پیوست | اندازه |
---|
یكى از حقوق مردم بر حكومت اسلامى، حفظ ارزشها و شعایر دینى و اجراى احكام اسلامى در جامعه است. در این باره این پرسش مطرح است كه آیا مردم مىتوانند از این حق خویش صرف نظر كنند و آن را از دولت مطالبه نكنند؟ اهمیت این پرسش آن گاه روشن مىشود كه بدانیم كاربرد حق در اصطلاح علم حقوق، معمولاً در مواردى است كه صاحب حق مىتواند آن را اسقاط كند. براى مثال، ممكن است فردى در یك معامله داراى حق فسخ باشد. در این حالت، او مىتواند با اختیار خویش از اِعمال حق قانونى خود صرف نظر كند. اما حقوقى نیز داریم كه به آن «حقوق لازم الاستیفا» مىگویند؛ از این گونه حقوق هیچ گاه نمىتوان صرف نظر كرد. این گونه حقوق همانند یك سكه دو رو، داراى دو حیثیت است: از یك طرف «حق» است، یعنى هیچ كس نمىتواند مانع اجراى آن شود، و از
1. این سخنرانى در تاریخ 1381/3/17 ایراد شده است.
طرف دیگر «تكلیف» است؛ یعنى خداوند آن را بر انسان الزام نموده و او باید حتماً در پى مطالبه و اجراى آن باشد.
در همین ارتباط، یكى از حقوق مردم بر حكومت، حفظ اساس اسلام و لزوم حراست از ارزشهاى اسلامى است. از این رو مردم مىتوانند این حق را از دولت مطالبه كنند و هرگاه ارزشهاى اسلامى در جامعه كم رنگ شود حق دارند به حكومت اعتراض كنند. در عین حال، این حق به دلیل اهمیت آن، غیر قابل اسقاط بوده و نمىتوان دولت اسلامى را از اجراى آن معاف داشت. این مطلب، تكلیفى الزامى از طرف خداى متعال است و كلیه مسلمانان باید در حراست از اساس اسلام كوشا باشند. این ادعا كه در مجموعه تكالیف اسلامى، هیچ تكلیفى واجب تر از این مسأله نیست، سخنى گزاف نیست و امام خمینى(رحمه الله) بارها بر آن تأكید مىورزیدند. منظور از حفظ اساس اسلام آن است كه قانون رسمى جامعه بر اساس دین بوده و مجریان قانون متعهد به اجراى آن باشند. از این رو چنان چه جامعهاى تنها نام «اسلامى» داشته باشد، ولى قانونش بر اساس اسلام نباشد و مجریان آن نیز در عمل به قانون اسلام متعهد نباشند، در این حالت، اساس اسلام در جامعه به خطر افتاده است. اساس اسلام سدّى شكست ناپذیر نیست و هرگاه لطمههایى جدّى بدان وارد شود، خواهد شكست. اگر در جامعهاى ارزش و اعتبار قوانین اسلام از دست برود و مسؤولان آن به طور رسمى اظهار كنند كه ما ملزم به اجراى احكام اسلام نیستیم، آیا در این صورت، اساس اسلام حفظ شده است؟!
آیا اساس اسلام چیزى جز «اعتقاد» مردم به عقاید، تعالیم و احكام
اسلام و «عمل» بر اساس آن است؟! این در حالى است كه عدهاى بحث آزادى فكر و اندیشه را مطرح مىسازند و منظور آنان این است كه هر كس مىتواند به هر عقیدهاى معتقد و پاى بند باشد و مثلاً امروز مسلمان و فردا كافر گردد و این مطلب را هم با صداى بلند اعلام كند! در مواردى نیز منظور آنان از آزادى فكر و اندیشه، آزادى در التزام و عمل به احكام اسلامى است؛ یعنى هر كس خواست، به احكام اسلامى ملتزم مىشود به آنها عمل مىكند، و هر كس هم نخواست، آزاد است هر طور كه مایل است رفتار كند. بر این اساس، مردم در اخذ تصمیم آزاد هستند و ملاك تنها رأى مردم است، موافق اسلام باشد یا نباشد! قانون آن است كه موافق رأى مردم باشد، هر چند مخالف صریح حكم خدا و تعالیم اسلام باشد! در این صورت باید پرسید، آیا در صورتى كه قانون اسلام اعتبار و رسمیت نداشته باشد اساس اسلام محفوظ مانده است؟! بدیهى است كه هرگاه در جامعهاى اصالت و اعتبار اعتقادات و احكام اسلامى نادیده گرفته شود و دستگاه مجریه خود را موظف به اجراى احكام اسلامى نداند، اساس اسلام در كشور دچار خطر جدّى مىشود.
