانش بیشتر تقویت میشود. شاید یکی از حکمتهایی که در تعالیم دینی، بهخصوص در تعالیم اهلبیتصلواتاللهعلیهماجمعین، بر تکرار عبادات و یاد خدا تأکید شده است، همین باشد که به وسیله این تکرار، انسان به آن مسئله بیشتر توجه میکند، و این توجه باعث بیشترشدن ایمان انسان میشود.
در قرآن سفارش زیادی به به ذکر همیشگی شده است؛ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِیرًا* وَسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَأَصِیلًا.[7] در روایات نیز اذکار بسیاری آمده و سفارشهای بسیاری برای یاد خدا شده است که فکر نمیکنم هیچ کس بتواند به همه آنها عمل کند. به راستی چرا این همه روی این مسایل تأکید شده است؟ چرا در ابتدای نماز میگویند به یک تکبیر اکتفا نکنید و مستحب است هفت مرتبه تکبیر بگویید؟ دلیل آن این است که این تکرار باعث توجه انسان میشود. این توجه باعث نورانیت بیشتر روح میشود. این تکرار باعث تمرکز بیشتر میشود. تمرکز بیشتر باعث میشود که معرفت شما و به تبع آن ایمان شما افزوده شود و به خداوند قرب بیشتری پیدا کنید. اینکه ادیان اینقدر به تکرار عبادات سفارش شده است؛ هفده رکعت نماز واجب، 34رکعت نافله و الی ماشاءالله نمازهای مستحبی که سفارش شده به همین دلیل است. امیرالمؤمنینصلواتاللهعلیه با آن ایمان و معرفتی که داشت، در شبانهروز هزار رکعت نماز مستحبی میخواند. همین تکرارها موجب افزایش نورانیت آن ایمان میشود.
ایمان اصل سیر الی الله است. کمال بدون ایمان امکان ندارد. شاید بتوان گفت همه اعمال خیر دیگری که بر آن تأکید شده و ثوابهای بسیاری برای آنها ذکر شده، به خاطر این است که ایمان انسان را قوی میکنند. سیر ما در عالم، در واقع سیر ایمان ماست؛ ابتدا باید مقدماتش را کسب کنیم، تا اولین مرتبه ایمان را پیدا کنیم و از کفر نجات پیدا کنیم. سپس باید سعی کنیم که این ایمان را تقویت کنیم تا این ایمان به قرب الی الله برسد. به جایی میرسد که دیگر انسان بین خودش و خدا حائلی نمیبیند. این همین ایمان است که دارد رشد میکند.
اولین چیزی که ما به عنوان یک ارزش معتبر باید به فکر کسب آن باشیم، ایمان است. ایمان مادر همه ارزشها و زاینده همه ارزشهای اسلامی است؛ ارزشهایی که از نظر دین معتبر و به حد نصاب رسیده است و بالفعل در سعادت ما مؤثر است. ان شاءالله در جلسات بعد مقداری درباره ایمان و راههای تقویت آن سخن میگوییم.
و صلیالله علی محمد و آلهالطاهرین.
[1]. فرقان، 23.
[2]. قصص، 38.
[3]. اسراء، 102.
[4]. یونس، 90.
[5]. مطففین، 4.
[6]. نساء، 136.
[7]. احزاب، 41-42.