هرگاه اساس اسلام به خطر افتد، وظیفه مردم چیست؟ پاسخ به این پرسش داراى شقوق مختلفى است كه اكنون در صدد توضیح مفصّل آن نیستیم. گاه در میان مردم، حاكمِ برحقى وجود دارد كه احكام اسلام را درست مىشناسد، ولى به دلیل نداشتن حمایت مردمى، فاقد توان اجرایى براى تحقق احكام اسلامى در جامعه است. به عبارت دیگر، اگرچه او قانوناً
و شرعاً داراى حق حكومت است، ولى در عمل، حكومت و قدرت در اختیار دیگران بوده و او توان اجرایى ندارد. در طول تاریخ اسلام آنچه عملا اتفاق افتاده معمولاً همین شق بوده است.
به اعتقاد شیعه، بعد از رحلت پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) حكومت، حق حضرت امیرالمؤمنین على(علیه السلام) بود. این منصب از ناحیه خدا به آن حضرت اِعطا شده بود، ولى مردم با ایشان موافقت نكردند و تلاش آن حضرت براى كسب قدرت قانونى خویش بى ثمر ماند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در همان اوایلى كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) رحلت فرموده بود، شبها فاطمه زهرا(علیها السلام) و حسنین(علیهما السلام) را به در خانه مهاجر و انصار مىبرد و با آنان به احتجاج و گفتگو مىپرداخت. حضرت از آنان مىخواست حادثه غدیر خم و منصوب شدن آن حضرت به خلافت را به یادآورند و بر پیمان و بیعت خویش استوار باشند. پاسخهاى مردم به امیرالمؤمنین(علیه السلام) متفاوت بود؛ براى مثال، برخى اظهار مىداشتند: فراموش كرده ایم! یا برخى دیگر مىگفتند: تو دیر اقدام كردى، اگر زودتر مىآمدى با تو بیعت مىكردیم! اكنون ما با فلانى بیعت كرده ایم و وقت آن گذشته است! و... . به هر حال، آن حضرت تا 25 سال نتوانست حكومت را به دست گیرد و از آن جا كه فاقد قدرت بود، تكلیفى هم نداشت؛ چه این كه تكلیف دایرمدار قدرت است.
بعد از خلیفه سوم، مردم به سوى آن حضرت هجوم آوردند و با ایشان بیعت كردند. در این هنگام امیرالمؤمنین(علیه السلام) قدرت احقاق حق خود و به دست گرفتن خلافت را به دست آورد و از این رو تكلیف بر آن حضرت منجَّز شد. به عبارت دیگر، علاوه بر حق شرعى و قانونى، در عمل نیز صاحب قدرت گشت. از این رو چارهاى جز پذیرش این مسؤولیت و اجراى
تكلیف محوّله نداشت. آن حضرت در این باره مىفرماید:
أَما وَالَّذى فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَءَ النَّسَمَةَ لَوْلا حُضورُ الْحاضِرِ و قیامُ الْحُجَّةِ بِوُجودِ النّاصِرِ وَ ما أَخَذَ اللّهُ عَلَى العُلَماءِ اَنْ لا یُقارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظالم وَ لا سَغَبِ مَظلوم لاََلْقَیْتُ حَبْلَها عَلى غارِبِها وَ لَسَقَیْتُ آخِرَها بِكَأْسِ أوَّلِها وَ لَأَلْفَیْتُمْ دُنْیاكُمْ هذِهِ أزْهَدَ عِنْدى مِن عَفْطَةِ عَنْز؛1 سوگند به خدایى كه دانه را شكافت و جان را آفرید، اگر حضور فراوان بیعت كنندگان نبود، و یاران حجت را بر من تمام نمىكردند، و اگر خداوند از علما عهد و پیمان نگرفته بود كه در برابر شكم بارگى ستم گران، و گرسنگى مظلومان سكوت نكنند، مهار شتر خلافت را بر كوهان آن انداخته، رهایش مىساختم، و آخرِ خلافت را با جام نخستین آن، سیراب مىكردم. آن گاه مىدیدید كه دنیاى شما نزد من از آب بینى بزغالهاى بى ارزش تر است!
عدهاى در فهم این عبارت امیرالمؤمنین(علیه السلام) به خطا رفته اند. به تصور آنان اگر مردم نمىآمدند و بیعت نمىكردند، حكومت على(علیه السلام) مشروعیت نداشت و آن حضرت حق نداشت حكومت كند! واضح است كه چنین برداشتى كاملا اشتباه است. جا دارد اینان یك بار دیگر الفباى مكتب تشیع را مرور كنند! به اعتقاد شیعه، حكومت امیرالمؤمنین(علیه السلام) در زمان پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) تعیین شد و این نصب به فرمان خدا بود. بنابراین مشروعیت حكومت آن حضرت بر بیعت مردم متوقف نبود. بلى، قیام آن حضرت به وظایف حكومت، منوط به داشتن قدرت اجتماعى بود و این قدرت زمانى براى امیرالمؤمنین(علیه السلام) حاصل شد كه مردم دور ایشان را گرفته و با آن
1. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 3.
بزرگوار بیعت كردند. به نظر مىرسد، حتى كسانى كه عربى نخوانده اند، مىتوانند تصدیق كنند كه معناى درست این كلام همین است كه ما ذكر كردیم. «قیام الحجه» یعنى حجت بر من قائم شد. به دیگر سخن، با حضور یار و یاور و بیعت آنان، حجت بر من تمام گشت؛ نه آن كه حكومت من مشروعیت پیدا كرد. حكومت حق من بود و من مىبایست حكومت كنم، ولى تا به حال كمك نكردید و برایم ناصر و یاورى وجود نداشت، اكنون كه حاضر شدید و مرا یارى رساندید، حجت بر من تمام است؛ بنابراین چارهاى جز پذیرش آن ندارم و سختى تكلیف را تحمل مىكنم. اگر حمایت مردم نبود، من امروز نیز مانند دیروز رفتار مىكردم (لَسَقَیْتُ آخِرَها بِكَأْسِ اَوَّلِها)؛ چرا كه من در پى ریاست و به دنبال هوس نیستم بلكه در صدد انجام وظیفه هستم.
نظیر آنچه درباره «امام معصوم(علیه السلام)» بیان شد درباره «نایب امام» نیز وجود دارد. براى مثال، در زمان حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) عدهاى به عنوان «والى» یا «عامل» تعیین و از ناحیه آن حضرت به شهرها، استانها و كشورها اعزام گشتند. از جمله، محمد بن ابى بكر از سوى امام(علیه السلام) راهى مصر شد و پس از او نیز مالك اشتر به عنوان استاندار مصر انتخاب گشت. عدهاى دیگر نیز به ایران، یمن و غیره اعزام شدند. «والى» یا «استاندار»ى كه از سوى امیرالمؤمنین(علیه السلام) تعیین شده، حق حاكمیت دارد و حكومتش مشروع است. حال چنان چه مردم از پذیرش استاندارِ منصوب امیرالمؤمنین(علیه السلام) سر باز زنند یا او به اندازه كافى یاور نداشته باشد، فاقد
قدرت لازم براى اجراى تكالیف خویش است؛ چه این كه تكلیف، مشروط به داشتن قدرت است.
شبیه سخن فوق در زمان غیبت وجود دارد. به اعقاد ما شیعیان، فقها در زمان غیبت همانند كسانى هستند كه در زمان حضور امامان معصوم(علیهم السلام) از سوى آن بزرگواران منصوب مىشدند. همانگونه كه، مثلاً، مالك اشتر در زمان حضور امیرالمؤمنین(علیه السلام) براى حكومت مصر منصوب شد، در زمان غیبت نیز فقها از طرف امام معصوم(علیه السلام) براى حكومت منصوب شده اند. گویا امیرالمؤمنین(علیه السلام) آنها را تعیین كرده است، ولى نه به «اسم» بلكه به «عنوان». آن عنوانى كه براى زمان غیبت تعیین شده، «فقیه جامع الشرایط» است.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) مالك اشتر را براى حكومت مصر فرستاد، ولى مالك در بین راه با توطئه معاویه و عمروعاص به شهادت رسید و هرگز به مصر نرسید. در مناطقى نیز گاه والى منصوب، از سوى مردم كمك نمىشد. در این حالت، كارى از والى و حاكم ساخته نبود و در واقع، تكلیف از او ساقط مىگشت.
در زمان غیبت نیز گاه شرایط لازم حكومت براى یك فقیه، در یك شهر، استان یا كشور وجود دارد و او مىتواند با یارى مردم به وظایف و تكالیف خویش جامه عمل بپوشاند. در گذشته، گاه این اختیارات براى یك فقیه به صورت محدود و مختصر وجود داشت. برخى از فقها در زمان حكومت قاجار، در مناطق خویش همانند یك والى یا حاكم عمل مىكردند. حكومت در ظاهر به قاجاریه تعلق داشت، ولى در عمل، فقها در شهر یا روستاى خویش اِعمال قدرت و ولایت مىكردند و مردم نیز به دستورات
آنان عمل مىكردند. آنان این قدرت را داشتند كه به شكایات مردم رسیدگى و در مورد آنها قضاوت كنند و در مواردى حدود الهى را جارى سازند. این كه در این موارد چگونه فقها مىتوانستند به صورت محدود اِعمال ولایت كنند به شرایط آن زمان باز مىگردد؛ مثلاً گاه حكومت مركزى ضعیف بود، و یا در مواردى، پادشاه به دلیل گرایش مردم به یك عالم، اختیارات محدودى را به او واگذار مىكرد. در هر حال، انجام وظایف و تكالیف از سوى یك فقیه در زمان غیبت، همانند والى منصوب از ناحیه امام معصوم(علیه السلام) در زمان حضور، به همراهى و یارى مردم وابسته است.
در گذشته هیچ گاه براى یك فقیه امكان اِعمال ولایت به صورت مطلق وجود نداشت و همانگونه كه اشاره كردیم، تنها برخى از فقها به صورت محدود و مقیّد توان اِعمال قدرت داشتند. به دیگر سخن، ولایت آنان از نوع «ولایت مقیّد و محدود فقیه» و نه «ولایت مطلق فقیه» بود. خداى متعال پس از 14 قرن به مردم ایران موهبتى بزرگ مرحمت كرد،و آن، ولایت مطلق براى فقیه شایستهاى است كه بتواند به حق از امام معصوم(علیه السلام) نیابت كند.
شرح این كه چگونه در ایران براى یك فقیه جامع الشرایط امكان اِعمال حاكمیت ولایت مطلق فراهم گشت، مجالى جدا مىطلبد. به طور مختصر باید گفت آغاز این مسأله به پانزده خرداد 1342 و حركت اعتراضى امام خمینى(رحمه الله) به دستگاه حكومت شاه باز مىگردد كه حمایتهاى مردمى را در پى داشت. از سال 42 به بعد، فترتى نسبتاً طولانى در این حركت پیش
مى آید تا این كه در سال 56 نهضت دوباره اوج مىگیرد و در بهمن سال 57 شاهد پیروزى انقلاب اسلامى هستیم.
در دهههاى اخیر در بسیارى از كشورهاى اسلامى شاهد ظهور نهضت بیدارى مردم مسلمان بوده ایم. آنان متوجه خطر دشمنان اسلام و تلاش آنها براى نابودى اسلام شده اند. در گذشته تمام كشورهاى اسلامى در یك مجموعه بزرگ تر به نام امپراتورى عثمانى قرار داشتند و امپراتور نیز به عنوان خلیفه پیغمبر حكومت مىكرد. بر اساس برنامهها و توطئههایى كه از سالها پیش، از سوى دشمنان اسلام طراحى شده بود، امپراتورى عثمانى تضعیف شد و به دهها كشور كوچك تر تقسیم گشت. پس از چندى مسلمانانِ با غیرت، متوجه تهاجم علیه اسلام شدند. آنان مىدیدند كه اگر این وضعیت ادامه پیدا كند، در هیچ كشورى حكومت اسلامى باقى نخواهد ماند. از این رو شخصیتهایى ممتاز، دوراندیش و غیور از كشورهاى اسلامى به فكر چاره افتادند. در این كه چگونه ممكن بود حیثیت از دست رفته جهان اسلام را احیا كرد، اختلاف نظر وجود داشت و طرح و برنامه مشخصى وجود نداشت. مرحوم سید جمال الدین اسدآبادى در این راه فعالیتهاى گستردهاى انجام داد. او تلاش كرد سلاطین كشورهاى اسلامى را به یكدیگر نزدیك سازد و از این طریق نوعى اتحاد یا ارتباط نزدیك بین كشورهاى اسلامى فراهم آورَد. از این رو او در ایران با ناصرالدین شاه و در تركیه با سلطان عبدالحمید و در مصر با فرمانرواى آن كشور بحث و گفتگو كرد؛ ولى تلاش این مصلح بزرگ و دیگر مصلحان به جایى نرسید. دلیل این امر آن بود كه سلاطین كشورهاى اسلامى آن چنان
در دنیادارى غرق بودند كه هرگز در فكر مصالح اسلام نبودند، بلكه هر یك در پى تأمین منافع و مصالح خویش بودند.
در همین راستا در ایران نیز عدهاى از بزرگان، علما و مراجع تقلید در پى محدود ساختن قدرت «شاه» بودند. آنان مىخواستند سلطنت مطلقه شاه را مقیّد، محدود و مشروط سازند. از این رو در پى تأسیس عدالت خانه برآمدند تا از این طریق، قدرت شاه محدود شود و از ظلم و بى عدالتىهاى سلاطین ستمگر جلوگیرى گردد.1 عدهاى از آنان فتوا به وجوب این كار دادند و در نهایت حركت «مشروطه» با فتواى مراجع بزرگ انجام شد، غافل از این كه عدهاى از شیاطین داخلى و خارجى از موقعیت پدید آمده سوء استفاده كرده این حركت مقدس را استحاله مىكنند. این شیاطین اسم
1. به دنبال نخستین پیروزى ملت ایران در جنبش اسلامى تنباكو به رهبرى میرزاى شیرازى بزرگ، لطمه جبران ناپذیرى به قدرت مطلق حكومت استبدادى وارد آمد. ناصرالدین شاه در آستانه جشن پنجاهمین سال سلطنت خود در سال 1313 هـ. ق به دست یكى از عناصر نهضت به قتل رسید و مظفرالدین شاه كه توان ادامه استبداد را نداشت، وارث تاج و تخت سلطنت گردید. در زمان وى اوضاع مملكت رو به وخامت بیشتر گذاشت و دامنه نهضت و مبارزات ملت گسترده تر و زمینه براى آگاه كردن عامه مردم فراهم تر گردید. وعاظ و سخنرانان در گوشه و كنار، مردم را به حقوق خود آشنا و مظالم و فساد حكومت را بازگو كردند و آنها را به مبارزه و پیوستن به نهضت دعوت نمودند. مردم دست به شورش زدند، ولى در چندین شهر قیام مردم به خاك و خون كشیده شد. سرانجام در سال 1323 هـ. ق مردم تهران به رهبرى جمعى از روحانیون برجسته شهر به طرف حضرت عبدالعظیم روانه شدند و در آن جا تحصن اختیار نموده و خواستار اجراى قوانین اسلام و تأسیس عدالت خانه جهت رسیدگى به درخواستها و شكایات مردم شدند. این تحصن بزرگ على رغم توطئههایى كه براى شكستن آن انجام گرفت مظفرالدین شاه را مجبور كرد كه در ذیقعده 1323 به درخواست مردم تن در دهد و دست خطى خطاب به صدر اعظم (عین الدوله) براى تأسیس عدالت خانه دولتى صادر كند. این دست خط یكى از اسناد نهضت مشروطیت است كه ماهیت اسلامى نهضت مشروطیت را در آغاز ثابت مىكند.
مشروطه را حفظ كردند، ولى محتواى آن را تغییر دادند. مرحوم شیخ فضل الله نورى كه از بنیان گذاران مشروطه بود، به دست غرب زدگان به چوبه دار سپرده شد و مشروطه خواهان در پاى دار او كف زدند و جشن و پاى كوبى به راه انداختند!1
پس از آن، خداى متعال بر جامعه ما منت نهاد و فقیهى با فراست، دوراندیش، آگاه به تجربه تاریخ و آشنا به مبانى اسلامى را به ما عنایت فرمود. او با دوراندیشى خویش آینده تاریخ را حدس مىزد و در عمل نیز توانست جمهورى اسلامى را تأسیس كند. تلاش و تجربه این انسان بزرگ بسیار موفق بود و نه مانند تجربه مرحوم سید جمال الدین اسدآبادى به شكست انجامید و نه مانند تجربه پیشگامان مشروطیت در دام غرب زدگان افتاد. او با هوشیارى كامل و از آغاز نهضت اسلامى بر محوریت اسلام
1. امام خمینى(رحمه الله) در این باره در وصیت نامه خویش مىفرماید: «به جامعه محترم روحانیت خصوصاً مراجع معظم وصیت مىكنم كه خود را از مسایل جامعه، خصوصاً مثل انتخاب رئیس جمهور و وكلاء مجلس كنار نكشند و بى تفاوت نباشند. همه دیدید و نسل آتیه خواهد شنید كه دست سیاست بازان پیروِ شرق و غرب، روحانیون را كه اساس مشروطیت را با زحمات و رنجها بنیان گذاشتند، از صحنه خارج كردند و روحانیون نیز بازى سیاست بازان را خورده و دخالت در امور كشور و مسلمین را خارج از مقام خود انگاشتند و صحنه را به دست غرب زدگان سپردند و به سر مشروطیت و قانون اساسى و كشور و اسلام آن آوردند كه جبرانش احتیاج به زمان طولانى دارد. اكنون كه بحمدالله تعالى موانع رفع گردیده و فضاى آزاد براى دخالت همه طبقات پیش آمده است، هیچ عذرى باقى نمانده و از گناهان بزرگ نابخشودنى، مسامحه در امر مسلمین است. هر كس به مقدار توانش و حیطه نفوذش لازم است در خدمت اسلام و میهن باشد و با جدیت از نفوذ وابستگان به دو قطب استعمارگر و غرب یا شرق زدگان و منحرفان از مكتب بزرگ اسلام جلوگیرى نمایند و بدانند كه مخالفین اسلام و كشورهاى اسلامى كه همان ابرقدرتان چپاولگر بین المللى هستند، به تدریج و ظرافت در كشور ما و كشورهاى اسلامى دیگر رخنه و با دست افراد خود ملتها و كشورها را به دام استثمار مىكشانند».
تأكید مىورزید و حقیقت این حركت مقدس را از نفوذ عوامل انحرافى و تحریف حقایق آن مصون داشت.
در گذشته، دشمنان توانسته بودند در طول دهها سال بینش مردم ما را نسبت به اسلام عوض كنند و اندیشه جدایى دین از سیاست (سكولاریزم) را در ذهنها جا بیندازند. متأسفانه بسیارى از نخبگان و برجستگان مسلمان نیز این فكر را پذیرفتند و كار بدان جا رسید كه ـ به فرمایش امام خمینى(رحمه الله) ـ هر گاه قصد توهین یا تحقیر یك عالم را داشتند مىگفتند: او سیاسى است! طورى شده بود كه پوشیدن لباس جنگ و رزم براى یك روحانى، امرى خلاف مروّت و یا حتى خلاف عدالت شمرده مىشد. بنده خود از آغاز جوانى شاهد این رفتار و عملكرد بودم. فرهنگ عمومى مردم این بود كه روحانیت نباید در امر سیاست دخالت كند؛ و اگر دخالت مىكرد منزوى و مطرود مىشد و جامعه دینى او را نمىپذیرفت! وقتى مىگفتند فلان روحانى سیاسى است، به زودى مردم از دور او متفرق مىشدند!
امام خمینى(رحمه الله) در صدد تغییر این فرهنگ برآمد. او بینش اسلامى را عمق بخشید و مردم را به حقایق مسایل سیاسى و اجتماعى اسلام آشنا ساخت. اكنون این پرسش مطرح است كه امام(رحمه الله) چگونه توانست این نهضت بزرگ را به پیش ببرد، در حالى كه رادیو، تلویزیون و روزنامهها در اختیار او نبود و حتى یك دستگاه ضبط صوت به سختى پیدا مىشد؟!
امام(رحمه الله) براى این كار، ابتدا سطح علمىِ حوزه علمیه را ارتقا بخشید و شاگردان بسیارى را تربیت كرد كه اسلام شناس، هم فكر و با احساس مسؤولیت بودند. شاگردان نیز این اندیشه را میان تودههاى مردم منتشر ساختند و آنان را متوجه مسؤولیت سیاسى و اجتماعى خویش كردند. سخن
امام این بود كه حفظ اساس اسلام از نماز واجب تر است. این امر مطلب سادهاى نبود كه مردم به راحتى آن را بپذیرند، بلكه امام خمینى(رحمه الله) سالها براى آن زحمت كشید و خون دل خورد. ابتدا این مسأله را در حوزه علمیه مطرح ساخت و سپس میان مردم تثبیت شد. مبلّغان مذهبى و شاگردان آن بزرگوار مردم را متوجه اهمیت حفظ اساس اسلام و اهتمام به اجراى احكام اسلامى كردند. از آن جا كه امام خمینى(رحمه الله) فردى مخلص بود خدا هم او را یارى كرد و توانست این قدم اول و مهم را به درستى و با استحكام بردارد. از این پس امام(رحمه الله) مترصد فرصت مناسب براى بهره بردارى از این موقعیت فرهنگى بود.
پس از آن، قضایاى دوازدهم محرم 1383 ق یا همان پانزده خرداد 1342 ش به وجود آمد. امام خمینى(رحمه الله) در سخنرانى دوازدهم محرم خویش فرمودند، برخى خیال مىكنند بنى امیه با امام حسین(علیه السلام) و فرزندانش دشمنى داشتند، حال آن كه این گونه نیست، آنان با اساس اسلام دشمنى داشتند.
به عنوان شاهدى براى این فرمایش حضرت امام(رحمه الله) مىتوان به قضیه گفتگوى مُغیره و معاویه اشاره كرد. مُغیره به معاویه گفت، حال كه حكومت تو مستقر شده قدرى با پسرعموهایت (بنى هاشم) مدارا كن. معاویه در پاسخ گفت مگر نمىبینى محمد نام خویش را در كنار نام خدا آورده است. تا آن را از بین نبرم آرام نمىگیرم!
معاویه نه تنها نسبت به اجراى احكام اسلامى بى اهمیت بود، بلكه در عقاید دینى تشكیك مىكرد و در مواردى آن را به مسخره مىگرفت. براى مثال، روز چهارشنبه نماز جمعه خواند!! او اعلام كرد كه چون نمىتواند روز
جمعه نماز بخواند، بنابراین دو روز زودتر نماز را اقامه مىكند! این كار معاویه بى اعتنایى كامل به حدود و دستورات شرع و بازى با دین بود. در واقع، او اسم اسلام را حفظ كرد ولى محتوا را تغییر داد.
در هر صورت، دولت عَلَم در زمان شاه لایحهاى را به تصویب رساند كه بر اساس آن، شرط مسلمان بودن انتخاب كننده یا انتخاب شونده، حذف شد. هم چنین بر اساس این لایحه، نمایندگان مجلس به هنگام اداى سوگند، لازم نبود به قرآن كریم سوگند یاد كنند، بلكه سوگند به كتاب آسمانى كافى بود. امام خمینى(رحمه الله) با تیزبینى خویش تشخیص داد كه این لایحه در واقع نقطه آغازى براى محو اسلام است. تشخیص امام این بود كه آنها به این لایحه غیراسلامى بسنده نمىكنند بلكه در پى آن قدمهاى دیگرى براى ساقط كردن اسلام برخواهند داشت. از این رو امام خمینى(رحمه الله) سخنرانى تاریخى و عجیب خویش را در عصر عاشورا در مدرسه فیضیه ایراد كردند و زلزلهاى در اركان نظام شاهنشاهى به وجود آوردند. آنان فكر نمىكردند كه چنین قدرت بزرگى در میان مدرّسان حوزه علمیه قم وجود داشته باشد. پس از این سخنرانى، نیمه شبِ همان روز امام(رحمه الله) را دستگیر و سپس در زندان انفرادى حبس كردند. به محض اطلاع مردم از دستگیرى امام، مردم قم، تهران و ورامین و برخى شهرهاى دیگر سراسیمه به خیابانها ریختند. آنان با شعارهاى خود خواستار آزادى امام خمینى بودند. حادثه 15 خرداد پس از حادثه محرّم بود و مردم از كشتار رژیم شاه در قم و حوادث مدرسه فیضیه اطلاع داشتند. از این رو آنان عكس العمل سخت دولت پهلوى را احتمال مىدادند. با این حال در حركت اعتراضى گستردهاى شركت كرده و حتى زنان با چادرهاى مشكى، چاقوهاى آشپزخانه خود را به
دست گرفته و به خیابانها آمدند. عدهاى از خانمها به مردها گفتند اگر شما براى نجات امام اقدام نمىكنید، پس در خانه بنشینید و ما خود اقدام مىكنیم!
چه عاملى باعث حضور گسترده مردم از مرد و زن شده بود؟ آیا مردم براى انجام این حركت منتظر فتواى علما بودند؟ اساساً در این حالت نیاز به فتوا نبود؛ چه این كه دین در خطر بود. این مسأله از قطعى ترین مسایل دین است و قطعیات دین نیازمند تقلید نیست. اگر دین در خطر باشد همه چیز باید فدا شود.
در هر حال، حكومت وقت با كمال بى رحمى و قساوت به كشتار مردم پرداخت و در كمتر از 24 ساعت پانزده هزار نفر از مردم را همانند برگ خزان به زمین ریخت. آن گاه جنازهها را تا پاسى از شب و با كامیونهاى متعدد به بیرون شهر حمل كردند، در حالى كه در میان اجساد تعداد زیادى مجروح و زخمى نیز وجود داشتند كه پیوسته ناله مىزدند. با این حال مردم از خواسته خویش دست برنداشتند.
جریان پانزده خرداد یك حركت مردمى، و بدون برنامه ریزى قبلى و بدون دخالت حزب یا گروه خاصى بود و در آن تمام اقشار مختلف مردم و طبق احساس دینى خویش شركت داشتند. امام خمینى(رحمه الله) فرمود آن جا كه پاى دین در خطر باشد تقیه حرام است. نیز فرمود هرگاه اساس اسلام در خطر باشد باید به پا خاست «ولو بَلَغَ ما بَلَغ»؛ تا به هر جا برسد، گرچه هزاران نفر كشته شوند. در این جا مسأله دستگیرىِ یك عالِم مطرح نیست، مسأله دین است.
امام خمینى(رحمه الله) به خوبى توطئههاى دشمن را تشخیص داد و براى مبارزه با آن كمر بست. آفرین به فهم پیرزنانى كه از خانههاى پایین شهر و
با همان كاردهاى آشپزخانه براى دفاع از اسلام وارد میدان شدند. افتخار به شیرزنانى كه در مكتب حسینى پرورش یافتند. آنان پیشگامان انقلاب اسلامى بودند.
امروز پیام ما به دشمنان اسلام آن است كه آن پیرزنان امروز جاى خود را به نسل بعد داده اند. امروز شیرزنان ایران با قدرت و تجربه بیشتر، شناخت افزون تر و با تصمیم قطعى تر، براى حفظ اسلام آماده اند. نه تنها زنان، بلكه خیل مردان و جوانان مسلمان با یك اشاره مقام معظم رهبرى تا پاى جان خواهند ایستاد و بارها این امر را اثبات كرده اند.
امام خمینى(رحمه الله) تنها از یك چیز نگرانى داشت و آن این كه مبادا آنچه بر سر انقلاب مشروطیت آمد بر سر انقلاب اسلامى نیز بیاید. این مسأله، بزرگ ترین دغدغه امام بود. با ملاحظه سخنرانىها و بیانیههاى امام مىتوان به خوبى به این نكته پى برد. امام مىفرمود: مبادا ما را به وضع سابق برگردانند و دشمنان بر مملكت مسلط شوند. امروز تمام صفحات وصیت نامه امام خمینى(رحمه الله) براى ما درس بیدارى، راه گشاى مشكلات ما و درمان دردهایمان است. این سند مهم تنها یك وصیت نامه كم اهمیت نیست و نباید به سادگى از كنار آن گذشت. جمله جمله آن، درمان دردهاى اجتماعى ما است. وصیت نامهاى كه سالها پیش به نگارش درآمده، برخى جملات آن گویا براى امروز ما نوشته شده و امام(رحمه الله) وضع كنونى ما را پیش بینى مىكرده است. وصیت نامه اول ایشان خیلى پیش تر از وفاتشان نوشته شد و آن گاه امام خمینى(رحمه الله) پس از مدتى تغییرات كمى در متن آن به
وجود آوردند و مقدمهاى نیز بر آن افزودند. بنابراین متن وصیت نامه همان است كه پیش تر نوشته شده بود.
امام تا آخرین لحظات حیات خویش نگران نفوذ نااهلان، نامحرمان و غرب زدگان در دستگاههاى حكومتى بود. متأسفانه به این وصیت نامه به طور كامل عمل نشده و آن دغدغه به جاى خود باقى است؛ هر چند هنوز هم دیر نشده است. امام خمینى(رحمه الله) این نامحرمان را «انسانهاى بى محتوا» و مقام معظم رهبرى آنان را «انسانهاى بى غیرت» خواندند؛ یعنى همان كسانى كه حاضرند شرافت ملى خویش را با دلار معامله كنند! امام(رحمه الله) در وصیت نامه خویش مىفرماید: هرگاه نماینده مجلس بر خلاف رفتار اسلامى و مصالح كشور قدم برداشت اعتبارنامه او را لغو و از مجلس بیرونش كنید.1 آرى، این چشم دوربین و فكر دوراندیش امام خمینى(رحمه الله) بود كه احتمال بروز چنین وضعیتى را مىداد.
1. امام خمینى(رحمه الله) در بخشى از وصیت نامه خویش مىفرمایند: «از نمایندگان مجلس شوراى اسلامى در این عصر و عصرهاى آینده مىخواهم كه اگر خداى نخواسته عناصر منحرفى با دسیسه و بازى سیاسى وكالت خود را به مردم تحمیل نمودند، مجلس اعتبارنامه آنان را رد كنند و نگذارند حتى یك عنصر خرابكار وابسته، به مجلس راه یابد؛ و به اقلیتهاى مذهبى رسمى وصیت مىكنم كه از دورههاى رژیم پهلوى عبرت بگیرند و وكلاى خود را از اشخاص متعهد به مذهب خود و جمهورى اسلامى و غیر وابسته به قدرتهاى جهان خوار و بدون گرایش به مكتبهاى الحادى و انحرافى و التقاطى انتخاب نمایند و از همه نمایندگان خواستارم كه با كمال حُسن نیت و برادرى با هم مجلسان خود رفتار و همه كوشا باشند كه قوانین، خداى نخواسته از اسلام منحرف نباشند».
ایشان هم چنین در باره انتخاب نمایندگان مجلس، خطاب به ملت مىفرمایند: «وصیت این جانب به ملت، در حال و آتیه آن است كه با اراده مصمم خود و تعهد خود به احكام اسلام و مصالح كشور، در هر دوره از انتخابات، وكلاى داراى تعهد به اسلام و جمهورى اسلامى كه غالباً بین متوسطین جامعه و محرومین مىباشند و غیرمنحرف از صراط مستقیم به سوى غرب یا شرق و بدون گرایش به مكتبهاى انحرافى و اشخاص تحصیل كرده و مطلع بر مسایل روز و سیاستهاى اسلامى به مجلس بفرستند».
اكنون، ما به نامحرمان، فریب خوردگان، خودباختگان و غرب زدگان كه در برخى دستگاهها نفوذ كردهاند با صد زبان پیام مىدهیم كه همان كسانى كه حماسه پانزده خرداد را به وجود آوردند امروز حاضرند به صورت بسیار قوى تر، آن را بیافرینند. امام(رحمه الله) خطاب به این عده فرمود: اگر به خدا و قیامت اعتقاد ندارید، بدانید اسلام براى دنیاى شما بهتر از دیگران است؛ فكر نكنید اگر آمریكا به این مملكت بیاید آن گاه شما آقایى خواهید كرد! در آن روز بدترین روزگار را خواهید داشت؛ چرا كه مىدانند شما خائن هستید، از این رو آنان نیز به شما اعتماد نخواهند كرد.